نگاهی به دوران جنگ و پس از جنگ

وقوع جنگ بزرگ هشت ساله آزمایشی [بزرگ] بود. پدیده ای که بسرعت گرد رخوت و سستی را تکاند و حیاتی نو به کالبد انقلاب و انقلابیون ارزانی داشت.

وقوع جنگ بزرگ هشت ساله آزمایشی [بزرگ] بود. پدیده ای که بسرعت گرد رخوت و سستی را تکاند و حیاتی نو به کالبد انقلاب و انقلابیون ارزانی داشت.

  صرف نظر از تحلیلهای مختلفی که درباره این حادثه عرضه شده جنگ در سینه جوانان آتش آرمان و مطلوبی دیگر را روشن نمود. آتشی که دیگر بار موجب شد جمعیتی کثیر خود را در خدمت «آرمان » و مقصود در آورند و خیال به خدمت آوردن مطلوب و نشستن بر سر سفره رنگین پس از پیروزی را از سر بدر کنند. از اینرو علی رغم مشکلات و خرابیها حرکت عمومی دیگر بار روی به صعود نهاد. حرکت عمومی به حرکت سفینه ای می ماند که از زمین جدا می شود تا در فضای ماوراء زمین و جو بر مداری معین مستقر شود. عموم سفینه ها از سه منبع انرژی بهره می برند:

منبع اول سفینه را از زمین جدا می کند و تا جو بالا می برد. چنانکه مخزن سوخت دوم به یاری سفینه نیاید پس از چندی دیگر بار با سرعتی سرسام آور به زمین باز می گردد و منهدم می شود.

  مخزن دوم سفینه را از جو عبور می دهد تا به فضای بالای زمین صعود می دهد اما قرار گرفتن در مدار اصلی نیازمند منبع و مخزن سوخت سومی است که اسباب آن را سفینه با خود دارد.

  سفینه انقلاب اسلامی با منبع سوخت اول از مدار سال 57 گذشت اما تاخیر در رسیدن منبع انرژی موجب شد تا برای چندی سفینه در انتظار و التهاب بماند. منبع سوخت دوم یعنی جنگ این سفینه را از مدار 68 نیز گذراند.

  جنگ به صورت طبیعی و متاثر از انقلاب اسلامی موجب بروز فضایی شد که عموم مردم بتدریج با فرهنگ انقلاب آشنا شدند. مردمی که ذهن و زبان و نگرش و مناسبات مادیشان برمبنای فرهنگ و ادب پیش از انقلاب شکل گرفته بود. زندگی در ساحت دین نیازمند ظهور عالمی دیگرگون بود. بی گمان معلمان، متولیان و امیران سرزمین فرهنگ و ادب و پس از آن متولیان امور اجرایی در زمره اولین کسانی بودند که می بایست انکارکنندگان عالم غربی شوند. منادیانی که نظر و عملشان حکایت از ایمان به عالم دینی می کرد ورنه، عموم مردم همواره تابع حکم امیران و ادبی هستند که وظیفه هدایت و راهبری را عهده دارند.

  هشت سال نبرد با دشمن میدان بارور شدن و ظهور ادب دینی را فراهم آورد و موجب شد تا جمع کثیری از جوانان در فضایی خارج از همه آلودگیهای شهری متاثر از ادب غربی خود را مهیا کنند و سیر و سلوک در عالم دینی را تجربه نمایند ضمن آنکه این سالها فرصت لازم را برای دگرگون ساختن بسیاری از مناسبات باقی مانده از دوران قبل نیز فراهم می ساخت.

  طی همه این سالها حال و هوای میدان جنگ یا در واقع مدرسه انقلاب اسلامی بتدریج به میان شهرها و روستاها منتقل می شد و بر ذهن و زبان و ساختار اخلاقی و اعتقادی مردم تاثیر می گذاشت. اما...

  پایان سالهای پرالتهاب جنگ باب این مدرسه بزرگ را بست و جمله دانش آموزان و دانش آموختگان راهی شهرها شدند با انگیزه و امیدی قوی برای بنا کردن شهری و عالمی هماهنگ و همسان با آنچه که طی هشت سال در میان مناسبات خود آن را تجربه کرده بودند در واقع مخزن سوخت دوم سفینه انقلاب را به مداری بالاتر سوق داده بود. (نمودار3)

  سفینه برمدار 68 به حرکت خود ادامه می داد به امید آنکه مخزن سوخت سوم چنان حرکتی ایجاد کند که سفینه بتواند به عالیترین مرتبه خود برسد.

  حرکت سوم در ایران به «دوران سازندگی » شهرت گرفت. مهمترین مشخصه این دوران بروز احساس تند در میان مدیران اجرائی کشور بود. احساس نیاز به «برنامه و طرحی کلان » برای سازماندهی تمامی مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور. همان امری که به دلایل مختلف مورد غفلت واقع شده بود.

  اشتغال جوانان قبیله انقلاب در میدانهای نبرد رویارو، تغییر استراتژی استکبار برای رویارویی با انقلاب اسلامی (تغییر سیاست حذف انقلاب اسلامی به سیاست استحاله فرهنگی) و سازماندهی عواملی مشخص از میان روشنفکران برای تحقق این خواسته، تصدی گروهی از تکنوکراتها و متخصصانی که جان و دلشان با انقلاب اسلامی و فرهنگ ویژه آن (مطابق دکترین امام خمینی) نبود; دست در گردن هم موجب شد که وظیفه سازماندهی و تغییر ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به عهده کسانی گذاشته شود که مدینه آرمانی خود را در عالم غربی جستجو می کردند و این به معنی «تصمیم به بازگرداندن سفینه انقلاب اسلامی » به پایگاه زمینی بود.

  از دیگر سو پایان جنگ و تحقق بخشی از آرمانهای سالهای دفاع مقدس موجب شد تا «میل به خدمت در آوردن آرمان و بهره مند شدن از نتایج حاصله از همه سالهای مبارزه » (چونان حرکت اول) دیگر بار در ساحتهای مختلف بروز کند».

  از این زمان سفینه انقلاب در کشاکش تمنای دو گروه ماند. جمعیتی که میل به ارتقاء آن را تا آخرین مدار معهود داشتند و جمعیتی که با ترسیم ویژگیها و بر شمردن مواهب عالم غربی (گاه به اسم دین و انقلاب) برای افول آن تلاش می کردند.

  لازم است پیش از گفتگو درباره آنچه می بایست اتفاق می افتاد نگاهی به وضع کودکان، نوجوانان و جوانان طی این سالها داشته باشیم.

  کودکان انقلاب، نوجوانان جنگ، جوانان عصر سازندگی

در کنار حوادث و در میان فراز و نشیبهای سالها مبارزه، آرمانخواهی، جنگ و تلاش جمعیتی که نقطه عطفهای مهم سالهای 1357 تا 1368 را باعث شدند نوزادانی پای در عرصه حیات نهادند که از صحنه اصلی زندگی پدران و مادران خود بدور بودند. و به آرامی و در بی خیالی سالهای اولیه زندگی خود را روی خط افق سپری می ساختند. مدرسه اولین صحنه از حیات اجتماعی اما رسمی آنان بود، محلی که اینان ناگزیر ایام هفت سالگی تا 15 سالگی را تحت آموزشهای مستقیم مربیان و تربیت غیر مستقیم وسایل ارتباط عمومی طی می کردند. آنچه که طی این ایام قابل توجه است «تلاش دستگاه آموزشی و پرورش رسمی و غیر رسمی کشور برای آموخته کردن این کودکان و نونهالان با انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و از دیگر سو عرضه تصویری سیاه و منفور از تمامی سالهای حکومت پهلوی و حتی همه امیران و حاکمان پیش از انقلاب بود.

  در این سالها کودکان و نوجوانان در میان فضای «باقی مانده عناصر مدنی و فرهنگی عصر پهلوی » و «صورتهای اولیه مناسبات فرهنگی و مدنی عصر انقلاب اسلامی » در زیر باران شدیدی از «اطلاعات » بی آنکه فرصت کندوکاو و مطالعه عمیق درباره اش داشته باشند و «تبلیغات » بی آنکه مجال پرسش و جستجو درباره اش داشته باشند روزگار گذراندند.

تلاش «مربیان تربیتی و پرورشی مدارس » و بسیاری از کسانی که سعی در تربیت نسل دوم انقلاب داشتند عمدتا مصروف: دو امر شد:

 1 - تغییر و اصلاح صورت اعمال و رفتار بچه ها;

 2 - تبلیغ مستمر آرمان انقلاب و جنگ.

  و این در حالی بود که ماهها و سالها در انتظار تحقق امور زیر سپری می شدند:

 1 - طراحی طرحی استراتژیک و کلان براساس مبانی انقلاب اسلامی برای ساماندهی مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی;

 2 - تحقق انقلاب فرهنگی.

 3 - طراحی سیاست کلان فرهنگی کشور;

4- پالایش مناسبات «اقتصادی، سیاسی، اجتماعی » از شائبه های غربزدگی;

 -5  تغییر ساختار نظام تعلیمی و تربیتی مبتنی بر مبانی نظری دینی و پژوهشهای کاربردی.

  اصرار در تغییر صورت ظاهر و حفظ آن بتدریج موجب جاری شدن «تئوری نقش » در میان سطوح مختلف جامعه شد. و این «تئوری » چیزی جز ظهور «ریا» و «نفاق » فراگیر نبود. کودکان و نوجوانان با مشاهده:

  رفتار و کنش والدین در خانه و خارج خانه;

  رفتار و کنش مربیان در آشکار و نهان;

  رفتار و کنش مبلغان، نصیحت کنندگان و سیاستمداران در مناسبات اجتماعی و اقتصادی; درمی یافتند که راه ماندن و بودن تبعیت از این تئوری است.

  «نمایاندن آنچه که نیستند و پوشاندن آنچه که هستند».

 ا ین امر تا آنجا پیش رفت که همگان تنها طریق رسیدن به مدارج عالی و مراتب اجتماعی و سیاسی را پیروی از این تئوری فرض کردند. این امر کیان انقلاب را با خطر جدی نفوذ کسانی روبرو می ساخت که دل و جانشان با انقلاب نبود اما از آن به عنوان پلکان ارتقاء مادی سود می جستند.

  عدم تحقق موارد پنجگانه سابق الذکر جامعه را در سیر تدریجی مستعد می ساخت تا نسلی پرورده شود که در اولین فرصت از پوسته برخود کشیده (تئوری نقش) خارج شده و خود را آنچنان که هست بنمایاند.

  القاء مستمر آرمان انقلاب و جنگ نیز به دلایلی که ذکر خواهم کرد قدرت لازم برای پروردن نوجوانان و حراست از آنان را نداشت.

  همگان از این نکته غفلت ورزیدیم که انقلاب اسلامی بعد از بهمن 57 و ورود به عرصه مناسبات «سیاسی و اقتصادی » وجه «آرمانی » خود را از دست داده است. بواقع این «انقلاب »برای نسل مبارز و اولیه وجه آرمانی داشت و از همین رو جوانان انقلابی با تمسک بدان و خدمت تام و تمام به آن موجب شدند تا با خواست و مشیت الهی در سال 57 محقق شود. بی شک هر آرمان وقتی که محقق شود از وجه آرمانی اش کاسته شده و وجه «واقعی » می یابد. چه آرمان صورتی در ذهن می سازد و امیدی در قلب می کارد تا انسان در هوای آرزوی تحقق آن بپاخیزد. از همین رو آرمان و آرمانگرا بیش از آنکه در زمان حال بسر برد در آیند و در هوای آینده سیر می کند. همین توجه به آینده و امید به تنفس در «مدینه مطلوب » آنها را در گذار از «وضع نامطلوب » یاری می رساند.

  «انقلاب اسلامی و جنگ » بعد از دو نقطه عطف یعنی سالهای «57 و 68» بیش از آنکه از وجه آرمانی برخوردار باشند از وجه واقعی و عینی برخوردار بودند. وجهی که در کشاکش تاریخ و مسایل و مناسبات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی شدیدا آسیب پذیر است و ممکن است در این مرحله بسیاری ازیاران خود را از دست بدهد و یا دستکم آنها را به جایی برساند که بسان سالهای آرمانگرایی خود را وقف آن ننمایند; الا آنکه از قبل آن بهره مندی ویژه ای داشته باشند.

  چنانکه همگان شاهد بروز رویکرد بسیاری از انقلابیون، مردم و مسؤولان به دنیا و جمع آوری مال و بهره مندی از سفره انقلاب و جنگ بوده اند.

  این واقعه در حالی رخ می داد که سفینه انقلاب در مدار اصلی خود قرار نگرفته بود و به عنوان یک «نظام » نوپا به حساب می آمد و باید موقعیت خود را تثبیت می نمود.

  مربیان فرهنگی از این نکته غافل بودند که «آنچه برای آنها» آرمان محسوب می شد ضرورتا نمی توانست برای نسلی که در میان انواع تنشهای اجتماعی ایام کودکی و نوجوانی را سپری می ساخت بعنوان یک «آرمان » تلقی شود; ضمن آنکه این نسل پیش از آنکه انقلاب و اهداف جنگ را بعنوان مقصد دور در آینده بداند آن را در زمان حال می دید. نباید فراموش کرد که طی همین سالها دشمن بیدار سعی در اجرای استراتژی جدید استحاله فرهنگی انقلاب اسلامی و پس از آن نظام نوپای سیاسی و اجتماعی آن داشت و برای تحقق این استراتژی از همه امکانات و اداوت و ابزار نیز سود می برد. و این همه مجال نمی داد تا نوجوانان نورسته بتوانند سره را از ناسره باز شناسند چه، جملگی آنان از «دوران حکومت پهلوی، دوران انقلاب و بالاخره جنگ » تنها تصویری ذهنی داشتند و نه تجربه ای عینی.

  تلاش دستگاه فرهنگی برای مبدل ساختن یک «امر واقعی » (آرمان نسل اول) به یک آرمان (برای نسل دوم) بی نتیجه بود از همین رو و بصورت طبیعی مقدمات لازم فراهم می شد تا در اولین فرصت ممکن نوجوانانی که پای به سن «جوانی » می گذاشتند به اقتضای سن و تقاضای طبیعی در جستجوی «آرمانی » باشند که آنرا مطلوب خویش می پنداشتند. به عبارت دیگر چنانکه «نظام سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی » موفق به عرضه یک «تئوری » و یا طرح یک «آرمان » در صفحه ذهن و قلب جوانان نمی شد به صورت طبیعی این جمعیت سر در پی علمی می نهاد که حکایت از یک تمنای آرمانی داشت.

  سال 1368 شرایط ویژه ای بر فضای ایران حاکم بود:

  1- پایان جنگ که بروز نوعی انتظار و توقع برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی را سبب شد;

  2- نسل دوم انقلاب که به سن جوانی رسیده بود و بعنوان جمعیتی کلان در سر آرزوهای بسیار و انتظاراتی فراوانتر را می پرورید;

  3- مجموعه تعالیم مستقیم و غیرمستقیم عرضه شده طی دوازده سال دوران آموزش رسمی، بدون آنکه تغییری بنیادین را پذیرفته باشند مسبب تربیت نسلی شده بود که رویکرد دینی به عالم نداشت و تنها در کنار مجموعه ای از دروس (علوم زیستی، علوم دقیقه و علوم انسانی غربی) پاره ای مباحث فرهنگی را تحت تاثیر تبلیغات و آموزشهای مستقیم آموخته بودند. در واقع آموخته های رسمی عاری از شائبه های نظری و فرهنگی غربی نبودند;

  4- تکنوکراتهای متخصص در عرضه طرحهای کلان خود برای اداره امور کشور بیش و پیش از آنکه متوجه رویکرد دینی انقلاب اسلامی به عالم و آدم باشند سر در پی تقلید و کپی برداری از طرحهای دیکته شده سازمانهای جهانی داشتند و طرحهایی چون «توسعه اقتصادی »، «توسعه فرهنگی » را فراروی نظام جمهوری اسلامی قرار می دادند که بصورت طبیعی جهت گیریهای اصلی انقلاب را تغییر می داد و موجب می شد تا «مدینه و فرهنگ » غربی بعنوان «الگو» و مدینه مطلوب انقلاب اسلامی مطرح شود. البته با صورتی جدید و رنگ و لعاب ظاهرا مذهبی;

  5- جریانی سازمان یافته و متشکل در تلاش بود تا بر دیواره انقلاب اسلامی ترک اندازد . ماجرایی که از آن بعنوان «تهاجم فرهنگی » یاد شده است;

  نگاهی ساده به بسیاری از طرحهای پذیرفته شده طی همه این سالها نشان می دهد که ضعف در طراحی و برنامه ریزی مستقل و متکی به مبانی و منابع نظری دینی، علی رغم بسیاری از حسن نیتها موجب سریع تر شدن حرکت سفینه انقلاب اسلامی برای بازگشت به زمین است. برای مثال:

  طرح «انقلاب فرهنگی » بیش از سه سال دانشگاهها را تعطیل کرد و پس از آن بدون آنکه تغییر جدی و حقیقی در نظام آموزشی، میانی نظری کتب درسی، مبادی علوم، تعاریف و طبقه بندیهای حاکم در میان منابع انسانی ... حادث شود دیگر بار دانشگاهها گشوده شدند و علاوه بر آن در کنار دانشگاههای رسمی مراکزی تاسیس شدند آزاد و ملی که با خود عنوان «اسلامی » را یدک می کشیدند اما از همان ضوابط اولیه دانشگاههای دولتی نیز تبعیت نمی کردند.

  گسترش این مراکز در میان شهر و روستا موجب شد تا بر سرعت انسلاخ فرهنگی افزوده شود و «فرهنگ سنتی و ملی و منطقه ای » با سرعت بیشتری از میان جوامع دست نخورده و آلوده نشده شهرستانی محو شود.

  بتدریج بر ویرانه شهرهای قدیم شهرهای جدید قد برافراشتند شهرهایی که به تمامی نظام شهرسازی غربی را که عاری از رویکرد سنتی به عالم بودند انعکاس می دادند; چنانکه طی همین سالها «تهران » تبدیل به الگویی تمام عیار شد برای دگرگون شدن ساختار دیگر شهرها، آنهم با عبارات زیبای نوسازی، بهسازی، مدرنیته و ...

  متاسفانه طی همین سالها (1368 تا 1374) کسانی که متولی اصلاح و بازسازی مناسبات مردم بودند به دلیل:

 1 . عدم شناخت فرهنگ و تمدن مغرب زمین;

 2 . عدم دلبستگی به فرهنگ سنتی و مذهبی;

 3 . شیفتگی در برابر تزهای جاری در میان ممالک اروپایی (توسعه و...);

 4 . تبین نشدن استراتژی کلان نظام جمهوری اسلامی مبتنی بر شعار و خاستگاه انقلاب اسلامی و رهبری آن;

  سعی داشتند با اجرای دکترین «توسعه فرهنگی » نسل دوم انقلاب را مهیای پذیرش دکترین «توسعه اقتصادی » کنند. این واقعه بمعنی دگرگون ساختن ذهن و زبان و نگاه انسان شرقی برای منفعل شدن در برابر «فرهنگ و تمدن » غربی بود; تمدنی که روی به افول نهاده بود.

  عدم توانایی در عرضه یک «نظریه جدید و یک آرمان نو» فراروی نسل دوم انقلاب اسلامی موجب شد تا ناخودآگاه رسیدن به «مدینه غربی، دمکراسی، آزادی، جامعه مدنی و امثال اینها» در هیات یک آرمان مطلوب جلوه کند. آرمانی که در وقت تلاقی با اذهان جوانان نوپای سالهای 68 به بعد بناگاه مبدل به نیرویی می شد که مهار آن مشکل می نمود. و این واقعه رخ نمود.

  متاسفانه بروز تعارض میان نسلی که سردر پی آرمان قبلی (انقلاب اسلامی) داشت و تمامی دارو ندار خود را نیز وقف آن کرده بود و بسیاری از طرحها و برنامه های اجرا شده و یا در دست اجرا، زمینه کشمکش را ایجاد می کرد. اما صرف نظر از این کشمکش «نسل دوم » آرام، مستعد، بی گناه و تشنه مانده بود و بدلیل فقدان شناخت و آنچه که پیش از این ذکر شد دل به «آرمانی مجهول » و برخاسته از خاستگاه غربی خوش می کرد و توان و انرژی جوانی را مصروف آن می ساخت. در این میان کسانی از این وضع منتفع می شدند که در دل رسیدن به «مدینه غربی » و «عدول از مواضع انقلاب اسلامی » را می پروریدند.

  طی این سالها...

  «غرب » دریافته بود که «بنیادگرایی اسلامی » به دلیل رویکردی ویژه به «عالم غیب و غیب عالم » بنیاد فرهنگ و تمدنش را نشانه رفته است. چه پاشنه آشیل خود را می شناخت چنانکه علما و نظریه پردازان غربی متذکر این نکته بودند که مبدا حرکت قطار «فرهنگ و مدنیت غربی » رویگردانی از آسمان و عالم معنی بوده است.

  آنچه که مسلمین متوجه آن نبودند حضور غرب در سه جبهه بود.

 1 - جبهه مدنیت;

2- جبهه فرهنگ;

 -3  جبهه تفکر;

  و این در حالی بود که عموم مسلمین در جبهه «اخلاق و فرهنگ » خود را مواجه با غرب می دیدند و از دو جبهه دیگر به دلایل مختلف غافل مانده بودند. که یکی از مهمترین این دلایل غفلت علما «از وجه نظری و اساس تفکر» دشمن غربی بود.

  وقتی ما با غرب برخورد کردیم بیشترین هم خویش را مصروف برخورد با لایه میانی ساختیم آنهم در «صورت بیرونی » از همین رو بیشتر تصمیمات، دستورالعملها،و انذار و تبشیرها متوجه نفی صورت فرهنگ و غرب شد. شاید به همین دلیل است که موضوع «سکس، بی حجابی، روابط دختران پسران و امثال اینها» سمفونی واحد و مستمر اقوال و گفتگوهای ما بوده است و این درست در زمانی است که همه تلاش مسؤولان امور اقتصادی، شهرسازی، معماری، و امثال اینها صرف الگو برداری از تمدن غربی و بازسازی پررنگتر و شدیدتر بازماندهای نظام مدنی و شهری باقی مانده عصر پهلوی می شود. که همان دوران غربزدگی شدید ایرانیان است. گوئیا متذکر این نکته نشدیم که غربی عصیانگر در «جبهه مدنیت خود بنیاد» حضور ملموس و عینی دارد و در بستر خود انسانی غربی را تربیت می کند این سخن «چرچیل » را نباید از بین برد که گفته بود «ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را» شهرها انسان غربی تربیت می کردند و ما با ترمیم نظام غربی خیال «تربیت انسان دینی » در سر می پروریدیم. اگر مطالعات نظری ما طی این سالها دچار وقفه نمی شد; درمی یافتیم میان «صورت و سیرت » در هر دوره ای نسبتی وجود دارد که غفلت از آن موجب حرمان است.

  طی سالهای 68 تا 74 بررسی و مشاهده چند جریان قابل تامل است:

  از سال «1368»، تهران مبدل به الگویی برای تغییر و اصلاح نظام شهری و اخلاق شهرنشینان می شود. به زبان روشنفکران «اسباب توسعه فرهنگی و اقتصادی » فراهم می شود.

  (در جای خود از استراتژی مورد نیاز و طرحی که می بایست پی می گرفتیم سخن خواهم گفت.)بناگاه شهر مبدل به «بازار بزرگی » می شود که بعنوان قطب مدنی و فرهنگی در بسیاری از مناسبات تغییر ایجاد می کند. در هر کوچه و برزنی بازاری قد می افرازد تا «اخلاق سوداگرانه » ذکر مستمر جماعتی شود که به تازگی از میدانهای جنگ باز گشته اند. میدانهایی که عاری از این اخلاق بود. نظام شهری جدید بندهای تعلق و وابستگی به دنیا را محکم می ساخت تا تعلق خاطر به عقبی کم رنگ و کم رنگتر شود.

  نظام تربیتی و پرورشی سنتی توسط گردانندگان شهر بزرگی چون تهران به تبع الگوهای فرانسوی و ماسونی با سرعت تغییر کردند تا فرهنگسراها با ظاهری زیبا وظیفه «توسعه فرهنگی » به معنی «گذر دادن انسان سنت گرا و متدین از سنتهای مذهبی و سوق دادن آنها به سمت دنیای توسعه یافته مدرن » را عهده دار شوند.

  اولین بار در فرانسه فراماسونرها قصابخانه ای را مبدل به فرهنگسرا کردند. متاسفانه عده ای همین نسخه را علاج درد فرهنگی جوانان ما دانستند.

  در هر صورت این انسان از جبهه برگشته و گرد و خاک انقلاب از تن دور نکرده می بایست رام شود و چه بهتر که با رنگ و لعاب فرهنگسراها و موسیقی و هنر مدرن این عمل صورت گیرد. نکته قابل توجه آنست که شروع ساخت این فرهنگسراها از مناطق جنوبی شهر و از لایه زیرین که وابستگی بیشتر به سنتهای مذهبی دارند آغاز می شود. پر واضح بود که بالا شهرنشینی ها به اندازه کافی توسعه یافته بودند.

دکترین توسعه اقتصادی در کشورهای سنتی تنها در زمانی قابل اجراء بود که «توسعه فرهنگی » اتفاق افتاده باشد. توسعه فرهنگی هم خود نیازمند اسبابی بود مناسب که در بدو امر حوزه های علمیه، روحانیون، آنانی که در محضر علما و صحن جبهه تربیت شده بودند فاقد آن بودند از اینرو تحقق آن نیازمند به میدان آمدن جماعتی بود که تابع فرهنگ انسان مداری و اخلاق لیبرالیستی توسعه یافته باشند و این جماعت از سالها قبل در ایران زندگی می کردند. اما تحقق انقلاب و جنگ مانع از حضور و خودنمایی شان بود. و حال این وظیفه رکن دوم بود که وارد عمل شود.(رکن اول دردست شهرداری بود).

  وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می بایست وظیفه سنگین به میدان آوردن روشنفکران را عهده دار شود. آرام، تدریجی، کنترل شده اما مستمر.

  از همین سال است که «نشریات روشنفکری » وظیفه گفتگو از سینما، رمان، موسیقی، آثار ترجمه شده نویسندگان اروپایی و اخلاق توسعه یافته ها را آغاز کردند و در تحت حمایت بزرگترین دستگاه فرهنگی کشور مسیر «توسعه فرهنگی » را هموار نمودند. بی گمان تنها، کسانی که حاضر به مصالحه با آمریکا، گپ زدن با یهودیت صهیونیستی، ترک اخلاق مردانه و شجاعانه اهل جنگ، قبول زندگی مدرن و ... بودند که در مدرسه روشنفکری علم آموخته و فرهنگ مدرن توسعه ای را پذیرا شده باشند.

  رکن سوم را نظام آموزش عالی و بعد از آن آموزش و پرورش رسمی عهده دار بود.

  و بسط نظام تغییر نیافته، نقد نشده آموزشی با تاسیس انواع و اقسام دانشگاهها در اقصاء نقاط کشور برای استحاله فرهنگی جوانان عملی شد.

  بسط آموزش عالی مثل همان شهرسازی از ظاهری فریبنده، دلچسب و شیک برخوردار بود اما در باطن ره به سرزمینی داشت که امروز بصورت ملموس همگان از آن مطلع هستند.

  و بالاخره رکن چهارم، نظام مالی و اقتصادی بود. موضوع مهمی که به دلیل محسوس بودن پیامدهایش طی سالهای گذشته از کنار آن می گذرم. با این همه متذکر می شوم که ما با غرب «در جبهه مدنیت » رویارو نشدیم بلکه آن را پذیرا شدیم و تلاش کردیم نیل به مدنیت غربی را مشروعیت داده و حتی در زمره اهداف انبیا و انقلاب اسلامی قلمداد کنیم و تنها عیب آن را متوجه برخی ابتذالات اخلاقی نظیر استفاده از مشروبات الکلی، سکس و ... سازیم. تا با برطرف شدن این عارضه دیو مسلمان شود. اما براستی ابتذال، عارض بر تمدن غرب بود یا ذاتی آن؟

  از طرف دیگر ما در جبهه سوم یعنی تفکر و نظریه پردازی هم غایب بودیم.

  به عبارت دیگر به همان دلیل که عرض کردم متذکر «مبانی نظری » و هستی شناسی ویژه غربی که اساس فرهنگ و تمدن غربی بر شالوده های آن استوار شده بود. نبودیم.

  جالب اینجاست که علی رغم گذشت 20 سال از انقلاب یک کرسی غرب شناسی در ایران تاسیس نشده علی رغم آنکه صدها کرسی شرق شناسی در کشورهای غربی از دویست سال پیش مشغول فعالیت اند.

  «مبانی نظری غرب در لابه لای کتب درسی، رشته های مختلف علوم انسانی دانشگاهی، نهفته بود و در مباحث انسان شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی منتشر می شد.

  سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت غربی از آبشخور آراء نظریه پردازان و علمای صاحب رای سیراب می گشت و برهمان اساس نیز «طرحهای استراتژیک » سیاسی و اقتصادی طراحی و اجراء می شدند. لیکن، بجز تعدادی انگشت شمار از جمع علما هیچگاه مجاهدتی جانانه در این عرصه صورت نگرفت و متاسفانه برخی از مسؤولان معتقد و مذهبی نیز در ایامی که از قدرت و امکان برخوردار بودند اقدامی برای این امر نکردند و به دلایل مختلف از نویسندگان، نقادان و نظریه پردازان دلسوز انقلابی حمایت نکردند. تا آنجا که گاه برای مجلس جشنی و یا بزرگداشت مردی و یا برپائی محفلی میلیونها تومان هزینه کردند اما از پرداخت حق الزحمه یک نویسنده سر باز زدند. هر تازه به دوران رسیده ای را به خارج بردند و در سر کاری گذاشتند اما از شناسایی و مساعدت به تعداد معدودی از محققان مسلمان و دلسوخته که عمر خود را صرف شناسایی و مبارزه با غرب در جبهه فرهنگی نموده بودند خودداری کردند و چنین وانمود کردند که نمی بینند و نمی دانند.

  برای هر امر ساده ای چک های میلیونی صادر کردند اما از حمایت جدی چند نشریه که تعداد آنها به عدد انگشتان یک یا دو دست نمی رسید خودداری ورزیدند.

  اجازه بدهید عرض کنم در سر ما مقابله جدی با غرب نبود اما مبارزه غرب با اسلام جدی بود.

  حرکت چهارم

طی چهار، پنج سال اخیر که روشنفکران غربگرا و جماعتی از نویسندگان التقاطی بنای نقد آرای مذهبی و تعرض به ساحت برخی از مقدسات را گذاشتند جمعی از طلاب و برخی از علمای و پژوهشگران بنای مطالعه در مباحث نظری و فلسفی و کلامی غربی را گذاردند و مجالسی بر پا داشتند. اما، هیهات که این امر با تاخیری بیست ساله شروع شد و صورت سازمان یافته بخود نگرفت. و تا نتایج حاصله نیز تبدیل به طرح و برنامه برای تغییر «چهار رکن » ذکر شده شود، کار از کار گذاشته است.

  جریان روشنفکری در هر سه حوزه تمدن، فرهنگ و تفکر غربی متکی به منابع و ادبیات جاری در غرب است. به همین خاطر برای هر موضوع و مساله ای متنی را ترجمه نموده و منتشر می سازد; در واقع این منابع با خروج از اجمال به مرتبه تفصیل یافته رسیده اند. تبدیل به شعر و رمان و نمایشنامه شده اند و بالاخره در قالب راههای اجرایی مدون شده اند. جریان روشنفکری بی دغدغه و دردسر آنهمه را فراروی نسلی جوان، طالب آرمان و خام می گذارد و در چشمش مدینه غربی را می آراید تا فریفته تصویری فریبنده اما دروغین از آزادی، جامعه مدنی، دمکراسی و ... شود.

  در مقابل «مؤمنان به بنیادگرایی اسلامی » ناگزیر به حضور همزمان در چند جبهه اند:

 1 - پاسخ گویی به نیازهای فوری و فوتی نظام جمهوری اسلامی;

2- دفاع از اصول و کیان دین و تفکر دینی در مقابل هتک حرمتها، ایرادها، انتقادات و هزره دراییهای گستاخانه;

  3- کشف راههای به اجراء آوردن دریافتهای دینی در عصری که عالم غربی و فرهنگ و تفکر آن غالب است;

  4- مبارزه در میدانهای عملی، رویاروی عمله استکبار جهانی و توطئه های شبانه روزی آنان.

  اینان ناگزیر به حضور در چهار جبهه اصلی اند اما ناگزیر از گذار از آنچه که غرب فراروی مسلمین قرار داده و روشنفکری تن دادن به آن را موجبیت تاریخی و امری محتوم به حساب آورده نیستند.

  حرکت چهارم «گام اول » از وظیفه بزرگ به تاخیر افتاده است. مقدمه ای برای یک جهش.

  حرکت چهارم بدلیل مواردی که فراروی بنیادگرایی اسلامی است پر سرو صدا و هیجان ساز است. به مذاق روشنفکران و مدیران تکنوکرات خوش نمی آید; خواب و آرام را بهم می زند; و البته از میان میدان جهاد می گذرد.

  آنچه بدان نیازمندیم

طی همه سالهایی که در حال وروز مسلمین و رویارویی انقلاب اسلامی با غرب مطالعه می کردم وبویژه در وقتی که دانشجویان و بسیجیان از چه باید کردها گفتگو و سؤال می کردند به این موضوع می اندیشیدم که مهمترین نیاز ما برای خروج از کشاکش حوادث و مسایل جدی فرهنگی چیست؟

  پیش از این از نیاز سفینه فضایی به چند منبع سوخت یاد کردم. چنانکه سفینه انقلاب اسلامی با دو منبع سوخت از دو مانع گذشت اما پس از جنگ و در عصر سازندگی نیازمند مخزن سوم بود تا به مدار بالاتر صعود کند.

طی همه این مسیر طولانی نیازمند: حضور و روحیه قوی مردمی (مخصوصا جوانان) بود اما می بایست به این امر توجه می شد که گذار از «جذابیت تمدن غربی » و در امان ماندن از «فرهنگ » انسان مداری بیش از آنکه نیازمند مشتبهه شدن به قوم غربی و همسان شدن با اخلاق و منش فرنگی در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باشد نیازمند امری متفاوت و آرمانی دیگرگون اما از جنس «انقلاب، شیعه و جنگ » است. و گرنه سفینه انقلاب پیش از گذر از جو دیگر بار به سمت زمین باز می گردد و شهر و مدینه انقلابی بدل به شهری کاملا فرنگی می شود با تابلوهای رنگین «سبحان الله » و «الحمدالله ». آنچه بیش از هر چیز بدان نیازمند بودیم دور ماندن از تبعات «هفت غفلت » بود. همان که تا به امروز بر آن پای می فشاریم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر