ماهان شبکه ایرانیان

روایت دردهای زینب (س) – الوداع یا امیرالمومنین

شب ۱۹ رمضان المبارک است و در خانه ی عقیله بنی هاشم، سکوت جانسوزی حکومت می‌کند. مهتاب دل گرفته از حوادث، قصد نورافشانی ندارد و آرام آرام اشک می‌ریزد

روایت دردهای زینب (س) – الوداع یا امیرالمومنین

شب 19 رمضان المبارک است و در خانه ی عقیله بنی هاشم، سکوت جانسوزی حکومت می‌کند. مهتاب دل گرفته از حوادث، قصد نورافشانی ندارد و آرام آرام اشک می‌ریزد.
دختر علی (ع)، تشویش خاطر عجیبی دارد. دلش گواهی می‌دهد که زمانه آبستن حادثه‌ای سخت و دردناک می‌باشد.
اذان صبح بر گوش مردم بیدار دل می‌رسد؛ اذان آخر علی بر فراز مأذنه، طنین انداز شهر کوفه می‌گردد. علی از فراز مأذنه راهی محراب می‌گردد و بر ما سوی الله تکبیر حق می‌نوازد. درسجدة اول است یا دوم که شمشیر ناجوانمردی بر فرق امام شیعیان فرو می‌آید و لحظاتی بعد چهره علی بنا به خبر رسول الله به خون سرش خضاب می‌گردد. این کلام امام است که با اطمینان خاصی می‌خواند: «فزت و رب الکعبه!» به خدای کعبه که رستگار شدم.

در شهر کوفه، مردم صدای شیون و عزایی را شنیدند که در بین زمین و آسمان ندا در داد:
«قد قتل علی مرتضی تهدمت و الله ارکان الهدی.» آری صدای جبرئیل امین است که در غم امام المتقین صیحه می‌زند که علی را کشتند. والله، ارکان هدایت را از بین بردند.....
زینب صدای، حزین امین وحی را که می‌شنود، در یک لحظه صیحة از دست دادن مادرش زهرا برایش تداعی می‌گردد.
درمسجد، قامت به خون نشستة علی را در گلیمی نهاده و راهی منزل می‌کنند. در فاصله اندکی که به خانه مانده است، حضرت فرمودند: «فرزندانم! مرا بگذارید تا با پای خودم وارد منزل گردم. نمی‌خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد.»
آری زینب دو چهرة خونین را پشت در خانه‌شان دیده است، یکبار مادر خود را و این بار قامت رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود می‌پیچد و می‌گرید.

او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه می‌گردید واز خرمن وجود او بهره‌ها می‌برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سؤالی را بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود:
«دخترم! هر چه می‌خواهی بپرس که فرصت کم است.» زینب رو به پدر کرد و گفت: ام ایمن می‌گوید: «من از رسول خدا شیندم که حسینم در نقطه‌ای به نام کربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید می‌گردد.» آیا نقل قول او صحیح است؟
امام فرمود: «آری؛ ام ایمن درست می‌گوید، اما من چیزی اضافه بر کلام او برایت نقل کنم، دخترم! روزی شما را از دروازة همین شهر کوفه به عنوان اسرای خارجی وارد می‌نمایند که شهر در شور و شعف موج می‌زند، آن روز مردم، شهر را آذین می‌بندد و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال کرده وشما را در شهر گردش می‌دهند.» زینب از شنیدن کلام امام معصوم (ع)، می‌بینید که چه مصائب طاقت فرسایی در انتظار او می‌باشد.

 

 

حدیث ام ایمن در لحظه شهادت باب خدا

چراغ عمر علی رو به خاموشی می‌گراید و آرام آرام چشمان خستة او پس از بیست و پنج سال سکوت و پنج سال حکومت بر هم نهاده می‌شود.
با گوشة‌ چشم خویش تمام اهل خانه را می‌نگرد که بی‌صبرانه منتظر شفای او هستند. عقیله بنی هاشم در کنار پدر قرار می‌گیرد و شروع به درد دل می‌کند: «پدر! ام ایمن حدیثی بر من نموده است که پنج تن در یک جا جمع بودند و پیغمبر ناگهان غمگین و افسرده گردید. وقتی علت غم او را پرسیدند، جریان شهادت زهرایش و پسر عم خود و دامادش علی و حسن وحسین را شرح داد.
پدر جان! می‌خواهم این حدیث را از زبان شما بشنوم، آیا این حدیث ام ایمن واقعیت دارد؟»
امیر المؤمنین درحالی که پیشانی او را بسته‌اند و عرق زیادی نموده است، می‌فرماید: «دخترم! حدیث ام ایمن حدیث صحیحی می‌باشد، او از زنان راستگو و صادق پیغمبر می‌باشد. گویا تو و دختران رسول خدا را می‌نگرم که به صورت اسیر با کمال پریشانی وارد این شهر کوفه می‌نمایند؛ به گونه‌ای که ترس آن داری که مردم به سرعت شما را آسیب رسانند. فصبراً صبراً.»


منبع : سایت عاشورا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی