به سوی جامعه شناسی فرهنگ

نوترین و جدیترین صورتهای جامعه شناسی فرهنگ دربرگیرنده آثاری است که در آنها گرایشها و روشهای بسیار متفاوت با یکدیگر تلاقی می کنند

نوترین و جدیترین صورتهای جامعه شناسی فرهنگ دربرگیرنده آثاری است که در آنها گرایشها و روشهای بسیار متفاوت با یکدیگر تلاقی می کنند.در این عرصه نیز همچون دیگر عرصه ها، موارد خطا و انحراف اگر از موارد درست و دقیق بیشتر نباشند کمتر نیستند.اما شمار پژوهشگرانی که در کشورهای گوناگون به این گونه بررسیها می پردازند به اندازه ای رسیده است که می توان گفت جامعه شناسی فرهنگی به دوره ای نو پا نهاده است.

در رده بندیهای سنتی، جامعه شناسی فرهنگ از جایگاهی روشن و مطمئن بی بهره است.عنوان جامعه شناسی فرهنگ، اگر هم به فهرست عناوین موضوعات جامعه شناسی راه یابد، جایگاهش در انتهای فهرست است، یعنی نه فقط بعد از عناوین سنگین و صدرنشینی چون طبقه، صنعت، سیاست، خانواده، و بزهکاری، بلکه در بین عناوین متفرقه هم بعد از شاخه های شناخته شده تری همچون جامعه شناسی مذهب، آموزش و پرورش، و معرفت.

از این قرار جامعه شناسی فرهنگ رشته ای توسعه نیافته به نظر می رسد و واقعیت هم همین است.در حوزه بررسیهای ویژه کمبود محسوسی دیده نمی شود، گرچه در این مورد هم همانند موارد دیگر، کارهای بسیاری باید انجام شود.مساله این است که تا جامعه شناسی فرهنگ همچون رشته ای برآمده از همگرایی، و همچون مساله همگرایی، به رسمیت شناخته نشود، واکنش معمول، ولو مشفقانه (که البته از ناحیه افراد نسل جاافتاده کنونی بعید است) چندان فراتر از این نخواهد بود که گویا این رشته عبارت است از مجموعه ای نه چندان منسجم از مطالعات تخصصی در حوزه ارتباطات، یا صورت تخصصیتر آن با عنوان «رسانه ها» ، یا در حوزه «هنر» که به گونه ای متفاوت تخصصی شده است.

البته که تخصصی شمردن این مطالعات، به این معنا که جنبه حرفه ای دارند و در عمل به کار می آیند، کاملا معقول و موجه است، اما جنبی و حاشیه ای شمردن آنها بحث دیگری است.این همگرایی نوین که در جامعه شناسی فرهنگ تجسم یافته است در واقع کوششی است، از منظر گرایشهایی خاص، برای فراهم آوردن نوعی ایده های کلی اجتماعی و جامعه شناختی که در چارچوب آنها ارتباطات و زبان هنر مقولاتی جنبی و حاشیه ای، یا دست بالا، فرآیندهای اجتماعی درجه دوم و فرعی تلقی می شوند.جامعه شناسی فرهنگی نوین، خواه در محدوده داخلی خود یا در پیشرویهایش در قلمرو گستره تر و عامتر جامعه شناسی، بیش از هر چیز به کندوکاو فعال و بی پرده در این روابط مقبول و مفروض و سایر روابط ممکن و قابل اثبات اهمیت می دهد.بدین سان، جامعه شناسی فرهنگ نه فقط به پرورش خود بلکه به پرسشگریهای نو و ارائه دلایل و شواهد تازه در قلمرو عام علوم اجتماعی می پردازد.

فرهنگ

هم مساله جامعه شناسی فرهنگ و هم گرایش آن، هر دو در واژه ای نهفته است که حد و مرز این رشته را تعیین می کند: «فرهنگ » . و کلوکهان [Kluckhohn] (1952) و ویلیامز [Williams] (1958 و 1976) مطالعه کرد.این واژه که نخست به معنای فرآوری - کشت و زرع گیاهان و نیز پرورش حیوانات، و صورت بسطیافته آن، پرورش ذهن انسان - به کار می رفت، در اواخر سده هجدهم، به ویژه در آلمان و انگلیس، معنای صورتبندی یا تعمیم نوعی «روح » را به خود گرفت که الهام بخش «کل شیوه زندگی » گروهی متمایز و ممتاز از مردم است.هردر [Herder] (91- 1784) نخستین بار واژه فرهنگ را به کیفیتی ویژه یعنی به صیغه جمع، «فرهنگها» ، به کار برد تا عمدا آن را از هرگونه فرهنگ یگانه، یا به تعبیر امروزی آن، از هرگونه معنای تک خطی تمدن متمایز سازد.در آن زمان، معنای وسیع و متکثر فرهنگ در پیدایش و گسترش انسان شناسی تطبیقی سده نوزدهم بسیار مؤثر افتاد و همچنان برای معرفی کل شیوه زندگی معین و متمایز از دیگر شیوه ها به کار می رود.

اما همچنان جای پرسشهایی بنیادین درباره سرشت عناصر تشکیل دهنده یا تعیین کننده این فرهنگهای متمایز باقی است.انواع پاسخهایی که به این پرسشها داده شده است گسترده ای از معانی فراهم آورده اند که در انسان شناسی و حوزه های منشعب از آن به کار می روند: از تاکید نسبتا قدیمیتر بر «روح الهام بخش » - آرمانی یا دینی یا ملی - گرفته تا تاکیدهای امروزی بر «فرهنگ زیست شده » که اساسا از فرآیندهای اجتماعی دیگری پیروی می کند، یعنی انواع بخصوصی از نظمهای سیاسی و اقتصادی، که امروزه عناوین متفاوتی یافته اند.در سنتهای فکری بدیل و متعارضی که از این طیف پاسخها برخاسته اند، تلقی از «فرهنگ » نیز از یک کل بسیار مهم تا یک جزء خصوصی در نوسان بوده است.

در این میان، کاربرد عامتری از فرهنگ به معنای کلی پرورش فعال ذهن با قوت تمام رو به گسترش نهاد.می توان سلسله ای از معانی متفاوت را بازشناخت، از: 1) ذهنیت بالنده - همچون «انسان صاحب فرهنگ » ، «انسان فرهیخته » ، و 2) فرآیندهای این بالندگی، همچون «علایق فرهنگی » و «فعالیتهای فرهنگی » گرفته تا 3) وسایل و ابزارهای این فرآیندها، همچون فرهنگ به منزله «هنر» و «آثار فکری انسان گرایانه » .در زمانه کنونی، مورد سوم از همه رایجتر است هرچند که موارد دیگر هم متداول اند.معنای آخر در نوعی همزیستی دغدغه آمیز با معنای رایج در انسان شناسی و جامعه شناسی تفصیلی (extended sociology) بر «کل راه و رسم زندگی » مردم مشخص یا گروه اجتماعی معین دلالت می کند.

بدین سان معضل اصطلاح فرهنگ آشکار است، اما شاید نتیجه بخشتر آن باشد که مساله را از منظر آثار و نتایج نخستین جریان تلاقی و همگرایی نگرشها بنگریم.از این منظر، دو نوع عمده همگرایی را می توان از یکدیگر بازشناخت: (الف) تاکید بر «روح الهام بخش » ناظر بر کل یک شیوه زندگی که در سرتاسر پهنه فعالیتهای اجتماعی مشهود است اما در فعالیتهای «خصوصا فرهنگی » مشهودتر است، مانند زبان، سبکهای هنری، و انواع آثار فکری; و (ب) تاکید بر «کل یک نظم اجتماعی » که در آن فرهنگی مشخص، از لحاظ سبکهای هنری و انواع آثار فکری، محصول مستقیم و غیرمستقیم نظمی تلقی می شود که در اساس از سایر فعالیتهای اجتماعی سرچشمه گرفته است.

این مواضع اغلب تحت دو عنوان (الف) ایدئالیستی، و (ب) ماتریالیستی طبقه بندی می شوند هرچند که باید توجه داشت که مورد (ب)، تبیین ماتریالیستی، عموما به سایر فعالیتها، یعنی فعالیتهای «اولیه » تحویل می شود و در واقع با نوعی تلقی یا روایت «روح الهام بخش » از «فرهنگ » روبه رو می شویم که قائل به مبنایی متفاوت برای فرهنگ است، یعنی فعالیتهای «ثانویه » را مبنا می گیرد نه «اولیه » را.با اینهمه، اهمیت این مواضع فکری در قیاس با دیگر انواع تفکر، در آن است که هریک ضرورتا بر مطالعاتی متمرکز می شود که محور آنها بررسی روابط بین فعالیتهای «فرهنگی » و سایر سبکها و صورتهای زندگی است.هریک از این موضعها متضمن روش پژوهشی پردامنه ای است: موضع (الف) بنا را بر توضیح و تشریح «روح الهام بخش » می گذارد، مثلا در عرصه تاریخ ملی سبکهای هنری و انواع آثار فکری، که علایق و ارزشهای محوری گروهی از «مردم » را، با توجه به نسبت آنها با سایر نهادها و فعالیتها، توضیح می دهد; و موضع (ب) بنا را بر کاوشگری در خصوصیات و صورتهای فرهنگی می گذارد، از خصوصیات معلوم یا قابل شناسایی کل یک نظم اجتماعی گرفته تا صورتهای خاصی که جلوه های فرهنگی آن نظم اجتماعی به خود گرفته اند.

وقتی جامعه شناسی فرهنگ به نیمه دوم سده بیستم پا نهاد دربرگیرنده گستره ای وسیع از آثاری بود که از این دو موضع سرچشمه می گرفتند و بخش عمده آنها از ارزش محلی بسیار برخوردار بودند.هر موضع، نماینده صورتی از همگرایی علایق و گرایشهایی بود که خود اصطلاح «فرهنگ » ، با توجه به سلسله ای از تاکیدات نسبی که در گستره آن به چشم می خورد، آشکارا نشانگر آن است.اما در آثار معاصر نوعی همگرایی جدید در حال ظهور است ضمن آنکه مواضع پیشین نیز به قوت خود باقی مانده اند و همچنان به کار می آیند.

همگرایی جدید به لحاظ تاکیدش بر کل یک نظم اجتماعی، با موضع (ب) عناصر مشترک بسیار دارد، اما تفاوتش با موضع بالا در این است که تاکید می کند «شیوه فرهنگی » و «تولید فرهنگی » (برجسته ترین اصطلاحات آن) صرفا از ساختمان ویژه یک نظم اجتماعی ناشی نمی شوند بلکه خود از عناصر و مصالح اصلی ساختمان آن به شمار می آیند.بنابراین موضع جدید از آن رو که شیوه های فرهنگی را از جمله عناصر اصلی تشکیل دهنده نظم اجتماعی می داند، با موضع (الف) مشترکاتی دارد.اما به جای «روح الهام بخش » که عامل شکل دهنده تمامی فعالیتهای دیگر تلقی می شد، فرهنگ را نظامی دلالتگر (signifying system) می داند که هر نظم اجتماعی ضرورتا به میانجی آن (صرف نظر از عوامل دیگر) فعالیتهای ارتباطی و بازتولیدی خود را تداوم می بخشد و از رهگذر آن به تجربه درمی آید و بازشناخته می شود.

و بدین سان می توان به همگرایی عملی بین دو گرایش زیر قائل شد: (1) مفهوم فرهنگ از دیدگاه انسان شناختی و جامعه شناختی به منزله «کل راه و رسم زندگی » مشخص و متمایز که در آن مشخصا «نظامی دلالتگر» وجود دارد که نه فقط وجودش برای نظام ضروری است بلکه ضرورتا در تمامی اشکال فعالیت اجتماعی حضور و دخالت دارد، و (2) مفهوم فرهنگ از منظری تخصصیتر و چه بسا متداولتر به منزله «فعالیتهای هنری و فکری » ; گو اینکه این فعالیتها به سبب تکیه بر نظام دلالتگر عمومی و کلی اکنون چنان تعریف گسترده ای یافته اند که نه فقط هنرهای سنتی و انواع سنتی تولید فکری را در بر می گیرند بلکه تمامی «کنشهای دلالتگر» - از زبان و هنر و فلسفه گرفته تا روزنامه نگاری و مد و تبلیغات - که اکنون رشته ای پیچیده و ضرورتا مبسوط را تشکیل می دهند، شامل می شوند.

این کتاب [ فرهنگ ] در محدوده این همگرایی معاصر نگاشته شده است.بعضی از فصلها، بخصوص فصلهای 4 ، 5، 7 و 8 به مباحثی درباره کل عناصر مورد بحث در این همگرایی می پردازند.در سایر فصلها، ضمن عنایت به کل موضوع، عمدا بر «هنر» در متعارفترین معنای آن تاکید شده است.بیشترین و بهترین کارها در قلمرو همگرایی جدید یا بر نظریه عمومی و مطالعه «ایدئولوژی » متمرکز بوده است، و یا برحوزه هایی مشخص در زمینه «رسانه ها» و «فرهنگ عمومی » .بدین سان، نه فقط در ارتباط با این مقولات جدید خلئی نسبی مشهود است که باید پر شود، بلکه در خصوص بعضی از کارها درباره هنر که از مواضعی دیگر صورت گرفته اند، حس چالش وجود دارد: در واقع نوعی حس چالش حاکی از اینکه احتمالا همین حوزه هنوز هم اصلی و مهم است که بیش از هر جای دیگر می تواند عرصه آزمون انواعی از تفکر باشد که همگرایی جدید معرف آن است.

چرا «جامعه شناسی فرهنگ؟»

حاجت به توضیح نیست که در همگرایی معاصر، با کوششهای آگاهانه این جریان برای بسط دادن و پیوند زدن مفاهیمی فرهنگی که (به رغم پیوندهایی که همیشه داشته اند) جدا از یکدیگر در نظر گرفته می شدند، اکنون رشته ای که «مطالعات فرهنگی » خوانده می شود در واقع شاخه ای از جامعه شناسی عمومی است.اما این رشته بیشتر به لحاظ نحوه ورودش به مباحث جامعه شناسی عمومی شاخه ای متمایز شمرده می شود تا به اعتبار جایگاه قراردادی یا تخصصی آن.در عین حال، جامعه شناسی فرهنگ ضمن آنکه نوعی جامعه شناسی است که بر تمامی نظامهای دلالتگر تاکید و تکیه دارد، ضرورتا و اساسا بر صورتهای نمایان کنشهای فرهنگی و نیز تولید فرهنگی متمرکز است.چنانکه خواهیم دید، کل این رویکرد بر ضرورت گونه های تازه ای از تحلیل اجتماعی درباره نهادها و ساختارهای فرهنگی خاص، و نیز کشف روابط بالفعل بین این نهادها و وسایل مادی تولید فرهنگی، از یک سو، و صورتهای فرهنگی واقعی و ملموس، از سوی دیگر، تاکید می کند.آنچه این عناصر را گرد می آورد مشخصا جامعه شناسی، و البته در چارچوب همگرایی، شاخه جدیدی از جامعه شناسی است.

پیش از این درباره تفاوتهای نظری بین همگرایی جدید و صورتهای اولیه همگرایی توضیح دادیم.حال می توانیم صورتهای تاریخی همین تحول را، ولو در حد خطوط اصلی آن، نشان دهیم.شکل جدید جامعه شناسی فرهنگ را می توان به منزله همگرایی، و در مقطعی خاص به منزله تحول و تبدیل دو گرایش آشکار به حساب آورد: یکی در محدوده اندیشه اجتماعی به طور عام، و در جامعه شناسی به طور خاص; و دیگری در محدوده تاریخ فرهنگی و تحلیل فرهنگی.کارهای مهمی را که در هریک از دو گرایش صورت گرفته اند به اختصار بیان می کنیم.

«علوم فرهنگی » و جامعه شناسی

ویکو از نخستین کسانی بود که در کتابش به نام علم جدید (44- 1725) با طرح این ادعا که «جهان جامعه مدنی را بی شک آدمیان ساخته و پرداخته اند» و «از آنجا که جامعه مدنی را آدمیان بنا نهاده اند می توانند به توفیق در شناخت آن امیدوار باشند» ، به اندیشه اجتماعی اعتماد به نفسی تازه و نیز سمت و سویی خاص بخشید.اندیشه ویکو مبنی بر اینکه با «انجام اصلاحاتی در قالب ذهنی خودمان » می توانیم به «اصول و مبانی » جامعه مدنی دست یابیم، بحث کلی برای توجیه اعتبار همه علوم اجتماعی را که تا آن زمان مطرح بود، اکنون از جهتی خاص مورد تاکید قرار داد.زیرا اگر چنین است که ذهن آدمی در متن تحول اجتماعی و از طریق آن تعدیل و اصلاح می شود، مطالعات فرهنگی ضرورتا باید به آن دسته از صورتهای فرهنگی - در نظر ویکو، خصوصا زبان - بپردازد که توسعه و تحول اجتماعی به واسطه آنها پدیدار می گردد.

چندی بعد، هردر در آثارش (91- 1784) مفهوم صورتهای فرهنگی خاص را، البته در قالب «روح الهام بخش » که پیشتر به آن اشاره کردیم، مطرح کرد.سیر آرا و اندیشه های ویکو و هردر را می توان آشکارا در این رای مهم دیلتای (1883) مشاهده کرد که باید بین «علوم فرهنگی » (Geistewissenschaften) و «علوم طبیعی » فرق گذاشت.به نظر او ویژگی علوم فرهنگی در این است که «موضوعات مورد مطالعه » این علوم در سرشت خود، انسانی اند و چون شخص مشاهده گر در واقع به مشاهده و بررسی پدیده هایی می پردازد که خود ضرورتا در آنها مشارکت دارد، بنابراین استفاده از روشهایی متفاوت برای استدلال و استنتاج و تفسیر گریزناپذیر است.خصوصا دیلتای روش را به وسیله مفهوم پیچیده «درون فهمی » (verstehen) ، یعنی نوعی «فهم همدلانه » یا «دریافت مستقیم و شهودی » صورتهای اجتماعی و فرهنگی زندگی انسان، تعریف می کند و ضمنا اصرار می ورزد که تمامی این گونه مطالعات باید از منظری تاریخی صورت گیرند.طنین این رای دیلتای در آثار ماکس وبر ظاهر شد و بدین سان به گرایشی مشخص در جامعه شناسی نوین تبدیل گردید.

اما اندیشه هایی یکسره متفاوت نیز به شکل گیری جامعه شناسی نوین یاری رساندند.این اندیشه ها بر کشف قوانین سازمان اجتماعی به روشی متفاوت بر پایه مشاهده عینی و ثبت واقعیات عینی (اغلب در قیاس با علوم طبیعی) تاکید می ورزیدند.هریک از گرایشها نقاط قوت و ضعف خاص خود را داشت.روش درون فهمی ممکن است در مقام تبیین و توضیح کاملا نارسا از کار درآید و یا ممکن است برای این کار دست به دامان «روح الهام بخش » شود (که مصادره به مطلوب است) .و اما روش مشاهده عینی ضمن آنکه داده های تجربی ضروری را گرد می آورد، اغلب از فهم جنبه های گوناگون سرشت بعضی از جریانهای تاریخی که کمتر به چشم می آیند و نیز فهم آنها به منزله عناصر شکل دهنده به تاریخ ناتوان است، و بالاتر از همه، آنطور که باید و شاید تاثیراتی را که شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی مشاهده گر بر فرآیند مشاهده به جا می گذارد به حساب نمی آورد.

تاثیرگذاری این مسائل بر نظریه جامعه شناسی، البته به صورتهایی ظریفتر، همچنان ادامه دارد، اما آنچه که بیشتر به بحث ما مربوط می شود آثار آنها بر جامعه شناسی فرهنگ است.مطالعه صور فرهنگی و آثار فرهنگی آشکارا در پیوند با مکتب درون فهمی ادامه یافت.در موارد دیگر و در گرایشهای اصلی جامعه شناسی، آن دسته از واقعیتهای فرهنگی که بیش از همه به روش مشاهده تجربی مورد مطالعه واقع شده اند، اساسا از سنخ نهادها و «تولیدات » فرهنگی بوده اند.در عرصه جامعه شناسی، موارد بالا عمده ترین و پایاترین عناصر دو همگرایی تاریخی اولیه به شمار می آیند.هریک به سهم خود بسیار منشا اثر بوده است هرچند که در بیشتر موارد بین آنها تفاهم و همکاری وجود نداشته و اصولا امکان تفاهم، به معنای واقعی کلمه، وجود ندارد.

1.سهم جامعه شناسی مشاهده ای

سنت تحلیل مشاهده ای (که در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا اغلب مترادف با جامعه شناسی گرفته می شود) به گونه ای فزاینده به مطالعه نهادهای فرهنگی رو آورد و این اقبال زمانی آغاز شد که در جریان تحولات اجتماعی که عملا در مطبوعات و سینما و ارتباطات رادیو - تلویزیونی نوین روی داده بود، نهادهای مهمی با تولیدات خاص خودشان موجودیت یافته بودند که به طور کلی می شد آنها را با روشهای موجود و معمول مورد مطالعه قرار داد.پیش از سر برآوردن نهادهای جدید، جامعه شناسی فرهنگ عمدتا بر مطالعه نهادهای جاافتاده و تثبیت شده نظیر مذهب و آموزش و پرورش متمرکز بود.بدین سان می توان به سه قسم مطالعه نتیجه بخش در قلمرو مطالعات فرهنگی اشاره کرد: 1) مطالعات معطوف به نهادهای اجتماعی و اقتصادی فرهنگ، و دو عنوان غیرمتعارف برای بیان «تولیدات » آنها شامل 2) محتوا، و 3) آثار و نتایج آنها.

ا1) نهادها

مطالعات بسیاری درباره نهادهای ارتباطی مدرن از یک منظر مشخصا جامعه شناختی (کارکردی) صورت گرفته است.برای مثال (1948)، لازارسفلد و استانتن [Lazarsfeld and Stanton] (1949) اشاره کرد.مطالعاتی دیگر درباره همین نهادها، تحلیل نهادی را با بررسیهای تاریخی همراه می کند، مثلا وایت [White] (1947)، یا با بحثهای اجتماعی کلی پیوند می دهد، مثلا سیبرت [Siebert] ، پیترسون و شرام [Petersonand Schramm] (1956). نکته شایان توجه اینکه در این گونه مطالعات بعضی از جدیترین و صریحترین پرسشها درباره سرشت پژوهش جامعه شناختی، مستقیم یا غیرمستقیم، مطرح شده اند.بسیاری از آثار اولیه جامعه شناسی آمریکایی که از نظر روشهای تجربی و همچنین از نظر مفاهیم کاربردی بی اندازه غنی هستند، به شیوه ای کم وبیش غیرانتقادی جامعه مبتنی بر منطق بازار را مفروض گرفته اند که در آن کارکردهای عمومی «جامعه پذیری » و «بازار» را می توان در حالتهای تعامل و تعارض در نظر گرفت.از این گذشته، این آثار بنای کارشان بر نوعی برداشت از جامعه مدرن به مثابه «جامعه توده وار» است که در آن عناصری گوناگون چون فراوانی و انبوهی مخاطبان، «غیرشخصی بودن » نسبی ارسال پیام یا «بی نامی » دریافت پیام، و «ناهمگنی غیرسازمان یافته » جوامع «دموکراتیک و سوداگر» با یکدیگر درآمیخته و در واقع به گونه ای در هم و برهم خلط شده اند. این برداشت از جامعه و فرهنگ به نوعی روش شناسی و نیز سلسله کارهایی با عنوان پژوهشهای «ارتباطات جمعی » انجامید که هنوز هم چیرگی خود را بر پهنه جامعه شناسی فرهنگ به معنای رایج آن حفظ کرده است.برای آشنایی با نقد این مفهوم و آثار و نتایج آن بنگرید به ویلیامز (1974) .

طنز قضیه در این است که در چارچوب همان مفهوم و عنوان بالا به کارهایی متفاوت برمی خورید که در آنها همان روشهای مشاهده ای و تحلیلی، البته برای نقدریشه ای نهادها و کارکردهایشان در جامعه سرمایه داری، به کار گرفته شده اند (تصریح ویژگیهای انواع خاص «جامعه پذیری » و «ارتباطات » در محدوده نظم اجتماعی و اقتصادی خاص) .این قسم جامعه شناسی صراحتا چالشگر بی گمان با موضع (ظاهرا) خنثای دوره آغازین در تعارض بود.و به هر حال، بنا بر ضرورت عناصری از تحلیلهای اقتصادی (درباره مالکیت مؤسسات) و تاریخ اقتصادی و سیاسی را در بررسیهایش به کار می گرفت.بنگرید به شیلر [Schiller] (1969)، چهره شاخص این مکتب، و نیز واینبرگ [Weinberg] (1962)، مرداک و گلدینگ [Merdockand Golding] (1974)، و گروه رسانه ها در دانشگاه گلاسکو [Glasgow University Media Group] (1976).

خارج از حوزه های فرهنگی عمده و نمایان مطبوعات و رادیو - تلویزیون، درباره سایر نهادهای فرهنگی مدرن پژوهشهای انجام شده نسبتا اندک بوده اند، و اما درباره سینما بنگرید به میر [Mayer] (1948)، و درباره نوترین رهیافتها به آلبرشت [Albercht] ، بارنت و گریف Barnett [and] Griff (1970). برای آشنایی با مطالعات تجربی درباره نهادهای فرهنگی قدیمیتر که از روشهای تاریخی و نیز جامعه شناختی استفاده کرده اند، بنگرید به کلینز [Collins] (1928)، بلجام [Beljame] (1948)، آلتیک [Altic] (1957)، ویلیامز [Williams] (1961)، و اسکارپیت [Escarpit] (1966).

2) محتوا

تفاوت اصلی مطالعات جامعه شناختی با «مضمون » فرهنگی از سایر مطالعات مشابه، در تاریخ هنر یا تاریخ ادبیات، در مفروضات روش شناختی تحلیل مشاهده ای است. «تحلیل محتوا» برحسب تعریف عبارت است از «روشی پژوهشی برای بیان عینی، نظام مند و کمی محتوای نمایان ارتباطات » (رایت [Wright] [1959]، 76). این روش پژوهشی در دو حوزه اصلی مفید فایده بوده است: در حوزه تحلیل انواع محتوا - بنگرید به برلسون [Berelson] (1950) و ویلیامز [Williams] (1962) - و گزینش و توصیف برخی آمارها و ارقام اجتماعی - بنگرید به لونتال [Lowental] (1961). برخلاف شیوه برخورد گزینشی و حتی دلبخواهی با «محتوا» در مطالعات غیر جامعه شناختی، در روش تحلیل محتوا تجزیه و تحلیل ضرورتا مستلزم قواعد و آداب پژوهشی مبسوط و نظام مند است.این وضع می تواند در مورد پژوهشهای غیرجامعه شناختی نیز صدق کند و آن زمانی است که پژوهش فرهنگی درباره انواع «داستانی » با تحلیلی گسترده تر درخصوص تغییراتی که در اهمیت اجتماعی «تیپ » های اجتماعی خاص روی می دهد (پلیس و کارآگاه، پزشک، پرستار، کشیش، بزهکار و جز اینها) همراه شود.

بر تحیل محتوا اغلب خرده گرفته اند که یافته هایش «صرفا کمی » است، اما با آنکه اطلاعاتی که گرد می آید در بیشتر موارد نیازمند تحلیل بیشترند این اطلاعات برای هر نوع جامعه شناسی پیشرفته فرهنگ اهمیت اساسی دارند، و این اهمیت نه فقط در نظامهای ارتباطات مدرن، به لحاظ انبوه آثار و تولیداتش، بلکه در انواع آثار و تولیدات سنتی تر نیز مشهود است.

3) آثار و نتایج

بارزترین کمک جامعه شناسی مشاهده ای به مطالعات فرهنگی در قلمرو مطالعات آثار و نتایج [ نهادها و برنامه های فرهنگی ] بوده است.این گرایش، خود نیازمند تحلیل جامعه شناختی است زیرا از بعضی جهات آشکارا با خصلت اجتماعی بعضی از نهادهای مدرن پیوند دارد و این پیوند از همه بیشتر در تبلیغات - پژوهی و بازار - پژوهی و همچنین مخاطب - پژوهی و سنجش افکار سیاسی به چشم می خورد.بودجه های اختصاص یافته به این نوع پژوهشها به اندازه ای بوده است که هیچ حوزه پژوهشی دیگری در قلمرو جامعه شناختی به گرد آن نرسیده است.و اما در این گرایش می توان بین دو دسته از مطالعات تمیز گذاشت: (الف) مطالعات عملیاتی، که اغلب انتشار عمومی ندارند و آثار و نتایج را به عنوان شاخصهایی برای تعیین خطمشیهای داخلی یا تصمیم گیری در امور بازاریابی مورد مطالعه قرار می دهند که از آن جمله اند «نگرش سنجی » ها در مطالعات بازار - پژوهی; مطالعه واکنش شنوندگان و بینندگان به برنامه ها در پژوهشهای متمرکز بر رادیو و تلویزیون; نظرسنجیهای خصوصی درباره «مسائل » سیاسی; و (ب) پژوهشهای انتقادی، که در آنها آثار برنامه هایی که خشونت را به نمایش می گذارند، یا آثار و نتایج برنامه های سیاسی، یا دیگر تولیدات برجسته و متمایز، برای ارزیابی آثار خاص و عام آنها، و اغلب در پاسخ به دغدغه ها و نگرانیهای عمومی، مورد مطالعه واقع می شوند.تا به امروز بیشترین اطلاعات ما در این حوزه پر پیچ و خم و بحث انگیز از این پژوهشها به دست آمده اند، مثلا درباره انواع «خشونت تلویزیونی » و درجات متفاوت تاثیرگذاری آنها بر کودکان با توجه به شرایط مختلف زندگی آنها، یا درباره انواع برنامه های سیاسی رادیو - تلویزیونی مانند بیانیه های حزبی، گزارشهای انتخاباتی، و تعیین و تعریف معنای «مسائل عمده.» برای نمونه بنگرید به هیمل وایت ، اپن هایم و وینس [Himmelweit Oppenheim and Vince] (1958)، بلوملر و مک کوایل [Blumlerand Mc Quail] (1968)، و به طور کلی به لازارسفلد و کاتز [Lazarsfeld and Katz] (1955)، هالوورن و چینی [Chaney] (1970). برای آشنایی با نقد «مطالعات آثار و نتایج » ، شامل بحثی درباره آن دسته از هنجارهای اجتماعی که مبنای آثار و نتایج تلقی می شوند، بنگرید به ویلیامز (1974) .ضمنا باید توجه داشت که در مطالعات فرهنگی غیرجامعه شناختی، نظیر بسیاری از نوشته های غیرتخصصی، معمولا نتیجه یا معلول مطرح می شود بدون آنکه دلایل و شواهد لازم ارائه شوند و اغلب به بیان ساده انگارانه و حتی سرسری مساله بسنده می گردد.در این حوزه نیز همچون حوزه های دیگر، نقش مطالعه جامعه شناختی که البته معمولا به نقد و اصلاح نیاز دارد، ضروری و حیاتی بوده است.

2.سنت بدیل

خارج از حوزه جامعه شناسی مشاهده ای، نخستین همگرایی بین نظریه های اجتماعی فرهنگ و نظریه ها و مطالعات مشخصا فلسفی و تاریخی و انتقادی درباره هنر صورت گرفت.بارزترین نمود این جریان در سنت آلمانی ظاهر گردید و در دامان این نت بود که مکتبها و نحله های مهم بسیار سر برآوردند.این همگرایی، از همان آغاز کار، در سنت مارکسیستی عامتری پدیدار گردید که در طی سالیان اخیر، البته در شاخه های گوناگون، فعالیت قابل ملاحظه ای داشته اند.

پیش از آنکه به این حوزه گسترده و پیچیده مدرن بپردازیم، لازم می دانیم به چند کار مهم در حوزه های تاریخ فرهنگ و تحلیل فرهنگی اشاره کنیم که گرچه بررسیهای جامعه شناختی خوانده نمی شوند اما در میان آنها می توان به بعضی مفاهیم و روشهای بسیار مهم دست یافت.در این زمینه، علاوه بر آثار ویکو و هردر که پیشتر به آنها اشاره کردیم، باید از کارهای برجسته راسکین (6- 1851 و 1857) و بورکهارت (ترجمه، 1878) و نیز دیلتای (ترجمه، 1976) نام ببریم.اما ویژگی مشترک این آثار، و بسیاری آثار دیگر، در این است که بحثها و نقدهایشان آشکارا متمرکز بر هنر و فرهنگ در مقام عمل است و از این رو می توان آنها را آثاری در حوزه های تاریخ و نقد به شمار آورد.با اینهمه، تفاوتشان با آثار تاریخ عمومی هنر و نقد در این است که آگاهانه، هرچند به شیوه های مختلف، یک سلسله مفاهیم اجتماعی کاربردی را به منزله عناصر ضروری توصیف و تحلیل مطرح کرده و به کار گرفته اند. بدین سان، در محدوده سنت بدیل، همپوشی آنها با جامعه شناسی فرهنگی مدرن، روشن و آشکار است.

در مطالعات مدرن می توان بین سه تاکید کلی تمیز قائل شد: (1) شرایط اجتماعی هنر; (2) مواد و مایه های اجتماعی در کارهای هنری; و (3) مناسبات اجتماعی در کارهای هنری.

1) شرایط اجتماعی هنر

آثار متعلق به حوزه شرایط اجتماعی هنر آشکارا با زیبایی شناسی عمومی و بعضی از شاخه های روانشناسی، و نیز با تاریخ همپوشی دارند.در بین این گونه آثار می توان بین رویکردهای اساسا زیباشناختی و روانشناختی و رویکردهای اساسا تاریخی تمیز قائل شد. بعضی از آثار دسته نخست روی هم رفته ملاحظات اجتماعی را کنار می گذارند و بنابراین از قلمرو بحث کنونی ما خارج می شوند. اما گرایشهایی عمده وجود دارند که بنای کارشان بر داده های «زیباشناختی » و «روانشناختی » است.این داده ها، یا (الف) شرایط اجتماعی را همچون عواملی تعدیل کننده در طول فرآیندهای انسانی نسبتا پایدار معرفی می کنند، یا (ب) دوره هایی عام را در فرهنگ جامعه بشری ترسیم می کنند که در محدوده آنها گونه هایی از هنر شکوفا می شوند.اثر رید [Read] (1936) و آثار متعلق به رویکرد «فرویدیستهای اجتماعی » [Freudian - Social] در دسته نخست جای می گیرند، و دسته دوم که تا حدودی متاثر از نیچه (1872) و فریزر [Frazer] (1890) است آثاری از وستون [Weston] (1920)، یونگ [Jung] (1933) و فریه [Frye] (1957) را در بر می گیرد.

جالبترین جنبه کارهایی از این دست که معمولا سبب می شود قاطعانه از جامعه شناسی فاصله بگیرد و در واقع غالبا موضعی خصمانه در برابرش اتخاذ کند، رابطه آن با یکی از گرایشها در اندیشه مارکسیستی هنر است.مارکس و انگلس هیچ کدام به شیوه ای نظام مند به هنر نپرداختند، اما آراء آنان سرچشمه بسیاری از دیدگاههای نظری عمده بوده اند.مشهورترین آنها در بحثهایی دیده می شوند که ساختارها و مناسبات اجتماعی را در آثار هنری به تحلیل می کشند.در دنباله مطلب به این مواضع و دیدگاهها خواهیم پرداخت.شماری دیگر از آثار مارکسیستی به خاستگاهها و گونه شناسیهای هنر پرداخته اند که آنها هم دقیقا در همین دسته جای می گیرند.نمونه های آنها عبارت اند از پلخانف [Plekhanov] (ترجمه، 1953) درباره رابطه هنر با «غرایز اولیه » یا «سوائق » ، کائوتس [Kautsky] (1927) درباره رابطه توسعه هنر با رفتار حیوانی تکامل یافته، کادول [Caudw ell] (1938) درباره رابطه هنر با «گونه ارثی [ ژنوتیپ ]» ، و فیشر [Fisch e r] (1963). بعضی از عناصر بالا را در پیوند با یکدیگر (کادول) یا در پیوند با گرایشهای مشخصا تاریخی می توان در لوکاچ [Lukacs] (1969) و مارکوزه [Marcuse] (1978) مشاهده کرد.

یادآوری می کنیم که باید بین این نوع آثار با نظرداشت به ارزش احتمالی آنها، و روایتهای محدودتر رویکرد شرایط اجتماعی هنر (معروف به «سوسیولوژیسم » یا «نسبیت گرایی جامعه شناختی ») که گرایش شدید مارکسیستی دارند، تمیز قائل شد.و اما هیچ مطالعه ای در باب هنر در نهایت نمی تواند فرآیندهای جسمانی و نیازهای ارگانیسم انسانی را که با ابزارهای تولید او پیوندی بس نزدیک دارد، نادیده بگیرد.این فرآیندها و نیازها را می توان مستقیما در فیزیولوژی و روانشناسی تجربی مطالعه کرد، اما در اینجا با مشکلی عمده روبه رو هستیم و آن عبارت است از چندگونگی آثاری که (ظاهرا)، چنانکه شواهد و مدارک انسانشناختی و تاریخی نشان می دهند، اصول و مبانی مشترک و واحدی دارند.در این زمینه، هنوز خصوصا در بسیاری از آثار غیرمارکسیستی و حتی آثار مارکسیستی، روابط همبستگی کمتر بر تحلیل منظم شواهد و مدارک، و بیشتر بر مفاهیم کم وبیش پیشینی، معمولا محدود و منحصر به مفاهیم پیشینی معاصر، استوار است که با شواهدی از باب مثال همراه شده اند.این شیوه خصوصا در تحلیلهای ذهنی و انتزاعی درباره "کنشهای جادویی" یا "انگیزه های اقتصادی" یا "نمادگرایی جنسی" به منظور ارائه تبیینهایی کلی در باب هنر در فرهنگهای دیگر به کار رفته است.همه این مفاهیم، پیاپی برای تبیین و توضیح تصاویر غارها در دوران پیش از تاریخ به کار رفته اند و نتایجی گوناگون، البته همواره دلبخواهی، استنتاج شده اند.در این ضمن، برداشتی انتزاعی از "غریزه زیباشناسی"، بریده از شرایط و مناسبات اجتماعی، گرچه غالبا به سبک و سیاق این گونه کارها نزدیکتر شده است، کلا مساله کنشهای مرتبط با یکدیگر را که البته در معرض دگرگونی اند، زیر پا می گذارد..

برای آشنایی با اصلاحات اساسی در این گونه روشها می توان به آثار مهم موکاروفسکی [Mukarovsky] (ترجمه، 1970) و موراوسکی [Morawski] ( 1974) رجوع کرد.در چارچوب جامعه شناسی فرهنگ، اکنون می توان با ارائه تعریفی تازه از این زمینه مطالعاتی، آن را برای پژوهش در شرایط کنشهای فرهنگی و هنری به کار گرفت (بنگرید به فصل 4) .در این صورت باید به بررسی تفصیلی راه و روشهایی بپردازیم که در طی آنها فرآیندهای زیستی نسبتا پایدار و شیوه های تولیدی نسبتا متغیر و متنوع، همواره در متن شرایط اجتماعی ( تاریخی - اجتماعی) خاص، از راههایی دقیقا مشابه و قابل مقایسه و دقیقا متغیر، به یکدیگر می پیوندند.با اینهمه، در قیاس با دیگر بخشهای عمده مطالعات مفهومی، این حوزه بنیادی جامعه شناسی فرهنگ تازه در ابتدای راه است.

2) مواد و مایه های اجتماعی در آثار هنری

مطالعه مواد و مایه های اجتماعی در آثار هنری بسیار پردامنه بوده است و اغلب آن را درونمایه محض جامعه شناسی فرهنگ شمرده اند.واقعیت این است که بسیاری از این موضوعات اساسا تاریخی اند، اما تمامی آنها بر یک صورتبندی یا فرض عمده جامعه شناختی بنا شده اند.این فرض بیش از همه در نظریه «زیربنا و روبنا» مشهود است که پلخانف (ترجمه، 1953) آن را به خوبی به حوزه فرهنگ تعمیم داد.ویلیامز در کتاب خود (1977) مسائل و مشکلات این مفهوم را بررسی کرده است.در چارچوب این گرایش «واقعیات » یا «ساختار» بنیادین جامعه مشخص در دوره معین، بر اساس تجزیه و تحلیلی کلی، پذیرفته می شوند یا معلوم و مشخص می گردند و «بازتاب » آنها در آثار موجود به شیوه ای کم وبیش مستقیم دنبال می شود.بدین سان، محتوا و صورت رمان واقعگرای سده هجدهم را می توان بر پایه واقعیتی از پیش شناخته شده، یعنی اهمیت فزاینده بورژوازی تجاری، توضیح داد. مثال شاخص و برجسته این روش را می توان در اثر لوکاچ (1950) مشاهده کرد.

3) روابط اجتماعی در آثار هنری

در پیچیده ترین شکل تجزیه و تحلیل نقش مواد و مایه های اجتماعی در آثار هنری، دامنه تحلیل به مطالعه روابط اجتماعی کشیده می شود; به ویژه وقتی که اندیشه «بازتاب » - که در آن آثار هنری مستقیما تجسم مایه های اجتماعی موجود جامعه اند - بر پایه اندیشه «میانجیگری » تعدیل و اصلاح می شود یا جایش را به آن می دهد.

میانجیگری اساسا به فرآیندهای ضروری ترکیب و تلفیق در محیطی خاص اشارت دارد; و بدین سان بر روابط عملی بین صورتهای اجتماعی و هنری دلالت می کند ( بنگرید به مطلب زیر) .اما کاربردهای رایجتر میانجیگری، ناظر بر رابطه غیرمستقیم بین تجربه و ترکیب بندی تجربه است.صورت این رابطه غیرمستقیم برحسب کاربردهای متفاوت این مفهوم تفسیر می شود.بدین سان، مثلا داستان محاکمه (The Trial) اثر کافکا را می توان از منظرهایی متفاوت تفسیر کرد: (الف) میانجیگری به منزله فرافکنی - نظام اجتماعی خودکامه و غیرعقلانی به صورت مستقیم و بی واسطه، مطابق معیارهای خودش، توصیف نمی شود بلکه بر پایه لوازم ضروری و اساسی آن، به منزله نظامی غیرعادی و عجیب و غریب توصیف و تصویر می شود; یا، ب) میانجیگری به منزله کشف یک «همبسته عینی » [objec tive correlative] - شرایط و خصوصیاتی گرد می آیند و ترکیب می شوند تا به صورتی عینی، احساساتی ذهنی یا واقعی - گناهی وصف ناپذیر - پدید آورند که محرک اصلی ترکیب از آن سرچشمه گرفته است; یا ج) میانجیگری به منزله کارکرد فرآیندهای اجتماعی بنیادین آگاهی - که در طی آن بحرانهایی که نمی توان آنها را به شیوه های دیگر درک و دریافت کرد به صورت تصویرها و صورتهای هنری مستقیم و مشخص «متبلور» می شوند - تصویرهایی که به نوبه خود، شرایط بنیادین (اجتماعی و روانی) خاصی را توضیح می دهند: نه فقط بیگانگی کافکا بلکه بیگانگی به معنای عام.در حالت آخر [ ج ]، این «شرایط بنیادین » یا به ماهیت کل عصر اشارت دارد، یا به طبع جامعه ای خاص در دوره ای معین، یا به خصلت گروهی خاص در درون جامعه ای خاص در دوره ای معین.همه این موارد، خصوصا موارد دوم و سوم، بالقوه جامعه شناختی اند اما تحلیلهای گوناگونی را از جستجو در روابط بی واسطه محتوا گرفته تا روابط بی واسطه صورت در بر می گیرند.تجزیه و تحلیلهایی که در آنها (ترجمه، 1969)، گلدمن [Goldmann] (1964)، آدورنو a)[ Adorno] 1967)، و اثر مشترک مکتب مهم فرانکفورت (بنگرید به جی [Jay] ، 1973).

صورتها

همگراییهایی بین تجزیه و تحلیل مواد و مایه های اجتماعی و روابط اجتماعی در آثار هنری، و تحلیل محتوای مواد و مایه های ارتباطاتی که در بالا به آن اشاره شد، صورت گرفته اند.فرض ردیابی نظام مند محتوا، چه با واسطه و چه انعکاسی، زمینه مشترک درخور ملاحظه ای در میان این نوع تجزیه و تحلیلها فراهم آورده است، و در بین آنها آثاری بس ارزشمند پدید آمده اند. اما در سالهای اخیر همگرایی مؤثرتری در مطالعات هنر و هم مطالعات ارتباطات گرد مفهوم « صورتها» شکل گرفته است.این جریان به ویژه در آثار لوکاچ (ترجمه، 1971)، گلدمن (ترجمه، 1975) و بلوخ [Bloch] و دیگران ( ترجمه، 1977) نظریه پردازی و تشریح شده و عمیقا مورد بحث قرار گرفته است. بحث تفصیلی این نوع تحلیل اجتماعی در فصلهای 5 و 6 کتاب آمده است.

صورتها و روابط اجتماعی

بر اساس آنچه که در چارچوب این گرایش می توان آن را صورتهای اجتماعی هنر تعریف کرد، تحلیلهایی درباره صورتبندیهای اجتماعی متناظر با آنها تکوین یافت.مثال مناسب این گونه تحلیلها اثر گلدمن (1964) است، و مطالعات کلاسیک گرامشی (ترجمه، 1971) و بنیامین (ترجمه، 1973) نیز آثاری راهگشا در این زمینه به شمار می آیند.در اینجا نیز شاهد برخی از همگراییها با آثاری هستیم که ربطشان به سنت جامعه شناختی بی واسطه تر است، به ویژه با آثار مانهایم ( هرچند که مسائل نظری بسیاری در پی آورد)، و نیز با شماری از مطالعات انجام شده درباره گروههای خاص و شرایط خاص (مقایسه کنید با بلجام [1948]) . جامعه شناسی صورتبندیهای اجتماعی و روابط آن با حوزه گسترده تر جامعه شناسی نهادها مستقیما در فصلهای 2 و 3 بررسی شده است.

ایدئولوژی

اکنون باید به حوزه ای بسیار مهم و دشوار در جامعه شناسی فرهنگ اشاره کنیم که در همگرایی کنونی مقامی برجسته و گاه مسلط داشته است.این حوزه دربرگیرنده مجموعه ای از مسائل مرتبط با اصطلاح پیچیده «ایدئولوژی » است.

«ایدئولوژی » اصطلاحی ضروری و اجتناب ناپذیر در تحلیل جامعه شناختی است، اما نخستین مساله این است که آیا اصطلاح ایدئولوژی برای بیان: (الف) باورهای رسمی و آگاهانه طبقه یا گروههای اجتماعی به کار می رود، یعنی کاربرد معمولی آن به صورت اصطلاح «ایدئولوژیک » به معنای اصول کلی یا مواضع نظری یا به معنای اغلب ناخوشایند آن که اعتقاد جزمی را افاده می کند; یا (ب) جهان بینی یا دیدگاه کلی مختص طبقه یا گروهی اجتماعی که باورهای رسمی و آگاهانه و نیز نگرشها و عادات و احساسات کمتر آگاهانه و حتی مفروضات، شیوه های رفتار و تعهدات غیرآگاهانه را در بر می گیرد.

در آغاز، روشن است که تحلیل جامعه شناختی فرهنگ اغلب، حتی پیش از هر چیز دیگر، با معنای (الف) سروکار دارد.از این راه است که عمدتا تولید فرهنگی، اغلب به شیوه ای بسیار دقیق، با طبقات و دیگر گروههای اجتماعی ربط پیدا می کند و این روابط را می توان در قالب اصطلاحات اجتماعی دیگر، با استفاده از تحلیلهای سیاسی، اقتصادی یا شغلی و حرفه ای بیان کرد.

دو نوع بسط این معنا به حوزه های دیگر ضرورت دارد.نخست، به حوزه ای گسترده تر شامل احساسات و نگرشها و انگاره هایی که معمولا به گونه ای کاملا مشخص، فرهنگ طبقه یا گروه معینی را از دیگران متمایز می کند.این حوزه گسترده تر و نامحسوس تر، برای توصیف دگرگونی فرهنگی در یک طبقه، که از منظری دیگر ( منظر اقتصادی) مقوله ای مداوم و پایدار تلقی می شود، حائز اهمیت است.در این گونه حوزه ها به «طیفی از سایه روشنها» ی زیست شده، و نیز طیفی گسترده از کنشهای واقعی اجتماعی برمی خوریم که از نظر فرهنگی مشخص و متمایزند و از این رو نقش آنها در تجزیه و تحلیلها تعیین کننده است.دوم، لازم است معنای بالا را به حوزه ای از تولید فرهنگی عیان و آشکار گسترش دهیم که به لحاظ سرشت صورتهای فرهنگی اش، بیانگر باورهای رسمی و آگاهانه نیست، یا دست کم در درجه اول یا صرفا این گونه باورها را منعکس نمی کند: نه فلسفه یا مذهب یا نظریه اقتصادی یا سیاسی، بلکه نمایشنامه، داستان، شعر، نقاشی.

واقعیت این است که در بیشتر موارد پیوندهایی نزدیک بین باورهای رسمی و آگاهانه طبقه یا گروهی خاص و تولید فرهنگی وابسته به آن وجود دارد: گاه، پیوندهایی مستقیم با باورها در محتوای عیان آنها; اغلب، پیوندهایی قابل ردیابی با مناسبات، دیدگاهها و ارزشهایی که باورها به آنها مشروعیت می بخشند یا آنها را هنجارمند می سازند، نظیر گزینشهای ویژه موضوعی (تاکیدها و حذفها) ; و باز، اغلب، پیوندهایی قابل تجزیه و تحلیل بین نظامهای باورها و صورتهای هنری، یا بین هر دوی اینها و نوعی «موضع و موضع گیری » بنیادی و زیربنایی در جهان.

اما کاربرد معمول و رایج «ایدئولوژی » در این مراحل و مراتب اساسا متفاوت تحلیل می تواند مغشوش و گمراه کننده باشد.در حالتی که محتوای عیان را بررسی می کنیم مشکل عمده ای پیش نمی آید.گزینشگریهای خاص را نیز می توان کم وبیش به سادگی «ایدئولوژیک » خواند، گو اینکه اغلب باید جایی هم برای آن دسته از صورتهای هنری خاص که تحت تاثیر عواملی متفاوت شکل می گیرند و متضمن این نوع گزینشها هستند در نظر گرفت.اما در همانندیهای ژرفتر و نیز شباهتهای ممکن است که کاربرد «ایدئولوژی » مشکلات بیشتری را به بار می آورد، زیرا اگر ایدئولوژی را معیار اصلی سنجش، یا حتی نقطه شروع بدانیم، در چنین سطح بنیادین تولید و بازتولید اجتماعی، تشخیص اینکه چه چیزی برای دیگر فرآیندهای اجتماعی باقی می ماند کاری بس دشوار است، چنانکه پیش از این شاهد مشکل مشابهی در مورد بعضی از کاربردهای فرهنگ مطرح بود.

از این گذشته درحالی که ایدئولوژی، به لحاظ کاربرد زبانی اش، مفهوم باورهای سازمان یافته را (خواه رسمی و آگاهانه و خواه فراگیر و جاری) حفظ می کند، اغلب می توان فرض را بر این گذاشت که این گونه نظامها سرچشمه حقیقی هرگونه تولید فرهنگی (و در واقع تولید اجتماعی) اند.در قلمرو هنر، این فرض به شدت به تقلیل گرایی می انجامد; از یک سو فرآیندهای مستقیما جسمانی و مادی را ( مقایسه کنید با فصل 4) که خاستگاه آثار هنری بسیار است به حساب نمی آورد، و از سوی دیگر فرآیندهای تعیین کننده ساختن و بازساختن را که از ویژگیهای عینی، متمایز از عناصر قابل انتزاع، هنرهای عمده اند کنار می گذارد.این فرآیندها از (الف) بیان و بازنمایی خلاق ( البته به صورتهای نسبتا ساده) گرفته تا (ب) انواع بازآفرینی و جستجوی اکتشافی، و حساستر و تعیین کننده تر از اینها (ج) تنش، تضاد، یا آنچه که در جای دیگر مخالفت خوانده می شود، را در بر می گیرند. فرآیندهای یادشده همچنین شامل گستره ای است از آنچه که می توان آن را صرفا به منزله « ترجمان ایدئولوژی » به مایه های دقیقا حسی دانست، تا آنچه که، برحسب فرآیندهای جسمانی و مادی آثار هنری، بهتر است به منزله تولید آثاری متمایز و کلی نگریسته شود.

بدین سان باید خاطرنشان کنیم که اگر این گونه بسطها و جرح و تعدیلها انجام نشود، «ایدئولوژی » ، حتی در تحلیل مارکسیستی و خصوصا در بعضی از گرایشهای نیرومند معاصر آن، در واقع چیزی جز تکرار تاریخ و فرهنگ، در مقام مفهوم، نخواهد بود. کاربردهای خاصتر «ایدئولوژی » می تواند برای اصلاح و تعدیل کاربردهای «فرهنگ » به معنای عام و کلی آن سهمی بسزا داشته باشد.کاربردهای دقیقتر و مشخصتر «ایدئولوژی » می تواند آنچه را که اغلب تعمیم نادرست «کل راه و رسم زندگی » است تجزیه کند تا فرهنگ منتسب به طبقات خاص و گروههای دیگر را مشخص و متمایز سازد.بدین سان، این اصطلاح بی شک در جامعه شناسی پویای فرهنگ اصطلاحی مهم از حیث روش و شیوه کار محسوب می شود.اما در کابردهای بسط یافته تر و عامتر به گونه ای قابل ملاحظه و استثنایی به «روح الهام بخش » در نظریه های فرهنگی ایدئالیستی شباهت می یابد، و این وضع در حالتی که به «شاهد نهایی » همچون به اقتصاد یا شیوه تولید اشاره می کند (البته بدون آنکه آن را در نظریه خود بگنجاند یا دقیقا مشخص سازد) نیز مشاهده می شود.

اشکال از کلیت و عمومیت به معنای دقیق کلمه نیست.ایدئولوژیهای عام و کلی را، در سطوح بالای ژرفا و پیچیدگی، باید از جمله برجسته ترین صور تولید فرهنگی جمعی به حساب آورد.اما دقیقا از آن رو که همه ایدئولوژیهای عمده از این ژرفا و پیچیدگی برخوردارند، این مفهوم را نمی توان همچون نوعی «روح الهام بخش » ، در بنیان کل تولید فرهنگی، تعمیم داد.این ادعا که همه کنشهای فرهنگی تابع ضرورت «ایدئولوژیکی » است معنایی جز این ندارد که (همچون بعضی از کاربردهای جاری مفهوم فرهنگ) کل تولید فرهنگی مقوله ای دلالتگر است.با وجود مشکلات ناشی از تداخل با کاربردهای رایجتر، این معنا پذیرفتنی است.اما این معنا بسیار متفاوت از آن است که کل تولید فرهنگی را برحسب «ایدئولوژی » توضیح دهیم یا آن را «تابع ایدئولوژی » بدانیم، زیرا در این صورت آنچه مورد غفلت واقع می شود، چنانکه در کاربردهای آرمانگرایانه «فرهنگ » نادیده گرفته می شود، فرآیندهای عینی و واقعی پیچیده ای است که خود «فرهنگ » یا «ایدئولوژی » را پدید می آورند.دغدغه جامعه شناسی فرهنگ به معنای دقیق و جامع آن ضرورتا بررسی همین فرآیندهای تولید است.مطالعه «ایدئولوژی خاص » و تولیدات آن، روش شناخته شده فلسفه آرمانگراست. مسائل موردمطالعه جامعه شناس امور فرهنگی یا کارشناس تاریخ فرهنگی، آن دسته از کنشهای فرهنگی و روابط فرهنگی است که نه فقط «ایدئولوژی » یا «فرهنگی » خاص را پدید می آورد، بلکه مهمتر از اینها، وضعیتها و آثار زنده و پویایی است که از یک سو کنشهای مستمر و پایدار و از سوی دیگر تنشها و کشمکشها، تصمیمها و تردیدها، نوآوریها و تغییرات واقعی و عینی را در بر می گیرد.

و حال می رسیم به آخرین نکته ای که می توان درباره کاربردهای رایج « ایدئولوژی » بیان کرد.آنجا که «ایدئولوژی » به منزله «آگاهی کاذب » یا به عنوان «تجربه موهوم » در تقابل با علم واقع می شود (مقایسه کنید با آلتوسر [ 1970 ، 1971 ])، اغلب بسیار شبیه حوزه فرضی «تجربه مشترک » است که « مشاهده علمی » در جامعه شناسی تجربی در برابر آن جای گرفته است.بی گمان مبانی فلسفی این گرایشها متفاوت وحتی متعارض اند.اما وقتی آنها را به تجزیه و تحلیل بکشیم، فرض روشی برای تبیین که بتوان آن را همچون اصلی پیشینی «ورای » همه دیگر تجربه های اجتماعی و تولیدات فرهنگی به حساب آورد، خود به صورت واقعیتی در جامعه شناسی دوره خاصی از فرهنگ آشکار می شود.شیوه ها و اشکال امتیازات در این جامعه شناسی، در نهادها و کنشهای موجود، باید با دقت فراوان مورد مطالعه قرار گیرند.

بدین سان، جامعه شناسی فرهنگ به مطالعه فرآیندهای اجتماعی مرتبط با کل تولید فرهنگی، از جمله صورتهایی از تولید که عنوان «ایدئولوژی » به خود می گیرند، می پردازد.این مطالعات گرچه رشته خاصی را تشکیل می دهند، آثاری که از مبنا و خاستگاهی بسیار متفاوت و متنوع پدید می آیند همچنان معرف همگرایی علایق و روشهای گوناگون اند و هنوز در هر مرحله تفاوتهای نظری مهمی به چشم می خورد.دیگر پیامد تفاوت و تنوع در مبانی، خواه مبانی تاریخی، فلسفی، مطالعات ادبی، زبانشناختی، زیباشناختی و نظریه اجتماعی، و خواه خود جامعه شناسی، این است که همواره مساله تداخل بین رشته های متفاوت و در عین حال ضروری وجود دارد.

جامعه شناسی فرهنگ، از هر نوع و با هر گرایش، ضرورتا باید به مطالعه نهادها و سازه های تولید فرهنگی بپردازد چرا که شیوه تولید فرهنگی بارزترین وجه انواع رشته های جامعه شناسی فرهنگ است.این مساله، موضوع اصلی فصول دوم و سوم این کتاب است.از این گذشته، جامعه شناسی فرهنگ باید مناسبات اجتماعی و شیوه تولید خاص برخاسته از این مناسبات را مورد مطالعه قرار دهد.تفصیل این بحث در فصل چهارم آمده است.به علاوه، جامعه شناسی فرهنگ باید به بررسی شیوه هایی بپردازد که به وسیله آنها، در چارچوب زندگی اجتماعی، «فرهنگ » و « تولید فرهنگی » هویت اجتماعی می یابند.فصل پنجم کتاب به این موضوع اختصاص یافته است.در تمامی این حوزه ها شاهد همپوشیهایی با تاریخ عمومی و تاریخ هنرهایی خاص هستیم. جامعه شناسی فرهنگ نمی تواند جانشین این مطالعات تاریخی شود اما می تواند در قلمرو این مطالعات پرسشهایی دقیقا جامعه شناختی مطرح سازد.

جامعه شناسی فرهنگ باید بیش از پیش و با صراحت هرچه بیشتر به مطالعه صورتهای هنری خاص روی آورد.بررسی این صورتهای خاص، با مثالهایی از نمایشنامه نویسی، موضوع فصل ششم را تشکیل می دهد.این حوزه با حوزه های تجزیه و تحلیل انتقادی، و مطالعه عمومی نظامهای نشانه ها که موضوع دانش نشانه شناسی است، همپوشی دارد.جامعه شناسی صورتهای فرهنگی نمی تواند جانشین این رشته ها شود اما با تاکید و تمرکز بر مبنای اجتماعی و نیز بنیاد نشانه شناختی و نمادین نظامهای نشانه ها که نظامهای عمومی دلالتگر به حساب می آیند، پرسشهایی مشخصا جامعه شناختی پیش می کشد و بدین سان جنبه اجتماعی این گونه مطالعات را که معمولا محدود به تجزیه و تحلیلهای درون رشته ای است، آگاهانه و سنجیده گسترش می دهد.

جامعه شناسی فرهنگ باید بیش از پیش به مطالعه فرآیندهای «بازتولید» اجتماعی و فرهنگی همت کند.هفتمین فصل کتاب را به این موضوع اختصاص داده ایم. در این بحث، جامعه شناسی فرهنگی آشکارا با نظریه سیاسی و جامعه شناسی عمومی همپوشی دارد. جامعه شناسی فرهنگی نمی تواند جای رشته های یادشده را بگیرد اما می تواند با ارائه شواهد و دلایل خاص خود بر غنای آنها بیفزاید.و سرانجام، جامعه شناسی فرهنگی باید به مطالعه مسائل عام و خاص سازمان فرهنگی بپردازد که شرح آن در فصل هشتم آمده است.در اینجا نیز بین جامعه شناسی فرهنگی و رشته های نظریه سیاسی و جامعه شناسی عمومی همپوشی وجود دارد.گرچه جامعه شناسی فرهنگی نمی تواند جانشین این رشته ها شود اما می تواند با تاکید و تمرکز ویژه اش بر دو موضوع، بحث سازمان فرهنگی را پربارتر کند: نخست، سازمان نظامهای دلالتگر و، دوم، گونه های خاص صورتبندی اجتماعی که به شکل حرفه ای و تخصصی به این مقوله می پردازند، از جمله مقوله پیچیده ای که با عنوان « روشنفکران » مشخص و شناخته می شود.موضوع سازمان فرهنگی مستقیما با تحلیل اقتصادی نیز تداخل می کند و این مساله به ویژه در آثاری که درباره سازمانهای فرهنگی جدید سرمایه داری و خصوصا «رسانه ها» پدید آمده اند بیش از پیش اهمیت می یابند.تکوین شاخه «اقتصاد سیاسی فرهنگ » در سالهای اخیر (بنگرید به شیلر [ 1969 ]، مرداک و گلدینگ [ 1974 ]، گارنهام [ 1977 ]) بسیار ضروری و مغتنم است و باید همچون شاخه ای متمایز و در عین حال مکمل جامعه شناسی فرهنگ در نظر گرفته شود.

در این نوشته کوشیدیم ابعاد همگرایی در قلمرو جامعه شناسی فرهنگ را توضیح دهیم و علایق و گرایشها و روشهایی را که همزمان به این همگرایی یاری رسانده اند و در بسیاری از موارد، گذشته از نقششان در این همگرایی به صورت رشته هایی مستقل و مهم باقی می مانند، روشن سازیم.

نوشته بالا ترجمه فصل نخست کتاب زیر است :

Raymond Williams, Culture, Fontana Paperbacks, 1981.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر