بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اقرأ باسم ربّک الّذی خلق (1) خلق الانسان من علق (2) اقرأ و ربّک الاکرم (3) الذی علّم بالقلم (4) علّم الانسان ما لم یعلم (5)
ترجمه:
بخوان به نام پروردگارت که بیافرید * آدمی را از لخته خونی بیافرید * بخوان، پروردگار تو کریمترین است * خداوندی که به وسیله قلم آموزش داد * به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت *
بسیاری از دانشمندان علوم قرآنی و مفسّران گفته اند: این سوره نخستین سوره ای است که بر پیامبر (ص) نازل شده است؛ لکن برخی معتقدند آنچه که از این سوره نخستین بار نازل شده است، همین پنج آیه است. مرحوم علامه طباطبایی (صاحب المیزان) گفته است که: همه آیات این سوره یکجا نازل شده است. (در این باره سخن خواهیم گفت)
نامهای سوره
این سوره در عهد صحابه و تابعین به نام سوره «اقرأ باسم ربک» مشهور بوده. چنانکه از عایشه و ابی سلمة بن عبد الرحمن و ابی رجاء عطاردی و مجاهد و زهری چنین نقل شده است و ترمذی هم آن را به همین عنوان نامیده و همینطور بخاری نیز به اسم «اقرأ باسم ربک الذی خلق» از این سوره یاد کرده است. گفتنی است این سوره با نامهای دیگر نیز مثلِ «اقرأ»، و «علق» (در مصحف و معظم تفاسیر» و «اقراء و علق» (در تلخیص کراشی) آمده است.
گروهی نیز مانند ابن عطیه و ابوبکر بن المغربی آن را سوره قلم نامیده اند چنانکه سوره «ن و القلم» را نیز سوره «ن» گفته اند، پس این سوره از سوره هایی است که بیش از یک اسم دارد. (تفسیر التحریر و التنویر، الجزء الثلاثون).
تعداد آیات
این سوره در پیش اهل مکّه بیست، اهل شام هیجده و اهل کوفه و بصره نوزده آیه دارد. (نفس مصدر) اختلاف در دو آیه است: شامی دو آیه «ارأیت الذی ینهی * عبدا اذا صلّی *» را یک آیه می داند. و حجازی آیه: «کلاّ لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة» را دو آیه می داند (کلاّ لئن لم ینته * لنسفعا بالناصیة).
هدفهای این سوره
1 توجه انسان به خداوندی که او رب است و آفریدگار و ارجمند و آموزش دهنده است و کنار زننده پرده های جهل و نادانی؛
2 توجه بشر به اینکه خداوند او را از علق آفریده است و اینکه او تحت ربوبیت خداوند است و حامل لوای علم و معرفت و هنگامی که خود را مستغنی می یابد فساد و طغیان می کند؛
3 توجه به این که بازگشت همه چیز به سوی خداست. آغاز و انجام همه به دست او و به سوی اوست ؛
4 متوجه ساختن انسان به وظایف او که باید قرائتش بلکه همه افعالش به نام خدا و در سبیل هدایت باشد و دستور تقوی دهد، با حق ستیزه نکرده و به آن پشت نکند و بداند که خداوند او را می بیند (و او در محضر و مرءای خداست)؛
5 ترساندن از نکال خداوند که او موی سر او را می گیرد و با حقارت و ذلت به سوی عذاب می کشاند؛
6 و توجه به اینکه خداوند می خواهد از طغات و فاسدین پیروی نشود و بندگان خدا در پیشگاه او به خاک مذلّت بیافتند و قرب و نزدیکی او را بخواهند.
تفسیر کلمات آیات
الف: اقرأ:
1 قرائت گاهی خواندن کتاب و نوشته است که خواننده به منظور اطلاع از آنچه در آن هست آن را مطالعه می کند و تلفظ هم نمی کند. و گاهی خواندن کتاب و نوشته است به صورت تلفظ کلمات زمانی هم تلفظ به کلمات است برای غیر، مثل آنکه خواننده چیزی را بر کسی بخواند که او بشنود، از این قرائت به تلاوت هم تعبیر می شود. «یتلوا علیهم آیاته...» به نظر می رسد در اینجا خواندن به معنای اوّل مراد است، هر چند در آیه بعد بمعنای سوّم هم آمده است
2 اقرأ فعل امر است از قرائت. قرائت، خواندن کلامی است که از قبل آماده شده (مکتوب یا محفوظ) خداوند به رسول خود امر می کند که بخواند.
این که چه چیز را بخواند در آیه ذکر نشده است، اگر منظور از مفعول اقراء قرآن باشد قرآن نه مکتوبش و نه محفوظش در نزد او نبود؛ بنابراین که این سوره اولین سوره ای باشد که بر پیغمبر نازل شده است پس باید گفت مقصود قرآنی است که بعد از این به حضرتش نازل می گردد. مانند این که معلم در کلاس به دانش آموز بگوید بنویس و بعد آنچه را که باید بنویسد بگوید؛ یعنی اقراء سنتلوا علیک او سنملی لک. و ممکن است منظور خواندن هر چیزی باشد که خواندنی است، بدین معنی که رسول الله با این امر مأمور شده به قرائت که تا کنون نمی توانست بخواند، یعنی ای رسول تو تاکنون عامی بودی و درس نخوانده. از این لحظه توان قرائت پیدا کردی و مأمور شدی که بخوانی هر کلامی را که نوشته یا حفظ شده باشد خواه کلام خدا باشد، خواه کلام بشر، و اگر قرینه نباشد که منظور قرائت قرآن است می توان گفت که حذف مفعول بر این عموم دلالت می کند. و احتمالاً منظور اصلی از امر، قرائت نیست بلکه «باسم ربک» است که بعد از اقرأ ذکر شده است؛ یعنی هر وقت خواستی بخوانی در آغاز بسم الله را بگو و قرائت تو بدون بسم الله نباشد.
ب: ربّ
1 رب خواه از ربب باشد یا ربی به معنی پروراندن، رشد و نمو دادن و کمال بخشیدن است و این یکی از نامهای خداوند است و در اسلام اهمیت شایانی داده شده است که خداوند بعنوان ربّ یا ربّ العالمین شناخته شود. رب به معنای «مالک»، «صاحب»، «مصلح» نیز آمده است. مانند ربّ البیت یعنی صاحب خانه.
2 از صفت ربّ استفاده می شود که خداوند مالک و صاحب پیغمبر است، مالک و صاحب همه انسانهاست، مالک و صاحب همه جهان است؛ نه به آن معنی که هر مالداری مالک اموال و هر ثروتمندی مالک ثروت است (مالکیت اعتباری)؛ زیرا این نوع مالکیت یک نوع قرار داد و اعتباری بیش نیست و نه به آن معنا که هر صاحب فرزندی صاحب است و هر انسانی مالک خویشتن و مالک اعضا و جوارح خویش است؛ زیرا هیچ ممکنی از خود چیزی ندارد بلکه به او داده اند و لذا خواهند گرفت «انتم الفقراء الی اللّه» چیزیکه در ذاتش جز احتیاج و فقر نیست چگونه می تواند و اجدیتی از خود داشته باشد و مالک و صاحب گردد؟ به عبارت دیگر چیزی که دادنی است گرفتنی هم هست و چیز گرفتنی اساس واجدیت نمی شود مگر به نحو تسامح و تساهل، او مالک و صاحب است، همه چیز مملوک اوست، انّا للّه.
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
و نیز از «ربّ» مستفاد می گردد که او مصلح و مربی است؛ یعنی پروردگار و پرورش دهنده. پرورش چه؟ از کلمه «عالمین» که بعد از «ربّ» آمده است چنین فهمیده می شود که او پرورش دهنده همه موجودات است؛ یعنی همه موجودات را از نقص به کمال می رساند و استعدادها را به سوی فعلّیت رهنمون می سازد، این مطلب ما را به حقیقتی می رساند که توجه به آن چهره جهان را در نظر ما دگرگون می کند و آن وجود حرکت و پویایی در کل جهان است، آن هم حرکتی جهت دار و تکاملی و کنترل شده. و چون این حرکت بدون هماهنگی در کل جهان و ملاحظه تناسب و ارتباط میان موجودات معقول نیست و بدون وحدت جهان محقق نمی گردد، پس یک مرتبه سکون و رکود و بی نظمی و کثرت از چهره جهان زدوده می شود و یک حقیقت واحد متشکل از این همه موجودات و مظاهر پویا و متحرک، هماهنگ، همگون، هم جهت و همسو با زیبائی خیره کننده در نظر ما مجسم می شود.
3 این که از اللّه به ربّ تعبیر شده است، ظرافت خاصی دارد، مشرکین باور داشتند که «اللّه» آفریدگار است، ولی باور نداشتند پروردگار هم هست.
می گفتند پروردگار (صاحب ملک و تدبیر) بت ها هستند (یا موجودی که به آفریدگار نزدیکتر است: از ملائکة، جن، انس و...) که خیر و شر، سعادت و شقاوت و عزت و ذلّت ما به دست آنهاست، هر چند آفریدگار ما خداست (و لئن سئلتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ اللّه....).
خداوند می فرماید: پروردگارت همان آفریدگار است و خواندن تو باید به نام او باشد.
کلمه ربّ در هشت آیه این سوره سه بار تکرار شده است: 1 اقراء باسم ربّک... 2 ... و ربّک الاکرم 3 ثم الی ربّک الرّجعی.
ج علق:
مفسران علق را جمع علقه دانسته و به معنای خون بسته (جامد) معنا کرده اند (صورتی از اطوار جنین).
انسان را از خون بسته آفریده است. در بزرگی پروردگار همین قدر بس که او، انسان را که پیچیده ترین و شگفت انگیزترین پدیده جهان است، از خون بسته خلق کرده است.
د «اکرام»:
«کرم» چیست؟ کریم و اکرم کدام است؟ کریم در لغت بمعنای «محسن» و «جواد» است امّا کرم «احسان» و «جود» نیست؛ کریم فائض، عافی، غافر و معطی است ولی کرم هیچکدام از اینها نیست، هنگامی که می شنویم دستور «اکرموا الضیّف» را و یا شعر «و حمل الذاد اقبح کل شئی اذا کان الوفود علی الکریم» و یا «ما غرّک بربّک الکریم»، معنای آن را به روشنی می یابیم، اما در مقام تعریف جامع و مانع از آن که با مفاهیم دیگر مخلوط نشود با مشکلاتی روبرو می شویم، پس اگر کرم را بمعنی «بزرگواری» معنی کنیم، شاید مطلب دوری را نگفته و راه دوری نرفته باشیم.
صفت «الاکرام» افزایش ربوبیت و کرامت را می رساند. یعنی خداوند انسان را پس از خلقت و اعطای قوا و استعدادها، به حال خود وانگذاشته و به وسیله قلم او را آموزش داد و راه کمال را به وی نمایاند. که این امر خود از بخشندگی فوق العاده او سرچشمه می گیرد.
ه علّم بالقلم:
ممکن است «علّم بالقلم» صفت «ربک الاکرم» باشد و نیز احتمال دارد واو در «و ربک الاکرم» واو استینافی باشد که در این صورت «الّذی علّم بالقلم» خبر و معرّف ربک الاکرم بوده و معنای آیه چنین می شود: همان پروردگار اکرمی که
دانشها را به وسیله قلم به انسان که خود نمی دانست، آموخت.
تا اینجا، در آیات پنجگانه کوتاه، ساده و قابل فهم،
دوبار، از «قرائت، فراگیری وحی و قرآن»،
دوبار، از «اینکه آفریدگار همان پروردگار است»،
دوبار، «از آفریدن، که شاهکار قدرت و عظمت او است»،
دوبار، از «آموختن که به وسیله قلم ندانسته ها را آموخته است»،
دوبار، «از انسان، که شگفت ترین پدیده ها است»، و نیز
یک بار «از قرائت، که باید به نام و یاد او باشد»،
و یک بار، از «چگونگی خلقت انسان، که خون بسته بوده است» سخن به میان آمده است.
اگر قرآن کتاب هدایت باشد، که هست و اگر اساس هدایت، معرفت و شناخت باشد که هست و اگر شناخت سه مرکز «خدا، انسان و جهان» و شش محور «1 رابطه خدا انسان 2 رابطه انسان خدا 3 رابطه خدا جهان 4 رابطه جهان خدا 5 رابطه انسان جهان 6 رابطه جهان انسان» داشته باشد در این آیات از مرکز یک (خدای اکرم) و از مرکز دو (انسان) و از محور یک (رابطه خدا انسان) وحی، آفریدن، پروریدن، آموختن و از محور دو (رابطه انسان خدا) خواندن به نام رب، فراگیری وحی، سخن گفته شده است. آنچه گفته شد مبتنی بر این است که مفععول «خَلَقَ» در هر دو مورد یکی باشد و اگر خلق اوّل مفعولش ما سوی الله باشد محور سه (رابطه خدا جهان) هم بر محورهای گفته شده اضافه می شود.
«کلاّ، ان الانسان لیطغی (6) ان رأه استغنی» (7).
ابتدا خلقت انسان، با همه شگفتیها و ابعاد وجودی و جنبه های مادی و معنوی و استعدادها و خصوصیت ها و توانایی ها که در اوست از «علق» (خون بسته) ذکر شده و سپس «علم و شناخت» که تنها فصل ممیز انسان از موجودات مادی دیگر است، بیان شده و بعد از آن یادآوری یکی از طبایع خصلتهای او با یک تعبیر بهتر و صحیح تر.
معرفی یکی از رذایل و صفات پست انسان که او را از فضایل و کمالات، منسلخ ساخته و به ضد خودش تبدیل می سازد، از شگفتی های این کتاب مبین است.
دقت در این بیان ما را وادار می سازد تا به عنوان یک اصل بپذیریم که انسان موجودی است که قدرت او را فاسد می سازد و در نتیجه این مشکلات است که باعث رشد و شکوفایی او می شود. مگر نه این است که «استغنا» احساس بی نیازی است و تحقق این احساس در صورتی است که انسان براریکه قدرت تکیه زند و مراکز قدرت را (اعم از سیاسی، اقتصادی، نظامی،...)در دست بگیرد؟ آنان که در این مراکز قرار می گیرند فسادپذیر هستند و با طرح این مسأله که آیا افراد فاسد این مراکز را تصاحب می کنند یا این مراکز قدرت، انسان ها را فاسد می سازد، مطلب روشن می شود.
بعید است گفته شود سلسله شاهان و طبقه شاهزادگان را فاسدها تشکیل می دهند؛ صحیح تر این است که بگوییم شاهی و شاهزادگی و خانی و خان زادگی انسان ها را به طغیان و عصیان و فساد و تباهی می کشاند؛ البته با یک بررسی دیگر به این نتیجه می رسیم که این عوامل در همدیگر تأثیر متقابل دارند در هر حال، به هر نحوی که بررسی کنیم مسأله به صورت اقتضا مطرح است نه علّت تامّه تا اشکالی وارد شود.
باید توجه داشت که این امر بدان معنی نیست که انسان ها باید از مراکز قدرت دور باشند و آن ها را به دیگران (و ای بسا به دشمنان) بسپارند تا خود به فساد کشیده نشوند و آلوده نگردند و یا مشکلات را اگر هم نباشد بیافریند تا زمینه رشد را فراهم سازند، بلکه بدین معناست که انسانها باید ساخته شوند تا قدرت آنها را فاسد نسازند و از دیدن مشکلات بخود نلرزند و نومید نگردند بلکه با تمام قوا و توانشان به مقابله بامشکلات بروند. اگر می گوییم مشکلات زندگی و جنگیدن با آنها به ما توان، آمادگی و ابتکار می دهد و استعدادها را شکوفا می سازد بدان معنا نیست که ما جنگ طلبیم و از صلح گریزان، بلکه به این معنی است که تا می جنگیم برای صلح است و مبارزه می کنیم برای از بین بردن مشکلات.
«انّ الی ربّک الرّجعی» (8).
در این بخش این مقدار که بازگشت به سوی خداست از معاد سخن گفته می شود. این یک طلیعه است که در آیات دیگر از جمله در بخش دوّم همین سوره مبارکه دنبال خواهد شد. فقط مطلبی را یادآوری می کنم و آن این که چرا برای اوّلین بار که در قرآن از «معاد» سخن به میان آمده، از تعبیر «بازگشت به سوی خدا استفاده شده است؟ به چه عنایت؟ مگر سوی خدا کدام سو است؟ اگر منظور مرگ است، مگر مرگ به سوی خدا است؟ اگر مقصود این است که چون با مرگ دست انسان از دنیا کوتاه می شود و همه متعلقاتش می ماند و خود با عملش و نتایج خوب و بد آن به جهان آخرت منتقل می شود، این چگونه توجیهی برای این تعبیر است که به سوی خدا رفت؟ این همان محور چهارم (رابطه جهان - خدا) است. ما را در این بخش مطالبی است که در جای خود خواهد آمد.
«ارأیت الذی ینهی (9) عبدا اذا صلّی (10) ارأیت ان کان علی الهدی (11) او امر بالتقوی (12) ارأیت ان کذّب و تولّی (13) الم یعلم بانّ اللّه یری (14)»
(آیا دیدی آن را که باز می دارد بنده ای را هنگام نماز؟ * آیا دیدی اگر بر هدایت استوار می بود * یا به تقوا امر می نمود (چه می شد)؟ * آیا دیدی اگر تکذیب کرد و پشت نمود (چه شد)؟ * نمی دانست که خداوند می بیند؟)
هر سه جمله استفهامی است. به نظر می رسد مخاطب «ارأیت» در هر سه مورد یکی است و منظور رسول الله (ص) است یا هر شنونده دیگر. تکرار به دلیل اهمیت مطالب و تأکید بر آن است فاعل « ینهی»، «ان کان» «امر»، «کذّب»، «تولّی» و «الم یعلم» یکی است و آن «الذی» مذکور در آیه اول است که به صفت ینهی متصف می باشد.
جزای «اِنْ» شرطیه ذکر نشده زیرا کلّیت آن از سیاق آیات مبارکه معلوم و مصادیق آن بسیار زیاد است. هر کسی می تواند به اندازه فهم خود آنها را بازگو کند و به قول «تفتازانی»: «لیذهب نفس السامع کل مذهب ممکن» تفسیر این آیات شریفه به منظور ارائه مثال به «اِن الانسان لیطغی» و مقدمه چینی و زمینه سازی برای آیات بعد ذکر شده است. گویا چنین گفته شده است که انسان اگر مستغنی شد و احساس بی نیازی کرد، طغیان می کند، به خود اجازه می دهد که مانع هر خیر و نیکی بشود و سنگ راه دیگران گردد، به حدی که بنده خدایی را که از راه خلوص نماز می گذارد و بندگی خدا را به جای می آورد از عمل خود باز دارد.
اگر این شخص در راه هدایت و حق استوار می بود و برابر مقتضای فطرت سلیم خود عمل می نمود و به تقوی و پرهیزگاری امر می نمود چه می شد؟
انسانی می شد بر سیرت فرشته، دور از آلودگی، دارای طهارت نفس و صحت عقل و دارای مقامی متناسب با مقام والای انسانی و اگر چنین نبوده بلکه انسانی باشد که تکذیب کننده هر حقی و روگردان از هر حقیقتی باشد آنگاه چه می شود؟ انسانی می شود عفریت صفت، شیطان پرست، دور افتاده و منحرف از فطرت و این همان طغیان است که از خود پسندی و خود سری و احساس بی نیازی ناشی می شود. آیا نمی داند خدا می بیند؟ زیرا چیزی از او نهان نیست و او بر همه چیز قادر و توانا و عالم است. این مهم نیست که آیا منظور از «الّذی» ابو جهل است یا «امیة بن خلف» و منظور از «عبداً اذا صلّی» پیغمبر است یا سلیمان، چرا که در جهان مصادیق این آیه همواره زیاد بوده اند و زیاد هم هستند.
لذا از این آیات که تاکنون تفسیر شد معلوم می شود که تا اینجا و حتی تا آخر سوره همه اش یک سخن منسجم و منظّم است. که گفته شده و با تقطیع آیات شریفه که پنج آیه در موقعیتی و زمانی نازل شده باشد و بقیه در موقعیت و هنگام دیگر، سازگار نیست.
آنهائی که گفته اند پنج آیه اوّل یک جا و بقیه در زمان بعد نازل شده است، به دلیل آیه 9 و 10 است که ظاهراً به نظر می رسد که پس از تشریع نماز بوده است و این امر با نزول نخستین آیه سازگار نیست در حالی که با تأمل در وضع اوّل بعثت معلوم می گردد که پیش از نزول نخستین سوره قرآن و مأموریت او به رسالت، ایشان نبی بوده اند و نماز هم می خوانده اند، و این دلیل نمی شود که پیغمبر قبلاً نماز هم نمی خوانده اند گر چه نماز پیشین ایشان بدین شکل و تفصیل که بعداً مأمور شدند، نبوده است. و این کلمه کلاّ که در اوّل آیه ششم آمده است، با نزول جداگانه نمی سازد.
«کلاّ لئن لم ینته لنسفعاً با لنّاصیه (15) ناصیةٍ کاذبةٍ خاطئةٍ (16) فلیده نادیه (17) سندع الزّبانیة (18) کلاّ لا تطعه و اسجد و اقترب (19)»
[ترجمه: نه، اگر باز نایستد می گیریم و می کشیم آن پیشانی را * پیشانی دروغگو و خطاکار را * پس او محفلیان خود را ندا دهد * ما نیز بزودی مأموران خود را ندا خواهیم داد * نه، گوش به او فرا نده و از او فرمان نبر * خدا را سجده کن و به خدا نزدیک شو.]
«کلاّ» حرف ردع و زجر است، تنبیه به بطلان فکر یا کلامی می کند و جمله بعد از آن نشان می دهد که از چه چیز ردع می کند و این به معنی همان کلمه «نه» است که ما در گفتارمان استعمال می کنیم مانند «نه، مطللب بالاتر از این است»، یا «نه، مطلب غیر از این است».
در اینجا «کلاّ» کسی را ردع و نفی می کند که طغیان را انتخاب کرده است و از هر عملی صوابی نهی می کند و تکذیب حق و پشت کردن به حقیقت را پیشه خود ساخته و فکر می کند راه راست می رود، با کلمه «نه» بطلان این فکر و عمل را اعلام می کند و سپس به گفتن آنچه حق است شروع می کند.
«لنسفعاً»، ریشه آن «سفع» بوده و متکلم مع الغیر است با لام و نون تأکید ثقیله، در لغت به معنی «گرفتن»، «کشیدن»، «داغ و سیلی زدن» و «سیاه شدن» است «نادیه» مونث نادی، محلی که اهلش در آن جمع اند.
«زبانیه» «مأموران» «ملائکه غلاظ و شداد».
در این آیات مبارکه سرانجام عاقبت زشت طاغیان را با لحنی قاطع و خشمگین بیان می فرماید و پس از آنکه با «کلاّ» عمل و فکر و حرکت آنان را نفی و ردع می کند، تهدید می کند که اگر باز نایستند گرفتار خواهند شد، مانند اسب سرکشی که فرمان نمی برد برای رام کردن موی پیشانی او را می گیرند و می کشند، در این صورت او عاجز و ناتوان می گردد و جز تن دادن به سرنوشت شوم خود چاره ای ندارد آن پیشانی دروغگو و خطاکار است. نسبت کذب و خطا بر پیشانی که عضو رئیسه انسان است معمول و مرسوم است، به این معنی که در مقام بیان، عضو رئیسه را ذکر کردن و کلّ وجود انسان را اراده کردن از تعابیر متداول است.
امر بر ندا و خواندن محفلیان از باب تعجیز است و یاد آوری این که در آن روز کسی به کمک او نمی شتابد و اگر بشتابد سودی به حال او ندارد. حال سؤال این است که آیا این آیات، مربوط به عذاب آخرت و تکیفرهای اخروی است یا دنیوی؟ برخی را گمان بر این است که مربوط به آخرت است به قرینه کلمه «زبانیه» که ملائک موکل به عذاب جهنم هستند؛ ولی باید گفت که آیات از این لحاظ ساکتند و «زبانیه» به معنای مأمور عذاب است در دنیا یا آخرت و حتی کلمه «و ان لم ینته» می تواند قرینه باشد که منظور عذاب و تکیفر دنیوی است، زیرا در آخرت حساب مثقال ذره است،از ایستادن و نایستادن در آن جهان فرقی ندارد، مگر اینکه معنی «لم ینته»، «لم یتب» باشد که این معنای اخیر بعید است.
ولی در کیفر دنیوی این محاسبه هست که تا حدی فرصت و مهلت داده می شود و وقتی که طغیان به حد نصاب رسید عذاب نازل می گردد، به دلیل آیه مبارکه: «اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحقّ علیها القول فدمرّناها تدمیرا» (اسراء 16) این خود بحث مهمی است که انشاء ا... در جای خود خواهد آمد و بنابر شعر مشهور:
لطف حق با تو مداراها کند چونکه از حد بگذرد رسوا کند
نظری اجمالی بر سوره
در این سوره از خدا نام برده شده و او توصیف شده به رحمن، رحیم، رب، اکرم و از کارهای او: تعلیم (آموختن)، آفریدن، دیدن خطا کاران، گرفتن نافرمانان و فراخواندن کارگزاران جهنم برای گرفتن خطاکاران، سخن گفته شده است.
از انسان سخن به میان آمده است و از اینکه او از علق آفریده شده، و دارای ضعف ویژه ای است که اگر خود را بی نیاز داند فساد می کند و پایان کار او بازگشت به سوی خداست و مرتکب گناه می شود و نهی از خدا پرستی می کند و خیر او در هدایت و تقوی است و تباهی وی در تکذیب حق و پشت کردن به آن است و چون مرتکب گناه گردد و چهره دروغگو و خطاکار بگیرد اسیر دست خدا می گردد و یاران او نمی توانند او را نجات بخشند، و طعمه جهنم می شود.
خواندن این آیات و تأمل در آنها حالت وحی را ترسیم می کند: مرد پاکدلی، دل به خدا داده ای، از جهان بریده ای، از تبار پاکان، در گوشه ای نشسته و از ما سوی الله چشم پوشیده است و چشم حق بین خود را به سوی او دوخته است. سرشار از عشق لبریز از جذبات معنوی، ناگهان از جهان غیب، از ورای محسوسات صدای دلنوازی را با لحن جذاب و شیرین می شنود، صدایی که مانند این صداهای معمولی نیست و لحن روح افزایی که تا کنون مانند آن را ندیده و نشناخته، صاف و درخشنده مانند شبنم، ملایم مانند نسیم و عطر آگین و دل نشین، یادآور هوای گلزار، بر گوش جان او زمزمه می کند، و همه احساس او را در جامی بلورین به سوی خود جذب می کند: «بسم الله الرحمن الرحیم اقرأ باسم ربک الّذی خلق خلق الانسان من علق» شوق او را بر می انگیزد و بر عشق او زخمه ای می زند گاهی او را بالا می برد، آنقدر اوج می دهد تا به قرب مقام الهی می رسد گاهی توجه او را به جهان و انسان معطوف می سازد، زمانی فرومایگی و نافرمانی انسان را بیاد او می آورد و گاهی پایان کار و بازگشت او را گوشزد می نماید تا اینکه با یک امر به خود می آید و در برابر خدا به خاک می افتد.
ادبیات ویژه سوره:
اقرأ دوبار تکرار شده و هر دوبار مفعول اقرأ نیامده است خلق نیز دوبار تکرار شده مرحله اول بدون ذکر مخلوق و مرحله دوم با ذکر مخلوق. سه بار ربّ با اضافه به کاف خطاب ذکر شده است. سه بار کلاّ تکرار شده است در هر سه بار اضراب از مذکور نیست بلکه اضراب است از لازمه آنچه مذکور افتاده و مصحح گفتن کلام است که اضراب از آن می باشد. دوبار کلمه «اِنْ» بدون ذکر جواب آن آمده است و در مجموع، آنچه گفته شد ترکیب ویژه ای به این سوره داده است به گونه ای که آن را از سایر سور شریفه قرآن ممتاز ساخته است.
تذکر:
و امّا آنچه در برخی از کتابها آمده است:
«که آغاز وحی بر پیغمبر به صورت خواب صادق بوده (رسول الله خوابی را نمی دید مگر روشن و صاف مانند سپیده صبح.) بعد کم کم علاقه ایشان به خلوت گزیدن و گوشه گیری روز به روز زیاد می شود تا اینکه ایشان یکسره به کوه حراء رفته و در آنجا به خلوت می نشیند و به عبادت خداوند و شب زنده داری می پردازد و اینکه ایشان فرموده اند: شبی در غار حراء نشسته بودم فرشته آمد و گفت بخوان گفتم من قاری نیستم پس مرا گرفت و فشار داد، به طوریکه من احساس فشار کردم. بعد رها کرد و گفت: بخوان. من باز گفتم: من قاری نیستم. باز هم مرا گرفت طوری فشار داد که من احساس فشار کردم. باز هم رها ساخت، بار سوم گفت: بخوان. همان جواب را گفتم. او هم همان عمل را انجام داد. بار چهارم به من گفت: اقرأ باسم ربّک الّذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربّک الاکرم. الّذی علّم بالقلم. علّم الانسان ما لم یعلم. پس رسول الله از حرا برگشت در حالیکه قلبش می لرزید داخل منزل خدیجه شد و فرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید، پس او را پوشاندند و وحشت از او رفت. داستان را به خدیجه باز گفت، و گفت: من برخودم می ترسم. خدیجه به او گفت: نه چنین نیست. خداوند تو را رها نخواهد ساخت. تو صله رحم می کنی، و چاره ساز بیچارگان هستی، عریان و ضعیف را می پوشانی. یار و یاور ضعفا و نداران هستی.
خدیجه او را پیش ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزی (پسر عموی خود) که در جاهلیت به دین عیسی در آمده و از شرک و بت پرستی دست کشیده بود و عبرانی را خوب می دانست، انجیل را می خواند، می نوشت و پیرمردی کور بود برد و خطاب به وی گفت: پسر عمو بشنو داستان برادر خود را. او از رسول الله پرسید، پیغمبر چیزی را که دیده بود، به او گفت. و او گفت: این همان ناموس است که خداوند او را بسوی موسی فرستاد. ای کاش من باشم روزی که قوم تو، تو را بیرون می کنند و من ترا یاری کنم. لکن طولی نکشید که ورقه مرد.»
این سخن و نظایر آن که با کمی تفاوت در کتابها آمده است، دروغ و مجعول است و شواهد از دروغ بودن آن حکایت دارد. این نقل معنایش آن است که رسول اللّه وحی را نشناخت، بلکه گمان می کرد فرشته، شیطان یا جن است، یا خود مریض است و العیاذ بالله گرفتار حواس پرتی شده است ولی با سخن یک نصرانی باور کرد که وحی بوده و مانند سایر انبیا به پیامبری مبعوث شده است، چگونه ورقه می داند که او مبعوث به رسالت شده است و حتی می داند که قوم او با او بد رفتاری می کنند ولی او خود نمی دانست؟ این بحث در علوم قرآنی مفصلاً آمده و مدلل شده است که نمی شود پیامبر (ص) در نبوت و رسالت خود شک کند. حتّی وحی را نشناسد و آن را با ناراحتی روحی و عصبی اشتباه کند. خلاصه، این سخنها با اصول مسلّم اسلام و با صراحت قرآن سازگار نیست.