ماهان شبکه ایرانیان

چهل و چهار رباعی منسوب به خیام در جُنگی از نیمه اوّل قرن هشتم

کتابخانه آیة الله مرعشی (قم) در سی و یکمین جلد فهرست خود جُنگی را معرفی کرده است که به شماره ۱۲۵۹۸ شناخته می شود و حاوی سه بخش است. متأسفانه به علت اغتشاش در صحافی بعضی از اجزاء سه بخش درهم مخلوط شده است.

کتابخانه آیة الله مرعشی (قم) در سی و یکمین جلد فهرست خود جُنگی را معرفی کرده است که به شماره 12598 شناخته می شود و حاوی سه بخش است. متأسفانه به علت اغتشاش در صحافی بعضی از اجزاء سه بخش درهم مخلوط شده است.

1) اشعار گلستان سعدی

2) فوائد الحدائق که گزیده حدائق السحر رشیدالدین وطواط است و احتمالاً به توسط جامع جنگ یعنی کاتب از آن کتاب استخراج شده است.

3) مجموعه رباعیات از هشتاد و چند شاعر.

در فهرست تاریخ کتابت جنگ اوائل سده هشتم قید شده و از عکسی هم که از راه لطف به دستور آقای دکتر سیدمحمود مرعشی به من رسیده است، همین تخمین صادق است. خط نسخه نسخ و در بعضی کلمات با شیوه تعلیق است.

بخشی ازین بخش سوم رباعیاتی است به نام خیام نیشابوری و چون نسخه قدیمی است طبعا یکی از مراجعی خواهد بود که ازین پس پژوهندگان شعر خیام بدان توجه خواهند داشت. برای آن که در دسترس باشد متن آنها را درین جا نقل می کند. ضمنا مناسب دید شماره آنها را در کتاب ارزشمند و پایه ای آقای علی میر افضلی که به تازگی به نام «رباعیات خیام در منابع کهن» انتشار یافته است برین نقل بیفزاید. زیرا ایشان با تحقیق و تجسس دقیق در منابع قدیم رباعیاتی را که در آن گونه مراجع مضبوط است، در کتاب خود مشخص ساخته اند. «ف» نشانه است برای کتاب مذکور.

گفتنی است که رباعیات این جنگ با عنوان «در توحید باری سبحانه از گفتار ملک الحکماء عمر خیام» آغاز می شود (ورق 82). بخش رباعیات جنگ تبویب موضوعی شده است.

درین جا کوشش شده است که ابیات همان طور که در نسخه است نقل شود، حتی در مورد دال ها که گاه دال و گاه ذال است یک دست نیست.

در توحید باری سبحانه

ورق 82 ر

1

دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده چون
ای با علمت خرذ ز دو گردون دون از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون

(ف: 132 / ترتیب مصاریع فرق دارد)

* * *

2

ای باقی محض با فنایی که نه ای بر جای نِه و کدام جائی که نه ای
ای ذات تو از جای و جهت مستغنی آخر تو کجایی و کجایی که نه ای

(ف: ندارد)

3

ای عفو تو بخشیذه گناه1 چو منی وی لطف تو بازداذه راه چو منی
هستم به یقین که رحمت شامل تو موقوف نگردذ به گناه چو منی

(ف: ندارد)

ورق 108 ر

در مذمت فلک و غیر آن

از گفتار عمر خیام

4

از آمدنم نبود گردون را سوذ وز رفتن من جاه و جمالش نفزوذ
وز هیچ کس نیز دو گوشم نشنوذ کاوردن و بردن من از بهر چه بوذ

(ف: 79)

وله

5

دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر نیک نیامذ این صور عیب کراست ور نیک آمذ خرابی از بهر چراست

(ف: 11)

وله

6

حکمی که ازو مجال نبوذ پرهیز فرموذه و امر کرده کز وی بگریز
وان گه به میان امر و حکمش عاجز درمانده جهانیان که کژدار و مریز

(ف: ندارد)

وله

7

چون رفت ز تن روان پاک من [و[ تو خشتی دو نهند در مغاک من [و] تو
وان گه ز برای خشت گور دگران در کالبذی کشند خاک من [و] تو

(ف: ندارد)

وله

8

در جستن جام جم جهان پیموذم وز جستن جام جم شبی نغنوذم
ز استاد چو شرح جام جم بشنوذم آن جام جهان نمای جم من بوذم

(ف: 111)

وله

9

قومی متحیّرند در کوی یقین قومی به گمان فتاذه اندر ره دین
زان می ترسم بانگ برآید روزی کای بی خبران راه نه آن است نه این

(ف: 133)

وله

10

شد روز فروذ یک غرض برنامذ شد عمر برون و آرزو درنامذ
دردا که به غربیل حیل عالم را سرسر کردیم و هیچ بر سر نامذ

(ف: ندارد)

وله

11

در پرده اسرار کسی را ره نیست درتعبیه حال کسی آگه نیست
جر در دل خاک تیره منزلگه نیست می خور که چنین بیهدها کوته نیست

(ف: ندارد)

وله

12

از آتش و آب و باذ و خاکیم همه وز هستی خویش در هلاکیم همه
تا تن با ماست در مغاکیم همه چون تن برود روان پاکیم همه

(ف: ندارد)

وله

13

چون نیست مقام ما درین دام مقیم پس بی می و معشوق خطایی است عظیم
تا کی ز قدیم و محدث او میذ وزیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

(ف: 117)

وله

14

بر طرف چمن خیمه منقش زده گیر لب بر لب لعبتان دلکش زده گیر
از عمر گذشته چون دمی نتوان زد یک هفته دیگر این دم خوش زده گیر

(ف: ندارد)

وله

15

زین عالم خاک بی وفا خواهم رفت حل ناشده مشکل به فنا خواهم رفت
عاجز گشتم درین تفکر عاجز کز بهر چه آمدم کجا خواهم رفت

(ف: ندارد)

وله

16

ازحقه خاک سربرآوردم و رفت وز جام زمانه جرعه ای خوردم و رفت
چون شعبده آمذم ز صندوق فلک بر نطع وجود رقصکی کردم و رفت

(ف: ندارد)

وله

17

خاکی که به زیر پای هر نادانی است زلفین بتی و عارض جانانی است
هر خشت که در کنگره ایوانی2 است انگشت وزیری و سر سلطانی است

(ف: 32)

وله

18

آنها که ندانند حقیقت ز مجاز مشغول نمازند به شبهای دراز
من فارغ از آنم که درین پرده راز یک روزه نیاز به صد ساله نماز

(ف: ندارد)

وله

19

از جمله رفتگان این راه دراز بازآمذه [ای] کو که به ما گویذ راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمی آیی باز

(ف: 93)

وله

20

در شش جهت آن که گرد ما گستردند در پنج حواس و چار طبع آوردند
بس گرسنه اند و عالمی را خوردند این هفت که در دوازده می گردند

(ف: ندارد)

وله

21

پیش از من و تو لیل و نهاری بودست وین دور فلک برای کاری بودست
پایی که تو بر خاک نهی نرمک نه کان چهره زیبای نگاری بودست

(ف: 27)

وله

22

در هر دشتی که لاله زاری بودست آلاله ز خون شهریاری بودست
هر شاخ بنفشه کز زمین سر بر زد خالی است که بر روی نگاری بودست

(ف: ندارد)

وله

23

این چرخ چو آسیا ترا سوده نشذ آسوده نگشت و آسیا سوده نشذ
چندان که زمانه دانه پیموذ درو او سیر نگشت و دانه پیموذه نشذ

(ف: ندارد)

وله

24

چون قاعده وجود ما بنهاذند در مشورتم پیام نفرستاذند
چون کار مرا قرار بی من دارذ دانم که مرا و من درو ننهادند

(ف: ندارد)

25

دنیا به مثل کهنه زالی است درشت از پیر کهن چرا وفا باید جست
ماننده گربه ای است بر بچه خویش پرورد و بخورد و روی مالیذ و بشست

(ف: ندارد)

وله

26

زین بحر وجود آمده پیذا و نهفت کس نیست که او جوهر تحقیق بسفت3
هر کس سخنی ز روی سودا گفته است زان روی که هست کس نمی یارد گفت

(ف: 40)

وله

27

چون نیستی آگاه که چون آمذه ای سودت نکند فزون که دون آمذه ای
در آتش روزگار کی پخته شوی کز دیگ فلک خام برون آمذه ای

(ف: ندارد)

وله

28

ای دل ز پی جهان که گفتت خون شو یا ساکن عشوه خانه گردون شو
چون دانستی که نیستت جای قرار از کار که در نیامذی بیرون شو

(ف: ندارد)

وله

29

از آمذه ها ترش مکن چهره خویش وز نامذه ها آب مکن زهره خویش
بستان تو ز چرخ بی وفا بهره خویش زان پیش که دهر برکشذ دهره خویش

(ف: 101)

وله

30

کس مشکل اسرار فلک را نگشاذ کس یک قدم از نهاذ بیرون ننهاذ
چون در نگری ز مبتدی و استاذ عجری4 است به دست هر که از مادر زاذ

(ف: ندارد)

وله

31

دیری که درو پیاپی آمذ شد ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی درین معنی راست کین آمذن از کجا و رفتن به کجاست

(ف: ندارد)

وله

32

بر من قلم رضا چو بی من رانند بس نیک و بذم ز من چرا می دانند
دی بی من و امروز ز من بی من تو فردا به چه حجتم به داور خوانند

(ف: ندارد)

وله

33

سوز دل آتشکذه از سینه ماست عالم کهن از وجود دیرینه ماست
وان گه به مثل کوزه که می آب خوریم از خاکِ براذران دیرینه ماست

(ف: ندارد)

وله

34

اسرار فلک را نه تو دانی و نه من سر دفتر راحت نه تو دانی و نه من
این مایه یقین دان که چو می در نگری یک هفته دیگر نه تو مانی و نه من

(ف: ندارد)

وله

35

تا چند ز جان مستمند اندیشی تا کی ز جهان مستمند5 اندیشی
آنچ از تو توان ستد همین کالبدست یک مزبله گو مباش چند اندیشی

(ف: ندارد)

وله

36

آن قصر که بهرام درو جای گرفت رو به بچه کرد و آهو آرام گرفت
تا جای گرفته است بهرام به گور دیرست که گور جای بهرام گرفت

(ف: 42)

وله

37

این کهنه سرایی که جهانش نام است آرامگه ابلق صبح و شام است
جامی است که وامانده صد جمشیدست بزمی است که گورگاه صذ بهرام است

(ف: ندارد)

وله

38

این فرش زمین که سقف او گردون است شرحش نتوان داذ که حالش چون است
کم کن تو حدیث آسیایی کورا مردم همه گندمند و آبش خون است

(ف: ندارد)

وله

39

ای خواجه بدان کاین فلک بیهذه رو همچون من و تو نیست همی کهنه و نو
آغاز و سرانجام جهان را چه کنی از عمر نصیب خویش برگیر و برو

(ف: ندارد)

وله

40

ای چرخ فلک بجز شر و شور نه ای با مردم آزاذه بجز زور نه ای
باری بشناس مردم از نامردم گیرم که کبوذی فلکا، کور نه ای

(ف: ندارد)

وله

41

ای چرخ بجز تربیت دون نکنی جز ناکس را به مال قارون نکنی
نانی نخورذ ز دست تو پر هنری تا خون دلش ز دیده بیرون نکنی

(ف: ندارد)

وله

42

چرخا، فلکا نه عقل داری نه بصر هرگز نکنی به حال آزاده نظر
نامردان را بر آسمان بُردی سر احسنت زهی چرخ مخنّث پرور

(ف: ندارد)

وله

43

تشریف ده ای مرهم خون دل ما کاسان به تو می شود همه مشکل ما
تا کوزه می به خدمتت نوش کنیم چون هست یقین که کوزه گردد گل ما

(ف: ندارد)

وله

44

مرغی دیدم نشسته در مشهد طوس در پیش گرفته کلّه کیکاوس
می گفت بدان کلّه به افسوس افسوس کو تاج مرصع تو وان ناله کوس

(ف: ندارد)

بعد ازین قسمت، عنوان «در مدح ملوک و اکابر» قرار دارد. نامی از خیام در بخشهای دیگر ندیدم.

ازین چهل و چهار رباعی منسوب به خیام، فقط یازده مورد را در منابع قدیمی آقای میر افضلی دیده و یافته اند و البته میان آنها با نقل ایشان از حیث نسخه بدل تفاوتهایی وجود دارد. رباعی شماره 1 در ترتیب مصاریع به طور نامعهودی به ضبط درآمده است.

این منقولات از نظر اینکه چه گونه رباعیات دیگران به تدریج به نام خیام خوانده شده است می تواند مرجع مفیدی باشد و تردید نیست که همه از خیام نیست.

پی نوشت ها

1. اصل: گنایی.

2. اصل: اوانی.

3. اصل: نسفت.

4. کذا

5. کذا.



1. استاد پیشین دانشگاه تهران.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان