ماهان شبکه ایرانیان

سید شرف الدین جبل عاملی ودفاع عالمانه ازمکتب اهل بیت علیهم السلام

این مقاله که به مناسبت گرامی داشت علاّمه شرف الدین جبل عاملی به چاپ می رسد، با نگاهی اجمالی به کتاب «المراجعات» درصدد بررسی شیوه استدلال و موارد اهتمام ایشان در اندیشه شیعی است. علاّمه شرف الدین با استدلال به متون دینی از کلیت تشیّع دفاع می نماید.

اشاره

این مقاله که به مناسبت گرامی داشت علاّمه شرف الدین جبل عاملی به چاپ می رسد، با نگاهی اجمالی به کتاب «المراجعات» درصدد بررسی شیوه استدلال و موارد اهتمام ایشان در اندیشه شیعی است. علاّمه شرف الدین با استدلال به متون دینی از کلیت تشیّع دفاع می نماید.

مقدّمه

چرا شیعه از مذهب جمهور مسلمانان مذهب اشعری در اصول دین و مذاهب اربعه در فروع دین پیروی نمی کند، در صورتی که گذشتگان صالح به آن متدیّن بوده و ایشان را اعدل و برترین مذاهب می دانستند و همه در تمام اعصار و در همه جا اتفاق نظر داشتند که طبق آن ها باید عمل نمود و بر عدالت، اجتهاد، امانت، ورع، زهد، پاکی، عفّت نفس، حسن سیرت، و گران قدری رئسای این مذاهب از نظر علم و عمل آن ها اجماع کرده اند؟

مرحوم شرف الدین در پاسخ می فرماید: تعبّد ما در اصول دین به غیر مذهب اشعری، و در فروع دین به غیرمذاهب اربعه، نه به خاطر تحزّب و دسته بندی و تعصّب است و نه به خاطر شک و تردید در عدالت، امانت، پاکی و جلالت علمی آن ها، «لکنّ الأدلّة الشرعیة أخذت بأعناقنا الی الأخذ بمذهبِ الائمّة من اهل بیت النبوّة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الوحی و التنزیل.»(1) به همین دلیل، ما در فروع دین و عقاید مذهبی، اصول فقه و قواعد آن، معارف سنّت و قرآن و علوم اخلاق و آداب و رسوم، به آن ها پیوسته ایم. سپس می فرماید:

1. اگر ادلّه به ما اجازه مخالفت با ائمّه اهل بیت پیامبر علیهم السلام را می دادند و یا می توانستیم هنگام انجام وظایف طبق مذهب دیگر قصد قربت کنیم، از جمهوری پیروی می کردیم و قدم جای پای آن ها می گذاردیم تا پیمان دوستی محکم تر و دست گیره برادری مطمئن تر گردد، اما ادلّه قطعی راه شخص مؤمن را سد می کنند و بین او و خواسته هایش فاصله می اندازند.

2. علاوه بر این، جمهور دلیلی بر ترجیح مذاهب اربعه بر دیگر مذاهب ندارند، چه رسد به اینکه پیروی از آن ها واجب باشد. اجتهاد، امانت، عدالت و جلالت قدر در انحصار آن ها نیست. پس چگونه ممکن است مذهب آن ها تعیینا واجب الاتباع باشد؟

3. من هرگز گمان نمی برم کسی جرئت کند قایل به برتری آن ها بر امامان و کشتی های نجات و هدایت امّت گردد؛ بزرگانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن آن ها فرموده: «از آن ها پیش نیفتید که هلاک می شوید، و از پیوستن به آن ها کوتاهی نکنید که نابود می گردید، و به آن ها چیزی نیاموزید که آن ها از شما آگاه ترند.» اما این دست سیاست بود که دیگران جلو انداخته شوند و چه می دانی که در صدر اسلام، سیاست چه اقتضایی داشت و چه شد؟ «لکنّها السیاسةُ و ما ادراک مااقتضت فی صدر الاسلام؟»

4. شگفتا از شما که می فرمایید: گذشتگان صالح، متدیّن به این مذاهب بوده اند و آن ها را اعدل و افضل مذاهب می دانستند و در تمام اعصار و شهرها، متفقا طبق آن ها عمل می نمودند! گویا شما مطلّع نیستند که صالحان پیشین و آن ها که بعدا آمده اند، یعنی شیعیان آل محمد صلی الله علیه و آله که در حقیقت نصف مسلمانان را تشکیل می دادند به مذهب ائمّه اهل بیت رسول خدا علیهم السلام متدیّن بوده اند. آن ها از زمان فاطمه و علی علیهماالسلام تاکنون مطابق این روش عمل می کرده اند. «حیثُ لم یکن الا شعریٌ ولا واحدٌ من ائمّة المذاهب الاربعة و لا آبائهم کما لا یخفی.»(2)

5. «علی أنّ أهلَ القرونِ الثلاثة الأولی لم یدینوا بشی ءٍ من المذاهب اصلاً.» این مذاهب کجا و مردم قرن اول و دوم و سوم کجا که بهترین قرون به شمار می روند؟ زیرا اشعری در سال 270 ق متولد شد و در حدود سال 330 از دنیا رفت و احمد حنبل در سال 164 ق به دنیا آمد و در سال 241 از دنیا رفت و شافعی در سال 150 متولد شد و در سال 204 ق وفات یافت و مالک در سال 95 قدم به این جهان گذارد و در سال 179 ق به سرای دیگر شتافت و ابوحنیفه در سال 80 ق متولد شد و در سال 150 ق درگذشت.

«والشیعةُ یدینونَ بمذهبِ الائمّة مِن اهلِ البیتِ و غیرُ الشیعةِ یَعملونَ بمذاهبِ العلماءِ مِن الصحابةِ والتابعینَ، فما الّذی اوجبَ علیَ المسلمینَ کافّةً بعدَ القرونِ الثلاثةِ تلکَ المذاهِب دونَ غیرِها مِن المذاهِب الّتی کان معمولاً بها مِن ذی قبل؟ و ما الّذی عَدلَ بِهم عَن اعدالِ کتابِ اللّهِ و سفرته و ثقلِ رسولِ اللّه و عیبته، و سفینةُ نجاةِ الاُمّةِ و قادتها و باب حطتها؟!»(3)

علت بسته شدن باب اجتهاد بر مسلمانان

چه چیز باعث شده است درِ اجتهاد بر روی مسلمانان بسته شود، در حالی که سه قرن نخستین بر روی همه گشوده بود؟

«هل الدین الاسلامُیّ بکتابِه و سنّتِه و سائرِ بیّناته و ادلّته مِن املاک ائمّة تلکَ المذاهبِ خاصّة، و انّهم لم یُبیحوا التصرفَ بِهِ علی غیرِ رأیهم؟ و هل کانوا ورثةُ الانبیاءِ، أم خَتمَ اللّهُ بِهم الاوصیاء و الائمّة و علّمهم علم ما کان و علم ما بَقی، و آتاهم مالم یُؤتَ احدا مِن العالمین.»(4)

با دقت نظر در این عبارات واضح و جملات زیبا و ادلّه متقن، جواب سائل بسیار روشن به دست می آید و جای هیچ توضیح و تحلیل و توجیهی باقی نمی گذارد، به گونه ای که هر انسان منصفی اگر با امعان نظر به این استدلال ها توجه کند، ناخودآگاه سر تسلیم فرود آورده، به حقّانیت گفته ها و عظمت و بزرگی مقام علمی ایشان اعتراف می کند.

در جای دیگر، طرف مقابل تقاضا می کند که این بحث را با أدلّه از آیات و روایات و سخنان نبوی به طور مفصّل بیان کند و مرحوم شرف الدین ابتدا به روایاتی که در کتب خود اهل سنّت و متواتر بین فریقین است، استدلال می نماید:

1. از جمله طبرانی در کتاب کبیر و رافعی در کتاب مستند با سلسله سند متصل از ابن عبّاس آورده است:

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «مَن سَرَّ أن یحیا حیاتی و یَموتَ مماتی و یُسکنَ جنَّةَ عدنٍ غرسَها ربّی فلیوُالِ عَلیا مِن بعدی، و لیُوالَ وَلیَّه، و لِیقتدِ بأهلِ بیتی مِن بعدی، فاِنّهُم عِترتی، خُلقوا مِن طینتی و رزقوا فهمی و عِلمی، فویلٌ لِلمُکذّبین بِفضلهم مِن اُمّتی، القاطعینَ فیهم صِلتی، لا أنالَهم اللّهُ شَفاعتی.»(5)

2. همچنین از طریق اسحاق از زیاد بن مطرف آورده است که گفته:

«سمعتُ رسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یقولُ: مَن أحبَّ اَن یَحیا حیاتی و یَموتَ میتتی و یُدخلَ الجنّةَ التی وَعدَنی ربّی وهی الجَنّةُ الخلدِ فلیتولَّ علیّا و ذریّتَه مِن بَعدِه، فاِنّهم لن یُخرجوکم بابَ هدیً، و لن یُدخلوکم بابَ الضَّلالةِ.»(6)

3. نیز از عمّار یاسر نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«الّلهمَّ مَن آمَن بی و صَدقَنی فَلیتولَّ علیَّ بنَ ابی طالبٍ فانّ ولایته ولایتی، و ولایتی ولایةِ اللّهِ تعالی.»(7)

4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خطبه ای فرمود:

«یا ایّها النّاسُ اِنَّ الفضلَ والشّرفَ والمنزلةَ والولایةَ لرسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله و ذرّیّتِه، فلا تَذهبنّ بکم الاباطلَ»؛(8) ای مردم، فضل و شرف و مقام و ولایت از آنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و ذریّه اوست. بنابراین، سخنان بیهوده و بی ارزش شما را به بیراهه نبرند.

و بسیار جای شگفتی است که انسان این روایات صحیح و مستند را رها کند و برای اثبات خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و سایر خلفا به روایات سمرة بن جندب معروف به «صاحب النخله» اعتماد کند که گفته است: «اِنّ رجلاً قال: یا رسولَ اللّهِ رأیتُ کأنّ دلوا دَلّی مِن السماءِ فجاءَ ابوبکر فأخذ بعراقیها فشَرِبَ شربا ضعیفا، ثُمَّ جاءَ عثمانُ فأخذ بعراقیها فشَرِبَ حتّی تضلعَ، ثُمَّ جاء علیٌّ علیه السلام فأخَذَ بعراقیها فانتشطت مِنه فانتضح علیه منها شی ء»؛(9) مردی گفت: ای رسول خدا، خواب دیدم دلوی از آسمان فرود آمد و چند نفر به ترتیب از آن دلو آب خوردند؟ آیا این دلالت می کند که آن ها پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب خلیفه او باشند، با توجه به اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ گونه اظهار نظری نفرمودند و نفی و اثباتی راجع به نقل خواب آن شخص نداشتند؟

عجبا که نقل این خواب عجیب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت بر خلافت خلفای راشدین باشد، اما این همه روایات صحیح السند دلالتی بر خلافت و ولایت امیرالمؤمنین نداشته باشند! و عجیب تر از آن اینکه چون خلفا پیش از آن حضرت متصدی امر خلافت بوده اند، باید این نصوص را حمل بر خلاف ظاهر کنیم تا عمل خلفا را حمل بر صحّت کرده باشیم!

استدلال به نص حدیث یوم الانذار

از جمله روایاتی که مرحوم سید شرف الدین برای اثبات ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال می کند روایتی است که بیشتر علمای اهل سنّت آن را قبول دارند و در کتب روایی خود نقل کرده اند: هنگامی که آیه شریفه «و أنذر عشیرتَک الأقربین»(شعراء: 214) نازل شد، حضرت خویشان نزدیک خود را، که چهل نفر بودند، در خانه عمویش ابوطالب جمع کرد و نبوّت خود را به آن ها اعلام نمود و در آخر فرمود: «فأیّکُم یُوازرنی علی امری هذا علی أن یکونَ أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم؟» کدام یک از شما حاضر است در این راه با من همکاری کند و پشتیبانم گردد، تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ همه از او روی برگردانیدند، مگر علی علیه السلام که به پا خاست و گفت: «أنا یا نَبیِّ اللّهِ وزیرکَ علیه» و پیامبر دست بر دوشش گذاشت و فرمود:

«انّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوه»؛ این برادر، خلیفه و وصی من در میان شماست. سخن او را بشنوید و اطاعتش کنید.

جمعیت با خنده و تمسخر از جای خود بلند شدند در حالی که به ابوطالب می گفتند: به تو امر کرد که سخن فرزندت را بشنوی و اطاعتش نمایی.(10)

عده زیادی از حافظان آثار نبوّت این حدیث را نقل کرده اند و صراحت این حدیث قابل انکار نیست و هر انسان منصفی را وادار می کند که در مقابل این استدلال محکمِ سید شرف الدین سر تعظیم فرود آورد.

استدلال به روایت ابن عبّاس

این استدلال که حدیثی است در فضیلت امیرمؤمنان علیه السلام و شامل ده فضیلت می باشد که توسط ابن عبّاس برای امام علی علیه السلام برشمرده شده، روایتی است که نویسندگان سنن بر صحّت آن اجتماع و اتفاق دارند. در ذیل، به این ده فضیلت از زبان ابن عبّاس اشاره می کنیم: «ابن عبّاس با ناراحتی از مجلس بلند شد و می گفت: بد گویی به مردی می کنید که:

1. پیامبر درباره اش فرمود: فردا کسی را به جنگ خواهم فرستاد که خدا هرگز او را خوار و رسوا نمی کند، خدا و رسول را دوست می دارد، خدا و رسولش هم او را دوست می دارند. در این هنگام، گردن ها کشیده شدند. هر کس می خواست این فضیلت نصیب او شود. فرمود: علی علیه السلام کجاست؟ علی علیه السلام آمد، در حالی که چشمش درد می کرد و نمی توانست ببیند. پیامبر آب دهان را در چشمانش ریخت، سپس پرچم را سه بار به اهتزاز درآورد، آن گاه آن را به علی علیه السلام داد و علی رفت و پس از پیروزی و کشتن مرحب خیبری و اسیر گرفتن صفیه، دختر حی، بازگشت.

2. هنگام گرفتن سوره توبه از ابوبکر و دادن آن به علی علیه السلام ، پیامبر فرمود: «این سوره را باید مردی ببرد که او از من و من از او باشم.»

3. در جلسه انذار عشیره، پیامبر فرمود: «تو ولیّ من هستی در دنیا و آخرت.»

4. علی علیه السلام نخستین کسی بود که پس از خدیجه علیهاالسلام ایمان آورد.

5. پیامبر عبای خود را بر روی علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام افکند و فرمود: «انّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهبَ عَنکم الرِجسَ اهلَ البیتِ و یُطهِّرکُم تَطهیرا». (احزاب: 33)

6. علی علیه السلام جان خود را به خاطر خدا در معرض فروش قرار داد و لباس پیامبر را پوشید و در جای او خوابید، در حالی که مشرکان به او سنگ می زدند.

7. در جریان جنگ تبوک، که پیامبر صلی الله علیه و آله با عده ای حرکت کردند و علی علیه السلام از ماندن ناراحت بود، پیامبر فرمود: «آیا راضی نیستی که تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی باشی، با این تفاوت که پس از من پیامبری نیست؟»

8. پیامبر به او فرمود: «أنت ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی و مؤمنةٍ.»

9. «سدّ رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله ابوابَ المسجدِ غیرَ بابِ علیٍّ فکانَ یَدخلُ المسجدَ جُنُبا و هو طریقُه لیسَ له طریقٌ غیرُه.»

10. پیامبر فرمود: «مَن کُنتُ مولاهُ فانّ مولاهُ علیٌّ علیه السلام .»(11)

ادلّه قاطع و براهین روشنی که در این روایات وجود دارند بر کسی پوشیده نیستند و به خوبی از آن ها استفاده می شود که حضرت علی علیه السلام ولیعهد پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه او پس از اوست.

قابل تأمّل است که چگونه رسول خدا او را ولیّ خود در دنیا و آخرت گردانده و چگونه او را نسبت به خود به منزله هارون نسبت به موسی علیه السلام قرار داده و از تمام مقام هایی که داشته جز مقام نبوّت او را استثنا نفرموده است! این استثنا هم دلیل عموم است؛ یعنی تمام مقام و منزلت های هارون را دارد و شما به خوبی می دانید که روشن ترین مقامی که هارون نسبت به موسی علیه السلام داشت مقام وزارت و خلافت از او و وجوب اطاعت از هارون بر تمام امّت بود.

بنابراین، حضرت علی علیه السلام طبق این نص، خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله در میان قومش، وزیر او در بین اهلش، شریک او در کارش بر سبیل خلافت، نه نبوّت افضل امّتش و سزاوارتر از همه آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله در زندگی و مرگ می باشد.

هر کس حدیث منزلت را بشنود، تمام این مقام ها به ذهنش متبادر می شوند و شکی در اراده آن ها از این سخن نمی کند.

پیامبر خود این مطلب را در فرمایش ذیل روشن بیان می کند: «أنّه لا ینبغی أن أذهبَ اِلاّ و أنتَ خلیفتی و هذا نصُّ جلیٍّ فی أنّه لو ذَهَب و لم یَستخلفه کان قَد فَعلَ ما لا ینبغی أن یُفعَل، و هذا لیس اِلاّ لانّه کانَ مأمورا مِن اللّهِ عزَّ و جَلّ باستخلافهِ کما ثَبتَ فی تفسیرِ قوله تعالی: «یا أیُّها الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنّ النّاسِ.»» (مائده: 67)

بنابراین، چه مطلبی غیر از ولایت عهدی مانده که مستوجب این همه تأکید از ناحیه خدا بوده و اصرار بر ابلاغ به صورت نوعی تهدید درآمده است؟ و چه امری غیر از خلافت بوده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر تبلیغ آن از فتنه وحشت داشت و خداوند وعده مصونیت از آزار مردم را به ایشان داد؟

معلوم است که امر مهم خلافت و ولایت می باشد که عدم ابلاغ آن مساوی با انجام ندادن رسالت است. از این رو، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این مطلب را در جاهای گوناگون اعلام و ابلاغ فرمودند؛ از جمله در روز عرفه در سرزمین عرفات و روز غدیر در سرزمین جحفه.

پس از بیان احادیث و روایات متواتر و مسلّم بین فریقین و توجیهات قابل قبول و مستند مرحوم شرف الدین، گویا طرف مناظره ایشان مجاب و معترف می شود و می گوید: «من نخستین کسی هستم که یقین به دلالت آن احادیث بر گفته شما دارم و اگر نبود که واجب است عمل صحابه را حمل بر صحّت نمودن، من به حکم شما سر فرود می آوردم، اما اقتدا به گذشتگان صالح رحمه الله این اقتضا را دارد که باید از ظاهر احادیث صرف نظر کرد و عمل آن ها را تأیید نمود.»

تمام مشکل بشر در این است که به جای آنکه حق را معیار اعمال و رفتار افراد قرار دهد، افراد شخصیت های مورد نظر خود را معیار شناخت حق قرار می دهد و بدین گونه، درصدد توجیه اعمال ناشایست ایشان برمی آید و در این میان، به خاطر دنیای دیگران، دین خود را در معرض معامله قرار می دهد و طبق فرمایش پیامبر، خود را مصداق «شرّ الناس» قرار می دهد که فرمود:

«شرُّ الناسِ مَن باعَ آخرتَه بِدنیاهُ و شرٌّ مِن ذلکَ مَن باعَ آخرتَه بِدنیا غیرِه.»(12)

از اینجاست که در طول تاریخ، بیشترین ضربه ای که بر پیکر ادیان الهی وارد آمده، به دلیل توجیه کردن رفتار طواغیت توسط توجیه گران نابحق بوده است.

استدلال به آیه ولایت

از این توضیحات، طرف مناظره مرحوم شرف الدین تقاضا می کند که آیه محکمی که مؤیّد گفته او در آن احادیث باشد، بیان فرماید. ایشان می فرماید: یکی از آیات محکم پروردگار در قرآن عظیم را بر شما می خوانم و آن این آیه از سوره مبارکه مائده است:

«انَّما وَلیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاة وَ یُؤْتُونَ الزَّکاة وَ هُمْ راکِعُونَ» (مائده: 55)؛ تنها ولیّ شما خدا و پیامبرش و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند و زکات می دهند، در حالی که در رکوعند.

تردیدی نیست که این آیه پس از آنکه حضرت علی علیه السلام انگشترش را در حال رکوع نماز به سائل عطا نمود، در همین باره نازل شده است. اخبار کثیری از طریق ائمّه اطهار علیهم السلام و همچنین از طریق بسیاری از علمای اهل سنّت به صورت متواتر و صحیح در مورد نزول این آیه شریفه در شأن آقا امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده اند؛ از جمله صاحب تفسیر کبیر با سندی از ابوذر غفاری نقل کرده است:

«با این دو گوش از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم وگرنه کر باد و با این دو چشم دیدم وگرنه کور باد که می فرمود: علی رهبر نیکان و قاتل کافران است؛ "منصورٌ مَن نصره و مخذولٌ مَن خَذلهُ." آگاه باشید! روزی من با رسول خدا نماز می خواندم که سائلی در مسجد چیزی خواست. کسی به او نداد و علی علیه السلام در حال رکوع بود، با انگشت کوچکش اشاره کرد؛ همان انگشت که انگشتر در آن می نمود. سائل پیش آمد و انگشتر را از انگشتش بیرون آورد. در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله به درگاه خدا تضرّع می کرد و او را می خواند: "اَلّلهمّ اِنّ اخی موسی سألکَ: «قالَ رَبِّ اِشْرَحْ لیْ صَدْریْ وَ یَسِّرْلیْ اَمْری وَاحْلُلْ عُقْدَةً منْ لسانی یَفْقَهُوا قَوْلی وَاجْعَلْ لی وَزیرا منْ اَهلی هارُونَ اَخی اُشدُدْ بِهِ اَزریْ وَاشْرِکْهُ فی اَمْری کَی نُسَبِّحَکَ کَثیرا و نَذکُرکَ کثیرا انَّکَ کُنْتَ بنا بَصیرا.» فاوحیتَ الیه: «قَدْ اُوتیتَ سُؤلَکَ یا مُوسی.»اَللّهمَّ و انّی عبدُکَ و نبیُّکَ فاشرحْ لی صَدری و یَسِّر لی اَمری واجعل لی وزیرا مِن أهلی علیّا اشدُد به ظهری." به خدا سوگند! سخن پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل امین نازل گردید و این آیه را آورد: «اِنّما ولیُّکُم اللّهُ و رَسولُهُ و الّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ و یُؤتونَ الزَکاة و هُم راکعونَ.»»

«ولی» در اینجا به معنای «اولی به تصرف» است. توجیه به «یار و رفیق و دوست» و مانند این ها بر خلاف سیاق آیه و فهم عرف است؛ یعنی همان ولایت عمومی که خدا و پیامبرش دارند؛ به دلیل آنکه به «مؤمنی که در حال رکوع انگشترش را به سائل داد»، عنایت شده است.

پس این آیه شریفه از واضح ترین آیات است که دلالت بر ولایت امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام دارد.

استدلال به حدیث غدیر

آن گاه مرحوم شرف الدین طبق درخواست طرف مناظره، به حدیث «غدیر» استدلال می کند و می فرماید: طبرانی و دیگران با سندی که بر صحّت آن اتفاق دارند، از زید بن ارقم نقل می کنند:

«قال خَطبَ رسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بغدیرِ خمٍ تحتَ شجراتٍ فقال: أیُّها الناس یُوشَک أن اُدعی فاُجیبُ و اِنّی مسؤولٌ و اِنّکم مَسؤلونَ فماذا أنتم قائِلونَ؟ قالوا: نَشهدُ أنَکَ قد بَلّغت و جاهدتَ و نَصحتَ فجزاکَ اللّهُ خیرا. فقال: ألیسَ تَشهدونَ أن لا الهَ الاّ اللّهُ و أنَّ محمّدا عبدهُ و رسولُه و أنَّ الجنّةَ حقٌّ و أنَّ النّارَ حقٌّ و أنَّ الموتَ حقٌّ و أنَّ البعثَ حقٌّ بعدَ المدتِ و أنّ الساعةَ آتیةٌ لا ریبَ فیها و أنَّ اللّه یَبعثُ مَن فِی القبورِ؟ قالوا: بلی نَشهدُ بذلکَ قال: اَلَّلهمَّ اشهدْ، ثُمّ قال: یا أیَّها النّاسُ اِنّ اللّهَ مولای و أنا مُولا المؤمنینَ و أنا اَولی بِهم مِن أنفسهِم فمَن کنتُ مولاهُ فهذا مولاهُ یعنی علیّا اللّهمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ.»

آن گاه فرمود: ای مردم، من پیش از شما می روم و شما کنار حوض کوثر بر من وارد خواهید شد.

«و اِنّی سائِلکُم حین تَردُّون عَلیَّ عن الثقلین کیف تُخلفونی فیهما و الثقلُ الاکبرُ کتابُ اللّهِ عزَّ و جلَّ سببٌ طرفه بیدِ اللّهِ تعالی و طرفُه بأیدیکم فاستمسِکوا بِه لا تَضلّوا و لاتُبدّلوا، و عترتی اهلِ بیتی فاِنّه قد نبأنیِ اللطیفُ الخبیرُ أنّهما لن ینقضیا حتّی یَرِدا علَیَّ الحوضَ.»(13)

در مستدرک حاکم جمله «مَن کنتُ مولاه فهذا ولیُّه» آمده و تصریح به صحّت آن کرده است و نیز جمع کثیری از علمای اهل سنّت از طرق گوناگون، این حدیث را از مسلّمات دانسته اند که نص صریح است و با زبان گویا ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را ثابت می کند که او پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صاحب امر مسلمانان است.

پس آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن روز بر امامت حضرت علی علیه السلام و سپردن عهد خلافت به او تبلیغ رسالت فرمود، خداوند این آیه را نازل نمود:

«الیومَ اَکملتُ لکم دینَکم و أتممتُ علیکم نعمتی و رضیتُ لکم الاسلامَ دینا» (مائده: 5)

استدلال به کتاب طُرَف

چقدر شباهت دارد حدیث شریف «غدیر» به حدیثی که مرحوم سید بن طاووس در کتاب طرف نقل کرده است:

«لمّا کانت لیلةُ التی اُصیبَ حمزةُ فی یومها، دعاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فقال: یا حمزةُ، یا عمَّ رسولِ اللّه، یُوشکُ أن تَغیبَ غیبةً بعیدةً فما تقول لو وردتَ علیَ اللّهِ تبارک و تعالی و سألکَ عَن شرائعِ الاسلامِ و شروطِ الایمانِ؟ فبکی حمزةُ و قال: بأبی انتَ و اُمّی أرشِدنی و فَهِّمنی. فقال: یا حمزةُ تَشهُد أن لا الهَ الاّ اللّهُ مُخلصا و اِنّی رسولُ اللّهِ بعَثنی بالحقِّ؟ فقالَ حمزة: شَهدِتُ. قال: و اَنّ الجنّةَ حقُّ و اَنَّ النارَ حقُّ و اَنّ الساعةَ آتیةٌ لا ریبَ فیها والصراطَ حقٌّ؟ «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ ذَرَّةٍ شَرا یَرَهُ» و «فَریْقٌ فی الْجَنَّة وَفَریقٌ فی السَّعیر» و أنّ علیّا امیرَ المؤمنینَ؟ قال حمزة: شَهدِتُ واقررتُ و آمنتُ و صدقتُ و قال: الائمّةُ مِن ذرّیّتِه الحسنُ و الحسینُ علیه السلام و فی ذرّیته؟ قال حمزة: آمنتُ و صدقتُ.»(14)

حقّانیت این روایات از لحاظ سند و صدور بر همه روشن است، اما بشر همیشه نسبت به آیات و براهین حق، جاهل است و غالبا سعی در پوشاندن آن ها دارد.

همه انبیا و اولیای الهی گرفتار چنین معضلات و مشکلاتی بوده اند. عده ای برای حفظ موقعیت، مقام و دنیای خود یا برای به دست آوردن آن، منکر فضایل و حقّانیت صاحبان حق می شده اند، بلکه در مقابل، فضیلت تراشی و حق سازی می کرده اند و صاحبان اصلی را از حق محروم و خود را ذی حق جلوه می داده اند، سپس توجیه گران عوام فریب هم درصدد توجیه و تأویل برمی آمده اند. فرعون در مقابل حضرت موسی علیه السلام ادعای خدایی کرد و طبل «أنَا ربُّکم الاَعلی» (نازعات: 24) کوفت و مردم هم یا ترسیدند یا فریب خوردند یا به طمع دنیای فریبنده، دنباله رو شدند.

جای بسی شگفتی است که مردم آن زمان که این همه نصّ پیامبر و آیات الهی را درباره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و ذرّیه شنیدند، به راهی دیگر رفتند و آن ها را رها کردند!

مؤیّد این مطلب جریانی است که امیرالمؤمنین علیه السلام در ایّام خلافتش در یکی از محلّه های کوفه، مردم را جمع نمود و فرمود:

«سوگند می دهم مسلمانی که مطلبی را از پیامبر در روز غدیر خم شنیده است به پا خیزد و به آنچه شنیده شهادت دهد و غیر از آن کس که با چشمانش آنه حضرت دیده و با گوش هایش سخن او را شنیده به پا نخیزد.»

سی نفر از صحابه به پا خاستند که دوازده نفر از آن ها از مجاهدان بدر بودند. همه شهادت دادند که پیامبر دست علی را گرفت و به مردم فرمود:

«آیا می دانید که من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی تر هستم؟ گفتند: بلی. پیامبر فرمود: «مَن کنتُ مولاهُ فهذا علیٌّ مولاهُ.»

معلوم است که توطئه توافق و دسته بندی سی نفر از صحابه بر کذب و دروغ، بخصوص در آن شرایط از چیزهایی است که عقل آن را نمی پذیرد. اما سؤال این است که این ها در روز سقیفه و نیز پس از فوت ابوبکر و روز شورا کجا بودند؟ هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام همراه دختر پیامبر، شبانه به خانه مهاجر و انصار برای کمک و شهادت حدیث روز غدیر آمدند، چرا یاری نکردند و شهادت ندادند؟

استدلال به روایات امامیه

وقتی طرف مناظره مرحوم شرف الدین از نصوص و روایات شیعه دلیل می خواهد، ایشان چهل حدیث از طریق امامیه بیان می کند که به ذکر سه روایت از آن ها اکتفا می کنیم:

1. مرحوم صدوق در کمال الدین از امام حسن عسکری علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده است که به ابن مسعود فرمود:

«یابنَ مسعودِ، علیُّ بن ابی طالبٍ امامُکم بعدی و خلیفتی علیکم.»(15)

2. مرحوم صدوق در امالی، حدیثی طولانی از اُمّ سلمه نقل نموده است که طی آن فرمود:

«یا اُمَّ سلمةٍ اسمعی و اشهدی، هذا علیُّ بن ابی طالبٍ وصیی و خلیفتی مِن بعدی و قاضی عدالتی والذائدُ عَن حوضی»؛(16) ای امّ سلمه، بشنو و گواه باش که این علی بن ابی طالب وصی و خلیفه پس از من خواهد بود، اداکننده وعده های من و دورکننده دشمن است از حوض من.

3. و باز مرحوم صدوق در امالی از سلمان فارسی آورده است که گفت:

«سمعتُ رسولَ اللّه صلی الله علیه و آله یقول: یا معشرَ المهاجرینَ و الانصارِ اَلا أدلُّکم علی ما ان تَمسَّکتم به لن تَضلوا بعدی اَبدا قالوا: بلی، یا رسول اللّه. قال: هذا علیٌّ أخی و وصیی و وزیری و وارثی و خلیفتی، امامُکُم، فأحِبُّوه بحُبّی و اکرَموهُ بکرامتی فاِنّ جبرائیل أمرَنی أَن أقولَه لَکُم»؛(17) شنیدم رسول خدا می فرمود: ای مهاجر و انصار، می خواهید شما را به چیزی راهنمایی کنم که پس از من اگر به آن تمسّک جویید، هرگز گم راه نمی شوید؟ عرض کردند: بلی، یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله . فرمود: این علی برادر، وصی، وزیر، وارث، خلیفه من و امام شماست. همان گونه که مرا دوست می دارید، او را دوست بدارید و بدان گونه که مرا احترام می کنید، وی را احترام کنید. جبرئیل به من امر کرده است که این حقیقت را به شما بگویم.

ردّ استدلال به روایات عایشه

طرف مناظره می گوید: اهل سنّت و جماعت مسئله وصایت را با استدلال به دو روایت از عایشه، انکار می کنند:

1. بخاری در صحیح خود از اسود آورده است: نزد عایشه این سخن به میان آمد که پیامبر علی را وصی خود قرار داد. عایشه پرسید: چه کسی این حرف را زده است؟ پیامبر هنگام مرگ به سینه ام تکیه داده بود، تشتی خواست، بدنش سست شد و از دنیا رفت. من متوجه این معنا نشدم. پس چگونه علی را وصی خود قرار داد؟

2. در صحیح مسلم از عایشه نقل شده است که رسول خدا نه درهمی باقی گذاشت و نه دیناری، نه گوسفندی و نه شتری و به هیچ چیز وصیت نفرمود.

این احادیث صحیح تر از روایاتی هستند که شما آورده اید؛ زیرا این ها در هر دو صحیح آمده اند و آن ها که شما ذکر کردید، نیامده اند. بنابراین، در هنگام تعارض، این احادیث مقدّم می شوند.

مرحوم شرف الدین می فرماید: استدلال به روایت عایشه بر نفی وصایت در حالی که او از سرسخت ترین دشمنان آن حضرت است، مصادره به مطلوب است که از هیچ منصفی مورد انتظار نیست. مخالفت او با علی علیه السلام همین یک مورد نیست. آیا انکار وصایت آسان تر است یا جنگ جمل؟ همو که وقتی خبر شهادت آن حضرت را شنید، سجده شکر به جا آورد! همو که طبق نقل ابن عبّاس، از حضرت علی علیه السلام خوشش نمی آمد و دوست نمی داشت در هیچ موردی از حضرت علی علیه السلام به نیکی یاد شود.

کاش کسی می دانست چگونه ممکن است مرگ پیامبر به صورتی که عایشه توصیف کرده دلیل عدم وصیت باشد؟ آیا نظر ایشان وصیت تنها هنگام مرگ صحیح است و لاغیر؟ مسلّما چنین نیست. مگر نه این است که خداوند بزرگ به پیامبرش در قرآن کریم خطاب نموده: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ اذا حَضَرَ أحَدَکُمُ الْمُوتُ انْ تَرَکَ خَیرا اَلْوصیَّة» (بقره: 18)؛ بر شما واجب شد هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر چیزی باقی گذارده است، وصیت کند.

آیا هیچ عاقلی باور می کند که خانه و باغ و زراعت و دام و حشم، نیاز به وصیت داشته باشند، اما مهم ترین ارثیه و ترکه باقیه خاتم الانبیاء، یعنی دین جاوید و مقدّس اسلام و سرپرستی آن، نیاز به وصیت نداشته باشد، و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وصیت کردن را بر مردم لازم بداند، در حالی که خودش آن را ترک نماید؟ آیا امّ المؤمنین می پنداشت پیامبر با فرمان کتاب خدا راجع به این مسئله مخالفت می کند و از احکام آن روی برمی تابد؟ عجبا که ابی بکر و عمر از این مسئله مهم غفلت نکردند و هر کدام به نحوی وصیت کردند و معاذاللّه که پیامبر توجه نکرده باشد!

کجا بودند آن زمان که پیامبر فرمود: «ایتونی اکتبَ لکم کتابا لن تَضلّوا بعده ابدا.» و آن ها که کنار بسترش بودند، به نزاع پرداختند و گفتند: «اِنّ الرجلَ لَیهجُر؟» آیا این جملات را نشنیدند، یا شنیدند و عمدا لب فرو بستند؟

علاوه بر این، از مسلّمات است که پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام وفات، سرش در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

گذشته از این ها، چگونه می توان به قول عایشه در نفی وصایت اعتماد کرد، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه او اشاره کرد و فرمود:

«فتنه اینجاست. فتنه اینجاست. فتنه اینجاست. از همین جاست که شاخ شیطان طالع می شود.»(18)

همان که بر شتری به نام «عسکر» سوار شد و پستی ها و بلندی های بیابان ها را پیمود تا آنجا که سگ های سرزمین «حوأب» به او حمله کردند، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در گذشته او را از سوار شدن بر آن شتر و از هنگامی که سگ های آن محل به او حمله کنند بر حذر داشته بود؛ همان که رهبری لشکر نیرومندی را که بر ضد امام تشکیل شده بود، بر عهده داشت و باعث ریختن خون های بی شمار شد.

آیا می توان به گفته چنین زنی اعتماد کرد، در حالی که چنین نسبت ناروایی به پیامبر داده، می گوید:

«سودانی ها در مسجد با وسایل جنگی، خنجر و سپرشان مشغول بازی و نمایش بودند، پیامبر به من فرمود: دوست داری تماشا کنی؟ گفتم: بلی. او مرا بر دوش خود سوار کرد؛ در حالی که رخساره ام بر رخساره او بود، آن ها را تحریک می کرد تا بازی را گرم تر انجام دهند که من لذت ببرم تا اینکه خسته شدم. گفت: بس است؟ گفتم: بلی. فرمود: برو»!(19)

آیا از یک شخص مؤمن و متدیّن عادی سزاوار است که زن جوانش را به دوش بگیرد، در حالی که صورت به صورت او گذاشته، در جمع سربازان حاضر شود و با این هیأت سربازان را تشویق و ترغیب کند؟ آیا چنین کاری با غیرت و مردانگی مسلمان های معمول سازگار است، چه رسد به پیامبر با مقام عصمت و نبوّتش؟!

نقل دیگر است که عایشه می گوید: «دَخَل عَلیِّ رسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و عندی جاریتانِ تُغنّیان بغناءِ بُعاث فاضطجَعَ علیَ الفراشِ و دخَلَ ابوبکر فانتهرنی و قال: مزمارةُ الشیطانِ عندَ (فی بیت) رسولِ اللّه؟ قالت: فاقبلَ علیه رسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله و قال: دَعْهما فاِنّها ایّامُ عیدٍ»؛(20) پیامبر صلی الله علیه و آله بر من وارد شد، در حالی که دو کنیز نزد من غنا می خواندند. حضرت رفت و استراحت کرد. ابوبکر وارد شد و مرا از این عمل نهی کرد و گفت: نی شیطان در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و فرمود: کارشان نداشته باش، ایّام عید است!

متأسفانه این نسبت ناروا به پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله منشأ فتوا به حلّیت غنا در ایّام عید نزد بعضی از اهل سنّت شده است، در حالی که روز عید روز عبادت و ذکر خدا و نماز مخصوص است، نه روز حلال شدن محرّمات، آن هم العیاذ باللّه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و در خانه آن حضرت.

تعجب از اهل سنّت است که به عایشه در نقل روایت اعتماد می کنند و ا و را افضل زنان پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند، در صورتی که او نه تنها جنگ جمل را علیه امیرالمؤمنین علیه السلام رهبری کرد، بلکه با عثمان هم درگیر بود و بسیاری از کارهایش را مورد انتقاد قرار می داد. طبق نقل تمامی کتبی که حوادث آن عصر را نوشته اند، از جمله تاریخ طبری و ابن اثیر عایشه به عثمان گفته بود: «اُقتلوا نعثلاً فَقد کَفر.»

کلام پایانی

در پایان این مقاله، باید گفت جای بسی تأسف و تأثر است که بازی های سیاسی، دین اسلام و احکام آن را از جایگاه وحی و خاندان رسالت جدا کردند و بدعت های بسیاری وارد اسلام شدند و آنچه در دین بود، خارج گردید و آنچه خارج از دین بود، داخل آن شد.

مؤیّد این مطلب دو روایت است که صاحب وسائل الشیعه در این مقام بیان کرده:

1. «ما ذکره بسنده عن سلیم بن قیس الهلالی، قال: خَطِبَ امیرالمؤمنین علیه السلام فَحَمِدَ اللّهَ و أثنی علیه ثُمّ صَلیّ علیَ النّبی صلی الله علیه و آله ... قد عملت الولاة قبلی أعمالاً خالفوا فیها رسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُتعمّدینَ لخلافةِ ناقضین لعهده مُغیّرینَ لِسنّتهِ ولو حملت الناسِ علی ترکها فتفرّق عنّی جُندی حتی أبقی وحدی أو قلیلٌ من شیعتی ... واللّهِ، لقد اَمرتُ الناسَ أن لا یَجتمعوا فی شهرِ رمضانَ الاّ فی فریضةٍ و اَعلمتُهم اَنّ اجتماعَهم فی النوافلِ بدعةٌ فتَنادی بعضُ اهلِ عسکری مِمّن یُقاتل معی: یا اهلَ الاسلامِ، غُیّرت سُنّةُ عمر نَهانا عَن الصّلاةِ فی شهرِ رمضان تَطوّعا»؛(21) سُلیم بن قیس هلالی گفت: امیرالمؤمنین خطبه ای خواند. حمد و ثنای الهی بجای آورد و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد، تا آنجا که فرمود: همانا والیان پیش از من اعمالی انجام دادند؛ آن ها مخالفت رسول خدا نمودند و این مخالفتشان عمدی بود؛ عهد پیامبر را نقض کردند، سنّت او را تغییر دادند. اگر مردم را بر ترک آن اعمال خلاف وادار کنم، لشکریانم از اطرافم پراکنده می شوند، به حدی که تنها می مانم یا عده کمی از شیعیانم باقی می مانند. تا آنجا که می فرماید: قسم به خدا، هر آینه به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز نمازهای واجب را به جماعت نخوانند و اعلام کردم که نمازهای نافله را به جماعت خواندن بدعت است. بعضی از سربازانم که همراه من با دشمن جهاد می کنند، فریاد زدند که ای اهل اسلام، سنّت عمر تغییر داده شد. ما را از نمازهای مستحبی در ماه رمضان منع می کنند.

2. صاحب وسائل الشیعه همچنین به سند خود، از عمّار از ابی عبداللّه علیه السلام نقل می کند:

«قال: سألتُه عن الصلاةِ فی رمضانَ فِی المساجدِ، فقال: لمّا قَدِمَ امیرُالمؤمنین علیه السلام الکوفةَ أمرَ الحسنَ بنِ علیٍّ بما أمره امیرُ المؤمنینَ علیه السلام . فلمّا سَمعَ الناسُ مقالة الحسنَ بنِ علیِّ علیه السلام صاحوا: واعمراهُ، واعمراه فلمّا رَجَعَ الحسنُ الی امیرِالمؤمنین علیه السلام قال له: ما هذا الصوتُ؟ قال: یا امیرَ المؤمنین، الناسُ یَصِحون: واعمراه، واعمراهُ، فقال امیرالمؤمنین علیه السلام : قال لَهُم: صَلّوا»؛(22) عمّار می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم از خواندن نماز در ماه رمضان در مساجد، حضرت فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه تشریف آوردند، به فرزندشان امام حسن علیه السلام دستور دادند که بین مردم اعلام کند که نماز مستحبی در ماه رمضان در مساجد به جماعت مشروع نیست و امام حسن علیه السلام اعلام کردند. وقتی مردم کلام حضرت را شنیدند، فریاد وا عمراه، وا عمراه بلند کردند. پس از مراجعه امام حسن علیه السلام خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت سؤال کردند: این سر و صداها چیست؟ امام حسن علیه السلام عرض کردند که فریاد مردم است که به واعمراه، واعمراه، بلند شده. حضرت فرمودند: به آن ها بگو نماز بخوانند.

این کلام حضرت حاکی از نهایت درد دل حضرت علی علیه السلام ، است و مفهومش این است: حال که حرف مرا گوش نمی دهند، هر چه دلشان می خواهد انجام دهند.

وقتی کار به اینجا برسد که صحابه پیغمبر و آن هاکه از زبان مبارک آن حضرت شنیده بودند: «أنا مدینةُ العلمِ و علیٌّ بابها»(23) فرمان او را نادیده بگیرند و این گونه در مقابل دستورات، جنجال و سر و صدا به پا کنند، از مردم شام و لشکریان معاویه جای تعجب نیست که در مقابل وصی و برادر پیغمبر خودشان به جنگ و مبارزه برخیزند.

وقتی دل تنگی و تنهایی و غربت حضرت به اوج خود می رسد، گاهی سر در چاه عقده های دل خالی می کند و گاهی دست به دعا برمی دارد و از خدا می خواهد که مرا از این ها بگیر، و گاهی می فرماید: «صبرتُ و فِی الحلق شَجی و فِی العینِ قَضی.»(24)

این قطره ای است از دریای موّاج معارف مکتب حقّه علوی که مرحوم شرف الدین در مقام دفاع عالمانه از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به آن تصریح یا اشاره نموده است.

پی نوشت ها

1. سیدعبدالحسین شرف الدین، المراجعات، تحقیق حسین الراضی، چاپ دوم، 1402 ق، ناشر جمعیة الاسلامیة، بی جا، ص 60.

2. همان، ص 62.

3. همان.

4. همان، ص 63.

5. علاءالدین علی التقی بن حسام، کنز العمّال، ج 6، ص 217، ح 3819.

6. همان، ج 6، ص 155، ح 2578.

7. همان، ج 6، ص 155، ح 2576.

8. ابن هجر الهیثمی المکّی، الصواعق المحرقة، ص 105.

9. احمد حنبل، مسند، ج 2، ص 21 / ابوداود، صحیح ابی داود، ص 4637.

10. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 22.

11. احمد حنبل، پیشین، 330 / حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 6.

12. سید عبدالحسین شرف الدین، پیشین، ص 198.

13. ابن حجر الهیثمی المکّی، پیشین، ص 25.

14. طُرَف من الانباء والمناقب، ص 125. به نقل از بحارالانوار، ج 22، ص 279، ذیل شماره 32 و ج 65 ص 395 ذیل شماره 41 / میرزا حسین نوری، مستدرک الوسایل، قم، مؤسسة آل البیت علیه السلام ، ج 1، ص 75، ح 17.

15. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، 1402 ق، باب 26، ص 261، ح 8.

16. سید عبدالحسین شرف الدین، پیشین، ص 356 / شیخ صدوق، الامالی، ص 464، زیر حدیث 620، مؤسسة البعثة، 1417 ق.

17. همان.

18. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ص 503.

19. همان، ج 1، ص 116 / بخاری، صحیح بخاری، ج 1، ص 327 / احمد بن حنبل، پیشین، ج 6، ص 57.

20. بخاری، پیشین، ج 2، ص 20 / مسلم بن حجاج نیشابوری، پیشین، ج 2، ص 608.

21. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، ج 8، ص 47، حدیث 10065.

22. ابواب نافله شهر رمضان، باب 10. ح 2.

23. سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چ دوم، ج 11، ص 55.

24. نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان