ماهان شبکه ایرانیان

تفسیر آیات مشکله قرآن مجید(۲)

واژه «حسنه » به طور مفرد، اعم از معرفه و نکره بیست و هشت بار و لفظ «سیئه » به همین شیوه بیست و دو بار، در قرآن وارد شده اند، و در همه موارد دریک معنی جامع به کار رفته اند، و «حسنه » از ماده «حسن » به معنی «خوبی » و«سیئه » از ماده «سوء» به معنی «بدی » گرفته شده درحالی که برای هر یک بیش از یک معنی وجود ندارد ولی مصادیق آنها مختلف است.

رحمت و بلا از خداست یا از انسان؟

واژه «حسنه » به طور مفرد، اعم از معرفه و نکره بیست و هشت بار و لفظ «سیئه » به همین شیوه بیست و دو بار، در قرآن وارد شده اند، و در همه موارد دریک معنی جامع به کار رفته اند، و «حسنه » از ماده «حسن » به معنی «خوبی » و«سیئه » از ماده «سوء» به معنی «بدی » گرفته شده درحالی که برای هر یک بیش از یک معنی وجود ندارد ولی مصادیق آنها مختلف است.

گاهی حسنه و سیئه در مورد کارهای خوب و بد انسان بکار می روند، کارهائی که برای آنها پاداش و کیفری در سرای دیگر مقرر شده است مانند آیه یاد شده در زیر:

(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها و هم لایظلمون)(انعام: 160) «هرکس یک کار نیک انجام دهد، برای او پاداشی ده برابر است و هر کس کار بد انجام دهد، فقط همانند آن کیفر داده می شود و به آنان ظلم نمی شود».

و در آیه دیگر نیز می فرماید:

(...ان الحسنات یذهبن السیئات...)(هود: 114):

«کارهای نیک (واکنش کارهای) بد را از بین می برد».

روشن است درا ین دو آیه حسنه و سیئه در افعال خوب و بد انسان بکار رفته به گواه این که برای آنها در متن آیه پاداش و کیفر وارد شده است.

و گاهی این دو واژه در مورد رحمت و بلا به کار می روند مثلا همه ما باران و وفورمیوه ها و دیگر نیازمندیهای زندگی را نعمت، خشکسالی و قحطی و کمبود مواد غذائی را بلا می نامیم. و در آیه یاد شده در زیر هر دو لفظ در این معنی بکار رفته اندآنجا که می فرماید:

(...و بلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون)(اعراف: 168):

«آنان را با نیکیها و بدیها آزمودیم شاید از طغیان خود باز گردند».

از این که در آیه، هر دو را مایه آزمون دانسته است، خود نشانه این است که مقصود رحمت و بلاست که احیانا دامنگیر فرد و جامعه می شود.

با توجه به این دو نوع کاربرد که در این دو لفظ سراغ داریم، توجه شما را به تفسیر آیه های هفتاد و هشت و هفتاد و نه سوره نساء که این دو واژه در آنها واردشده است، جلب می نمائیم آنجا که خدا می فرماید:

(...و ان تصبهم حسنه یقولون هذه من عندالله و ان تصبهم سیئه یقولوا هذه من عندک قل کل من عندالله فمال هولاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا)(نساء: 78):

«هرگاه به آنان(منافقان عصر رسالت) خیر و سودی برسد، می گویند از ناحیه خداست و اگر شر و ضرری متوجه آنها شود می گویند (ای پیامبر!) از ناحیه توست، بگو(برخلاف گمان باطل شما) هر دو از ناحیه خداست چرا این گروه حقیقت را درک نمی کنند».

(ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک و ارسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا)(نساء: 79):

«آنچه از نیکیها و بدیها(به تو ای پیامبر) برسد، از ناحیه خداست و آنچه که از بدیها به تو برسد، از ناحیه خود توست، و ما ترا برای مردم به عنوان پیام رسان فرستادیم و کافیست که خدا شاهد و گواه است ».

مقصود از «حسنه » و «سیئه » در این دو آیه به گواهی واژه «تصبهم » رحمت وبلاست که دامنگیر انسانها می شود نه اعمال خوب و بد انسان که او انجام می دهد.

در این دو آیه در باره خوبیها و بدیها و به اصطلاح رحمت و بلا (به ظاهر) سه نظریه مطرح شده است:

1 - نظریه منافقان: خوبیها از خدا، و بدیها از ناحیه پیامبر(ص).

2 - نظریه قرآن در ذیل همین آیه: رحمت و بلا هر دو از خداست.

3 - نظریه قرآن در آیه دوم خطاب به پیامبر(ص): رحمت از خدا و بلا از ناحیه پیامبر(ص) است.

شکی نیست که نظریه منافقان مردود بوده و خدا آن را با طرح نظریه دوم مردودمی شمارد ولی سخن اینجاست که چگونه در دو آیه متصل به هم در تفسیر رحمت و بلا دونظر به ظاهر مختلف وارد شده در ذیل آیه دوم هر دو را از ناحیه خدا می داند و درآیه دوم قائل به تفصیل می شود رحمت را از خدا و بلا را از پیامبر می داند.

اکنون با تفسیر هر دو آیه، ابهام برطرف می شود:

قبل از تفسیر یادآور می شویم که در این دو آیه جای سوال دیگری نیز هست و آن این که در آیه نخست محور سخن منافقان بوده و نظر آنها را با به کار گرفتن ضمیرغائب نقل و رد می کند ولی در آیه دوم شیوه سخن را عوض کرده و از سخن گفتن به صورت ضمیر غائب درباره منافقان منصرف، و خطاب را متوجه پیامبر(ص) می کند. و درباره رحمت و بلائی که متوجه پیامبر(ص) می شود، سخن می گوید. در اینجا این سوال مطرح می شود که فلسفه تغییر شیوه سخن از «و ان تصبهم » به «ما اصابک » چیست؟

اینک رفع هر دو ابهام

نظریه منافقان عصر رسالت چیز جدیدی نبوده، بلکه ریشه درافکار فراعنه عصر حضرت موسی(ع) دارد آنان نیز وجود موسی(ع) را نامیمون و شوم تلقی کرده هر نوع بلائی که به مصر و مصریان متوجه می گشت، از ناحیه او می دانستند،ولی با این فرق که فراعنه زمان حضرت موسی(ع) از فزونی غرور حاضر نبودند حسنه راتفضلی از جانب خدا بدانند، بلکه خود را مستحق حسنه دانسته و بدیها را متوجه حضرت موسی(ع) می کردند و در حقیقت کبر و غرور آنان از منافقان عصر رسالت فزونتربود چنانکه قرآن نظریه آنان را چنین نقل می کند:

(فاذا جائتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سیئه یطیروا بموسی و من معه الا انما طائرهم عندالله و لکن اکثرهم لا یعلمون)(اعراف: 131):

«هرگاه نعمت به آنها می رسید، می گفتند ما مستحق این نعمت و برکت هستیم و هرموقع بلا به آنها می رسید، می گفتند این نتیجه وجود شوم موسی و کسانی است که با اومی باشند، بگو شومیها و ناکامیهای شما نزد خداست ولی بیشتر آنان نمی دانند».

قرآن با جمله «قل کل من عندالله » بر نظر هر دو گروه قلم بطلان کشیده و ریشه هر دو را خدا دانسته است. اینک در توضیح این قسمت:

حسنه و سیئه هر دو از ناحیه خداست

رحمت و بلا پدیده های آفرینشی هستند که درزندگی انسان ظاهر می شوند و آنچه را که به سود انسان تمام شده، رحمت نامیده وآنچه که به زیان او نتیجه می بخشد، آن را سیئه می خواند و در حقیقت رحمت و بلا دوپدیده نسبی هستند که در مقام مقایسه با زندگی انسان دو نام مختلف می گیرند و اگراین مقایسه را نادیده بگیریم، جز پدیده سماوی و ارضی نام دیگری نخواهند داشت.

و به دیگر سخن: از آنجا که باریدن باران و شکوفائی درختان و فزونی محصولات کشاورزی و یا نقطه مقابل آنها در قلمرو زندگی انسان قرار می گیرند نام رحمت و بلاپیدا می کنند و اگر انسانی در جهان نبود، هر دو، به نام پدیده نامیده شده وپسوندی با خود نداشت.

با توجه به این اصل مقتضای توحید در خالقیت و این که در جهان آفریدگاری جزخدا نیست، طبعا هر دو آفریده به هر دو نام مخلوق خدا بوده و از او سرچشمه می گیرند و آن کس و یا گروهی که میان آن دو تفرقه افکنده یکی را به خدا و یا به خود و دیگری را به پیامبران آسمانی نسبت می دهند، مشرک بوده و توحید در خالقیت را نادیده گرفته اند.

قرآن در آیات متعدد، برای جهان و پدیده های آن بیش از یک خالق نمی شناسد چنانکه می فرماید:

(... هل من خالق غیرالله...)(فاطر: 3): «بگو آفریدگاری جز خدا هست؟» و نیزمی فرماید: (الله خالق کل شی)(زمر: 62): «خدا آفریننده همه چیز است ».

بنابراین حسنه و سیئه و یا رحمت و بلا از آنجا که تحت عنوان شی قرار گرفته اند،قطعا خالقی جز خدا نداشته و هر دو از او سرچشمه می گیرند اوست که باران می فرستد،چشمه ها و رودخانه ها را مملو از آب می سازد به کشاورزی و باغداری طراوت می بخشد واوست که روی مصالحی از نزول باران جلوگیری می کند و خشکسالی و قحطی پدید می آوردو در نتیجه انسانهائی قربانی بی غذائی و یا بدغذائی می شوند.

تا اینجا با مضمون جمله (قل کل من عندالله) آشنا شدیم و فهمیدیم مقتضای توحیددر خالقیت جز این نیست که هر دو پدیده را به خدا نسبت دهیم و از نوع خالقی وفاعلی نسبت به هر پدیده ای پرهیز کنیم.

حسنه از خدا و سیئه از انسان است

قرآن در عین تصدیق نظریه نخست که مقتضای توحید در خالقیت است، با یک دید دیگر که هرگز منافاتی با دید نخست ندارد، حسنه را از ناحیه خدا دانسته و سیئه را از آن بشر می داند.

این تفصیل نه به خاطر این است که خدا را خالق حسنه و بشر را آفریننده سیئه می داند که با نظر نخست کاملا منافات دارد، بلکه در این نظر علل غائی مطرح است.

توضیح این که: انسان هرچه هم شاکر و سپاسگزار و مطیع و فرمانبردار باشد، بانعمتهای الهی شکر نعمت را انجام داده و از خود سرمایه ای نداشته و کاری انجام نداده است. هرگاه خدا چنین انسانی را مشمول لطف خود قرار دهد، تفضلی است ازجانب خدا. روی این اساس صحیح است که بگوید: (ما اصابک من حسنه فمن الله) یعنی اگر خدا ترا مشمول رحمتش قرار می دهد، به خاطر تفضل اوست و بشر هیچ نوع حقی برگردن خدا ندارد و انگیزه، جز تفضل و ترحم چیزی نیست ولی هرگاه بلائی زندگی انسان را فرا می گیرد علل پیدایش و سبب استحقاق آن را باید در زندگی او جستجونمود.

انسان به خاطر طغیان و تکبر و سرپیچی از حق، مستحق بلا و کیفر می شود تا از این طریق بیدار گشته به سوی حق باز گردد. درست است آفریننده بلا خداست، ولی بشر نیزدر نزول آن سهیم است نه به معنی سهیم در آفرینش، بلکه به عنوان انگیزه و علت غائی. چون از مسیر صحیح بیرون رفته مستحق خوردن تازیانه می گردد و تازیانه های الهی به صورت بلا مجسم می گردد و اگر او مرتکب گناه نمی شد، بلائی متوجه او نمی گشت.

بنابراین صحیح است که بگوید: (و ما اصابک من سیئه فمن نفسک).

حاصل سخن در جمع بین این دو نظر این است که اگر به رحمت و نقمت از دیده آفرینش و آفریدگاری بنگریم، آفریدگاری جز خدا ندارند و هر دو از آن اوست و اگربه این دو از نظر انگیزه ها بنگریم، در نزول رحمت انگیزه الهی بر استحقاق انسان غلبه کرده و تفضل خدا مایه نزول رحمت است.

در حالی که در بلا و نقمت سبب مهم نزول بلا خلافکاریهای اوست و اگر او راه تقواو درستی را در پیش می گرفت، هرگز بلا فرود نمی آمد چنانکه می فرماید:

(و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون) (اعراف: 96):

«اگر مردم آبادی ایمان می آوردند و تقوا پیشه بودند، درهای برکات آسمان وزمین را به روی آنان می گشودیم ولی آنان تکذیب کردند آنان را به کیفر اعمال خودگرفتیم ».

تا اینجا پاسخ سوال نخست و یا به تعبیر دیگر ابهام نخست برطرف شد.

و اما پاسخ پرسش دوم که چرا شیوه خطاب را دگرگون کرد، علتش این است که خدا درعقد نظریه، منافقان را انسانهای نافهم معرفی کرد و گفت: (فمال هولاء القوم لایکادون یفقهون حدیثا).

بنابراین آنان صلاحیت آن را ندارند که مورد خطاب قرار گیرند از این جهت دربیان حقیقت، خطاب خود را به انسان والائی که در پرتو الطاف الهی از حقائق آگاه است متوجه نموده و به او خطاب می کند و می فرماید: (ما اصابک من حسنه فمن الله).

در پایان یادآور می شویم که خطاب به پیامبر نه از این باب است که او مرتکب خلافی می گردد و واکنشی به نام سیئه دامنگیر او می شود، بلکه این خطاب، خطاب تمثیلی است و با خطاب به او تکلیف همه امت را روشن می کند و به اصطلاح علمی ازقبیل: «ایاک اعنی و اسمعی یا جاری » می باشد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان