وحدت و هم دلی
آنان که با خویش و در خویش یگانه می شوند، وحدت و یگانگی با دیگران را نیز می توانند. آن که در خویش پریشان و مشوش است و آشفته و بی سامان، نمی تواند با دیگران به یک رنگی و صمیمیت برسد. اگر وارستگان و پاکان با هم جمع شوند، هرگز به اختلاف و افتراق نمی رسند.
کربلا، جلوه گاه وحدت و هم دلی است. وحدت در جهت گیری، وحدت در بیان، وحدت در رفتار، وحدت در رهبری و وحدت در خلق و خو، ویژگی ممتاز یاران حسین است.
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان های شیران خداست
جمع گفتم جان هاشان من به اسم
کان یکی جان صد بود نسبت به جسم
هم چو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده1
به راستی مجموعة یاران، به یگانگی حقیقت، با همه یگانه اند. هر کس از خویش برای دیگران می گذرد. کدام صحنه شکوهمندتر از این که سردار ساقی کربلا، به شریعه برسد و آب خنک و زلال دستش را بنوازد و آب تا کام فرا اید و یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد و با خویش زمزمه کند:
یا نفس من بعد الحسین هونی
فبعده لا کنت ان تکونی
هذا حسین شارب المنون
و تشربین بارد المعین
هیهات ما هذا فعال دینی
و لا فعال صادق امین2
ای نفس بعد از حسین خوار باش. بعد از او سزاوار و شایسته زیستن نیستی. این حسین است که مرگ می نوشد، و تو می خواهی آب سرد بنوشی؟ هرگز، هرگز این شیوة دین داری من نیست. این شیوة راست گویی امین نیست.
عباس، آب خوردن بی دیگران را «فِعال دین» نمی خواند. با دیگران باید خورد نه بی دیگران. و این سیرت درست کاران راست کردار است.
در منازل راه که امام حوادث و اخبار تلخ، مانند شهادت مسلم و هانی و عبدالله را مطرح می کرد تا هر که اندیشة رفتن دارد برود، یاران خالص و پاک باز می گفتند ما هرگز رهایت نخواهیم کرد. مسلم بن عوسجه، عابد و زاهد و قرآن شناس، در شب عاشورا پس از دعوت امام به رفتن، گفت:
ایا دست از همدلی و همراهی تو برداریم، در حالی که عذر و بهانه ای در پیشگاه الهی نداریم؟ سوگند به خدا از تو جدا نمی شویم و با دشمنان می جنگیم تا نیزه بشکند. تا شمشیر در دستم هست می ستیزم و اگر سلاحی نباشد، با سنگ نبرد خواهم کرد تا به شهادت برسم.3
در صحنة نبرد، هرگاه یک یا چند تن به میدان می رفتند و می جنگیدند و به محاصرة دشمن می افتادند، دیگران ـ بویژه ابوالفضل العباس ـ به میدان می رفتند، محاصره را می شکستند و به نجات یاران و هم دلان می پرداختند.
هر چه این سو پیوستن است، آن سو گسستن است، همه در کمین قدرتند و به زبان دیگر در کمین هم! شمر، رقیب عمرسعد است و در هنگام آمدن به کربلا، مأمور است تا اگر عمرسعد کوتاهی ورزد، سر از تنش جدا کند و خود فرماندهی را به عهده بگیرد. در حمله ها و حتی در پایان جنگ، بین فرماندهان رقابت کاملاً پیداست. پس از شهادت حضرت حبیب، همه با هم جدال دارند که من بودم که کشتم و عمر سعد به غائله پایان می دهد تا هر کس سر حبیب را به ترک اسب ببندد و در میدان جولان دهد4 و دیگران را به شهادت بگیرد تا فردا صلة ابن زیاد را دریابد.
یکی از نویسندگان می گوید: هرگاه عمر سعد میدان رفتن را پیشنهاد می داد، می گفتند چه می دهی؟ چه قدر می دهی؟ و هرگاه امام می گفت: «کشته شدن فرجام کار است»، همه می گفتند: دریغا که تنها یک بار می میریم، کاش هفتاد بار می مردیم و زنده می شدیم تا هر بار پرشورتر و عاشقانه تر جان ببازیم.
آن چه در گزارش همة تاریخ نویسان کربلا آمده است، این است که در هیچ صحنه ای و در هیچ منزلی کوچک ترین نشان از اختلاف، چندگانگی اندیشه و نزاع فکری میان یاران نیست.
در کنار این ویژگی، هیچ عنصری از مجموعه عناصر همراه حسین به سپاه عمرسعد نپیوست. از آن سو کسانی چون حر و سعد و ابوالحتوف خوش فرجام می شوند و به اباعبدالله می پیوندند اما هیچ کس از سپاه اباعبدالله به تردید و تزلزل و تذبذب دچار نمی شود یا جاذبة قدرت، سلاح و یا دعوت عمر سعد او را نمی فریبد.
وقتی شمر به کربلا می اید و در اندیشة تفرقه و شکاف در سپاه اباعبدالله و بیرون کشیدن چهار یاور بزرگ امام؛ عباس، عبدالله، عثمان و جعفر از رزمگاه کربلاست، چهار برادر متحد و یک صدا او را می رانند و شرمسار و تهی دست باز می گردانند.
روح کلام، سخن و رجز همة صحابه یکی است. آخرین جملات آنان در لحظة وداع و شهادت نیز یگانه است. در هیچ زمین و زمانی انسان هایی چنین یگانه و یک دل و همراه نمی توان یافت و تردیدی نیست که هرگاه و هر جا، از این دست انسان ها فراهم ایند، پیروزی و دشمن شکنی، همگام و همراه شان خواهد بود.