عضو گروه تاریخ دانشکده ادبیات مشهد
مقدمه
پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال 41 ه . ق حکومت بنی امیه رسما آغاز شد. این حکومت با اسم خلافت و رسم ملوکیت و سلطنت توانست بیش از 90 سال بر مسلمین خلافت کند. پس از سقوط بنی امیه در سال 132 ه . و روی کار آمدن بنی عباس، دستگاه خلافتی جدید (این بار سلطنتی تر از قبل) بیش از پنج قرن تمام (656-132) بر مسلمانان حکومت راند و سرانجام به دست مغولان سرنگون شد. اما براستی این حکومتها که به هزاران دلیل و شاهد فاصله غریبی از سنتها و حکومت نبوی(ص) داشتند، چگونه توانستند این گونه دراز پای بر چندین نسل از مسلمانان حکومت کنند؟ این مقاله کاوش و تحلیلی است در ریشه های اعتقادی - اجتماعی و روانی اندیشه های مسلمانانی که در سده های نخست تا هفتم هجری توانستند صبورانه این حکومتها را تحمل کنند و بپذیرند و حتی آنان را مقدس بینگارند. و البته بیشتر تلاش نویسنده بر این خواهد بود که نشان دهد حکومت امویان و سپس عباسیان به چه روشهایی توانستند کومت خویش را نزد مردمان مسلمان «مشروع و قانونی » جلوه دهند. نویسنده در قسمت نخست بحث که به بررسی مبانی مشروعیت (یا مشروعیت سازی) خلافت اموی می پردازد - و در این شماره ارائه می شود - سعی کرده از پرداختن به برخی علل و عوامل و دلایل فرعی صرفنظر کند و بیشتر بحث را حول محورهای اساسی بگرداند. امید است در نوشتاری دیگر به تحلیل و تشریح جزئیاتی از روشهای مشروعیت ساز این حکومت و آن گاه سلسله خلافتی عباسیان بپردازیم.
1 - توضیحی در معنای «مشروعیت »
این کلمه که در ادبیات ما بیشتر به همان معنای لغوی خود به کار می رود در ادبیات سیاسی معاصر تبدیل به اصطلاحی خاص شده و در قلمرو سیاست، مفهومی کاملا جدید افاده می کند.
چنان که می دانیم «مشروعیت » در لغت از ریشه شرع، به معنای مشروع بودن (و «مشروع » به معنای «شرعی بودن » است و مشروعیت یک چیز، شرعی و دینی بودن آن) و انطباق آن با شریعت را می رساند. همچون عبارتهای فرزند مشروع و نامشروع، روابط مشروع و نامشروع، مالکیت مشروع و نامشروع و... در این کاربرد البته مشروع به معنای «قانونی » و مراد از قانون، قوانین شرعی و دینی موجود در جامعه است. اما در ادبیات سیاسی معاصر مشروعیت اصطلاحی است که مراد از آن مقبولیت، به رسمیت شناختن و وجاهت مردمی داشتن است. گمان می رود این مشروعیت با این معنا، ترجمه ای است از اصطلاح رایج انگلیسی Legitimation . شاید ترجمه این اصطلاح به «مشروعیت » چندان دقیق نباشد چرا که «مشروع » در ادبیات مکتوب و شفاهی ما تعریف دیگری دارد که محمول خود را منطبق بر دین جلوه می دهد. آن چنان که در انقلاب مشروطه گروهی از ایرانیان مسلمان به رهبری آیة الله شیخ فضل الله نوری خواهان استقرار نظام مشروطه مشروعه بودند. و البته می دانیم که این تعبیر چیزی نیست جز تعبیر دیگر همان عالم دینی که: «مشروطه، مشروطه، مشروطه اما اسلامی، اسلامی، اسلامی ». یعنی وی مشروعه را دقیقا مترادف با اسلامی می گرفت و لذا در این کار براحتی مشروعه معنای قانونی بودن، اما قانونی غیر از قانون شرع اسلام، را نیز شامل نمی شد. حال آن که مراد از مشروعیت مصطلح در فرهنگ علوم سیاسی - همان گونه که گفته آمد - صرف توجیه پذیر بودن و مقبولیت داشتن و موجه بودن حکومت از نظر شهروندانش است.
بنابراین به نظر می رسد مناسبتر است Legitimation در ادبیات ما به «مقبولیت عامه » یا «وجاهت ملی » یا «توجیه پذیری حکومت در نزد مردم » برگردانده شود.
در این مقاله هر جا - چه در عنوان و چه در متن - سخن از مشروعیت رفته، مراد همین مشروعیت سیاسی مصطلح در علوم سیاسی است و به هیچ روی نویسنده در پی آن نیست که نشان دهد حکومت امویان یا عباسیان تا چه حد شرعی و اسلامی بوده است (که در این صورت بهتر آن بود که عنوان مقاله به «بررسی مبانی عدم مشروعیت امویان و عباسیان » تغیر نام می داد) بلکه در پی آن است که نشان دهد این زمامداران چگونه حکومت خویش را برای مردم توجیه می کردند تا اکثریت مردم بپذیرند و با آن کنار آیند.
2 - امویان و مشکل مشروعیت
مروری هر چند به اجمال بر حوادث تاریخ صدر اسلام بروشنی تمام نشان می دهد که در بیشتر دوره بیست و سه ساله نبوت رسول اکرم(ص)، یکی از بزرگترین گروههای دشمن اسلام، خاندان بنی امیه از قبیله قریش بوده اند. این واقعیت چه در مکه و چه در مدینه، بویژه از سال دوم تا هشتم هجرت (از غزوه بدر تا فتح مکه) آنچنان هویداست که هر محقق شکاکی را بی نیاز از مراجعه به منابع می کند.
ابوسفیان، رهبر بنی امیه، بویژه پس از جنگ بدر رهبر بلامنازع شهر مکه و قبیله قریش شده بود و به همین دلیل رهبری و سردمداری مبارزه با اسلام و پیامبر را نیز در دست داشت. پسرش معاویه و همسرش هند و دیگر اعضای تیره اموی همچون حکم و فرزندش مروان و عقبه بن ابی معیط و فرزندش ولید و... نیز موضعی جز این نداشتند و بلکه برخی از آنان مشوق ابوسفیان برای مقاومت بیشتر بودند. اما این تلاش بی فایده بود و سرانجام در سال هشتم، مکه توسط پیامبر و مسلمین فتح شد و ابوسفیان و خاندانش، با فرمان عفو پیامبر و در ردیف «طلقاء» قرار دادن آنها، ناگزیر مسلمان شدند. (1) اما به نظر می رسد که پس از مسلمان شدن امویان نه آنان چندان دلبستگی به اسلام نشان می دادند و نه مسلمانان آنان را و اسلامشان را باور داشتند و لذا پیامبر با قرار دادن آنان در جمع «مؤلفة قلوبهم » در تقسیم غنایم جنگ حنین و مواردی از آن دست، سعی کرد دل آنان را با اسلام انس و الفت دهد. اما روشن بود که فاصله بین سران شرک با اسلام بیشتر از آن بود که در ظرف زمانی کوتاه قابل ترمیم باشد. این التیام غیرقابل قبول تر می نماید آن گاه که تصور کنیم همین سران شرک، در سالهای بعد مدعی رهبری اسلام و مسلمین و نشستن بر جایگاه و مسند پیامبر شوند. (اما حوادث سالهای بعد از رحلت رسول اکرم(ص) بزودی توانست این زمینه نامتصور را فراهم کند).
نوشتار کوتاه حاضر فرصت بررسی یکایک رفتارهای متقابل امویان و مسلمانان پس از پیامبر را ندارد. اما اشارتی کوتاه بدین نکته ضرورت دارد که نوع مناسبات خاص خلیفه عمر (23-13 ه ) با امویان و قرار دادن حاکمیت شام در این خاندان و برداشتن انواع نظارتها و امر و نهی ها استثنائا از ایشان، موجب شد که بنی امیه احساس کند در درون اسلام و مسلمین هم می تواند جایی برای به دست گرفتن قدرت - از همان نوع عهد جاهلیتش و البته با نام اسلام - بیابد. این احساس آنگاه به یک عقیده جدی تبدیل شد که تنها صحابی سابقه دار پیامبر از امویان یعنی عثمان بن عفان پس از عمر به خلافت رسید. عثمان (35-24 ه ) بویژه در نیمه دوم حکومتش از یک سو تمامت امپراتوری مسلمین را انحصارا در اختیار امویان نهاد و از دیگر سو دست آنان را در هر نوع تعرض و تعدی به دین و مسلمین باز گذاشت. این تعدیها منجر به قتل خلیفه در پایان سال 35 و بیعت مسلمانان با علی(ع) گردید.
سیاستهای شریعتمدارانه و عدالتخواهانه علی(ع) مخالفت و عزل بنی امیه و از جمله معاویة بن ابی سفیان حاکم شام را در پی داشت. صفین بدر مکرر بود، البته نه بر سر تنزیل که این بار بر سر تاویل. در این نبرد پیشرویهای علی(ع) با مکر معاویه و به دست نسل جدید مسلمان تربیت شده دست خلفا که «بصیرت » نداشت و دین نمی فهمید متوقف شد و سرانجام علی با شمشیر جهل و عصبیت جاهلی خوارج به شهادت رسید. اینک شام بسی قویتر و یکدست تر و کوفه بسی ضعیفتر و پراکنده تر گردید و این بود که خطابها و عتابهای خلیفه بعدی، امیرالمؤمنین حسن بن علی(ع) کاری پیش نبرد و امام را مجبور به صلح تحمیلی کرد و حکومت، مشروط به شرایطی به معاویه تفویض شد.
اما امویان چگونه و با چه توجیهی می توانستند شجره سلسله ملوکانه نودساله ای را بر زمین جسم و جان مسلمانان بکارند. حجاز و قبایلش، یمن، عراق، شام، ایران و مصر چگونه می توانستند پس از پیامبر و پس از خلفای راشدین آنان را بپذیرند؟
3 - عربیت، مبنای نخست مشروعیت خلافت امویان
حکومت معاویه حکومت عربی تمام عیار بود آنچنان که جاحظ نویسنده پرآوازه قرن سوم هجری (255-160 ه ) آن را حکومت «عربی اعرابی » می خواند. (2) امویان در تمام دوره حکومتشان مجری نظریه «برتری عرب بر عجم » بودند و این عربگرایی در طی این دوره نودساله روزبروز شدیدتر و پررنگ تر شد.
برای درک روشنتر میزان کارایی «عربگرایی » امویان برای مشروعیت مردمی یافتن لازم است چند نکته مورد توجه قرار گیرد. نخست آن که توسعه حکومت مسلمانان در دوره خلفای راشدین آنچنان سریع بود که اقوام مغلوب عمدتا به همراه پذیرش اسلام، رهبری سیاسی اعراب را نیز پذیرفتند. چنان که حاکمیت کلان سیاسی در شام، ایران و مصر به دست اعراب افتاد و حکومتهای بزرگ محلی سقوط کردند. این بدان معنا بود که لااقل برای چند دهه، مسلمانان غیرعرب، به خواست خود یا بناچار اسلام را به همراه حاکمان عربی پذیرفتند و اطلاعی از وجود روحیه و گرایش جدی در بین این دسته از مسلمانان برای داشتن حکومتی غیرعربی اما مسلمان در دست نیست. بنابراین خودبخود حکومت عربی - اسلامی برای آنان بنوعی پذیرفته شده بود و این یعنی داشتن نوعی از مشروعیت. البته خواهیم دید که امویان، بسیاری از مسلمانان از جمله مسلمانان غیرعرب را با ابزارهای دیگری از مشروعیت به پذیرش وضع موجود و اطاعت خود درآورده بودند و برش تیغ عربیت بیشتر برای کسب مشروعیت در بین همان گروه عربهایی بود که حکومت را حق خود می دانستند.
نکته دوم آن که از آنجا که حکومت اعراب بر مسلمانان در این دوره بطورکلی پذیرفته شده بود، اینک این حکومت عربی باید به شکلی با عنصر غالب یعنی عرب رفتار می کرد که موجبات رضایت آنها را فراهم آورد; چرا که پشتیبانی عرب یعنی پشتیبانی عنصر غالب و حاکم. و اگر امویان موفق می شدند پشتیبانی آنان را به دست آورند برای حاکمیت بر مجموعه جهان اسلام مشکل چندانی نمی داشتند. اما اعراب، بیش از هر چیز، جتی اسلام، به عربیت خود اهمیت می دادند تا آنجا که حکم صریح دینی مبنی بر برتری دین بر نژاد را وقعی ننهادند و پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) بر سر همان عقیده کهن جاهلی بازگشتند. به نظر می رسد نخستین بار، این خلیفه دوم بود که دریافت اگر می خواهد به استظهار اعراب حکومت کند، باید این فرهنگ جاهلی را بپذیرد. لذا علی رغم برخی سختگیریهایش در امور دینی، به صراحت در مقابل حکم قرآن و سنت مبنی بر برابری و برادری همه مسلمانها ایستاد و فرمان برتری عرب بر عجم را صادر و اجرا کرد.
اینک امویان که از سویی خود یکی از اهرمهای اصلی فشار در دوره راشدین برای احیای جاهلیت عربی بودند و از دیگر سو بخوبی با این خصلت دیرینه قبایل عرب و شیوخ آنها آشنا بودند، به صراحت تمام با دفاع از عرب و برنشاندن آن بر صدر، خود بر امواج احساسات و تعصبات عرب سوار شدند و پشتیبانی عنصر غالب را به دست آوردند.
اما طبیعی بود که اگر قرار می بود سنتهای جاهلی و تفاخرهای نژادی احیا شود، اعراب در درون خود نیز نمی توانستند از رقابتها و برتری طلبی های قبیله ای و تیره ای بگذرند. نزاع کهنه عرب شمالی و جنوبی که گاه در شکل و اسم قبایل و مراکز جغرافیایی مختلف ظاهر می شد نیز زنده می شد و این بیماری در دوره اموی، همچون خوره ای بتدریج پیکره عربی امویان را آسیب پذیر کرد که در مقالی دیگر باید بدان پرداخت. امویان بشدت تعصبات قبیله ای داشتند. آنان در تمام دوره حکومتشان بر «قرشی بودن » خود و «فضیلت قریش بر دیگر قبایل عرب » پای فشردند. حتی برای اثبات برتری قریش دست به کار جعل زدند که در بحثی دیگر از همین مقاله بدان خواهیم پرداخت. در واقع امویان و قریش با همبستگی سیاسی بر سر برتری عرب شمالی قرشی اموی آنچنان به هم پیوستند که مشکل بتوان گفت کدام یک بیشتر به دیگری خدمت کرده است.
قریش بزرگترین دشمن پیامبر بود که با فتح مکه به بزرگترین شکست خورده عصر تنزیل تبدیل شد و بسختی توانست در دوره سه خلیفه نخست پس از پیامبر(ص) بتدریج تجدید قوا کند و این بار با حذف عملی بنی هاشم از قریش با به قدرت رساندن عثمان اموی و آنگاه معاویه فرزند ابوسفیان بزرگ بنی امیه به موقعیتی برتر از موقعیت عصر جاهلی ست یابد. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) بارها بر این نکته اصرار دارد که این قریش بودند که به عنوان بزرگترین دشمن چه در عصر تنزیل و نبوت و چه در عصر تاویل و وصایت و خلافت به مبارزه با دین و پیامبر و علی برخاستند، تا آنجا که می فرماید: «مالی و لقریش والله لقد قاتلتهم کافرین و لاقاتلنهم مفتونین و انی لصاحبهم بالامس کما انا صاحبهم الیوم. والله ما تنقم منا قریش الا ان الله اختارنا علیهم... مرا چه با قریش، به خدا سوگند، آن روز که کافر بودند با آنان پیکار نمودم و اکنون که فریب خورده اند آماده کارزارم. من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پای پس نمی نهم. به خدا قریش از ما کینه نکشید جز برای آن که خدا ما را بر آنان برگزید. (3) » آری قریش زنده شد و معاویه را زنده کرد و بر تخت نشاند، آن گاه معاویه و دیگر حاکمان اموی تلاش وسیعی برای اثبات برتری قریش به کار بردند تا نشان دهند مسلمانان - و مضحکتر آن که حتی کفار - باید تابع قریش باشند. (4)
به هر روی هر چند حکومت امویان، حکومت قریش بود اما چون بشدت بر پایه تعصبات جاهلی بنا شده بود رقابت در بین تیره های قریش هم احیا شد. بویژه امویان هیچ مجالی برای عرض اندام به تیره رقیب یعنی بنی هاشم نمی دادند. چنان که در وصیت نامه معاویه به ولیعهدش یزید می خوانیم: «هذا ما عهده معاویة بن ابی سفیان امیرالمؤمنین الی ابنه یزید... و ان یحفظ هذا الحی من قریش خاصة... و ان یقدم بنی امیة و آل عبد شمس علی بنی هاشم و ان یقدم آل المظلوم المقتول امیرالمؤمنین عثمان بن عفان علی آل ابی تراب و ذریته...» (5)
اینها همه به همان نسبت که انحصاری بودن و قبیله ای بودن حکومت را می رساند، به عیان نشان می دهد که این حکومت بشدت مبتنی بر سنتهای عربی بود و لذا هر چند حکومتی منحصر در دست تیره ای از قریش بود اما مورد پذیرش کلی جامعه عربی غالب و حاکم بود.
4 - تلاش برای کسب مشروعیت دینی توسط بنی امیه
بنابر توضیحی که در بخش نخست مقاله آمد، اینک روشن است که منظور ما از مشروعیت دینی، به دست آوردن وجاهت و مقبولیت مردمی با استفاده از ابزار دینی است. شواهد فراوانی در دست است که نشان می دهد بنی امیه تلاش گسترده ای به کار بردند تا حکومت خود را مورد تایید دین، و منصب خلافت را دینی و شرعی و الهی بنمایانند. گستردگی این شواهد و محدودیت این نوشتار نویسنده این سطور را بناچار بر آن می دارد تا صرفا برخی از شواهد مهمتر و صریحتر را در این جا بیاورد.
نخست آن که باید بدین حقیقت توجه داشت که امویان پیش از خلافت رسمی، حکومت محلی تابع خلافت را در شام آغاز کردند. شام منطقه ای گسترده و قابل اهمیت بود که در زمان خلافت عمربن خطاب فتح شده بود. نخستین حاکم آن یزیدبن ابی سفیان بود. آن گاه در سال 18 ه پس از مرگ یزید برادرش معاویة بن ابی سفیان حاکم این منطقه شد. عمر به رغم سیاست تعویض والیانش، تا پایان عمر در مدیریت این منطقه تغییری نداد با آن که حکومت پادشاهانه معاویه را به چشم دیده بود و خود او معاویه را به قیصر و کسری تشبیه می کرد. (6) پس از آن وقتی قدرت در مدینه به عثمان که از خاندان بنی امیه بود رسید، معاویه همچنان در حکومت شام ابقا شد، تا آنگاه که عثمان کشته شد و مردم حکومت را به علی بن ابی طالب(ع) انتقال دادند.
می دانیم که امام بویژه پس از بیعت نکردن معاویه و بیعت نگرفتن از شامیان تصمیم به عزل معاویه گرفت که تمرد معاویه از این فرمان موجب جنگ صفین و بسیاری از مسایل دوره حکومت امام شد. شامیان در موضع متحدان معاویه بخوبی و یکدست از او حمایت کردند. حمایتی بمراتب بیش از حمایت کوفیان از امیرمؤمنان و خلیفه رسمی مسلمانان. (7) این موضع شامیان، هر چند بر پایه عقاید قومی و جاهلی آنان و در رقابت کهنه شام - عراق بود، اما به لحاظ دینی هم بسیاری جنگ خود را مشروع می شمردند. آنان از آغاز، اسلام خود را از بنی امیه گرفته بودند. تمام ابعاد دین اعم از احکام و عقاید و اخلاق را از معاویه آموخته بودند و معاویه البته اسلامی از آن نوع که توجیه گر و بلکه مدافع و مبلغ او و اهوا و امیال و رفتار او باشد ارائه می کرد. دقیقا به همین دلیل بود که وقتی عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد و ابوذر در آنجا شروع به نقل احادیث نبوی نمود - احادیثی که با آنچه تاکنون مردم از بنی امیه شنیده بودند متفاوت و متضاد بود - معاویه دستور داد - هیچ کس با او نشست و برخاست نکند و سرانجام هم ناچار شد او را به مدینه نزد عثمان بازگرداند. (8) این وضعیت البته در تمام دوره خلافت بنی امیه ادامه یافت تا آنجا که شامیان به گفته خودشان تا زمان سقوط بنی امیه و به قدرت رسیدن بنی عباس خبر نداشتند که پیامبر خویشاوندان دیگری هم غیر از بنی امیه داشته است! (9)
اما امویان نه تنها در شام که در مجموعه سرزمینهای تحت حکومت خود سعی کردند با به کارگیری اصطلاحات و مفاهیم دینی در معنا و مراد موردنظر خود و بویژه با جعل گسترده احادیثی که به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده می شد، کومت خویش را کاملا شرعی جلوه دهند. در بخش استخدام مفاهیم دینی در جهت اغراض خود بنی امیه بویژه با مفاهیمی از دین که به رابطه بین امت و حاکمشان ارتباط داشت بیشتر توجه داشتند. مثلا اصطلاح «خلیفه » آنچنان در دوره بنی امیه دچار تغییرات فراوان در معنا شد که دیگر به تنها چیزی که نمی شد آن را معنی کرد «جانشین » بود. کافی است توجه کنیم که تغییر معنای خلیفه از جانشین به حاکم آنچنان مقبول و پذیرفته شد که تا زمان ما در زبان و قلم نویسندگان و دیگر مردمان به همین معنای حاکم به کار می رود. تغییر فاحش معنوی پس از تبدیل اصطلاح «خلیفه رسول الله » به «خلیفه » و تغییر معنای خلیفه به «حاکم » و آنگاه تبدیل این حاکم «خلیفه » به «خلیفة الله » آنقدر معنای آن را عوض کرد که در معنای نخست، مصداق آن می بایست پیرو سنت رسول الله(ص) باشد، حال آن که در کاربرد دوم با حذف مضاف الیه، حاکم از این قید رها می شد و بالاخره در کاربرد خلیفة اللهی، حاکم در کنار خدا می نشست و جانشین او در روی زمین می شد و همان معنای کهن ملوکانه «ظل اللهی » را ارائه می داد. (10) روشن بود که در معنای اخیر خلیفه آن قدر مشروعیت و بلکه قداست می یافت که نه تنها حکومتش مشروع و قابل پذیرش بود بلکه مخالف با حکومتش، مخالف با خدا بود و همچنین اطاعت از او اطاعت از خدا.
در این جا مجال آن نیست که به ارائه مصادیق بس فراوان این قداست و میزان کارآیی و مشکل گشایی های آن برای خلفای اموی بپردازیم. تنها به سه جنایت بس فجیع و غیرقابل توجیه عصر یزیدبن معاویه بن ابی سفیان اشاره می کنیم. می دانیم که وی در دوره کوتاه چهارساله خلافتش «قتل القرة و اباح الحرمة وحرق الکعبه ». (11) در سال نخست (محرم 61) حسین فرزند پیامبر را کشت و دختران پیامبر را به اسارت به کوفه و شام برد. در ذی حجه سال 63 هجری شهر مدینه پایگاه معنوی دین را به غارت رسمی و آزادانه سپاه شام گذارد که در طی سه روز هزاران مسلمان به شهادت رسیدند و هزاران زن و دختر مورد هتک و تعرض واقع شدند... و چند ماه بعد که ابن زبیر در مکه قیام کرده بود برای سرکوب او اقدام به آتش زدن خانه کعبه و تخریب آن نمود.
بدون تردید این حوادث امروز برای هیچ یک از مسلمانان بلکه هیچ انسانی قابل توجیه نیست. یعنی هیچ مشروعیتی برای این رفتارهای ضد دینی و ضد انسانی وجود ندارد. اما آیا امویان هم در شرایطی این اعمال را مرتکب شدند که برای جامعه مسلمین قابل توجیه و تحمل نبود؟ ما نمی خواهیم اثبات کنیم که مسلمانان آن دوره با این رفتارها موافق بوده اند اما می خواهیم نشان دهیم که اولا کسانی که این جنایات را مرتکب شدند کار خود را شرعی و دینی می دانستند و ثانیا خلفای اموی با زیرکی تمام توانستند برای این جنایات مبنای دینی بتراشند، مبنایی آنقدر نیرومند که توانست مانع رخ برتافتن مسلمین از آن تا حدود هفتادسال بعد شود.
برای نشان دادن ادعای نخست کافی است منابع تاریخی فراوانی که همین حوادث را گزارش کرده اند مرور کنیم. از اکثر منابع مهمی که در اختیار ما است برمی آید که در هر سه حادثه یاد شده، سپاه شام وقتی با این پرسش برخورد کرد که آیا کشتن پسر پیامبر یا قتل و غارت و تجاوز به مال و عرض و ناموس مسلمین یا تخریب و تحریق کعبه خلاف شرع یست یک پاسخ داشت و آن این که این اعمال در اطاعت امر امیرالمؤمنین و خلیفه انجام می شود. آنگاه وقتی این شبهه و سؤال جدی تر مطرح می شد که در شرایطی که اطاعت از خلیفه موجب ترک حرمت و نفی اطاعت از خداوند شود، کدام یک را باید ترجیح داد و پذیرفت و عمل کرد، به صراحت و بسادگی پاسخ می دادند: ان الحرمة والطاعة اجتمعتا فغلبت الطاعة الحرمة. (12) اطاعت از خلیفه بر حکم خدا ترجیح و غلبه دارد.
پس می بینیم که امویان با تحریف مفاهیمی چون «خلیفه » تا چه حد توانستند برای خود مشروعیت به دست آورند. اما ممکن است این پرسش پیش آید که امویان چگونه توانستند مقامی این چنین آسمانی و دست نیافتنی برای خلیفه تعریف کنند و امت هم بپذیرند. پاسخ این پرسش مهم را - که به واقع خواهد توانست عمق تزویر بنی امیه را برای کسب مشروعیت دینی نشان دهد - باید در سیاست «حدیث سازی » امویان جستجو کرد. این سیاست بویژه در دوره معاویه با تمام قدرت و با نهایت ظرافت و زیرکی انجام شد و سرمشق دیگر خلفای اموی گردید.
بسیاری از نویسندگان و محدثان متقدم معترف هستند که معاویه عده ای را استخدام کرده بود به منظور جعل حدیث از زبان یا رفتار پیامبر. (13) اینان که متاسفانه عمدتا از به اصطلاح اصحاب و درک کنندگان محضر پیامبر بودند در واقع با معاویه وارد یک معامله سخیف شده بودند. دین خود را به دنیای معاویه می فروختند و معاویه دنیای آنان را تامین می کرد. ابوهریره از مشاهیر این گروه دین فروش بود که تا به حال پژوهشهای بسیاری درباره وی انجام شده است. (14)
در دوره های بعد که شمار اصحاب رو به کاهش نهاد بنی امیه از تابعین و از تابعین تابعین کمک می گرفتند و اینان از زبان اصحاب - گاه از زبان اصحاب بسیار باتقوا و پاکدامن پیامبر - خواسته های خلفا را بیان می کردند.
ما در این مقاله درصدد نیستیم که نشان دهیم این سیاست با دین چه کرد. تنها می خواهیم تاثیر قسمتی از این احادیث جعلی و «اخبار دخیله » را در زمینه روابط متقابل مسلمانان و حاکمانشان بویژه در عصر اموی دریابیم. لذا در این جا به ارائه چند نمونه از این احادیث اشاره می کنیم:
الف: از زبان حذیفة بن یمان، یار باوفای پیامبر نقل کرده اند که از قول پیامبر گفته: «یکون بعدی ائمة لایهتدون بهدای ولایستنون بسنتی و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس. قال: قلت: کیف اضع یا رسول الله ان ادرکت ذلک؟ قال: تسمع و تطع للامیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع واطع. پس از من پیشوایانی خواهند بود که بر راه من نمی روند و به روش من عمل نمی کنند. پاره ای از ایشان دلهایی همچون دل شیاطین دارند، اگر چه به ظاهر انسانند. حذیفه می گوید: گفتم: یا رسول الله اگر من آن زمان را دریابم چه کنم؟ فرمود: بشنو و اطاعت کن از آن امیر. اگر او بر پشتت بکوبد و مالت را ببرد تو باید فرمان ببر و گوش به دستورش بسپاری!» (15)
ب: از قول ابن عباس نقل کردند که از آن حضرت شنیده: «لیس احد من الناس خرج من السلطان شبرا فمات علیه الا مات میتة جاهلیة. اگر کسی از مردم از اطاعت حاکم و حتی یک وجب بیرون رود و بر این حال بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است.» (16)
ج: مجموعه ای از روایات مرتبط و هماهنگ با هم درباره قریش از زبان پیامبر نقل شده است که در آنها قریش - این بزرگترین گروه دشمن دین - به عنوان بهترین قبایل و سادات و رهبران و امامان مسلمانان معرفی شده اند و تبعیت از آنان بر همه واجب شمرده شده و تخطی از فرمان و خواست آنها نافرمانی خدا و پیامبر دانسته شده است. چند نمونه از این روایات را که علامه سید مرتضی عسکری در کتاب خود به نقل از منابع مهم اهل سنت همچون صحیح بخاری، صحیح مسلم و مسند احمدبن حنبل آورده است، در اینجا نقل می کنیم تا مشروعیتی که این خلفای اموی قرشی از طریق این روایات به دست آورده اند روشن شود: (17)
1 - در روایتی از زبان پیامبر آمده است: لایقتل قرشی صبرا بعد هذا الیوم الی یوم القیامه. بعد از این - فتح مکه - تا روز قیامت فردی از قریش را نباید با شکنجه کشت.
2 - من اهان قریشا اهانه الله: هر که به قریش توهین کند، خدا به او اهانت کند.
3 - الناس تبع لقریش فی هذا الشان، مسلمهم تبع لمسلمهم و کافرهم تبع لکافرهم. مردم در امر حکومت تابع قریشند، مردم مسلمان تابع قریشیان مسلمانند و مردم کافر تابع قریشیان کافر!
4 - لایزال هذا الامر فی قریش ما بقی فی الناس اثنان، حکومت همیشه از آن قریش است حتی اگر دو نفر روی زمین باشند قریش باید بر آنها حکومت کند.
5 - خذوا بقول قریش و دعوا فعلهم. امر و سخن قریش را فرمان برید و کاری به کارهایشان نداشته باشید.
رسول جعفریان نیز در برخی از پژوهشهای خود به احادیثی ازین نوع اشاره می کند. از جمله به حدیثی منسوب به پیامبر که: «قدموا قریشا ولاتقدموها» (18) «قریش را مقدم بدارید و از آنان پیشی نگیرید.» و یا این روایت که: ان الخلفاء من قریش الی ان تقوم الساعة (19) «خلفا و حاکمان تا روز قیامت از قریش هستند» و یا این روایت که «الخلافة لقریش والحکم للانصار» (20) «خلافت از آن قریش و قضاوت از آن انصار است.»
آری با این گونه روایات اولا امویان که از قریش بودند، حکومت خود را حکومتی الهی جلوه می دادند و ثانیا به جامعه مسلمانان القا می کردند که آنها باید این خلفای قرشی را بپذیرند و تابع آنان باشند هر چند آنان شیطان صفت باشند و علیه سنت و دین عمل کنند. مسلمانان وظیفه ای جز پذیرش و اطاعت ندارند. براستی با این تفکر آیا می شد علیه خلیفه قیام کرد؟ و آیا اگر شخصی چون حسین(ع) قیام می کرد آیا می شد با او همراهی کرد؟ و بالاخره اگر خلیفه فرمان جنگ با او را می داد آیا می شد از او اطاعت نکرد؟ شاید آن علمای عصر اموی که کار را بدانجا کشاندند که گفتند: «خلفا در نزد خداوند و روز قیامت حساب و کتاب و محاکمه ندارند»، نظر خود را از همین روایات اخذ کرده باشند.
امیدواریم در قسمت دوم مقاله بتوانیم جهاتی دیگر از بحث مشروعیت خلفای اموی و سپس عباسی را بررسی کنیم.
پی نوشتها و مآخذ:
1- حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) درباره اسلام امویان می فرمایند: «فو الذی فلق الحبه و برا النسمه ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر، فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه. به خدایی که دانه را کفیده و جاندار را آفریده، اسلام را نپذیرفتند بلکه از بیم تسلیم شدند و کفر را نهفتند. چون یارانی بیابند کفر آشکار کنند.» نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370)، ص 281، نامه 16.
2- ابوعثمان جاحظ، البیان و التبیین، به تصحیح عبدالسلام هارون (مصر، 1948) ج 3، ص 367. می دانیم که اصطلاح «اعرابی » شدت و غلظت عربیت آن هم عربیتی از نوع اعراب صحراگرد بادیه نشین دور از تمدن و اخلاق مدنی را می رساند.
3- نهج البلاغه، همان، خطبه 33.
4- در بخش پایانی همین مقاله متن کامل این حدیث و احادیثی از این نوع را آورده ایم.
5- ابن اعثم کوفی، الفتوح (بیروت، دارالکتب العلمیه،1406) ج 4، ص 353.
6- محمدبن علی بن طباطبا (ابن طقطقی)، تاریخ فخری، ترجمه محمدوحید گلپایگانی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1367)، ص 144.
7- امیرالمؤمنین علی(ع) بارها با تاسف و تلخی این ویژگی شامیان را با کوفیان مقایسه می کند. از جمله ن. ک. به: خطبه های 25 و27 از همان ترجمه.
8- ابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، دار بیروت، 1405)، ج 4، ص 229.
9- «... انهم ما علموا لرسول الله صلی الله علیه و سلم قرابة ولا اهل بیت یرثونه غیر بنی امیه...« ابوالحسن مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر (ایران، قم، 1404 ه )، ج 3، ص 22.
10- پژوهشی درباره این اصطلاحات را ببینید در: و. بارتولد، خلیفه و سلطان، ترجمه سیروس ایزدی، (تهران، امیراکبیر، 1358)، صص 17-7.
11- این عبارت بخشی از خطبه استعفای معاویة بن یزیدبن معاویه بن ابی سفیان در سال 64 هجری است که در آن بصراحت اعتراف به جنایات پدر و خاندانش دارد. ن. ک. به: یعقوبی، تاریخ یعقوبی (بیروت، دارصادر) ج 2، ص 254. (و در ترجمه فارسی محمدابراهیم آیتی تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362)، ج 2، ص 5-194.
12- همان، متن عربی، ص 252، ترجمه فارسی، ص 192. عبارات و داستانهای پس و پیش این جمله هم در کتاب یعقوبی بسیار خواندنی است.
13- ابن ابی الحدید در این باره می نویسد: «... ان معاویه وضع قوما من الصحابه و قوما من التابعین علی روایة اخبار قبیحه فی علی(ع) تقتضی الطعن فیه و البراءة منه، و جعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله، فاختلفوا ما ارضاه، منهم ابوهریره و عمروبن العاص و المغیرة بن شعبه و من التابعین عروة بن الزبیر...» شرح نهج البلاغه، (قم، اسماعیلیان) ج 4، ص 63.
14- از جمله می توان مراجعه کرد به کتابهای ابوهریره، سید عبدالحسین شرف الدین و ابوهریره محمود ابوریه مصری.
15- مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، تصحیح محمدعلی صبیح، (مصر، میدان الازهر، 1334 ه ) باب الامر بلزوم الجماعه، ج 6، ص 22-20.
16- همان، ص 22.
17- سید مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیای دین تهران، مجمع علمی اسلامی، 1371، ج 14 ص 100-99. برای آگاهی از ویژگیهای دقیق منابع احادیث به پاورقیهای کتاب مراجعه شود.
18- رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام تهران، وزارت ارشاد،1369 ج 3، ص 320 به نقل از: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 2، ص 61.
19- همان نویسنده، تاریخ تحول دولت و خلافت (قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی،1373)، ص 198.
20- همان.