گفت و گو با استاد کردوانی سهل و ممتنع است؛ سهل از این جهت که این دانشمند چندساحتی و بی تکلف رامی توانی در اولین فراغتی که پس از کار و تدریس می یابد ببینی و با او قرار گفت وگو بگذاری، و ممتنع از این نظر که به دشواری می توانی برسیل سخنانش سدی از سؤال ببندی، چراکه تخصص و تجربه او در زمینه های متنوع کشاورزی، دامداری، آب خاک، و بویژه شناخت کویرها و بیابان های کشورمان، ممکن است هرلحظه باب جدیدی در بحث بگشاید و پرسش را پریشانا کند! اما اگر صبور باشی و با او همراه شوی، پاسخ تمام پرسش هایت را، گرچه اندکی دیر، از سخنان او درمی یابی.
گفت وگوی ما با دکتر کردوانی در منزل استاد انجام گرفت؛ در پشت میز درازی که انواع خاک ها و نمک های کویری روی آن چیده شده و او با حوصله و دقت، ویژگی ها و خواص هریک از آنها را برایمان می شمارد.
دکتر کردوانی عاشق آبادی ایران و همچون پدرش، ازجمله آبادگران کویر است. به زادگاهش گرمسار عشق می ورزد و هرازگاهی، به بهانه ای به آنجا پرمی کشد تا پیوندش را با کویر و مردمان صبور و سخت کوش آن دیار تجدید کند، گرچه خود اکنون آموزگار کویر است.
استاد کردوانی مردی از اقلیم دانش و دانایی و درعین حال، مرد اقرار به نادانسته های خویش است. تجربه عمیق و دانش گسترده او در زمینه های متنوع، به او اجازه می دهد که در زمینه های مختلف عمرانی- اجتماعی، نقد و رهنمود داشته باشد. لحن صریح و عتاب آلودش گرچه در برخی موارد به ظاهر تلخ و گزنده است، اما همه از سراخلاص و درد است. آنچه درپی می آید، حاصل دو دیدار ما با اوست که می خوانید.
دکتر پرویز کردوانی، فرزند حسینعلی کردوانی (ملقب به بلوکباشی)، در سال 1310 در روستای «مندولک» گرمسار به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان داراب در روستای «ریکان» آغاز کرد و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان «آفتاب» گرمسار و نیز مدرسه «فرانسوی ها در تهران (دبیرستان رازی) به پایان رساند.
دکتر کردوانی از سال 1328 به خاطر فوت پدر و رسیدگی به خانواده به مدت 9 سال با عشق وعلاقه به فعالیت های کشاورزی و دام داری پرداخت و از تحصیلات دانشگاهی بازماند. آنگاه پس از چندی برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و در سال 1341 موفق به اخذ درجه مهندسی کشاورزی از دانشگاه فردریک ویلهلم در شهر «بن» گردید. وی دوره دکتری خویش را نیز درهمان دانشگاه در مؤسسه شیمی کشاورزی آغاز کرد و در سال 1345 امتحان دکتری خود را با معدل عالی (20) در رشته کشاورزی (عمران کویر)، به پایان رسانید و علم را با تجربه به خویش درهم آویخت و در بین تمامی دانشجویان رشته کشاورزی در سراسر آلمان، رتبه نخست را به دست آورد و مورد تشویق دولت آلمان قرار گرفت. دکتر کردوانی پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، بلافاصله به ایران بازگشت و بنا به تقاضای خود، به عنوان اولین عضو هیئت علمی (استادیار) دانشکده جدید التأسیس کشاورزی و دامپروری ارومیه استخدام شد و از مهر 1345 کار خود را در این دانشکده، آغاز کرد در سال 1347 که وزارت علوم و آموزش عالی تأسیس شد، با درخواست دانشگاه تهران و موافقت وزیر علوم وقت، در طرح مشترک دانشگاه تهران و دانشگاه سوربن فرانسه، تحت عنوان «طرح شناسایی بیابان لوت» با موسسه مناطق خشک (مؤسسه جغرافیای فعلی دانشگاه تهران)، همکاری کرد و سپس به پیشنهاد تهران، به طور رسمی به گروه آموزش جغرافیا - دانشکده ادبیات و علوم انسانی - منتقل شد و ضمن انجام وظایف آموزشی و سفرهای تحقیقاتی، در تأسیس و تکمیل وزارت جدیدالتأسیس علوم و آموزش عالی نیز مشارکت و همکاری داشت. استاد کردوانی به مدت 5 سال و هر سال دوبار و هر بار یک ماه کلاس های درس در دانشکده را تعطیل می کرد و به اتفاق هیئت تحقیقاتی به بیابان لوت می رفت. حاصل این سفرها، علاوه بر نگارش مقالات و کتاب های متعدد، کشف تصادفی یکی از با ارزش ترین آثار باستانی کشور، در حاشیه غربی بیابان لوت (شهر خبیص با قدمت 3500 ساله)، به اتفاق یکی ازهمکاران خود در گروه آموزشی جغرافیا بود. احراز رتبه دوم در طرح کارایی علمی در بین 1367 نفر از اعضای هیئت علمی دانشگاه تهران در سال 67- 1373 از دیگر افتخارات اوست. وی در سال 1377 به عنوان استاد نمونه دانشگاه انتخاب شد و مورد تقدیر دانشگاه ها و وزیران فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار گرفت. از دیگر افتخارات دکتر کردوانی، انتخاب او به عنوان شخصیت برجسته و از مفاخر فرهنگی استان سمنان، احراز سه پایه ترفیع (استادی) در یک سال، دریافت جایزه کتاب برتر استان سمنان، گذراندن مراحل استاد یاری، دانشیاری و استادی تا پایه 29 و انتخاب به عنوان استاد برگزیده سال 1381، برنده جایزه (مهرگان علم) به خاطر تألیف بهترین کتاب سال 1380 است. دکتر کردوانی به زبان های آلمانی، انگلیسی و فرانسه آشناست و سفرهای علمی متعددی به اکثر کشورهای جهان داشته است. وی دارای مقالات علمی متعدد و نیز 20 عنوان کتاب در زمینه های متنوع کشاورزی و عمران کویر است.
استاد کردوانی هم اکنون در سن 73 سالگی، سرزنده و با نشاط به کار کشاورزی، تحقیق، تألیف کتاب و تدریس در دانشگاه مشغول است.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی اگر موافق باشید ابتدا گفت وگو از خانواده، زادگاه و تولدتان شروع کنیم؛ از تأثیراتی که خانواده، محیط، و اساتیدتان بر شما داشته اند.
استاد پرویز کردوانی: متولد 1310 در روستای «مندولک» درشهرستان گرمسار هستم. روستای ما دقیقا کنار دشت کویر قراردارد. من در یک خانواده ملاک متولد شدم. خانواده ای که در هفت ده ملک داشتند. پدرم عاشق آبادکردن کویر بود. او 450 هکتار از اراضی کویر و نمکزار را آباد کرد و یادگار خوبی برای خودش گذاشت. حالا همه جا به عنوان «مردی که کویر را آباد کرد» شهرت دارد. پدرم با همه ثروتی که داشت، در تهران حتی یک خانه هم نخرید. او حدود 40 سال کویر را زهکشی می کرد و در زمستان، آب شیرین را به خاک می بست تا شوری زمین گرفته شود وحالا «قندرقه» که قسمتی از روستای مندولک است، چهار رشته قنات دارد. آب رودخانه هم دارد و معروف است که مال «بلوکباشی» است. پدرم لقب بلوکباشی داشت. یعنی سربلوک گرمسار بوده، اشمس حسینعلی کردوانی بلوکباشی بود. در دوره قاجاریه، القاب «سلطنه و دوله» رایج بود ولی در منطقه ما برای کسی که در زمینه عمران و آبادی کوشش می کرده، «بلوکباشی» مرسوم بوده مثلا بلوکباشی ورامین حاج محمد خاوه ای بوده و درگرمسار پدر من بلوکباشی بوده.
کیهان فرهنگی: پدرتان درچه سالی فوت کردند؟
استاد کردوانی: پدرم درسال 1328 فوت کرد، زمانی که من کلاس یازدهم قدیم بودم.
کیهان فرهنگی: هنگام فوت در گرمسار بودند؟
استاد کردوانی: نخیر، درتهران بود و او را در باغچه طوطی کنار حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپردیم. روی سنگ مزارش نوشته شده: کردوانی ملقب به بلوکباشی که عمری را به آبادانی زمین گذراند. حتی این اواخر که سنگ قبرهای قدیمی را بر می داشتند، دانشجویانم به من خبر دادند که سنگ قبر پدرم را برداشته اند. من به دفتر آستانه تلفن زدم و گفتم: پدر من یک عمر، صدها هکتار زمین کویر را آباد کرد، آیا او نمی تواند دومتر از خاک این مملکت را داشته باشد؟!
گفتند: اسمش چیست؟ گفتم کردوانی ملقب به بلوکباشی. آنها سنگ را دوباره سرجایش گذاشتند. منتها آن قسمت سنگ که شرح خدمات او بود، شکسته شده بود و ما سنگ نو انداختیم.
کیهان فرهنگی: ارتباط پدرتان به عنوان مالک سربلوک با روستائیان چگونه بود؟
استاد کردوانی: پدرم با کشاورزی وبا مردم، سلوک خوبی داشت، طوری که هیچ کس در هیچ دوره ای با او بد نبود. او فقط به آبادانی کویر فکر می کرد. همانطورکه می دانید، در زمان گذشته، اگر یک خان یا مالکی می مرد، مردم ذوق می کردند،ولی پدر من که فوت شد، مردم رفتند از مسجد، علم آوردند و عزاداری راه انداختند و 15 کیلومتر، پیکر او را مشایعت کردند و همه ناراحت شدند. مردم نگذاشتند پیکر او را به گرمسار ببریم. پدرم با آن که مباشر داشت، از کشاورزان می خواست برای کارهایشان به خود او ،مراجعه کنند. در آن زمان که ارباب ها و خان ها، کشاورزان را به خانه هایشان راه نمی دادند، پدرم آنها را به اصرار به خانه می آورد و زیرکرسی کنار آنها می نشست و می گفت: تا با من غذا نخورید، حرفتان را گوش نمی کنم.
کیهان فرهنگی: روابط خود شما با کشاورزان منطقه چگونه است؟
استاد کردوانی: ما چه درگذشته و چه حالا، همیشه از احترام کشاورزان منطقه برخوردار بوده ایم و متقابلا به همه آنها علاقه دارم، هنوز هم وقتی که آنجامی روم هرکمکی که می توانم و از دستم برمی آید برای کشاورزان و فرزندانشان انجام می دهم و از این کار لذت می برم. احترام قلبی کشاورزان منطقه به خانواده ما این طور است که اگر گاو یک کشاورز بمیرد، می گویند حتما اینها به خانواده کردوانی خیانت کرده اند! من همان احترامی را که قبل از انقلاب دربین آنها داشتم، امروز هم دارم، حتی بیشتر. خدا را سپاسگزارم و می گویم هرچه دارم از برکت آن پدر ومادر است.
کیهان فرهنگی: استاد! درسطر آخر زندگینامه تان نوشته اید: دکتر پرویز کردوانی دارای یک همسر! این عبارت معنی دارست و...
استاد کردوانی: درست است، منظورم این بود که مثل پدرم، همسران متعدد نگرفته ام. پدرم همسران متعدد داشت. مادر من چهارمین همسر او بود که در «ریکان» زندگی می کرد و از سادات بسیار متدین و نیکوکار بود. پدرش هم از اهالی سمنان و معمم بود. آنها به گرمسار آمده بودند و قلعه ای در «مندولک» داشتند.
کیهان فرهنگی: مادر شما، آخرین همسر پدرتان بود؟
استاد کردوانی: نخیر،پدرم پنج همسر داشت. مادر من، همسر ماقبل آخر او بود.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی شما چند بار در مورد مادرتان فعل ماضی به کار بردید، مفهومش این است که ایشان درقید حیات نیستند؟
استاد کردوانی: مادرم در جوانی درسن 25سالگی موقع زایمان فوت کرد و این درسال 1320 بود. آن زمان، من ده ساله بودم و جاده گرمسار به تهران هم خیلی خراب بود. هنوز گرمسار شهر نبود، ده بود. از آنجا تا تهران هم آسفالت نبود و به همین جهت، چندین ساعت طول کشید تا مادرم را به تهران آوردند... او به اصطلاح «سرزا رفت».
کیهان فرهنگی: چهره مادرتان را به خاطر می آورید؟
استاد کردوانی: نخیر، قیافه او به خاطرم نمی آید، تنها یادم هست روزی که مادرم فوت شد، تمام حیات ما پر از آدم بود، بیرون قلعه هم همه جا جمعیت بود و گریه می کردند.برادر کوچکم هم همراه من بود، او هم چیزی درک نمی کرد. مردم روستا خاطر مادرم را عزیز می داشتند، چون مهربان بود و به کشاورزان کمک می کرد. اگر پدرم گفته بود به کسی مثلاً 50 من گندم ببخشید، مادرم به مباشر می گفت: 75 من بدهید. به همین خاطر وقتی فوت کرد، مردم خیلی ناراحت شدند.
کیهان فرهنگی: بعد از فوت مادر، چه کسی از شما نگهداری می کرد؟
استاد کردوانی: مدتی پیش عمه مان بودیم، تا این که پدرم زن آخرش را گرفت. او دختر بزرگسال یک تاجر ورشکسته بودو مثل مادر، از ما مراقبت کرد و چند سال پیش فوت کرد، خدا او را رحمت کند.
کیهان فرهنگی: استاد! به طور کلی شما چند خواهر و برادر تنی و ناتنی هستید؟
استاد کردوانی: در مجموع ما ده برادر و هشت خواهر از پنج زن هستیم و من وکیل قانونی همه آنها هستم.
کیهان فرهنگی: استاد واژه «کردوان» در زبان فارسی به چه مفهومی است؟
استاد کردوانی: ببینید! ما یک گردوان به ضم گاف در فارس داریم و یک کردوان به فتح کاف داریم که ما هستیم. کردوانی ها زیادند و در مشاغل مختلفی هستند. ما به دهی به نام کردوان - به فتح کاف - نسبت داریم. من یک بار معنای کردوان را از آقای فریدون جنیدی پرسیدم، ایشان گفت: در گذشته «کردوان»، «کرت بان» بوده یعنی محل کشت و زرع، بعضی ها می گویند واژه به مفهوم دارنده کرت است که به تدریج کردوان شده است. پدرم کدخدای کردوان بود و به همین خاطر فامیلی خودش را از نام آن محل گرفت.
کیهان فرهنگی: از دوران کودکی تان در روستا، چه خاطراتی در ذهنتان مانده است؟
استاد کردوانی: ما، دامدار بودیم و باید در تابستان به ییلاق می رفتیم، به طرف فیروزکوه. یادم هست که ما بچه ها را روی شتر می گذاشتند و می بستند که از بالای شتر نیفتیم. من همیشه با خواهرم بر سر نشستن روی لوک جلو، اختلاف داشتم. به هر حال، از گرمسار منزل به منزل به ییلاق محال فیروزکوه می رفتیم.
کیهان فرهنگی: إن زمان روستای مندولک مدرسه هم داشت؟
استاد کردوانی: نخیر، ده ما مدرسه نداشت. تنها یک مکتب داشت که شخصی به نام آقا سیدعلی آن را اداره می کرد. بعداً پدرم، اولین دبستان پنج کلاسه را به نام داراب در «ریکان» ساخت. من کمی دیر به مدرسه رفتم و یک سال از سن مدرسه ام گذشته بود. یادم هست که با پسردایی و خواهرم همراه بچه های ده روی یک مادیان دراز می نشستیم و به مدرسه می رفتیم. ناهار را هم همانجا می خوردیم. من تا کلاس پنجم آنجا درس خواندم. آن موقع گرفتن تصدیق ششم ابتدایی خیلی سخت بود. باید از تهران کسی به آنجا می آمد و از ما امتحان می گرفت. به هر حال من بعداً تصدیق گرفتم و برای دبیرستان به گرمسار رفتم. تا آن زمان من درست درس نمی خواندم. چون وضع مالی پدرم خوب بود و بچه ها مشق مرا می نوشتند. مدرسه هم مال خودمان بود. تا این که به دبیرستان رفتم و آنجا در گرمسار دبیری به نام آقای جعفر حیدری شالی به دبیرستان ما آمد. او مرا آگاه کرد و گفت: «چرا درس نمی خوانی؟ درست است که پدرت ثروت دارد، ولی تو باید درس بخوانی برای خودت کسی بشوی. من به تو قول می دهم که پایه درسی تو را بالا ببرم. حرف او در من تأثیر کرد. من هم به او قول دادم که دیگر درس بخوانم. من آن موقع سیگار می کشیدم اما تحت تأثیر حرف آقای حیدری سرکلاس سیگار را شکستم و کنار گذاشتم. آن معلم خوب هم، یک نفر را مأمور کرد با من ریاضی کار کند و یک نفر دیگر ادبیات و عربی، و خلاصه بعد از مدتی شاگرد سوم دبیرستان شدم و تا کلاس نهم هم در گرمسار درس خواندم اما چون آنجا تا کلاس نهم بیشتر نداشت، برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و به مدرسه فرانسوی ها (رازی) رفتم. شاید برایتان جالب باشد که دیشب باهمان آقای جعفری معلم خوب دوره دبیرستانم تلفنی صحبت کردم.
کیهان فرهنگی: وقتی برای ادامه تحصیل به تهران آمدید، تنها بودید؟
استاد کردوانی: نخیر، یک جوان 14-15 ساله از گرمسار همراه خودم آوردم که برایم غذا درست کند. آن موقع مدرسه رازی از جمعه تا دوشنبه تعطیل بود. جمعه به خاطر ما، شنبه به خاطر یهودی ها و یکشنبه به خاطر مسیحی ها. من هفته ای سه روز به ده می رفتم. آن زمان رسم بود که پسر بزرگ باید خانواده را در غیاب پدر اداره کند، اما من هنوز صغیر بودم. بعد که 18 ساله شدم قیم همه برادران و خواهرانم شدم و نه سال از 1328 تا 1337، ترک تحصیل کردم تا به خواهران و برادرانم برسم. خواهرانم را بزرگ کردم و شوهر دادم، برادر کوچکم را برای تحصیل به خارج فرستادم و در عین حال، به کار کشاورزی و دامداری هم می رسیدم. مدتی هم ناظم مدرسه بودم. بعد برای ادامه تحصیل به آلمان رفتم و دردانشکده فردریک ویلهلم در شهر بن مشغول تحصیل شدم و در سال 1341 موفق به اخذ درجه مهندسی در کشاورزی عمومی شدم. وقتی در آلمان بودم مسابقه ای گذاشتند که 15 آلمانی و یک خارجی را به عنوان سفرای خود به خرج دولت آلمانی به آمریکا بفرستند. من امتحان دادم و قبول شدم و مدت سه ماه 16 ایالت آمریکا را گشتم. آنجا، ما را بین خانواده های آمریکایی تقسیم کردند. به من گفتند: تو کجا می روی؟ گفتم: می خواهم در یک خانواده کشاورز باشم که این تجربه ادامه تحصیل ام باشد.
به هر حال ، این سفر زبان انگلیسی مرا هم تقویت کرد.
جایی که من رفتم، مردخانه دامپزشک بود و مرتب با ماشین از روستایی به روستایی دیگر می رفت. تا دام ها را درمان کند. من هم غالباً همراه او می رفتم.
کیهان فرهنگی: از آن دوره، خاطره ای در ذهنتان هست؟
استاد کردوانی: یادم هست یکبار به محلی رفتیم که گفتند اینجا یک گاو وحشی است و می خواهیم او را بگیریم و به کار بکشیم. صاحب گاو، ما را به محوطه ای برد که گاو آنجا بود. تا داخل شدیم ناگهان گاو به ما حمله کرد و ما به کوچه گریختیم. توی کوچه، گاوها را برای شیر دوشی می بردند. ما از جلو گاو فرار کردیم و گاو توی کوچه روی صاحبش افتاد، ما کوشش می کردیم که گاو را بلند کنیم تا
صاحبش رابیرون بیاوریم اما نمی شد. من یک دفعه با صدایی بلند گفتم: یاعلی! نمی دانم چه شد که گاو ناگهان بلند شد و آن مرد نجات پیدا کرد. دکتر دامپزشکی که همراه من بود، با تعجب به من گفت: تو چه گفتی که یک مرتبه این گاو از جا پرید؟! گفتم: ما برای این که زورمان زیاد بشود می گوییم یا علی، و برایش توضیح دادم که علی (ع) کست. آنها فردا در روزنامه های محلی نوشتند که یک جوان ایرانی مردی را از مرگ نجات داد. به هر جال، مدتی که آمریکا بودم مرتب برایم برنامه می گذاشند و تجربه خوبی بود، هم زبان انگلیسی ام به خاطر قرار گرفتن در محیط خوب شد و هم از نزدیک با شرایط زندگی خانواده های آمریکایی، بویژه روستاییان که مورد علاقه ام بود آشنا شدم و با کمک و راهنمایی آنها به مطالعه مطالب مورد علاقه ام در زمینه های کشاورزی، دامداری، کویر و بیابان پرداختم.
کیهان فرهنگی: تقسیم شدن دانشجویان در خانواده ها توسط چه کسانی صورت می گرفت؟
استاد کردوانی: این برنامه ها را آنجا کلوپ مشخص می کرد. این کلوپ یک رییس داشت که با همه تماس می گرفت و با توجه به علایق دانشجویان، خانواده ها را انتخاب می کرد. خانواده ها هم از این موضوع استقبال می کردند و دنبال ما می آمدند و مثلاً می گفتند: از شنبه تا چهارشنبه منزل مابیایید. من خانه یک قاضی هم رفتم و آنها یک روز مرا به دادگستری بردند فرزندان سیاهان را نشانم دادند که برای من خیلی جالب بود؛ اتاقی بود با یک توالت که 10 نفر سیاه پوست را آنجا زندانی کرده بودند. میزبان دیگر ما یک خانم استاد دانشگاه در کارولینای شمالی بود که هر روز مسافت زیادی برای رسیدن به محل کارش طی می کرد.
کیهان فرهنگی: دوره دکتری را هم در همان دانشگاه گذراندید؟
استاد کردوانی: بله، بعد از مراجعت از آمریکا در همانجا در مؤسسه کشاورزی مشغول تحصیل شدم. من می خواستم کار پدرم را دنبال کنم و مطالعاتم را روی خاک های کویر کشورمان انجام بدهم و برای این کار با ایران نامه نگاری کردم که یک تن از خاک کویرهای ایران را برایم به آلمان بفرستند. آن زمان می گفتند خاک مملکت نباید از کشور خارج شود! بالاخره آقای اردلان؛ سفیر ایران در آلمان پا درمیانی کرد و چون به کار من وارد بود و می دانست که هدف من چیست، آنقدر نامه نگاری کرد که در نهایت 750 کیلو خاک کویر را توسط شرکت مسافربری تی بی تی سال 42 برای من به آلمان فرستادند و 1125 تومان کرایه اش شد. وقتی خاک ها به بن رسید، من آن خاک ها را بغل کرده و می بوسیدم. یکی از دانشجویان آلمانی از کار من تعجب کرده بود و فکر می کرد دیوانه ام! به او گفتم: من خاک وطنم را می بوسم. مشکل کار این بود که این خاک ها را از جاهایی آورده بودند که خیلی نمک داشت. من در آلمان با زحمات زیادی روی این خاک ها، آزمایش های متعدی انجام دادم، حتی به کارخانه ای سفارش دادم که برایم ریگ مصنوعی درست کنند و از آنجا که مقدار آن خاک کم بود، سه تن و نیم هم از خاک آلمان آوردم که آزمایشم وسیع تر باشد و تمام املاحی را که در خاک ایران وجود داشت، به آن اضافه کردم و اثر کردهای مختلف را هم روی آن آزمایش کردم.من آن موقع زخم معده داشتم و بسیار لاغر و باریک بودم، اما با عشق و علاقه کار می کردم و اصلاً تفریحم کارم بود.
کیهان فرهنگی: استاد! عنوان تز دکتری شما چه بود؟
استاد کردوانی: عنوانش: «اثر انواع کودهای مختلف شیمیایی و حیوانی بر روی محصولات کشاورزی در خاک های شور» بود. برای این کار، من چهار نوع کود شیمیای را آزمایش کردم. در واقع، من دکتر در شیمی آب و خاک هستم و 11 هزار آزمایش شیمی انجام داده ام. هر روز ساعت شش صبح از خوابگاه به دانشکده و آزمایشگاه می رفتم و ساعت یازده شب بر می گشتم و همانجا نماز می خواندم و غذا می خوردم.
کیهان فرهنگی: نتیجه کار شما و آزمایش هایتان چه چیزی را نشان داد؟
استاد کردوانی: این که سولفات آلومینیوم بهترین کود برای مناطق تحت تأثیر نمک است. حالا پس از چهل سال آقای دکتر ملکوتی؛ رییس مؤسسه تحقیقات خاک و آب وزارت کشاورزی به همین نتیجه رسیده است. نتیجه کاربردی دیگر کار من این بود که کود اوره را که در ایران و افغانستان و پاکستان به خاک می دهیم. چهل درصد ش به صورت گاز به هوا می پرد و ضرر است و درنتیجه، مناسب نیست. از طرف دیگر، کسی که می خواهد کویر را آباد کند، حتماً باید از کود حیوانی هم استفاده کند، چون کود حیوانی، آب را در خودش نگه میدارد و نمی گذارد غلظت خاک زیاد شود. در نتیجه رشد گیاه بهتر می شود. به هر حال، تز پایان تحصیلی دکتری ام با نمره 20 پذیرفته شد و من نمی دانستم که در سرتاسر آلمان تنها کسی هستم که نمره 20 گرفته است. به همین خاطر بود که بلافاصله به رسم آن روز، برایم مراسمی ترتیب دادن و مرا روی تخت روان وسط بر کول همکاران در شهر چرخاندند و روزنامه های آلمان نوشتند که استاد این دانشجوباید به این شاگرد افتخار کند که با بهترین نمره قبول شده و دوره دکتری اش را گذرانده است.
دولت آلمان هم پذیرفت که تز مرا چاپ کند. در ضمن، همه هزینه هایی را که برای سفرهای تحقیقاتی کرده بودم، به من برگرداندند و گفتند همین جا درآلمان بمان، ما همان پولی را که به آلمانی ها می دهیم به تو می دهیم. دلشان می خواست یک کارشناس کویر هم داشته باشند که از طرف دانشگاه به مصر و سودان و آفریقا بفرستند. من نپذیرفتم چون عاشق وطنم بودم و هستم و دلم می خواست به کشورم خدمت کنم. تنها منتظر شدم که رساله ام را چاپ کنند. دراین فاصله هیأتی هم از ایران به آلمان آمد تا فارغ التحصیلان ایرانی را به کشور دعوت کند.آنها با ما ملاقات کردند و وقتی متوجه شدند که ما از وضع ایران ناراحتیم گفتند چرا به ایران نمی آیید؟ چند نفر به اعتراض گفتند بیاییم چه کنیم؟
دکتر زمین شناس آمده و حالا دارد درثبت احوال کار می کند. متخصص آورده و حالا دارد گل فروشی می کند، یا بیکار است. آنها گفتند، نه، یکی دو نفر از شما برای امتحان با ما بیاید، اگربیکار ماندند به بقیه خبر بدهند که آنها نیایند. یکی از افراد آن هیأت هم فریدون هویدا بود. به هرحال، ما قبول کردیم و به ایران رفتیم.
کیهان فرهنگی: هزینه بازگشتتان به ایران را آنها دادند؟
استاد کردوانی: نخیر، من با ماشین خودم همراه با دکتر مشیری پزشک بود و یک جوان ایرانی دیگر که حقوق خوانده بود به ایران آمدیم. این دکتر مشیری هم از کسانی بود که مخالف رژیم شاه بود و می گفت، درزلزله لار و شیراز، درایران سخنرانی کرده ام و خودم دیدم که پتوهایی را که آلمانی ها برای زلزله زدگان داده بودند، می بردند و دربازار می فروختند!
به هر حال من با دکتر مشیری به ایران آمدم و چند روز، پیش قوم و خویش ها نرفتم. یک روز که در چلوکبابی حاتم مهمان خانواده ای بودم، از دور قیافه آشنایی را دیدم که همراه چند نفر سرمیز دیگری نشسته بودند، و آن شخص هم فریدون هویدا بود. من به گارسونی که آنجا غذا می داد گفتم: صورت حساب غذای آنها را به من بده، انعامت هم با من. وقتی که آنها خواستند از چلوکبابی خارج شوند و صورت حساب خواستند گفتند حساب شده و مرا به آنها نشان دادند. بعد، آقایی به طرف من آمد وگفت: به بخشید من انجوی شیرازی هستم، محقق و نویسنده، جمع ما نویسندگان و شاعران آرزو داشتیم که فریدون هویدا را پیدا کنیم و مهمانش کنیم، شما چرا حساب کردید؟
کیهان فرهنگی: شما آن زمان، انجوی شیرازی را نمی شناختید؟
استاد کردوانی:نخیر با ایشان آشنایی نداشتم. به هرحال با ایشان رفتیم پیش فریدون هویدا، گفت: چرا پیش من نیامدی؟ فردا جلسه دارم، تو هم بیا. فردایش به دفتر او رفتم و منشی اش فوری نامه ای به وزارت آموزش و پرورش نوشت و مرا به دانشکده کشاورزی ارومیه یا رضاییه فرستاد. آن موقع، هنوز وزارت علوم درست نشده بود و این نوع کارها یا وزارت آموزش و پرورش بود. یک اداره کل تعلیمات عالیه هم در وزارت آموزش و پرورش بود که به کار دانشگاهها می رسید. به هرحال، من درست روز بیستم مهر 1345 حکم گرفتم. و به عنوان استاد یار درحالی که بیست روز از ترم گذشته بود، کار تدریس را درارومیه شروع کردم. آن موقع، دانشکده کشاورزی ارومیه هیچ چیز نداشت. تنها یک ساختمان و 60دانشجوی دختر وپسر داشت. ما با کمک دانشجویان یک طویله را خالی کردیم و پس از تمیز کردن، آنجا را محل غذاخوری دانشجویان قراردادیم.
یک اتاق دیگر را به کلاس درس اختصاص دادیم. من باید ابتدا به دانشجویان شیمی کشاورزی درس می دادم اما آنجا لوله کشی گاز نبود، ناچار یک کپسول گاز زیر میز گذاشتم و از آن یک لوله کشیدم سرمیز و چراغ خریدیم و میزکار درست کردیم. خلاصه با زحمات زیاد آنجا را راه انداختیم.
من دیدم که دانشکده عملاً هیچ امکاناتی ندارد، این بود که 60 عدد بیل خریدم و به دختران و پسران دانشجو دادم که همانجا درمحوطه دانشکده عملاً تحت نظر و راهنمایی من کشاورزی و کار عملی کنند تا با شیوه های زراعت، باغبانی و باغداری آشنا شوند. باور کنید، هنوز هم وقتی آنها مرا می بینند می گویند: ما هر چه در رشته کشاورزی یاد گرفتیم، مدیون همان دو سالی هستیم که با شماکار عملی داشتیم. به هرحال، بعد از دو سال و نیم به دانشگاه تهران منتقل شدم.
کیهان فرهنگی: استاد! حضرت عالی چه سالی ازدواج کردید؟
استاد کردوانی: من سال 45 قبل از این که برای تدریس به ارومیه بروم، با همسرم فریده گلبو آشنا شدم و با ازدواج کردم. همسرم از خانواده ای فرهنگی، اهل مطالعه و نویسنده است و چند داستان نوشته که بسیار مورد استقبال قرارگرفته اند. دو سال پس ازدواج ما،خداوند دختری به ما داد که اسمش را هاله گذاشتیم و حالا درپاریس، پزشک است. و مطب دارد و تخصص اش در سیتی اسکن و MRI است. شوهرش هم پزشک است، پسر آقای دکتر گرجی. پسرم علی، مهندس مکانیک است و نگذاشتم به خارج برود. چون بالاخره پدر و مادر احتیاج دارد که یکی از فرزندانشان کنارشان باشد. او هم ازدواج کرده و بحمدالله عروس خوبی دارم و از آنها راضی ام و خدا را شاکرم.
کیهان فرهنگی: استاد! زندگی یک محقق جغرافیا با یک نویسنده داستان با اشتغال های فکری خاص خودشان، چگونه است؟
استاد کردوانی: هرکدام از ما، کار خودمان را انجام می دهیم. همسرم بسیار قانع، صبور و عاشق سادگی است. ما با هم زندگی آرامی داریم. محیط زندگی ما یک محیط کاملا فرهنگی است. البته من هم انتظارات یک مرد عادی ایرانی را درمورد غذا از همسرم ندارم. به هرحال، دستپخت همسرم به عنوان یک شخصیت فرهنگی- ادبی کتاب های اوست. اگر من بیست جلد کتاب و دهها مقاله نوشته ام، همه درسایه محیط آرامی بوده که همسرم و افراد خانواده، برایم فراهم کرده اند، از آنها ممنونم.
کیهان فرهنگی: استاد، فرصت می کنید رمان های همسرتان را بخوانید، اصولا با داستان و تخیل میانه ای دارید؟
استاد کردوانی: من کارهای کلاسیک همسرم را می خوانم. از رمان ها، تنها رمانی را که درباره زندگی پدرم نوشته خوانده ام. راستش وقت خواندن رمان را ندارم، ولی چند بار لیلی و مجنون را خواندم. آن اثر، کتابی بود که نمی شد زمین گذاشت. چون کشش دارد، همسرم غالبا ساده و مستند می نویسد، گاهی برای کارهایش از پزشکان متخصص هم مشورت می گیرد تا استناد اثرش بیشتر باشد.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی! پس از آمدن به ایران، مطالعاتتان را درباره کویر ادامه ندادید؟
استاد کردوانی: من زمانی که در ارومیه تدریس داشتم به تهران هم آمدم و با مؤسسه جغرافیایی کشور هم همکاری داشتم و به بیابان لوت هم می رفتم. وقتی مسوولان دانشگاه دیدند دراین زمینه به دردشان می خورم، نامه نوشتند و اسفندسال 47 از ارومیه به گروه جغرافیای دانشگاه تهران منتقل شدم. بعد که پروفسور رضا آمد و اختیاراتی به او دادند، آنجا استخدام شدم و بعد به بیابان لوت رفتم و یک مدت آنجا بودم، تا این که مرکز تحقیقات مناطق خشک تأسیس شد و من با مسوولان این مرکز، سالی دوماه به مدت پنج سال به بیابان لوت می رفتم. یعنی دانشگاه را تعطیل می کردیم یک ماه در پاییز و یک ماه هم در اواخر زمستان و با هلی کوپتر به بیابان لوت می رفتیم. گاهی هلی کوپتر ما در کویر، جایی که هیچ چیز دیگری نبود، خراب می شد که واقعا دلهره آور بود.
کیهان فرهنگی: سفر شما همراه با هیأت محققین به کویر لوت، از روی نقشه بود، یعنی قبل از شما، کسان دیگری به آن نواحی رفته بودند؟
استاد کردوانی: نخیر، این کویر ناشناخته بود وما سال ها روی آن تحقیق می کردیم. جالب است که آقای موسوی بعد از انقلاب، کتابی منتشر کردند به نام «کویرهای ایران» و آنجا نوشته اند: بیابان لوت، جایی که هنوز پای بشر به آنجا نرسیده است! من نامه ای برای دختر آقای موسوی نوشتم و شرح دادم که دراین بیابان، پنج سال، هجده محقق کار کرده اند و چندین جلد کتاب و مقاله های متعدد نوشته اند، آیا ما بشر نبودیم! ما درست بیست و چهار روز در قلب بیابان لوت درمحلی که با شهر او 120 کیلومتر فاصله دارد چادر زدیم و ماندیم. جایی که هیچ چیز در آنجا نیست و ما با یک تانکر کوچک آب زندگی می کردیم. آنجا بشقاب هایمان را با ماسه پاک می کردیم. در آن بیست و چهار روز که آنجا بودیم، آنقدر لباس هایمان عرق کرده بود، آنقدر کاسه و خاک روی سرو لباسمان بود که وقتی از بیابان به بیرجند رفتیم و ماشین را آنجا گذاشتیم که به حمام برویم، دوست همکلاسی من در آلمان، مرا دید و نشناخت. من خودم را به او معرفی کردم، اما باز هم نشناخت و محل نگذاشت. راننده ما ناراحت شد و می خواست با او دعوا کند، گفتم کاری به او نداشته باش، او خیال می کند که دکتر کردوانی حالا قاچاقچی شده است! نمی داند که برای تحقیق درباره کویر، به این صورت درآمده ام.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی! همانطور که می دانید کشور ما از دیرباز با مسأله خشکسالی و کم آبی روبه رو بوده، داریوش هخامنشی در 2500 سال پیش در کتیبه خود از خداوند خواسته بود که کشورش را از شر دروغ و خشکسالی حفظ کند. پس می بینید که این موضوع تاریخی و به اصطلاح مسبوق به سابقه است. سؤال این است که دانش جغرافیا امروز، چه توضیحی برای خشکی هوا و کم آبی کشورمان دارد؟
استاد کردوانی: ببینید! کشور عزیز ما ایران، درست در مغز منطقه پرفشار قرار گرفته و باید یک کشور خشک می شد. خشک تر از آنچه که هست، اما در دوران دوم تکامل و تحول زمین که دریاها خشک شدند، شانس آوردیم و برای ما یک دریا در شمال و یک دریا در جنوب باقی ماند، دریای مازندران در شمال و خلیج فارس در جنوب. بعد، ایران شروع به چین خوردگی و کوهستانی شدن کرد. یک علت آن هم فشاری بود که از نواحی مکه به ایران آمد. به هر حال، ایران چین خورده شد و کوهها به وجود آمدند، آن هم کوههای عالی، رشته کوه «البرز» با جهت خوب شرقی-غربی که اگر شمالی-جنوبی بود، مناسب نبود. یکی هم رشته کوه «زاگرس» و آن هم با جهت عالی شمال غربی، منتها قسمت انتهایش کمی کج شده و به همین خاطر، دره رود ما به عراق می رود. بعد کوههای مرکزی و کوههای مکران را داریم. کوه البرز و دریای مازندران، یک آب و هوای مرطوب و مطلوب برای کشورمان به وجود آورده اند. اگر این کوه نبود، باران هم نبود و شمال کشورمان درست مثل «دوبی»، «ابوظبی» و «امارات» می شد که تنها 50 میلی متر باران را دارند و یک رود هم ندارند، چون کوه ندارند و جریان پرفشار اجازه بارندگی نمی دهد. از برکت کوه البرز و دریای مازندران است که ما منطقه ای داریم که تا 2000 میلی متر بارندگی دارد. بعد کوه زاگرس را داریم که رطوبت منطقه غرب را می گیرد و باعث بارندگی در آن مناطق می شود. از سوی دیگر، دریای مازندران در شمال، جریان هوای سرد و منهای 90 درجه سیبری را معتدل و کوه البرز آن جریان را تبدیل به باران می کند وگرنه، سرمای سیبری تا نواحی مرکزی ایران را از سرما می خشکاند. در جنوب کشورمان هم خلیج فارس، جریان هوای گرم و سوزان عربستان را تعدیل می کند وگرنه، جنوب کشورمان از گرما می سوخت.
کیهان فرهنگی: البته، مشکل نواحی کم آب و خشک داخلی و کویرها و بیابان ها را هم داریم.
استاد کردوانی: درست است، به هر حال، مجموعه این شرایط در قسمت های داخلی کشور، برای ما کویر و بیابان هم درست کرده است. نمکزارهایی که یک زمان، مایه بدبختی بود ولی حالا اینطور نیست. علم امروز می گوید، این کویرها بزرگترین نعمت هستند چون هم جاذبه توریستی دارند و هم از نظر اقتصادی و صنعتی مهم اند. کویرهای ما، مثل گل های قالی هر قطعه اش، یک رنگ است. دور دشت کویر، گیاه دارد و باید در بهار رفت و دید که چقدر زیباست. کویرهای گیاه دار در بهار، مثل جنگل در پاییز است. کویر، بهار عاشقان است. انواع گز دارد، که گل های بنفش دارند. کویر، گیاهی به نانم «شور» دارد که ما دهاتی ها، گاهی گوسفند و شتر را به آنجا می بریم تا به جای نمک، شور بخورند. کویرهای ما می توانند منشاء کار و تولید شوند. در کویر برای همه قشری از شیمیدان تا شاعر کار و اشتغال وجود دارد. شب های پرستاره کویر، منبع الهام بسیاری از شاعران بزرگ ما بوده است.
کیهان فرهنگی: تصویری که شما از کویر به دست می دهید، اقتصادی و شاعرانه است، این تصویر با آنچه که مردم از کویر در ذهنشان دارند، متفاوت است. لطفاً در این زمینه توضیح بیشتری بدهید.
استاد کردوانی: همانطور که گفتم، در بهار دور کویر، گیاه دارد که جنوبش می شود مراتع گرمسار، سمنان، دامغان، شاهرود و مرتع سبزوار. به هر حال، مراتع کویری ما این مناطق است. ما یک مراتع کوهستانی داریم و یک مراتع کویری. داخل کویر آنقدر خشک است که گیاهان هم از بین می روند و زمین، نمک خالص و رنگارنگ می شود، بعضی پف کرده و بعضی مثل تخم مرغ اند. رودهای شور ما در این منطقه، منشاء برکت اند. من معتقدم هرجا رود شور و آب شور باشد ارزش آن بیش از آب شیرین است چون آب شیرین تنها مصرف خوراکی دارد، در حالی که آب شور از منابع دایمی و تجدیدشونده ای است که انواع و اقسام املاح را برای صنعت و مصارف دیگر ما تولید می کند. موادی مثل پتاس، شوره، سولفیت، نمک طعام و دهها ماده دیگر.
شهرهای کنار کویر هم از نعمت ماسه و ماسه بادی بهره مندند. من در تحقیقاتم 21 مورد استفاده از ماسه و ماسه بادی در صنعت و اقتصاد و مصارف شهری پیدا کرده ام و تعجب می کنم چرا در شهرها برای جلوگیری از لیزخوردگی و آب کردن برف و یخ به جای نمک که آسیب هایی در پی دارد، از ماسه استفاده نمی کنند!؟ از جهت دیگر، ما در منطقه کویری و بیابانی کشور، از دو نعمت بسیار بزرگ آفتاب و باد برخورداریم، که انرژی های تمام نشدنی هستند و می توانیم به خوبی از آنها استفاده کنیم.
کیهان فرهنگی: استاد! حالا که بحث انرژی را پیش آوردید، لطفاً دیدگاهتان را درباره استفاده صلح آمیز کشورمان از انرژی اتمی هم که بحث روز است بفرمایید.
استاد کردوانی: دو نیروگاه در بوشهر در دست احداث بود که جنگ عراق علیه ایران شروع شد و به شدت صدمه دیدند. ببینید! هر نیروگاه اتمی در روز ده هزار متر مکعب آب دریا را شیرین می کند و حدود یک هزار و 300 مگاوات برق تولید می کند. برای این که به اهمیت این موضوع پی ببرید، باید توجه کنید که از مجموع هشت سد آبی در کشورمان، حدود یک هزار و 800 مگاوات برق گرفته می شود، در حالی که یک نیروگاه هسته ای، همانطور که اشاره کردم، به تنهایی می تواند یکهزار و 300 مگاوات برق برایمان تولید کند. حالا هم در سرتاسر حاشیه جنوبی خلیج فارس، نیروگاههای هسته ای برای شیخ نشین ها ، آب شیرین و برق تولید می کنند.
کیهان فرهنگی: همانطور که مستحضرید، یکی از مشکلات عمده کشورهای صنعتی و سازمان های محیط زیست، دفن زباله های اتمی است که تشعشع آن زندگی و محیط زیست انسان را به خطر می اندازد. دیدگاه شما در این زمینه چیست؟
استاد کردوانی: درست است. زباله های اتمی، حاصل استفاده انسان از انرژی اتمی در زمینه های مختلف است. تا امروز، بشر دو شیوه برای از بین بردن این زباله ها پیدا کرده، یکی دفن در زمین و دیگری غرق کردن در آب اقیانوس ها. در حالی که حتی دفن کردن در قعر اقیانوس ها هم با خطراتی همراه است و موجب آلودگی آب های زیرزمینی می شود. درست است که آب فقط می تواند تا عمق 120 متر پایین برود ولی در بعضی جاها تا 375 متر هم آب حرکت می کند. محققان می گویند: بهترین جا برای دفن زباله های اتمی، بیابان های وسیع و خشک خالی از سکنه است و ما در این زمینه هم از شرایط بسیار خوبی برخورداریم. ما بیابان لوت و کلوت ها را داریم که 800 کیلومتر در یکهزار و 400 کیلومتر اطرافش، خالی از سکنه و خشک است. حتی در بعضی قسمت های آن، باکتری هم نیست! من به چشم خودم دیدم که گاو مرده ای در بیابان لوت افتاده بود و پس از چندین ماه بدنش مثل موجودات مومیایی شده سالم مانده بود. مثل حیواناتی که در قطب در یخ منجمد شده اند. کشور ما به دلیل نیازی که به انرژی برق و آب شیرین و مصارف پزشکی دارد و همینطور به خاطر داشتن تکنولوژی بومی اتمی و ماده اولیه و از همه مهمتر، داشتن بیابان وسیع و خشک و خالی از سکنه برای دفن زباله های هسته ای، بیشترین موقعیت و استحقاق را برای داشتن تکنولوژی اتمی و بهره برداری صلح آمیز از آن را دارد و این حق طبیعی ماست.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی! همانطور که می دانید از دهه چهل تا امروز، طرح های مختلفی از طرف دانشمندان و جغرافیدانان ایرانی برای تغییر آب و هوای مناطق خشک داخلی یا آب رسانی به مناطق کم آب کشورمان ارایه شده، از طرح مهندس هومان فرزاد تا طرح های جدید دیگر، دیدگاه کلی شما در باره این طرح ها چیست و آیا اصولاً می توانیم در مناطقی از کشورمان تغییراتی در آب و هوا ایجاد کنیم؟
استاد کردوانی: ببینید! همانطور که اشاره کردید، برای تغییر آب و هوای داخل تهران و مناطق دیگر کشورمان تاکنون چند طرح داده شده، اولین طرح را همانطور که گفتید مهندس هومان فرزاد در سال 1345 نوشت و به سازمان پژوهش های علمی کشور ارایه داد. اخیراً هم کسی در مطبوعات نوشته بود: استاد کردوانی 20-30 سال است می گوید این طرح ها غلط است. مهندس فرزاد گفته بود که باید بین دریای خزر و خلیج فارس، دریاچه هایی درست کنیم تا این دو دریا به هم متصل بشوند. ببینید! ما سه نقطه پست در داخل ایران داریم، یکی چاله جاز موریان، یکی بیابان لوت و یکی هم دشت کویر. می گویند: اگر آب را از خلیج فارس به داخل این سه نقطه گود پمپاژ کنیم، تبخیر آنها موجب بارندگی می شود و آنقدر هم بارندگی می شود که با کشتی می توانیم راه بین این دو دریا را طی کنیم! و گفته بودند: همانطور که در گذشته هم اینجا دریا بوده و آب و هوا مرطوب بوده، حالا هم همانطور خواهد شد. یک طرح هم آقای مسعود قمی به آقای مهندس موسوی نخست وزیر داده بود که نزدیک بود آن را اجراه کنند. چون در طرح خودش نوشته بود که این طرح برای جمهوری اسلامی هزینه ای در بر ندارد! من در نامه ای به جناب موسوی نوشتم که بهتر است مسئولان ما فکر تغییرات آب و هوا را از سرشان بیرون کنند. نامه اش را هنوز دارم.
کیهان فرهنگی: طرح آقای مسعود قمی چه بود؟
استاد کردوانی: ایشان ابتدا یک تاریخچه ای گفته بودند که در کشور چین در زمان فلان پادشاه چنان کردند و کانالی ساختند و به یادگار مانده است، اگر جمهوری اسلامی هم چنین کاری بکند در تاریخ خواهد ماند. طرح او به این صورت است، که ما کوه البرز را به شکل یک ذوزنقه، پنج کیلومتر بالا و هفت کیلومتر پایین می تراشیم و خاک ها و سنگها را برمی داریم و از طرف پونک، یک کانال درست می کنیم که از کنارش قطار و ماشین هم به شمال برود. منظره زیبایی هم در این صورت خواهیم داشت. از طرفی، رطوبت منطقه شمال هم به داخل تهران خواهد آمد و آن رطوبت هوای تهران را تا قسمت های زیادی از خشکی درمی آورد. البته طرح های دیگری هم برای وصل کردن خلیج فارس به دریای خزر بود، به این صورت که بین این دو دریا کانالی بکشیم و کشتی هم رفت و آمد کند. نظرشان هم این بود که این کار، آب و هوا را معتدل می کند. من شنیدم که این طرح را هم تصویب کرده و برایش بودجه گذاشتند و حتی مدتی هم روی آن کار کردند. چند سال پیش هم که آقای خاتمی رییس جمهور به آمریکا رفته بودند، 50 نفر از تحصیلکرده های ایرانی مقیم آمریکا، طرح دیگری به ایشان داده بودند که شبیه طرح آقای هاشمی رفسنجانی بود. اسم طرح آقای هاشمی «کانال کشتی رو» بود اما اسم طرح آقای خاتمی را «ایران رود» گذاشته بودند. طرح ایران رود را یکی از افسران بزرگ سپاه و ارتش به نام آقای غلامحسین رشید که دانشجوی من بود و حالا جانشین شهید صیاد شیرازی است، برایم فرستاد تا نظرم را برایش بنویسم. من در 30 صفحه نظرم را نوشتم و بندبند آن طرح را با دلایل علمی رد کردم و گفتم این طرح قابل اجرا نیست. نظریات من همان زمان در روزنامه همشهری چاپ شد.
کیهان فرهنگی: «طرح ایران رود» چه تفاوتی با طرح «کانال کشتی رو» آقای هاشمی داشت؟
استاد کردوانی: طرح آقای خاتمی «ایران رود» هم شبیه طرح آقای هاشمی بود، با این تفاوت، که مسیرش با طرح قبلی، کمی اختلاف داشت. طرح آقای هاشمی ایجاد و کانالی بود که از گرگان می آمد به جاجرم، به شرق بندرعباس و به بندر بناب وصل می شد. اما طرح آقای خاتمی دورتر می رفت، به طرف جاسک و آن نواحی. من از جنبه های مختلف آن طرح را رد کردم که شرحش مفصل است. اولاً، ایجاد کانال، اصلاً عملی نیست، چون بین این دو دریا، ما اختلاف ارتفاع زیاد داریم. ببینید! کشتی باید یکهزار و 70 متر از کوه البرز بالا برود، این کار چگونه امکان دارد؟ ما در دنیا، جایی را داریم که کشتی 30متر بالا می رود، مثلاً در کانال پاناما، آنها سه پله درست کرده اند به نام «دروازه های کشتی» یا مثلاً کانال ولگا-دن که 12 پله است و دریای خزر را به آب های آزاد جهان وصل کرده است.
کیهان فرهنگی: آن 30 متر را در کانال پاناما کشتی چگونه بالا می رود؟
استاد کردوانی: آنها آن 30 متر را آب می بندند و جلوی آن دروازه می گذارند. آنجا که شیب دارد، دروازه هست. جلو دروازه را می بندند، آب پس می زند توی ررودخانه، کشتی که داخل می شود، بالا می آید. بعد همینطور ، پله پله بالا می آید.
آنجا فقط سه پله 10متری هست، ولی اینجا یکهزار و 70 متر ارتفاع است و این دشوار است. بعد هم گفته اند که باید 5/5 متر آب در کانال باشد، خب این آب از کجا باید تأمین بشود؟ از دامغان؟ از دشت کویر؟ از کجا آنقدر آب بیاوریم؟ بعد هم آب دریا شور است واگر به آن زمین ها برسد، در مدت شش ماه، دریاچه نمک درست می شود! بعد گفتند که آقای هاشمی گفته اند که تونل بکشیم، چون ما در حفر تونل موفقیم. این هم مشکلات خاص خودش را دارد. کشتی در تونل باید خاموش بشود و قطار کشتی را بکشد. این هم ممکن نیست، چون آلودگی هوا در تونل پیش می آید و کشتی نمی تواند حرکت کند. من همه طرح ها را رد کرده ام، چون قابل اجرا نبودند.
کیهان فرهنگی: استاد! حضرت عالی در کتاب «اکوسیستم های آبی ایران» که در سال 74 منتشر کردید، از حفر کانال بین خلیج فارس و دریای مازندران استقبال کرده بودید و این کار را موجب موقعیت بهتر و بیشتر کشورمان در جهان دانسته بودید. البته من اینجا نقل به معنا می کنم اما مفهوم وسخن شما در آن کتاب همین بود، در حالی که حالا در نقد این کار صحبت می فرمایید. آیا بعداً به دلایل تازه ای رسیده اید که آن سخنان را رد می کند؟
استاد کردوانی: ببینید! خیلی از چیزها را من قبلاً می پذیرفتم، اما بعد که مطالعه می کردم، تجربه می کردم، می دیدم که غلط است و آن را رد می کردم. مثلاً خودم می گفتم بادهای 120 روزه از شرق می آید، بعد، سال 75 دیدم که نه، بادهای 120 روزه از شرق نمی آید، بلکه از شمال غرب وارد زابل می شود. این هم یقیناً از همین موارد است. اتفاقاً محقق یعنی کسی که باید حرف های خودش را هم تحقیق و تصحیح کند. وقتی من در اروپا درس می خواندم، آقای پرفسور شولته آلمانی که مدتی هم در ایران بود، می گفت: علت خشکی هوای ایران، بز است! من هم اوایل که سخنرانی می کردم این حرف را با اتکا به حرف های پرفسور شولته تکرار می کردم و همان وقتی که آقای مهندس هومان فرزاد طرح خودش را داد که دریاچه هایی بین دریای مازندران و خلیج فارس درست کنیم تا کویرهایمان آباد شود، من می گفتم: بزها را بیرون کنید تا کویرها آباد شود! بعد دیدم که این حرف غلط است و حالا می گویم: برای کویرهایمان باید بز بخریم، چون بهترین حیوان برای کویر، بز و شتر است. خب، اشتباه کردم. خیلی چیزها را زمانی انسان درست می داند و بعد متوجه می شود که غلط است.
کیهان فرهنگی: استاد! طراحان «ایران رود» به اشکالات و نواقص طرحشان آگاه نبودند؟
استاد کردوانی: یادم هست که از آن گروه 50 نفره ارایه دهنده طرح ایران رود، پرسیده بودند ممکن است کسی با طرح شما مخالفت کند گفته بودند: بله، ممکن است، ولی علم و تکنولوژی، امروز به پایه ای رسیده که هیچ کاری نشدنی نیست! من با خودم گفتم: در بین آن 50 نفر لابد یک نفر گرمساری، یک دامغانی و یک قمی هم هست، خب آنها که معتقدند با بودن تکنولوژی روز، هیچ کاری نشدنی نیست، بیایند آب و هوای مناطق خودشان را تغییر بدهند، نمی توانند، چرا؟ چون منطقه ما، منطقه پرفشار است. اگر ما در جاهایی مثل گیلان و مازندران، دریاچه درست کنیم، به خاطر شرایط منطقه، باران بیشتری آنجا می بارد، هوا روی دریاچه می آید، امکان صعود برایش هست، بالا می رود، سرد که شد ایجاد بارندگی می کند. روی همین حساب است که در گیلان و مازندران، یک شالیزار، منبع رطوبت است. یعنی اگر امسال پنج هکتار کمتر شالیزار داشته باشیم، میزان بارندگی آنجا کم تر می شود، اگر یک درخت را در شمال قطع کنیم، در میزان بارندگی آنجا تأثیر دارد، چون منطقه کم فشار است. اما در مناطق خشک و پرفشار نمی توان این کار را کرد، چون شرایط پرفشار حاکم است. این شرایط، درست مثل کسی است که روی کباب ها را باد می زند و دود کباب ها را پخش می کند. اگر در چنین شرایطی دریاچه ایجاد کنیم، آن دریاچه می خواهد رطوبت ایجاد کند، اما جریان پرفشار نمی گذارد. یادمان باشد اگر در شمال ما بارندگی داریم تنها مربوط به دریا نیست. اگر کوه البرز نبود، ما در شمال آنقدر بارندگی نداشتیم، یعنی جریان پرفشار می آمد روی دریا و رطوبت را پخش می کرد، اما چون کوه وجود دارد، می توانیم بارندگی داشته باشیم.
کیهان فرهنگی: به این ترتیب، به نظر شما اگر ما در قم یا حوالی آن دریاچه یا دریاچه های مصنوعی ایجاد کنیم، در میزان بارندگی قم تغییری ایجاد نخواهد شد، همینطور است؟
استاد کردوانی: چرا، ممکن است مثلاً 120 میلی متر باران قم بشود 160 میلی متر، اما هیچوقت 600 یا 700 میلی متر نمی شود.
کیهان فرهنگی: پس شما معتقدید به جای فکر کردن در باره تغییر آب و هوا در مناطق خشک، باید از شرایط موجود به نحو احسن استفاده کنیم، یا از سودمندی های دیگر شرایطی که داریم استفاد کنیم، درست است؟
استاد کردوانی: بله، این دشت کویر اغ آن خیلی قابل استفاده است. نمک آن، قابل استفاده و بهره برداری است. پوشش گیاهی اش هم همینطور ما می توانیم از جاذبه های گردشگری آن استفاده کنیم و به داخل کویر برویم، اما اگر به آن آب ببندیم، باتلاق درست می شود و آنجا هم مثل حوض سلطان می شود.
کیهان فرهنگی: جناب کردوانی! به نظر شما تراشیدن کوه البرز و ایجاد کانال در آن، رطوبت هوای منطقه شمال را به داخل تهران نمی آورد؟
استاد کردوانی: نخیر، این کانال اصلاً قادر نیست که هوای مرطوب شمال را به داخل تهران بیاورد. این کار، مثل این است که در حمام خانه ای، بخار آب ایجاهد کنیم و بعد یک سوراخ کوچک بالای در، درست کنیم که بخار آب بیرون بیاید. این سوراخ، رطوبت را بیرون نمی برد، اما همه وسایل داخل حمام زنگ می زند. حالا فرض کنید که این رطوبت شمال بر اثر ایجاد کانال به داخل تهران بیاید، باز هم چون منطقه ما منطقه پرفشار است، رطوبت پخش می شود. اغ آن در تهران دود بخاری پس از دو دقیقه در هوا پخش می شود دودی که ازسیگار افراد بیرون می آید، به سرعت درهوا پخش می شود. چرا؟ چون اینجا جریان پرفشار حاکم است؛ ولی درمنطقه گیلان ومازندران، دود یک دودکش، مستقیم به آسمان می رود تا گم بشود. چون امکان صعود برایش هست. گذشته از آن، همین حالا هم از شمال کشور، رطوبت به تهران می آید. همین ابرهایی که در آسمان تهران تشکیل می شود و می بینیم، از رطوبت شمال است ولی به تهران نرسیده، جریان پرفشار آن را پخش می کند. الان از دره منجیل که تقریبا شکافی طبیعی است، رطوبت به سمت تهران می آید، اما به خاطر همان، جریان پرفشار پخش می شود. ازمنطقه فیروزکوه و از دره سمنان هم رطوبت به سمت تهران می آید ولی به سرعت پخش و گم می شود. پس مشکل ما آمدن رطوبت به داخل تهران نیست، مشکل جریان پرفشار اینجاست. ممکن است با کنده کانال در کوه البرز مقداری رطوبت به داخل تهران بیاید، اما ایراد اصلی این است که دیگر در شمال باران نخواهیم داشت. ما باید با همین شرایط بسازیم. اگر تغییر آب و هوا امکان داشت، ژاپن و آمریکا این کار را می کردند. آب و هوای بزرگ- ماکروکلیما- را نمی شود تغییر داد. علم و تکنولوژی هم هنوز چنین اجازه ای به ما نمی دهد.
کیهان فرهنگی: البته تکنولوژی پیشرفته در مواردی برای ایجاد باران مصنوعی و هوای مرطوب و در مبارزه با خشکسالی به کمک انسان آمده است. استاد! نظر شما در باره بارور کردن ابرها در مناطق خشک و کم آب کشورمان مثل یزد چیست؟
استاد کردوانی: من با بارور کردن ابرها هم مخالفم. ببینید! این کار زمانی در دنیا مد شده بود، ولی حالا کشورهای پیشرفته هم دیگر دنبال این کار نمی روند، چون اقتصادی نیست. برایتان گفتم که سال گذشته از من شکایت شده بود که چرا با طرح بارور کردن ابرها مخالفت کرده ام و شخصی این حرف مرا، مصداق تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب اعلام کرده بود! بعد دادگاه، او را محکوم کرد و گفت: یک استاد دانشگاه در یک مجمع علمی، نظر خودش راگفته و این اشکالی ندارد. من آنجا گفتم که این کار اقتصادی نیست وحتی ممکن است صدمیلیون تومان بابت یک پرواز برای بارور کردن ابر بدهیم و این خیانت است. خب، هر کس وطنش را دوست دارد، حرف خوب خودش را بزند، اشکالی ندارد، علم من می گوید این کار درست نیست. در هیچ کجای دنیا، ابرهای جایی مثل یزد را بارور نمی کنند تا باران مصنوعی درست بشود. من در لایحه ای هم که به دادگاه دادم گفتم: حاضرم به خرج خودم موافقان این طرح را به هر جا که می گویند ببرم تا ببینیم اصلاً جایی مثل یزد در دنیا هست؟ برای این که بارندگی در یزد 62میلی متر است. آخر بارور کردن ابرها، شرایطی دارد. اولاً، باید بارندگی آن منطقه کمتر از 200 یا 300 میلی متر نباشد، ثانیاً، وقتی ما آن همه هزینه می کنیم تا ابرها بارور شوند، امکان دارد بارندگی تنها ده درصد بیشتر شود، البته تا 36 درصد هم ثبت شده، ولی اغلب از ده درصد هم کمتر شده، با این حساب، یزد که 62 میلی متر بارندگی دارد، می شود 72 میلی متر، که چیزی نیست. شرط بعدی این است که آن منطقه تحت فشار زیاد نباشد، در حالی که یزد تحت فشار زیاد است. یعنی چه؟، یعنی امکان صعود هوا در آنجا نیست. در اصطلاح می گویند «ناپایداری هوا». البته، گرد و غبار در هوای مساعد به ایجاد باران خیلی کمک می کند. چون گرد و غبار کانی هستند، رطوبت را سرد می کنند و در هوا کریستال های یخ درست می شود، که تبدیل به برف و باران می شود. ضمناً منطقه ای که می خواهیم باران مصنوعی در آنجا درست کنیم، باید جایی باشد که دمای آن 10- یا 20- درجه باشد و این شرایط در جایی مثل یزد نیست. بالای کوهها این امکان هست که هوا در زمستان 10- یا 20-درجه باشد. در اردبیل و تبریز می شود این کار را کرد. بعد هم ابرها باید اقلاً دوکیلومتر قطر داشته باشند تا هواپیمایی که می خواهد برود ماده مؤثره را آنجا بپاشد، بیرون نریزد، که کارش بی حاصل شود.
کیهان فرهنگی: استاد! نمی توانیم در منطقه شیرکوه یزد که این شرایط را دارد چنین کاری کنیم، آنجا که شرایط دما و ابر و رطوبت را دارد.
استاد کردوانی: شیرکوه خودش تا 700 میلی متر بارندگی دارد. الان هم بالای قله شیرکوه ابر درست می شود، ابری که باران دارد، ولی روی دشت کویر که می رسد، جریان پرفشار، آن را مثل دود در تهران، پخش می کند.
کیهان فرهنگی: اشاره فرمودید که کشورهای پیشرفته، حالا دیگر این کار را نمی کنند، آنها امروزه چه شیوه دیگری را برای مبارزه با خشکی هوا و ایجاد رطوبت به کار می گیرند؟
استاد کردوانی: آنها نگاه می کنند که در طبیعت چگونه باران می آید، از آن شیوه استفاده می کنند. در طبیعت، دو شیوه یا مکانیزم برای این کار وجود دارد. یکی در منطقه استوا ودیگری هم در غیر استوا. استوا آنجایی است که هوا گرم و مرطوب است و هر روز آفتاب است و این آفتاب مستقیم می تابد و هوا گرم و سبک می شود و در نتیجه، بالا می رود و ایجاد بارندگی می کند. هر کجا هم «هسته تراکم» یا گرد و غبار بیشتر باشد، بارندگی بیشتر است.
کیهان فرهنگی: در جریان ایجاد باران مصنوعی، چه اتفاقی در ابرها می افتد؟
استاد کردوانی: در باران مصنوعی، یدور نقره را به صورت پودر باموشک یا هواپیما در ابرها می پاشند. یدور نقره در حقیقت کار همان گرد و غبار را در طبیعت انجام می دهد، اما این کار بسته به شرایط 20 تا 45 دقیقه طول می کشد. اینجاست که مهندسین ما باید به کارشان وارد باشند و بدانند وقتی مثلاً می خواهند بالای شهر یزد باران ببارد، باید یدور نقره را جایی در ابرها بپاشند که بدانند مثلاً 20 دقیقه بعد جریان باد آن ابر را بالای یزد می رساند. اجازه بدهید که مثالی بزنم. ببینید! با توجه به آنچه گفتم، به نظر می رسد بارندگی در بالای میدان امام خمینی باید از همه جا بیشتر باشد، چون گرد و غبار آنجا زیادتر است، ولی در عمل می بینیم که اینطور نیست.
کیهان فرهنگی: درست است غالباً بارندگی در شمال و شمال شرق تهران، در منطقه تهرانپارس بیشتر از میدان امام است. چرا؟
استاد کردوانی: به خاطر این که تا گرد وغبار بالا برود و آن شرایط را درست کند که باران ببارد، 20 دقیقه طول می کشد و باد غربی تهران آن ابر را به تهران نو و تهرانپارس می برد. آمارها نشان می دهد که فرودگاه مهرآباد تهران بارندگی اش از منطقه تهرانپارس کمتر است. به خاطر این که در مرکز تهران، «هسته تراکم» یا گردو غبار وجود دارد، اما باد تهران از جانب جنوب غرب است. بنابراین، ابرهارا به طرف تهران نو و تهرانپارس می برد. این اشتباه یکبار هم تکرار شد. سال 79 که خشکسالی داشتیم، وضع آب گیلان بد بود، چون سد را، خالی کرده بودیم و دیگر آب نداشت. مسئولان در گیلان باران مصنوعی درست کردند، اما بارانش در افغانستان ریخت! پس باید دقیق همه چیز محاسبه شود، چون کار پرهزینه ای است. یکبار هم این کار را برای یزد انجام دادند اما بارانش روی پسته های رفسنجان ریخت! در کشورهایی مثل آمریکا و اروپا کارشان درست عکس است. آنها از این تکنولوژی برای نازا کردن ابرها استفاده می کنند. مثلاً فرودگاهی مه گرفته و امکان فرود هواپیما در آن نیست و ممکن است سه روز وضع همانطور باشد، آنها از همین یدور نقره استفاده می کنند. می دانید که اگر بیش از مقدار لازم یدور نقره در ابرها پاشیده شود، ابرها نازا می شوند. آنها از همین خاصیت یدور نقره استفاده می کنند. ذرات هوا، یخ می زنند و دیگر نمی بارند. چندی پیش در مسکو، آنقدر برف آمده بود که زندگی مختل شد، آنها رفتند ابرها را نازا کردند که برف نیاید. در بعضی از کشورها هم که شرایط خوبی ندارند، صرفه جویی می کنند. استرالیا بیشتر خاکش بیابان است، فقط دو جزیره تاسمایی اینطور نیست و رطوبت هوا آنجا زیاد است. مردم استرالیا در مناطق خشک و کم آب، باران را جمع آوری می کنند، آنها پشت بام هایشان را طوری درست می کنند که بشود آب باران را جمع آوری کرد. حتی در ابعاد چند کیلومتری روی زمین را طوری درست کرده اند که آب باران در آن جمع بشود.
کیهان فرهنگی: استاد! امکان این که قسمتی از آب های رودخانه های ساری اطراف این شهر را به طرف دامغان بکشانیم تا قسمتی از کم آبی دامنه کوه دامغان برطرف شود، تا چه اندازه عملی است؟
دکتر کردوانی: ببینید! از این گونه طرح ها زیاد است. یک زمانی هم کسی می گفت حالا که آب دریای خزر بالا آمده و این شانس خوبی برای ماست، کوه را بشکافیم و آب دریای خزر را بیاوریم توی دشت ها برای کشاورزی. البته، در داغستان از آب دریای خزر برای کشاورزی استفاده می کنند، ولی این کار، شرایطی دارد. من گفتم: آب دریای خزر را تنها می توان در همان منطقه استفاده کرد، چون رطوبت هوا به اندازه کافی است ولی اگر این آب را جای دیگری ببریم، در حقیقت شوره زار درست می شود. واقعیت این است که هیچ جای ایران در تابستان آب زیادی ندارد که به منطقه دیگری بدهد، اگر این کار صورت بگیرد، خود آن منطقه بیچاره می شود. کسی پیش من آمده بود و می گفت: آب گیلان و مازندران زیاد است، ما می خواهیم کانالی درست کنیم و برای دشت های دامغان و شاهرود آب ببریم. گفتم: بسیار خوب است. طرحتان را بیاورید، اشکالی ندارد، ولی به شرطی که از مردم دامغان و شاهرود تعهد بگیرید که در تابستان این کار را نکنند. در زمستان، هرقدر می خواهند آب ببرند اما تابستان نه، چون آنها در تابستان خودشان آب کم می آورند.
کیهان فرهنگی: نمی توان از آب سفیدرود برای این منظور استفاده کرد؟
استاد کردوانی: از سفیدرود هم که می خواهند 600 میلیون متر مکعب آب به تهران بیاورند، در چند سال آینده، چند ده هکتار از کشت برنج شمال هم کم می شود. در ساری هر 20 متر یک چاه زده اند، آنقدر که آب شور دریا تا ساری پیشروی کرده و آب هراز را هم، که تهران می گیرد. چند وقت پیش آقای دکتر سمسار می گفت: ما از اصفهان آب گرفته ایم و به یزد داده ایم، اما مردم در مصرف آب خیلی افراط می کنند. شما بیایید و در تلویزیون در مورد صرفه جویی درمصرف آب صحبت کنید. من به آنجا رفتم و برایشان صحبت کردم. کانالی به طول 330 کیلومتر درست کرده اند و آب را از 60 کیلومتری غرب اصفهان به یزد می برند. طرح دیگر، کانالی است که از بروجن بختیاری، از محل سورگان، آب را به رفسنجان ببرند، من معتقدم که به دورترین نقاط ایران، از کارون کانال بکشند حتی به سیستان، برای این که ما شرایطمان طوری است که در بهار و زمستان خیلی بارندگی و آب داریم. درست است که ایران کشور کم آبی است، ولی در بهار و زمستان آب فراوانی داریم. این آب ها یا به دریای خزر و خلیج فارس می ریزند، یا به عراق می روند یا در داخل کشور به باتلاق ها و کویرها می روند. توجه کنید! من نمی گویم آب را از جایی به جایی نبرید، من می گویم این آب ها را با کانال به جاهایی که آب نداریم، ببریم. اما اولاً، این آب را از کارون ببریم که ولگای ایران است و در برخی از فصول آنقدر آب دارد که به شهر اهواز لطمه می زند. این کار باعث می شود که جریان آب کارون هم متعادل شود. ثانیاً این آب را در تابستان نبرید، چون در تابستان هیچ کجای ایران آب زیادی ندارد که به جای دیگری بدهد. اغ آن چرا آب به رفسنجان می برند؟ چون آب چاههایشان پایین رفته و آب ندارند.
کیهان فرهنگی: حضرت عالی در کتاب «حفاظت خاک» نوشته اید که به واسطه رایج شدن آبیاری شیاری از نیمه دوم قرن نوزدهم در ایران و مصر و هند و پاکستان، سطح وسیعی از زمین هایی که روزی از حاصلخیزترین خاک ها بودند، شور شده اند و حاصلخیزی خود را از دست داده اند. سؤال این است که مگر قبل از آن تاریخ، به جای آبیاری شیاری، چه شیوه ای در ایران و آن کشورها معمول بوده است؟
استاد کردوانی: ما در گذشته شیوه های مختلفی برای آبیاری داشتیم. یک شیوه، شیوه غرقابی بود که به آن «فاریاب» هم می گفتند که آب را در زمین رها می کردند؛ منتها برای گندم، گاهی در زمین شیار درست می کنیم و برای پنبه، کرت می بندیم. در آبیاری کرتی، فشار آب، نمک را پایین می برد اما در آبیاری شیاری، نمک، لب شیارها باقی می ماند، این آبیاری اگر با آب شور و نامناسب و زیاد صورت بگیرد، باعث شورشدن سطح وسیعی از زمین های غیرشور می شود.
کیهان فرهنگی: درباره مبارزه با آفت های گیاهی، تأکید شما درآثارتان استفاده کمتر از کودشیمیایی و آفت کش های صنعتی است. لطفاً دراین مورد هم توضیح بفرمایید.
استاد کردوانی: بله،من همه جا گفته ام که مبارزه با آفات باید بیشتر بیولوژیک باشد، چون مواد شیمیایی و آفت کش ها، همانطور که آفت ها را از بین می برند، مواد مفید را هم از بین می برند، حالا از راه بیولوژیک، این کار را می کند. مثلاً وقتی کرم ساقه خوار برنج زیاد شد، به خاطر مصرف زیاد کودشیمیایی بود. درگذشته درشالیزارهای ما، قورباغه و کرم زیاد بود و قورباغه ها، کرم ها را می خوردند. از وقتی کودشیمیایی زیاد مصرف کردیم، قورباغه ها مردند. حالا یکی از راهها این است که ماهی هایی را پرورش دهند که این کرم ها را بخورند. این یکی از راه های مبارزه بیولوژیکی است.
البته، کارهای دیگری هم حالا برای حفاظت از برنج انجام می دهند، مثلاً با پاشیدن موادی، حشرات را عقیم می کنند. آلان دیگر دنبال این هستند که آفت، اصولاً نتواند به محصول صدمه بزند و از طریق اصلاح ژنتیکی عمل می کنند تا گیاهان مقاوم بشوند. البته، این کار هم حالا موافق، مخالف پیدا کرده، بعضی ها می گویند این کار اشتباه است.
بشر کودشیمیایی را درست کرد که تولید بالا برود و جواب جمعیت زیاد را بدهد، بعد دیدند این کود، زیان های بسیاری دارد، مثلاً نوعی سرطان بر اثر مصرف کودشیمیایی نیترات دار است که درسیب زمینی های خیلی درشت هست. و سرطان معده می آورد. بعد برای مبارزه با آفت ها، سم را اختراع کردند، آفت کش ها، کنه کش ها، حشره کش ها، علف کش ها وغیره،بعد دیدند که این کار، محیط آلوده می شود و موجودات مفید خاک هم از بین می رود. نظر بعدی این بود، که مثل گذشته، کودحیوانی مصرف شود و محصول طبیعی تولید بشود. درحال حاضر، سه دسته محصول درکشورهای صنعتی تولید می شود، محصولات ارگانیک، محصولات آن ارگانیک و محصولات ژنتیکی. البته، حالا هم مردم خیلی از کشورها با محصولات ژنتیکی مخالفند و می گویند، این تغییر ژن درگیاهان ممکن است در ژن انسان هم، تغییراتی به وجود بیاورد. مثلاً، آدمی که با خوردن محصولات طبیعی سردش نمی شد، حالا به خاطر مصرف محصولات ژنتیکی بی جهت سردش می شود.
به هرحال، درکشور ما هم برسر این موضوع اختلاف است. خانم ابتکار اعتراض کرده و گفته است که محصولات ژنتیکی زیان دارد و نباید تولید یا وارد کشور شود، اما وزارت کشاورزی می گوید: ما نباید مانع تکنولوژی بشویم.
کیهان فرهنگی: استاد! شما درکتاب«منابع و مسایل آب درایران»، خلیج فارس و دریای عمان را برای ایجاد مزارع دریایی، کشت دردریا -مناسب دانسته اند، آیا درحال حاضر که یک دهه از چاپ آن کتاب می گذرد، ما دارای چنین مزارعی هستیم؟
استاد کردوانی: ما فعلاً دردریا کشت نمی کنیم، چون تکنولوژی اش را نداریم.
سال 73 هم که من درمنطقه یکم سپاه دعوت داشتم و به سواحل دریای جنوب رفتم، آنجا گفتم: شنیده ام دولت دارد دربندرعباس کشت آبی درست کند، گفتند: باید تحقیق کنیم، بعد از تحقیق گفتند: ما کشت آبی نداریم، اما در دنیا این کار را می کنند و ما بیشتر از خیلی از کشورها می توانیم این کار را انجام بدهیم چون کشورما درجنوب، آب و آفتاب دارد. در چنین محیطهایی «آفتاب یاری» می کنند. درکشاورزی ما آبیاری می کنیم، آنجا محصول را درآب می کاریم و آفتاب می دهیم. علاوه بر این ها، درمنطقه گرم، استخرهایی درست می کنند و کف آنها را سیاه می کنند و جلبک کشت می کنند.
کیهان فرهنگی: استاد! حضرت عالی ازدهه های پیش تا امروز درباره مسایل آب و هوا و خاک و همینطور کشاورزی ودامداری و برخی مسایل اجتماعی مرتبط با این مسایل تحقیق و تجربه دارید، مسایل عمده ما را در زمینه های یاد شده، در چه چیزی می بینید؟
استاد کردوانی: ببینید! مشکل عمده ما این است که مسؤل هر وزارتخانه یا نهاد و سازمانی تنها به مسأله حوزه کار خودش فکر می کند و می خواهد تنها مشکل حوزه خودش را حل کند وکاری به بقیه مسایل ندارد. ما دچار بخشی نگری شده ایم. یک مرکز هماهنگ کننده اقدامات عمرانی - اجتماعی درکشور نیست که سیاست ها و برنامه ها را از دیدی کلان بررسی کند. شهرداری می خواهد فضای سبز تهران را گسترش بدهد و 17بوستان جدید درپایتخت درست کند و به بقیه مسایل جنبی این اقدام کاری ندارد که مثلاً آب این بوستان ها باید از کجا تأمین می شود؟
مسؤل آب تهران می خواهد آب پایتخت را تأمین کند و به بقیه مسایل کاری ندارد و ظاهراً به او مربوط نیست که اگر آب لارولتیان و جاجرود و گیلان و طالقان و کرج را به تهران بیاورد، دشت های خوب ورامین می خشکد و به کشاورزی ما لطمه وارد می شود. خانم ابتکار می خواهد برای ایجاد هوای سالم درتهران تردد ماشین های مسافرکش محدود شود و دیگر کاری ندارد که این عده بیکار برای تأمین زندگی خودشان چه باید بکنند؟ مدیرکل منابع طبیعی سمنان به من می گفت: آقای دکتر! بگذار دام ها را از مراتع بیرون کنیم، هر اتفاقی می افتد بیافتد! گفتم: کار شما مثل پدری است که می خواهد بعداز ظهر راحت بخوابد و بچه هایش را از خانه بیرون می کند که بروند توی کوچه و خیابان، حالا چه بر سر بچه هایش می آید، برایش مهم نیست. مسئوولان ما باید بدانند که شرایط ما با اروپا، متفاوت است. اروپا در منطقه ای مرطوب مثل گیلان ما قرار دارد، درحالی که بیشتر نقاط کشور ما این طور نیست. ما حتما باید ییلاق - قشلاق داشته باشیم، چون آب کافی نداریم، نمی توانیم در کردوان هم برای دام هایمان علوفه به کاریم و هم برای خودمان کشاورزی کنیم. ما آبی راکه باید به دشت های مرغوب ورامین بدهیم تا گندم و پنبه بکارند، به چمن بوستان های تهران می دهیم ولی این درست نیست.
کیهان فرهنگی: راهکار کلی حضرت عالی برای برون رفت از دشواری ها و ناهماهنگی هایی که فرمودید چیست؟
استاد کردوانی: باید مسوولان ما بنشینند و به صورت جمعی، بانگاهی کلان نگر و عمومی، نه بخشی و موردی، مسائل و مشکلات را با توجه به همه جوانب آن، بررسی و برنامه ریزی کنند. تمام نقاط کشور ما باید با رشد هماهنگی وتوسعه پیدا کنند. مسوولان ما باید با دوراندیشی کاری کنند که زیانش در حداقل ممکن باشد. من می دانم مسوولان کشور صبح تا شب با دلسوزی می دوند و کار می کنند اما چون کارها با بررسی واقع بینانه و کلی توأم نیست، کارشان کم ثمر است، چون اشتباه کاری در برنامه هایشان هست. ببینید! هر واحدی ممکن است کارش در حد خودش درست باشد، اما درمجموع غلط باشد، معمولا در دنیا رسم براین است که اول برنامه ریزی می کنند وبعد شهر را می سازند، ما اول شهر رامی سازیم و بعد برنامه ریزی می کنیم.
کیهان فرهنگی: ازلطف و حوصله شما سپاسگزاریم.
استاد کردوانی: من هم از شما سپاسگزارم وبرایتان آرزوی موفقیت دارم.