مصالح همگانی و شیوه حکومت
تا این جا با دو نظریه مختلف درباره امامت آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که هر دو را بر محک تجربه بزنیم تا روشن شود کدام یک از دو نظریه با واقع وفق می دهد و مصالح امت را دربر می گیرد.
اکنون باید دید مصالح امت و شرائط آن زمان، کدام یک از دو نظریه را تایید می کند، آیا شرائط ایجاب می کرد که پیامبر مساله جانشینی را نادیده بگیرد و آن را بر عهده امت بگذارد، تا آنان برای او جانشینی تعیین نمایند، یا مصالح امت در گرو این بود که او درباره بقای دین و صیانت آن بیندیشد و فرد جامع الشرائط را به مسلمین معرفی کند، حالا خواه این فرد علی(ع) باشد یا فرد دیگر.
سخن در این جا درباره خلافت شخص معین مطرح نیست، بلکه به صورت کلی موضوع مورد بررسی قرار می گیرد، اینک تحلیل موضوع، از طرق گوناگون:
1 - خطر مثلث
روزی که پیامبر گرامی اسلام(ص) دیده از جهان بربست، دولت جوان اسلامی را سه دشمن بزرگ از سه طرف احاطه کرده و پیوسته در فکر براندازی حکومت اسلامی بودند.
این سه دشمن عبارت بودند از:
1 - امپراطوری روم شرقی(شامات و فلسطین).
2 - امپراطوری ایران.
3 - ستون پنجم(منافقان داخلی).
در عظمت خطر دشمن نخست کافی است که پیامبر گرامی اسلام(ص) در سال هشتم نیروی عظیمی را برای مقابله با لشگر روم اعزام کرد و در این جنگ سه فرمانده سپاه اسلام یکی پس از دیگری جام شهادت نوشیده و لشگر کست خورده اسلام به مدینه بازگشت، برای جبران شکست، پیامبر در سال نهم با ارتش سنگینی قریب به سی هزار نفر با تجهیزات خاصی تا سرزمین «تبوک » رفت و اثری از دشمن مشاهده نکرد، و راه را برای ادامه دفاع از کیان اسلام هموار ساخت و در آخرین روزهای درگذشت خود، ارتشی را به فرماندهی «اسامة بن زید» آماده ساخت و اصرار می ورزید که هر چه زودتر مدینه را ترک گویند و در مرز روم متمرکز شوند.
در اهمیت ضلع دوم این مثلث کافی است که «خسروپرویز» امپراطور ایران وقتی نامه پیامبر(ص) را دریافت کرد و از دعوت او به آئین توحید آگاه گردید، از شدت عصبانیت نامه پیامبر را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: مدعی نبوت را دست بسته به سوی من روانه کن.
خطر ستون پنجم بر کسی پوشیده نیست، آیات فراوانی که در حق آنها نازل شده است، روشنگر پایه خطر آنها است آنان پیوسته مترصد بودند که پیامبر را ترور کنند، و یا پس از درگذشت او با ترفندی زمام امور را به دست گیرند قرآن در فتنه گری آنان چنین می فرماید:
(لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لک الامور حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون). (1)
«آنها پیش از این نیز، در پی فتنه انگیزی بوده اند و کارهائی را بر زیان تو دگرگون ساخته به هم ریخته اند تا این که حق فرا رسید، و فرمان خدا آشکار گشت(و پیروز شدید) درحالی که آنها کراهت داشته اند».
آیا با وجود چنین دشمنانی نیرومند که به صورت یک مثلث، در صدد ضربه زدن بر حکومت جوان اسلام بوده اند، صحیح بود که پیامبر گرامی چشم از جهان بپوشد و برای آینده امت نیندیشد و شخصی را به عنوان رهبر معین نکند؟
انسانی که چند فرزند خردسالی داشته باشد، به هنگام احساس مرگ در آینده فرزندان خود می اندیشد و با تعیین سرپرست، سعادت آنان را تامین می نماید، آیا حفظ رسالت و زحمات دیرینه و وحدت مسلمین از نظر ارزش، کمتر از چند فرزند صغیر می باشد؟
2 - زندگانی عشایری
زندگانی مسلمانان در مکه و مدینه زندگی عشائری بود و هر عشیره برای خود رئیس و پیشوائی داشت، و در تاریخ عرب پیوسته به خاطر اختلاف رؤسا، عشیره ای به جان دیگری افتاده و خون همدیگر را می ریختند آنان به همان روح عشیره گری به اسلام پیوستند و در مواردی که قبیله انصار یا مهاجر درگیر می شدند، اگر تدبیر حکیمانه رسول خدا(ص) نبود، خون زیادی ریخته می شد (2) حتی در داستان «افک » نزدیک بود دو قبیله «اوس و خزرج » به جان هم بیفتند و حمام خون راه بیندازند. (3) در این شرائط آیا مصلحت ایجاب نمی کرد که پیامبر گرامی اسلام(ص) قاطعانه وارد کار می شد و فرمانروای مسلمانان را معین می کرد؟! زیرا واگذاری آن به مسلمانان با داشتن تیره های مختلف و شیوخ گوناگون، نتیجه ای جز ایجاد دودستگی و کشمکش نداشت و شاهد روشن این جریان; جریان سقیفه است که در آنجا مهاجر و انصار یکدیگر را به باد فحش گرفته و زد و خورد انجام گرفت.
عمر در داستان سقیفه می گوید: ما سعد بن عباده را لگدمال کردیم، مردی گفت: سعد کشته شد؟ گفت: خدا سعد را بکشد. (4)
بررسی یک چنین زندگی خصمانه عشائری رهبر مسلمانان را بر آن می داشت که کار را به دست شیوخ قبائل و سران عشائر نسپارد، زیرا در این صورت جز اختلاف و خونریزی نتیجه دیگری نخواهد داشت.
3 - صحابه و پایه استقامت آنان در دین
شکی نیست در میان یاران پیامبر، انسان های والا و وارسته ای بود که دعای آنان مایه نزول رحمت و خشم آنان مظهر خشم خدا بود، سخن در باره این گروه اندک نیست، سخن در مجموع یاران اوست آیا واقعا از نظر آگاهی و اعتقاد قلبی و استقامت در دین، به آن پایه رسیده بوده اند که پیامبر رهبری را به دست آنان بسپارد و برود؟ با این که این گروه پس از درگذشت پیامبر مانند دوران حیات او، از خود یک رهبر قاطع و آگاه بی نیاز نبود که این جمع را به سوی کمال رهبری کند و از کارشکنی ها جلوگیری نماید.
بررسی صفحات تاریخ نشان می دهد که در مراحل حساس، عقیده ها متزلزل و افکار گوناگونی به آنان رخ می داد و اندیشه بازگشت به عصر جاهلی در مخیله ها، خودنمائی می کرد، آیا صحیح است که پیامبر ناموس الهی(دین) را به چنین افرادی بسپارد؟ بی آنکه برای آن متولی مشخصی معین کند؟!
ما برخی از آیات را که حاکی از اندیشه عقب گرد برخی از صحابه به عصر جاهلی است منعکس می کنیم، قرآن درباره جنگ احد که از نبردهای سخت و جانکاه مسلمانان بود، چنین می فرماید:
(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل نقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین). (5)
«محمد فقط فرستاده خدا است و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بوده اند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمی گردید؟(اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت بازگشت می نمائید) و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضرری نمی زند، و خداوند به زودی شاکران(استقامت کنندگان) را پاداش خواهد داد»
و نیز در آیه دیگر می فرماید:
(...و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شئ قل ان الامر کله لله یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شئ ما قتلنا هاهنا...). (6)
«گروه دیگری در فکر جان خویش بوده اند، آنها گمانهای نادرستی همچون گمانهای دوران جاهلیت درباره خدا داشتند و می گفتند آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می شود، بگو همه کارها(پیروزی ها) به دست خدا است، آنها در دل خود چیزی پنهان می دارند که برای تو آشکار نمی سازند، می گویند اگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در اینجا کشته نمی شدیم ».
ممکن است تصور شود این نوع ضعفها و نارسائی ها مربوط به آغاز هجرت است و جنگ احد در سال سوم هجرت رخ داد ولی مسلمانان در اواخر هجرت از نظر عقیده و اندیشه و پایداری به حد کمال رسیده و شایسته آن بوده اند که پیامبر زمام کار را به دست آنان بسپارد، ولی این اندیشه را تاریخ به شدت رد می کند به گواه این که در جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، مسلمانان صحنه نبرد را ترک گفته و همگی جز عده معدودی رسول گرامی را تنها گذاردند، درحالی که پیامبر به آنان چنین خطاب می کرد:
«این؟ ایها الناس؟ هلموا الی انا رسول الله ».
و لذا قرآن درباره نبرد حنین می فرماید:
(لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین). (7)
«خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد و در روز «حنین » نیز یاری نمود در آن هنگام که فزونی جمعیتتان شما را مغرور ساخت ولی این فزونی جمعیت به درد شما نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت به دشمن کرده و فرار کردید».
جمله (ثم ولیتم مدبرین) بازگو کننده پایه ایمان و پایبندی آنان به اسلام عزیز و رهبر او است، آیا صحیح است پیامبر آگاه از روحیه اکثریت آنان، در تحکیم آئین خود از طریق تعیین رهبر، کاری صورت ندهد؟، ارتداد گروهی از طوائف پس از رحلت پیامبر نشانه بارز ضعف ایمان آنان بود، محاسبه این نوع حادثه ها که طبعا برای پیامبر روشن بود، ایجاب می کرد که پیامبر قاطعانه وصی خود را معین کند تا بر مشکلات پیروز آید، واگذاری امر رهبری به چنین گروهی که در میان آنان مؤمن و منافق، ثابت و متزلزل فراوان است، مقرون به مصلحت نبود؟
از این جهت می بینیم «شیخ الرئیس »، در کتاب «شفا» مساله خلافت را مطرح می کند و یادآور می شود که تنصیص بر وصی از صواب بیشتری برخودار است زیرا چنین کاری از ایجاد اختلاف و جدال جلوگیری می کند، برخلاف عکس آن که موجب دودستگی و اختلاف در زندگی می باشد. (8)
سردرگمی در شیوه حکومت
نویسندگان اهل سنت مساله تنصیصی بودن خلافت را رد کرده، ولی الگوی روشنی را از خلافت اسلامی ارائه نکرده اند.
پیامبر در آخرین لحظات حیات خود بر سر دو راهی بود یا باید قاطعانه خلیفه و جانشین تعیین کند و یا لااقل شیوه حکومت را به مسلمانان آموزش دهد، متاسفانه از نظر اهل سنت پیامبر هیچ کدام را انجام نداده است، بالاخره پیامبری که در موضوعات بی شماری سخن گفته، محال است در یک چنین قضیه مهمی شیوه حکومت را بیان نکند، و شگفت این است که در مجموع روایات وارده در صحاح و سنن، روایتی که بیانگر شیوه حکومت باشد، وارد نشده است. درحالی که نویسندگان اهل سنت تنها به آیه های مشاوره بسنده کرده و می گویند شیوه حکومت براساس شوری استوار است در حالی که اصل مشاوره یک اصل کلی است و اصل کلی نمی تواند بیانگر صدها مسائل مربوط به حکومت اسلامی باشد، باید در کنار این اصل، اصول دیگری نیز در کتاب و سنت وارد شده باشد تا این خلا را پر کند.
شوری از اصول ارزنده اسلام است ولی تنها این اصل نمی تواند، بیانگر شیوه حکومت اسلامی باشد، حکومت برای خود، اصول و شرائطی لازم دارد که باید وحی آسمانی آنها را بازگو کند.
خلاصه اکمال دین در گرو انجام یکی از دو چیز است:
1 - نصب امام و تعیین خلیفه آنگاه خود خلیفه به خاطر منصوب بودن، جوانب کار را روشن می سازد.
2 - بیان شیوه حکومت از نظر منتخب و منتخب، و شرائط انتخاب، دهها موضوعات جانبی که بدون روشن شدن آنها، شیوه حکومت واضح نمی شود.
متاسفانه از نظر اهل سنت هیچ کدام براین اساس انجام نگرفته نه امامی معین شده و نه شیوه حکومت به صورت روشن و جامع بیان گردیده است.
پی نوشتها:
1) توبه: 48.
2) صحیح بخاری، ج 5، ص 119، باب غزوه بنی المصطلق.
3) مدرک قبل.
4) شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 17.
5) آل عمران: 144.
6) آل عمران: 154.
7) توبه: 25.
8) شفا، فصل 5، ص 564، متن 13 از بخش الهیات، مقاله 10.