Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
اخلاق و رخصتهای فقهی
واضح است
که ارزش فقه و احکام در عملی شدن آن است. اگر به احکام عمل نشود و یا با توسل به
حیل و رخصتهای فقهی، تاثیرقاطع آن خنثی گردد، اثر و نتیجه مطلوب برای آن مترتب
نخواهد شدو چنین قانونی، اندک اندک در حکم بی قانونی درخواهد آمد.
گفته اند:
فقیهی(از فقهای اهل سنت)برای آن که از دادن زکات بگریزد، در آخر هر سال همه اموال
خود را به همسرش می بخشید و ازهمسرش می خواست که همه آن اموال را بعدا به وی باز
ببخشد و دراین صورت زکات به اموال او تعلق نمی گیرد، بلی چنین کسی ازمطالبه دولت
می گریزد اما آیا در قیامت هم می تواند ادعا کند که به واقع مالک مالی نبوده است؟
غزالی
گفته است: آن فقیه زیرک که بدان حیله فقهی از دادن زکات می گریخته، قاضی «ابو یوسف
یعقوب بن ابراهیم بن حبیب انصاری » ; شاگرد «ابو حنیفه » و نخستین قاضی القضاه
عالم اسلام و فقیه بزرگ قرن دوم بوده است. وقتی به ابوحنیفه خبر بردند که وی بدان
حیله زکات را جواب می کند، او را ستود و گفت: «ذلک من فقهه » ; «این از کمال
فقه دانی او است » .
غزالی
می گوید: ابوحنیفه راست می گفت، فقه دانی ابویوسف او رابدین گونه حیله ها آشنا
کرده بود اما این فقه به درد دنیا می خورد«و لکن مضرته فی الاخره اعظم من کل جنایه
و مثل هذا العلم هوالضار» (1) . «زیان چنین فقهی در آخرت از هر جنایتی
بیشتر است و این گونه علمها مضر است » .
بعضی از
فقیهان گمان می کنند با استفاده از حیله های فقهی وحقوقی می توان کسی را در محاکم
قضائی مجاب کرد و رضایت خداوندرا هم می توان تحصیل نمود. اینان چنین می آموزند که
اگر فی المثل زنی مهریه خود را به شوهرش ببخشد، شوهر به او هیچ مدیون نخواهدبود و
خداوند هم از او مواخذه نخواهد کرد اینجا جای سئوال است که مگر حکم میان بنده و
خدا تابع احکام محاکم قضائی است؟ گاه شوهر چنان بدرفتاری می کند و بر همسرش چنان
تنگ می گیرد که زن ناچار می شود برای رهایی و طلاق، مهریه خود را به او ببخشد و
حال آیا این مرضی خداوند هم هست که می فرماید:
(و آتوا
النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم عن شی ء منه نفسافکلوه هنیئا مریئا) (2) .
«و مهر
زنان را(به طور کامل)به عنوان یک بدهی(یا عطیه)به آنان بپردازید ولی اگر آنها چیزی
از آن را با رضایت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید» .
آیا
گریختن از ادای پاره ای از حقوق، یا فقه پسند کردن برخی ازمعاملات و عقود تاثیری
در سعادت اخروی دارد؟ گریختن از پرداختن خمس یا زکات از طریق بخشیدن اموال خویش به
دیگری که فقه هم آن را منع نمی کند، آیا موجب قرب به خداوند می شود؟ !
فرار از ربا
در اسلام
«ربا» از گناهان بسیار بزرگ شمرده شده است و لحن قرآن و روایات در مورد آن، بسیار
تند و هراس انگیز است و درهیچ یک از معاصی کبیره جز در خصوص شرک به خداوند، نظیر
آن واردنشده است (3) تا آنجا که خدا و رسول او رسما به رباخواران
اعلان جنگ داده اند (4) . و مفاسد و ضررهای آن از جنبه های اخلاقی،
اقتصادی و اجتماعی در آیات و روایات بیان شده است.
با در نظر
گرفتن آنهمه تهدید و تشدید و اعلان جنگ از طرف خداو رسول(ص)بر ضد رباخواران، عجیب
است که برخی از فقیهان باصحنه سازی و حیله های رایج، رباخواری را عملا حلال
کرده اند؟! درصورتی که مناط احکام شرعی، حسن و قبح و مصالح و مفاسد واقعی است نه
الفاظ و عناوین!
به قول
یکی از علمای معاصر: اگر این عمل صورت سازی و سوءاستفاده از مواد و مقرراتی که در
موارد دیگر و در شرائط مخصوص به آن مورد، وضع شده است و پنهان ساختن جرم رباخواری
زیر پرده عناوین دیگر(که مسلما نه در پیشگاه خدا و نه در نظر مردم پنهان نخواهد
ماند)در قانون اسلام به صحت و حلیت شناخته شود، آیا منجربه نقض غرض از تحریم ربا
نمی گردد؟ و آیا ممکن است خودقانونگذار به مخالفت و درهم شکستن قانونی که خود وضع
نموده است، این همه دست آویز به دست متمردان و قاچاقچیان بدهد؟ و اگرفرض شود که
خدا اجازه داده است همه سرمایه داران و استثمارگران رباخواری را به رنگ «بیع شرط »
و یا ضم ضمیمه و امثال آن،رنگ آمیزی کنند و در فساد و خرابکاری و همه جا
مطلق العنان باشند،پس چه حاجت و علتی وضع قانون ربا را بدان شدت ایجاب می کرد واین
به اصطلاح «تبصره » تا چه اندازه وسعت و شمول دارد که درهمه جا به دلخواه همه کس،
می تواند قانون را از اثر انداخته و آن را به کلی لغو و نسخ بنماید؟! (5) .
خداوند در
موضوع طلاق بعد از آن که حدود و شروط جواز و صحت آن را بیان فرموده، صریحا یادآور
شده است:
(...تلک
حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون) (6) .
«این
است حدودی که خدا مقرر کرده است از آن تجاوز نکنید وهرکس از حدود خدا تجاوز کند،
آنان ستمکارانند» .
(...لا
تتخذوا آیات الله هزوا...) (7) . «آیات خدا را استهزاءنکنید و به مسخره
نگیرید» .
یعنی
احکام خدا را به غیر مورد آن نکشانید و از حدی که برای یک موضوع بالخصوص معین کرده
است، تجاوز ننمائید و بازیچه قرارندهید و مسلما این قبیل صورت سازیها جز به مسخره
گرفتن قانون،چیز دیگری نمی تواند باشد.
اساسا این
طرز تفکر مکرآمیز و عمل یهودی مآبانه را قرآن مجیدممنوع و محکوم نموده است
(8) . چنانکه امیرمومنان علی(ع)از رسول اکرم(ص)روایت کرده که آن حضرت فرمود:
امت من پس از من به فتنه مال مبتلا می شوند و به خدا منت می نهند که به دین اسلام
گرویده اندو بی آنکه به کارهای نیک بکوشند، رحمت خدا را آرزو می کنند و ازقهر او،
خود را ایمن می پندارند. «و یستحلون حرامه بالشبهات الکاذبه و الاهواء الساهیه
فیستحلون الخمر بالنبیذ والسحت بالهدیه و الربا بالبیع » (9) .
«حرام خدا
را با ظاهرسازیهای دروغین و هوسهای غفلت آمیز، حلال می شمارند، پس شراب را به
عنوان «نبیذ» و «رشوه » را به نام «هدیه » و «ربا» را به صورت «بیع » می خورند» .
با این که
این موضوع از اصول مسلم فقه اسلامی است، که در کلیه عقود و معاملات باید متعاملین
قصد جدی داشته باشند و با اراده واختیار و رضایت خاطر در شرائط و حدودی که برای هر
نوع معامله درشریعت مقرر است، با انشاء قولی یا عملی آن را به وجود بیاورندو تنها
با نام گذاری و تبانی صوری اثری بر آن مترتب نمی گردد.
پس مقصود
از روایاتی که در مورد فرار از «ربا» وارد شده،چیست؟ آری در بعضی روایات عبارت
«نعم الفرار من الحرام الی الحلال » (10) . «بله فرار از حرام به سوی
حلال » . و یا «لکنه فرار من الباطل الی الحق » (11) . «یا این که فرار
از باطل به سوی حق » . در مورد ربا وارد شده است و مستند جمعی از فقها درتجویز
استفاده از عناوین معاملات دیگر قرار گرفته است. به منزله تبصره هایی است که از
نظر تکمیل قانون و ملاحظه حال اضطرار واردشده و جز در مقام ضرورت از آن نمی توان
استفاده کرد (12) .
فقط ما در
اینجا این سئوال را مطرح می کنیم که آیا گریختن ازربا با پاره ای از حیله های رایج
که برخی از فقهاء بر آنها صحه نهاده اند، آیا سعادت اخروی می آورد و از مفاسد و
ضررهای رباخواری انسان را در امان می دارد؟!
رخصتهای فقهی
«ذواق » و
«مطلاق » (زنان را چشیدن و طلاق دادن). یعنی کسانی که برای استفاده جنسی زیاد، زن
می گیرند و زیاد طلاق می دهند; وذواقه » یعنی زنانی که همچو روحیه ای دارند از نظر
اخلاق مذموم است و روایات زیادی در مذمت آن آمده است (13) چه منع فقهی
دارد وچگونه موجب رستگاری و فتح ابواب ملکوت می گردد؟! مسافرت برای فرار از روزه
چطور؟ آیا کسی که از عموم رخصتهای فقهی استفاده می کند و ذره ای بر خود سخت
نمی گیرد، به حیله های فقهی متوسل می شود و از ادای برخی واجبات می گریزد آیا
می تواند از رذایل اخلاقی درون خود را پاک کند و آیا نماز و روزه و حجی که فقه آن را
صحیح می داند، انسان را از اوصاف زشت باز می دارد؟
جای پرسش
است که آیا کدام نماز معراج مؤمن است و کدام روزه به صفت «مقرب » موصوف می باشد؟
نمازی با انواع دل مشغولیها وصورتی بی سیرت و بی جان یا نمازی که با حضور قلب و
خضوع و خشوع وتمنا و تسلیم خوانده شود؟! روزه ای آکنده به غیبتها، دروغها،
ونگاههای حرام و یا روزه ای که پیوسته با ذکر خدا و مجاهدت بانفس و رحم و شفقت بر
خلق و تطهیر دل از بیگانه و جوارح ازمحرمات بجا آورده شود؟ !
البته
تفکیک و تجزیه فقه از اخلاق و عقاید و عرفان، این نوع کاستیها را دارد. فقهای عامه
در تجرید «فقه » از سایر علوم آنچنان تند رفته اند که «فقه » را از عرصه فراخ
معنای زلال وژرف نخستین خارج ساخته و در قالب تنگ جای داده اند. بدین جهت غزالی
علم فقه را که پاسبان دلهاست، با حقوق عرفی که سامان دهنده معیشت است، یکی شمرده و
آن را مثل طب و نجوم، علمی دنیوی دانسته است و فقیهان را در میان «علماء الدنیا»
نشانده است.
و به
اعتراف غزالی، فقه اهل سنت بسیار خشک و ظاهری است ووظائف مؤمنین را در اجرای محض
آداب و سنت می داند. فقه اهل سنت هیچ جایی برای احساسات و معنویات باقی نمی گذارد
و از این روتنها تنی چند می توانند با آن سازش داشته باشند (14) .
به عقیده
غزالی علت دوری مردم اهل سنت از فقه و فقها و گرایش آنها به تصوف، همین موضوع بوده
است. غزالی برای رونق و شکفتگی مذهب از دید خود راهی پیدا می کند. او عناصر عرفانی
تصوف را به دین می افزاید و بدین سان عناصر احساس و عشق و معنویات به فقه
وسنت خشک، رمق و هیجان می بخشد. ظاهرا این آزمایش در میان اهل سنت به کامیابی رسید
و پس از او تنها عده انگشت شماری از فقهاءبه جای ماندند که نمی خواستند به گونه ای
از وی پیروی کنند.
طبق نگرش
غزالی به رخصتهای فقهی نباید اعتنا کرد و باید به فتوای دل عمل کرد وی در کتاب
«آداب المسافر» به داستان ابن مبارک اشاره کرده است که وی مرکبی را برای سفر کرایه
کرده وآماده سفر بود که کسی بدو رسید و نامه ای به او داد تا به مقصدبرساند.
«ابن
مبارک » گفت: باش تا از مکاری اجازه بگیرم چون در شرطمن با وی حمل این نامه نیامده
بود. غزالی بعد از نقل این جریان می افزاید: «فانظر کیف لم یلتفت الی قول الفقهاء
ان هذا ممایتسامح فیه و لکن سلک طریق الورع » (15) .
«ببین که
ابن مبارک چگونه به سخن فقیهان که می گویند دراین گونه امور تسامح رواست، اعتنا
نکرد و راه ورع را پیمود؟» .
و نیز در
کتاب «الحلال والحرام » در بحث از امور شبهه ناک که حلال یا حرام بودن آنها معلوم
نیست، توصیه می کند که: دراین گونه امور مشکل باید فتوای دل را جویا شود و از امر
مشکوک به امر نامشکوک عبور کند و کاری را که دل را می گزد و سینه رامی خلد، ترک
نماید. این امر با تفاوت اشخاص و وقایع متفاوت می شود و لیکن سزاوار است دل خود را
از چیزهائی که باعث وسواس می شود، حفظ کند تا به حق حکم نماید... و چنان دلی که
مرجع فتواشود و چقدر نادر است و به همین سبب پیامبر اکرم(ص)همه کس را به فتوای دل
ارجاع نداد و این توصیه را به «وابصه » (16) فرمود که او را می شناخت
(17) .
آنچه
غزالی را بر می انگیخت تا این چنین از فقه بی مهرانه سخن بگوید، این بود که در
زمان خود می دید و رنج می برد که مدارس دینی جز فقیه پروری، کاری نمی کنند و
می پرسد اگر پرداختن به فقه واجب کفائی است، مگر پرداختن به فقه باطن و علم اخلاق
واجب کفایی دیگری نیست؟ چرا که «فقه اصغر» چنین جای را بر «فقه اکبر» تنگ کرده و
چرا دانش پژوهان مدارس دینی که در آموختن فقه سینه چاک می کنند، به فقه باطن و علم
اخلاق چندان اعتنائی نمی کنند؟
دنباله
دارد
پی نوشت ها:
1)المحجه البیضاء،
ج 1، ص 57، کتاب العلم.
2) سوره
نساء: 4.
3) بقره:
275،276 - آل عمران: 130.
4)
بقره:279.
5) بلای
ربا، ص 41 - 40.
6)
بقره:229.
7) بقره:
231.
8)
اعراف:163.
9) وسائل
الشیعه، ج 12، ص 456.
10) وسائل
الشیعه، ج 12، ص 467.
11) مدرک
قبل.
12) تفصیل
این بحث را در جزوه «بلای ربا» نوشته مرحوم سیدابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی،
انتشارات بعثت ملاحظه فرمائید.
13) وسائل
الشیعه، ج 15، ص 267 - الباب 1، من مقدمات الطلاق،ح 3، 5،6، و7 - مستدرک ج 3، ص 2،
باب 1 من مقدمات الطلاق، ح 3 و6.
14) تصوف
و ادبیات تصوف، پوگنی ادوارد ویچ برتلس، ترجمه سیروس ایزدی، ص 51.
15) احیاء
العلوم، ج 2، ص 256، 255 - کیمیای سعادت، ج 1، ص 364.
16) وابصه
بن معبد اسدی یکی از صحابه بود.
17) احیاء
العلوم، ج 2، ص 117.