صریح بگوییم: نه تنها امکان متهم ساختن فردوسی به گرایشهای زردشتیگری وجود ندارد، بلکه با توجه به شواهد و قرائن گوناگون باید وی را حکیمی شمرد که ذهن و دلش کاملاً از چشمه فرهنگ اسلامی «سیراب» شده است. ذیلاً به برخی از این شواهد و قرائن اشاره می کنیم: 1
مندرجات «دیباچه» شاهنامه، بخش مربوط به آفرینش جهان، آشکارا با آموزه های زردشتی در کتاب اوستا و غیره، مغایر است و این در حالی است که مؤیّدات بسیاری از قرآن و روایات اسلامی (به ویژه خطبه 1 و 90 مولای متقیان علیه السلام در نهج البلاغه) بر مندرجات دیباچه مزبور می توان اقامه کرد.
برای نمونه، فردوسی در باب آفرینش عالم چنین آورده است:
از آغاز باید که دانی درست |
سرمایه گوهران از نخست |
که یزدان زنا چیز چیز آفرید |
بدان تا توانایی آرد پدید(1) |
اینکه خداوند هر چیز را از کتم عدم به وجود آورده یک عقیده اسلامی است و در متون زردشتی مثل بُنْدَِهشْن و اوستا، بحثی از آفرینش هستی از عدم نشده است.(2)
برای نمونه، به عبارتی از کتاب بُنْدَهشْن اشاره می کنیم که می نویسد: «هر مزد از آن خودی خویش، از روشنی مادی، تن آفریدگان خویش را فراز آفرید، به تن آتش روشن، سپید، گرد، آشکار از دور و از آن مینو که پتیاره (= دشمن) را که در هر دو آفرینش (مادی و مینوی) است ببرد».(3)
جای دیگر، آنجا که در وصف آسمان می گوید:
به چندین فروغ و به چندین چراغ |
بیاراسته چون به نوروز، باغ(4) |
به جزئی از آیه 11 سوره فصلّت نظر داشته است که می فرماید: «وزیّنا السماء... بمصابیح»(5) یعنی آسمان را به چراغها بیاراستیم.
آفرینش آسمان نیز آن گونه که استاد طوس آورده است، با عقاید زردشتی تطبیق نمی کند. چه، در بُندَهِشن و زاد اسپرم و روایات پهلوی آسمان چیزی شبیه به فلز است. مهرداد بهار می نویسد:
«فلزّین بودن آسمان اشاره است به اصطلاح پهلویAHAN ×AN(6) که به معنای فلز گداخته است. این واژه در اوستا به صورت AYANGHA ×AENA آمده(7) و صفتی است برای آسمان و خود گوهر آسمان است.
این واژه در فارسی به صورت خماهن و خماهان به کار رفته است.(8) در بُنْدَهِشْن(9) چنین می خوانیم: «نخست آسمان را آفرید با پیدایی (= ظاهر) روشن، بسیار دور (کرانه) و خایه (= تخم مرغ) پیکر، از خم اهن که هست گوهر الماس نر».
الماس در پهلوی معنای فلز سخت یا فولاد را می دهد».(10)
دکتر احمد علی رجایی، ضمن اذعان به نکات فوق، پنداشته است که شعر زیر در دیباچه شاهنامه، با تعالیم اسلامی مغایر است:
ز یاقوت سرخ است چرخ کبود |
نه از آب و گرد و نه از باد و دود(11) |
دلیل وی آن است که قرآن، ماهیّت آسمان را هنگام آفرینش، دود می داند و این، با سخن فردوسی در بیت فوق، ناسازگار است.(12) در پاسخ باید گفت: این تصور درست نیست و ذکر یاقوت سرخ (یا سبز) به عنوان یکی از موادّ و مصالح اولیه خلقت جهان، در روایات اسلامی فراوان رفته است.
در روایات ما از مولای متقیان علی علیه السلام نقل شده که می فرماید: اولین مخلوق الهی «نور» بوده است(13) و در توضیح مطلب می خوانیم: این نور از چیزی پدید نیامده بود. خداوند از آن نور، یاقوتی به اندازه ضخامت آسمانها و زمین پدید آورد و آن یاقوت، آب شد و عرش را از آن نور آفرید و بر آب مستقر ساخت.(14)
سیوطی در اَالدُّرُّ المنثور، به نقل از شعبی، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که: العرش من یاقوتة حمراء (عرش پروردگار از یاقوتی سرخ است).(15) در روایت دیگر از حمّاد نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: خداوند عرش را از زمرّد سبز آفرید و برای آن چهار ستون از یاقوت سرخ قرار داد.(16) نیز همو، به نقل از رِقّی، از امام سجاد علیه السلام نقل می کند که حضرت با اشاره به داستان جعل آدم به عنوان خلیفه الهی در زمین، سؤال و جواب خداوند از آدم و فرشتگان، و التجای فرشتگان به عرش الهی، فرمود: خداوند در زیر عرش خویش خانه ای بنا نهاد که چهار ستون از زبرجد داشت و رویه آنها از یاقوت سرخ بود، و فرشتگان به طواف آن خانه پرداختند.(17)
در روایات دیگر این کتاب، از قول ربیع بن انس و سلمان فارسی نقل شده که، ماده آسمان هفتم یا سوم از یاقوت سرخ است(18) و بالأخره در روایتی از حضرت امیر علیه السلام خاطرنشان شده که ماده آسمان ششم از یاقوت سبز می باشد.(19)
نیک پیداست که فردوسی، به منابع اسلامی مراجعه کرده و برداشت خویش از محتویات آن منابع را از بلور شعر فوق بازتابانده است: ز یاقوت سرخ است چرخ کبود/نه از آب و گرد و نه از باد و دود.
اینکه قرآن می گوید: «ثم استوی الی السماء و هی دخان...» (فصّلت: 11) یعنی، خدای متعال سپس متوجه آسمان شد که دود بود و آن را بر طبقات هفتگانه استوار ساخت، منافاتی با احادیث فوق و گفته فردوسی ندارد. چه، یاقوت سرخ (یا سبز) می تواند مادّه اوّلیّه ای باشد که بعدا در فرایند یک سری فعل و انفعالات (که در حدیث هم به آن اشاره شده) تبدیل به دودی شده باشد که (طبق آیه فوق) جوهر آسمان را در هنگام طبقه بندی تشکیل می داده است. یاقوت می تواند ماده اصلی و تشکیل دهنده آسمان باشد، و دُخان نیز وضعیّت آن را پس از تشکیل و در هنگام طبقه بندی تشکیل دهد. مثل آنکه بگوییم نفت از فسیل «جامد» حیوانات در لایه های زیرین زمین به وجود آمده، ولی زمانی که استخراج و تصفیه می شود «مایع» است (واللّه اعلم).
بهر روی، یک نکته مسلّم است و آن اینکه گزارش فردوسی از آفرینش آسمان و زمین گزارشی کاملاً همخوان با منابع اسلامی بوده و این معنا، به ویژه از مقایسه دیباچه شاهنامه با خطبه یکم و نودم حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه، روشن و آشکار می شود.
برای نمونه: در آغاز دیباچه شاهنامه، بخش «گفتار اندر آفرینش عالم» می خوانیم که: خداوند، جهان را از عدم (ناچیز) آفرید تا قدرت و توانایی (خویش) را به عرصه ظهور رساند:
از آغاز باید که دانی درست |
سرمایه گوهران از نخست |
که یزدان ز نا چیز، چیز آفرید |
بدان تا توانایی آرد پدید(20) |
این سخن، یادآور کلام امیرمؤمنان در خطبه 90 (اشباح) نهج البلاغه است که در وصف خدای متعال می فرماید: الذی ابتدع علی غیر مثال امتثله ولامقدار احتذی علیه من خالق معهود کان قبله و أرانا من ملکوت قدرته و عجائب ما نطقت به آثار حکمته. یعنی، خداوند مخلوقات را آفرید بی آنکه مثل و مانندی از هر یک از آنها قبلاً وجود داشته و او آن را سرمشق خود قرار داده باشد و بی آنکه از خالقی مفروض پیش از خود، نمونه و اندازه ای را پیش رو داشته باشد و با این کار، جلوه ای از عظمت و شکوه قدرت خود و شگفتیهایی را، که نشانه های حکمتش گویای آن است، به ما نشان داد.(21)
نیز در دیباچه شاهنامه می خوانیم که: خداوند، عناصر اصلی جهان مادّه (آتش، آب، باد و خاک) را به طور «دفعی» و بی آنکه رنج و سختیی را متحمل شود، آفریده است:
سرِمایه گوهران این چهار |
برآورده بی رنج و بی روزگار |
مقصود شاعر از اینکه خلقت عناصر به دست خداوند، زمان «روزگار» نبرده است، همان نکته ای است که قرآن شریف در آیاتی چون «إنّما قولنا لشیء إذا أردناه أن نقول له کن فیکون»(نحل: 40)، «سبحانه إذا قضی أمرا فانّما أن یقول له کن فیکون» (مریم: 35) و «إنّما أمره إذا أراد شیئا یقول له کن فیکون» (یس: 82) به آن اشاره دارد و فردوسی نیز جای جای در شاهنامه از آن سود جسته است، نظیر: دو گیتی پدید آمد از «کاف و نون». یا: به کاریش فرجام و آغاز نیست/و گوید بباش، آنچ گوید بدست/همو بود تا بود و تا هست هست. یا: به کاریش آغاز و فرجام نیست/و گوید بباش، آنچ خواهد بُدَست/ی کو جز این داند آن بیهده است.(22)
این سخن نیز که خداوند، در آفرینش جهان و عناصر، «رنج»ی را متحمل نشده، صریح آیات قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام است. قرآن مجید جایْ جایْ خاطرنشان می سازد که: آفرینش زمین و آسمان، و حفظ و اداره آنها با همه وسعت و عظمتی که دارند برای خداوند متعال هیچ گونه رنج و زحمتی در بر نداشته و ساحت وی از اینکه این گونه امور موجب خستگیش گردد فراتر است:
«لقد خلقنا السموات والأرض و ما بینهما فی ستة أیام و ما مسنّا من لغوب».(23)
«ألم یروا أن اللّه الذی خلق السموات والأرض ولم یَعْیَ بخلقهنّ بقادر علی أن یحیی الموتی».(24)
«وسع کرسیّه السموات والأرض ولایؤوده حفظهما و هو العلیّ العظیم».(25)
و این معنی، مضافا بر این نکته که خلقت موجودات بزرگ و کوچک برای خداوند یکسان است، در احادیث پیشوایان دین به ویژه علی علیه السلام نیز تصریح و تکرار شده است:
مولای متقیان در نهج البلاغه، خطبه 90 می فرماید: «أو ناشئة خلق و سُلالَةٍ لم تلحقه فی ذلک کلفةً ولا... اعتورته فی تنفیذ الامور و تدابیر المخلوقین ملالةٌ ولافترة» (در آفرینش موجودات ریز و درشت، رنجی به وی نرسیده و در تنفیذ امور و تدبیر کار مخلوقات، ستوهی و سستی نمی گیرد).
و در خطبه 193: «الحمدللّه ... الخالق من غیر مَنصَبَة» (ستایش خدای راست که آفرینش موجودات برای وی رنجی در بر ندارد).
و نیز: «فسبحان الذی لایؤوده خلق ما ابتدأ ولا تدبیر ما برأ...» (خدای متعال برتر از آن است که آفرینش موجودات و تدبیر امورشان، وی را خسته و رنجور سازد)؛(26) و به همین شیوه می توان بخشهای دیگر گزارش فردوسی از آفرینش جهان و انسان را با محتویات آیات و روایات اسلامی (به ویژه خطبه 1 و 90 نهج البلاغه) تطبیق کرد.(27)
پرفسورفون گرونبام، خاورشناس و شاهنامه پژوه غربی معاصر، می نویسد: «در واقع، فردوسی شاهنامه را با داستان آفرینش جهان آغاز می کند، لیکن اشاره ای به آموخته های زرتشتی و ما قبل زرتشت درباره منشأ زمین و انسان نمی کند، و به بیان مختصر، دید متعارف اسلامی را در باب آفرینش پذیرفته است...».(28)
تئودور نولد که نیز عقیده ای مشابه گرونبام دارد: فردوسی «جُدّا خدا پرست و یکتاپرست است و این عقیده اساسی خود را درباره همه پهلوانان خود، حتی درباره اسکندر که در کتاب او یک نفر مسیحی خوانده می شود نیز شامل می دارد. در هر مورد ذکر پرستش خدای آفریدگار دانای توانا را طوری می آورد که فقط شایسته یک مرد با عقیده و ایمان است... او ثنویّت مزدیسنا را رد می کند: «خدا آفریدگار خوبی و بدی و هستی و نیستی است» (شاهنامه چاپ فوللرس، ص 170، بیت 750، ص 194، بیت 1161 و غیره)».(29) 2
فردوسی در سراسر شاهنامه بر توحید و یگانگیِ ذات باریتعالی تأکید و اهتمامی خاص دارد:
بر آن آفرین کو جهان آفرید |
ابا آشکارا نهان آفرید |
خداوند دارنده هست و نیست |
همه چیز جفت است و، ایزد یکی است |
مهمتر از این، در خلال نقل مندرجات نامه ها و مکتوبات شاهان و سران پیش از اسلام، معانی ظریف و والایی از توحید را به کار گرفته که جز در قرآن و روایات پیشوایان معصوم شیعه جای دیگری نمی توان از آنها سراغ گرفت؛ و این از معدود مواردی است که تصرفات فردوسی در نقل مطلب از مآخذ کهنِ تاریخی، از حدود «پیوند و تنظیمِ» طبیعی مطالب و «بیان ادیبانه» آنها فراتر رفته است.
براستی، این معانی ظریف و والای توحیدی (که فردوسی از زبان شاهان و سرداران باستان در نامه های آنان می آورد) کجا و آن معتقدات شرک آلود ایرانیان قدیم کجا؟! این مطلب نیازمند توضیحی است:
بنا به تحقیقات دکتر محمد معین: آریائیان قدیم «تحت تأثیر تظاهرات قوای طبیعی میهن خود که به واسطه زندگانی نیمه چادر نشینی و نیمه آبادی نشینی دائما شاهد آن بودند، قوای طبیعت را پرستش می کردند. آنان قوا و تظاهرات سودمند طبیعت را به عنوان خدایان و موجودات مقدس ستایش نموده مورد عبادت خود قرار می داده اند: آسمان پاک، نور، آتش... آفتاب، زمین... بادها، آبها و رعد...
در برابر این قوای نیک و سودمند، قوای زیانبخش طبیعت کمتر است، مظاهر آنها تاریکی و خشکی (کم بارانی) می باشد که آریائیان در اشکال اهریمنان و ارواح مضرّ در نظر خود مجسّم می کردند».(30)
در آن میان، کهنترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریا، آسمان صاف محیط بر عالم به معنی وسیع این واژه بود که ابتدا دیااوه Dyauh و بعدها وارونه Varuna خوانده می شد و غالبا کلمه آسوره Asura یعنی بزرگ و ولینعمت را بر آن می افزودند. «آفتاب، چشم وارونه محسوب می گردید؛ آتش در موقع تظاهر در شکل برق، پسر او؛ و قسمت مرئی آسمان ستاره دار، جامه سلطنتی او به شمار می رفت. وارونه تنها مظهر قوای مادی طبیعت نیست بلکه از نظر قوای معنوی نیز دارای صفات اخلاقی عالی است: او برقرار کننده آسمان و زمین است، او ایجاد کننده و حافظ نظم و سعادت دنیاست و انحراف از این قوانین گناه و نخستین مرحله هر نوع کژی و کاستی است، به همین جهت از گناهها به درگاه وارونه توبه کرده، عفو می طلبیدند...».(31)
به گفته معین: معتقدات قدیم آریائیان به ویژه اعتقاد به قوای طبیعت در بین آنها به مرور به صورت اعتقاد به خدایان مختلف در آمد «چنانکه برای خورشید و ماه و ستارگان و ابر و باد و آب و خاک علائم و اشکالی مصنوع درست کرده، آنها را قوای خدایی یا خدایان کوچک می دانستند و کم کم این تصورات سبب تولید عقیده به خدایان متعدد و شرک گردیده به بت پرستی منجر شد» تا اینکه زرتشت ظهور کرد و مرام تازه ای آورد.(32)
دکتر معین، زرتشت را اصلاحگر آیین کهن ایرانیان (میترائیسم) و مبلّغ توحید می شمارد. ولی پاره ای از محققین، عقیده ای بر خلاف این امر داشته و آیین زرتشت را به نحوی ادامه همان معتقدات کهن می دانند.
جان هینلز می نویسد: ثنویّت، مشخصه دین زرتشتی است، و آن اعتقاد به وجود دو نیروی اساسا متضاد است که دست اندر کار عالم اند. آریاهای باستان به دو نیروی متضاد «راستی» یا «نظم» (اَشَه) و «دروغ» یا «بی نظمی» اعتقاد داشتند. و این همان اندیشه ای است که دین زرتشتی آن را اتّخاذ کرد و گسترش داد.(33)
آر. سی. زنر معتقد است: «این خود زرتشت بود که بذر و تخم ثنویّت مینویی را افشاند»، هر چند که «قانونمندی» آن توسط جانشینان و نزدیکان وی در دوره های بعد صورت گرفت. زنر برای اثبات این امر به بخشی از کتاب پهلوی «پندنامه زرتشت» اشاره می کند که به قول وی «اقرار و اعترافی» از دین زرتشتی است «که به روشنی آیین ثنوی را بیان می دارد»:
این را من باید بدانم، بی آنکه پا به تردید بنهم: از مینو آمدم، نه (همیشه) به گیتی بودم. آفریده هستم و نه (همیشه) بوده. خویشِ اهر مزدم نه خویش اهریمن. خویشِ یزدانم نه دیوان. خویشِ بِهانم نه بَدان. مردمم نه یک دیو. آفریده اهر مزدم نه اهریمن (بند 120). و نیز به این بی گمان بودن که بُنِ آغاز دواست، یکی آفریننده و یکی نابود کننده. آفریننده اهر مزد است که همه نیکی و روشنایی است، و نابود کننده اهریمن (گنامینو) دروند است که همه بدی و پُر مرگی و دروغ و فریفتاری است.(34)
پژوهشهای انجام شده ثابت می کند که اندیشه دین ایرانی، حداقل تا آغاز سده چهارم میلادی، نه توحیدی که چند خدایی (پلی ته ئیستی) بوده است. تا پایان سده سوم، دین ایرانیان کاملاً صبغه چند خدایی و آنترو پومورفیستی (انسان واره انگاری) داشت. در سکه های بازمانده از شاپور اول، اردشیر و بهرام اول «خدایان انسان نما» (اهورامزدا، آناهیتا و میترا) حضور دارند.(35)
رومن گیرشمن، گرایش به توحید و ارائه یک تفسیر وَحدانی از آیین زردشت را کارموبدان عصر شاپور دوم در نیمه اول سده چهارم میلادی می داند، که به اقتضای مصلحت روز انجام گرفت. زیرا مسیحیت، با تبدیل به دین رسمی امپراتوری رم توسط قسطنطین، قدرتی عظیم یافته و در گسترش جهانی خویش، از دروازه های ایران نیز گذشته و بین جمعی کثیر از ایرانیان نفوذ کرده بود. این امر، همراه با نفوذ مذاهب وارداتی دیگر (مانی گری، بودیسم و یهودیت) کیان زردشتیگری را در مهد زردشت، سخت به مخاطره افکنده بود و موبدان زردشتی برای دفاع از موجودیت این دین، چاره ای نمی دیدند جز آنکه مقام اهورامزدا را در میان خدایان گوناگون زردشتی، ارتقا داده و برای آیین خویش صبغه ای توحیدی دست و پا کنند:
این اندیشه، در عهدی که ادیان بزرگ مبتنی بر توحید رواج داشت می بایست سلاحی برای حمایت دین در دست موبدان به شمار رود. آنان سنن جنوب غربی را اقتباس کردند و چون نمی توانستند خدایان قدیم از قبیل آناهیتا (ناهید) و میترا (مهر) را کنار گذارند، آنها را تا درجه دوم فرود آوردند. در همین عصر برای اینکه از «طریقه رومیان اهل کتاب» عقب نمانند لازم بود سلاحی شبیه به آن در دست داشته باشند و سنن مقدس را به وسیله کتابت تثبیت نمایند. این کار در مورد اوستا انجام شد و روایات شفاهی را که بعضی از آنها به عهدی بسیار کهن می رسید گردآوردند.
برخی از دانشمندان برآنند که این کتاب در قرن چهارم [میلادی] تدوین شده است، و دیگران آن را به قرن ششم می رسانند.(36)
آقای عبداللّه شهبازی پژوهشگر و محقق معاصر در تحقیق ارزنده خویش نشان داده اند که این تزیین و پیرایش، یک بار دیگر نیز پس از اسلامی شدن جامعه ایرانی، توسط روحانیون زردشتی در متون دینی آنان تکرار شد و اصولاً گرایش به ارائه یک تفسیر موجّه و مقبول روز از آیین زردشتی، سنّتی مستمر در میان موبدان ایران و هندوستان بوده است.(37) چنانکه هم اینک نیز برخی از موبدان روشنفکر و متجدد مآب هند برای آنکه به اصطلاح از قافله «پلورالیسم» زمانه عقب نیفتند، لابد به عنوان اندیشه زیرساز دموکراسی و پلورالیسم! بر ساختار دوبُنی و ثَنَویّت کهن زردشتی تأکید دارند. دستور خجسته میستری در پنجمین گردهمایی جهانی زردشتیان (بمبئی، 3 7 ژانویه 1990) می گوید: «زرتشتیان ایران در این سده ها [= دوران استقرار اسلام در ایران] کم کم آیینها را کنار نهادند و به گونه ای از گزارش دین دست زدند که دلخواه دیگر ایرانیان (مسلمانان) باشد. در هند نیز، به گونه ای دیگر، مسیحیگری و دین هندو بر شیوه زندگی پارسیان سایه افکنده است و اهورا مزدا بیشتر به خدایگان مسیحی می ماند. کنار نهادن روند دیالکتیکی زدارها (اضداد) از راه ستردن و چشمپوشی از ساختار دوبُنی [ثنویِ] باور کهن، خود این باور را بیمایه می سازد. دوبُنی [ثنویّت] بیخ آموزه زرتشتی است نه شاخ آن».(38)
بهر روی، ایرانیان باستان پیش از ظهور زردشت آفتاب و کواکب را می پرستیدند و پس از ظهور وی نیز حتی اگر قائل به وجود هسته اولیه توحیدی در تعالیم وی باشیم، که ما خود (در تحلیل نهایی) به همین نظریه گرایش داریم(39) باید بگوییم با تحریفاتی که به مرور در کیش زردشتی صورت گرفت این دین از جوهر یکتا پرستی فاصله گرفته و آلوده به شرک و ثنویّت (یا تثلیث) گردید. بنابراین، سطح درک شاهان و سرداران ایران باستان، فروتر از آن بود که در نامه ها، نیایشها و نصایح خویش اوصافی از خدای یکتا بر زبان آرند که حاکی از عالیترین اندیشه های ظریف توحیدی بوده و جز در قرآن و کلام پیشوایان معصوم شیعه به ویژه خطب و کلمات امیر مؤمنان علی علیه السلام جای دیگر نمی توان از آنها سراغ گرفت.
با این توضیح اینک به مواردی که فردوسی در خلال گزارش تاریخ مضامین والا و ظریفِ «توحیدیِ» قرآن و نهج البلاغه را به کار گرفته، نمونه وار اشاره می کنیم.
الف در پایان بخش «پادشاهی اسکندر»، فردوسی که از سختی مشکلات روزگار به تنگ آمده، چرخ گردون را به باد پرخاش و اعتراض می گیرد. متقابلاً چرخ گردون ساکت ننشسته و به زبان حال، اعتراضات شاعر را پاسخی شیوا می دهد و شاعر نیز آن را، به زبان قبول، نقل می کند. پیداست که پرخاش و پاسخ، هر دو محصول ذهن وقّاد فردوسی است و جالب این است که پاسخ حکیمانه چرخ به وی، گویی دقیقا توضیح و تفسیر آیه شریفه 116 117 سوره بقره است که می فرماید: «... سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فی السَّموات وَالأرْض کُلٌّ لَهُ قانتُون بَدیعُ السَّموات وَالأَرْض وَإِذا قَضی أَمْرا فَانَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون» و نیز «إِنّما أَمْرُهُ إذا أَرادَ شَیْئا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» (یس: 82) و «مَا أَمْرُنا إِلاّ واحدة کَلَمْح الْبَصَر» (قمر: 50).
چنین داد پاسخ سپهر بلند |
که ای مرد گوینده بی گزند |
چرا بینی از من همی نیک و بد؟! |
چنین ناله از دانشی(40) کی سزد؟! |
تو از من به هر باره ای برتری |
روان را به دانش همی پروری |
بدین هر چه گفتی مرا راه نیست |
خور و ماه زین دانش آگاه نیست |
خور و خواب و رای و نشست تو را |
به نیک و به بد راه و دست تو را |
از آن خواه راهت که راه آفرید |
شب و روز و خورشید و ماه آفرید |
یکی آنک هستیش را راز نیست |
به کاریش آغاز و فرجام نیست |
چو گوید بباش، آنچ خواهد بُدَست |
کسی کو جز این داند آن بیهُده ست |
من از داد، چون تو یکی بنده ام |
پرستنده آفریننده ام |
نگردم همی جز به فرمان اوی |
نیارم گذشتن ز پیمان اوی |
به یزدان گرای و به یزدان پناه |
براندازه زو هرچ باید بخواه |
جز او را مخوان کردگار سپهر |
فروزنده ماه و ناهید و مهر |
حال ببینیم که همین مضمون را فردوسی چگونه در گزارش تاریخ کرارا به کار گرفته است.
در نامه اسکندر پس از اشغال ایران و قتل دارا به بزرگان ایران، این مضمون را با نکته کلامیی اضافه چنین آورده است:
دو گیتی پدید آمد از «کاف و نون» |
«چرا» نی به فرمان او در، نه «چون»(41) |
همچنین در ضمن سؤالاتی که موبد از انوشیروان می کند، می خوانیم:
بپرسید موبد ز کار جهان |
سخن بر گشاد آشکار و نهان |
که آیین کژ بینم و ناپسند |
اگر گردش کار ناسودمند |
چنین داد پاسخ که زین چرخ پیر |
اگر هست با دانش و یادگیر |
بزرگ است و داننده و برتر است |
که بر داوران جهان داور است |
بد آیین مشو، دور باش از پسند |
مبین ایچ از او سود و ناسودمند |
بد و نیک از آن دان کش انباز نیست |
به کاریش فرجام و آغاز نیست |
چو گوید بباش، آنچ گوید بُدَست |
همی بود تا بود و، تا هست هست |
ب زمانی که در جنگ هماون، پیران ویسه (فرمانده ارتش توران) برای درهم شکستن ارتش کیکاووس دست به سحر و جادو زد و ناگهان برف و بادی دمان سپاه ایران را فرا گرفته قدرت جنگیدن را از آنان سلب کرد، بزرگان سپاه ایران به ناله و زاری در درگاه الهی پرداخته و گفتند:
که ای برتر از دانش و هوش و رای |
نه «درجای» و «برجای» و نه «زیرجای» |
همه بنده پر گناه توایم |
ببیچارگی، دادخواه توایم |
ز افسون و از جادوی برتری |
جهاندار و، بر داوران داوری(42) |
چنانکه دیدیم، کیش آن روز ایرانیان «ستاره پرستی» و «پرستش کواکب» بوده است. امّا در اینجا (با حسن تصرّف فردوسی) خدای متعال از زبان ایرانیان، با وصف «نه در جای و بر جای و نه زیر جای» ستایش شده است، که اهل نظر می دانند این گونه توصیف از ذات الهی، بس فراتر از فکر و اندیشه «ستاره پرستان» بوده و از آموزه های ناب اسلام و پیشوایان معصوم آن است. مولای متقیان علی علیه السلام و دیگر امامان پاک، کرارا تذکر داده اند که خدای متعال از محدوده مکان و زمان و کمّ و کیف بیرون بوده و نمی توان در مورد وی گفت یا پرسید: أیْنَ (کجاست؟)، عَلامَ (بر چیست؟) فیمَ (در چیست یا در چه حالی است؟)، مَتی و اِلی مَ (کی و کجا و تا کجاست؟)، کیفَ (چگونه است؟). چه، لازمه استعمال این گونه تعبیرات، محدود بودن ذات لایزال و بی انتهای الهی به مکان و زمان و حالت و کیفیتی خاص، از سنخ محدودیّت مخلوقات به این گونه امور، است و ساحت خداوند متعال از قیاس و تشبیه به آفریدگان خویش برتر و فراتراست. علی علیه السلام در ترسیم خط ظریف «توحید اسلامی» می فرماید:
من قال کیف فقد استوصفه و من قال فیمَ فقد ضمنّه و من قال عَلامَ فقد جهله و من قال این فقد أخلی منه و من قال الی مَ فقد غایاه.(43)
و نیز: لاتحویه الأماکن ولا تضمّنه الأوقات ولاتحدّه الصفات.(44)
و نیز: من قال این فقد غیّاه و من قال عَلامَ فقد أخلی منه و من قال فیم فقد ضمنّه.(45)
و نیز: الحمدللّه الذی... لایوصف باین ولا بِمَ ولا مکان.(46)
امام حسن بن علی علیه السلام دست عقول و أوهام بشر را کوتاهتر از آن می داند. که به درک صفات ذات الهی نایل آیند. لذا به فرمایش آن حضرت، آنها را نرسد که بگویند: خداوند از چه زمانی پدید آمده و از کجا آمده است و بر چه چیزی استقرار دارد و در چه چیزی جای گرفته است: الحمدللّه الذی لم یکن له اوّل معلوم ولا آخر متناه... فلا تدرک العقول و أوهامها ولا الفکر و خطراتها ولا الألباب و اذهانها صفته فتقول متی، ولا بدی ء ممّا، ولا ظاهرٌ علی ما، ولا باطنٌ فیما...(47)
در کلمات امام هشتم علیه السلام نیز بر این معانی تأیید شده است: من قال کیف فقد استوصفه و من قال عَلامَ فقد حمله و من قال أین فقد أخلی منه و من قال الی مَ فقد وقّته.(48)
بدیهی است تنها، کسی که مغز و دلش از چنین فرهنگی کاملاً سیراب شده، می تواند بگوید:
که ای برتر از دانش و هوش و رای |
نه در جای و بر جای و نه زیر جای |
چنانکه مصرع «جهاندار و، بر داوران داوری» نیز ترجمه همان «احکم الحاکمین» است که از اسامی و اوصاف باریتعالی بوده و استعمال آن در قرآن (هود: 45) و کلمات و ادعیه معصومین علیه السلام فراوان به چشم می خورد، و فردوسی آن را در جاهای دیگر از شاهنامه نیز به کار گرفته است. منیژه (دختر افراسیاب) که اندوه بیژن وی را زار و نزار ساخته بود، به رستم می گوید:
زدی بانگ بر من چو جنگاوران |
نترسیدی از داور داوران(49) |
نیز در خلال سخنان انوشیروان در آغاز سلطنت می خوانیم:
جهاندار بر داوران، داور است |
ز اندیشه هر کسی برتر است(50) |
اساسا فردوسی نسبت به اصل «توحید» همان گونه که نسبت به اصل «ولایت» سخت حساس است و هیچ گونه شرکی را از هیچ کس بر نمی تابد، چه شرک نظری و اعتقادی (در قالبهای گوناگون دو گانه پرستی و چندگانه پرستی) و چه شرک عملی (در شکل خودپرستی و خودکامگی شاهان و امیران).(51)
اهتمام فردوسی به توحید و خداپرستی تا آنجاست که منکرین خداوند را شایسته دوستی و همنشینی نمی داند و مؤمنان را از این کار بر حذر می دارد:
ز روز گذر کردن اندیشه کن |
پرستیدن دادگر پیشه کن... |
کنون ای خردمند بیدار دل |
مشو در گمان، پای درکش ز گل |
ترا کردگار است پروردگار |
تویی بنده و کرده کردگار |
چو گردن به اندیشه زیر آوری |
ز هستی مکن پرسش و داوری |
نشاید خور و خواب با آن نشست |
که خستو نباشد به یزدان که هست |
دلش کور باشد، سرش بیخرد |
خردمندش از مردمان نشمرد |
ز هستی نشان است بر آب و خاک |
ز دانش، منش را مکن در مغاک |
توانا و دانا و دارنده اوست |
خرد را و جان را نگارنده اوست |
جهان آفرید و مکان و زمان |
پی پشّه خُرد و پیل گران(52) |
استاد طوس نه تنها، خود انسانی یکتاپرست و خدا باور است، گویی حتی نمی تواند ببیند یا بپذیرد که دیگران نیز چنین نباشند. از همین روست که شاهان و امیران و سرداران در شاهنامه نوعا خداپرست و موحد می نمایند و در نامه هایی که به همدیگر می نویسند، سرآغاز کلامشان ثنا و ستایش خدای یگانه است، و از این حیث، فرقی میان فریدون و نوذر و کیکاووس و کیخسرو با افراسیاب و پیران نیست.(53)
اسامی و صفاتی هم که، در این نامه ها برای خداوند به کار برده می شود، بعضا بسی فراتر از فکر و فرهنگ امثال نوذر و سیاوش بوده، و بوضوح صبغه توحید ناب اسلامی و رهنمودهای بلند قرآن و امامان معصوم علیه السلام در آن به چشم می خورد. به برخی از آنها در صفحات گذشته اشاره داشتیم و اینک به نمونه هایی دیگر از آن توجّه کنید.
ج در پیام نوذر به سام (جدّ رستم) آفریننده جهان چنین وصف شده است:
خداوند کیوان و بهرام و هور |
که هست آفریننده پیل و مور |
نه دشواری از چیز برتر منش |
نه آسانی از اندک اندر بُوِش |
همه، با توانایی او یکی است |
اگر هست بسیار و گر اندکی است(54) |
که عصاره آیات قرآنی و کلمات نورانی معصومین علیه السلام است. چه، قرآن شریف کرارا تذکر می دهد که، خدای متعال بر آفرینش هر چیز قادر و توانا بوده، بر آسمان و زمین و موجودات آن حاکمیّت مطلق دارد و هیچ چیز در جهان، وی را به عجز در نمی آورد:
«یَخْلُقُ مایَشاءُ وَاللّه ُ عَلی کُلِّ شَی ءٍْ قَدیر»(مائده: 17 و نیز نور: 45 و روم: 45).
«للّهِ مُلکُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَی ءٍْ قَدیر» (مائده: 12 و نیز ملک: 1)
«وَما کانَ اللّه ُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَی ءٍْ فِی السَّمواتِ وَلا فی الأرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلیما قَدیرا» (فاطر: 44).
مولای متّقیان علیه السلام نیز می فرماید: «وما الجلیل واللطیف والثقیل والخفیف والقوی والضعیف فی خلقه إلاّ سواء، کذلک الماء والهواء والریح والماء...» (موجودات بزرگ و لطیف و سنگین و سبک و نیرومند و ضعیف، از حیث آفرینش و خلقت، برای خداوند یکسانند، و همین گونه است آب و هوا و باد و ...).(55)
در کلام امام صادق علیه السلام هم می خوانیم: «[اللّه [محیط بما خلق علما و قدرةً واحاطةً و سلطانا و ملکا و... الأشیاء له سواء علما و قدرةً و سلطانا و ملکا و احاطةً» (خدای متعال با علم و قدرت و حاکمیت مطلقه خویش، بر آنچه آفریده است سیطره و اشراف دارد، و از این نظر، کلیه موجودات نزد او یکسانند).(56)
د در نامه سیاوش به پدر می خوانیم:
خداوند خورشید و گردنده ماه |
فرازنده تاج و تخت و کلاه |
کسی را که خواهد، برآرد بلند |
یکی را کند سوگوار و نژند |
«چرا» نه به فرمانش اندر، نه «چون» |
خرد کرد باید بدین رهنمون(57) |
که بیت دوم، یادآور آیه شریفه «قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء... انّک علی کل شیء قدیر»(58) می باشد. بیت سوم نیز تعبیری از همان فعّال لما یشائی و لا یُسألُ عمّا یفعل بودن ذات الهی است که مکرر در قرآن ذکر شده(59) و استاد طوس این معنی را هم در شاهنامه به تکرار آورده است. سخن اسکندر به بزرگان ایران را خوانیدم که: دو گیتی پدید آمد از کاف و نون/ا» نی به فرمان او در، نه «چون». در مقدمه نامه سیاوش به کیکاووس نیز در خلال وصف خداوند می خوانیم:
خداوند خورشید و گردنده ماه |
فرازنده تاج و تخت و کلاه |
کسی را که خواهد، برآرد بلند |
یکی را کند سوگوار و نژند |
«چرا» نه به فرمانش اندر، نه «چون» |
خرد کرد باید بدین رهنمون(60) |
و نیز خرّاد برزین، فرستاده خسرو پرویز، زمانی که به حضور خاقان چین باریافت،
نخست آفرین کرد بر کردگار |
توانا و داننده روزگار |
همان چرخ گردنده بی ستون |
«چرا» نه به فرمان او در، نه «چون»(61) |
که در بیت اخیر، تعبیر گردنده بی ستون ترجمه «بغیر عمد ترونها»ی قرآن است.
پر روشن است که حکیم موحد و شیعی اندیش طوس، یافته های عمیق و پر ارج خویش از دریای دُرآگینِ فرهنگ و معارف اسلامی و شیعی را در خلال سخنان شاهان و امیران ایرانی و انیرانی گنجانیده است و این، از همان معدود مواردی است که گفتیم استاد طوس، در نقل مندرجات ستون کهن، تصرفاتی فراتر از «پیوند و تنظیم» مطالب گوناگون و «بیان شیوا و هنرمندانه» آنها داشته است.
مباحث فوق، مؤیّد همان نکته ای است که قبلاً در بخش دوم کتاب (فصل سوم، بند هفتم) گفتیم: کسانی که می اندیشند یا می کوشند اظهارات گوناگون شخصیتهای تاریخی شاهنامه را به غلط بیانی از عقاید خود فردوسی شمارند (و از این طریق برآنند که به خیال خویش، مثلاً زردشتیگری یا ضدیّت با اسلام را برای شاعر ثابت کنند!) بدانند که این توهّم، اوّلاً مستلزم اتهام شاعر به یک «تناقض گویی عجیب و آشکار» است. وانگهی هر جا که استاد طوس سخنی را در دهان کسی گذارده، بوضوح از اسلامی خرج کرده و در حقیقت، اسلام خویش را به نمایش گذارده است. 3
لحن فردوسی به عنوان فردی از ملت ایران، بلکه به عنوان سخنگوی این ملّت در شاهنامه، چُنان است که گویی ایران عصر وی، همه پیوندهای خویش با «زردشت و زردشتیگری» را بریده و در گذار از عهد ساسانی به عصر اسلامی، تمامی پلهای پشت را خراب کرده بود و آنچه بود و بود فقط و فقط «اسلام و تعالیم رسول مدنی» صلی الله علیه و آله وسلم بود. زردشتیگری، دیگر به «گذشته های دور» تعلق داشت و تنها به کار «عبرت گیری از تاریخ» می آمد (تا مادّه ای مستعد برای قبول «صورت نو» گردد) و رسم و آیین «زنده» موجود که جامعه و جهان را به شایستگی راه می برد. تنها اسلام (و تشیع) بود.
استاد طوس در دیباچه شاهنامه، آنجا که سخن را به «دانش و دین رهایی بخش» و «باب نجات» می کشاند، می گوید:
به گفتار پیغمبرت راه جوی |
دل از تیرگیها بدین آب شوی |
و این پیغمبر که با اضافه آن به ضمیر مخاطب (پیغمبرت = پیغمبر + تو)، «پیغمبر مطلقِ» خواننده شاهنامه نیز قلمداد شده همان پیغمبر اسلام است:
تو را دانش و دین رهاند درست |
در رستگاری ببایدت جُست |
وگر دل نخواهی که باشد نژند |
نخواهی که دائم بوی مستمند |
به گفتار پیغمبرت راه جوی |
دل از تیرگیها بدین آب شوی |
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی |
خداوند امر و خداوند نهی |
که: من شهر علمم علیّم در است |
درست این سخن قول پیغمبر است... |
اگر چشم داری به دیگر سرای |
به نزد نبیّ و علی گیر جای |
چنانکه می بینیم، فردوسی خود را کاملاً در فضایی اسلامی می دیده، و احساسش دقیقا این بوده که آیین زردشتی و رسوم آن در کشور ایران جای خویش را یکسره به اسلام و تعلیمات آن سپرده است. این لحن و احساس، در شرح ماجرای تولد شیرویه و برگزاری جشن تولد وی از سوی پدرش (خسرو پرویز) نیز تکرار می شود.
می گوید: در زمان ما، یعنی در ایران قرن چهارم هجری، رسم است که در گوش نوزاد «بانگ نماز» (اذان و اقامه) سر می دهند، امّا در آن زمان یعنی در عصر ساسانی رسم چنین بود که نامی را آهسته در گوش نوزدا نجوا می کردند و نام دیگری را بلند بیان می کردند. نام دوم، نام آشکار و رسمی فرزند می شد، و نام اول، تنها نزدیکترین کسان وی از آن باخبر بودند:
نبود آن زمان رسم بانگ نماز |
به گوش چنان پروریده به ناز |
یکی نام گفتی مر او را پدر |
نهانی دگر، آشکارا دگر(62) |
بدینگونه، می رساند که سنن زردشتی مربوط به عصری است که زمان آن سپری شده و به تاریخ پیوسته است و آنچه مربوط به عصر حاضر بوده و به اصطلاح «امروزی و این زمانی» است، اسلام و احکام اسلامی است. فردوسی، البته، به تأسی از قرآن و اهل بیت علیهم السلام ، مجوسی گری را آیینی اصیل هر چند منسوخ می شمرد و آموزه های آن را در خور دقّت و عبرت؛ امّا اسلام را آیین برتری می شناسد که در پرتو دستورات جامع و کامل آن، هدایت الهی به کمال و تمامیّت خویش رسیده است، و بنابراین به قول مثنوی: «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»!
در «اسکندرنامه» شاهنامه (بخش مربوط به رفتن اسکندر به مکّه) بر کمال و تمامیّت دین اسلام، اینچنین مُهر تصریح می نهد:
خداوند خوانَدْش بیت الحرام |
بدوشد همه راه یزدان تمام(63) |
به ابیات پیش و پس آن توجه کنید: پس از پیروزی اسکندر بر «فور»، پادشاه هند،
سکندر بیامد به سوی حرم |
گروهی از او شاد و، بهری دُژَم |
ابا ناله بوق و باکوس، تفت |
به خانِ براهیم آزر برفت |
که خان حرم را برآورده بود |
بدو اندرون، رنجها برده بود |
خداوند خوانَدْش بیت الحرام |
بدوشد همه راه یزدان تمام |
ز پاکی ورا خانه خویش خواند |
نیایش بر آن کو ترا پیش خواند |
خدای جهان را نباشد نیاز |
نه جای خور و کام و آرام و ناز |
پرستشگهی بود تا بود جای |
بدو اندرون یاد کردِ خدای(64) |
در همین زمینه، بیان نکته ای از شاهنامه بُنداری خالی از لطف نیست:
ترجمه عربی شاهنامه به قلم فتح بن علی بُنداری اصفهانی، قدیمترین یا یکی از قدیمترین نسخه های موجود شاهنامه را تشکیل می دهد و مصححان شاهنامه برای آن اعتباری خاص قائلند.
شاهنامه بنداری، در پایان داستان بهرام و برزین گوهر فروش، از زبان فردوسی سخنی را خطاب به سلطان محمود آورده است که براساس آن، شاعر ضمن تعریف از داد و دهش بهرام به زیردستان و توصیه محمود به تعقیب روش دادگرانه وی، کیش بهرام یعنی آیین زردشتی را دینی بیرون از راه راست شمرده است. عبارت بنداری، که کشف آن را مرهون استاد محیط طباطبائی هستیم، با ترجمه آن به قلم استاد چنین است:
قال الفردوسی مخاطبا للسلطان ابی القاسم محمود رحمه اللّه : لا شئ احسن فی السرّ والأعلان من سلوک طریق العدل والاحسان، و ما من مَلک کان للرعیة بفضله عامرا و لبلاده بعدله عامرا الاّ و قد بقی اسمه حیّا وَإنّ اضمره رمسه. فکن عادلاً ایها الملک المطاع ولاتحمل الرعیّة مالایستطاع.
ألاتری بهرام کیف بقی علی تعاقب الایام ذکره فی جمیع الاقطار متداولاً بین الصغار والکبار علی انّه لم یکن من دینه علی منهج قویم و صراط مستقیم و ما ذاک إلاّ لکونه باسطا لظلال المعدلة علی البریّة و ناظرا بعین التعطف الی الرعّیة...
فردوسی، سلطان ابوالقاسم محمود را خطاب کرده می گوید: چیزی از نهانی و آشکارا بهتر از پیمودن راه داد و دهش نیست. هر پادشاهی که زیردستان را مشمول بزرگواری خود دارد و کشورش را به داد آباد سازد نامش باقی می ماند، گرچه خاک گور او را در خود بپوشد.
ای پادشاه فرمانروا، دادگر باش و بر زیردست بیش از اندازه توانایی او زور مگو! آیا نمی نگری که نام بهرام با وجود گذشت روزگار در همه کشورها میان خرد و کلان برجا مانده، با وجود آنکه او از حیث کیش بر روش استوار و راه راستی پویا نبود، بلکه برای این بود که سایه داد بر سر مردم گسترده بود و به چشم مهربانی بر رعیت می نگریست...(65) 4
گزارش کاملاً بیطرفانه (بلکه انتقادآمیز) فردوسی از عملکرد آل لهراسپ، که مبلّغ و مروّج دین زردشت در جهان بوده اند، نشانگر عدم دلبستگی استاد طوس به این دین است.
گستاسپ، پادشاه ایران، کسی است که (به گفته شاهنامه) زردشت در زمان او ظهور می کند و وی، با پذیرش دین زردشت، به اصطلاح مروّج و مبلّغ «دین بهی» در جهان می گردد و از همین روی نیز با ارجاسب تورانی که مخالف آیین نو بوده درگیر می شود و در این راه رنجها و جنگهایی گران را متحمل می گردد.
طبعا، اگر آن گونه که برخی مدّعیند فردوسی تعلّقی به آیین زردشت داشته و از این موضع، با اسلام می ستیزیده است! بایستی شاهد ثناخوانی و ستایش وی از گشتاسپ و سلسله او باشیم. حال آنکه چنین نیست و چهره ای که شاهنامه، در مجموع، از گشتاسپ (مروّج «دین بهی») ترسیم می کند، چهره ای منفی و تاریک است.(66)
گشتاسپ، آن گونه که از شاهنامه بر می آید، پدری سنگدل و پادشاهی قدرناشناس است. خاصّه، در حق فرزند جوانش (اسفندیار) بهانه جوییها و ستمها می کند و او را، به سعایت گرزم، بی هیچ گناهی در دژ گنبدان به بند می کشد و مخصوصا برای آنکه اسفندیار را از سر خود واکرده به کام مرگ فرستد، به او فرمان می دهد که به سیستان رود و رستم قهرمان محبوب و خَدوم ایران را با دست و بازی بسته، خوار و خفیف، نزد وی آورد. این در حالی است که پیش از این تاریخ، گشتاسب دو سال در سیستان بر سر سفره رستم نشسته و کاملاً نمک گیر او شده بود.(67) افزون براین، رستم کسی بود که به اعتراف خود اسفندیار: «جهان، راست کرده به گرز گران»، و کارنامه ای سراسر خدمت به ملک و ملّت داشت:
ز گاه منوچهر تا کیقباد |
دل شهریاران بدو باد شاد |
نکو کارتر زو به ایران کسی |
نبودست، کآورد نیکی بسی(68) |
همان است رستم که دانی همی |
هنرهاش، چون زند، خوانی همی |
نکو کارتر زو به ایران کسی |
نیابی وگر چند پویی بسی |
چو او را ببستن نباشد روا |
چنین بد، نه خوب آید از پادشا(69) |
همه شهر ایران بدو زنده اند |
اگر شهریارند و گر بنده اند(70) |
کتایون، همسر گشتاسپ، نیز این مأموریت را کاری «بد» می شمرد و به اسفندیار هشدار می داد که:
ز گیتی همی پند مادر نیوش |
به بد، تیز مشتاب و چندین مکوش!(71) |
براستی با فرض تعلّق خاطر فردوسی به زردشتیگری، ترسیم چنین چهره ای از مروّج و مبلّغ این دین، چه توجیهی دارد؟!
اصولاً نفس مسئله تقابل رستم پهلوان «آرمانی» شاهنامه با اسفندیار و گشتاسپ (مروّجان «دین بهی»)، امری بودار بوده و هرگز به صلاح آیین زردشتی و مساعد با تبلیغ آن نیست. حتی، در لحظاتی، وقتی انسان منطق قوی و انسانی رستم، و ملاطفتها و بزرگواریهای پدرانه وی را در برابر سخنان خشک و تحکّم آمیز اسفندیار می بیند و مخصوصا اسفندیار، محظورات اخلاقی و سیاسی خویش و سر گشتگیش در اجرای آن مأموریت(72) را شرح می دهد، خواننده شاهنامه دقیقا اسفندیار را در جایگاه سیاوش، و گشتاسپ را نیز بدل کیکاووس خودکامه می بیند.
زمانی که اسفندیار به تیر رستم از پای در می آید: نه تیر سیمرغ، بلکه فرمان پدر بود که مرا به کام اجل فرستاد:
چنین گفت با رستم، اسفندیار |
که از تو ندیدم بد روزگار |
زمانه چنین بود و بود آنچ بود |
سخن هرچه گویم بباید شنود |
بهانه تو بودی، پدر بُد زمان |
نه رستم، نه سیمرغ و تیر و کمان |
مرا گفت رو سیستان را بسوز |
نخواهم کزین پس بود نیمروز |
بکوشید، تا لشکر و تاج و گنج |
بدو مانَد و، من بمانم برنج(73) |
و به برادرش، پشوتن، نیز خاطر نشان می سازد که:
چو رفتی به ایران، پدر را بگوی |
که چون کام یابی، بهانه مجوی! |
زمانه سراسر به کام تو گشت |
همه مرزها پر ز نام تو گشت! |
امیدم نه این بود نزدیک تو |
سزا این بد از جان تاریک تو |
جهان راست کردم به شمشیر داد |
به بد کس نیارست کرد از تو یاد |
به ایران چو دین بهی راست شد |
بزرگی و شاهی مرا خواست شد |
به پیش سران پندها دادیَم |
نهانی، به کشتن فرستادیَم |
کنون زین سخن یافتی کام دل |
بیارای و بنشین به آرام دل!... |
ترا تخت، سختی و کوشش مرا |
ترا نام، تابوت و پوشش مرا!...(74) |
همان خواهران را و جفت مرا |
که جویا بدندی نهفت مرا |
بگویی بدان پر هنر بخردان |
که پدرود باشید تا جاودان |
ز تاج پدر بر سرم بد رسید |
در گنج را جان من شد کلید |
بگفت این و برزد یکی تیز دم |
که بر من ز گشتاسپ آمد ستم(75) |
فردوسی در شرح ماجرا، مأموریت اسفندیار از سوی پدر برای دستگیری رستم را، بارها و بارها، از زبان سپاهیان همراه اسفندیار(76) و نیز برادرش پشوتن(77) تقبیح می کند. چنانکه رستم نیز زمانی که اصرار سفیهانه اسفندیار را در انجام دستور پدر می بیند، به وی پرخاش می کند که:
همه پند دیوان پذیری همی |
ز دانش سخن برنگیری همی |
ترا سال بر نامد از روزگار |
ندانی فریب بد شهریار |
تو یکتا دلی و ندیده جهان |
جهانبان به مرگ تو کوشد نهان |
گرایدونک گشتاسپ از روی بخت |
نیابد همی سیری از تاج و تخت |
به گرد جهان بر دواند ترا |
به هر سختئی پروراند ترا |
به روی زمین یکسر اندیشه کرد |
خرد چون تبر، هوش چون تیشه کرد |
که تا کیست اندر جهان نامدار |
کجا سر نپیچاند از کارزار |
کز آن نامور بر تو آید گزند |
بماند بدو تاج و تخت بلند! |
که شاید که بر تاج نفرین کنیم |
وزین داستان خاک بالین کنیم(78) |
پس از قتل اسفندیار نیز، بزرگان ایران به گشتاسپ اعتراض می کنند و موج اعتراض عمومی تا آنجا بالا می گیرد که برادر و خواهران اسنفدیار نیز بر پدر می شورند:
بزرگان ایران گرفتند خشم |
ز آزرم گشتاسپ شستند چشم |
به آواز گفتند کای شوربخت |
چو اسفندیاری تو از بهر تخت |
به زابل فرستی به کشتن دهی |
تو برگاه، تاج مهی بر نهی! |
سرت را ز تاج کیان شرم باد! |
به رفتن پی اخترت نرم باد! |
برفتند یکسر ز ایوان او |
پر از خاک شد کاخ و دیوان او(79) |
نیز:
به ابر اندر آمد خروش سپاه |
پشوتن بیامد به ایوان شاه |
خروشید و دیدش نبردش نماز |
بیامد به نزدیک تختش فراز |
به آواز گفت ای سر سرکشان |
زبر گشتن بختت آمد نشان |
ازین باتن خویش بد کرده ای |
دم از شهر ایران برآورده ای |
ز تو دور شد فرّه و بخردی |
بیابی تو باد افره ایزدی... |
پسر را به خون دادی از بهر تخت |
که نه تخت بنیاد چشمت نه بخت |
جهانی پر از دشمن پر بدان |
نماند به تو تاج تا جاودان |
بدین گیتیت در نکوهش بود |
به روز شمارت پژوهش بود(80) |
برخورد ناجوانمردانه گشتاسپ با اسفندیار، دقیقا یادآور رفتار زشت کیکاووس آن سلطان خودکامه و سبکسر با سیاوش است که در نهایت، سر آن جوان پاکدل را دور از یار و دیار به دست دشمن بر باد داد، و پیداست که این سیما، سیمای دل انگیزی نیست که شاهنامه از به اصطلاح «مروّج دین بهی» (یعنی گشتاسپ) به طور بیطرفانه و بی هیچ رتوش یا گریمی ترسیم کرده است.(81)
اصولاً کارنامه سلسله ای که نخست بار در تاریخ، دین زردشتی، را پذیرفت و به حمایت از آن پرداخت، کارنامه خوشایندی نیست و آن جماعت آل گستاسپ را می گویم گویی پدر بر پدر، فرزند آزار بوده اند!
ماجرا از لهراسپ، بزرگ این سلسله آغاز می شود: رفتار سوء لهراسپ با فرزندش (گشتاسپ) سبب شد که گشتاسپ جوان، سالها از وطن دور شود و به طور ناشناس در کشور روم با فقر و مسکنت دست و پنجه نرم کند تا بالأخره لیاقتش وی را بر لهراسپ تحمیل سازد. برخورد گشتاسپ نیز با فرزندش اسفندیار، بهتر از پدر نبود و چنانکه دیدیم عاقبت او را به کام مرگ فرستاد و جوانمرگ ساخت.
بر همین نمط، رفتار بهمن (نواده و جانشین گستاسپ) با فرزند خویش رفتاری پسندیده نبود و سبب شد که ساسان در غربت جان بسپرد. هما (دختر بهمن) نیز با فرزندش داراب رفتاری سوء در پیش گرفته پس از تولد او را به رود فرات افکند. چنانکه داراب هم، زمانی که بزرگ شد و دست تقدیر وی را به سلطنت رسانید، همسر باردارش (ناهید، دختر قیصر روم) را که به اسکندر (همان اسکندر مقدونی مشهور) حامله بود، از خود طرد کرده نزد پدر باز گرداند، و مرگ و انقراض سلسله نیز به دست همین اسکندر صورت گرفت!
بدین ترتیب، دقت در پرونده این خاندان نشان می دهد که «فرزندْ آزاری»، گویی ارث آبا و اجدادی آنان بوده است! چنانکه نمک نشناسی گشتاسپ نسبت به رستم نیز، که عمری به ایران و ایرانی خدمت کرده بود، به صورت میراثی شوم در خاندان گشتاسپ باقی ماند: اسفندیار، در لحظات آخر عمر، فرزندش بهمن را به رستم سپرد تا او را تحت حضانت و سرپرستی خویش گرفته پرورش دهد و رستم نیز چنین کرد. امّا زمانی که بهمن در سایه رستم ببالید و بر تخت نشست، بلافاصله به انتقام از دودمان زال که آن روزها داغدار مرگ رستم بودند برخاست و زال زر را، که به دوستی و مهر نزد بهمن آمده بود، در بند کرد و خزانه اش را به یغما برد (و اگر اعتراض پشوتن عموی خردمند بهمن نبود، چه بسا هرگز زال را آزاد نمی ساخت) و فرزند دلیر رستم فرامرز را نیز دستگیر کرده به دار آویخت و تیرباران کرد!
در بخش مربوط به ساسانیانِ «زردشتی مذهب» نیز، فردوسی اگر شکوه دولت اردشیر و بهرام و نوشیروان، و محاسن گفتار و کردار آنان را باز گفته است، باری، از شرح ستمها و سبکسریهای دیگر سلاطین آن خاندان، و نارضاییها و آشوبهای عامّی که مظالم مزبور در عصر آن سلسله در پی داشت و پا به پای زمان گسترده تر می شد(82) نیز باز نایستاده و قلم موشکاف استاد طوس، همه جا آنچه را که در منابع شاهنامه یافته، به تصویر کشیده است. 5
در همین زمینه، اصولاً باید از تفاوتهای محتواییِ فاحش میان شاهنامه و اوستا در نحوه گزارش از شخصیتها یاد کرد که در برخی موارد، شاهنامه را کاملاً در برابر اوستا قرار می دهد. پیداست اگر آن گونه که برخی مدّعی شده اند، فردوسی تعلق خاطری به زردشتیگری و بنیانگذار آن داشت حاصل کار، اینچنین از آب در نمی آمد. دکتر سعید حمیدیان، شاهنامه پژوه معاصر، در این باب تحقیق مبسوطی دارد که گزیده آن را می آوریم:
کیکاووس، با آنکه در اوستا پادشاهی بس مقتدر شناسانده شده(83)، در شاهنامه ضعفها و جنبه های مضحک متعددی دارد.طوس سپهسالار کیکاوس، و فرزند نوذر در متون زردشتی یکی از جاودانان به شمار می رود(84) ولی در شاهنامه به همه چیز شبیه است جز به یکی از جاودانان. چه، عنصری است خود رأی، بدبین، تیز مغز و زود خشم که کردارش (همچون تمهید قتل فرود بردار کیخسرو) خالی از سبکسری نیست.
در مورد گشتاسپ باید گفت:
تضاد چهره او در شاهنامه با متون زردشتی حیرت انگیز است و این دو در دو قطب مقابل قرار دارند.(85) در یادگار زریران همچون یشتها و دیگر متون دینی، وی پادشاه ستوده ای است و بسی صفات خوب به او نسبت داده شده است، از قبیل مؤمن، فداکار، درستکار، مدیر و مدبّر، با عاطفه و... در این متون از وقایعی که چهره منفی به او می دهد مثل بند کردن اسفندیار، رفتن او به آن میهمانی عجیب و غریب دو ساله در زابلستان و غیر اینها خبری نیست، تا چه رسد به بکشتن دادن قهرمان دین زردشتی، اسفندیار، برای حفظ حکومت سپنجی و اینجهانی. به همین سان در هزار بیت دقیقی نیز چندان اثری از خصایص منفی گشتاسپ دیده نمی شود و او همچنان مرد مقدس دین زردشتی و مروّج آن است. اما فردوسی از آغاز داستان گشتاسپ در عصر لهراسپ مقدمات لازم را برای پرورش چهره ای منفی تمهید کرده است، به گونه ای که هزار بیت دقیقی که در میان می آید تضادی عجیب با اوایل ماجراهای او دارد...
فردوسی از قدم اول ما را با مردی خود کامه و قلدر مآب مواجه می کند... [از ماجرای زندگی گشتاسپ در ایام توقف در روم، آن گونه که شاهنامه ترسیم می کند، بر می آید که وی] اسوه اعلای بی حمیّتی و بیگانه پرستی است، چیزی که وجدان ایرانی هرگز نپذیرفته است. قیصر به پشتگرمی او از ایران باج خواهی می کند و او این خواری را روا می شمرد...».
در مورد جاماسپ بیدخش، داماد زردشت، گفتنی است که او نیز همچون گشتاسپ و اسفندیار در اوستا چهره ای مقدس و منزّه دارد(86) اما در این داستان بر روی هم تیپی منفی است. او ظاهرا دو دوزه بازی می کند، چه در عین خدمت به گشتاسپ در دیدار با اسفندیار او را به پادشاهی می شناسد، اسفندیار می گوید:
چو جاماسپ آمد مرا بسته دید |
وزان بستگیها تنم خسته دید |
مرا پادشاهی پذیرفت و تخت |
بر آن نیز چندی بکوشید سخت...(87) |
جاماسپ الگویی همچون موبدان نیرومند دوره ساسانی دارد، مثل کرتیر و تنسر. او کاهن، وزیر، ندیم و مشاور پادشاه، و چنانکه داستان گواهی می دهد شریک دسایس و مباشر گشتاسپ در قتل شهزاده مقتدر [= اسفندیار] است...(88) 6
می دانیم که اسکندر مقدونی، از دیدگاه متون زردشتی که در شاهنامه نیز از زبان اردشیر بابکان و بهرام گور و خسرو پرویز منعکس شده(89) عنصری فرومایه، بدنهان و ملعون (گجسته) است. چه، وی سپاه ایران به رهبری دارا را در هم شکست و ایران را اشغال کرد. امّا همین اسکندر در بخش «اسکندرنامه» شاهنامه، چهره بدی نداشته، حتی از تبار خود ایرانیان به شمار می رود و رفتارش نیز با سپاه ایران در عراق و نیز در اصطخر، رفتاری خوب و دادگرانه است. چنانکه رفتاری را که با خود دارا (پس از کشته شدن وی به دست وزیران خائن ایرانیش) در پیش گرفت، تحسین و تقدیر ایرانیان را برانگیخت.(90)
پیداست اگر فردوسی تعصب زردشتیگری داشت، هیچگاه حاضر نمی شد که از اسکندر گجسته، چنین چهره ای در شاهنامه تصویر شود. دکتر مهرداد بهار، ضمن اشاره به تفاوت محتویات شاهنامه و متون زردشتی در روایات مربوط به رستم و لهراسپ و گشتاسپ و اسفندیار و داراب و اسکندر می نویسد:
«در سراسر ادبیات زردشتی، چه پهلوی، چه فارسی، اسکندر گجسته (ملعون)، رومی و بیگانه است که ایران را به ویرانی می کشد و نوشته های زردشتی را می سوزاند، اما در «شاهنامه» او شاهزاده ای است ایرانی و بکلّی متفاوت با اسکندر منفور نوشته های زردشتی. این امر، خود دلیل دیگری است که فردوسی در تدوین «شاهنامه» دنباله رو سنّت زردشتی نیست».(91) 7
اشعاری نیز که فردوسی (پیش از درگیری با محمود غزنوی) در فراز و فرود داستانهای شاهنامه در مدح سلطان غزنوی سروده و در آنها، فتوحات اسلامی محمود در هند را ستوده است، شاهد دیگری بر غیرت دینی شاعر، و تمایل وی به پیشبرد اسلام در جهان است:
جهان آفرین تا جهان آفرید |
چنو مرزبانی نیامد پدید |
چو خورشید بر چرخ بنمود تاج |
زمین شد به کردار تابنده عاج |
چه گویم که خورشید تابان که بود |
کزو در جهان روشنایی فزود |
ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت |
نهاد از بر تاج خورشید تخت... |
نگهبان دین و نگهبان تاح |
فروزنده افسر و تخت عاج... |
خداوند ایران و نیران و هند |
ز فرّش جهان شد چو رو می پرند.. |
شب و روز خوانم همی آفرین |
بر آن دادگر شهریار زمین... |
ز منبر چو محمود گوید خطیب |
بدین محمد گراید صلیب... |
جهان بستد از بت پرستان هند |
به تیغی که دارد چو رو می پرند... |
جهان بستد از مردم بت پرست |
ز دیبای دین بر دل آیین ببست(92) |
درگیری بعدیش با محمود نیز، عمدتا ریشه در حمیّت مذهبی وی (ایمان به تشیّع) داشت:
مرا سهم دادی که در پای پیل |
تنت را بساوم چو دریای نیل |
نترسم که دارم ز روشندلی |
به دل مهر جان نبیّ و علی(93) |
پاسخ به یک سؤال
خواهید گفت با مضمون نامه رستم فرخزاد به برادرش در پایان شاهنامه چه کنیم، که تصویری سیاه از ایران اسلامی در 4 قرن اول هجری ترسیم کرده و فردوسی آن را در اواخر شاهنامه آورده است؟!
هیچ! نامه رستم یک سند قدیمی و اصیل تاریخی است که استاد طوس، به اقتضای شرح حوادث، آن را عینا و بی کم و کاست نقل کرده است. و چنانچه کسی کوچکترین تردیدی در اعتبار تاریخی آن نامه دارد، بهتر است نگاهی به کتب دیرین زردشتی همچون زند و هومن یسن (بهمن یشت)، یادگار جاماسپ (بخش پیشگویی راجع به اوضاع و احوال پایان هزاره اول زرتشت)، و نیز وصایای اردشیر بابکان به فرزندش شاهپور (مبنی بر پیشگویی آینده آل ساسان و ضعف و شکست آن سلسله پس از 500 سال) بیفکند تا نیک دریابد که پیشگوییهای رستم فرخزاد در نامه مزبور، مسبوق به سابقه بوده و مفاد نامه وی هرگز بر ساخته فردوسی یا حتی راویان خداینامه در عصر فردوسی نیست.
اصولاً شاهنامه مالامال از پیشگویی منجمان و ستاره شناسان و خواب گزاران است و بنا به گزارش این کتاب استفاده از دانش اخترگویی جهت اطلاع از حوادث آینده و سرنوشت انسانها، رسم مشترک شاهان و سرداران از عصر کیانیان و پیشدادیان تا ساسانیان بوده است.(94) رستم فرخزاد نیز، به نوشته فردوسی، از این علم سر رشته داشت و در آینه جنگ قادسیه، آینده تباه ساسانیان را برخوانده بود:
بدانست رستم شمار سپهر |
ستاره شمر بود و باداد و مهر |
همی گفت کاین رزم را روی نیست |
ره آب شاهان بدین جوی نیست |
بیاورد صلاّب و اختر گرفت |
ز روز بلا دست بر سر گرفت |
یکی نامه سوی برادر به درد |
نوشت و سخنها همه یاد کرد(95) |
خود جاماسب نیز به گفته شاهنامه: ستاره شناس و گرانمایه بود/ابا او به دانش که را پایه بود؟(96) و اردشیر هم با بهره گیری از همین میراث بود که به فرزندش شاپور گفت 500 سال دیگر کار دوده ساسان تمام است:
بر این بگذرد سالیان پانصد |
بزرگی شما را به پایان رسد |
بپیچد سر از عهد، فرزند تو |
هم آن کس که باشد ز پیوند تو |
زرای و ز دانش به یک سو شوند |
همان پند دانندگان نشنوند |
بگردند یکسر ز عهد و وفا |
به بیداد یا زند و جور و جفا |
جهان تنگ دارند بر زیر دست |
بر ایشان شود خوار یزدان پرست |
بپوشند پیراهن بدتنی |
ببالند باکیش اهریمنی |
گشاده شود هر چه ما بسته ایم |
بیالاید آن دین که ما شسته ایم |
تبه گردد این پند و اندرز من |
به ویرانی آرد رخ، این مرز این |
در «یادگار جاماسب» می خوانیم که جاماسب به گشتاسپ شاه گفت:
* این دین هزار سال روا (= رایج، برقرار) باشد. پس آن مردمانی که اندر آن هنگام باشند همه به مهر دروجی (پیمان شکنی) ایستند؛ با یکدیگر کین و رشک و دروغ کنند، و به آن چم (سبب) ایرانشهر (مملکت ایران) را به تازیان بسپارند و تازیان هر روز نیرومندتر شوند و شهر شهر را فراگیرند.
* مردم به اوارونی (رذیلت) و دروغ گروند و هر آنچه گویند و کنند به سود خودشان باشد؛ از ایشان روش فرارون (کردار نیکو) آزرده شود * به بیدادی، به این ایرانشهر و دهبدان (فرمانروایان) بارگران رسد و آمار (مقادیر) زرّین و سیمین و نیز بسی گنج و خواسته انبار کنند * و همه نابین (نامرئی) و ناپیدا شوند، و بس گنج و خواسته شایگان نیز به دست و پادشاهی (در اختیار) به دست دشمنان رسد. و مرگ بی زمانه (ناگهانی، نابهنگام) بسیار باشد * و همه ایرانشهر به دست آن دشمنان رسد وانیران (بیگانگان) اندر ایرانیان گمیزند (اختلاط کنند) چنانکه ایرانی از ناایرانی پیدا نباشد: آن ایرانی باز ناایرانی باشد.
* و به آن هنگام بد، توانگران را از درویشان فرخنده تر دارند، و درویشان خود فرخنده نباشند. و آزادگان و بزرگان به زندگی بیمزه رسند، ایشان را مرگ چنان خوش نماید که پدر و مادر را از دیدار فرزند و مادر را به کابین دختر باشد.
* و دختری که زایند به بها بفروشند، و پسر، پدر و مادر را زند و اندر زندگی کدخدائی را از ایشان جدا کند (بگیرد)، و برادر کهتر برادر مهتر را زند و خواسته ازش بستاند، و برای به دست آوردن خواسته زور و دروغ گوید، و زن شوی خویش را به مرگ ارزان بدهد (محکوم به مرگ کند)* و مردمان نامرد (زن صفت) ناپیدا (گمنام) به پیدایی رسند و زور و گواهی ناراست و دروغ فراخ شود * شب با یکدیگر نان و می خورند و به دوستی روند و روز دیگر به جان یکدیگر چاره سازند و بد اندیشند...
* سوار پیاده و پیاده سوار باشند. بندگان به راه آزادگان روند هر چند آزادگی به تنشان مهمان نباشد (ولیکن آزادگی در وجودشان یافت نشود) * و مردمان بیشتر به فسوسگری (دلقکی) و اوارونکنشی (نابکاری) گردند و مزه راست را ندانند. مهر و دوشارم (دلبستگی) ایشان به دهی (درشتی، پستی) باشد * مردم بُرنا زود پیر شوند، و هر کس از کردار بد خود شاد باشد و برمندش (مقابل فرومند یعنی ارجمند) دارند * و شهر شهر و ده ده و روستا روستا با یکدیگر کوخشش (ستیزه) و کار زار کنند و از یکدیگر چیز بستانند * و سترگ ورز (حریص، طماع) و مرد ستمگر را به نیکی دارند و فرزانه و مردم بهدین را دیو دارند و کسی نیز چنانکه باید به کام خویش نرسد.
* و مردمی که بدان هنگام بد زایند، از آهن و روی سخت تر باشند، گرچه از خون و گوشت باشند همان گونه از سنگ سخت تر باشند * و فسوس (دلقکی) و ریاری (تمسخر) پیرایه باشد؛ و هر کس با اهریمن بیگانه است به خویشی او رسد. و مهر دروجی (پیمان شکنی) و گناه که اندر آن هنگام کنند * تیز و زود دست به پاسخ برسند، چون آبی که به دریا بتازد.
و آتشان ایرانشهر به انجام و افسردگی رسند؛ دهیر و خواسته (مال و منال) به دست انیران (ناایرانیان) و دروندان (کفار) رسد، و همه بیدین بباشند.
* و خواسته بسیار گرد کنند و برِ آن را نخورند، و همه به دست سرداران بی سود (فرومایه) رسد * و هر کس کاری کند کردار او را به دیگری نپسندد. و سختی و انائیه (کاهش، زیان) ایشان از آن برسد، که زندگی بیمزه شود و به مرگ پناه برند...».(97)
محتویات این پیشگویی، در نامه رستم فرخزاد به برادرش منعکس شده و فردوسی نیز آن را با استفاده از متون تاریخی از زبان رستم (که در علم «تنجیم» و اخترگویی دستی داشت) نقل کرده است:
چو با تخت منبر برابر کنند |
همه نام بوبکر و عُمَّ کنند |
تبه گردد این رنجهای دراز |
نشیبی دراز است پیش فراز |
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر |
ز اختر همه تازیان راست بهر |
چو روز اندر آید به روز دراز |
شود ناسزا شاه گرد نفراز |
بپوشد از ایشان گروهی سیاه |
ز دیبا نهند از بر سر کلاه |
نه تخت و نه تاج و نه زرّینه کفش |
نه گوهر، نه افسر، نه بر سر درفش |
برنجد یکی، دیگری بر خورد |
به داد و به بخشش همی ننگرد |
شب آمد یکی چشمه رخشان کند |
نهفته کسی را خروشان کند |
ستاننده روزشان دیگر است |
کمر بر میان و کله بر سر است |
ز پیمان بگردند وز راستی |
گرامی شود کژّی و کاستی |
پیاده شود مردم جنگجوی |
سوار آنک لاف آرد و گفت و گوی |
کشاورز، جنگی شود بیهنر |
نژاد و هنر کمتر آید به بر |
رباید همی این از آن، آن از این |
ز نفرین ندانند باز، آفرین |
نهان بدتر از آشکارا شود |
دل شاهشان سنگ خارا شود |
بداندیش گردد پدر بر پسر |
پسر بر پدر همچنین چاره گر(98) |
شود بنده بیهنر شهریار |
نژاد و بزرگی نیاید به کار |
به گیتی کسی را نماند وفا |
روان و زبانها شود پر جفا |
از ایران، وز ترک، وز تازیان |
نژادی پدید آید اندر میان |
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود |
سخنها به کردار بازی بود |
همه گنجها زیر دامن نهند |
بمیرند و کوشش به دشمن دهند |
بود دانشومند و زاهد به نام |
بکوشد از این تا که آید به کام |
چنان فاش گردد غم و رنج و شور |
که شادی به هنگام بهرام گور |
نه جشن و نه رامش، نه کوشش نه کام |
همه چاره ورزش و ساز دام |
پدر با پسر کینِ سیم آورد |
خورش کشک و پوشش گلیم آورد |
زیان کسان از پی سود خویش |
بجویند و دین اندر آرند پیش... |
بریزند خون از پی خواسته |
شود روزگار مهان کاسته(99) |
بهر روی، آنچه رستم فرخزاد (از پیروزی تازیان و سلطه سیاه جامگان، رواج دروغ و ناراستی، و آمیزش نژاد ایرانی با ترک و عرب، و...) در نامه به برادر نوشته، بوضوح در «زند و هومن یسن»، «یادگار جاماسب» و «وصایای اردشیر بابکان» نیز با اجمال یا تفصیل آمده است و تشکیک امثال محیط یا مجتبی مینوی جایی ندارد.
تنها چیزی که می توان گفت آن است که: فردوسی در گزارش قتل یزدگرد و نامه رستم فرخزاد (که با لحنی نسبتا «دلسوزانه» صورت گرفته است) گوشه چشمی به جنایات امویان و عباسیان داشته که شیعه و ائمّه شیعه بدترین صدمات را از دست آنان دیده و کشیده اند و «رندانه» در قالب نقل تاریخ، انتقام خویش را از سیاست «عُروبَت مآبانه»(100) آنان گرفته است.
ضمنا همان گونه که در بخش «هجونامه...» خواهیم دید، در پرداخت این بخش از شاهنامه، احتمالاً به نقار و اختلاف فزاینده خویش با محمود نیز بی نظر نبوده است.
سخن را در این زمینه با بیان حدیثی عجیب و عبرت انگیز که علامه مجلسی در بحار آورده است به پایان می بریم:
ابن عیّاش در کتاب المقتضب، از حسین بن علی بن سفیان بزوفری، از محمدبن علی بن حسن بوشنجانی، از پدرش، از محمدبن سلیمان، از پدرش، از نوشجان بن بود مردان نقل می کند که گفت:
زمانی که سپاه ایران (شکست خورده) از قادسیّه بیرون رفت و خبر شکست رستم (فرّخزاد) و پیروزی قشون اعراب بر وی به گوش یزدگرد (امپراتور ساسانی) رسید و گمان کرد که رستم و جمیع ایرانیان به قتل رسیده اند و پیک تیز پا خبر رزم قادسیّه و پایان یافتن آن با قتل 50 هزارتن از سربازان ایرانی را به یزدگرد داد، یزدگرد هراسان و خوفناک همراه خانواده اش از قصر مدائن بیرون زد و در حین حرکت، روبروی در ایوان ایستاده و گفت:
سلام بر تو ای ایوان (مدائن)! آگاه باش که من به سوی تو باز خواهم گشت؛ من یا مردی از فرزندانم که اینک زمان او فرا نرسیده است.
سلیمان دیلمی گوید: به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم و راجع به سخن یزدگرد
از ایشان سؤال کردم و گفتم: مراد یزدگرد از اینکه گفت: «یا مردی از فرزندانم»، چه کسی بود؟ حضرت فرمود:
مراد او صاحب شما القائم بأمراللّه عزّوجلّ، ششمین فرزند از نسل من است که (از ناحیه مادر امام سجّاد) نسبش به یزدگرد می رسد و در نتیجه فرزند یزدگرد محسوب می شود.(101) پی نوشتها و مراجع
1 شاهنامه، همان، 1/14.
2 ر. ک، حماسه فردوسی؛ نقد و تفسیر نامه نامور، سید عطاءاللّه مهاجرانی (چ 2، انتشارات اطلاعات، تهران 1377) صص 100 106.
3 بندهشن TDS، ص 11، سطر 2 تا 5.
4 شاهنامه، همان، 1/17.
5 سوره 41 آیه 11: «فقضیهن سبع سموات فی یومین و أوحی فی کل سماء امرها و زیّنّا السماء الدنیا بمصابیح و حفظا ذلک تقدیر العزیز العلیم».
6 بندهشن، همان، ص 18 ؛ ص 77، سطر 11؛ ص 221، سطر 15.
7 پشت 22، بند 7.
8 در دیوان خاقانی (تصحیح دکتر سجادی، ص 321) می خوانیم:
این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت |
شد سکاهن پوش از دود دل دردای من |
9 ص 18، سطر 3 به بعد.
10 اساطیر ایران، مهرداد بهار، همان، ص 34.
11 شاهنامه، براساس چاپ مسکو، 1/17. ضمنا نسخه لندن (675) و فلورانس (614) به جای مصرع اول، چنین آورده اند: «چنین چرخ گردنده پیدا نمود» و فاقد ذکر «یاقوت سرخ»اند.
12 ر.ک، مقاله دکتر احمدعلی رجایی تحت عنوان سخن فردوسی درباره فلسفه اُولی پیش از کانت، مندرج در: مجله یغما، سال 30، ش 8، ص 458.
13 علل الشرایع، صدوق، مقدمه سید محمد صادق بحرالعلوم (چ 2، مکتبة الحیدریة، نجف 1385 ق) ص 593؛ بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، همان، 10/75 و 57/73.
14 بحارالأنوار، همان، 54/90؛ مجموعه ورّام، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ورّام (مکتبة الفقیه، قم، بی تا) 2/5. فخر رازی نیز در تفسیر کبیریا مفاتیح الغیب، ذیل آیه 7 سوره هود، به این یاقوت اشاره داشته، منتها رنگ آن را سبز نوشته است: خداوند ابتدا یاقوت سبزی آفرید و بعد از روی هیبت، به آن نظر افکند و آب شد. سپس باد را آفرید و آب را در متن آن قرار داد. آنگاه عرش را بر آب مستقر ساخت.
15 بحارالأنوار، همان، 58/17.
16 همان: 58/18.
17 همان: 58/59.
18 همان: 58/104.
19 همان: 58/88. امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز در حدیثی می فرماید: خداوند زیر این نطاق (هستی) زبرجد سبزی قرارداده که سبزی آسمانها از آن است. پرسیدند: نِطاق چیست؟ فرمود: حجاب است... (همان: 58/91).
20 شاهنامه، همان، 1/14.
21 با استفاده از ترجمه استاد علی اصغر فقیهی (کتاب شریف نهج البلاغه همراه با شرح شیخ محمد عبده، ترجمه علی اصغر فقیهی، انتشارات صبا، تهران، بی تا، ص 161). برخی از نُسَخِ نهج البلاغه همچون ترجمه دکتر شهیدی شماره خطبه را 91 ضبط کرده اند.
22 شاهنامه، همان، 6/405 و 7/112. در این باره باز هم در صفحات آینده بحثی خواهیم داشت.
23 ق: 38.
24 احقاف: 33.
25 بقره: 255.
26 اصول کافی، همان، 1/135.
27 دکتر شهیدی پاره ای از این مشابهتها را نشان داده است. ر. ک، یادنامه کنگره هزاره نهج البلاغه 1401 1360) (بنیاد نهج البلاغه، تهران، بهمن 1360 ش) صص 206 209؛ یادنامه دومین کنگره هزاره نهج البلاغه 1402 1361 (بنیاد نهج البلاغه وزارت ارشاد اسلامی، تهران، فروردین 1363 ش) صص 183 184.
28 ر. ک، مفهوم تاریخ در منظومه فردوسی، نوشته جی، ئی، فون گرونبام، ترجمه وهّاب ولی، مندرج در: مجله فرهنگ، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، کتاب هفتم، پاییز 1369 ش، ص 339.
29 حماسه ملی ایران، تئودور نولد که، ترجمه بزرگ علوی، مقدمه سعید نفیسی، همان، ص 74.
30 مجموعه مقالات دکتر محمد معین، به کوشش دکتر مهدخت معین (مؤسسه انتشارات معین، تهران 1367 ش) مقاله آیین آریائیان پیش از ظهور زرتشت، 2/144.
31 همان: 2/145 146.
32 همان: 2/161. در این باره همچنین ر. ک، مقاله پندار ایرانیان باستان درباره خورشید، ماه و ستارگان، چراغعلی اعظمی، مندرج در: نامگانی استاد علی سامی، 28 مقاله در زمینه های باستان شناسی، فرهنگ و...، به کوشش دکتر محمود طاووسی (انتشارات نوید شیراز، 1372 ش) 2/113 126.
33 شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی (کتابسرای بابل نشر چشمه، تهران 1368 ش) ص 67.
34 زروان، آر. سی. زنر، ترجمه دکتر تیمور قادری، همان، ص 25. عبارت فوق از جمله قرائن و شواهد متعددی است که نشان می دهد درگیری اهریمن و اهورامزدا، عمق و دامنه ای بسیار بیشتر از تضاد شیطان واللّه در اسلام دارد. اهریمن، در متون زردشتی، به لحاظ تأثیر گذاری در جهان، جا به جا نسبت به مزدا کوس استقلال می زند، در حالیکه در بینش اسلامی هرگز چنین نیست و شیطان در دقیق نظر چیزی جز آفریده مشیّت کلّی الهی (دائر بر تکامل «اختیاری» انسان) و به اصطلاح مظهر اسمِ «یا مضلّ» او، نیست.
35 تمدن ایران ساسانی، ولادیمیرگ. لوکونین، ترجمه عنایت اللّه رضا (انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1365 ش) ص 155.
36 ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمه دکتر محمدمعین (انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1364 ش) ص 383.
37 دین و دولت در اندیشه سیاسی، مندرج در: مجله مطالعات سیاسی، وابسته به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، کتاب دوم، پاییز 1372 ش، صص 271 220. مطالعه این مقاله ممتّع را به خوانندگان عزیز توصیه می کنیم.
38 دبیره، جُنگ انجمن بهروز، شماره 7، تابستان 1369 ش، ص 170. راجع به توحید و ثنویّت در کیش زردشتی، همچنین ر.ک، ایران و اسلام، داود الهامی (کانون نشر حدید، قم، بی تا). صص 71 105 .
39 شیخ صدوق در کتاب امالی (مجلس 30) نقل می کند که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا پس از احتجاج با کوفیان و بروز سنگدلی و قساوت فجیع آنان، فرمود: غضب الهی بر یهودیان تشدید شد، زمانی که گفتند عُزیَر پسر خداست و غضب الهی بر نصاری شدّت گرفت، زمانی که مسیح را فرزند خدا خواندند و غضب الهی بر مجوسیان تشدید شد، هنگامی که به جای خداوند، آتش را پرستیدند... و غضب الهی بر این گروه نیز که عزم قتل من پسر پیامبرشان را دارند تشدید شده است. گفتار امام در روایت سیّد محمدبن ابیطالب حسینی حائری در مقتل کبیر چنین نقل شده است که : ... غضب الهی بر مجوس شدّت گرفت، زمانی که به پرستش خورشید و ماه پرداختند (بحارالأنوار، همان، 45/12).
از ردیف قراردادن امام، مجوسیان را با یهودیان و مسیحیان و مسلمین که آیین آنان اصالت آسمانی داشته و تحریفات شرک آمیز بعدا به آن راه یافته است بر می آید که آیین زردشتی نیز نخست دارای یک هسته اصیل توحیدی بوده و آتش پرستی یا ستاره پرستی کذایی بعدا بدان راه یافته است. در این زمینه روایات مؤیّد دیگری وجود دارد که مجال ذکر آنها در اینجا نیست.
40 دانشی: دانشمند، اهل دانش.
41 شاهنامه، همان، 6/405.
42 شاهنامه، همان، 4/138 .
43 اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری (چ 4، دار صعب، بیروت، 1401 ق) 1/140 141.
44 همان: 1/139.
45 همان: 1/140.
46 همان: 1/141.
47 توحید صدوق، تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی تهرانی (مکتبة الصدوق، تهران 1387 ق)، صص 45 46.
48 همان: ص 57.
49 شاهنامه، همان، 5/65 .
50 همان: 8/55 . و نیز در کلام موبد و انوشیروان، که قبلاً گذشت: بزرگ است و داننده و برتر است/ه بر داوران جهان داور است.
51 برای نمونه، ر . ک، شرح خودکامگی کیکاووس با تلقین شیطان و عزم وی برای رفتن به آسمان به منظور نبرد با خداوند! و لحن نکوهشگرانه فردوسی از این کار وی (شاهنامه، همان، 2/151 156).
52 همان: 3/202 203.
53 ر. ک، نامه فریدون به سلم و تور (شاهنامه، همان، 1/99)، نامه منوچهر به فریدون (1/124)، نامه زال به سام و نیز سام به منوچهر در ماجرای رودابه (1/177 و 201)، پیام نوذر به سام (2/7)، نامه سالار توران به کیقباد (2/69)، نامه کیکاووس به پادشاه مازندران (2/110)، نامه اول و دوم سیاوش به کیکاووس و پاسخهای کیکاووس (3/45 و 46 و 3/59 و 64)، نامه افراسیاب به سیاوش (3/74)، نامه کیخسرو به فریبرز پس از قتل فرود (4/87 88)، نامه رستم به کیخسرو (4/262) و پاسخ کیخسرو به وی (4/266)، نیایش لهراسپ در آغاز سلطنت (6/8)، نامه اسکندر به موبد موبدان (6/405)، پاسخ کید هندی به نامه اسکندر (7/20)، نامه اسکندر به فور هندی و پاسخ فور (7/32 و 33)، نامه اسکندر به قیدافه و پاسخ وی (7/45)، نامه شاپور ذوالاکتاف به قیصر روم (7/241)، نامه بهرام گور به شنگل هندی (7/412)، نامه انوشیروان به قیصر روم و پاسخ قیصر (8/79 و 80)، نامه خاقان چین به کسری و پاسخ وی (8/173 و 177)، پیام فرستاده خسرو پرویز به قیصر (9/78 79) و...
54 همان : 2/7.
55 بحارالأنوار، همان، 3/26.
56 توحید صدوق، همان، ص 133.
57 شاهنامه، همان، 3/45.
58 آل عمران، 26.
59 إنّ ربَّکَ فَعّالٌ لِما یُریدُ (هود: 107 و نیز ر. ک، بروج: 16، بقره: 253 و حج: 14) لایُسئَلُ عَمّا یَفعَل وَهُمْ یُسْاَلُون (انبیاء: 23).
60 شاهنامه، همان، 3/45.
61 همان: 9/156.
62 همان: 9/197.
63 مصرع دوّم، در برخی نسخه های کهن شاهنامه چنین آمده است: بدو شد تو را راه یزدان تمام.
64 همان: 7/41.
65 فردوسی و شاهنامه، همان، صص 312 313.
66 حتی بعضی حدس می زنند که فردوسی از آن جهت داستان ظهور زردشت را از زبان دقیقی نقل کرده که ضمن نشان دادن برتری نظم استوار خویش بر شعر دقیقی، خود را از محظور گزارش آن داستان (که، به نوعی، مدح زردشت و زردشتیگری را در بر داشته است) خلاص کرده باشد!
67 شاهنامه، همان، 6/133.
68 همان: 6/225.
69 همان: 6/228.
70 همان: 6/230.
71 همان: 6/227.
72 همان: 6/249.
73 همان: 6/ 309310.
74 همان: 6/311.
75 همان: 6/312.
76 همان: 6/252.
77 ر. ک ، همان: 6/250 251 و 272 273.
78 همان: 6/268.
79 همان: 6/314.
80 همان: 6/315 316.
81 دکتر قدمعلی سرّامی، شاهنامه پژوه معاصر، معتقد است: «گشتاسپ آزمندترین، بدسگالترین، و سنگدلترین پادشاه شاهنامه است. اوست که هنوز پدرش لهراسپ شاهی آغاز نکرده، تخت و تاج ایران را از او مطالبه می کند و از اینکه او با ولینعمتان خویش، کاووسیان، وفادار است، ناخرسند است... اوست که جنگهای دراز آهنگ و پر تلفات ایران و توران را با آنکه تورانیان صمیمانه سرآشتی دارند و حاضرند ولایتِ کُشانی را در ازای پذیرش آشتی بر قلمرو فرمانروایی وی بیفزایند، به راه می اندازد. اوست که به بهانه ای پوچ پسر نازنین خویش اسفندیار را در غل و زنجیر می کشد. اوست که با دور شدن نابخردانه و نابهنگام خویش از پایتخت، موجبات تاختن کهرم تورانی به بلخ و کشته شدن پدر پیر خویش لهراسپ و زردشت و همه پرستندگان آتشگاه پایتخت را فراهم می آورد. اوست که نامهربانی به فرزند خویش را بدانجا می رساند که به آهنگ به کشتن دادن وی، به جنگ جهان پهوانش می فرستد و بدین نیرنگ او را به هلاکت می رساند.
تنها پادشاهی است که همه خویشان او را می نکوهند، پشوتن فرّه ایزدی را از او دور می بیند، اسفندیار وی را قاتل خویش می شناسد و کیفر او را از پروردگار می خواهد، همای و به آفرید دخترانش زبان به نفرین و سرزنش وی می گشایند...» (از رنگ گل تا رنج خار؛ شکل شناسی داستانهای شاهنامه، قدمعلی سرّامی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1368 ش، صص 877 878).
82 همچون: نارضایی شدید مردم از مظالم یزدگرد بزهکار (پدر بهرام گور) که راه رسیدن بهرام به سلطنت راسخت دشوار ساخت، شورش مردم بر کیقباد (پدر انوشیروان) که به عزل موقت او از تخت قدرت انجامید و دستیابی مجدد وی به سلطنت را جز با کمک گرفتن از بیگانه مقدور نساخت، مظالم هرمزد (پدر خسرو پرویز) که به شورش مردم بر ضد وی و عزل و کوریش انجامید، و تجدید همین رویه ظالمانه توسط پسرش (خسرو پرویز) که نهایتا عزل و قتل خسرو به دست نزدیکترین کسانش را در پی داشت، و بالأخره آشوبها و اغتشاشهای سیاسی متعددی که یک دم جانشینان خسرو پرویز را آسوده نگذاشت و بزودی چنان قدرت و شکوه آن امپراتوری عظیم را فروکاست که با یک حمله ارتش اسلام در قادسیه، تار و پود آن برای همیشه از هم گسست، که در فصل قبل بتفصیل از آن سخن گفتیم.
83 یشتها، گزارش پور داود، 1/214 216.
84 همان: 1/216 218.
85 دکتر احسان یار شاطر عقیده دارد که خداینامک چهره کنونی گشتاسپ را ساخته است (ر. ک، تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانی، ج 3، قسمت اول/577). ولی پرسش ما این است که چگونه تدوین کنندگان خداینامک می توانسته اند به چهره گشتاسپ، حامی دین زردشت و عامل وحدت ایران (که این دو مهمترین آرمانهای دینی و سیاسی آنان بوده)، چنین چهره منفی بدهند؟ چهره او در شاهنامه، اولاً در بخش دقیقی و فردوسی چنانکه گفته ایم تفاوتی کلّی و آشکار دارد. ثانیا به نظر ما چهره ای که در قسمت مربوط به فردوسی می بینیم به اَقوی احتمال، پرداخته سده های اولیه اسلامی و حتی عصر فردوسی است، و به طور کلّی غیر زردشتیان. همچنین به گمان ما خود فردوسی هم در تشدید کیفیت منفی چهره او بی تأثیر نبوده است دکتر سعید حمیدیان.
86 ر. ک، یشتها، همان، 1/227 230 و نیز 89 90، 129، 153 و...
87 شاهنامه، براساس چاپ مسکو، همان، 6/222.
88 درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، دکتر سعید حمیدیان (نشر مرکز، تهران 1372 ش)، ص 257 به بعد و 332 334 و 338 و...
در مورد تضاد محتویات شاهنامه با متون زردشتی (نظیر اوستا و دینکرت) در مورد شخصیتهای شاهنامه، همچنین ر. ک، مقدمه ای بر رستم و اسفندیار، شاهرخ مسکوب (چ 4، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران 1354) صص 7/17؛ نمود عقاید مختلف در شاهنامه، دکتر امین عبدالمجید بدوی مصری، مندرج در: فردوسی و شاهنامه، مجموعه سی و شش گفتار، به کوشش علی دهباشی (انتشارات مدبّر، تهران 1370) صص 49 79؛ شخصیتهای اساطیری شاهنامه، رحیم عقیقی، مندرج در: فردوسی و شاهنامه، همان، صص 347 357.
89 شاهنامه، همان، 6/130 و 7/130 و 371 و 9/208.
90 شاهنامه، همان، 6/394 و 400 414و 7/6 و...
در ضمیمه شماره 3 پایان این دفتر: «چالش با محمود شیرانی» باز هم از این مقوله سخن گفته ایم.
91 جُستاری چند در فرهنگ ایران (چ 3، انتشارات فکر روز، تهران 1376) ص 99.
92 برای اشعار شاهنامه درباره محمود ر. ک، شاهنامه، همان، 1/25 27 و 5/235 239 و 6/65 66 و 137 138 و 166 167 و 322 323 و 373 و 7/113 115 و 193 194 و 263 و 8/275 279 و 310 311 و 9/210 211 و 382.
93 از اشعار هجونامه، مندرج در: مقدمه اول یا قدیم شاهنامه.
94 سقوط تخت ضحاک به دست فریدون، تولد رستم از بطن زال در عصر منوچهر، تولد کیخسرو از نسل سیاوش و نابود شدن افراسیاب به همّت وی، قتل اسفندیار به دست رستم در سیستان، و قتل خسرو پرویز به دست شیرویه، برخی از مواردی است که ماجرای پیشگویی آنها توسط موبدان در شاهنامه گزارش شده است. در این زمینه، ر. ک، از رنگ گل تا رنج خار؛ شکل شناسی قصه های شاهنامه، قدمعلی سرّامی، همان، صص 338 339 و 549 554، که به عنوان نمونه، 18 مورد از پیشگوییهای اختر شناسان و... در شاهنامه را ذکر کرده است.
95 شاهنامه، همان، 9/313.
96 همان: 6/87 .
97 ر. ک، زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان، صادق هدایت (چ 4، کتابهای پرستو، تهران 1344 ش) بخش سوم، صص 115 118.
98 چاره گر (حیله گر): دام ساز.
99 شاهنامه، همان، 9/318 320.
100 عُروبه، به معنای شووینیسم عربی و تحمیل حاکمیّت نژاد عرب بر دیگر ملل و اقوام است؛ همان خصلت زشت و تفرقه افکنانه ای که قرآن آن را با عنوان «حمیّت جاهلی» (فتح: 26) نکوهیده و می فرماید: اگر قرآن بر غیر اعراب نازل می شد، اینان به آن ایمان نمی آوردند (شعراء: 198 199). چنانکه مرحوم محدّث نوری در باب دوم کتاب خود نفس الرّحمن (چاپ سنگی، تهران 1285 ق) از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود: لونزل القرآن علی العجم ما آمنت به العرب و قد نزل علی العرب فآمنت به العجم.
101 بحارالأنوار، همان، 51/163 164.