ماهان شبکه ایرانیان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام به فرماندهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله

پس از روزهای دوری، دوباره بوی مهربانی ات در مکه می پیچد.

آینه در آینه

عباس محمدی

پس از روزهای دوری، دوباره بوی مهربانی ات در مکه می پیچد.

مکه بی قرار بوی رسالت توست.

قدم که بر خاک می گذاری، مکه به پا می ایستد تا تمام قد، تماشای تو را آینه شود.

خاک که بوی قدم هایت را حس می کند، تاریکی از شهر رخت برمی بندد و ابرهای تیره در پس کوه های سر به فلک کشیده پنهان می شوند. پس از روزهای فراق، باز هم بوی مهربانی ات در مکه فراگیر می شود.

بلال، بر شانه های کعبه می ایستد تا بلندتر از هر آوازی، اذان را به گوش کوچه های به خواب رفته شهر برساند.

صدای اذان که برمی خیزد، شهر، تن از رخوت می شوید و کوچه ها به احترام نام تو برمی خیزد تا دو رکعت در دامنه زلال روحت نماز بگذارند.

دلهره و نگرانی در همه چشم ها موج می زند.

بیم انتقام جویی تو، امان همه را بریده است، اما تو پیامبر رحمتی و رسول سخاوت؛ لب که می گشایی، مهربانی فراگیر می شود و اشک شوق و بخشش از چشمه چشم ها جاری. لبخند که می زنی، سیب های سرخ می رسند و باران در حنجره ناودان ها آواز می شود.

لب می گشایی تا نفس هایت هوای شهر را معطر کند.

شهر، تو را نفس می کشد تا عطر دلپذیر شب بوها و شمعدانی های مخملی را حس کند.

تو به مکه آمده ای تا همه اتفاق ها، به گل های سرخ ختم شوند.

تو آمده ای تا زنجیرهای جهل و اسارت را پاره کنی و درهای عشق را به روی مردم بگشایی.

زندگی با تو در آستانه شهر ایستاده است.

صدای بلال در گوش شهر می پیچد. چنان که آواز داوود، در دامنه های بکر کوه های سربلند. آوازهای ابوجهل، زیر غبار بت های ویران شده دفن می شود تا عشق، در زندگی آفتابی شهر جریان پیدا کند و مهربانی، دست نوازش تو باشد بر سر اسیرانی که با رحمت تو، امروز آزاد و آزاده خواهند شد.

مکه پر از بوی تو می شود تا سال های سال، صدای رسالتت را از بلندای بام کعبه بر جهانیان فریاد بزند. درود بر تو و خاندان پاکت!

زمزمه جبرئیل

روح اللّه حبیبیان

... ظاهرش آرام است؛ ولی غوغایی در دل دارد. دیگر طاقتش طاق شده و صبرش لبریز؛ دردی کهنه، بند بند وجودش را می سوزاند. نه تنها خود، بلکه همواره ملائکه ای که در اطرافش به طواف می آمدند را نیز گریان می دید؛ آنها نیز تاب دیدن نداشتند.

دیگر چیزی به طلوع آفتاب نمانده است. ساعتی دیگر، کلیددار، درش را می گشاید و به بتها، یک به یک سلام کرده، تعظیم می نماید و خاک از سر و رویشان پاک می کند و شرک آلوده ترین واژه ها را در خانه توحید، به زبان می آورد و این، آغاز دردهای هر روزه اوست.

به گذشته که می اندیشد، غم هایش بیشتر می شود. به یاد می آورد روزی را که ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام ، آخرین خشت هایش را نهادند و آن گاه، دست به دعا برداشتند: «رَبَّنا ـ تَقَبَّل منّا ـ اَنتَ السَّمیعُ العَلیم».

آه! یادش به خیر، در شب میلاد پیامبر، تمام فرشتگان الهی به سوی او سرازیر شده و به یکدیگر شادباش می گفتند. آن شب به وضوح، صدای ضجه شیطان را شنید... پس از آن، همواره دلخوشی اش در تمام روز، دیدار محمد صلی الله علیه و آله بود.

آه! مگر می توانست آن روز را فراموش کند که فاطمه بنت اسد، پنجه در پرده اش افکند و خدا را قسم داد تا دشواری زایمان را بر او آسان کند؟ گویا همه ملائک، دست برآورده به دعای او آمین گفتند! هیچ گاه حال آن روزش را از یاد نمی برد. به اشارت جبرئیل، سینه خود را چاک زد و فاطمه را با فرزندش به درون خواند. سه روز، میهمان داری حیدر کرار و مادرش، شیرین ترین خاطرات چند هزار ساله او بود... اما سال ها است که محمد و یارانش هجرت کرده اند و او تنهای تنها شده است؛ دیگر صدای مناجات محمد در نیمه های شب، دلش را گرم نمی کند و نماز او و علی و خدیجه، خیل ملائک را برای اقتدا به کنارش نمی کشاند... آه، آه! ناگهان به خود می آید؛ مشرکان را می بیند که در اطرافش، در تلاطم و اضطرابند. ترس، چهره شان را دگرگون کرده، بی اختیار فریاد می کشند؛ خدایا! چه شده است؟

ناگهان صدایی پرطنین، به گوشش می رسد؛ اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر، لا اله الا اللّه ؛ اللّه اکبر کبیرا و الحمدللّه کثیرا...

ساعتی بیش نگذشته است؛ سراسر مکه، در سیطره سپاه الهی محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله سر تعظیم فرود آورده است. خدایان بی شمار و دروغین، زیر پله های کعبه، تکه تکه و ریز ریز، پایمال شده اند. بلال، بر بام کعبه قرار گرفته، دست ها را کنار گوش ها نهاده، اذان می گوید.

همه اشک شوق می ریزند و جبرئیل آهسته در گوش جان محمد صلی الله علیه و آله زمزمه می کند: «اِنّا فَتَحنا لک فَتحا مُبینا».

فتح مرکز عشق

امیر اکبرزاده

صبح، از کرانه های امید طلوع کرده است و چشمان تقویم، به روزی لبخند می زند که بر پیشانی اش با خط زرین شوق نوشته است «انا فتحنا لک فتحا مبینا».

این خداوند است که همیشه پیروز است و این مردان خدایند که بر قله های سرفراز ایستادگی و پیروزی ایستاده اند.

خداوند، یاری ده مؤمنان است. دست خداوند، همیشه پشت و پناه مردانی است که در راه او گام برمی دارند و ذکر نام او را بر لب جاری می سازند. تمام روزها وامدار رحمت و عطوفت اویند؛ او که هستی، طفیل نعمت های بی دریغ اوست. جهان، ریزه خور خوان حکمت است.

امروز، روز ظفر است برای مؤمنان؛ روزی که پیامبر خدا، وعده اش را داده بود از روزها، ماه ها و سال های آغازین رسالت. خانه خدا باید خانه خدا باشد! کلید خانه خداوند، باید در دست مردان خداوند باشد. حرم امن الهی، باید حریم و مأمن مردان خدا باشد.

اینجا مکه است؛ معدن انوار الهی. اینجا مکه است، نقطه آغاز رستگاری و نقطه پایان دلواپسی ها. هر چند شب، بر گوشه های شهر، تارِ تباهی تنیده بود، هر چند آسمان مکه هرگز آبی نبود و آفتابش هیچ گاه رمق نداشت؛ هر چند کوچه هایش را هیچ گاه عطر یاس و شمیم گلاب سرشار نکره بود و خانه ها هیچ وقت چراغ روشنی را به خویش ندیده بودند؛ هرچند کوه هایش، سرخورده تر از تمام بیابان های هستی بودند؛ هرچند رمل های بیابان هایش، سرگشتگی را بارها و بارها آزموده بودند، اما صبح امروز، صبح روز فتح مکه به دستان آسمانی رسول اللّه ، پیام آور شادی بود و رهایی.

پیامبر بشیر و نذیر، او که جان هستی در دستان اوست، قدم بر خاک مکه نهاده است تا دوباره در کوچه هایش شمیم محمدی بپیچد! تا خانه ها یکی یکی از نورانیت جمالش روشن شوند، تا کوه ها قد بکشند به سمت افلاک! تا آنجا که رستگاری و سعادت، سهم همه شهر شود، آنها که سهمشان از خوشبختی را پدرانشان، پای بت های سنگی می ریختند و سجده بر جاهلیت خویش می کردند.

پیامبر آمد تا شهر را، جهان را نوید دهد به پیروزی و ظفر، تا بشارت بدهد به رستگاری ایمان آورندگان؛ تا بترساند کافران را از عذاب الهی در قیامت. پیامبر آمد، تا رستگاری و عزت و سعادت را برای اهل مکه هدیه بیاورد؛ هدیه ای ازلی که برای ابد آمده است.

امروز صبح، از روشن ترین کرانه ها سر برآورده است و تاریخ در چشمان تقویم می بیند برق شوق و اشتیاقی را که روزی در چشمان مؤمنان جریان داشت از فتح کانون اسلام، مرکز عشق، مکه... .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان