سرکه ای که شراب شد!

اندیشمندی ژرف نگر و مبارزی ثابت قدم بود و جمع این دو صفت از او، شخصیتی دانای راز و شناسای اسرار ساخته بود که نظیرش در میان سیاست گران دو قرن اخیر ایران کمتر یافت می شود

اندیشمندی ژرف نگر و مبارزی ثابت قدم بود و جمع این دو صفت از او، شخصیتی دانای راز و شناسای اسرار ساخته بود که نظیرش در میان سیاست گران دو قرن اخیر ایران کمتر یافت می شود. او با بصیرتی عارفانه وفطانتی مومنانه در اعماق ژرف تحولات نوین ایران می نگریست و چیزی را در آن خشت خام می دید که بسیاری، در آینه روزگار هم نمی دیدند. او که هوای نام و ننگ را از سرش بیرون کرده بود، به ترسیم خط تاریخی جاودانه ای همت گماشت که اگر در اوراق پریشان تاریخ معاصر ما جای نمی گرفت، وجدان تاریخ، ما را به هزار گونه سستی و اهمال نکوهش می کرد. در دومین قسمت از مقاله «مردی در طوفان»، گوشه ای از هشدارها و زینهارهای آن مرد بزرگ بازگو شده است که توجه شما را به آن معطوف می داریم.

شیخ فضل الله نوری(ره) عمری نسبتا دراز در راه عقیده خود قلم و قدم زده و به ویژه در پگاهِ مشروطه، پیشگویی هایی کرده و به عوام و خواص، هشدارهای موکدی داده است. نکته بسیار قابل دقت و تامل برانگیز، آن است که هرچه او پیش بینی کرده و به این و آن هشدار داده، درست از آب در آمده است. در این قسمت به چند مورد از هشدارها و پیش بینی های او اشاره می کنیم:

1. اواخر سال 1326 ه.ق محمدعلی شاه زیر فشار شدید سفرای روس و انگلیس (که با تهدید و اخطار، شاه را به تجدید مشروطه و مجلس، اجبار می کردند) سخت سرگشته و مضطرب بود. ظاهر امر، حکایت از این داشت که بقای سلطنت شاه در گرو تسلیم وی در برابر فشار روس و انگلیس، و تجدید مشروطه است. در چنان موقعیتی، شیخ طی نامه ای توسط صدراعظم به شاه پیغام داد: «والله... اگر در برابر سفارت خانه ها سستی نشان دهید به اَسوَءِ حال گرفتار خواهید شد. این مردم که شاه را می خواهند محض این است که عَلَم اسلام دست ایشان است. اگر علم را از دست بدهند مملکت به صد درجه زیاده اغتشاش می شود، به درجه ای قتل و مقابله بشود که هیچ دولتی نتواند جلوگیری بکند... سعدالدوله علیه ما علیه، حضرات سفرا را تهییج می نماید. اگر در این موقع، از اعلی حضرت ثبات قدمی ظاهر شود، دیگر گذشته. والله، والله، والله این تَشَرها که [ سفارتین روس و انگلیس] می زنند ماخذ دارد... این پیر دعاگو... این نیم جان خود را حاضر کرد[ ه ا] م برای فدای اسلام... باید اجتماع ملی بشود و فریاد وا اسلاما بلند شود و تلگراف به مراکز این سفارات سخت شود و به خود اینها هم پیغامات سخت داده شود و اعلی حضرت هم بیهوده تمکین ننمایند و جواب سخت بدهند. ان شا الله هیچ عیبی نخواهد داشت و امر اسلام، قوی خواهد شد... آدم از جان گذشته خیلی کارها می تواند بکند...»(1)

شیخ در نامه فوق، از شاه می خواهد که از توپ و تشر سفرای روس و انگلیس نترسد، عوامل نفوذی آنها (نظیر سعدالدوله) را از دربار براند و در برابر آنان دست به مقاومتی قاطع و فداکارانه بزند. شاه، سفارش شیخ را نشنید و با امیدی که به وعده های تزار روسیه داشت، در مقابله با متجاسرین و حامیان خارجی آنها، جدیت لازم از خود نشان نداد، و همان گونه که شیخ گفته بود به اَسوَءِ حال گرفتار شد و با تبانی روس و انگلیس، در رسوایی تمام از سلطنت خلع و به خارج کشور تبعید شد.

بررسی دقیق سیاست خارجی روس و انگلیس در دوران استبداد صغیر، نشان می دهد که آنان خواب های خطرناکی برای کشورمان دیده بودند که به بسیاری از آنها پس از قتل شیخ و عزل محمدعلی شاه به تدریج جامه عمل پوشاندند. اما، در عین حال، پیش از اجرای هر یک از پرده های این سناریو، نخست وضعیت شاه و دولت و ملت را (از حیث هشیاری نسبت به توطئه های دشمن، مصمم بودن به مقاومت در برابر بیگانگان و ایجاد آمادگی برای مبارزه) تست می کردند و چنانچه حریف ایرانی را به حد کافی هشیار و مقاوم می یافتند، کوتاه می آمدند، والا در مسیرِ اغراض و مطامع استعماری خویش دواسبه می تاختند. دست کم روس ها که (تا حدودی ناخواسته) به دنبال انگلیسی ها کشیده می شدند، پس از مشاهده سرسختی ایران، در تبعیت بی چون و چرای خود از لندن مردد شده و سر سنگینی نشان می دادند در نتیجه، انگلیسی ها ناگزیر می شدند در برخی از نقشه های خویش تجدید نظر کنند یا لا اقل از سرعت خود در اجرای طرح ها بکاهند...

شاهد این امر، پیشنهاد تبعید شیخ از سوی انگلیسی ها به روس ها (مارس 1909 م) است که ملاحظه نفوذ شدید شیخ در بین مردم و روحانیان تهران، و احتمال بروز نارضایتی در میان توده ملت نسبت به مسببین این امر، روس ها را به مخالفت با این پیشنهاد واداشت و عامل انصراف انگلیسی ها از فشار به شاه برای اجرای این منظور شد. آرتور نیکلسون، سفیر انگلیس در پایتخت تزار، در تلگراف به وزیر خارجه بریتانیا، با اشاره به تصمیماتی که در لندن و پترزبورگ برضد شیخ در جریان بود، هشدار دولت روسیه را چنین منعکس کرد: «...هر نوع اقدامی که دو دولت [ روس و انگلیس [علیه شیخ به عمل آورند، ممکن است نارضایتی توده های مردم را مخصوصا در تهران که شیخ دارای پیروان زیادی در میان طلاب یا محصلین مدارس مذهبی است، برانگیزد. بنابراین، دولت امپراتوری [روس تزاری] عقیده دارد با توجه به این حقیقت که شیخ هیچ گونه مقام رسمی ندارد که بتوان او را از داشتن آن مقام محروم کرد، عاقلانه تر خواهد بود که به شخص شیخ فضل الله نوری کاری نداشته باشند.»(2)

انگلیسی ها در مورد امیر بهادر (وزیر جنگ محمدعلی شاه و یار استوار شیخ فضل الله) نیز مصر بودند که او «نباید در دربار هیچ مقام و منصبی داشته باشد. چه، نفوذ شرارت آمیز او همیشه محسوس خواهد بود.»(3) ولی وزارت خارجه روسیه ضمن اعلام موافقت با عزل امیر از «کلیه امور و مناصب» دولتی، خاطر نشان کرد: «اگر شاه جدا پافشاری کند دولت روسیه معتقد می باشد که دولتین انگلیس و روس با برکناری او تنها از مناصب وزارت جنگ و عضویت شورا اکتفا کنند.»(4) زیرا با توجه به مخالفت شدید شاه با اخراج امیر بهادر از دربار در دوران مشروطه اول، «درخواست دو دولت (روس و انگلیس) مبنی بر جدایی کامل شاه از امیر، باموفقیت روبه رو نخواهد شد و نقشه اصلاحات این دو کشور... با شکست مواجه خواهد گشت.»(5)

این اسناد نشان می دهد که لردهای لندن و کنت های پترزبورگ، در عین حرصی که برای بلع سریع ایران داشتند، بااحتیاط عمل می کردند و هیچ نقشه ای را بدون محاسبه دقیق اوضاع و شرایط سیاسی اجتماعی کشور، پیاده نمی کردند. بنابراین، شیخ درست فهمیده بود که توپ و تشر سفارتین را به شرط مقاومت جدی و فداکارانه دولت و ملت ایران، و طرد عوامل نفوذی از دربار بی ارزش و غیر قابل اعتنا می شمرد.

شیخ نیز در پیغام به شاه پیش بینی کرد: اگر شاه، عَلَم اسلام را از دست بدهد، یعنی با گرایش به خواست اجانب، جانب حمایت از اسلام را فروگذارد، «مملکت به صد درجه زیاده اغتشاش می شود، به درجه ای قتل و مقابله بشود که هیچ دولتی نتواند جلوگیری بکند...» این پیش بینی نیز، پس از عزل و اخراج شاه و تجدید مشروطه، محقَّق شد. سیدعلی محمد دولت آبادی، از سران مشروطه و رهبر اعتدالیون در مشروطه دوم، در خاطرات خویش، دسته بندی ها، خط بازی ها، کشمکش ها، و نیز غارت ها و کشتارهای مشروطه چیان را طی سال های 13281330 ه.ق به خوبی ترسیم کرده است. مطالعه این خاطرات به وضوح نشان می دهد برکناری محمدعلی شاه و تضعیف حکومت مرکزی، منشا چه اغتشاش ها و درگیری ها و ترورها و قتل عام ها و خرابی ها و تباهی ها شده است.(6)

به پیش بینی دیگری از شیخ توجه کنید:

امروز نوبت من است و چند روز دیگر نوبت شما!

2. به گزارش مستوفی تفرشی: شیخ در خلال گفت وگویش با طباطبایی و بهبهانی در تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام، هشدار داد که «یک نفر واعظ متهم فاسد العقیده در بالای منبر، هزاران ناسزا... به علما و پیشوایان... دین و... وزرا و اعیان و اشراف و غیرها می گوید و شما در پای منبر گوش [می] کنید و خنده [می] نمایید و از نَطّاقی و لَفّاظی او تعریف و تمجید [می] نمایید؟ این جماعت برای طبقه علما هیچ چیز باقی [ن]گذارده اند و شما فقط با عنوان آیت الله و سیدین سندین و چهار شاهی پول هوایی مغرور شده اید!... والله بیخود شما با این عبارات، خوش وقت و مغرور گردیده اید. این مردم، گیج نیست[ند] با شما راه می روند؛ امروزه چون محتاج به شما هستند این است که شما را با لفظ، به مراتب عالیه رسانده اند، برای این است که قوّه و قدرتی به دست بیاورند، آن وقت شما را از درجات عُلیا به مرتبه سفلی برمی گردانند... امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می رسد! می دانم امروز ابداً این مطالب من به گوش شما فرو نمی رود، ولکن به شما می گویم و می سپارم گول نخورید، که این مردم بر ضد شما هستند. اگر شما از همین امروز ایراد سخت در کار نامشروعشان می کردید شما هم به حالت من بودید.»

طباطبایی، با قبول مطالب شیخ، عذر آورد که «چون اول کار است اگر ما امروزه در مقام اصلاح برآییم و بخواهیم این مردم را دفع دهیم، هیچ وقت نمی شود، بلکه فتنه وانقلاب بزرگی حادث خواهد شد که دولت و ملت دچار محنت و مخاطرات می شوند. پس بر ما لازم است که به مرور زمان... به معاونت یکدیگر رهبری کرده این معایب را رفع نماییم و رفع شر این مردم از سر ما بشود؛ ولکن با این عجله و شتاب، دفع این مردم... [و [رفع این معایب و مفاسد... میسر و مقدور نیست. بهتر این است که شما از توقف در این مکان شریف بگذرید و از اینجا حرکت نمایید، ان شاالله در شهر با همراهی و معاونت یکدیگر در دفع این جماعتی که قصد دارید، اقدامات واهتمامات لازمه، خواهد شد.»

حاج شیخ فضل الله گفت:«... چگونه این حرف را می توان پذیرفت؟ امروز که این جماعت دارای قوّه و قدرتی نیستند اگر در دفع آنها دچار حادثات ناگوار شوید، فردا که قدرتی پیدا کردند مسلمانان سست عنصر را دور خود جمع کردند، مخلوقی را از اطراف برای پیشرفت مقاصد دور خویش حاضر کردند و جمعیتی شدند، در آن وقت می خواهید دفع نمایید؟! خیر، نمی شود. آنقدر به شما می گویم که اولا شما قصد دفع کردن این جماعت را ندارید، بلکه اگر حمایت از ایشان نفرمایید هیچ وقت سعایت هم نخواهید کرد! بر فرض که باطنا این نیت و قصد را داشته باشید و انتظار موقع بکشید، تا آن زمان این جماعت شما را به خاک سیاه خواهند نشانید!»

در پایان همان مجلس، شیخ، قتل خود و بهبهانی را پیش بینی کرده و به او گفت: «جناب آقا! اگر از من می شنوی شما اینجا بمانید والله! والله! والله! مسلم بدان که هم مرا می کشند و هم تو را. اینجا بمانید تا یک مجلس شورای اسلامی درست کنیم و از این کفریّاتِ [مندرج در جراید تندرو مشروطه [جلوگیری کنیم.» سید گفت: «نخیر، چنین نیست». شیخ گفت: «اکنون باشد تا معلوم شما خواهد شد!»(7)

سیر تاریخ مشروطه، کاملاً بر صدق تمامی اظهارات و پیشگویی های فوق، صحه گذاشت. دکتر منصوره اتحادیه، با نقل سخنی از شیخ محمدمهدی شریف کاشانی (مورخ مشهور مشروطه) مبنی بر انتقاد از عملکرد وکلای صدر مشروطه می نویسد:

«رنگ باختن آرمان ها و آمال از همان فردای افتتاح مجلس آغاز گشت... آنچه بیش از همه ملت را به تنگنا و مذلّت افکند، اختلافات گروهی بود. این اختلافات، خاصه آن گاه بالا گرفت که «تقی زاده» به تهران ورود و بر کرسی نمایندگی مجلس تکیه زد. تندروی ها آغاز و مناقشات بالا گرفت. فاتحان به جان یکدیگر افتادند، گویی که ایلغاریان به غنیمت دست یازیده. نخست جنجال شبنامه ها و اعلانات و پس از آن ترور شخصیت ها. بیشترین حملات متوجه روحانیت بود؛ روحانیتی که خود، مُبدع، یار و معین انقلاب بود، اکنون می بایست از صحنه سیاسی به دور افتد. آن گروه که شهادت شیخ فضل الله را موجب آمده و از این رو بیش از پیش بر تَجَرّی(8) خود افزوده بودند، نتیجه اعمال و کردار خویش را در شهادت ثقة الاسلام بازیافتند. در آن ورطه، روحانیت، مُخِل لابشرطی ها و کجروی ها بود. از این رو می بایستی مورد حمله قرار گیرد، در مظان شک و شبهه افتد، موج افترا بر او باریدن گیرد؛ و چون تمامی اینها سودمند نیفتاد، به شهادت رسد.

نخستین حملات روشنفکران و فرنگی مآبان که متوجه گروه قلیلی از روحانیت بود، رفته رفته بالا گرفت. اینک با طرح شعار استبعاد دین از سیاست، تمامی روحانیون و در صدر ایشان دو معین و مبدع انقلاب مرحوم آیت الله طباطبایی رضوان الله علیه و مرحوم آیت الله شهید عبدالله بهبهانی قدس سره هدف تیر ملامت شبنامه نویسان قرار گرفتند. شیخ مهدی می نویسد: «...بعضی جوان های مغرور لا بشرط بی مبالات که مستمسک آزادی به دستشان آمده، می خواهند به کلی عوالم شرع دین اسلام را متروک نمایند و این خیالات درواقع صحیح نیست. چنانچه، بعضی از مسلمانان واقعی جلوگیری دارند، چه در مجالس، چه محافل و چه اعلان ها.

با وجود این ممانعت ها، دشمنان شریعت به راه خود می رفتند. انبوهه ای از اعلانات، لاینقطع سیل تهمت و افترا را دامن می زد. روحانیت می بایست در مظان اتهام واقع و از این رهگذر، نفوذ سیاسی اجتماعی ایشان کاستی گیرد. لاجرم سودمندترین راه به زعم خصمان ایجاد شک در باب رعایت موازین و اخلاق شریعت مطهره نبی اکرم (ص) بود از جانب روحانیت. دامنه تهمت ها از رشوه ستانی تا میخوارگی در نوسان بود. کذّابین، به ناروا، هر آنچه را درخورِ خویش می یافتند به علما منتسب می ساختند. درست است که در جمع روحانیون، قلیلی وعاظ السلاطین نیز بودند نگارنده نیز گاه در مذمت ایشان قلم می زند مع هذا حملات فرَق سیاسی را با ایشان چندان سر و کاری نبود. هدف، جداییِ دین بود از سیاست؛ ازین رو پهنه ای را می طلبید بس گسترده تر از درگیری با چند روحانی نما، و عمقی بس ژرفتر از آن: حمله به کل روحانیت، و در صدر ایشان، علمای اعلام.»(9)

پس از قتل شیخ فضل الله، همان شبکه تروری که در مشروطه اول و فترت بعد از آن، علیه شیخ در کشور فعال بود و شیخ را نیز همان به دار کشید، دست به ترور بهبهانی و دیگران زد و موبه مو پیش بینی های شیخ را جامه عمل پوشاند.

سید عبدالله بهبهانی، پیشوای مشروطه، هنگام فتح تهران و تجدید مشروطیت، از پایتخت دور بود و به حالت تبعید در غرب کشور زندگی می کرد. با گشایش افق برای مشروطه خواهان، او تصمیم گرفت به تهران بازگردد و مردم نیز (که خصوصا از تاخت و تاز تندروها شدیدا در فشار بودند) بر این امر اصرار می کردند. ناچار سید پا در رکاب کرد که به پایتخت برگردد؛ اما فرنگی مآبان فاتح، بازگشت او را نمی پسندیدند و به اشکال گوناگون مخالفت خود را با دخالت او در امور کشور ابراز می کردند.(10) حتی در بعضی از محافل مشروطه خواه، سخن از ترور سید می شد، و این موضوع، دوستان او را سخت نگران کرده بود. شریف کاشانی از تهران به بهبهانی پیغام داد: «برحسب مقتضیات حالیه، به هیچ وجه صلاح را در تشریف فرمایی شما نمی دانم. چون مهام امور در کف تدابیر یک دسته جهال مغرور بی تجربه می باشد... اصلا اصلا صلاح در آمدن این ایام را به تهران نمی دانم، و نمی توانم صریحاً هم بگویم... به هر وضعی هست عزیمت زیارت بیت الله الحرام را بفرمایید. سپس به اسلامبول و مصر و اسکندریه و شام رفته و بعد از چند ماه، عزیمت تهران نمایید؛ چرا که احتمال خطر جانی به جهت حضرت حجت الاسلام می رود. چنانچه حرف مرا نپذیرفته و به ایران بیایید، خیلی خیلی مواظب خود باشید، چون بعضی مغرضین، بعضی اشرار را گماشته که بعضی حرکات جاهلانه بنمایند... به نقد که ترتیبات حالیه تهران خیلی مغشوش است. سلطنت که نیست ؛ مجلس که نیست؛ نایب السلطنه بی حال؛ مجاهدین و بختیاری ها جسور و بیباک...»(11)

بهبهانی، تهدیدها را نادیده گرفت و موقع ورود به تهران، با استقبالی باشکوه از سوی مردم روبه رو شد (سلخ شوال 1327 ه.ق). به گفته عین السلطنه «اگر سپهدار و تمام آنها که برضدّ نفوذ علما بودند و هستند، می دانستند مردم تهران آن گونه گرم و باشکوه از موکب سید عبدالله بهبهانی استقبال خواهند کرد، اجازه ورود به تهران به او نمی دادند.»(12) روز ورود سید، «تمام دکاکین بسته بود. آدم در شهر تک و توک دیده می شد... تمام، استقبال رفته بودند، مگر دو طایفه: یکی فکلی ها (ژون پرسان) یا احرار، دیگری بی طرف ها، که نه داخل مشروطه بودند، نه استبداد... کسانی که رفته بودند حکایت کردند که هیچ وقت این قدر جمعیت ندیده بودند. حتی در روز حرکت نعش ناصرالدین شاه!»(13) سفیر روس نیز دل خوشی از ورود پیشوای مذهبی مشروطه و استقبال چشمگیر مردم از او نداشت. عین السلطنه، نوه عموی شاه، که همراه پدرش با سفیر روس در 28 شوال 1327 ه.ق دیدار کرده بود، می نویسد: «سفیر گفت: این ملا که وارد می شود، خیلی مقام و منزلت دارد، آرک دوتریونف طاق نصرت برایش بسته اند. تقی زاده با او خوب است؟ من گفتم گمان نمی کنم. گفت: پس کی با اوست؟ گفتم: تجار، کسبه، آخوندها. به تمسخر گفت...»(14)

آنچه ورود بهبهانی را برای جناح افراطی مساله ساز می کرد، این بود که گفته می شد او یکی از مجتهدین طراز اول است که طبق اصل دوم متمم قانون اساسی قرار بود ناظر بر مصوبات مجلس باشند «و سه نفر دیگر هم همراه آورده، که آخوند خراسانی و سایرین نوشته اند باید جزو مجلس باشند.»(15) همان طور که تلگراف آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی به علمای ایران و تهران، در 2 ذیقعده 1327 (مبنی بر درخواست معرفی فقهای ذی صلاح برای نظارت بر مصوبات مجلس به نجف)(16) سه روز پس از ورود بهبهانی به پایتخت و یک روز بعد از تشکیل مجلس دوم، نشان داد که موضوع انتخاب طراز اول قطعی است.

بهبهانی، که در برابر زورگویی ها و خشونت های رژیم جدید، پناهگاه و نقطه آمال مردم بود، به زودی با ارکان قدرتمند مشروطه درگیر شد و در پی این امر، تهدیدها و ستم ها اوج گرفت. یحیی دولت آبادی، که از راه باکو عازم تهران بود، حامل این پیام از فرقه «اجتماعیون عامیون بادکوبه» به بهبهانی شد که «پای خود را از گلیم خود بیشتر دراز نکند!»(17) و این، در قاموس آن فرقه که پایه گذار خشونت در انقلاب مشروطه، و مرکز اعزام تروریست به ایران بود معنایی جز تهدید پیشوای مشروطه به قتل و ترور نداشت.

به گفته یک شاهد عینی: «انجمن های سری بسیار شده، شبنامه باز طلوع کرده، آقاسیدعبدالله با همه تهدیدات و پیغامات سخت که از طرف سپهدار [تنکابنی [و سردار اسعد و مجاهدین داده شده، محرمانه با قزاق ها بیعت کرده، کسبه و طلاب هم خیلی خدمت آقا شرفیاب می شوند و دست بیعت می دهند.»(18) اسناد منتشر شده، حکایت از آن دارد بهبهانی چند روز پیش از قتل خویش، شدیدا به علیقلی خان سردار اسعد بختیاری (فاتح تهران و رکن اساسیِ مشروطه) پرخاش کرده و پیغام داده بود که «شماها نمی توانید اسلام را از بین ببرید!»(19) و با این سخن جسورانه، درواقع حکم قتل خود را صادر کرده بود. این که می بینیم حیدر خان عمواوغلی (عضو فعال شبکه ترور بهبهانی) پس از ترور بهبهانی توسط دمکرات ها از زندان رهایی یافته و به میان ایل بختیاری گریزانده می شود(20)، حاکی از همدستی سرداراسعد بختیاری با قاتلان سید است.

سید عبدالله بهبهانی را دقیقا یک سال بعد از اعدام شیخ شهید، با اختلاف چهار روز، همان افراد در داخل خانه اش ترور کردند.(21) کاملا واضح بود حزب دمکرات که تقی زاده از ارکان آن بود در این ترور دست داشتند. به همین دلیل، مردم، قتل سید را به پای او گذاشتند و این بیت بر سر زبان ها افتاد:

تقی زاده گفت و شقی زاده کشت

کسی را که اسلام را بود پشت

عجیب است که شبکه ترور و اعدام شیخ فضل الله نوری، کاملا در قتل بهبهانی (و دیگر قتل های مشروطه دوم از علمای مشروطه خواه و مشروعه خواه) فعال بود. برای نمونه، در قتل بهبهانی، حسین لَلِه و رجب سرابی شرکت داشتند.(22) حسین لَلِه همان است که در استبداد صغیر همراه کریم دواتگر در ترور شیخ فضل الله شرکت داشت.(23) رجب سرابی نیز همان است که می گویند در خانه حاجی میرزا حسن آقا مجتهد مشروعه خواه تبریز، و یار و همفکر شیخ فضل الله بمب انداخت.(24) محرک رجب در قتل سید عبدالله، ظاهرا میرزا اسماعیل نوبری (مشروطه خواه تندروی تبریزی) بود.(25) قتل حاجی میرزا عبدالکریم آقا امام جمعه و عالم بزرگ مشروعه خواه تبریز را هم به تحریک او دانسته اند.(26) حتی می گویند رجب را پس از قتل بهبهانی مامور قتل ثقة الاسلام تبریزی کردند، ولی او از این جنایت سرباز زد و آن را به اطلاع ثقة الاسلام رساند.(27)

قربانی دیگر آن شبکه ترور، میرزا محسن خاتون آبادی، برادر داماد بهبهانی (صدرالعلما) و یکی از کارگزاران سید عبدالله بود. او در ماجرای صدور و نشر حکم مرحوم آخوند علیه روزنامه ایران نو (ارگان حزب دمکرات تقی زاده) و ماجراهای بعدی، واسطه بین سید و مجلس، دولت بود.(28)

در محاکمه و مجازات قاتلان بهبهانی تعلل شد و یپرم (رییس نظمیه وقت) حسین لله (ضارب وی) را خودسرانه و بدون اجازه نایب السلطنه و نخست وزیر، از زندان آزاد کرد، به طوری که صدای اعتراض سپهسالار تنکابنی رئیس الوزرا (که او نیز مورد تهدید همان شبکه ترور بود) درآمد: «از قرار تحقیق، حسین لله را مرخص کردند. حتی دیروز یکی دو نفر از آدم های بنده او را با ضیاالسلطان دیده بودند و با آنها بدحرفی و مختصر زد و خورد و مشت و لگد هم نموده بودند. از این اقدام مسیو یپرم خان رئیس نظمیه خیلی تعجب کردم. می خواهیم ابرو را درست کنیم چشم را هم کور می کنیم. به هر حال یا باید امر شود او را مجددا در محبس و به طور سختی نگاه بدارند و یا اگر این قسم ها باشد، خواند الحمد و سوره اخلاص. باید معلوم شود که ما هم طوپ میان خالی بودیم و هستیم...»(29)

حیدرخان عمواوغلی نیز پس از قتل بهبهانی به جرم شرکت در قتل او دستگیر و توسط همان گروه از زندان آزاد شد و از طرف حزب دمکرات با ماموریت مخفی میان ایل بختیاری رفت. یپرم در آن ایام با حیدرخان همکاری داشت. حیدرخان چندی بعد به تهران برگشت (ربیع الاول 1329) و مخالفان او در دولت، با اطلاع از ورودش به پایتخت، درصدد اقدام برآمدند و یپرم ماجرا را محرمانه به گوش دمکرات ها رساند. جناح تندرو ناگزیر شد حیدرخان را به خارج از کشور بفرستد و یپرم و میرزا محمد نجات (که در اعدام شیخ فضل الله نوری دست داشتند) وسایل فرار حیدرخان را از طریق مشهد به عشق آباد روسیه فراهم کردند.(30)

قتل بهبهانی، علاوه بر این که مانعی بزرگ را از سر راه مشروطه چیان تندرو و غرب باور برداشت، ضمناً هشداری بود به سید محمد طباطبایی پیشوای دیگر مشروطه که سر جای خود بنشیند و دست از پا خطا نکند.

ناظم الاسلام کرمانی از پیشگامان و فعالان مشروطه و دستیاران طباطبایی می نویسد: «...روسای روحانی را خانه نشین، احکامشان را پشت گوش انداخته، صریح گفتند و نوشتند تفکیک قوای روحانی از قوای جسمانی. مرحوم آقای بهبهانی را در ازای آن همه صدمه و اذیت که در طریق مشروطیت متحمل شد، مقتول نمودند. آقای طباطبایی را در خانه خود نشاندند و پیغام دادند که اگر مداخله در امور کنید مثل آقای بهبهانی خواهیدشد!»(31)

«از کلام عین السلطنه (رجل مطلع آن روزگار) برمی آید که سید محمد طباطبایی از بیکاری شب ها موعظه [می]کرد و برادرزاده و پسرش را... یپرم می برد تازیانه می زد و جواب مکتوبش را سپهدار تنکابنی نمی داد.(32)

گفتنی است، تنکابنی در همان روزهای اول گشایش مجلس دوم، به علما که در دوران مشروطه اول در مجلس شورا حضور داشتند، پیغام داده بود: «یک روز برای تبریک به مجلس تشریف آوردید، بس است؛ دیگر مرخص نیستید که هر روز مثل [مجلس [سابق بیایید و در کارها دخالت داشته باشید. مجلس هم هر وقت لازم شد شما را احضار می کند؛ سرِ خود نیایید!»(33)

اکنون قتل بهبهانی، مُهر خونینی بود که پای آن پیغام تحکم آمیز خورده بود. ناچار، سید محمد طباطبایی نیز (که آن همه رنج در راه تحصیل مشروطه کشیده و به عنوان اعتراض به گلوله باران مردم تهران توسط نیروهای تحت امر همین سپهدار تنکابنی در پگاه مشروطه، به هجرت قم رفته بود!) برای همیشه سرخورده و پریشان در گوشه ای خزید. در دست خطی که او، حدود یک سال پس از قتل بهبهانی، در جمادی الثانی 1329 ه.ق نوشته، می خوانیم: «پس از خلع محمدعلی شاه من به تهران آمدم. آقاسیدعبدالله نیز با تشریفات زیاد وارد شد. او را کشتند و من ناخوش شدم که تا کنون ناخوشم. مجددا مشروطه و مجلس درست شد، ولی نه آن طور که من می خواستم... اکنون که 20 جمادی الثانیه 1329 است، در وَنک هستم به حالتی زیاد بد. خداوند رحم فرماید!»(34)

وقتی که سردار اسعد بختیاری (فاتح تهران) با آن لحن گستاخانه، دفع و سرکوبی مجتهد پرنفوذ و مشروطه خواه فارس (آیت الله سیدعبدالحسین لاری) را از حاکم آن دیار طلب می کرد(35) یا صمصام السلطنه، برادر او، به عنوان حاکم اصفهان یک ماه پس از قتل شیخ، به کمیسیون فوق العاده در تهران (که حکم شورای انقلاب را داشت) تلگراف می زد که لازم است آقا نجفی و حاج آقانورالله (دو مجتهد برجسته و مشروطه خواه اصفهان) از آن شهر تبعید شوند و کمیسیون نیز می پذیرفت(36)، پیداست جایی برای طباطبایی و امثال او در نظام جدید وجود نداشت. چنان که همانها دستور توقیف و تبعید مدرس را نیز صادر کردند، که با واکنش حاد مردم روبه رو و لغو شد. سپس دست به ترور مدرس گشوده او را آماج گلوله قراردادند که آن هم با شجاعت و تدبیر مدرس نافرجام ماند.(37)

قتل یا انزوای عالمان بزرگ، اختصاص به بهبهانی و طباطبایی نداشت. حاج میرزا حبیب الله خراسانی، فقیه و شاعر دل آگاه معروف عصر مشروطه نیز که با مشروطه خواهان سر گران بوده و از سر اعتراض به عملیات افراطی آنان، قصد سفر به عتبات را داشت، یک ماه و چند روز پس از شهادت شیخ فضل الله توسط تروریست های قفقازی مسموم شد (27 شعبان 1327 ه.ق).(38) حاجی میرزا علی اکبر آقا مجتهد اردبیلی، عالم متنفذ و خَدومِ منطقه اردبیل نیز از کسانی بود که نامش در لیست ترور آن جماعت قرارداشت.(39)

شبکه ترور، برای ترور شخص و شخصیت آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی دو پیشوای بزرگ مشروطه نقشه ها کشیدند. آخوند خراسانی و مازندرانی در نامه به عضدالملک، نایب السلطنه احمدشاه (12 ربیع الثانی 1328 ق)، از تقی زاده انتقاد کردند و نوشتند: او برخلاف آنچه ما انتظار و توقع داشتیم از کار در آمده است.(40) پس از قتل بهبهانی نیز، آن دو در تلگرافی از قصر (3 اسد 1328 ق)، خطاب به هیات دولت و امرا و سرداران ایران نوشتند: «چشم اسلامیان روشن! روی ایرانیان سفید! خداشناسی و آسایش و سربلندی ملت کاملا فراهم! زهی شرف تاریخی و نیکنامی ابدی که از این دوره به یادگار ماند! مسامحه در علاج و عدم دفع مواد فساد مملکت جز چنین شنایعی نتیجه نبخشید...»(41)

به هرترتیب، پس از صدور حکم آخوند، دایر بر انحراف مسلک تقی زاده از اسلام و لزوم اخراج او از مجلس، تقی زاده به تبریز و سپس به اسلامبول رفت. آن گونه که از نامه میرزا علینقی افتخارالملک در 11 ربیع الاول 1329 ه.ق به مستشارالدوله (وزیر داخله وقت) برمی آید، در این مقطع حتی نقشه هایی برای عتبات کشیده شد(42) که می تواند ترور آخوند و مازندرانی باشد. موید این امر، شکواییه مازندرانی به بادامچی است که در اواخر رمضان 1328 ه.ق نوشته شده و مازندرانی در آن خبر از تشکیل یک انجمن سری داده که متشکل بود از «بهایی ها، ارامنه و مسلمان صورتان غیرمقید به احکام اسلام و فرنگی مآب که مرکز آن انجمن در تهران بوده و در همه بلاد حتی حوزه نجف شعبه دارد، به نشر اکاذیب درباره آخوند و مازندرانی مشغول بوده و در صدد قتل آن دو در اولین فرصت ممکن است.»(43) علاوه بر آخوند خراسانی، دمکرات ها در مشهد نیز تصمیم گرفتند آقازاده (فرزند آخوند) را ترور کنند و حیدرخان، برادر رجب خان (سرابی) را مامور این کار کردند(44)، که ظاهراً این نیّت شوم جامه عمل به خود نپوشانید.

شیخ ابراهیم زنجانی، دادستان محکمه ای است که رای به اعدام شیخ فضل الله نوری داد. پس از قتل بهبهانی، که به دست تروریست های حزب دمکرات صورت گرفت و منجر به صدور حکم آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، درباره «فساد مسلک» تقی زاده و لزوم اخراج او از مجلس شد، همین شیخ ابراهیم زنجانی در نامه ای به تقی زاده (17 شوال 1328 ه.ق) که هنوز در تبریز زندگی می کرد، به استهزای حکم آخوند پرداخت و او و مازندرانی را علمای سوء خواند.(45)

به موردی دیگر از پیش بینی ها و اخطارهای شگفت شیخ فضل الله توجه کنید:

از سر من این عمامه را برداشتند

از سر همه برخواهند داشت

3. شیخ در ایام تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام (در بحبوحه مشروطه اول)، طی مکتوبی خطاب به علمای ایران و عراق، نسبت به نتایج و پیامدهای سوءمشروطه وارداتی هشدار داد و پیش بینی کرد مشروطه چیان غرب زده، کشور را به سمت نابودی اسلام و روحانیت، رواج بی بندوباری، شیوع منکرات و مسکرات، کشف حجاب بانوان و دوری قرآن از جامعه، سوق خواهند داد.(46) او در پای دار نیز پیشگویی فوق را تکمیل کرد: «از سرِ من این عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت!»(47) به راستی آیا چنین نشد که شیخ گفته بود؟!

گفتنی است که بسیاری از علما و روحانیانی که در مکتوب یادشده، مخاطب شیخ محسوب می شدند، زنده ماندند و تحقق سخن اخطارانگیز شیخ (یا مقدمات آن) را در عصر رضاخان دیدند؛ افرادی همچون میرزا محمدحسین نائینی، حاجی میرزاصادق آقا مجتهدتبریزی، حاج میرزا ابوالحسن انگجی، حاج میرزا محمدرضا کرمانی، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آقا زاده و میرزا مهدی (فرزندان بزرگ آخوند خراسانی)، سیدحسن مدرس، شیخ مرتضی آشتیانی، شیخ محمد سلطان المحققین(48)، حاجی میرزاعلی اکبر آقا مجتهداردبیلی، حاج آقانورالله نجفی اصفهانی و نیز سیدمحمدصادق طباطبایی و میرسیدمحمد بهبهانی (فرزندان دو پیشوای بزرگ مشروطه: طباطبایی و بهبهانی) و... آنها هم که عصر پهلوی را ندیدند، بسیارشان به مرگ غیر طبیعی (ترور یا مسمومیت) از دنیا رفتند، مثل حاج ملامحمد خمامی، حاج میرزاحبیب الله خراسانی، آخوند خراسانی، میرزا عبدالکریم آقا امام جمعه تبریزی و...

اصولا همان گونه که در کتاب «آخرین آواز قو» گفته ایم، ندامت بعدی مخالفان شهید نوری و نیز سیر معکوس و متنزل تاریخ مشروطه، گواه دوربینی و آینده نگری شیخ شهید و صحت هشدارهای اوست؛ در این زمینه باید حق را به مرحوم جلال آل احمد داد که می گوید:

«... در نهضت مشروطه، گویا حضرات روحانیان شرکت کننده، گمان می کردند سلطنت را از غاصبان حق و مقام امام زمان پس خواهند گرفت یا دست کم حکومت که به شورا بدل شد ایشان را نیز به نمایندگی صاحب الامر در آن حقی خواهد بود؛ ولی با خلع ید از روحانیت، که حاصل اصلی مشروطه بود، گویا امروز حق داریم که نظر شیخ شهید نوری را صائب بدانیم که به مخالفت با مشروطه برخاست و مخاطرات آن را برای روحانیت گوشزد کرد. چرا که او می دید مشروطیت به جای خلع ید از حکومت جبّار زمان (سلطنت قاجار)، از روحانیت خلع ید خواهد کرد!»(49)

پی نوشت ها:


1. تاریخ استقرار مشروطیت در ایران...، ترجمه حسن معاصر، صص 935-936.

2. همان: صص 1056-1057.

3. همان: ص 1046.

4. همان: صص 1054 و 1056.

5. همان: ص 1056.

6. فی المثل در قضیه شوستر و نیز ر.ک، صص 114 118 خاطرات مزبور. چنان که مطالعه نوشته های سپهدار تنکابنی نیز در تنقید از عملکرد جناح تقی زاده (حزب دمکرات) و بختیاری ها در این سال ها، جالب و عبرت آموز است.

7. ر.ک، تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، ص 140، مجله خاطرات وحید، ش 19، از 15 اردیبهشت تا 15 خرداد 1352 ش، ص 9.

8. جسارت، جرات به کار بد و خلاف

9. واقعات اتفاقیه در روزگار، شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، ج اول، صص 17 و 18.

10. شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، دوست و دستیار بهبهانی می نویسد: «...بعد از ورود سرداران فاتح و تغییر سلطنت و استیلای مشروطیت، بعضی مردم عجله در آمدن حجت الاسلام بهبهانی از نجف اشرف به تهران دارند. جمعی از فرنگی مآبان مشروطه خواهان زمزمه دارند که اگر آقا بیایند اصلاً نباید مداخله در امور داشته باشند... در افتتاح ثانوی مجلس اصلا نخواهیم گذاشت که آقای بهبهانی مداخله در امور داشته باشند.» (واقعات اتفاقیه در روزگار، 2/ 418).

11. واقعات اتفاقیه در روزگار، 2/419420.

12. روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/29112912.

13. همان: 4/2920.

14. همان: 4/ 2918.

15. همان: صص 29112912.

16. واقعات اتفاقیه در روزگار، 2/ 455.

17. حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، 3/129ویژه: 3/115116.

18. روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2959.

19. در این سند می خوانیم:

«چون بعضی مطالب اهم، لازم است که خواطر [خاطر] مقدس مستحضر باشد، جسارت می کند: دیشب در منزل آقای صدرالعلما [داماد بهبهانی [مجلسی بوده و جمعی آنجا بوده اند. سردار بهادر و معتمدخاقان هم تا آخر بوده اند. نتیجه مجلسشان را تا به حال ندانسته ام، ولی تا عصر مطلع شده، به عرض می رسانم. دیشب نیم ساعت از شب سردار بهادر و معتمد خاقان خانه آقا سید عبدالله بوده اند. و چند نفری هم بوده اند. آقا سید عبدالله بلند بلند می گوید: «آنچه من می گویم باید به سردار اسعد بگویی»، و بعضی پیغام های سخت، از جمله اش این بوده، می گوید به سردار اسعد بگو: «تو آنقدر که به قول خودت شرافت تحصیل کردی، صد مقابل آن برای مملکت و مسلمانی خرابی بار آوردی! بگو تو آخر کجا شعور وکالت را داری؟ تو چه می فهمی وکالت [چه] چیز است؟! تو باید به قوه سرنیزه کار بکنی! می بینم عنقریب صاحب شریعت از تو انتقام ها بکشد. شماها نمی دانید [نمی توانید] مسلمانی را از بین ببرید!» از خانه سید عبدالله سردار بهادر و معتمد خاقان خانه صدر العلما آمده اند». ر.ک، مقاله پژوهشگر ارجمند جناب موسی حقانی، با عنوان «تهران و تبریز؛ دو کانون پرالتهاب مشروطیت»، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 3، ش 10، صص 227 228، به نقل از: مرکز اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش 1332 ه.ق.

20. خاطرات عبدالله بهرامی، ص 501.

21. ر.ک، واقعات اتفاقیه در روزگار، 2/418420 و 540 به بعد؛ میراث اسلامی ایران، به کوشش رسول جعفریان، 7/519 522.

22. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 6/1336؛ خاطرات عبدالله بهرامی، ص 501.

23. راجع به ترور شیخ، و عاملان آن در بخش های آینده به تفصیل سخن گفته ایم.

24. زندگی طوفانی، ص 144؛ حیدر عمواوغلی و محمدامین رسول زاده، نوایی، مندرج در: یادگار، سال 5، ش 12، شهریور مهر 1327 ه. ش.

25. خاطرات عبداللّه بهرامی، ص 501. بهرامی از حاجی بابای اردبیلی (از اعضای کمیته مجازات و یاران حیدر عمواوغلی) نقل می کند که: «قتل آسید عبداللّه را فقط آقا میرزا اسماعیل نوبری باعث شد. مجاهدی که سید را کشت رجب نامی بود جزو آزادی خواهان تبریز و یکی از مریدان میرزا اسماعیل بود.»

26. رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، دکتر مهدی مجتهدی، ص 23.

27. زندگینامه شهید نیکنام، نصرت الله فتحی، ص 504. شاید هم هدف آنان در آن مقطع صرفا ترساندن ثقة الاسلام و اخطار به او بوده است، که به اصطلاح دست از پا خطا نکند و سر جای خود بنشیند؛ همین و نه بیشتر!

28. اسناد مشروطیت: خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه دوم، صص 306307.

29. اسناد مشروطیت: خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه دوم، نامه تنکابنی به مستشارالدوله، در فاصله 9 ربیع الاول 26 جمادی الاول 1329 ق، صص 323324.

و نیز: «ریاست نظمیه از قرار مذکور حسین خوی (؟) مشهور به لله که نظمیه او را به واسطه شرارت و مقاصد سوئی که داشته است و متهم در قضیه مرحوم آقا سید عبدالله حجت الاسلام مرحوم بوده است، مرخص کرده اند و قصدی نسبت به بنده داشته که اوضح واضحات بوده و حالیه این مرخصی بدون اجازه والاحضرت اقدس و کابینه وزرا خیلی بد اثر است و بنده اگر این حرکت بی اجازه شده باشد، امروز استعفای خود را به والاحضرت اقدس می نویسم...» (همان: همان صفحه).

30. ر.ک، چکیده انقلاب: حیدرخان عمواوغلی، صص 202203؛ آینده، سال 7، ش 7، صص 526 527 . عشق آباد، مرکز قدیمی تبلیغات بهائیت در خاک روسیه بود و «مشرق الاذکار» در آنجا قرارداشت. رفتن حیدرخان در این موقعیت حساس به آنجا خالی از نکته نیست؛ به ویژه آن که اسداله خان ابوالفتح زاده (بنیان گذار سازمان تروریستی کمیته مجازات) در این سفر او را همراهی می کرد (چکیده انقلاب، همان، ص 203) و ابوالفتح زاده کسی است که به نوشته سید ابوالحسن علوی (از یاران تقی زاده) در مشروطه دوم «معلوم شد که او جزو بهایی ها شده است و شب و روز برای پیشرفت آن دسته کار می کرد.» (رجال عصر مشروطیت، ص 16).

31. تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 1، 2/ 468. محمد حرزالدین، مرحوم سید عبدالله بهبهانی را نیز از نادمین مشروطه شمرده است (معارف الرجال، 2/17 18).

32. روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/29112912.

33. خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، نامه ملکه ایران به ظهیرالدوله، مورخ 6 رجب 1327ق. ص 438.

34. برای متن دستخط ر.ک، بنیاد، نشریه بنیاد جانبازان و مستضعفان، ش 25، نیمه اول شهریور 1372 ش، ویژه نامه فرهنگی، شماره 6، ص 8.

35. سردار اسعد به قوام الملک (والی شیراز که خصمِ سرسختِ آیت الله لاری بود) نوشت: «دیوانگی این شخص [لاری [واضح است، البته به هر ترتیبی می دانید اقدام در جلوگیری کنید تا نتواند تولید زحمتی کند!» (لارستان و جنبش مشروطیت...، دکتر وثوقی، ص 180).

36. یادداشت های تاریخی؛ خاطرات و اسناد مستشارالدوله، مجموعه اول، ص 169.

37. برای شرح ماجرا ر.ک، مدرس، علی مدرسی، 1/2829.

38. دیوان حاج میرزا حبیب خراسانی، به اهتمام مهندس علی حبیب، صص 7176.

39. خاطرات یوسف افتخاری، ص 19.

40. ر.ک، تاریخ معاصرایران، کتاب سوم، زمستان 1370، صص 172173. کلیشه نامه مزبور که به خط مرحوم نائینی است، در ص 236 آمده است.

41. تاریخ و فرهنگ معاصر، سال 6، ش 12، بهار و تابستان 1376 ش، ص 356.

42. ر.ک، اسناد مشروطیت: خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه دوم، ص 322: «شخص معهود [تقی زاده [از این تغییر وضع بی اندازه مکدر و ملول؛ در اینجا هم از کسی روی خوش ندید مگر این که شب ها غالبا با قوم و خویش خودش علیه حضرت عالی جلسه و خلسه دارند... نقشه ای که در نظر دارند از قراری که استنباط کرده ام به توسط منتخب الممالک مامور بغداد که از منتخبین [حسینقلی خان] نواب است در عتبات کاری بکنند. در اینجا به بعضی وسایل دست زد مقصودی حاصل نشد.»

43. روزنامه حبل المتین، ش 15، 28 رمضان 1328 ه.ق؛ اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، صص 208212.

44. نامه محمودزاده به مستشارالدوله، اسناد مستشارالدوله ج 2، صص 328329.

45. اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، همان، صص 336343.

46. جماعت آزادی طلب، به توسط دو لفظ دلربای «عدالت» و «شورا»، برادران ما را فریفته به جانب «لامذهبی» می رانند و گمان می رود که عصر ریاست روحانی [حاکمیت شرعی علمای دین] و تاریخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شریعت خیرالانام [دگرگونی و محو دیانت [واقع شود و چیزی نگذرد که حریت مطلقه رواج و منکرات، مجاز و مسکرات مباح و مخدرات [زنها [مکشوف. و شریعت، منسوخ و قرآن، مهجور شود. (ر.ک، تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص 410).

47. نهیب جنبش ادبی شاهین، تندر کیا. صص 247 248.

48. واعظ مشهور تهرانی، که سخنرانی و دستگیری او پس از قتل سید عبدالحمید (طلبه) در صدر مشروطه، به آتش قیام مردم پایتخت دامن زد و (در توالی حوادث) ماجرای هجرت علما به قم و تحصن در سفارت انگلیس را پیش آورد.

49. در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد، قسمت ضمایم، صص 270-271.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر