شارحان دیدگاه جامعه بیم زده (risksociety) عمدتا به شیوه هایی علاقه مندند که در آن مفهوم بیم به وضعیت مدرنیته متاخر ربط داده می شود.این دیدگاه، رویکردی برای بررسی امور سیاسی و معانی رایج در سطح کلان و استراتژیهای بیم ارائه می نماید. شارحان «جامعه بیم زده » بر فرآیندهایی چون فردی شدن، تاملی بودن (reflexivity) و جهانی شدن به مثابه عواملی که در «جامعه بیم زده » ملتهای غربی گرد هم می آیند تاکید می کنند.در این مقاله به بررسی بینشهایی می پردازیم که دو شارح مهم تز «جامعه بیم زده » ، الریش بک (Ulrich Beck) و آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) ارائه کرده اند.اگرچه آنها در بدو امر شناخت خود را از بیم و مدرنیته متاخر به طور جداگانه گسترش دادند، اما از آنجا که نوشته های بک و گیدنز نکات مشترک بسیاری با یکدیگر دارد، تصمیم گرفتیم که در این مقاله آراء آنان را در کنار یکدیگر مورد بررسی قرار دهیم.با این حال، همچنان که در پایان این گفتار یادآور شده ایم، تفاوتهای مهمی نیز در نوشته های آنان وجود دارد که نیازمند تذکر است.
بِک و جامعه بیم زده
جامعه شناس آلمانی الریش بک در مورد مطالب جامعه شناختی مربوط به بیم، به شخصیت برجسته ای بدل شده است.ترجمه انگلیسی کتاب او جامعه بیم زده: به سوی مدرنیته ای نوین، نخستین بار در سال 1992 چاپ شد (نسخه اصلی آلمانی آن شش سال پیش از آن منتشر شده بود) و بحثهای زیادی را درباره ماهیت بیم در جوامع معاصر غربی برانگیخت.به دنبال آن، بک کتابهای دیگری درباره جنبه ها و ابعاد مختلف بیم نوشته که تعدادی از آنها به زبان انگلیسی برگردانده شده اند.این آثار شامل مدرنیزاسیون تاملی (که در سال 1994 با آنتونی گیدنز و اسکات لش (Scott Lash) نوشته شد)، آشوب عادی عشق (که در سال 1995 با همراهی الیزابت بک گرنشایم (Beck-Gernsheim) نوشته شد) و سیاست بوم شناختی در عصر بیم (1995) می شود.همچنین شماری مقالات در مجلات و برخی از فصول کتابها درباره این موضوع را نیز شامل می شود. (به عنوان مثال نگاه 1996 و b 1996.) بک در این آثار استدلال می کند که افراد در جوامع معاصر غربی در دوره ای در حال گذار زندگی می کنند که در آن جامعه صنعتی در حال تبدیل به جامعه ای بیم زده است.در این دوره گذار، تولید ثروت، ملازم بیمهاست، بیمهایی که به منزله پیامد مدرنیزاسیون در حال گسترش اند.بنابراین مشکل اساسی جوامع غربی تولید و توزیع کالاهایی مانند ثروت و اشتغال در وضعیتهای کمیابی (همچنان که در اوایل مدرنیته وجود داشت و هنوز هم در کشورهای در حال توسعه باقی مانده است) نیست بلکه ممانعت یا به حداقل رساندن زیانها (bads) ، یا به عبارت دیگر بیمهاست.امروزه مناقشات و درگیریهای مربوط به بیم بر عرصه های عمومی و سیاسی و خصوصی در حال سیطره یافتن است.از این رو افرادی که در این جوامع زندگی می کنند، آگاهی بیشتری از بیم پیدا می کنند و مجبور می شوند که در زمینه های روزمره و عادی با بیمها مواجه شوند: «هر کس به نوعی گرفتار پیکارهای تدافعی گوناگون و در انتظار ظهور نوعی خصومت در شیوه زندگی و تغذیه خود است » (بک، 1994 : 45) .
بک در بیشتر نوشته هایش رویکردی رئالیستی به بیم را نمایان می سازد.برای او بیم، کلمه دیگری برای مخاطره (hazard) یا خطر (danger) است. (2)
او مدعی است که «بیمهای مدرنیزاسیون تهدیدهایی بازگشت ناپذیر برای حیات گیاهان، جانوران و موجودات انسانی هستند» (بک، b 1992 : 13). از بسیاری جهات او خشم خود را از سرشت هماره مخاطره آمیز زندگی در مدرنیته متاخر آشکار می سازد و بینشی آخرالزمانی (apocalyptic) از این که چگونه مخاطره ها و خطرات می توانند نوع بشر و سایر موجودات زنده را نابود کنند، ارائه می دهد.با این حال این رویکرد رئالیستی همیشه در سرتاسر آثار او حفظ نمی شود.در بخشهایی از نوشته های بک فرآیندهای فرهنگی و اجتماعیی که میانجی فهم و ادراک بیم هستند، مورد تاکید قرار گرفته است; بنابراین او نوع ضعیفی از ساختگرایی اجتماعی (social constructionism) را آشکار می سازد.برای مثال در جامعه بیم زده او از یک جهت یادآور می شود که میان بیم فی نفسه و «برداشتی که عامه از آن دارند» تفاوت وجود دارد و سپس توضیح بیشتری داده و می گوید «مشخص نیست که آیا این خود بیمها هستند که تشدید شده اند یا نظر ما درباره آنها تشدید شده است » ، b) 1992 : 55، تایید از خود بک است) . «بیمها، بیمهایی در معرفت هستند.بنابراین برداشتها از بیم و خود بیمها چیزهای متفاوتی نیستند بلکه یکی هستند» ، b) 1992 : 55). بک در مقاله بعدی اش، به گونه مشابهی استدلال می کند که بیمها «برساخته های اجتماعیی هستند که به گونه ای استراتژیک در حوزه عمومی، تعریف یا لاپوشانی و یا دراماتیزه می شوند و این کار به کمک مواد و مصالح علمی که به همین منظور فراهم شده انجام می گیرد» ، a) 1996 : 4). بک در سیاست بوم شناختی (1995) دو رویکردی را که به نظر او مهمترین رویکردهای تفسیر بیم هستند، با هم مقایسه می کند: «عینی گرایی علمی - طبیعی در مورد مخاطره ها» (اصطلاح بک برای رویکرد رئالیستی) و «نسبی گرایی فرهنگی درباره مخاطره ها» (اصطلاح او برای رویکرد ساختگرایی اجتماعی «قوی ») .او معتقد است هر دو رویکرد دارای نقاط قوت و ضعف است.او استدلال می کند که «عینی گرایی علمی - طبیعی » سودمند است زیرا با استفاده از نیروی تکنیکی مشاهده، اندازه گیری و محاسبه به شناسایی بیمها نائل می شود.مخاطره ها برای این که اساسا «درک پذیر» شوند مستلزم مقوله های علمی - طبیعی و ابزارهای اندازه گیری اند» (1995: 162) .با این حال ضعف عینی گرایی در آن است که به سبب جست وجوی عینیتی بیطرفانه، نمی تواند مانند سایر دیدگاههای مربوط به بیم، شیوه هایی را بازشناسد که در آنها «واقعیتهای علمی » در زمینه های فرهنگی - سیاسی جای می گیرند و تفسیر می شوند: «نه آزمایشها و مدلهای ریاضی می توانند اثبات کنند که موجودات بشری چه چیزی را باید بپذیرند و نه به هیچ صورتی می توان محاسبات مربوط به بیم را صرفا در اصطلاحات تکنیکی و بوروکراتیک فرمول بندی کرد، زیرا آنها آن پذیرش فرهنگی را که قرار است ایجاد کنند، بدیهی فرض می کنند» (1995: 91) .
رویکرد «نسبی گرایی فرهنگی » از نظر بک به درستی بر جنبه های زمینه ای (contextual) واکنشهای به بیم زده تاکید می کند و خاطرنشان می سازد که آنچه در یک دوره تاریخی موجب نگرانی یک گروه اجتماعی می شود ممکن است در گروه دیگر ایجاد نگرانی نکند.از این دیدگاه در حال حاضر محاسبات بیم، دیگر در مقام داور قرار نمی گیرند، بلکه همچون یک طرف قضیه در درگیریها هستند که برحسب درصدها، نتایج حاصل از آزمایشها و برآوردها و نظایر آن نمایش داده می شود» (بک، 1995 : 92) .با وجود این، او این رویکرد را، رویکردی می داند که غالبا بسیار نسبی گرا می شود و بر اساس منظری که اتخاذ می کند هر چیزی را می تواند به طور بالقوه در مقوله خطرناک جای دهد.در نتیجه این رویکرد از عهده بازشناسی سرشت ویژه مخاطره های «واقعی » معاصر برنمی آید.بک در پی آن است که هر دو رویکرد را در آنچه که خودش آن را «رویکردی جامعه شناختی » می نامد، تلفیق کند» (1995 : 76) .او با قبول این ایده که بیمهای واقعی وجود دارند رویکرد «عینی گرای علمی - طبیعی » را نگه می دارد اما با دست زدن به این استدلال که در جوامع غربی در مقایسه با دوره های قبلی مفهوم پردازی و پرداختن به سرشت و علل بیمها متفاوت است، دیدگاه «نسبی گرایی فرهنگی (به عبارت دیگر موضع ساختگرای اجتماعی ضعیف) را وارد نظریه خود می کند.
بک به «تمایل فرهنگی » ای علاقه مند است که افراد و گروههای اجتماعی برای مهم شمردن برخی بیمها به عنوان امری مهم و مورد غفلت قرار دادن برخی دیگر از خود نشان می دهند.برای مثال، او می پرسد چرا مساله نابودی جنگلها (به ویژه در کشور خود او آلمان) چنین توجهی را به خود جلب نموده در حالی که مخاطره های دیگری چون هلاکت تعداد زیادی از مردم در جاده ها، وسیعا نادیده گرفته می شود; دلیل آن این است که تخریب و اعتراض به شیوه ای نمادین وابسته به یکدیگرند.نمادهایی که یک عصب فرهنگی را متاثر می کنند و موجب هشدار می شوند - که غیرواقعی و فوق واقعی بودن مخاطره ها در زندگی روزمره را خرد کرده و آن را قابل فهم می سازند - جریان تجریدی بودن، غیرقابل فهم بودن و لمس ناپذیربودن فرآیند تخریب که صنعت پیشرفته مخاطره ها آن را زنده نگه می دارد اهمیتی کلیدی می یابند (بک، 1995 : 47) .
بنابراین تصاویر فکها یا جنگلهای در حال نابودی نمایانگر گستردگی و عظمت بیمهایی است که ما را احاطه کرده و امر فهم ناپذیر را به امر فهم پذیر بدل کرده و همچنین هدفی در اختیار ما می گذارد که احساس موهومی از کنترل را به طرف آن نشانه برویم.یکی از واکنشهای معمول در برابر خطرات شدید این است که وجود آنها را به مثابه نوعی سازوکار روانشناختی محافظت از خود و کوششی برای تداوم احساس بهنجار بودن انکار کنیم.هدفهای نمادین آلایندگی به ما کمک می کنند تا با متمرکز کردن توجه خود بر روی آنها و نادیده گرفتن بقیه خطرها این کار را به انجام برسانیم (بک، 1995 : 9- 48) .
بک تصدیق می کند که تمامی جوامع در همه دورانهای تاریخ بشر، به لحاظ حیات و سلامت، در معرض تهدید بوده اند و بنابراین می توان آنها را «جوامع بیم زده » توصیف کرد.با این حال او اصطلاح «جامعه بیم زده » را منحصرا برای توصیف روندهای دوران معاصر به کار می گیرد.بک برای بررسی، بیمها را در سه دوران از هم متمایز می کند: جوامع ماقبل مدرن، جوامع مدرن اولیه و جوامع معاصر یا جوامع مدرن متاخر. (همچنین در آثارش به جوامع ماقبل صنعتی، دوران صنعت گرایی نخستین و صنعت گرایی متاخر اشاره می کند.) او برای مدرنیته متاخر، ویژگیهای متعدد متمایزی تعریف می کند و آنها را با دوران مدرنیته اولیه مقایسه می نماید.در این میان یکی از تفاوتهای عمده آن است که خطرها و مخاطره ها در جوامع معاصر - مهمتر از همه مسایل زیست محیطی مانند آلودگی هوا و آب، تشعشعات یونیزه کننده و ترکیبات شیمیایی سمی در مواد غذایی - به طور قابل ملاحظه ای با دوره های قبلی فرق کرده است.بک مدعی است که از اواسط سده بیستم جامعه صنعتی در مقیاسی وسیع و بی نظیر با تهدیدهایی به حیات بشر مواجه بوده است.برخلاف بیمهای شخصی که در اوایل صنعتی شدن ایجاد می شد، حد و مرز چنین تهدیدهایی را، نه به لحاظ فضایی و نه زمانی و نه اجتماعی، نمی توان معین کرد.عظمت و ماهیت جهانی بیمها چنان اند که تعیین کمیت و ممانعت و اجتناب از آنها روز به روز دشوارتر می شود.مخاطره های معاصر، در حال حاضر، بیشتر رویدادهایی بی انتها هستند تا وقایعی که فرجام آنها قابل پیش بینی است.بک درباره این که «سطوح بالاتر و بالاتری از مخاطره ها تبدیل به هنجار می شود» سخن می گوید (بک، 1995 : 13) .او استدلال می کند که در دوران معاصر، مخاطره ها بسیار آخرالزمانی تر از دوران قبلی هستند و همه صور حیات روی کره زمین را به نابودی تهدید می کنند.
از این گذشته، بک، محاسبه پذیری مخاطره های دوره معاصر را با مخاطره های دوره های قبلی مقایسه می کند.او شیوه های اندیشیدن به تهدیدها و مخاطرات و نیز شیوه برخورد با آنها را در جوامع ماقبل مدرن و مدرنیته اولیه با هم مقایسه می کند.در جوامع ماقبل مدرن تهدیدهای معمول و متداول (طاعون، خشکسالی، بلایای طبیعی، جنگها، همچنین جادو، خدایان و شیاطین) محاسبه ناشدنی انگاشته می شدند زیرا این تهدیدها به علتهای خارجی و فوق طبیعی نسبت داده می شدند.از طریق فرآیندهای مدرنیته که در صنعت گرایی اولیه رخ داد، به هر روی این تهدیدها در جریان توسعه کنترل عقلانی ابزاری، به بیمهایی محاسبه پذیر تبدیل شدند (بک، 1995 : 30) .بیمها در دوره مدرنیته اولیه، امور تعیین شدنی و غیرقطعی محاسبه پذیر فهمیده می شدند و به منزله محصول انتخاب اجتماعی در نظر گرفته می شدند که می بایست در برابر فرصتها سبک و سنگین و سنجیده و پذیرفته می شدند و با آنها مقابله می شد یا صرفا به افراد تحمیل می شد (1995 : 77) .
بر اساس دیدگاه بک در دوره مدرن متاخر، بنیادهای منطق بیم به آن صورتی که در مدرنیته اولیه توسعه یافته بود، واژگون شده یا به حالت تعلیق درآمده است.در «جامعه بیم زده » روشهای مدرنیستی محاسبه بیم، دیگر کارآیی ندارد.بیمهای جامعه مدرن متاخر به سبب ماهیت غیرمحلی و آثار بالقوه درازمدتی که دارند، به سادگی قابل محاسبه نیستند: «این ویژگی را با ارجاع به مثالی واحد می توان نشان داد: امروز برخی از آسیب دیدگان سانحه چرنوبیل با آن که سالها از آن می گذرد، هنوز حتی متولد نشده اند» (بک، 1996 : 31) .هنگام وقوع بدترین فاجعه یا حادثه ممکن (مانند سوانح ناشی از سلاحهای هسته ای، زیستی و شیمیایی که نابودی و هلاکت توده های وسیع مردم را در پی دارد) که تاثیرات آن طولانی مدت، جبران ناپذیر و محاسبه ناشدنی است، هیچ نهادی وجود ندارد که بتواند از آن ممانعت کند یا تاثیرات مخرب آن را جبران کند.در چنین سناریویی، با توجه به عظمت آن تهدید مشکل می توان علت واحدی را مشخص کرد و تقصیر را به گردن آن انداخت یا غرامت مالی خسارتهای واردشده را تعیین و پرداخت نمود، a) 1996 : 15). بنابراین قواعد انتساب و علیت که در دوران مدرن اولیه رایج بودند، در مواجهه با جهانی شدن بیم از اعتبار افتادند.همچنانکه نظامهای ایمنی که زمانی با بیم سروکار داشته مانند بیمه و برنامه های پرداخت خسارت نیز کارآیی خود را از دست دادند.مخاطره های معاصر را فقط با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک می توان کاهش داد اما هیچ گاه نمی توان به طور کامل آنها را از میان برداشت (بک ، 1995 : 7- 76) .
در «جامعه بیم زده » به سبب پیچیدگی جامعه و دانش فنی ارزیابی بیم به میزان زیادی با ابهام و تردید مواجه است.در ایام اولیه صنعتی شدن، بیمها و مخاطره ها در معرض درک حواس بودند - آنها را می شد بویید، لمس کرد، چشید یا با چشم غیرمسلح مشاهده کرد.در مقابل، امروزه بسیاری از بیمهای مهم از درک و فهم ما می گریزند زیرا در قلمرو فرمولهای فیزیکی و شیمیایی متمرکز شده اند (مانند ترکیبات سمی در مواد غذایی یا تهدید هسته ای) (بک، b 1992 : 21). این بیمها به جای آن که در تجربیات روزمره وجود داشته باشند در دانش علمی جای گرفته اند.دانشهای تخصصی در مواجهه با یکدیگر دچار تضاد می شوند و به مناقشه بر سر دیدگاهها و شیوه های محاسبه و نتایج منجر می شوند.این امر عمل را فلج می کند.علم به تنهایی از پاسخگویی به سرشت پهن دامنه و نامعین مخاطرات معاصر ناتوان است.فرضیه های مربوط به ایمن سازی این مخاطرات را نمی توان به شیوه تجربی آزمود و قدرت مداخله علم در زمینه ای که در آن، دنیا آزمایشگاهی برای آزمودن نحوه تاثیر خطرها بر روی جمعیتها شده، اندک و ناچیز است.در نتیجه دانشمندان در مورد ارزیابیهای مربوط به بیم اقتدار خود را از دست داده اند; محاسبات دانشمندان، بیش از پیش، توسط گروهها و فعالان سیاسی به مبارزه خوانده می شود (1995 : 6- 125) .
بنابراین، سرشت چنین مخاطره هایی مفهوم بیم را به برداشت ماقبل مدرن از «ناامنیهای محاسبه ناپذیر» بازمی گرداند.همانطور که در مورد این نوع مخاطره ها معمول است، آنها منطق اجتماعی محاسبه و پیش بینی بیم را بی اثر می سازند (1995 : 77) .با وجود این، شیوه های در نظر گرفتن و مقابله کردن با مخاطره های معاصر با دیدگاههای دوران ماقبل مدرن یکسان نیست.مفهوم طبیعت، شیاطین یا افعال خداوند که افراد جوامع ماقبل مدرن را هراسان می کرد، مفهومی فوق طبیعی است.در آن زمان طبیعت و خطرهای آن همچون نیروهایی که از خارج تحمیل می شدند و بنابراین خارج از کنترل انسانها هستند در نظر گرفته می شوند.در مقابل، خطرها و مخاطره ها در جوامع مدرن اولیه و جوامع مدرن متاخر همچون تولیدات انسانی در نظر گرفته می شوند نه اموری فوق طبیعی.بنابراین آنها به گونه ای انگاشته شده اند که انسانها مسئولیت مهار آنها را بر عهده دارند و در اساس می توان از آنها اجتناب کرد یا آنها را تغییر داد.
این امر، یعنی پیوند یافتن مسئولیت انسانی با مخاطره های معاصر، تفاوت مهم دیگری را میان خطرهای قدیمیتر و مخاطره های دنیای معاصر پدید می آورد.از آنجا که مخاطره های معاصر به عنوان پیامد کنش انسانی - و عمدتا رویدادهای مرتبط با مدرنیزاسیون، صنعتی شدن، شهری شدن و جهانی شدن - به شمار می آیند، با ایرادها و زیانهای چنین وقایعی پیوسته مقابله و مبارزه می شود.در حالی که ممکن است عدم قطعیتها همیشه بخشی از زندگی انسان بوده باشد اما تفاوت مدرنیته متاخر در آن است که بسیاری از این امور از رشد دانش انسان برمی خیزد (به جای آن که توسط آن تخفیف یابد یا برطرف شود) .در واقع حتی بیمهای گذشته مانند طاعون و سیل و خشکسالی اکنون به ندرت به عنوان افعال خدایان یا شیاطین یا نتیجه «طبیعت به خطا رفته » در نظر گرفته می شوند.در عوض تصور می شود مداخله انسان نقشی اساسی ایفا می کند و حاصل آن، آن است که طبیعت به سبب آن که با خشونت با آن رفتار شده است و به گونه ای نامناسب با آن رفتار شده است، تلافی کند و دست به انتقام متقابل بزند.
بنابراین در اپیدمی بیماریهای عفونی باکتریایی، داروهایی مقصر دانسته می شوند که به باکتریهای مقاوم در برابر آنتی بیوتیک منجر شده اند.علت سیلها و ریزش کوهها و خشکسالیها به پاک کردن بیش از حد زمین از جنگلها و تغییرات آب و هوایی ناشی از گرم شدن کره زمین نسبت داده می شود که به نوبه خود از آثار جانبی صنعتی شدن به شمار می آیند.بیمها در معنای معاصر خود، اساسا مبتنی بر تصمیمها هستند; به ویژه تصمیمهایی که سازمانها و گروههای سیاسی با در نظر گرفتن فواید تکنیکی - اقتصادی و با ملاحظات مربوط به سودمندی اتخاذ می کنند.نتیجه آن که «این تعداد مردگان و مجروحان نیست که خطرات مگا تکنولوژی را به موضوعی سیاسی تبدیل می کند بلکه خصیصه های اجتماعی و خودتولیدگری (self-generation) صنعتی آنهاست که این امر را به موضوعی سیاسی بدل می کند (بک، a 1992 : 98). مدرنیزاسیون تاملی جنبه های سیاسی بیم و انتقاد از خودی که به وسیله بیم ایجاد می شود در برداشت بک از جامعه بیم زده نقش بنیادی دارد.او بیم را به عنوان شیوه ای روش مند برای مواجهه با مخاطره ها و ناامنیها معرفی می کند که توسط خود مدرنیزاسیون ایجاد و تعریف می شود.بیمها برخلاف خطرهای گذشته، پیامدهایی هستند که به نیروی تهدیدکننده مدرنیزاسیون و جهانی ساختن شک به دست آن مربوط می شوند.آنها به لحاظ سیاسی تاملی هستند، b) 1992 : 21). مفهوم بیم با بازاندیشی پیوسته است زیرا اضطرابها و نگرانیها درباره بیمها، به مطرح کردن سؤالهایی درباره اعمال متداول و مرسوم می انجامد.در جامعه بیم زده، جامعه به سه شیوه تاملی می شود که خود ناشی از سرشت جدیدا جهانی شده بیم است.در وهله نخست جامعه در سطح جهانی به موضوع و مساله ای برای خودش تبدیل می شود.در مرحله دوم، آگاهی از ماهیت جهانی بیم، انگیزه های جدیدی در جهت توسعه سازمانهای تعاونی بین المللی ایجاد می کند.در مرحله بعدی مرزهای سیاسی رو به محو شدن می گذارند و به اتحادیه های جهانی منتهی می شوند.به وسیله این فرآیندها جامعه بیم زده به «جامعه جهانی بیم زده » تبدیل می شود که در آن سیطره عمومی مناقشه و کنش سیاسی جهانی می شود; این امر نوع متفاوتی از شهروندی را به وجود می آورد. «شهروندی جهانی » که در آن شیوه سنتی تعیین هویت که مبتنی بر زمینه های محلی بود، جای خود را به تکیه بر چشم اندازی جهانی می دهد.نتیجه این تغییر، ایجاد اتحادیه های جدیدی متشکل از گروههای عملگرای موقتی 1996 : 2). بک (1994 ، a 1996) اظهار می کند که استفاده از واژه «تاملی » در مفهوم مدرنیزاسیون تاملی به معنای تامل محض نیست بلکه بیشتر به معنای مواجه شدن با خود است.حرکت به سوی تاملی شدن پیامدهای جانبی ناخواسته مدرنیته یا فزونتر مخاطراتی است که مدرنیته به عنوان بخشی از پروژه خود آن را تولید می کند، b) 1996 : 28). این همان فرآیند مدرنیته است که به طرف بررسی و انتقاد از خود حرکت می کند.بنابراین، این امر فی نفسه به معنای رد مدرنیته نیست بلکه بیشتر، کاربستی از یکی از اصول مدرنیته بر خود آن است.مدرنیزاسیون تاملی، شامل دو مرحله است: مرحله اول (مرحله واکنش) بخشی از گذار خودکار از جامعه صنعتی به جامعه بیم زده است که در آن بیمها به منزله بخشی از فرآیندهای مدرنیزاسیون تولید می شوند اما هنوز به موضوعی برای مباحثات عمومی و خصوصی و کشمکشهای سیاسی تبدیل نشده اند; مرحله دوم عبارت از این است که جامعه صنعتی خود را به عنوان جامعه بیم زده مشاهده می کند آن هم به همراه بازشناسی فزاینده از خطرهایی که در مدرنیته نهفته است که این امر خود زیر ساختارهای جامعه را مورد شک و تردید قرار می دهد.بنابراین مدرنیزاسیون تاملی:
ترکیبی از واکنش و تامل است که تا زمانی که فاجعه صورت خارجی به خود نگرفته، می تواند مدرنیته صنعتی را در مسیر انتقاد از خود و تغییر خود قرار دهد.مدرنیزاسیون تاملی، هر دو عنصر را شامل می شود: تهدید واکنش گونه بنیادهای خود جامعه صنعتی از طریق مدرنیزاسیون موفقیت آمیز فزونتر که در برابر خطرها کور است، و رشد آگاهی و تامل درباره این وضعیت (بک، b 1996 : 34). تفاوت میان جامعه صنعتی و جامعه بیم زده در همین تامل انتقادی درباره خطرهای مدرنیته نهفته است.
از دیدگاه بک مدرنیزاسیون تاملی، به امکان نوعی خودنابودگری خلاق، برای کل یک دوران، یعنی دوران جامعه صنعتی می انجامد (1994 : 2) .پیشرفت به نابودی خود منجر می شود اما نه آن چنان که مارکس پیش بینی کرده بود از طریق مبارزه طبقاتی یا انقلاب، بلکه به منزله پیامدی ناخواسته، به واسطه فرآیندهای بی وقفه و رشدیابنده خود مدرنیزاسیون.داوریهای مربوط به بیم نمایشگر داوریهای اخلاقی ضمنی (اگرچه در لفافه گفتگو درباره «واقعیتها» ی عینی کمی پوشانده می شود) بر سر شیوه های توسعه جوامع انسانی است (بک، b 1992: 176). یقینهای ساده دلانه روشنگری - خوش بینی به پیشرفت انسان در نتیجه علم و کنش عقلانی شده - از میان رفته اند و به نیاز فرد برای پیجویی و جعل یقینهایی جدید برای خودشان منتهی شده است (بک، 1994 : 14) .عامه مردم نسبت به علم بدگمان شده اند زیرا آنها می دانند که بسیاری از بیمهایی را که درباره آن نگران هستند، علم ایجاد کرده و نیز می دانند که دانش علمی درباره بیم ناکامل و غالبا تناقض آمیز است و از عهده حل مشکلاتی که به وجود آورده، برنمی آید.از این رو مردم باید با ناامنی و عدم قطعیت مداوم مواجه باشند.به نظر می رسد که نظم اجتماعی رایج بر اثر تحلیل رفتن یقینهای گذشته در حال متلاشی شدن است.بر سر تعریف واژه بیم مناقشه ای دائمی، به ویژه میان آنهایی که تعریفهایی برای بیم ارائه کرده اند (عمدتا متخصصان) و آنها که مصرف کنندگان این تعاریف اند (عامه مردم)، وجود دارد.در نتیجه در جامعه بیم زده، بیم به مفهومی بسیار سیاسی تبدیل شده است.
بک، b) 1992 : 52) متخصصان را به سبب موضعگیری آنها در قبال عامه مردم مورد انتقاد قرار می دهد، زیرا آنها عامه مردم را به منزله ناآگاهانی تصور می کنند که برای نشان دادن واکنش مناسب در برابر بیم صرفا نیازمند اطلاعات بیشتری هستند.او استدلال می کند که غیرعقلانی بودن ظاهری عامه مردم در رابطه با بیم، واکنشی بسیار عقلانی به شکست عقلانیت تکنیکی - علمی در برابر بیمهای رو به افزایش مدرنیته متاخر است.واکنش قابل فهم افراد آن است که به منتقدان آن خطراتی بدل شوند که مدرنیته اولیه آنها را تولید کرده است و همچنین به ناقدان گرایش این مدرنیته به تولید صنعتی بدل شوند.بک معتقد است که این عمل هم اکنون به اشکال متفاوت در سازمانهایی نظیر جنبش سبز و همچنین در میان افرادی از عامه مردم در حال رخ دادن است.
بک به گونه ای کم و بیش ضد و نقیض، بیم را، به طور همزمان هم تقویت کننده وضعیتهای غیرعادلانه و هم عامل دموکراتیزه کردن و خلق نوعی شهروندی جهانی می داند.او تصدیق می کند که برخی گروههای اجتماعی از نحوه توزیع و رشد بیمها بیشتر آسیب می بینند و ممکن است این تفاوتها توسط نابرابری طبقاتی و جایگاه اجتماعی ساخت یابند.محرومان در مقایسه با ثروتمندان به سبب فقدان منابع، فرصتهای کمتری برای اجتناب از بیمها در اختیار دارند: «فقر، موجب یورش شمار بسیاری از بیمهای شوم می شود.در مقابل، ثروت (درآمد، قدرت یا تحصیلات) می تواند امنیت و رهایی از بیم را خریداری کند» (بک، b 1992 : 35). گذشته از این بک به رشد نابرابریها در توزیع بیم اشاره می کند که در آن جایگاههای طبقاتی و جایگاههای بیم با هم تداخل می یابند.او اذعان دارد که آنچه او آن را «مستعمره های سابق » دنیای غرب می نامد توسط کشورهای ثروتمندتر، در مسیر تبدیل به زباله دانیهای مواد زاید سمی و هسته ای جهان قرار گرفته اند.
با این حال، بک استدلال می کند که بسیاری از بیمهای جامعه بیم زده به شیوه هایی یکسان به مردم ثروتمند و مردم فقیر آسیب می رساند.فقر سلسله مراتبی است، آلودگی هوا دموکراتیک است، b) 1992 : 36). بیمهایی مانند تشعشعات، جنگهای هسته ای، مواد شیمیایی سمی در غذا و هوا و آلودگی آب، به سبب گستردگی بسیار زیاد و نامرئی بودن نشانه ها یا آثارشان یا هر دو آنها، حتی برای کسانی که از نظر اجتماعی، اقتصادی ممتاز به شمار می آیند، غیرقابل اجتناب اند.بیمهای مدرنیزاسیون آنهایی را نیز که آن را ایجاد کرده اند یا از آن سود برده اند متاثر می سازد و بدین سان مرزهای میان طبقات و کشورها را در هم می شکند.یکی از خصیصه های جامعه بیم زده آن است که کسانی که بیش از همه درباره بیمها نگران و از آن آگاه اند، عمدتا از افراد دارای تحصیلات بالا و طبقات مرفه اند، زیرا این گونه افراد در آگاه کردن خود از بیمها کوشش زیادی به عمل می آورند.با این حال به رغم بهترین تلاشهایشان دانش این افراد درباره اندازه و وسعت بیم ناقص است، زیرا آنها به دانش علمی (که صاحب آن تولیدکنندگان بیرونی هستند) دسترسی ندارند (بک، b 1992 : 53). بنابراین مشخصه جامعه بیم زده تضادی است که بر مبنای آن میزان دسترسی افراد ممتاز آن به دانش بیشتر است اما کافی نیست; در نتیجه آنها مضطرب می شوند بدون آنکه قادر باشند به اضطرابشان خاتمه دهند یا بر آن تاثیری بگذارند.
فردی شدن مفهوم
دیگری که در نظریه جامعه بیم زده و مدرنیزاسیون تاملی بک نقشی اساسی دارد، فردی شدن است.فردی شدن به بیگانگی یا تنهایی دلالت نمی کند بلکه به معنای این الزام در مدرنیته متاخر است که افراد در غیاب یقینها و هنجارهای سنتی ثابت و الزام آور و ظهور شیوه های جدید زندگی که به طور مداوم در معرض تغییر است، باید خود زندگینامه خود را خلق کنند (بک، 1994 : 13) . فردی شدن وجه دیگر جهانی شدن یعنی وجه خصوصی آن در مدرنیزاسیون تاملی است.هسته مدرنیته تاملی، دگرگونی نقشهای 1992 : ff 87). بک فردی شدن را نتیجه فرآیندهای مدرنیزاسیون می داند که مستلزم کاهش تاثیر نهادهای ساخت مندکننده سنتی جامعه در شکل گیری هویت شخصی است.عواملی چون آموزش همگانی، بهبود سطح زندگی، موج دوم جنبش فیمینیستی و دگرگونی در بازار کار، در روند فردی شدن تاثیر بسزایی داشته اند.
فردی شدن به معنای فروپاشی یقینهای جامعه صنعتی و اجبار در جست وجو و ابداع یقینهای جدید برای خود و دیگران، در غیاب آنهاست (بک، 1994 : 14) .توانایی شکل دادن به سرنوشت خود از طریق استقلال فردی و شناسایی هویت خود به تصمیم گیری بستگی دارد، همان طور که عاملیت را پیش فرض خود می داند. «موج اجتماعی خروشانی از فردی شدن » (بک، b 1992 : 87) پدید آمده است که بر اثر آن مردم وادار شده اند که خودشان سکان هدایت زندگی را به دست گیرند و ذهنیتهای متعدد و تغییرپذیری را اتخاذ کنند.فردی شدن نوعی دگرگونی اجتماعی پیچیده و مبهم است: «از یک زاویه به معنای آزادی انتخاب و از زاویه ای دیگر فشار برای همنوایی با خواستهای درونی شده است، از سویی به معنای مسئول خود بودن و از سوی دیگر به معنای وابسته بودن به وضعیتهایی است که کاملا از چنگ انسان می گریزد» (بک و بک - گریشام، 1995 : 7) .اگرچه فردی شدن به عنوان یک فرآیند اجتماعی درازمدت بر همه گروههای اجتماعی تاثیر یکسانی نمی گذارد، اما برای تعداد وسیعی از مردم تاثیر فزاینده ای در هدایت زندگی روزمره شان داشته است.
در حالی که روزگاری، در جامعه ماقبل مدرن، چنین انتظار می رفت که سرنوشت فرد از طریق بخت، یعنی جایگاهی که او در آن متولد می شود تعیین می شود، امروزه جریان زندگی بسیار منعطفتر و بازتر تصور می شود، هرچند با توجه به تلاشهای خود فرد و نه با افت و خیزهای بخت و اقبال او.بک، ، b) 1992 : 135) به این موضوع تحت عنوان زندگینامه تاملی اشاره می کند یا زندگینامه ای که به جای آنکه مخلوق اجتماع باشد خود فرد آن را خلق کرده است.اشکال سنتی غلبه بر تشویش و ناامنی - خانواده، ازدواج و نقشهای مردانه، زنانه - رو به زوال اند و افراد باید برای خلق تقاضاهای جدید برای نهادهای اجتماعی همچون نهادهای آموزشی، مشاوره ای، درمانی و سیاسی، به خود اتکا کنند، b) 1992 : 153). بنابراین فردی شدن متضمن افزایش تقاضاهای جدید در مردم و در عین حال در انتخابهای آنان است که به ویژه در رابطه با مسایلی همچون هویت جنسی، روابط شغلی و خانوادگی، روز به روز پیچیده تر و دشوارتر می شود.این نوع برنامه ریزی نیازمند به کار بستن پیوسته و فراوان تامل درباره ماهیت مسیر زندگی فرد و آینده آن است.
برای مثال در عرصه هایی مانند کار و آموزش و پرورش از افراد انتظار می رود که سرنوشت خود را بسازند، با دیگران برای کسب صلاحیتها و اشتغال رقابت کنند و زندگی حرفه ای فردی خود را دیگر نه با اتکاء بر انتظارات سنتی یا ساختارهای اجتماعی بنا کنند.شغل پایدار را دیگر نمی توان به عنوان یک امر داده شده در نظر گرفت، بلکه چنین تصور می شود که مردم خودشان باید فرصتهایشان را ایجاد کنند.کارگران باید با یک بازار کار کثرت یافته و مرکززدوده سروکار داشته باشند که به موجب آن از کارگران تقاضا می شود که انعطاف پذیر و کارآفرین باشند و در غیر این صورت، تبعات کم اشتغالی یا بیکاری را تحمل کنند.در عرصه مناسبات شخصی، فردی شدن در همکاریهای صمیمی به تعارضات بیشتری میان افراد می انجامد، زیرا هر طرف می کوشد حق خود را برای خودمختاری و پیشرفت شخصی دنبال کند و در عین حال سعی دارد ارتباط خود را حفظ کند.نقشهای جنسیتی مانند سابق متصلبانه جریان زندگی را سازمان نمی دهند.در نتیجه، امکان انتخاب بیشتری در هدایت و اداره روابط وجود دارد اما این امر نیازمند مذاکرات و تصمیم گیری فشرده و مستمر برای جفتهاست.مردم باید با نیاز خود به خودمختاری و ابراز وجود و با نیازشان به وابستگی و ثبات عاطفی در روابط با مهارت برخورد کنند.میان درخواستهای خانواده و ضرورتهای محل کار که پیش فرض آن فردی مستقل است که بار مسئولیتهای خانوادگی بر دوشش نباشد تضادهایی آشکار شده است.در این زمینه، بیمهای فردی جدیدی ایجاد شده، به ویژه برای زنان، که متضمن ناامنیهاست و همچنین بیمهایی که حول و حوش مسائل اشتغال و اقتصادی و همچنین حول و حوش پایداری روابط در ازدواج قرار دارد (بک و بک - گریشام، 1995) .
بنابراین فردی شدن آکنده از بیم است (همانجا) .با زوال شمار زیادی از یقینهای سنتی که توسط سن و جنسیت و طبقه اجتماعی پی ریزی شده بود، تعداد زیادی از بیمهای جدید از جمله بیکاری یا کم اشتغالی، ناپایداری زناشویی و فروپاشی خانواده توام با سطوح بالایی از اضطراب و ناامنی ایجاد شده است.زندگی حتی زمانی که بیشتر تحت کنترل فرد قرار دارد از اطمینان و یقین کمتری برخوردار است.این حرکت به سوی فردی شدن به این معنا نیست که نابرابریهای اجتماع یا سازمان یابی فرصتها توسط ویژگیهایی چون طبقه، جنسیت یا قومیت ناپدید شده اند; بلکه، در مواجهه با فردی شدن تاثیر این ساختارها روی بختهای زندگی کمتر آشکار می شود و کمتر به آن اعتنا می شود.نابرابریها عمدتا فردی و شخصی تلقی می شوند و همچون «تمایلات روانشناختی مانند ناتوانی، احساس گناه، اضطراب، تضاد و روان رنجوری » ادراک می شوند (بک، b 1992 : 100). انتخاب نوع نادرست مدرک دانشگاهی، شغل یا شریک زناشویی، مواجه شدن با بیکاری یا فروپاشی خانواده، بیشتر نتیجه برنامه ریزی یا تصمیم گیری اشتباه آمیز خود فرد تلقی می شود تا پیامد فرآیندهای وسیعتر اجتماعی.
دیدگاه گیدنز درباره بیم
آنتونی گیدنز در کتابهایش پیامدهای مدرنیته (1990) و مدرنیته و هویت شخصی (1991) و همچنین همراه با لش و بک در مدرنیزاسیون تاملی (1994) درباره بیم و عدم قطعیتی که با آن افراد در جوامع غربی معاصر با آن با زندگی روبه رو می شوند به تفصیل مطالبی را نگاشته است.گیدنز همچون بک این تردید و بی اطمینانی را ناشی از پی بردن به این نکته می داند که ادعاهای مدرنیته در مورد پیشرفت بشر به همان اندازه که سابقا تصور می شد، یوتوپیایی نیست.آثار گیدنز درباره بیم مبتنی بر بحثهای قبلی او راجع به مدرنیزاسیون و جهانی شدن و ارتباط آنها با سرشت زندگی روزمره است.او استدلال می کند که: «در واقع یکی از مشخصه های متمایز مدرنیته پیوند متقابل روزافزون میان دو "حد نهایی" گسترش یابندگی و نیت مندی است: از یک سو تاثیرات جهانی شدن و از سوی دیگر تمایلات شخصی » (1991 : 1) .او به ویژه به شناسایی و تحلیل این پیوندهای متقابل و تامل درباره تاثیرات بعدی آن بر واکنشهای اجتماعی به بیم علاقه مند است.
گیدنز مانند بک مشخصه صنعت گرایی متاخر یا مدرنیته متاخر را دگرگونی در عادات و آداب و رسوم سنتی می داند که تاثیری اساسی بر هدایت زندگی روزمره و معنای آن دارد.او نهادهای مدرن را برای سرشت مدرنیته مهم و اساسی تشخیص می دهد.این نهادها روی زندگی روزمره و فردیت تاثیر می گذارند اما خودشان به نوبه خود به وسیله کنشهای افراد شکل می گیرند.به نظر گیدنز، مشخصه های مهم مدرنیته تاملی بودن نهادها و افراد، به همراه سازمان یابی مجدد زمان (time and place) و توسعه مکانیزمهای از جا کندن (disembeding mechanisms) یا مکانیزمهایی است که روابط اجتماعی را از زمینه های خاص زمانی/مکانی خودشان خارج کرده و آنها را در منطقه های وسیعتر به کار می برند.یکی از این مکانیزمهای از جا کندن، نظامهای دانش تخصصی است، زیرا آنها «شیوه های دانش فنی را گسترش می دهند که اعتبار آنها مستقل از کنش گران و موکلانی است که آنها را مورد استفاده قرار می دهند (همانجا : 18) .سایر مکانیزمهای از جا کندن شامل قلمروهای زمانی استانداردشده جهانی و نشانه های نمادین یا ابژه های واسطه مبادله هستند که ارزش استاندارد دارند، مانند پول به آن گونه که در اقتصاد جهانی مورد استفاده قرار می گیرد.
مطابق دیدگاه گیدنز، در زمانهای ماقبل مدرن، مکان و جا (space and place) غالبا بر هم منطبق بودند و تحت تسلط فعالیتهای منطقه ای قرار داشتند.وضعیتهای مدرنیته با رواج دادن ارتباط میان دیگران «غایبی » که از یکدیگر دورند، به طور فزاینده ای مکان را از جا جدا کرد.برخلاف دوران ماقبل مدرن، که در آن تجربه ها و سنتها به میزان زیادی در محلهای خاص محبوس بودند و از این رو بسیار زمینه ای و گسسته بودند، مدرنیته متاخر میان تجربه ها و دانش بشر پیوند برقرار کرد.نهادهای مدرن یکپارچه کننده و برقرارکننده یک «دنیای واحد» و احساسی از یک «ما» به مثابه بشریتی که متفقا با مسائل و فرصتها مواجه می شود هستند که در دوران ماقبل مدرن هیچ گاه وجود نداشت (همانجا : 27) .
گیدنز به «خصلت دوپهلوی مدرنیته » (1990 : 10) یا بیمهایی که توام با اشتیاق به پیشرفت است اشاره می کند.به سبب مکانیزمهای از جا کندن و جهانی شدن، اکنون ممکن است رویدادها به طور بالقوه آثار فاجعه آمیزی داشته باشند که بسیار گسترده تر از قبل است.سقوط اقتصاد سرمایه داری جهانی بر بختهای زندگی میلیونها نفر تاثیر می گذارد، همین طور خرابی یک کارخانه انرژی هسته ای ممکن است میلیونها انسان را نابود سازد یا به آنها آسیب برساند.بنابراین گیدنز مدرنیته متاخر را، به منزله «یک فرهنگ، بیم » ، توصیف می کند (1991 : 3) .او تاکید می کند که منظور او از این اصطلاح آن نیست که مردم در جوامع غربی معاصر بیشتر در معرض خطر هستند یا آن که درباره تهدیدهای مربوط به رفاهشان بیش از آنچه قبلا بودند نگران و مضطرب اند.در دورانهای قبلی، وحشتهایی از فاجعه های هولناکی که تاثیری جهانی داشت و نوع بشر را نابود می کرد، وجود داشت. به هر حال، در زمان حاضر، چنین وحشتهایی عموما به این برداشت پیوند می یابند که انسانها (به جای خدایان یا سرنوشت) خودشان این فاجعه ها را به بار می آورند (همانجا: 2- 121) .بنابراین، این تهدیدها از نوع متفاوتی هستند و بخشی از «سویه تاریک مدرنیته » به شمار می آیند (همانجا : 122) .مخاطره ها و خطرها، اکنون به جای آن که به منزله امور داده شده تصور شوند به مثابه بیمها یعنی چیزهایی که انسانها توان اعمال کنترل و نظارت بر آن را دارند، در نظر گرفته می شوند.جامعه ای که به طور فزاینده مشغول و نگران آینده (و نیز امنیت) است همان جامعه ای است که مفهوم بیم را تولید می کند (گیدنز، 1998 : 27) .
بنابراین گیدنز در مورد سرشت بیم و ربط دادن آن به مخاطره ها یا خطرهایی که به طور عینی وجود دارند اما اساسا متفاوت با دوره های قبلی هستند و اکنون با مسئولیت بشری پیوند یافته اند، موضعی مشابه با بک اتخاذ می کند.او مفهوم بیم را چنان توصیف می کند که طی دو مرحله تغییر می کند که کاملا با مشاهدات بک درباره تغییرات مفهوم بیم و برخورد با آن در جوامع مدرن اولیه و دوره های مدرن متاخر تطبیق دارد.در مرحله اول بیم به منزله «یک محاسبه ضروری » ، شیوه ای برای ارتقاء اطمینان و نظم در دقت محاسبات بیم و شیوه «تحت کنترل درآوردن آینده » یعنی جایی که مؤلفه های مختلف بیم «داده شده اند» و بنابراین قابل محاسبه اند، پنداشته می شود (گیدنز، 1994 : 9- 58) .بر اساس این مفهوم از بیم بود که دولت رفاه عامه به منزله شیوه ای برای محافظت مردمان از بیم تهدیدهای از حیث کارشناسی بیمه محاسبه پذیر - مثل بیماری و بیکاری - گسترش یافتند، آن هم به کمک طرح های بیمه ای (گیدنز، 1998 : 8- 27) .در مرحله دوم ما قادر نیستیم که دقیقا بیم را محاسبه کنیم، بلکه در عوض «سناریوها» یی درباره بیم با درجات متفاوتی از احتمال وقوع آنها می نویسیم.یکی از مثالهای آن گرم شدن کره زمین است که موضوع بحثهای کارشناسانه قرار گرفته که آیا این امر در حال اتفاق افتادن است یا نه و عواقب آن تا چه حد وخیم هستند.یکی از پیامدهای مدرنیته آن است که اکنون عدم قطعیتها و بی اطمینانیها بسیار بزرگتر از آنی است که از قبل وجود داشته است.
گیدنز مانند بک تاملی بودن مدرن را متفاوت با نظارت فکورانه ای که همواره بخشی از فعالیت بشر بوده می داند.تاملی بودن مدرن هم برای افراد و هم برای نهادها متضمن آگاهی از سرشت احتمالی دانش تخصصی و فعالیت اجتماعی و حساسیت آنها در برابر تجدیدنظر و اصلاح و تغییر است (گیدنز، 1991 : 20) .این بازاندیشی هم محصول روشنگری است و هم انتظارات آن را در مورد پیشرفت بی وقفه بشر به وسیله دانش، نقش بر آب می کند.وضعیت مدرنیته - جدایی روزافزون مکان و جا و زمان و نقشهای رو به افزایشی که مکانیزمهای از جا کندن ایفا می کند - همگی وابسته به اعتمادی است که هدف آن افراد نیست بلکه «قابلیتهای انتزاعی » است (گیدنز، 1990 : 26) .اکنون مردم نمی توانند برای مدیریت زندگی روزمره خود مانند دوره ماقبل مدرن و دوره مدرن اولیه صرفا بر دانشهای محلی، سنت، احکام مذهبی، عادت یا مشاهده اعمال دیگران تکیه کنند.بلکه آنها باید در درجه اول به متخصصان نگاه کنند که آنها را شخصا نمی شناسند و بعید است که زمانی با آنها ملاقات کنند تا رهنمودها را در اختیار آنها بگذارند.
گذشته از این، مدرنیته با تردید درباره اعتبار دانشها و اعتراف به این که تمامی دانش در معرض اصلاح و تجدیدنظر قرار دارد، مشخص می شود.دانش بیشتر به عدم قطعیت بیشتر منجر شده است: «این واقعیت که متخصصان غالبا با یکدیگر اختلاف نظر دارند تقریبا برای همگان به مساله آشنایی بدل شده است » (گیدنز، 1994 : 186) .سازمان تاملی محیطهای دانش مستلزم پیش بینی مداوم ماهیت پیامدها در آینده یا تخمین بیم است.این تخمین و برآورد در ذات خود همواره غیردقیق است چرا که این محاسبات متکی بر نظامهای دانش انتزاعی اند که خود در معرض رقابت و تغییر قرار دارد.در نتیجه مردم به طور فزاینده ای درباره ادعاهای پیشرفتی که توسط مدرنیته سنتی ارائه شده بدگمان شده اند.از این رو تاملی بودن مستمر افراد و نهادها ناشی از همین امر است.در دوره های ماقبل مدرن تاملی بودن عمدتا به وسیله سنتهایی سازمان داده می شد که در درون سازمان زمانی - مکانی اجتماعات منفرد ایجاد شده بود.در مدرنیته، تاملی بودن ویژگی متفاوتی یافت - سنت به منزله توجیهی برای کنش اهمیت کمتری پیدا کرد.در مقابل، «رسوم اجتماعی به طور مداوم در پرتو ورود اطلاعاتی درباره همان رسوم بررسی و اصلاح می شود; بنابراین به گونه ای سازنده خصلت آنها دگرگون می شود» (گیدنز، 1990 : 38) .
گیدنز استدلال می کند که مفهوم بیم، با مفهوم سرنوشت ناسازگار است زیرا سرنوشت مسیری از پیش تعیین شده را بدیهی فرض می کند:
در دنیایی که اساسا به وسیله بیمهای آفریده انسانها ساخت یافته جای کمی برای نفوذهای الهی یا در واقع تسکینهای جادویی ارواح یا نیروهای کیهانی یا ارواح وجود دارد.آنچه در مدرنیته مهم و اساسی است آن است که در کل، بیمها را می توان با توجه به دانش تعمیم پذیر درباره خطرهای احتمالی، ارزیابی و برآورد کرد - نگرشی که در آن تصورات بخت (fortuna) ، عمدتا به عنوان صورتهایی حاشیه ای و کم اهمیت به بقای خود ادامه می دهند (گیدنز، 1990 : 111) .
اگرچه در مدرنیته متاخر تصورات سرنوشت و تقدیر هنوز وجود دارد اما مفهوم بیم نیز در آن غالب است.دلالت ضمنی مفهوم بیم آن است که هیچ جنبه ای از کنش انسانی از یک جریان مقدرشده تبعیت نمی کند، بلکه همه پذیرای احتمال هستند: «زندگی در " جامعه ای بیم زده" به معنای زندگی با نگرشی حسابگرانه به امکانات آشکار کنش اعم از مثبت یا منفی است که با آن ما به صورت فردی یا در مقیاسی جهانی به شیوه ای مستمر با هستی اجتماعی معاصر خودمان مواجه می شویم » (گیدنز، 1991 : 28) .تخمین بیم مستلزم سبک و سنگین کردن و انتخاب کردن از میان مسیرهای احتمالی متفاوت کنش با توجه به نتایج پیش بینی شده آنهاست; بنابراین مدرنیته رو به سوی آینده دارد درحالی که ماقبل مدرنیته رو به سوی گذشته داشت (همانجا : 29) .
به سبب آن که در مدرنیته متاخر «خود» (self) همچون پروژه ای تاملی در نظر گرفته می شود که به جای آن که «داده شده » باشد، بغرنج و مساله دار است و تاکید زیادی می شود بر تربیت پذیری «خود» و مسئولیتی که انسان برای تعیین مسیر زندگی خود بر عهده دارد.افراد ذخایر دانش تخصصی بیشتری برای ساختن پروژه «خود» دارند (همانجا : 33- 32) .از آنجایی که دانش در مدرنیته معاصر پیوسته مورد تجدیدنظر قرار می گیرد، فرآیندهای تامل کردن، پیچیدگی و عدم یقین بیشتری دارند.انتخابهای بیشتری باید به عمل آید. «خود» ، همانند زمینه های نهادی وسیعتری که در آن حضور دارد باید به گونه ای تاملی ساخته شود.با این حال، این تکلیف باید در میان تنوع حیرت آوری از انتخابها و امکانها انجام گیرد» (همانجا : 3) .از آنجا که سنتها قدرت خود را از دست داده اند و آزادی بیشتری در مورد نحوه زندگی فرد وجود دارد، مفهوم سبک زندگی همواره برای نفسانیت (selfhood) اهمیت بیشتری یافته و افراد را وادار می کند که به سبک - سنگین کردن طیفی از انتخابها بپردازند.پروژه تاملی هویت نفسانی ( self-identify) مستلزم آن است که «بیمها را چنان در نظر گیریم که گویی از صافی دانش تخصصی گذشته اند» (همانجا : 5) . بنابراین گیدنز همچنین استدلال می کند که «بدن » کمتر و کمتر به عنوان «امری داده شده » در نظر گرفته می شود بلکه بیشتر به عنوان موضوعی برای اعمال دستکاری و اراده فردی قرار می گیرد: بنابراین، «بدن به گونه ای تاملی بسیج می شود» (همانجا : 7) . پیشرفت در حوزه های علم و پزشکی در پیدایش این تصور سهم دارد که «بدن » تابع کنش انسانی، مانند تکنولوژیهای تولید نسل و مهندسی ژنتیک و روشهای جراحی است.در اینجا مجددا نوشته های گیدنز درباره فرآیندهایی که بک آن را «فردی شدن » می نامد شباهت زیادی با آثار او پیدا می کند.
اعتماد (Trust)
یکی از تفاوتهای میان بک و گیدنز آن است که در نوشته های گیدنز درباره بیم و مدرنیته متاخر، مفهوم اعتماد نقش برجسته ای دارد.گیدنز تاکید می کند که با اتکای مدرنیته متاخر به نظامهای تخصصی تعمیم یافته تا به دانشهای محلی، و با تکیه به نشانه های نمادینی مانند پول، اعتماد به بخش ضروری زندگی بدل می شود: «مشخصه ازجاکندگی که از آن نظامهای انتزاعی است به معنای تعامل مداوم با "دیگران غایب" است - افرادی که شخص هرگز آنها را نمی بیند یا با آنها مواجه نمی شود اما کنشهای آنها مستقیما روی خصوصیات زندگی شخصی او اثر می گذارد» (گیدنز، 1994 : 89) .با این حال اگر دانشهای تخصصی با شکست مواجه شوند، عواقب آن بسیار فراتر از آن زمینه محلی گسترش می یابد.بنابراین مشخصه اتکا بر نظامهای تخصصی جهانی، عدم قطعیت است. مردم ناگزیرند دانشهای تخصصی را بیشتر مورد سؤال قرار دهند و از آنها بخواهند که اعتمادشان را جلب کنند.گذشته از این، آنها در تلاش برای «استقرار دوباره » اعتماد خودشان در آنهایی که شخصا از قبل آنها را می شناختند به سوی روابط رویاروی برگشته اند. این امر شامل انواع متفاوت روابط اعتمادآمیز، مبتنی بر دیگران صمیمی و انواع متفاوت بیمهاست.در هر دو مورد یعنی در مورد دیگران صمیمی و نزدیک و دیگران متخصص، اعتماد باید حاصل شود و به طور پیوسته مورد مذاکره قرار گیرد.
اعتماد، آگاهی از بیم را پیش فرض خود می گیرد.در مواجهه با پیامدهای احتمالی، قابلیت اطمینان عرضه می کند و بدان وسیله موجب به حداقل رساندن نگرانی در مورد بیم محتمل الوقوع می شود: «آنچه به عنوان بیم "پذیرفتنی" - به حداقل رساندن خطر - تصور می شود، در زمینه های مختلف، متفاوت است اما معمولا ویژگی مهم آن حفظ اعتماد است » (گیدنز، 1990 : 35) .اعتماد در ایجاد امنیت هستی شناختی در دوران کودکی و پس از آن نقشی مهم و حیاتی دارد.گیدنز امنیت هستی شناختی را به مثابه پدیده ای عاطفی توصیف می کند که دربردارنده اطمینانی است که اغلب انسانها در جریان استمرار هویت نفسانیشان و در جریان پایداری محیط اجتماعی و مادی که گرد کنش را فرا گرفته است، دارند (همانجا : 92) .این امر، اعتماد را در قابل اطمینان بودن اشخاص و چیزها جای می دهد.بنابراین اعتماد ممکن است به عنوان شیوه ای روانشناختی برای مقابله با بیمها تلقی شود که در غیر این صورت کنش فلج می شود یا به احساساتی نظیر غرق شدگی، وحشت و اضطراب می انجامد.بدون اعتماد، مردم نمی توانند در «جهش و ایمان » ی که لازمه سروکار داشتن با این نظامهای دانش تخصصی است سهم داشته باشند، نظامهایی که خود آنها از آن فهم یا دانش فنی چندانی ندارند چرا که در آن آموزش ندیده اند.
اعتماد ممکن است نتیجه محاسبه ای تاملی باشد یا صرفا ناشی از انتخابی باشد برای سرمایه گذاری ایمان در فردی یا در سازمانی و اعتماد برای افراد این امکان را فراهم می آورد که پیله ای از آسیب ناپذیری گرد خود ایجاد کنند که آنها را قادر می سازد با زندگی کنار بیایند و از آگاهی یافتن از بیمهایی که از هر سو در کمین آنها نشسته است طفره بروند.این پیله نگاهبان برخی اوقات به وسیله تجربه هایی که وجود این بیمها را برجسته می سازد، شکافته می شود و امور روزمره را مورد شک و تردید قرار می دهد.گیدنز این تجربیات را «لحظات سرنوشت ساز» می نامد که باید با مراجعه به ضوابط اخلاقی یا معیارهای وجودی به آنها رسیدگی شود.برخی اوقات افراد تعمدا به جست وجوی این بیمها برمی خیزند اما این امر غالبا در موردی اتفاق می افتد که پیله محافظ ترمیم شده و برگشت احساس آسیب ناپذیری نسبی و در نتیجه دفع وحشت و اضطراب ممکن می شود (گیدنز، 1991 : 40) .علاوه بر این، امور عادی روزمره در ایجاد و نگهداری امنیت هستی شناختی نقشی حیاتی دارند و به افراد امکان می دهند بنا بر عادت با خطرها و ترسهای مربوط به آن مقابله کنند (همانجا : 44) .
در مواجهه با بیمهای دارای احتمال پایین اما عواقب زیاد که افراد درباره آنها هیچ کنترل شخصی ندارند، مفاهیم مربوط به سرنوشت مجددا مطرح می شوند.برخی اوقات اختلاف میان دانشهای تخصصی به قدری زیاد است که فرد وادار می شود تا به سرنوشت تکیه کند، تا به مدد بخت از فرصت استفاده کند.تصمیم گیری برای آنکه سرنوشت بدون توجه به آنچه گیدنز «پذیرش عمل گرایانه » (pragmatic acceptance) می نامد مسیر خود را طی کند، ظاهرا فشار اضطراب را تخفیف می دهد (1990 : 133) .با این همه، او ادعا می کند که اضطرابها صرفا به گونه ای عمیقتر به ناخودآگاه رانده می شوند.بنابراین ترس برطرف نمی شود، بلکه جای آن عوض می شود چرا که امکان فاجعه هنوز وجود دارد.سایر واکنشها در مقابل بیم عبارت اند از : «خوش بینی دائمی » یا پایبندی به اعتقاد روشنگری در مورد عقل مآل اندیش، «بدبینی بدگمانانه » ، یا کاستن از تاثیر هیجانی اضطرابها به وسیله نزدیک کردن آن به نوعی چشم انداز طنزآمیز یا بیزار از جهان، و «درگیری اساسی » یا نگرشی در جهت مبارزه عملی با منابع ادرک شده خطر، مانند آنچه در جنبشهای اجتماعی جدید نظیر جنبش سبز یافت می شود (1990 : 7- 135) .
گیدنز مانند بک، همچنین در این اواخر در کتاب خود، دگرگونی روابط نزدیک) 2991 (، درباره روابط عشقی و جنسی مطالبی را منتشر کرده است.جایی که او بیمهایی را که ملازم است با «راز دل خود را به دیگری گشودن » و در پی رابطه «ناب » رفتن را مورد بحث قرار می دهد.گیدنز استدلال می کند که مردم به ویژه آنهایی که در عشق رمانتیک و ازدواج درگیر می شوند برای یافتن احساسی از امنیت و بنا کردن فردیت، به مناسبات شخصی بسیار محدودی متکی می شوند.او مدعی است که در دنیای اجتماعیی که در آن نقشهای جنسیتی و خانوادگی در حال تغییر است، سطح بالایی از اضطراب و فقدان اطمینان حول روابط عشقی وجود دارد که به واسطه تنش میان حفظ احساس خودمختاری به عنوان یک فرد و نیاز به ارتباط نزدیک با دیگران مشخص می شود.
گیدنز تصور خود را از «رابطه ناب » در مدرنیته و هویت نفسانی مطرح و استدلال می کند که این رابطه «رابطه ای است که در آن معیارهای خارجی از بین رفته اند: این رابطه فقط به سبب هر نوع پاداشی وجود دارد که چنین رابطه ای می تواند آن را ارائه کند» (1991 : 6) .اعتماد در رابطه ناب نقش مهمی ایفا می کند و بیشتر به وسیله بازگفتن افکار و احساسات خصوصی به یکدیگر شکل می گیرد تا پناه بردن به معیارهای خارج از خود آن رابطه، مانند وظیفه اجتماعی یا الزام سنتی.بنابراین «رابطه ناب » همچنین به میزان زیادی تاملی است و نگهداری آن نیازمند تلاش دائمی است.این رابطه مستلزم پایبندی است اما این پایبندی باید بر اساس صمیمیت و نزدیکی به طور فعال به دست آید و مورد توافق قرار گیرد.حوزه روابط شخصی، محلی در نظر گرفته می شود که ممکن است در آن صمیمت ایجاد شود و فرد را در برابر عدم قطعیتها و ناپایداریهای دنیای خارجی حمایت کند.با وجود این، روابط شخصی و صمیمیت، خودشان به سبب باز بودن بیشتر و زوال هنجارهای سنتی، توسط بیمها تهدید می شوند.در مورد روابط نزدیک و صمیمی حوزه های متعدد گوناگونی، مانند ازدواج و روابط عاشقانه دیگری همچون رابطه میان افراد همجنس و میان والدین و کودکان، وجود دارد (همانجا : 12) .
در سطح فردی، اعتماد پروژه ای است که باید روی آن کار شود و نیازمند آن است که در غیاب قواعد ثابت، هر طرف با دیگری آزادانه ارتباط برقرار کند (گیدنز، 1990 : 121) .گیدنز وسواس ما در مورد کیفیت روابط را ناشی از نیاز به پرورش اعتماد می داند: رابطه اروتیک (erotic) به طور خاص نیازمند گشودن افکار و عواطف خود به روی دیگران است.برای شناخت دیگری فرد باید خودش را بشناسد: «روابط اروتیک مستلزم پیش رفتن در مسیر کشف متقابل است » که در آن فرآیند تحقق خود از سوی عاشق همانقدر بخشی از تجربه است که صمیمیت فزاینده با معشوق (همانجا : 122) .اعتمادی را که شخص در یک دیگری نزدیک و صمیمی سرمایه گذاری می کند می توان در هر موقعی قطع کرد: دیگری صمیمی در نتیجه یک رابطه عشقی شکست خورده، تبدیل به شخصی بیگانه می شود.بنابراین مشخصه «گشودن افکار و عواطف خود به دیگران » ابهام و اضطراب و بیم است.نتیجه آن که روابط صمیمی با وجودی که امنیت هستی شناختی را وعده می دهند، جایگاهی برای ناامنی شدید نیز هستند.
نتیجه گیری
میان بک و گیدنز در مورد نظریه پردازی درباره بیم در متن مدرنیته متاخر همگراییهای عمده ای وجود دارد.هر دو آنها مفهوم بیم را به منزله یک مساله اساسی در دوره معاصر در نظر می گیرند که از فرآیندهای مدرنیزاسیون ناشی می شود.به نظر آنها، مشخصه بیمها در جامعه مدرن متاخر دگرگون شده و پیامدهای وسیعتری در تاثیر بر سرتاسر مکان و زمان دارند.بک و گیدنز به جنبه های سیاسی بیم علاقه مندند و تامل را به عنوان واکنشی اساسی در برابر عدم قطعیت و ناامنی در مدرنیته متاخر برجسته می سازند. آنها معتقدند آگاهی عامه مردم از این امر که ادعاهای متخصصان درباره بیم غالبا غیرقطعی یا با یکدیگر ناسازگار است، بیشتر است و همچنین به اراده ای در نزد عامه مردم اشاره می کنند که بر مبنای آن، آنان متخصصان و حکومتها و صنعت را در رابطه با مسائل مربوط به بیم به مبارزه بطلبند.بک و گیدنز بحثهای خود درباره تامل را به حیطه زندگی خصوصی و روابط نزدیک و صمیمی گسترش می دهند و به شیوه هایی اشاره می کنند که از طریق آن بیم و تامل وابسته بدان در این حیطه نفوذ کرده است. بک و گیدنز هر دو درباره بیم رویکرد ساختگرای اجتماعی ضعیف اتخاذ می کنند و در رویکردی نیز شریک اند که مبتنی بر ساختگرایی انتقادی است زیرا که توجه خود را بر این امر معطوف می کنند که چگونه بیم در سطح کلان ساختاری جامعه تولید می شود و با آن برخورد می شود و همچنین معانی ضمنی این امر و تضادهای اجتماعی برخاسته از آن چیست.
با وجود این، میان دو نظریه پرداز یادشده، درباره بیم تفاوتهای مهمی نیز وجود دارد.یکی از آنها رابطه ضمنی میان بیم و تامل درباره بیم است.بک به گونه ای تلویحی بیان می کند که افزایش یافتن میزان تامل درباره بیم نتیجه تعداد بیشتر بیمهایی است که در دوره مدرن متاخر تولید می شود.گیدنز این رابطه را برعکس می بیند.بیمها در مدرنیته متاخر از نظر تعداد بیشتر نیستند، بلکه صرفا تصور می شود که بیشترند، زیرا سرشت ذهنیت به طور کلی در جهت نگرشی به زندگی تغییر کرده که نسبت به احتمال بیم بسیار حساستر از دوره های قبلی است.از این گذشته، گیدنز و بک نظامهای دانش تخصصی را به شیوه های متفاوتی بازمی نمایانند.به نظر گیدنز تاملی بودن در اثر نظامهای تخصصی رخ می دهد و متکی به اعتماد عامه مردم به تخصص است.اما برای بک تاملی بودن نقد تخصص است و به ویژه در رابطه با مخاطرت زیست - محیطی، به جای آن که مبتنی بر اعتماد به نظامهای تخصصی باشد مبتنی بر بی اعتمادی به آنهاست.همچنین گیدنز بیشتر از بک به خودتاملی بودن متمرکز می شود، نوعی از تامل که متوجه «بدن » و «خود» است.در حالی که بک بیشتر بر نقد تاملی افراد از جامعه تاکید دارد و بنابراین بیشتر از گیدنز برنامه ریزیهای اجتماعی رایج را به چالش می خواند (لش، 1994 : 116 ; لش و یوری ، 1994 : 38) .
در مورد تز مدرنیزاسیون تاملی انتقادهای مهمی مطرح شده است.یکی از این انتقادها آن است که بک و گیدنز دلیل می آورند که نقد تاملی از علم و سایر نظامهای تخصصی و نیز جنبشهای اجتماعی منحصرا مشخصه های مدرنیته متاخرند و در مدرنیته اولیه یافت نمی شوند.برخی مفسران بحث کرده اند که این امر واقعیت ندارد و بازنماییهای بک و گیدنز از مدرنیته ساده انگارانه است و پیچیدگی واکنشهای مربوط به دانش تخصصی را در نظر نمی گیرد.برای مثال لش (1993 : 5) اظهار می کند که مدرنیته خودبه خود و بنا به تعریف تاملی است و بازبینی و نظارت دائمی بر خودش را ایجاب می کند حتی اگر این نظارت به جای فردی شدن از طریق عرف (Convention) باشد.سایر انتقادهای مطرح شده حاکی از آن هستند که بک و گیدنز در نظریه پردازی خود به تخیل میدان داده اند و گمانه زنیهای وسیع و غیردقیقی درباره فرآیندهای ساختاری و سازمانی انجام داده اند بدون آن که این گمانه زنیها را با دقت کافی بر پایه فرآیندها و تجربه های واقعی زندگی نهادی و روزمره استوار سازند.از این گذشته، ممکن است استدلال شود که بک و گیدنز با تاکید خود بر فردی شدن به اندازه کافی به جنبه های گروهی و اجتماعی، زیبایی شناختی و جنبه های نمادی مشترک بیم اعتنا نمی کنند (لش 1993 ، 1994; الکساندر 1996) .
علی رغم این انتقادها، تاملات بک و گیدنز درباره ماهیت بیم در جوامع معاصر، در جامعه شناسی انگلیسی زبان بسیار تعیین کننده بوده اند و این تعجب آور نیست، چرا که بصیرتهای آنها نسبت به مشخصه های نهادی و سیاسی بیم، تغییرات معانی بیم در طول دوره های ماقبل مدرنیته، مدرنیته اول و مدرنیته متاخر و تاثیرات عقاید فعلی درباره بیم بر ذهنیت و روابط اجتماعی، ارزشمند و مثمرثمر هستند.
این مقاله ترجمه ای است از فصل چهارم کتاب:
Lupton, Deborah, Risk, London, Routledge, 1999.