ماهان شبکه ایرانیان

شؤون پیامبر(ص)

«ما ءاتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» [۱] . سه شان و سه مقام مختلف است که هر سه از مختصات رسول اکرم است به این معنی که از رسول اکرم است و از ناحیه او به دیگران می رسد و رسیده است

(رسالت - قضاوت - حکومت)

«ما ءاتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» [1] . سه شان و سه مقام مختلف است که هر سه از مختصات رسول اکرم است به این معنی که از رسول اکرم است و از ناحیه او به دیگران می رسد و رسیده است. یعنی پیغمبر اکرم در آن واحد از طرف پروردگار دارای سه مقام بود.یک مقام همان مقام پیغمبری یا رسالت است، مقام ابلاغ احکام الهی، یعنی از طرف خداوند احکام و معارف الهی به او وحی می شد و او مامور بود که آنچه را که به او ابلاغ می شد، آنچه را که به او وحی می شد به دیگران اعلان بکند. از این نظر، او رسول و پیغمبر بود که در آیه ای می فرماید:«ما علی الرسول الا البلاغ » [2] بر یک نفر فرستاده نیست جز رساندن به مردم. یعنی به او وحی می شداحکام و دستورها که اینطور نماز بخوانید، اینطور روزه بگیرید، اینطور زکات بدهید، اینطور حج بروید، اینطور معاملات انجام بدهید و او هم آنها را به مردم ابلاغ کرد مردم هم در قبال او از این نظر وظیفه دارند آنچه را که او ابلاغ می کند بگیرند. مقام مقدس دیگری هست که پیغمبر علاوه بر پیامبری و رسالت، دارای آن مقام هم هست. اینکه عرض می کنم [مقام پیامبری] مقدس است، معنایش اینست که این مقام باید از ناحیه خدا به او رسیده باشد که بتواند در میان مردم پیامبر باشد. آن مقام، مقام قضاوت و داوری میان مردم است. قضاوت هم مقامی است که باید از ناحیه خدا به کسی داده شود که بتواند در میان مردم داوری بکند. داوری یعنی مردم از لحاظ حقوق اجتماعی اختلاف پیدامی کنند، مقامی باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند، یعنی به آن موضوع رسیدگی بکند و طبق قانون خاصی رای و حکم بدهد. پیغمبر ازناحیه خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضی هم بود. هم پیغمبر بود و هم قاضی. اینها فی حد ذاته قابل تفکیک است. قضاوت هم خود یک مقام مقدس دیگری است. قاضی را هم باید خدا تعیین کرده باشد. این آیه ای که در قرآن است:«فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» [3] مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبری او. معنای آیه اینست که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند یعنی اینجور نباشندکه وقتی نزد تو می آیند توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیری. مثلا دونفر هر دو مسلمان، اما یک نفر مسلمان با سابقه، مسلمان مهاجر مسلمانی که مال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و یک نفر که تازه اسلام آورده، دریک موضوع اختلاف دارند، می آیند نزد تو. احتمالا آن مسلمانی که سابقه زیادی دارد توقع دارد که پیغمبر جانب او را بگیرد. یا یک نفر مسلمان و یک نفر غیرمسلمان که در پناه مسلمین است و با مسلمین پیمان دارد، در یک موضوع مالی اختلاف پیدا می کنند، خدمت پیغمبر می آیند. یک وقت ممکن است این مسلمان توقع داشته باشد که پیغمبر جانب او را بگیرد. نه، این ایمان نیست. ایمان آن وقتی ایمان است که وقتی پیغمبر را حکم قرار دادند،داور و قاضی قرار دادند، در مقابل حکم او تسلیم بشوند. این آیه مربوط به قضاوت پیغمبر است. مقام مقدس سومی پیغمبر دارد که آن را هم خدا برای او معین کرده است و خدا هم باید معین بکند و آن، مقام حکومت است.پیغمبر حاکم مردم بود، سائس مردم بود، یعنی مدیر اجتماع بود، ولی امراجتماع بود. پیغمبر حکومت تشکیل داد، خودش در راس بود، فرمان می داد، مثلا در فلان قضیه ای که پیش آمده بود بسیج عمومی اعلام می کردیا مثلا [دستور می داد] امسال چه کشت بکنید. بدون شک پیغمبر اکرم در ده سالی که در مدینه بود حکومت تشکیل داد و در میان مردم مثل یک حاکم حکومت می کرد. باز مقام حاکمیت و مقام مدیریت اجتماع غیر از مقام پیامبری است، غیر از مقام قضاوت است. از آن جهت که پیغمبربود، فقط مبین احکام بود یعنی می گفت خدا اینجور امر کرده است، من هم به شما ابلاغ می کنم. از آن جهت که قاضی بود، به مشاجرات مردم می رسید،و از آن جهت که حاکم و سائس بود، اداره سیاسی مردم را به عهده گرفته بود. آیه شریفه می فرماید:«یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » [4] اینجا است انضباطی که محکوم باید در مقابل حاکم داشته باشد مردم بایددر مقابل قوه حاکمه داشته باشند. می گوید خدا را اطاعت کنید، پیغمبر واولی الامر را اطاعت کنید. و لهذا می بینید ما شیعیان به این آیه که می رسیم «امر» اولی الامر را مربوط به خلافت می دانیم، می گوئیم این آیه مقام خلافت را معین می کند. این دیگر یک مقام دیگری است. این مقام هم مقام مقدسی است و مثل آن دو مقام، آن را خدا باید معین کرده باشد. ولی دو مطلب دراینجا هست. یک مطلب اینست که آیا خدا به پیغمبر دستور داده است که بعد از خودش این مراتب را به دیگران تفویض بکند یا نه؟ آری، ولی به این معنی: پیغامبری او دیگر نایب بردار نیست یعنی اصلا بعد از پیغمبر خاتم پیغمبر دیگری نیست. اما پیغمبر، مبین احکام است، باید بعد از خودش معین بکند که بعد از من احکام را چه کسی بیان می کند، با این تفاوت که پیغمبر خودش هر چه احکام می گرفت از وحی الهی گرفت ولی شخص بعداز او باید احکام را از پیغمبر گرفته باشدو به مردم ابلاغ کند. این همان امامت است. امامت مقام علمی و مرجعیت علمی است. مقام قضاوت هم همینطور است. پیغمبر که می میرد مقام قضاوت که نمی میرد چون مردم به قضاوت احتیاج دارند، بعد از پیغمبر هم بین مردم مشاجرات صورت می گیرد و باید مقامی باشد که بین آنها فصل خصومت بکند، قضاوت بکند. بنابر این پیغمبر باید تکلیف قضاوت را برای بعد از خودش مشخص بکند که بعد از من چه کسی باید قاضی باشد.در اینجا هم اختلاف است. اهل تسنن می گویند همان کسی که خلیفه است قاضی هم او است، یا باید قاضی را معین بکند. ما شیعیان می گوئیم این مقام، مقام امامت است، مقام حکومت است، با مردن پیغمبر که حکومت ساقط نمی شود، چون بعد از پیغمبر مردم به آن احتیاج دارند و باید کسی این مقام را داشته باشد. پس یک نکته که می خواستم عرض بکنم اینست که این سه مقام هر کدام به نحوی بعد از پیغمبر به شخص دیگری منتقل می شود با این تفاوت که انتقال اولیش که پیغامبری است به این شکل است که آن شخص، دیگر از طریق وحی احکام را نمی داند بلکه از طریق تعلم پیغمبر احکام را می داند و پیغمبر احکام را به او یاد داده است و او بایدمرجع باشد. مطلب دوم اینست که از این سه مقام، مقام پیغمبری یک مقام شخصی است، یعنی نمی تواند کلی باشد، ولی مقام قضاوت و حکومت می تواند کلی باشد. یعنی پیامبر نمی تواند مقام پیغمبری و همچنین مقام امامت را به طریق کلی بیان بکند مثلا بگوید هرکس که دارای فلان صفات بود پیغمبر یا امام است که در آن واحد شاید صدنفر شایستگی آن را داشته باشند. ولی مقام قضاوت و مقام حکومت را به طور کلی می شود تعیین کرد یعنی پیغمبر اینطور می گوید که بعد از من هرکس دارای فلان صفات باشد می تواند قاضی باشد، مثلا هر کس که قرآن رابشناسد و نسبت به آن معرفت داشته باشد، نسبت به پیغمبر معرفت داشته باشد. عادل باشد، تارک دنیا باشد، «فقد جعلته علیکم حاکما» حق دارد که درمیان مردم قضاوت بکند. آن وقت اگر کسی دارای این مقام بود می تواند بگویدمرا خدا معین کرده است، چون پیغمبر، اصلی ذکر کرده است که مطابق آن اصل من می توانم قاضی باشم. ما که شیعه هستیم اینجور می گوئیم که شرط اول قاضی اینست که مجتهد باشد یعنی تخصص فنی داشته باشد. شرطدیگر اینست که طهارت مولد داشته باشد، نطفه اش پاک باشد. دیگر اینکه عادل باشد یعنی در هیچ کدام از اعمالش فاسق نباشد، منحرف نباشد. نه تنها در قضاوت خلاف کار نباشد، رشوه گیر نباشد، بلکه در همه امور،خلاف کار نباشد، چون الان اینجور می گویند که قاضی باید فقط در کارقضاوت خودش امین باشد یعنی رشوه خوار نباشد و تحت تاثیر دیگران هم قرار نگیرد اما می تواند مشروب بخورد این کار به قضاوت مربوط نیست. نه،اسلام می گوید اساسا این مقام آنقدر مقدس است که ناپاک و لو در غیر امرقضاوت ناپاک است، حق نشستن در این مسند مقدس را ندارد. ولی اگرشخصی همه این شرایط را که اسلام معین کرده است دارا بود، باید گفت این آدم را خدا معین کرده است. مبین احکام الهی بعد از پیغمبر امام است اما دوره امامت که منقضی شدامامی دیگر ظهور ندارد که مردم در حوائج اجتماعی به او رجوع کنند. چه می کنند؟ امام می آید نایب عام معین می کند و می گوید: «انظروا الی من روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا» آن کسی که حدیث ما را روایت کرده باشد ودقیق باشد در حلال و حرام ما، عادل باشد، درستکار باشد «فقد جعلته علیکم حاکما» [5] من او را بر شما حاکم قرار دادم. مثلا اگر کسی ادعا کند که من حق دارم قیم برصغیر معین بکنم، می گوئیم این مقام، مقام مقدسی است و مقام مقدس راباید خدا معین کرده باشد و اساسا مقام مقدس را غیر از خدا کسی نمی تواندمعین بکند. هر سه مقام: بیان احکام، قضاوت در میان مردم، و حکومت برمردم مقدس است و خدا باید معین کرده باشد، یا به طور تعیین شخص و یابه طور کلی شرائطی برای آن ذکر کرده باشد، که در این صورت باز هم خدامعین کرده است. تا اینجا هیچ بحثی از نظر اصول اسلامی نیست. اگر کسی ادعا بکند که من مفتی هستم، فتوا می دهم و شما باید عمل بکنید، شما بایدحساب بکنید که این مقام، مقدس است باید ببینید صلاحیت بیان احکام الهی که اول از خدا بوده است، به پیغمبر ابلاغ شده، از پیغمبر به امام رسیده است و از امام به یک افرادی که واجد شرائطی بوده اند رسیده است، در این شخص هست یا نه؟ شما باید ببینید او از افرادی هست که مصداق این مقام مقدس هستند یا نه. اگر دیدید که عادل است، دنیاطلب نیست و مصداق:«اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه تارکا لهواه مطیعا لامر مولاه » [6] است، یعنی از فقهایی است که می تواند خودش را نگهداری بکند، مالک نفس خودش است، نگهدار دین است، از هوای نفس جدا و مطیع امرمولایش است، آن وقت شما بدانید که او لیاقت مقام مقدس مرجعیت و فتوادادن را دارد. این نمی شود که ما همینجوری زید را به عنوان مرجعیت بشناسیم. همین مطلب در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است، مساله امامت و مرجعیت علمی که یک مقام خاصی است. یادم هست که مرحوم آیت الله بروجردی همیشه این مطلب را گوشزد می کردند که آقا دو مطلب است، این دو مطلب را از یکدیگر تفکیک بکنید، آن وقت اختلافات ما باسنیها حل می شود و به نفع ما هم حل می شود. یکی مساله خلافت وزعامت، و دیگر مساله امامت. در مورد خلافت و زعامت ما می گوئیم بعد ازپیغمبر، آن کسی که می بایست زمامدار می شد، حضرت امیر (ع)است، آنها می گویند نه، ابابکر است. این یک اختلاف. مساله دیگر مساله امامت است، یعنی ما تنها روی شان زمامداری و حکومت پیغمبر بحث می کنیم، پیغمبر شان دیگری هم داشت و آن این که پیغمبر بود و مبین احکام.ما این حساب را باید بکنیم که بعد از پیغمبر مرجع احکام کیست یعنی قول چه کسی برای ما حجت است؟ بعد ایشان می گفتند که در بعضی از روایات نص دراین است که پیامبر (ص) فرمود علی (ع) بعد از من خلیفه و زمامدار است.بعضی دیگر مطلب دیگری را علاوه می کنند، می گویند رسول اکرم فرمودعلی بعد از من مرجع احکام است. ما به سنیها می گوئیم که ما یک بحثی باشما داریم راجع به زمامداری بعد از پیغمبر، ولی این موضوع گذشته است،نه حضرت علی وجود دارد که زمامدار باشد و نه ابوبکر. پرونده این موضوع را می بندیم و راکد می گذاریم ولی یک مساله دیگر هست و آن اینکه قول چه کسی بعد از پیغمبر حجت است؟ حدیث «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » [7] مقام مرجعیت علمی عترت را بیان می کند و آن امروز هم به درد ما می خوردیعنی الان ما باید در یاد گرفتن احکام ببینیم عترت چه گفته است آیا پیغمبرگفته است که همانطور که قول من حجت است، بعد از من قول عترت من هم حجت است، یا نه؟ بله گفت. ما روی خلافت و زمامداری با شما بحث نمی کنیم اما این مساله روز را باید عمل کنیم. ما چرا خودمان را سر موضوع زمامداری خسته بکنیم؟ البته ما عقیده خودمان را حفظ می کنیم که بعد ازپیغمبر، علی باید زمامدار می شد و اگر علی زمامدار می شد این وضعی که دنیای اسلام پیدا کرده پیدا نمی شد. اما این فقط یک بحث نظری است راجع به گذشته. در باب قضاوت هم که علی (ع) بعد از پیغمبر قاضی بود ولی خلفا فقط زمامداری را گرفتند و در موضوع قضاوت دخالت نکردند چون کارمشکلی بود. کار قضاوت علم می خواهد لهذا درزمان ابوبکر و بالاخص در زمان عمر موضوعات قضائی که پیش می آمددنبال حضرت امیر می فرستاد و قضیه را خدمت حضرت طرح می کرد، بعدمی گفت علی در میان شما قضاوت بکند و حضرت قضاوت می کرد. و بعدهم مملکت توسعه پیدا کرد و دیگر این کار، کار یک قاضی و دو قاضی نبود ودر هر شهرستانی احتیاج به قاضی داشتند. آن وقت مقام خلافت از مقام قضاوت عملا تفکیک شد. خلیفه وقت فقط کار خلافت را می کرد و کارقضاوت در مرکز خلافت با یک نفر دیگر بود و در غیر مرکز خلافت هر کسی را که برای قضاوت می فرستادند، می بایست عادل باشد بعدها مقام قضاوت خیلی اهمیت پیدا کرد و آن کسی که در تاریخ اسلام اول بار منصب قاضی القضاتی پیدا کرد ابو یوسف شاگرد ابوحنیفه بود. آن شب عرض کردم که ابوحنیفه خودش با بنی العباس کنار نیامد و مبرزترین شاگردانش که ابویوسف باشد کنار آمد. چون می بایست قاضیهای زیادی به اطراف فرستاده شود، احتیاج پیدا شد که یک نفر قاضی القضات باشد که تقریبا کاروزارت دادگستری را داشت، و ابویوسف اولین شخص منصوب به این مقام بود. و باز اولین کسی که لباس قاضی را از لباس دیگران جدا کرد همین ابویوسف بود. تا زمان ابویوسف همه یک جور لباس می پوشیدند. برای این که امتیازی برای قضات معین بشود برای آنها لباس معینی انتخاب کردند. من نمی دانم آیا در دوره های قبل از اسلام هم این سنت بوده است که قاضیهالباس علیحده داشته باشند یا اول بار در زمان هارون الرشید این کار شد. از آن زمان لباس روحانیت از لباس غیر روحانی جداشد. در بحثی که دیشب راجع به مشروطیت عرض کردیم، کمبودی بود که می بایست آنرا تکمیل می کردم. در این بحث، دو موضوع باید حل بشود.یکی مساله وضع قانون که آیا غیر از خدا کس دیگری حق وضع قانون دارد یانه؟ که عرض شد اگر بگوئید حق وضع قانون در مقابل قوانین الهی، خیر،ولی اگر بگوئید با استفاده از حقی که قانون خدا داده است در امور جزئی قانون وضع بشود، این مانعی ندارد. مطلب دیگر اینست که مگر مقام حکومت یک مقام مقدس نیست و مگر نباید خدا آن را تعیین کرده باشدعرض می کنم چرا. پس چطور می شود که اسلام برای آن شرائطی قرار داده است که هر جا آن شرائط محقق شد اسلام اجازه داده است؟ یعنی حق حکومت و حاکمیت به یک معنی اصلا مال خدا نیست آنطور که خوارج می گفتند که خدا باید خودش میان مردم حکومت بکند، غلط است ولی به یک معنای دیگر این حرف درست است. یعنی بالاخره آن حکومتی که بایدمیان مردم باشد باید واجد شرائطی باشد که آن شرائط را اسلام معین کرده است. اگر آن شرائطی را که اسلام معین کرده است داشته باشد، همانطور که مفتی بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد با آن شرائط می تواند فتوابدهد، حاکم هم بدون اینکه خدا شخصش را معین کرده باشد می تواند درمیان مردم حکومت بکند. در وضع قانون هم همینطور است ما باید ببینیم که اسلام اختیار وضع قانون را داده است یا نه؟ مثلا مثال زدیم که در محیطخانوادگی نمی شود گفت که اسلام گفته است چون من در اینجا قانون وضع نکرده ام، هر که می خواهد قانون وضع بکند، وضع بکند، بچه بگوید من می خواهم قانون وضع بکنم که پدر از من اطاعت بکند، زن بگوید من می خواهم قانون وضع بکنم که شوهر از من اطاعت بکند، نه، درست است که در این مورد قانون جزئی وضع نشده است اما معین شده است که رئیس خانواده باید چه کسی باشد، و او باید مقررات را وضع بکند. در موردمؤسسات عمومی و اجتماعی هم می گوید افرادی که مؤسسه ای را تاسیس کرده اند و اختیار این مؤسسه در دست آنهاست و مالک آن هستند و زحمت تاسیس آن را کشیده اند، حق دارند یک نظامی برای آن معین بکنند. امشب من نمی خواستم این مطلب را ادامه داده باشم ولی چون بعضی از رفقاتذکری دادند، می خواستم این مقدار متممی برای عرایض دیشب عرض کرده باشم.



[1]  - سوره حشر، آیه 7.

[2]  - سوره مائده، آیه 99

[3]  - سوره نساء، آیه 65

[4]  - سوره نساء، آیه 59

[5]  - اصول کافی، ج 1، ص 67

[6]  - احتجاج طبرسی، ج 2، ص 263. (به جای تارکا لهواه، مخالفا علی هواه آمده است)

[7]  - صحیح مسلم، جزء هفتم، ص 122

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان