ماهان شبکه ایرانیان

تأملاتی نظری و تاریخی در علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری (۴)

پروژه ی خاطرات و قرائت های استبدادی از تاریخ انقلاب اسلامی

عده ای بر این باورند که از مأموریت های سامان یافته ی جریان های فراماسونری و شبه روشنفکری در تاریخ تحولات دوران معاصر ایران، رویارویی جدی و برنامه ریزی شده با آموزه های دینی، فرهنگ اسلامی و پیشوایان و مراجع مسلمان بوده و می باشد. برای اثبات این اعتقاد، از مهم ترین نوشته های این جریان و معروف ترین چهره های آنها، مانند کلنل روسیه ی تزاری آخوندزاده، عبدالرحیم طالبوف، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا آقا خان کرمانی، میرزا ابراهیم بیگ شیرازی، حاج سیاح محلاتی، ناظم الاسلام کرمانی، میرزا یحیی دولت آبادی، مهدی ملک زاده، احمد کسروی و ... دلایلی آورده می شود که غیر قابل انکار است. سیاست های دوره ی سلطه ی رژیم پهلوی نیز نشان می دهد که نخبگان سیاسی و فکری معتقد به مشروطه ی سلطنتی و نظام شاهی آرمانی، با دکترین اسلام منهای روحانیت و تفسیری مسیحی از روحانیت شیعه و تکیه بر نوسازی غرب گرا، چگونه بخش قابل توجهی از نیرو و توان خود را در راه در هم شکستن اساس مرجعیت و روحانیت و آموزش های دینی به کار گرفته و در رسیدن به این اهداف از هیچ تهمت و افترا، نیرنگ و دروغ پردازی خودداری نکردند.

با مراجعه به بخش قابل توجهی از نوشته ها، روزنامه ها، قصه ها و داستان ها و بالاخره ادبیات سیاسی دوره ی پهلوی به راحتی می توان نقش این جریانات را در پایه ریزی ادبیات ضددینی و تحریک رژیم استبدادی پهلوی برای مقابله با دین و روحانیت و فرهنگ ملی که عجین شده با باورها، ارزش ها و اعتقادات مذهبی مردم بود، مشاهده کرد.

در رأس این ادبیات، برنامه های ساماندهی شده و منسجم زیر را می توان دید:

1. نسبت دادن علل عقب ماندگی ایران به باورها و اعتقادات دینی.

2. وابسته نشان دادن روحانیت به ساختار قدرت.

3. مخالف نشان دادن مراجع دینی با هرگونه تحول و دگرگونی.

4. شایعه پراکنی، تهمت و افترا و بدنام کردن حوزه ها و علمای دین.

5. ایجاد مذاهب ساختگی، خرافاتی و ارتجاعی برای تفرقه انگیزی و مخرب نشان دادن مذهب.

6. سرمایه گذاری روی پاره ای از آخوندهای درباری و گنده کردن آنها در مقابل مراجع دینی و علمای واقعی.

7. ایجاد تفرقه و تشتت در حوزه ها و مراکز دینی.

پرسشی که همیشه برای جامعه ی ما مطرح می باشد، این است که چرا جریاناتی که خود، سر در آخور قدرت های استبدادی و استعماری داشته و در طول تاریخ تحولات دویست ساله ی اخیر ایران از ساختار چنین قدرت و الیگارشی وابسته به خاندان های سلطنتی و خاندان های وابسته به آن سر برآوردند، به جنگ دین و باورهای دینی و روحانیت آمدند؟ کسانی که با انعقاد ننگین ترین قراردادهای استعماری و فروش ذخایر ملی به بیگانگان مسبب اصلی عقب ماندگی ایران در دویست سال اخیر هستند، چگونه شعار ترقی خواهی و اصلاح طلبی سر می دهند؟ آنها که با تئوریزه کردن استبداد در قالب دیکتاتوری منور یا دیکتاتوری متجدد یکی از بدنام ترین و عقب مانده ترین حکومت ها یعنی حکومت قاجاری و پهلوی را در جامعه ی ایران توجیه علمی و تاریخی کرده و جنایات این رژیم ها را تئوریزه کردند، چگونه از قانون دم می زنند؟ آنها که با تأسیس ساواک، زندان، کمیته ی مجازات، کمیته ی سری ترور و کشتار مخالفان و اعدام آزادی خواهان راستین این مرز و بوم و شکنجه و زندانی کردن آنها، سیاه ترین حکومت های استبدادی را حمایت کردند، چگونه شعار آزادی خواهی سردادند؟

جریاناتی که علی رغم سیطره ی دویست ساله ی خود بر ساختار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ایران، عامل اصلی فقر، عقب ماندگی و استبدادزدگی بودند، اکنون مدعی مبارزه با استبداد و پرچمدار اصلاحات هستند و در حرف از مردم و حقوق مردم دم می زنند.

آیا مردم باور می کنند کسانی مانند آخوندزاده، میرزا ملکم خان، تقی زاده، کسروی، آدمیت، جمال زاده، دشتی، نفیسی، فروغی، آجودانی، آبراهامیان، همایون کاتوزیان و... که وابسته به ارکان حکومت های استبدادی رژیم قاجاری و پهلوی و فرزندان همان کسانی هستند که در طول این دویست سال با دعوت ایرانی به تسلیم مطلق در برابر غرب و تعطیلی عقل ایرانی، ذخایر ملی را به ثمن بخس به روس و انگلیس و امریکا و فرانسه و آلمان فروختند، اکنون در پی اعتلا و رشد ایرانی باشند؟

مردم وقتی باورشان خواهد شد که از حافظه ی تاریخی آنها بتوان کتاب هایی چون، «مکتوبات کمال الدوله»، «رویای صادقه»، «اسرار هزار ساله»، «خلقیات ما ایرانیان»، «صحرای محشر»، «سه مکتوب»، «هفتاد و دو ملت»، «ضحاک ماردوش»، «البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنکیه»، «هیاهو»، «حقوق بگیران انگلیس در ایران»، «کاوشی درباره ی روحانیت»، «خودمداری ایرانیان»، «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» و ده ها و صدها کتاب و روزنامه و شبنامه ی دیگر را که بهره ای جز تحقیر ملت ایران، ایجاد تفرقه و تشتت، مبارزه با اعتقادات ملی و باورهای دینی و سرسپردگی به بیگانگان نداشت را پاک کرد!

همان طوری که آن همه توطئه های پیچیده و مستمر با تکیه بر قدرت حاکم و برخورداری از حمایت اربابان استعمار و استبداد به جایی نرسید و مردم مسلمان ایران با رهبری مرجعیت شیعه طومار نظام شاهنشاهی و جریانات شبه روشنفکری وابسته به آن را به زباله دانی تاریخ فرستادند، بی تردید باز هم چنین ترفندهایی در بدنام کردن علمای دین و اعتقادات دینی در تاریخ تحولات ایران، تأثیر نخواهد داشت و راه به جایی نخواهد برد.

این مقدمه را از آن جهت مدخل ورود به بررسی های مربوط به علل و انگیزه های پیدایش جریان آقای منتظری قرار دادیم که به نظر می رسد همان شیوه ها ی قدیمی، در تنظیم کتاب «خاطرات» منسوب به ایشان نیز مورد استفاده قرار گرفته است. تنظیم سؤال ها، کنار هم قرار گرفتن آنها و شیوه های پاسخ نشان می دهد برنامه ریزان و استخراج کنندگان خاطرات، آگاهی کافی از این روش داشته و پاسخ های آقای منتظری را به گونه ای تنظیم کردند که از ابتدا تا انتها شکلی از ادبیات تخریبی علیه چهره های روحانی که در دوران عمر پرافتخار خویش مقابل استعمارگران ایستاده بودند و ایستاده اند، به کار گرفته شود.

در سؤالات تنظیمی خاطرات آقای منتظری با طیفی از تخریب موذیانه ی چهره های درخشان تاریخ تحولات دوران معاصر ایران از مرحوم آیت الله بروجردی تا امام خمینی(ره) روبه رو هستیم. تخریبی که به ندرت در دوران معاصر از چهره های درون حوزه سراغ داریم. با نگاهی به پرسش ها و پاسخ های مطرح شده در کتاب خاطرات آقای منتظری، این احتمال قوت می گیرد که اصولا برنامه ریزان و تنظیم کنندگان پروژه ی خاطرات، پیش از آنکه به دنبال روشن شدن پاره ای از حقایق تاریخی این مرز و بوم در یکصد سال اخیر باشند، به روش تاریخ نگاری شرق شناسان و مورخان رسمی تاریخ معاصر ایران در اندیشه ی تحریف تاریخ و تخریب چهره های تاریخ ساز این مرز و بوم می باشند.

نمی دانیم آیا جریان آقای منتظری با پروژه ی خاطرات، مأموریت تخریب تاریخ انقلاب اسلامی را دارد؟ آیا این مأموریت از جایی به این جریان واگذار شده است؟ یا ناشی از حب نفس، تنگ نظری، روحیه ی خودبینی و جهل است؟ «قرائت استبدادی از تاریخ انقلاب اسلامی » چه سودی برای جریان آقای منتظری دارد؟ پاسخ آن در آینده آشکار خواهد شد.

برای آشنایی با ابعاد وسیع این قرائت در پروژه ی خاطرات، به نمونه هایی اشاره می شود. لیکن پیش از پرداختن به این نمونه ها باید گفت که قرائت های استبدادی از تاریخ، عموما مبتنی بر روشی است که در این روش نویسنده یا تحلیل گر مستبد تلاش می کند؛

اولا جز خود و گروه و جریان وابسته به خود هیچ شخصیت و جریان مؤثر دیگری را نبیند.

ثانیا عیوب جزئی مخالفین خود را بسیار بزرگ و عیوب خود و جریان وابسته به خود را نادیده انگارد.

ثالثا حسن مخالفان خود را عیب و عیب های خود را حسن نشان دهد.

رابعا از زبان طعنه، نیش قلم و سایر بداخلاقی های ادبی در توصیف مخالفان خود استفاده کند.

خامسا تاریخ و رخدادهای تاریخی را بر مبنای گرایش ها، بینش ها و برداشت ها ی خود تحلیل کند.

سادسا بسیاری از رخدادها را که مغایر با برداشت های اوست، به رغم وثوق تاریخی در سطوح تحلیل حذف کند.

و از همه مهم تر آن بخش هایی از تاریخ را که لاجرم هیچ راهی بر اثبات حضور خود در آنها ندارد، سیاه و تیره نشان دهد.

آنچه گفته شد، روش هایی است که در قرائت های استبدادی پروژه ی خاطرات آقای منتظری به کار رفته است که مواردی از آن در شماره ی پیش فصلنامه آمد و نمونه های دیگری از آن درپی می آید:

18. ... از جمله اتفاقاتی که یاد دارم آنکه در یک سالی هیأت دولت وقت به نخست وزیری آقای دکتر اقبال... در تابستان که من در نجف آباد بودم، اتفاقا به استان اصفهان آمده و یک روز هم به نجف آباد آمدند... بنا شد علمای نجف آباد در ساختمان شهرداری با هیأت دولت ملاقات کنند. حدود پانزده نفر از آقایان علما بودند و من و مرحوم حاج آقا عطای مرتضوی در دو طرف دکتر اقبال قرار گرفتیم. آقای حاج شیخ نعمت الله صالحی نیز بنا شد سخنگو باشد و خیر مقدم بگوید. ایشان پس از سخنانی مشتمل بر خیر مقدم و تذکرات گفتند که من از نامه ی مولا امیر المؤمنین به مالک اشتر هدیه ای به شما تقدیم می کنم و... دکتر اقبال خیلی خوشش آمد. بعد من به دکتر اقبال گفتم که به نمایندگی از طرف حضرت آیت الله العظمی بروجردی متصدی حوزه ی علمیه ی نجف آباد هستم و ما از دولت برای حوزه ها چیزی نمی خواهیم ولی انتظاری داریم جاهایی که برای سکونت طلاب علوم دینیه وقف کرده اند دولت آنها را تصاحب نکند... در همان جلسه کمبودهای نجف آباد و خواسته های مردم نیز به نخست وزیر تذکر داده شد. بعد دکتر اقبال گفت که نجف آباد را از بخشداری به فرمانداری ارتقا دادیم و من به او گفتم... امیدواریم سایر خواسته ها نیز انجام شود. بعدا شنیدم دکتر اقبال گفته بود علمای اصفهان به ما زیاد تملق گفتند و تنها جایی که به ما تملق نگفتند و خواسته های خودشان را مطرح نمودند و ما را نیز نصیحت کردند، نجف آباد بود...[2]

اولا آیا گرد آمدن حدود پانزده نفر از روحانیان نجف آباد در شهرداری برای دیدار از نخست وزیر رژیم کودتا، تملق نیست؟ آیا قرار گرفتن در کنار مهره ی کهنه کار استعمار به نام اقبال، افتخار آمیز است که آقای منتظری با آب و تاب فراوان به شرح آن پرداخته است؟ راستی چه تملقی از این بالاتر که کلام مقدس امام علی (ع) را به نخست وزیر کودتا «تقدیم» می کنند و به آن دولت دست نشانده «خیر مقدم» می گویند بدون آنکه لحظه ای بیندیشند که تشکیلات مخوف ساواک، در دولت او پدید آمد و در همان ایام ده ها تن از جوانان دانشگاهی و ستمدیده ی کشور در زندان های رژیم شاه به دست دژخیمان ساواک در زیر شکنجه های وحشیانه دست و پا می زدند.

ثانیا علمای اصفهان چه تملقی گفته بودند که آقایان نجف آباد از آن خودداری ورزیده بودند که جناب نخست وزیر را تا آن پایه تحت تأثیر قرار داده بود شاید علمای اصفهان در دو طرف او به حال آماده باش و دست به سینه نایستاده بودند؟! ثالثا آیا نخست وزیر رژیم کودتا از تملق و چاپلوسی ناخرسند و از مجیز گویی گریزان بود؟ و از نصیحت و انتقاد استقبال می کرد؟ آیا رژیم شاه و باند هیأت حاکمه ی آن روز جز زبان تملق، چاپلوسی و بله قربان گویی، زبان دیگری را می فهمیدند!؟ آیا دولت اقبال جز تملق گویی و تملق پذیری، درک و دریافتی داشت؟ راستی چه شده است که در خاطرات منسوب به آقای منتظری تلاش می شود، علمای اصفهان به چاپلوسی و تملق گویی متهم شوند و دولت کودتا به نصیحت پذیری، انتقاد پذیری و ناخرسندی از تملق و چاپلوسی، آرایش شود؟ چرا آقای منتظری تلاش دارد با بافته هایی مانند آنچه در پی می آید علمای اصفهان را به زیر سؤال ببرد؟

... از جمله شخصیت های دیگر آقای سید مهدی حجازی بود... ایشان آدمی بود که زود عصبانی می شد یک وقتی یادم هست... عصبانی شد تسبیحش را پرت کرد به طرف من، به طوری که بند تسبیح پاره شد... پیدا بود به قم هم خیلی بی عقیده است، برای اینکه بعدها که من آمدم قم یکبار رفتم اصفهان... ایشان گفت قم چه می خوانی؟ گفتم منظومه. گفت... مگر در قم کسی هست که منظومه بلد باشد؟... ظاهرا ریشه اش این بود که آن زمان که علمای اصفهان با حاج آقا نورالله به قم آمده بودند، در قم خیلی برخورد خوبی با آنها نشده بود، حاج آقا نورالله در قم مسموم شده بود، این مسائل مثل اینکه یک خاطره ی سوئی برای علمای اصفهان نسبت به قم ایجاد کرده بود...[3]

آیا علمای اصفهان از دید آقای منتظری تا آن پایه بی ایمان، متعصب و کینه توز بودند که چون حاج آقا نورالله به دست مأموران رضاخان در قم مسموم شده و به شهادت رسیده بود، آنها به مصداق گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری، انتقام آن را از علمای قم می گرفتند و از آن بدتر مقام علمی حوزه ی قم را انکار می کردند؟ راستی آیا علمای اصفهان بودند که یک سلسله واقعیت ها را که همانند آفتاب نیمروز تابستان روشن و آشکار است انکار می کردند یا آقای منتظری است که تلاش می کند روی علل و انگیزه هایی، علمای اصفهان و دیگر علما را به هر مناسبتی به زیر سؤال ببرد و بر آبرو و اعتبار آنان آسیب برساند. چند خاطره ی دیگر منسوب به نامبرده را در این زمینه بازگو می کنیم و داوری را به عهده ی خوانندگان می گذاریم:

19. ... من یادم هست یک وقتی تابستان رفتیم اصفهان در درس مرحوم حاج شیخ محمود مفید که از علمای اصفهان بود و فلسفه می گفت. یک روز شرکت کردیم، دیگر فردای آن روز نرفتیم برای اینکه اصطلاح های گیج کننده ای به کار می برد...[4]

... ما رفتیم نجف آباد خودمان، جماعت را تعطیل کردیم، ولی در اصفهان نتوانستیم همه علما را موافق کنیم...[5]

... یک روز هم به ما گفتند: مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ مهدی مسجد شاهی با بعضی از علما روزهای پنج شنبه جلسه دارند. با امید زیادی من در جلسه ی آنها شرکت کردم و حکم آیت الله بروجردی را برای آنها خواندم و جریان های نجف آباد را نقل کردم و گفتم بجاست شما هم در اصفهان اقدام کنید، یک وقت مرحوم حاج شیخ مهدی گفت مگر نجف آباد بهایی دارد؟ گفتم: بله. گفت: آقا موعظه شان کنید، جمعشان کنید به آنها بگویید میرزا حسینعلی نمی تواند خدا باشد! و بالاخره از برخورد ایشان بی اعتنایی به مسئله انتزاع می شد، بعد هم عصایش را برداشت و رفت...[6]

موضع اهانت آمیز آقای منتظری تنها در مورد علمای اصفهان نیست، حتی علمای نجف آباد نیز از نیش و طعنه ی او در امان نمانده اند:

... روحانیین دیگر در نجف آباد خیلی با مردم سر و کار نداشتند، نمازشان را در مسجد می خواندند و می رفتند و حتی کسی جرأت نداشت از آنها یک مسئله بپرسد...[7]

اگر روحانیان نجف آباد چنین بودند و با مردم سر و کار نداشتند و «حتی کسی جرأت نداشت از آنها یک مسئله بپرسد...»! این پرسش مطرح می شود که بنابراین زندگی آنان از کجا اداره می شد؟ درآمدشان از کجا بود؟ چگونه امرار معاش می کردند؟ روحانیان به طور عموم زندگی شان از راه ارتباط با مردم تأمین می شود، روحانیان در آن روز به مردم مسائل شرعی می آموختند، اموال مردم را مورد رسیدگی قرار می دادند و خمس و سهم امام و زکات اموال را برای صاحبان آن مشخص می کردند و از آنها می گرفتند و به نیازمندان می رساندند، در اختلافات خانوادگی، فامیلی و محلی دخالت می کردند و در رفع اختلافات می کوشیدند، لیکن آنگاه که جمعی از روحانیان از مردم دوری گزینند، با مردم سر و کار نداشته باشند و حتی کسی جرأت نکند از آنها یک مسئله ی شرعی بپرسد، طبیعی است که در این صورت مردم از اطراف آنان پراکنده می شوند و ارتباط با آنان را به کلی قطع خواهند کرد و حتی از حضور در نماز جماعت آنان نیز خودداری می ورزند. اصولا مقام و موقعیت و اعتبار و شخصیت روحانیان در ارتباط با مردم است، روحانیانی که با مردم سر و کار نداشته باشند، پایگاه مردمی ندارند و بدون تکیه گاه مردمی، زندگی برای روحانیان دشوار و ناهنجار است و چه بسا با فرجام شوم و ناگواری همراه خواهد بود.

20. آقای منتظری با طعنه به همه ی مراجع، شخصیت های روحانی و پیشوایان اسلامی که برای آسایش همسر و فرزندان خود، دو اتاقی از منزل خود را به آنان اختصاص داده و یکی دو اتاق دیگر را به عنوان بیرونی در اختیار مراجعه کنندگان قرار می دهند، چنین می گوید:

... ایشان برعکس سایر روحانیون زندگی تشریفاتی و بیرونی و اندرونی نداشت و تا آخر هم در یکی از خانه های قدیمی نجف آباد زندگی می کرد...[8]

اولا چنانکه اشاره شد تفکیک منزل به دو بخش اندرونی و برونی جنبه ی تجملات و تشریفات نداشته و ندارد. آن عالم اسلامی که در هر روز با ده ها و صد ها نفر از مردم سر و کار دارد، چگونه می تواند آنان را در محیط زندگی خانوادگی خویش به حضور بپذیرد و با آنان دیدار و گفتگو کند؟ طبیعی است که در آن صورت، آسایش خانواده از میان خواهد رفت و ناهنجاری هایی در محیط زندگی خانوادگی پدید خواهد آمد. اعضای خانواده یا ناگزیرند حتی در اتاق خواب و رختخواب نیز با چادر و حجاب باشند و فرصت و فراغت و آزادی حتی برای وضو گرفتن نداشته باشند و یا باید همانند روشنفکرمآب های خودباخته ی امروزی زندگی «اُپن» را برگزینند و با آشپزخانه ی اُپن، اتاق خواب اُپن و... خو بگیرند!

روحانیان برای تأمین حداقل آسایش و آزادی خانواده ی خود ناگزیرند بخشی از منزل را به عنوان اندرونی به خانواده اختصاص دهند تا رفت و آمدها از آنها سلب آسایش نکند و زندگی را به تلخی، سختی و نابسامانی نکشاند و بخشی را نیز حتی در حد یک اتاق در اختیار مراجعه کنندگان قرار دهند. ثانیا آقای منتظری در شرایطی همه ی روحانیانی را که دارای بیرونی و اندرونی هستند به تجمل گرایی و زندگی تشریفاتی متهم می کند که منزل خود او تا آنجا که این نگارنده به یاد دارد (دست کم از سال 1340)، دارای اندرونی و بیرونی بود در صورتی که در آن روز شاید در طول یک هفته و شاید حتی در یک ماه، یک نفر مراجعه کننده نداشت. لیکن از دید او همه ی اعمال، رفتار، گفتار و کردار او بر پایه ی شرع و عقل و حکمت و بصیرت است، اما اگر همان کار را دیگری صورت دهد جای خرده گیری، اشکال تراشی و نیش و طعنه می باشد.

21. چنانکه یادآوری کردم در کتاب خاطرات منسوب به آقای منتظری از آیت الله العظمی بروجردی تا امام خمینی و حتی برخی از پیشینیان روحانی مانند علامه حلی نیز از نیش و گزند او در امان نمانده اند. درباره ی علامه از زبان او آورده اند:

... همان وقت که شرح تجرید را درس می گفتم به نظرم می آمد که اشکالات زیادی بر آن وارد است. به نظرم می رسید مرحوم علامه خیلی سطحی با مسائل برخورد کرده است. از بعضی ها پرسیدم، گفتند: مرحوم علامه (ره) این شرح را در دوران نوجوانی نوشته است...[9]

22. آقای منتظری در راستای به زیر سؤال بردن مراجع و علمای اسلام به یکی از روحانیون نجف که به قم آمده بود چنین نسبت می دهد:

من در یک مجلس دیدم آیت الله گلپایگانی آمد، آیت الله شریعتمداری آمد، آیت الله نجفی آمد، آیت الله خمینی آمد همه ی این مراجع در یک جا جمع شدند، من بهتم زد، در نجف که بودم اصلا محال بود که مثلا آیت الله حکیم با آیت الله سید محمود شاهرودی یا آیت الله خویی در یک مجلس جمع شوند، حتی در یک مجلس فاتحه وقتی آن یکی می آمد آن دیگری می رفت...[10]

اولا بسیاری از روحانیان و طلاب حوزه ی نجف از جمله این نگارنده ناظر و شاهد حضور مراجع در مراسم و مناسبت های مختلف در کنار یکدیگر بودند و این گونه نبود که «در یک مجلس فاتحه وقتی آن یکی می آمد، آن دیگری» از مجلس بیرون رود. نگارنده بارها در مجالس بزرگداشت شخصیت های روحانی، آقایان مراجع و علما را در کنار یکدیگر می دید و گفتگو های آنان با یکدیگر را شاهد بود. علاوه بر این، عکس هایی از آقایان شاهرودی، حکیم و خویی که در یکی از مجالس گرامیداشت در کنار هم نشسته اند در بسیاری از فروشگاه های نجف در آن روز بر دیوار نصب شده بود.

ثانیا مراجع نجف مقید بودند در مجلس بزرگداشتی که یکی از آنان بر پا می کرد جملگی حضور یابند. مثلا مجلسی که آقای شاهرودی به مناسبتی تشکیل می داد آقای حکیم و آقای خویی در آن حضور می یافتند و برعکس در مجلسی که از طرف آقای حکیم برگزار می شد، دیگر آقایان شرکت می کردند.

ثالثا چه مراجع نجف و چه مراجع قم به علت سنگینی کار و سرگرمی های علمی و حوزوی و کثرت مراجعه کنندگان کمتر فرصت دید و بازدید های متداول با یکدیگر را داشتند و تا روزی که ضرورتی اقتضا نمی کرد، نمی توانستند با یکدیگر مراوده ی مستمر و منظمی داشته باشند. علمای قم پیش از آغاز نهضت گاهی سال ها می گذشت که فرصت دیدار با یکدیگر را به دست نمی آوردند. در پی تصویب نامه ی غیرقانونی انجمن های ایالتی و ولایتی، رفت و آمد به منازل یکدیگر و نشست هفتگی و گاهی نشست های متعدد در طول هفته را آغاز و دنبال کردند. در نجف نیز وضع به همین منوال بود، آنگاه که ضرورت اقتضا می کرد، آقایان مراجع بی درنگ با یکدیگر نشست تشکیل می دادند و تبادل نظر می کردند، چنانکه در درگیری آقای حکیم با کمونیست ها که به فتوای تاریخی ایشان مبنی بر اینکه «الشیوعیه کفر و الحاد» منجر شد، مراجع همگی در کنار ایشان ایستادند و با ایشان هم صدا شدند.

در شب 16 خرداد 42، آنگاه که خبر دستگیری امام و کشتار 15 خرداد 42 به نجف رسید، آقای خویی به همراه تنی چند از علمای نجف و کربلا به بیت آقای حکیم رفتند و آن پیرمرد را که در حال استراحت بود، به نشست فراخواندند و درباره ی خطری که امام را تهدید می کرد با ایشان گفتگو و تبادل نظر کردند.

در پی توطئه ی حزب بعث عراق علیه آقای حکیم در سال 1349، آقای خویی و دیگر علمای نجف بارها به بیت ایشان رفتند و حتی در مذاکرات آقای حکیم با مقامات رژیم بعث عراق حضور داشتند و آن مرجع بزرگ را همراهی می کردند.

به دنبال ضربه ی سنگینی که رژیم بعث عراق به آقای حکیم وارد کرد و ایشان را به انزوا کشانید، همه ی مراجع نجف یکی پس از دیگری به بیت ایشان رفت و آمد داشتند و با ایشان همراهی و اظهار همدردی می کردند.

چنانکه گفته شد در کتاب خاطرات منسوب به آقای منتظری برای به زیر سؤال بردن مراجع اسلام، علمای اعلام و روحانیت جهان تشیع و خرده گیری از آنان و فراهم کردن زمینه برای ضربه زدن به پایگاه مردمی آنان که از سیاست های دیرینه ی استعمار غرب و عوامل آن در ایران (مانند سازمان منافقین و دیگر پیروان تز استعماری اسلام منهای روحانیت) می باشد، نقشه ها و برنامه های گسترده و از پیش تعیین شده ای دیده می شود که از توطئه ی عناصر مرموزی نشان دارد که سالیان درازی در بیت او رخنه کردند و او را گام به گام به رویارویی با امام، نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران کشاندند. از این رو، می بینیم که در این کتاب زیر پوشش خاطرات، افزون بر خرده گیری ها و بهانه تراشی ها علیه بسیاری از پیشینیان روحانی و بزرگان اسلامی، نسبت به امام و یاران او نیز سمپاشی ها، دروغ پردازی ها و نارواگویی های دامنه داری صورت گرفته است. در مورد اتهامات ناروا به امام در فرصت دیگری به بحث و بررسی خواهیم نشست. در مورد برخی از یاران امام و برخی از شخصیت های علمی و مبارزان روحانی، موضع گیری ها به گونه ای است که از حقد و کینه و عناد دیرینه ی گوینده نشان دارد و این نکته را به درستی روشن می سازد که زیر نام خاطرات، تسویه حساب های شخصی و باندی، به شکل بسیار زننده و زشتی صورت گرفته است.

23. در بخشی از پروژه ی خاطرات زیر عنوان یک نکته ی تاریخی از زبان آقای منتظری چنین آمده است:

... من یک نکته را در همین جا به عنوان اینکه در تاریخ بماند بگویم: البته به عنوان تنقیص نمی گویم (!!!) به عنوان اینکه یک واقعیت است عرض می کنم و آن اینکه در جلسه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم نوعا آقای امینی، آقای خامنه ای، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای آذری، آقای ابطحی، آقای مکارم، آقای سبحانی، و دیگر آقایان شرکت می کردند. مرحوم آقای قدوسی هم شرکت می کرد ولی آقای قدوسی از طرح مسائل انقلاب در مدرسه ی حقانی که یک مدرسه ی با برنامه محسوب می شد و مسئولیتش به عهده ی ایشان بود به شدت پرهیز می کرد و اجازه نمی داد مسائل انقلاب و حرف های آقای خمینی به آنجا راه پیدا کند و اینها را به ضرر مدرسه می دانست و گاهی حتی از تدریس رساله ی آیت الله خمینی و نقل فتواهای ایشان در مدرسه جلوگیری می شد و این از چیزهایی بود که ما را زجر می داد. البته مدرسه ی رضویه هم که زیر نظر آقای شرعی اداره می شد تقریبا به همین شکل بود و طلبه هایی را که در مسائل سیاسی وارد می شدند و یا حتی روزنامه می خواندند، چه بسا از مدرسه اخراج می کردند و به طور کلی در تمام دوران قبل از انقلاب آقایان نوعا با طرح این مسائل و شرکت طلبه ها در مسائل مربوط به مبارزه و انقلاب مخالف بودند. لابد نظرشان این بوده که دولت روی مدرسه ی آنها حساس نشود ولی الان جمعی از طلاب آن دوره های مدرسه ی حقانی، شده اند صددرصد انقلابی و اکثر پست های حساس انقلاب را به عنوان انقلاب و به عنوان طرفداری از امام خمینی در دست گرفته اند. در حقیقت مسئولین مدرسه ی حقانی در آن زمان به مرحوم آیت الله میلانی بیشتر توجه و عنایت داشتند و با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبودند...[11]

پیش از پرداختن به بررسی آنچه در بالا آمد، بایسته است این موضوع را یادآور شویم که مجاهدان روحانی و پیروان راستین راه امام خمینی از روزی که نهضت آغاز شد (1341) از روش ها و شیوه های گوناگون و متفاوتی در مبارزه بهره می گرفتند؛

برخی از مبارزان روحانی از راه سخنرانی و روشنگری در سنگر منابر تنور مبارزه را داغ نگاه می داشتند، راه و مرام امام را برای مردم تبیین می کردند، رژیم شاه را مورد انتقاد قرار می دادند و توده ها را به پیروی از امام فرا می خواندند.

شماری از روحانیان تنها به امضای تومارها، نامه ها و اعلامیه ها بسنده می کردند و یا حداکثر کاری که از آنان بر می آمد شرکت در مراسم و مجالسی بود که علیه رژیم تشکیل می شد.

جمعی در چاپ و توزیع اعلامیه ها، برپایی تظاهرات، میتینگ ها، برپایی مجالس انقلابی، دادن شعارها در مجالس و مراسم و مناسبت ها، درگیری با پلیس و... کارایی شایسته داشتند و بدین گونه نهضت را تداوم می بخشیدند.

برخی نیز در به حرکت درآوردن حوزه ها و مجامع روحانی و ایجاد خروش و شورش، نقش ریشه ای داشتند، مانند ربانی شیرازی که به حق باید گفت در پی تبعید امام، در هدایت نهضت، انگیختن علما و روحانیان به قیام و حرکت و فعالیت های سیاسی و مبارزاتی، نقش بی مانندی ایفا می کرد و نهضت امام را استواری می بخشید. صدور قطعنامه ی حوزه ی قم در پی آزادی امام در فروردین ماه 43، به راه انداختن مراسم دعای توسل در مسجد بالاسر حضرت معصومه(س)، سیل تلگرام های اعتراض آمیز به دولت و درخواست آزادی امام، همراه با امضای صدها نفر از روحانیان و نخبگان حوزه ی قم، راه انداختن تظاهرات خیابانی، دست زدن به تحصن در بیت مراجع قم به عنوان پشتیبانی رسمی از گروه محمد بخارایی که به اعدام انقلابی حسنعلی منصور دست زده بودند، پیشنهاد به علما مبنی بر صدور فتوایی پیرامون اعلمیت امام، موضع گیری تاریخی بر ضد سرمایه گذاران خارجی و صدور اعلامیه ای افشاگرانه در آن مورد با امضای « حوزه ی قم»، صدور اعلامیه از درون زندان و... از ابتکارات حماسی شهید ربانی شیرازی بود که افزون بر استواری نهضت، طلاب علوم اسلامی، مقامات روحانی و حوزه ها را از رکود و سستی و موضع انفعالی باز می داشت و شیوه ی تهاجمی را در مبارزه و نهضت تداوم می بخشید.

برخی دیگر از مبارزان روحانی و اندیشمندان اسلامی علاوه بر سخنرانی ها، صدور اعلامیه ها، امضای تومارها، شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها و... در سازماندهی، ایجاد تشکل های سیاسی، ساختن واحدها و گروه های ورزیده و آزموده و ... تلاش گسترده ای داشتند و این هدف را دنبال می کردند که مبارزان مسلمان را از بیراهه پویی، کژاندیشی و فریب خوردگی بازدارند و ایدئولوژی نهضت اسلامی را به درستی تبیین کنند و در دسترس مبارزان مسلمان و مجاهدان راه خدا قرار دهند.

البته این دسته از مبارزان روحانی که سازمان های سیاسی و تشکل های اسلامی زیرزمینی را رهبری و هدایت می کردند، برای اینکه آن تشکلات کشف نشود و دستگاه مخوف ساواک به فعالیت های پشت پرده ی آنان پی نبرد و برنامه های زیرزمینی آنان آسیب نبیند، گاهی ناگزیر می شدند از یک سلسله فعالیت های سیاسی آشکار دوری گزینند و حتی گاهی از نشست و برخاست با مبارزان شناخته شده و چهره های معروف انقلابی خودداری ورزند و خود را از بسیاری اجتماعات و گردهمایی ها دور نگاه دارند. شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید قدوسی و شهید باهنر از این دسته از مردانی بودند که در راه تبیین ایدئولوژی نهضت اسلامی و پدید آوردن سازمان سیاسی بر پایه ی اندیشه های اسلامی طرح ها و نقشه های علمی و زیربنایی گسترده ای داشتند. از این رو، در آن گونه مبارزاتی که به شناخته شدن آنان از سوی ساواک منجر می شد، کم شرکت می کردند.

البته در مواردی که وظیفه ی اسلامی آنان اقتضا می کرد، بی پروا به صحنه می آمدند و طی یک سخنرانی یا اعلامیه و یا شرکت در یک مراسم انقلابی رسالت خود را به درستی انجام می دادند، لیکن تا روزی که چنین مسئولیتی احساس نمی کردند خیلی آفتابی نمی شدند و تاکتیک را از دست نمی دادند، به ویژه اینکه می دیدند برای فعالیت های آشکار مانند برپایی تظاهرات و راهپیمایی ها، چاپ و پخش اعلامیه ها و سخنرانی های آتشین و مانند آن، نیرو به حد کافی وجود دارد و به حضور آنان نیازی نمی باشد.

این دسته از مردان سازنده که در مبارزه با رژیم شاه با تاکتیک های سنجیده حرکت می کردند و کارهای تشکیلاتی را پی می گرفتند و مبارزان و مجاهدان آگاه به مبانی اسلامی و مجهز به سیاست دینی پرورش می دادند، از دو سو مورد هجوم، حمله، طعنه، خرده گیری و نارواگویی قرار داشتند:

1. از سوی عناصر و باند های مرموزی که بر آن بودند با هوچی بازی، فریب کاری و پشت هم اندازی، نهضت اسلامی امام را به بیراهه بکشانند و با اندیشه های وارداتی و انحرافی در هم آمیزند و به نام اسلام و مبارزات اسلامی مکتب های وارداتی غرب و شرق را رواج دهند و بر موج سوار شوند و همان نقشه و نیرنگی را که در نهضت عدالت خواهی و مشروطه به کار بستند، در نهضت اسلامی امام خمینی نیز طابق النعل بالنعل به اجرا در آورند. این عناصر و جریان های مرموز از آنجا که می دیدند رهبرانی مانند شهید مطهری، شهید بهشتی و... با یک سلسله برنامه های علمی، سازنده و آموزنده، نقشه ها و نیرنگ های نیرنگ بازان را نقش بر آب می کنند و از فروغلطیدن جوانان مبارز مسلمان به گنداب، التقاط، الحاد و نفاق پیشگیری می کنند، سخت آزرده و آشفته بودند و با یک سلسله اتهاماتی مانند سازش کار، فریب کار، فرصت طلب و... به ترور شخصیت آنان دست می زدند و در راه آسیب رسانیدن به پایگاه مردمی آنان توطئه می چیدند.

2. آن دسته از مبارزان ساده اندیشی که از فعالیت های زیرزمینی و تاکتیک های انسان ساز و مبارزپرور این مردان دانش و اندیشه بی خبر بودند و شاید برخی از آنان مبارزه را تنها در تظاهرات خیابانی، سخنرانی، شعارنویسی و... خلاصه می کردند و نمی توانستند دریابند که شیوه ها و روش های دیگری نیز برای مبارزه و پیشبرد نهضت و بسیج توده ها وجود دارد، از این رو، آن رادمردانی را که در فعالیت های آشکار کمتر دیده می شدند، عافیت طلب، محافظه کار، ناپایدار در مبارزه و... می خواندند و آنان را به نوعی به زیر سؤال می بردند و گاهی نیز با تأثیرپذیری از دسته ی اول، آنان را به سازش کاری متهم می کردند و به آنان از پشت خنجر می زدند.

لیکن به رغم این جوسازی ها و نارواگویی ها، آن رادمردان با صلابت و وظیفه شناس با شکیبایی و بردباری راه خود را دنبال می کردند و با تربیت کادر های آزموده و مجهز به مبانی اسلامی و علمی، نهضت امام را پیش می بردند، مبارزه را استواری می بخشیدند و مبارزان مسلمان را از کژروی و بیراهه پویی باز می داشتند و از رخنه و نفوذ گروهک های کژاندیش، نفاق پیشه، التقاطی و سرکرده های آنان در میان روحانیان و دیگر مبارزان مسلمان و پیروان راه امام، پیشگیری به عمل می آوردند.

در دوران ستمشاهی از نقش ریشه ای و زیربنایی این پاکباختگان با فضیلت و رادمردان با صلابت کمتر کسی خبر داشت، لیکن در پی پیروزی انقلاب اسلامی گوشه هایی از فعالیت های برجسته، سازنده و انقلاب آفرین آنان، جسته و گریخته آشکار شد و بخش هایی از آن نیز تاکنون مکتوم مانده و شاید هیچ گاه فاش نشود.

آقای منتظری در درازای نهضت اسلامی امام و انقلاب اسلامی هیچ گاه در جریان فعالیت های سری و زیرزمینی رجال روحانی قرار نداشت. زیرا آنان او را به سبب ساده اندیشی و اطمینان او به باند مخوف هادی و مهدی هاشمی، هرگز در جریان مسائل پشت پرده و تشکیلاتی قرار نمی دادند و مسائل مهم پشت پرده را با او در میان نمی گذاشتند، چون می دانستند که بی درنگ آن را افشا می کند و تلاش های چندین ساله را به هدر می دهد. از این رو، می بینید که در سراسر کتاب خاطرات منسوب به نامبرده حتی یک خاطره از فعالیت های سری و زیرزمینی روحانیان نیامده است، چون هیچ گاه در جریان آن قرار نداشته است. اصولا او این گونه تاکتیک ها، پنهان کاری ها و فعالیت های سازمانی و زیرزمینی را هرگز بر نمی تافت و درنمی یافت.

داوری آقای منتظری درباره ی آقای قدوسی و مدرسه ی حقانی، زنده ترین و آشکارترین گواه بر بی خبری و ناآگاهی نامبرده از چگونگی مبارزاتی است که در حوزه ی قم دنبال می شد و نیز عدم شناخت او را از مجاهدان و مبارزان راستین حوزه ی قم و مجامع علمی و روحانی به نمایش می گذارد.

آقای منتظری در پی گذشت نزدیک به بیست سال از پیروزی انقلاب اسلامی که بسیاری از جریان های پشت پرده رو شده و شمار زیادی از اسناد ساواک انتشار یافته است، هنوز از نقش سازنده و سامان دهنده ی شهید قدوسی در نهضت امام و کانون پرخروش مدرسه ی حقانی تا آن پایه بی خبر است که می گوید: «... آقای قدوسی از طرح مسائل انقلاب در مدرسه ی حقانی .. به شدت پرهیز می کرد و اجازه نمی داد مسائل انقلاب و حرف های آقای خمینی به آنجا راه پیدا کند و اینها را به ضرر مدرسه می دانست و گاهی حتی از تدریس رساله ی آیت الله خمینی و نقل فتواهای ایشان در مدرسه جلوگیری می شد و این از چیزهایی بود که ما را زجر می داد...»!!

باید از او پرسید اگر «آقای قدوسی از طرح مسائل انقلاب در مدرسه ی حقانی به شدت پرهیز می کرد و اجازه نمی داد مسائل انقلاب و حرف های آقای خمینی به آنجا راه پیدا کند»، چگونه طلاب مدرسه ی حقانی در تظاهرات و درگیری های حوزه ی قم با رژیم شاه، همیشه حضور داشتند و جان فشانی می کردند؟

در قیام 17 خرداد 54، شماری از طلاب مدرسه ی حقانی بودند که در مدرسه ی فیضیه در تحصن و اعتصاب حضور داشتند و حماسه آفرینی کردند، در قیام 19 دی 56، این طلاب مدرسه ی حقانی بودند که در درگیری با پلیس کشته و زخمی دادند، محمد رضا انصاری از شهدای 19 دی از طلاب مدرسه ی حقانی بود.

برای آگاهی آقای منتظری از ارادت و تعبد طلاب مدرسه ی حقانی به امام و انقلاب، خاطره ی یکی از طلاب این مدرسه را که به قیام 19 دی مربوط می شود، بازگو می کنم؛ راوی این خاطره محمد شجاعی یکی از طلاب مدرسه ی حقانی در آن روز می باشد:

روز شنبه 17 دی ماه 56 برابر 27 محرم 1398 مقاله ای توهین آمیز به ساحت مقدس امام خمینی در روزنامه ی اطلاعات به چاپ رسید.

... من اولین بار مقاله را در راه پله ی مدرسه ی حقانی که در آنجا تحصیل می کردم خواندم، پس از خواندن آن به یک یک دوستانم خبر دادم، همین طور هر کس می خواند دیگری را از وجود چنین مقاله ای خبر می داد، طولی نکشید که جمع کثیری از طلاب برای خواندن مقاله اجتماع کردند. هر کس می خواند.... از این همه بی حرمتی به مرجعشان دچار اندوه و نگرانی شدید می شد... چیزی که می توانست اندوه بچه ها را بکاهد این بود که در زیر مقاله با دست خط نوشته بود«فردا صبح به عنوان اعتراض در مدرسه ی خان، اجتماع».

روز 18 دی فرارسید به مدرسه ی خان رفتم... به طرف منزل آیت الله گلپایگانی حرکت کردیم.. حدود ساعت 11 آیت الله گلپایگانی آمد و برای طلاب سخن گفت... پس از سخنرانی آیت الله گلپایگانی... به قصد منزل آیت الله شریعتمداری بیرون آمدیم... در منزل ایشان مدتی معطل شدیم. چون وی در منزل حضور نداشت، ما همچنان در حال انتظار در منزل نشستیم، در این بین ناگهان دیدم جمعیت هجوم بردند و دور شخصی را که می گفتند ساواکی است، احاطه کردند، طلبه ها بعد از اینکه برایشان مسلم شد که او ساواکی است او را به باد مشت و لگد گرفتند... هم مباحثه ام به نام محمود سلطان زاده که در مدرسه ی حقانی درس می خواند و شانزده سال بیشتر نداشت سنگی را برداشت و محکم به پیشانی ساواکی زد خون از پیشانی اش جاری شد و سپس ساواکی را از منزل بیرون کردند...

بعد از سخنرانی آقای شریعتمداری، در همان جا اعلام شد که بعد از ظهر ساعت سه، حسینیه آیت الله نجفی.... حدود نیم ساعت به مغرب وقت باقی بود، جمعیت در گوشه و کنار مسجد اعظم به صورت متفرقه و به انتظار نماز ایستاده بودند. در این هنگام دیدم حدود هفت نفر از طلاب مدرسه ی حقانی دور هم جمع شده و از موضوعی به آهستگی سخن می گویند من هم به جمع شان ملحق شدم، آنها با اشاره ی چشم به من فهماندند آن دو نفر که در کنار ستون و دیوار کتابخانه ی مسجد اعظم ایستاده اند احتمالا ساواکی هستند... برای آن دو تصمیم خطرناکی گرفته بودیم که حد مرگ آنها را بزنیم... ولی هنوز یقین حاصل نشده بود و این نکته قابل توجه است که قدم به قدم حرکت (ما) بر اساس موازین شرع بود... عمل بچه ها حساب شده و سنجیده بود.... در حال مشورت بودیم که دیدیم ساواکی به طرف درب خروجی مسجد اعظم که به پل آهنچی ختم می شود در حرکت است، بچه ها وقتی دنبالش رفتند پا به فرار گذاشت، از این فرار، آنها به یقین صد در صد رسیدند. ساواکی دوم نیز خود را پشت ستون پنهان کرد، وقتی بچه ها را دید، او هم پا به فرار گذاشت و ما هم به دنبال آن دو می دویدیم.... در این هنگام یکی از طلاب مدرسه ی حقانی به نام آقای سوری با سنگ هایی که از قبل تهیه کرده بود، آنها را سنگ باران کرد... ما حدود یک ساعت در مسجد ماندیم و شعار دادیم، سپس از درهای مسجد اعظم خارج شده به مدرسه ی حقانی آمدیم، روز بعد متوجه شدیم که... گروهی به دست پلیس به شدت مضروب شده اند، از جمله یکی از طلاب مدرسه ی حقانی به نام محمد رضا انصاری بود که.... به شهادت رسید...[12]

از زبان آقای منتظری آورده اند: « ... در حقیقت مسئولین مدرسه ی حقانی در آن زمان به مرحوم آیت الله میلانی بیشتر توجه و عنایت داشتند و با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبودند...»!!

اولا باید پرسید « مسئولین مدرسه ی حقانی در آن زمان» چه کسانی بودند که « با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبودند»؟ آیا شهید بهشتی و آقای جنتی که از مسئولان آن روز مدرسه ی حقانی بودند از مخالفان امام بودند؟ ثانیا آیا در میان اساتید و فضلای آن روز حوزه ی قم یک نفر را می توان یافت که این ادعای دروغ را تأیید کند که « مسئولین مدرسه ی حقانی در آن زمان... با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبودند» !؟ ثالثا در کتاب « یادنامه ی شهید آیت الله قدوسی»، بیش از دوازده نفر از بزرگان و فضلای حوزه از جمله مقام معظم رهبری؛ آیت الله خامنه ای و حجج اسلام و اساتید معظم آقایان اشتهاردی، احمدی میانجی، محمدی گیلانی، جوادی آملی، هاشمی رفسنجانی، احمد آذری قمی، محمد مؤمن و.... از مبارزات، فداکاری ها و اخلاص و ارادت شهید قدوسی نسبت به امام سخن رانده اند، آیا همه ی آن بزرگان معاذالله دروغ بافته اند و تنها آقای منتظری با راستی و درستی سخن گفته است ؟ رابعا اگر مدرسه ی حقانی و شخص شهید قدوسی از نهضت و مبارزه و راه امام دوری می گزیدند و «با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبودند» چرا مسئولان مدرسه ی حقانی و طلاب آن همواره در فشار ساواک قرار داشتند و مأموران ساواک در هر فرصتی به آن مدرسه یورش می بردند و به تعقیب طلاب آن مدرسه دست می زدند و شهید قدوسی را هیچ گاه راحت نمی گذاشتند؟ و به گفته ی مرحوم آذری:

... از آن وقت [1345] به بعد مکررا منزل ایشان [شهید قدوسی] و مدرسه ی حقانی مورد تاخت و تاز عوامل ساواک (بود)... تا اوج گیری مجدد انقلاب و شهادت مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی رضوان الله تعالی علیه که جامعه ی مدرسین به طور متشکل و قوی تر از پیش به میدان آمد... شهید [قدوسی] در اعلامیه ها که آن روزها باید امضای اشخاص پای آن گذاشته می شد و راهپیمایی ها و تعطیل حوزه و تحصن دانشگاه و استقبال امام دخالت فعال داشت... مدرسه ی حقانی سخت زیر نظر شهربانی و ساواک و گاه و بی گاه مورد بازرسی دقیق [قرار می گرفت] و طلاب معینی تعقیب [می شدند] و در این رابطه مرحوم قدوسی را [به عنوان] مسئول و پاسخگو می خواستند و به ساواک احضار و یا توقیف و بازداشت می نمودند...[13]

خامسا آیا مسئولین مدرسه ی حقانی با امام خمینی و حرکت های ایشان موافق نبودند و با این وجود بنا بر گزارش ساواک:

... در اکثر حجره های مدرسه ی حقانی ... عکس هایی از خمینی نصب گردیده، خواهشمند است دستور فرمائید نسبت به جمع آوری عکس های مزبور اقدام ...

سادسا اگر «آقای قدوسی از طرح مسائل انقلاب در مدرسه ی حقانی... به شدت پرهیز می کرد و اجازه نمی داد مسائل انقلاب و حرف های آقای خمینی به آنجا راه پیدا کند...»! چگونه طلاب آن مدرسه از انقلابی ترین و مبارزترین طلاب حوزه ی قم به شمار می آمدند و حتی از پذیرش استادی که ارادتمند به امام نبود خودداری می ورزیدند!؟ یکی از طلاب حوزه ی قم به نام جعفر صالحی در خاطرات خود آورده است:

... در آن سال ها طوری شده بود که طلبه های جوان، فاضل و درس خوان، مقلد حضرت امام خمینی بودند... وقتی در مدرسه ی حقانی درس می خواندیم و مسئول مدرسه یعنی شهید بزرگوار آیت الله قدوسی، می خواستند برای ما استاد انتخاب کنند، ما با آن شهید صحبت می کردیم که استادی برای ما بیاورند که حتما طرفدار حضرت امام باشد، خود آن مرحوم هم از آنجا که خود در شمار پیروان سرسخت امام بودند این حساسیت را داشتند. فراموش نمی کنم، یک بار، شیخ عرب، اهل بحرین به نام «آل عصفور» که در «دارالتبلیغ» آن زمان درس می داد به وسیله ی شهید قدوسی برای تدریس عربی به مدرسه ی ما دعوت شد. یک روز سر کلاس با ایشان در مورد نهضت و حرکت سیاسی حضرت امام و مسائلی از این دست بحثمان در گرفت، نامبرده از آنجا که منتسب به آقای شریعتمداری بود از در مخالفت وارد شد... ما که این وضع را دیدیم دیگر در کلاس عربی ایشان حاضر نشدیم و حتی اعلام کردیم که وی دیگر نباید به مدرسه ی ما بیاید...[14]

آقای هاشمی رفسنجانی درباره مدرسه ی حقانی و طلاب آن چنین می گوید:

... مدرسه ی حقانی برنامه اش مشخص بود، اساتیدش مشخص بود، دوره اش مشخص بود، کتاب هایش مشخص بود... و به همین دلیل فارغ التحصیلان این مدرسه جزو افرادی هستند که حساب شده تربیت شدند و امروزه هر جا که هستند اکثرا جزو افراد مفید و مؤثر هستند... البته ساواک هم کم کم فهمیده بود که آنجا دارد یک تحولی در حوزه به وجود می آورد، به خصوص محصلین هم اکثرا افراد فعال و مبارزی بودند و ساواک حساسیت پیدا کرده بود و این اواخر شروع کرده بود به ایجاد مزاحمت...[15]

استاد بزرگوار آقای محمد مؤمن قمی در مورد شهید قدوسی و طلاب مدرسه ی حقانی اظهار می کند:

... به راستی یکی از ثمرات عمر با برکت و اعمال خالصانه ی آن شهید سعید، فضلای عزیز مدرسه (حقانی) هستند که به حق باقیات صالحاتی برای او خواهند بود. همین اخلاص در اعمال او که مشهود دانشجویان مدرسه بود، موجب گردید که رابطه ی بین آن شهید و این عزیزان از حد رابطه ی استاد و شاگرد به رابطه ی مرید و مراد رسد و با خضوع قلبی و احترام خاص برادران مدرسه فرمانبر خواسته های او باشند، چون برای اینان مسلم بود که چیزی جز انجام وظیفه ی الهی و عمل به مسئولیت اسلامی مد نظر او نبود...[16]

فراز بالا را به عنوان «دفع دخل مقدر» آوردم تا گمان نرود که جو حوزه قم طلاب علوم دینی و نسل جوان روحانی را به راه امام و انقلاب می کشانید و طلاب مدرسه ی حقانی با تأثیرپذیری از جو غالب بر خلاف نظر و سیاست شهید قدوسی به فعالیت های سیاسی کشیده می شدند و به مبارزه روی می آوردند. واقعیت این است که طلاب مدرسه با آن شهید همراه، همراز و هماهنگ بودند و بدون اجازه ی او به کاری دست نمی زدند، او از فعالیت های سیاسی آنان به درستی آگاهی داشت و آنان را به درستی در مبارزه و خیزش و خروش راهنمایی می کرد[17] و حتی در گریز آنان از چنگ پلیس نقش بسزایی داشت و راه های پیچیده ای در مدرسه برای گریز کسانی که پلیس در تعقیب آنان به مدرسه یورش می برد، تعبیه کرده بود، چه بسا اتفاق می افتاد که مأموران ساواک برای دستگیری متهمی به دفتر شهید وارد می شدند و نام متهم را مطرح می کردند در حالی که متهم در دفتر حضور داشت، شهید قدوسی با کمال خونسردی رو به متهم می کرد و می گفت: برو نامبرده را اگر در مدرسه است بگو به دفترم بیاید و بدین گونه او را از چنگ ساواک می رهانید و گاهی برای آگاهانیدن کسی که مأموران در تعقیب او به دفتر آمده بودند، به محوطه می آمد و رو به طلابی که در محوطه ی مدرسه گرد آمده بودند، نام متهم را که در جمع طلاب حضور داشت می برد و می گفت: اگر دیدید بگویید فورا به دفترم بیاید و بدین گونه به او پیام می داد که بگریزد. این هوشمندی و زیرکی شهید از دید بسیاری از دوستان و همراهان او پوشیده نبود، در گزارش ساواک نیز از این تاکتیک شهید قدوسی چنین یاد شده است:

علی عرفا که اخیرا به اتهام فعالیت های مضره بازداشت گردیده در یک مذاکره ی خصوصی در زندان اظهار داشته، افرادی که به مدرسه ی حقانی مراجعه و برای سخنرانی یا تبلیغ طلبه می خواهند مدیر مدرسه می داند چه کسی را باید بفرستد چون تمام طلاب را می شناسد و از افکار آنان با اطلاع بوده و اصولا هنگامی که طلبه [را] می پذیرد چنانچه دارای افکاری این چنین نباشد وی را قبول نمی کند و به همین جهت مدرسه ی حقانی از این نظر سرآمد مدارس قم می باشد و حتی هنگامی که مأمورین می خواهند طلبه ای را دستگیر کنند نقش مدیر مدرسه جالب است مثلا یک روز مأموری آمد و نام طلبه ای را پرسید این فرد نزد رئیس مدرسه بود ولی رئیس مدرسه به بهانه ی اینکه اینجا نیست کسی را صدا می کند و می گوید فلانی را صدا کن و آن فرد هم به آرامی فرار کرد و یا هنگامی که مأمورین طلبه ای را می خواهند که در کلاس می باشد به نحوی به وی اطلاع می دهد تا فرار کند...

آقای اشتهاردی درباره ی آن شهید می گوید:

... در حالی که مرحوم شهید قدوسی کمال تقوا و تقدس را داشت فطانت و سیاست خاصی داشت. چندین مرتبه ساواک مدرسه ی حقانی را محاصره نمودند ولی در مقابل فطانت و سیاست معظم له تمام فعالیت آنان خنثی می شد، یک مرتبه که این جانب حاضر بودم، ده پانزده نفر مسلح مدرسه را محاصره نمودند و عده ای از آنها وارد مدرسه شدند برای دستگیری عده ای از طلاب مدرسه که فعالیت سیاسی علیه حکومت وقت داشتند، با اینکه اسم و لقب و چه بسا عکس و شماره ی حجره ی همه را داشتند ولی مرحوم شهید قدوسی با کمال خونسردی بدون آنکه خود را ببازد طوری آنها را سرگرم می کرد و در ضمن به نحو خاصی می فهماند که عده ی مورد نظر از حجره ها خارج و با اینکه مدرسه تحت کنترل بود با پیش بینی قبلی که داشتند (و) راهی برای فرار تهیه نموده بودند و از آن راه آنها را فراری می داد...[18]

ساواک نیز در پی سالیان درازی بررسی و کنجکاوی آشکارا اعلام می کند:

... نتیجه ی بررسی در مورد مدرسه ی حقانی به قرار زیر می باشد:

1. شکی نیست آقای قدوسی که رئیس مدرسه ی حقانی می باشد یکی از علاقه مندان به خمینی و از خمینیست های داغ و دوآتشه به شمار می رود به حدی که صریحا با شریعتمداری و گلپایگانی مخالفت کرده و آنها را علنا فحش می دهد و پیوسته دم از خمینی می زند.

2. شکی نیست که آقای قدوسی ظاهری بسیار آرام دارد و هیچ نوع فعالیت آشکاری در داخل مدرسه برای خمینی ندارد و بر خلاف اکثر شاگردان مدرسه مخالف دکتر علی شریعتی نیز می باشد در حالی که اکثر شاگردان (مدرسه) حقانی با دکتر علی شریعتی موافق هستند.[19]

3. با تمام این حرف ها و با تمام آرامش و سکوتی که سعی کرده اند در مدرسه برقرار سازند دیده می شود که مدرسه ی حقانی غالبا شاگردان داغ و حماسی و شاگردان خمینیسم دو آتشه تحویل می دهد. بلکه می توان گفت که در حوزه ی قم شاگردان مدرسه ی حقانی در خمینیسم بودن نمونه هستند و در اکثر فعالیت ها شرکت دارند و از طرفی نیز اساتید و مدرسین این مدرسه اغلب از علاقه مندان به خمینی هستند. آنچه را که از مدرسه ی حقانی معروف است این است که می گویند تا کسی از مرید های خمینی نباشد آقای قدوسی برای تدریس در آن مدرسه قبول نمی کند یعنی شرط می کند که استاد آن مدرسه از مریدهای خمینی باشد و اگر در لفظ و ظاهر هم چیزی نگوید عملا می بینیم که اساتید آنجا همه از خمینیست ها می باشند.

البته اساتید آنجا خودشان تعجب می کنند که شاگردان مدرسه ی حقانی چگونه به این داغی بوده و چگونه به این زودی تحت تاثیر واقع می شوند و گاهی که از آنها سؤال می شود (آیا اگر در مدرسه ی حقانی فعالیت و تحریکاتی وجود ندارد چنانچه ظاهر مدرسه نیز چنین نمایش می دهد، پس شاگردان مدرسه چگونه به این زودی خمینیسم و هدفی می شوند) در جواب می گویند که ما هم تعجب می کنیم و سپس علت را چنین ذکر می کنند که شاگردان این مدرسه جوان و بچه هستند و زود تحت تأثیر واقع می شوند.

از همین پاسخ اساتید مدرسه ی حقانی می توان حدس زد که کسانی هستند که شاگردان این مدرسه را تحریک می کنند و با آنها تماس دارند. آیا این تحریک ها و این نوع تربیت ها از خود شاگردان مدرسه سرچشمه می گیرد یا از خارج مدرسه. اشخاصی با اینها تماس دارند معلوم نیست و ظاهرا به احتمال نود درصد این تحریکات از خارج مدرسه باید باشد. با نظارت کامل آقای قدوسی و بعضی اساتید آنجا.

بی تردید شهید قدوسی وارسته تر و روشن ضمیر تر از آن بود که کسانی را آشکارا یا غیر آشکارا فحش بدهد و حتی نسبت به آنان اهانت آمیز سخن بگوید. ادعای فحش همانند ادعایی است که از زبان آقای منتظری آمده است؛ که « آقای قدوسی اجازه نمی داد مسائل انقلاب و حرف های آقای خمینی به آنجا راه پیدا کند!» که هر دو ادعا، دروغی مغرضانه و بی شرمانه است.

نکته ای که نتوان از آن بی تفاوت گذشت این پرسش است که آقای منتظری درست است که نه از فعالیت های زیر زمینی و تشکیلاتی خبری داشت و نه آن را در می یافت از این رو، طبیعی بود که از نقش شهید قدوسی در نهضت امام و انقلاب اسلامی ایران ناآگاه باشد و مقام آن شهید و ژرفای فعالیت های سیاسی، فکری و انقلابی او را درک نکند، لیکن چگونه می توان باور کرد که آقای منتظری جنب و جوش و خیزش و خروش مدرسه ی حقانی و فداکاری های حماسی شاگردان آن مدرسه را ندیده باشد و تاخت و تاز ساواک به آن مدرسه را نشنیده باشد و چهره های انقلابی مدرسه ی حقانی را نشناسد و ستم هایی که بر آنها می رود نبیند، آیا باور کردنیست که مرحوم آذری بداند و ببیند که از سال 1345 شهید قدوسی و منزل او و مدرسه ی حقانی « مکررا مورد تاخت و تاز عوامل ساواک» قرار دارد لیکن آقای منتظری از آن بی خبر بماند؟

آیا می توان پذیرفت که قریب به اتفاق اساتید، افاضل و مدرسین حوزه ی قم از مبارزات ریشه ای و اصولی شهید قدوسی و پیروی او از امام خمینی سخن بگویند لیکن آقای منتظری بر این باور باشد که آن شهید « با امام خمینی و حرکت های ایشان نوعا موافق نبوده اند!!؟»

به نظر می رسد مشکل آقای منتظری با شهید قدوسی، ریشه در جای دیگر دارد. واقعیت این است که شهید قدوسی با همه ی نیرو می کوشید طلاب علوم اسلامی را دین باور، متدین و متعبد به اوامر و نواهی امام و در واقع اسلام، بارآورد و آنها را از اسلام «من در آوردی»، التقاطی، روشنفکرپسندانه، تحجرگرایانه و اسلامی که هر لحظه به شکلی بتوان آن را درآورد، دور سازد. طلابی که در مدرسه و مکتب شهید قدوسی پرورش می یافتند جذب منافقین نمی شدند، باند مهدی هاشمی نمی توانست آنان را به سوی تشکیلات خود بکشاند و آنان را آلت دست خود کند. یکی از روحانیان پرورش یافته در مکتب شهید قدوسی که با مهدی هاشمی و باند او پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همکاری نزدیک داشته و در همان ایام از آنان جدا شده بود، نکته هایی از کار و کردار مهدی هاشمی برای نگارنده روایت کرد که دریغ است آن را در این فراگرد بازگو نکنم؛ او می گفت:

من مدتی با نامبرده و باند او از نزدیک همکاری داشتم لیکن از آنها اعمالی سر می زد که با مبانی اسلامی مغایرت داشت، از این رو، نتوانستم با آنان به همکاری ادامه دهم و ناگزیر شدم راه خویش را از آنان جدا کنم، مثلا از شب تا سحر در خانه ای با مهدی هاشمی و باند او گرد هم می آمدیم درباره ی صدور اعلامیه ای تبادل نظر و رایزنی می کردیم یا اعلامیه ای را برای فرستادن به شهر ها و روستاها آماده می ساختیم، آنگاه که از برنامه ها و فعالیت های سیاسی فراغت پیدا می کردیم با اینکه بیش از ساعتی به اذان صبح نمانده بود می دیدم آقایان یکی پس از دیگری بدون کوچک ترین دغدغه از اینکه ممکن است نماز صبح قضا شود، سر به بالین می گذاشتند و به خواب عمیق فرو می رفتند و حتی پس از استراحت کامل آنگاه که در نیمه های روز از خواب بلند می شدند کوچک ترین نگرانی در چهره ی آنان از اینکه نمازشان قضا شده است، مشاهده نمی شد!؟ و برای من این پرسش مطرح بود که این چه مبارزه ی دینی است که قضا کردن نماز در برابر آن ناچیز شمرده می شود. نیز از او شنیدم که این باند در همان شب ها و روزهایی که سخت سرگرم مبارزه بودند، در نیمه های شب برای پخش اعلامیه یا کار دیگری به ماشین یا موتوری نیازمند بودند، مهدی هاشمی یا یکی از اعضای باند سوئیچ هایی در اختیار داشتند که به هر ماشینی می خورد، سوئیچ را در اختیار همکاران قرار می دادند یکی از ماشین هایی که در کوچه یا محله پارک بود به دور از چشم صاحب آن در اختیار می گرفتند و از آن به اصطلاح در راه مبارزه، استفاده ی خلقی می کردند و آنگاه آن را با احتیاط سرجای خود پارک می کردند و این گونه تصرف در اموال غیر را نه تنها ناروا و خلاف شرع نمی دانستند، بلکه گاهی واجب و لازم می نمایاندند!

این پرورش یافته ی مکتب اسلام ناب محمدی(ص) اظهار کرد:

آنگاه که اینگونه بی پروایی ها و بی بند و باری ها را از آنان دیدم با اینکه در اوج انقلاب اسلامی قرار داشتیم و به همکاری با گروه هایی که از امکانات گسترده ای برخوردار بودند، نیاز مبرم داشتیم بی درنگ از آنها جدا شدم و در همان مقطع به انحراف مهدی هاشمی و باند او پی بردم.

یکی از طلاب مدرسه ی حقانی به نام محمد شجاعی در خاطرات خود از شهید محمود سلطان زاده خاطره ای آورده است که بخش هایی از آن در پی می آید:

... من از شهید محمود سلطان زاده این نوجوان بی باک که در دوران دفاع مقدس در عملیات طریق القدس به شهادت رسید خاطرات زیادی دارم، وی از دوستان بسیار صمیمی من در مدرسه ی حقانی بود که درس ها را با هم مباحثه می کردیم در خاطرات سال 5556 به مناسبتی مجادله ی وی را با یک ساواکی در مدرسه ی حقانی نوشته ام. او در حالی که هنوز بالغ نشده بود، با آن سن کم بارها و بارها دستگیر و زندانی شد... تقریبا در اواسط انقلاب بود که دیدم خیلی محتاط شده و مانند گذشته بی گدار به آب نمی زند. از قرائنی به دست آوردم که وی در یکی از گروه های مسلحانه ی زیرزمینی که در شهر قم به صورت خودجوش و مردمی به وجود آمده بود، به فعالیت مشغول است. او زمینه سازی می کرد که مرا وارد این گروه و تشکیلات کند... او در این زمینه گام به گام و با احتیاط پیش می رفت...

مطالعات و تحقیقات او درباره ی من مثبت ارزیابی شده بود و اطمینان اعضای گروه او برای عضویت و پذیرش من به صد در صد رسیده بود و چیزی نمانده بود که من هم وارد تشکیلات مسلحانه و مخفیانه ی زیرزمینی بشوم که در این ایام نوار سخنرانی حضرت امام خمینی از تبعیدگاه به دستمان رسید، در آن سخنرانی حضرت امام مردم را از جنگ مسلحانه منع کرده و فرموده بود: نهضت باید به همین صورت پیش برود... پس از این سخنرانی سلطان زاده پیشم آمد و گفت نظرت درباره ی سخنان امام چیست؟ گفتم معلوم است ایشان مردم را از جهاد مسلحانه منع کرده اند. گفت منظور امام گروه عریض و طویل سازمانی است، نه تشکیلات خودجوش مردمی. گفتم در هرحال فرقی نمی کند و اگر روزی خود حضرت امام لازم بداند اعلام خواهد کرد.... گفتم تصمیم من تصمیم امام است... من تحت فرمان امام خمینی بوده و هستم و خواهم بود و در این راه از جان ناقابل خود هیچ دریغ ندارم. من که یک جان بیشتر ندارم، می خواهم در راهی ریخته شود که.... بدانم مورد رضای خدا است و صحت راه و رضایت خدا در اطاعت از رهبری و مقام ولایت است...[20]

آری، شهید قدوسی شاگردان را اسلام شناس و باورمند به ولایت پرورش می داد، پیروی از امام را در دل آنان زنده می کرد، آنان را از برداشت های خودسرانه و جاهلانه از اسلام بازمی داشت و آنان را از فروغلطیدن در گنداب التقاط، انحراف، پیروی از تز استعماری ارتجاعی « اسلام منهای روحانیت»، اسلام غرب باوران، اسلام تحجرگرایان، اسلام یک بعدی که در سیاست و یا عبادت خلاصه شود، به شدت دور می کرد. این شیوه ی آموزش و پرورش حکیمانه و مدبرانه زنگ خطر را در گوش گروهک هایی مانند منافقان، باند مهدی هاشمی و دیگر جریان هایی که برآنند از اسلام بهره برداری ابزاری کنند، به صدا درمی آورد وآنان را به شدت نگران می کرد. اگر روش شهید قدوسی در شناساندن اسلام به نسل جوان روحانی و دانشگاهی و.... رواج می یافت طبیعی است که ماهیت و سرشت مکتب ها و مسلک های انحرافی آشکار می گردید و راه سوء استفاده از کلام و پیام امام به کلی بسته می شد و در آن صورت مهدی هاشمی و باند او با شعار پیروی از امام نمی توانستند نسل جوان را بفریبند و تسویه حساب های باندی، قبیله ای و محلی را با تمسک به رهنمودهای امام توجیه کنند و طبق امیال نفسانی، خون ها بریزند و با این وجود خود را مسلمان راستین بنمایانند. نیز گروهک های منافقین با شعار «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» نمی توانستند ماهیت الحادی خود را پوشیده نگه دارند و بسیاری از جوانان مسلمان را به نام دفاع از اسلام به ورطه ی کفر بکشانند و مارکسیست کنند.

اینجاست که روشن می شود چرا از زبان آقای منتظری آورده اند: ...و این از چیزهایی بود که ما را زجر می داد!

راستی آقای منتظری و باند هادی و مهدی هاشمی از کدام برنامه ی شهید قدوسی «زجر» می کشیدند؟ آنها از این زجر می کشیدند که شیوه ی تربیتی شهید قدوسی، آن باند مخوف را به زیر سؤال می برد و از استفاده ی ابزاری آنان از اسلام، امام و نهضت اسلامی پیشگیری می کرد و دست رد بر سینه ی نامحرم می زد. آنها از این زجر می کشیدند که می دیدند یاران امام همانند شهید قدوسی در برابر توطئه ی گسترده برای حاکم کردن لیبرال دموکراسی غربی زیر پوشش «اسلام خلقی»، « اسلام مترقی» و «اسلام انقلابی»، همانند کوهی استوار ایستاده اند و به پیروی از امام گرایش به چپ و راست و شرق و غرب را به شدت مردود می شمارند و مروج اسلام ناب محمدی(ص) می باشند.

از این رو، کینه و دشمنی باندها و گروهک هایی مانند سازمان منافقین، گروهک فرقان و باند مهدی هاشمی نسبت به این رجال فرزانه و مردان با اندیشه تنها به دوران زندگی آنان محدود نبود، این کینه توزی ها و دشمنی ها هنوز نیز ادامه دارد: چرا که راه آن بزرگواران برای منافع، امیال و اغراض گروهک ها و سازمان های وابسته به بیگانه خطرناک است، این باندها و شبکه های مرموز، تنها از شخص بهشتی، مطهری، قدوسی اندیشناک نبودند، از راه، روش، اندیشه و ایده ی آنان بیشتر وحشت و دهشت داشته و دارند، از این رو، در کتاب خاطرات منسوب به منتظری می بینیم که تلاش کرده اند از زبان آقای منتظری این دسته از مردان با فضیلت و دانایان امت را به زیر سؤال برند و مورد تهمت و جسارت قرار دهند و در تخریب چهره ی آنان بکوشند تا راه آنان را بی رهرو سازند.

24. در کتاب خاطرات برای مخدوش کردن چهره ی شهید بهشتی و در کنار آن شهید مطهری از زبان آقای منتظری چنین داستان سرایی کرده اند:

... بعد صحبت شد که مسائل دارد حل می شود و آقای سید جلال الدین تهرانی که جزو شورای سلطنت و رئیس آن بود رفته است پاریس با امام صحبت کند و امام گفته اند تا استعفا ندهد من او را قبول نمی کنم و او از سمت خود استعفا داده و با امام ملاقات کرده است....بختیار هم بناست به ملاقات امام برود، به همین مناسبت من رفتم در جلسه ای که در مدرسه ی رفاه تشکیل شده بود و بعضی از علما هم حضور داشتند مسأله را بررسی کنیم، در آنجا صحبت شد که بناست بختیار در پاریس به ملاقات امام برود و امام به ایران بیاید. من گفتم یعنی بختیار استعفا می دهد؟ بعضی گفتند نه. بعضی ها هم گفتند بله استعفا می دهد.

در همین زمان مرحوم بهشتی وارد شد و گفت بنا شد آقای بختیار به ملاقات امام بروند و امام به ایران بیایند. من گفتم یعنی آقای بختیار استعفا می دهد؟ ایشان گفتند نه صحبت استعفای بختیار نیست. من گفتم پس امام ایشان را نمی پذیرد. آقای بهشتی گفتند: این چه حرفی است می زنید، خود امام پذیرفته اند شما می گویید تا استعفا ندهد امام او را نمی پذیرد؟ من گفتم: امام سید جلال تهرانی را تا استعفا نداد قبول نکردند، حالا چطور بختیار را بدون استعفا می پذیرد؟ ایشان گفتند امام قبول کرده است! بعد آقای ربانی شیرازی و آقای طاهری اصفهانی هم به کمک من درآمدند که بله امام بدون استعفای بختیار او را نمی پذیرد.

آقای مطهری بینابین بودند. گفتم: بالاخره تماس بگیرید، ببینید امام چه می گویند، چون آقای بختیار به پاریس برود و امام هم ایشان را نپذیرد اوضاع وخیم تر می شود. بالاخره تلفنی با پاریس تماس گرفتیم.... بختیار هم در همین اثنا برای ما تلفن کرد و با عصبانیت به ما گفت شما دارید در کار اخلال می کنید و کارها را به هم می زنید. گویا جریانات از همان جلسه به بختیار گزارش شده بود. من گفتم: آقای بختیار! امام این کار را قبول نمی کنند، آخر من روحیات و اخلاق ایشان را می دانم، من می خواهم کاری بکنم که جریانات خراب نشود... بختیار گفت شما دارید کارشکنی می کنید. گفتم ما چطور کارشکنی می کنیم من می خواهم کار به گونه ای باشد که با متانت حل شود، اگر شما آنجا بروی و ایشان شما را نپذیرد که بدتر است، شما را امام قبل از استعفا نمی پذیرد و اگر غیر از این به شما گفته اند اشتباه کرده اند... به هر حال مرحوم آقای بهشتی هم باورش آمده بود که امام ایشان را بدون استعفا می پذیرد بالاخره من به وسیله ی تلفن از امام سؤال کردم که آیا بدون استعفا بختیار را می پذیرد یا نه؟... امام در جواب گفته بودند: « بیخود گفته اند، من بدون استعفا بختیار را نمی پذیرم و از قول من این قضیه را تکذیب کنید» البته رادیو هم در آن زمان این خبر را که بختیار بناست به پاریس برود اعلام کرده بود...[21]

اندیشه ی انگیختن بختیار برای سفر به پاریس و ایجاد این گمان برای او که امام او را بدون استعفا می پذیرد جریانی بود که از سوی آقایان ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده طرح شده بود. آنها نقشه را بدین گونه پی ریزی کرده بودند که بختیار را با پندار اینکه امام او را بدون استعفا می پذیرد، به پاریس بکشانند و آنگاه که او در آنجا با مخالفت امام رو به رو شد و دریافت که تا ازمقام نخست وزیری استعفا ندهد، امام او را نمی پذیرد، خود را در مقابل عمل انجام شده می بیند و در این هنگام نامبردگان دور او را می گیرند و او را بر آن می دارند که برای حفظ آبرو و حیثیت خود به استعفا تن در دهد و از نخست وزیری کنار برود.

نامبردگان این نقشه را با شهید بهشتی و احتمالا شهید مطهری و برخی دیگر از اندیشمندان روحانی در میان گذاشته و موافقت آنان را جلب کرده بودند.

شهید بهشتی می دید که این نقشه ضرر و زیانی برای انقلاب به همراه ندارد. بختیار در پی سفر به پاریس آنگاه که با عدم پذیرش امام روبه رو شد یا تسلیم می شود و استعفا می دهد که بهترین گزینه است، یا گستاخی و سرسختی از خود نشان می دهد که در آن صورت به حدی رسوا و بی آبرو می شود که دیگر روی بازگشت به ایران را نخواهد داشت و اگر هم به ایران برگردد با سرشکستگی و ورشکستگی که در پاریس برای او به بار آمده از نظر سیاسی ساقط شده است و پرستیژی ندارد تا بتواند به عنوان رییس دولت عرض اندام کند. از این رو، شهید بهشتی و برخی دیگر از ژرف اندیشان روحانی می کوشیدند که بختیار را برای رفتن به پاریس تشویق کنند و این پندار را رواج می دادند که امام او را خواهد پذیرفت و طبیعی است که در رویارویی با دشمن به کارگیری حیله ی جنگی و یا حیله ی سیاسی نه تنها روا بلکه در مواردی بایسته و واجب است.

آقای منتظری و برخی از ساده اندیشان دیگر که از تاکتیک های پشت پرده خبر نداشتند با آن به رویارویی برخاستند و چنانکه در کتاب خاطرات با آب و تاب آورده اند آن نقشه را در نطفه خفه کردند و از آن روز تا به امروز در هر فرصتی می کوشند که از این جریان علیه شهید بهشتی بهره برداری کنند و به اصطلاح او را به زیر سؤال ببرند.

به یاد دارم چند سال پیش در سفری که به اصفهان داشتم یکی از روحانیانی که در ساده لوحی و سطحی نگری کمتر از آقای منتظری نیست، این جریان را با آب و تاب فراوان روایت می کرد و به گونه ای داد سخن می داد که اگر او و آقای منتظری در آن جلسه به رویارویی با این جریان برنخاسته بودند و از رفتن بختیار به پاریس جلوگیری نکرده بودند، انگار امام و ایران و انقلاب بر باد می رفت و آنان توانستند توطئه ی خطرناکی را کشف و خنثی کنند! در صورتی که اگر به ماهیت جریان اندیشه کنیم درمی یابیم که این آقایان با کارشکنی و مانع تراشی در برابر سفر بختیار به پاریس او را از بی آبرویی و رسوایی نجات دادند و در واقع دولت غیر قانونی بختیار را برای چند صباحی از سقوط رهانیدند و زمینه ی کشت و کشتار را برای دولت او بیشتر فراهم کردند.

آقای منتظری می گوید: «گفتم... آقای بختیار (اگر) به پاریس برود و امام هم ایشان را نپذیرد اوضاع وخیم تر می شود.» لیکن توضیح نمی دهد که چه حادثه ای روی می داد که اوضاع را وخیم تر می کرد؟ آیا بختیار به استفاده از بمب اتمی و سلاح کشتار جمعی دست می زد؟! آیا ارتش نیرومند بختیار به صحنه می آمد! و به کودتا دست می زد؟! و انقلاب را با شکست حتمی مواجه می ساخت؟ راستی اگر بختیار به پاریس می رفت و امام او را نمی پذیرفت چه خطر سهمگینی در پیش بود که آقای منتظری و همفکران بیدار دل و سیاستمدار او با پیشگیری از رفتن بختیار به پاریس، آن خطر را از سر ایران و انقلاب اسلامی دور کردند؟!

آقای منتظری می گوید به بختیار گفتم: « اگر شما آنجا بروی و ایشان شما را نپذیرد که بدتر است»! لیکن توضیح نمی دهد که برای چه کسی « بدتر است»؟ برای بختیار یا برای انقلاب و ملت ایران؟ به نظر می رسد که جناب آقای منتظری و همفکران او، با آن موضع گیری و کارشکنی تاریخی خود خدمت بزرگی به بختیار کردند و او را از یک رسوایی و سرشکستگی تاریخی رهایی بخشیدند.

آقای منتظری ادعا می کند که «آقای بهشتی هم باورش آمده بود امام ایشان را بدون استعفا می پذیرد»!! در صورتی که کودکان کوچه و بازار آن روز نیز می دانستند که امام هیچ مقام دولتی را حتی به عنوان یک «رفتگر» تا پیوند خود را با رژیم طاغوتی نگسلد به حضور نمی پذیرد، لیکن شهید بهشتی برای اینکه نقشه برملا نشود و بختیار به جریان پشت پرده پی نبرد، ناگزیر بود چنین بنمایاند که امام او را بدون استعفا می پذیرد. برخورد شهید بهشتی با آقای منتظری مانند برخورد امام با نامبرده است که خود، آن را در کتاب خاطرات بازگو کرده است:

... یک وقت با ایشان صحبت کردیم که این اختلافی که در قم هست الان سه تا آقا هستند که مریدهایشان با هم اختلاف دارند، این چیز بدی است، اگر یک جوری می شد که آیت الله بروجردی را از بروجرد دعوت می کردند می آمدند قم و ایشان زعامت حوزه را به عهده می گرفتند... مرحوم خمینی گفتند : «می ترسیم سه تا چهارتا بشود»![22]

در صورتی که امام در آن مقطع قریب به ده سال بود که برای آوردن آقای بروجردی به قم تلاش می کرد. نیز آورده است:

... بعد این نظر را با مرحوم امام مطرح کردیم، گفتیم نظر ما این است... مادامی که امام منصوب هست امام منصوب، وقتی که نیست و غایب است امام منتخب... آن وقت مرحوم امام گفتند نه این جوری نیست... مذهب تشیع این است که امام باید معصوم و منصوب باشد... ما گفتیم پس در زمان غیبت باید هرج و مرج باشد؟ فرمود این تقصیر خود مردم است...[23]

در صورتی که در آن زمان امام در کتاب «کشف اسرار» درباره ی ولایت فقیه مفصلا بحث کرده و آن را به اثبات رسانیده بود. لیکن ناگزیر بود که برای پیشگیری از یک سلسله برداشت های سوء و بازتاب های منفی، واقعیت ها را از دید ساده اندیشان پوشیده دارد.

آری مردان خرد و اندیشه در برابر عناصر ساده و لاده با مشکلات سهمگینی رو به رو بوده و هستند و در برخورد با آنان جز نهان کاری و پنهان داشتن یک سلسله واقعیت ها، گریزی ندارند و به مصداق «کلّم الناس علی قدر عقولهم» ناگزیرند با عناصر ساده و لاده با احتیاط، نهانکاری و تاکتیک سخن بگویند و دیدگاه ها، برنامه ها و طرح های خود را از دید ساده اندیشان پوشیده دارند.

بی تردید اگر جریان سفر بختیار به پاریس از دید ساده اندیشانی مانند آقای منتظری پنهان می ماند و این مسافرت انجام می گرفت، آخرین دولت دست نشانده ی محمدرضا پهلوی با بی آبرویی و شکست سنگین و ننگینی رو به رو می شد، لیکن چه توان کرد که دخالت بی جا و ناشیانه ی او، دولت بختیار را از این ضربه سنگین و جبران ناپذیر رهانید و چنین وانمود کرد که «مرغ توفان» تا واپسین سنگر، پایداری و ایستادگی نشان داد و تسلیم نشد.

اینها بخشی از قرائت های استبدادی از تاریخ انقلاب اسلامی است که در پروژه ی خاطرات منتظری به شکل خاصی ساماندهی شده است تا به خیال خود از این طریق چهره های سازش ناپذیر انقلاب اسلامی را مخدوش نمایند، غافل از اینکه «عِرض خود می برند و زحمت ما می دارند».

[1]. مورخ انقلاب اسلامی.

[2]. کتاب خاطرات، ص 172 و173.

[3]. همان، ص 75 و 76.

[4]. همان، ص 92.

[5]. همان، ص 206.

[6]. همان، ص 183.

[7]. همان، ص 61 و62.

[8]. همان، ص 62.

[9]. همان، ص 96.

[10]. همان، ص 209.

[11]. کتاب خاطرات، ص 210 و 211.

[12]. حماسه ی 19 دی، به کوشش علی شیرخانی ، 1377. ص 82 91. تکیه روی جمله ها از این نگارنده است.

[13]. یادنامه ی شهید آیت الله قدوسی، به قلم جمعی از دانشمندان، شفق، قم: 1363. ص 169 و170.

[14]. حماسه ی 19 دی، ص 117. تکیه روی جمله ها از این نگارنده است.

[15]. یادنامه ی شهید قدوسی، ص 164.

[16]. همان، ص 62.

[17]. این داوری و نظریه بر مبنای اکثریت طلاب آن مدرسه است و بدین معنی نیست که طلاب آن مدرسه بدون استثنا وارسته و خودساخته بودند و در میان آنان عناصر کژاندیش و منحرف نبود.

[18]. یادنامه ...، ص 56.

[19]. آنگونه که تحصیل کرده های امین و متعهد مدرسه ی حقانی روایت می کنند تنها چند عنصر معدود در آن مدرسه نسبت به تئوریسین تز استعماری «اسلام منهای روحانیت» سمپاتی داشتند که برخی از آنان به منافقین پیوستند و برخی از آنان نیز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضربه های سنگینی به راه و آرمان امام زدند که بررسی آن را باید به تاریخ سپرد.

[20]. حماسه ی 19 دی، ص 87 و 88. تکیه روی جمله ها از این نگارنده است.

[21]. کتاب خاطرات، ص 423 و 424.

[22]. همان، ص 91.

[23]. همان، ص 199.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان