پلورالیزم دینی، تنها بدین معنی می تواند مقبول باشد که ابتدا افراد یا گروههای انسانی، اصولی را بمثابه حقایق ثابت و «اصول موضوعه یک دین» بنگرند و آن پیشفرضها، مسلم باشد سپس بپردازند به اینکه تحقق فلان اصل از کدام راه، میسرتر است و نتیجه گیری نسبت بدان چگونه باید باشد؟ کیفیت بهره برداری از آن چه باشد؟ آموزش آن چگونه باشد؟ اینها اموری است که می تواند مشمول کثرت یا تنوع گرایی باشد.ولی چنانچه اساس «اصول موضوعه» مورد بحث و تردید باشد، دیگر کثرت گرایی معنای محصلی نخواهد داشت و اصولا رقابتی تحقق نمی پذیرد بلکه یکی به نفی دیگری پرداخته است.بعبارت دیگر، باید «ما به الاشتراک» ها و «ما به الامتیاز» هایی داشته باشیم، که مشترکات، مفروض تلقی شود و در دسته دوم، رقابت شود.اگر مسلمات و مشترکاتی نباشد، چه تحقیقی صورت خواهد پذیرفت؟ مثلا میان آته ئیسم (انکار خدا) و ته ئیسم (اعتقاد به خدا) چگونه رقابت دوستانه ای متصور است؟ همچنین سکولاریسم که می گوید «دین نباید در زندگی اجتماعی، نقش جدی داشته باشد» ، با تفکری که حضور دین در زندگی را اصل می شمارد، چگونه می توانند تفاهم کنند؟ میان کسی که می گوید این دنیا گذرگاهی برای ابدیت است، با دیگری که می گوید این دنیا آخرین منزلگاه یعنی مقصد نهایی است، چه تفاهمی خواهد بود؟ یکی ارزشها را اصالتا می پذیرد و دیگری با نگاه ابزاری به آنها می نگرد .
پس باید پرسید که منظور از کثرت گرایی چیست؟ آیا این است که وضع عقیدتی انسانها نسبت به هر یک از ادیان و به هر یک از مذاهب مساوی است بگونه ای که هر کسی می تواند ازدین یا مذهب خود دست بردارد و به دیگری معتقد شود؟ این احتمال، با توجه به «اصول موضوعه» و مختصات لازمه هر دین که برای معتقد به آن دین، به عنوان ضرورتهای لازم الاعتقاد اثبات شده است، باطل و غیر قابل تحقق است.زیرا حقایقی که به عنوان «اصول» ، پذیرفته شده اگر آگاهانه و مستند به دلیل محکم باشد، اصول توجیه کننده حیات شخصی متدین تلقی می گردد .پس اگر امکان رها کردن آنها و تمسک به اصول دیگری وجود داشته باشد در حقیقت، حیات روحی شخصی متزلزل می گردد.اما اگر منظور، امکان حذف عوارض اقلیمی و تاریخی و فرهنگی از هر یک از ادیان باشد، این منطقی است ولی احتیاج به توانایی مغزی و روانی و گذشت دارد تا توفیق دو نوع حذف، مزبور را داشته باشد.و نتیجه این دو نوع حذف، پذیرش دین کلی الهی است که از حضرت نوح و حضرت ابراهیم علیهما السلام از طرف خدا در میان بشر به جریان افتاده و همه ادیان و مذاهب منشعب از آن دین، با عبور از دوران یهود و مسیحیت در جلوه گاه کامل آن یعنی «اسلام» (که جامع همه آنهاست)، نمودار گشته است.
آیاتی نظیر «لکم دینکم ولی دین» ، بر پذیرش کثرت گرایی در اسلام دلالتی ندارند.اگر مخاطب «یا ایها الکافرون» ، مشرک باشد قطعا «لکم دینکم» به آن معنی نیست که شرک را به معنای یک دین الهی قابل قبول جایز می داند زیرا مبارزه با شرک، از اصلی ترین مبانی عقیدتی اسلام است.معنای «لکم دینکم» ، تصدیق شرک نیست.همان گونه که در بعضی از آیات آمده است مقصود، توبیخ شدید «لجاجت مشرکین» است.خداوند از زبان پیامبرش می فرماید: شما بر شک و کفری که دارید، لجاجت و مقاومت می ورزید و دست از آن برنمی دارید.
این منافاتی با انکار شرک و ضرورت مبارزه با مشرکین ندارد، مانند آن آیات که خداوند می فرماید:
سواء علیهم أ أنذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون
(برای آنان مساوی است که آنان را تبلیغ کنید یا خیر، آنان ایمان نمی ورزند). معنایش آن نیست که عدم ایمان آنان، از دید اسلام مقبول است و یا مقصود، متارکه تخاصم بوده و یا اینکه ادیان اهل کتاب، مورد قبول بوده و حضرت آنها را به عنوان همزیستی پذیرفته اند .در «ان الدین عند الله الاسلام» هم، اسلام بصورت نکره نیامده و حصر در میان است.البته اسلام، تا ظهور دین اسلام با جلوه های متنوعی بروز کرده است ولی بدان جهت که جلوه های ابراهیمی ما قبل اسلام، در تغییرات و تحریفات فرو رفته است منظور از «الاسلام» ، در واقع، همان معنای خاص آن است که در اسلام محمدی (ص) جلوه گر شده است.
اینکه هر کسی هر چه خواست بگوید، آزادی بیان نیست.باید پرسید چه چیز را بگوید؟ و به چه کسی بگوید؟ برای کسی که خبره نیست و سوادش را ندارد، آیا آزادی بیان برای او جز ایجاد تشویش روانی و افزودن دردی به دردهایش نتیجه ای دارد؟ این افراط کاریها از آزادی پرستانی مانند «جان استوارت میل» ناشی شده است.آیا همه مردم مغرب زمین، هگل یا کانت و همه مشرق زمینی ها، ملا صدرایند که می توانند یک حقیقت را از میان هزاران باطل تشخیص بدهند؟ اگر به فکر جامعه هستیم و برای انسانیت دلمان می سوزد، این راهش نیست.برای انسان ابتدایی و حتی متوسط، همه صاحبنظرند! مخصوصا اگر از قدرت استخدام الفظ و تحریک احساسات، برخوردار باشند.من کاملا با تجدید نظر و بازنگری دائمی، حتی در اساسیترین مسائل پذیرفته شده، موافقم.هر دمی در عالمی باشید، ولی با چه کسی؟ و در چه محیطی؟ و درباره کدامین مسائل؟ برای تکاپو و مسابقه، شرایطی لازم است و میدان آماده می خواهد، و الا مانند غربیها خواهیم شد که زیر رگبار تناقض مانده اند و دست از تحقیق و تفکر در علوم انسانی کشیده و علوم انسانی را همان گونه که یکی از اساتید انگلیسی زبان در مسافرتی که به آنجا داشتم اعتراف کرد، به پشت صحنه انداختند و فقط میدان تکنولوژی وسیعتر شد.
ولتر می گوید: «من آنقدر به آزادی معتقدم که حاضرم شما حرفتان را آزادانه بزنید و من علی رغم اینکه با آن مخالفم، در راه آن کشته شوم.»
آخر این چه حرفی است!؟ ظاهر قشنگی دارد ولی تیر خلاص به اصول انسانیت است.زیرا یک نویسنده خوش قلم می تواند حتی در مقوله تخیلی بودن آزادی و لزوم جبر و استبداد، سخنانی زیبا و فریبنده براند و جامعه را دست بسته تحویل اقویا بدهد! ! آیا جناب ولتر برای این هم خودکشی می کند؟ !
اصولا همه مسائل که به عنوان نظریات تازه مطرح می شود، از واقعیت برخوردار نیستند.مخصوصا فلسفه، علوم انسانی و مسائل ارزشی که ذوق شخصی و تسلط به کلمات و اصطلاحات، تأثیر فراوانی در جذب مغزها و روانهای معمولی دارد.به همین جهت است که تلفاتش هم گاهی غیر قابل جبران است.این قضیه که دوران معاصر ما در پوچی غوطه ور است، به جهت رگبار نظریات بی اساسی است که با جملات شگفت انگیز و جاذب مطرح می شود.البته در هر دوره، اقلیتی وجود دارد که در سیل گاههای هیاهوی بظاهر علمی، شنا کرده و بسلامت بیرون می آیند اما اینان اندک افرادی هستند که عاشق حقیقتند.در جامعه ماشینی امروز، که تکنولوژی تمام وجود ما را احاطه کرده و افراد بسرعت دچار مشکلات زندگی می شوند مگر چقدر فرصت می یابند؟ من این کار را مشکل و بلکه امکان ناپذیر می بینم.ما چطور می توانیم زندگی افراد را به بازی بگیریم؟ اگر این مسائل ضرورت داشته باشد مسؤولان آموزش، فکر کنند که چطور می شود آن را تأمین کرد و چه باید کرد.یعنی در اینجا لزوم فعالیتهای تخصصی مطرح است.شگفتا! اهمیت علوم انسانی به اندازه قرص سردرد که باید بیوشیمیستها و پزشکان نظر بدهند تا استعمال آن تجویز شود، نیست؟ برداشتهای مختلف باید در جایی وارد میدان شود که انسانهای متخصص نظر بدهند.البته وقتی معلوم شد که نظر جاری و رسمی در جامعه، نظر اشتباهی است، ما نباید بگذاریم جامعه قربانی اشتباهات شود، باید گفت که این نظر، اشتباه بوده است.شجاعتش را هم از اهمیت و عظمت حق و حقیقت می توان دریافت کرد.ولی اینکه از ابتدا بحث را عریان در جامعه طرح کنیم صحیح نیست.یکی چیزی بگوید، دیگری نقیضش را و اگر نظری در دو نقیض یا دو نقیض نما ارائه شود، یک نظر جدید برای برطرف ساختن آن، بدون توانایی رفع تناقض، خود مستقلا وارد صحنه می گردد و به قول ناصر خسرو:
هر کسی چیزی همی گوید به تیره رای خویش تا گمان آیدت کوقسطای بن لوقاستی!
ما نمی گوییم که ماورای آنچه امروز در یک جامعه مطرح است، باید از دیدگاهها حذف شود .بلکه می گوییم به ارواح انسانها به قدر یک سردرد جزئی که برای تجویز قرص آن، دقت و تحقیقات تخصصی انجام می شود، اهمیت بدهند.این دلسوزی برای «حیات معقول» انسانهاست که نباید به بازی گرفته شود.انسانی که در اصول مبانی حیات عقیدتی خود، دچار شک و تردید شد دیگر از اعماق جان، نمی تواند به جامعه اش هم خدمت کند، نمی تواند درباره هویت خود اندیشه صحیح داشته باشد.جوانی که اطمینان ندارد مبنای حیاتش بر چه اصولی استوار است، هدف زندگی اش چیست و اصلا بشریت یعنی چه؟ ، کلماتی از دهانش بیرون می آید و تخیلاتی به ذهنش خطور می کند که حتی بنیانگذاران پوچگرایی هم بدان گونه سخن نمی گویند و نمی اندیشند.این سانسور علم نیست، دلسوزی به انسانیت است.پس منافاتی ندارد که این مباحث به طور منطقی طرح شود و در عین حال، حیات انسانها به بازی گرفته نشود.
این برداشتی است معقول از مضامین قطعی منابع اسلامی که مستند به ضرورت حفظ منطقه ارواح انسانها از آشفتگی، بلاتکلیفی و بی اعتنایی به هدف اعلای هستی است.به نظر ما آزادی طعم حیات حقیقی را دارد ولی آزادی مسؤولانه.
ما آزادی مطلق نداریم بویژه اگر پای سرنوشت جانهای آدمیان در میان باشد.
برخی از آیات و روایات ما اشاراتی دارند به اینکه اگر شما کسی را گمراه کنید، قاتل روح او هستید! اگر کاری کردید که بیچاره ای هدایت نشود، او را نابود ساخته اید.دقت در آن دسته از احکام فقهی که به وجود آوردن عوامل گمراهی (مانند کتب ضاله) و نگهداری و معاملات آن را، مگر برای حسن استفاده، شدیدا ممنوع می سازد، مؤید این است که باید آزادی در طرح عقاید غیر اسلامی، مستند به اغراض معقول باشد.
در آیه شریفه «من اجل ذلک کتبنا علی بنی اسرائیل انه من قتل نفسا بغیر نفس...» ، مفسران بر طبق دلایل قابل اعتماد، «قتل و احیای روحی» را از مصادیق «قتل و احیا» بلکه بدتر از قتل فیزیکی محسوب کرده اند.
جبران خلیل جبران در شعرش می گوید: کسی که گلی را بدزدد، توبیخ و تحقیر می شود در حالی که کسی که مزرعه را می دزد، قهرمان و با عظمت خوانده می شود! کسی که جسم انسانی را بکشد، کیفر به او می دهند، در صورتی که قاتل روح انسانها مورد توجه نیست! !
جنایتکاران ارواح انسانها، تحت عنوان جاذب، مانند «نویسنده توانا»«آزاد اندیش» ، «روشنفکر» و «متفکر» شهرت می یابند و گاه کلمه پر طمطراق «فیلسوف» را ویترینهای جامعه ای که اکثر مردم آن از معلومات عمیق، محرومند، به نمایش می گذارند در صورتی که از پاسخ به چون و چراهای ضروری فلسفه هم ناتوانند! حال اگر مطلب این طور بود که همه اظهار نظر کنندگان با اخلاص، به میدان می آمدند و اختلافات و رقابتها سازنده بود، نه تضادهای کشنده، اشکال بزرگی به وجود نمی آمد و با هدف «رقابت سازنده» ، دیگر هیچ انسانی بدون دلیل بر ادعای خود اصرار و لجاجت نمی ورزید ارائه آرای متضاد در صدر اسلام شایع بود.احتجاج طبرسی و امثال آن را در نظر بگیرید و اینکه چگونه آراء و عقاید با کمال آزادی در حضور ائمه علیهم السلام مطرح می شد و مورد تحقیق قرار می گرفت.حضرت امام رضا (ع) آن مسائل بسیار عالی علمی و حکمی را مطرح می فرمود ولی با عمران صائبی، نه با مردم عامی که محال بود سوال و پاسخ عمران و امام (ع) را درک کنند.
به هر حال ما با داشتن دو اصل بسیار حیاتی برای «حیات معقول جمعی» حرکت می کنیم و همواره طرفدار طرح تنوعات مذهبی با کسانی که شایستگی ورود به تحقیق در آن تنوعات را دارند، هستیم:
1 فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه
(زمر، آیه 17) (باید حرفها را شنید تا انتخاب احسن کرد).
2 اصل همزیستی با مشترکات اساسی در دین انسانی الهی:
لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم.
(ممتحنه، آیه 8) «خداوند شما را از نیکوکاری و عدالت درباره کسانی که با شما جنگ و پیکار دینی ندارند و شما را از وطنهایتان آواره نکرده اند نهی نمی کند» و
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله و ان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون .
(آل عمران، آیه 64) «بگو ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه ای که پذیرفته ما و شماست، پیروی کنیم: آنکه جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد.اگر آنان رویگردان شدند بگو شاهد باشید که ما مسلمانیم .»