ماهان شبکه ایرانیان

وضعیت انسان مسلمان در جهان معاصر / (بررسی وضعیت مسلمانان در مقایسه با پیروان سایر ادیان)

در این مقاله، براساس گزینش یکی از سه تعریف عملیاتی از «جهان اسلام»، وضعیت مسلمانان جهان براساس برخی شاخص های جمعیتی در حال و آینده و هم چنین جایگاه توسعه یافتگی و برخی از علل آن در مقایسه با سایر ادیان بررسی شده است.

چکیده:

در این مقاله، براساس گزینش یکی از سه تعریف عملیاتی از «جهان اسلام»، وضعیت مسلمانان جهان براساس برخی شاخص های جمعیتی در حال و آینده و هم چنین جایگاه توسعه یافتگی و برخی از علل آن در مقایسه با سایر ادیان بررسی شده است.

نگارنده نشان خواهد داد، در حالی که سهم مسیحیان و بوداییست های جهان طی 50 سال آینده رو به کاهش است، سهم مسلمانان در حال افزایش بوده این افزایش با وضعیتی از توسعه یافتگی و عقب ماندگی همراه خواهد بود براین اساس، نگارنده به برخی از وجوه آن توجه کرده و عواملی چون میزان شاخص توسعه انسانی (HID) و زیر شاخص های آن (امید به زندگی، سهم باسوادی، درجه سواد، تولید ناخالص سرانه)، میزان شاخص دسترسی به رسانه ها (MCI) و زیر شاخص های آن (مطبوعات، رادیو، تلویزیون)، میزان شاخص دسترسی به فن آوری های اطلاعاتی و ارتباطی (ICTI) و زیر شاخص های آن (اینترنت، کامپیوتر، موبایل و تلفن) و شاخص آزادی رسانه ها (PFI) در جهان اسلام را با سایر ادیان مقایسه نموده است.

سه تعریف عملیاتی از جهان اسلام

تعریف اول:

رسمی ترین تعریف از جهان اسلام عبارت است از: «اعضای سازمان کنفرانس اسلامی که مشتمل بر 54 کشور است».

جمعیت کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی یک میلیارد و 238 میلیون و 300 هزار نفر است که تقریباً معادل 9/20 درصد مجموع جمعیت کشورهای جهان است، اما تمامی این جمعیت نماینده ی مسلمانان جهان نیست، زیرا از یک سو از 54 کشور، در 11 کشور سهم جمعیت مسلمانان آن کم تر از 50 درصد است و دیگر، کشورهایی هستند که یافتن دلیل حضور آن ها در این سازمان بسیار دشوار است. برای مثال: یکی از اعضای کنفرانس، کشور آفریقایی گابون است که دایره المعارف جغرافیای جهان، 84 درصد از جمعیت یک میلیون و دویست هزار نفری آن جا را مسیحی و بقیه را «آنیمیست» ذکر کرده(2) و برخی از منابع فقط 2 درصد جمعیت گابون را مسلمان دانسته اند(3). در واقع شاید بتوان گفت که سازمان کنفرانس اسلامی، بیش تر یک تجمع سیاسی دینی است تا نمادی از جهان اسلام.

تعریف دوم:

دومین تعریف از جهان اسلام کشورهایی است که اکثریت جمعیت آن ها را مسلمانان تشکیل می دهند. این شاخص از آن نظر اهمیت دارد که شکل گیری نظام های دموکراتیک با اصالت رای اکثریت، در جهان آینده در حال توسعه است. این توسعه در آن حد است که «فوکویاما» حاصل آن را «پایان تاریخ» نامیده و می نویسد: «در طول چند سال گذشته، همگام با پیروزی لیبرال دموکراسی بر رقبای ایدئولوژیک خود نظیر سلطنت موروثی، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم، در سراسر جهان، اتفاق نظر مهمی درباره ی مشروعیت لیبرال دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق به وجود آمده است. اما افزون بر آن، لیبرال دموکراسی ممکن است نقطه ی پایان تکامل ایدئولوژیک بشر و آخرین شکل حکومت بشری باشد و در این مقام، «پایان تاریخ» را تشکیل می دهد. در واقع، شکست کمونیسم دلیل پیروزی ارزش های لیبرالی غربی و پایان درگیری های ایدئولوژیک است».(4)

در میان کشورهای جهان، 45 کشور وجود دارد که اکثریت جمعیت آن ها را با سهمی بین حدود 100 درصد تا 50 درصد مسلمانان تشکیل می دهند. جمعیت 45 کشور یاد شده در سال 2000 معادل یک میلیارد و 164 میلیون و 400 هزار نفر است که یک میلیارد و 7 میلیون و 899 هزار تن از آنان مسلمان هستند (56/85 درصد). 42 کشور از 45 کشورهای یاد شده عضو سازمان کنفرانس اسلامی هستند و کشورهای قزاقستان، ازبکستان و اریتره با توجه به دارا بودن چنین ویژگی عضو سازمان کنفرانس اسلامی نیستند. طبق جدول شماره ی 1، در سال 2000، 64/19 درصد جمعیت کشورهای جهان را جمعیت 45 کشوری تشکیل می داد که اکثر آنها مسلمان بودند و این کشورها پس از کشورهایی با اکثریت مسیحی بی دین در رتبه سوم قرار می گرفتند.(5)

جدول شماره ی 1: رتبه و پراکندگی کشورهای با اکثریت ادیان مختلف در سال 2000

رتبه جمعیت به میلیون درصد
اکثریت مسیحی 4/1909 2/33
اکثریت بی دین 5/1271 44/21
اکثریت مسلمان 4/1164 64/19
اکثریت هندوئیست4 /1016 4/17
اکثریت بودائیست 6/400 75/6
اکثریت آنیمیست 5/160 70/2
اکثریت یهودی 9/5 1/0

تعریف سوم:

واقعی ترین تعریف عملیاتی جهان اسلام عبارت است از: «تجمع مسلمان جهان، بدون درنظر گرفتن محل اقامت آنان، ویژگی این تعریف آن است که آن دسته از مسلمانانی که اقلیت کشورهای پر جمعیت را شامل می شوند (مانند جمعیت 110 میلیونی مسلمان ساکن هند یا 23 میلیونی چین) نیز در آن به حساب می آیند.

بررسی ها نشانگر آن است که مسلمانان جهان در 99 کشور جهان پراکنده اند. در واقع جهان معاصر به گونه ای است که در 41 درصد کشورهای آن، احتمال حضور اقلیت مسلمان تقریباً صفر است و در 51 درصد که همان 99 کشور باشند، مسلمانان با جمعیتی معادل یک میلیارد و 237 میلیون و 250 هزار نفر پراکنده اند. این جمیعت، از نظر رتبه، پس از پیروان مسیحیت و بی دین ها در رتبه سوم قرار دارند. (مقصود از بی دین ها متعاقباً توضیح داده خواهد شد.)

جدول شماره ی 2: رتبه و پراکندگی ادیان مختلف در سال 2000

رتبه پراکنده در (کشور) میلیون نفر درصد
1 مسیحیان 151 96/1791 1/30
2 بی دین ها 10 14/1257 1/21
3 مسلمانان 99 25/1237 8/20
4 هندوئیست ها 22 99/6 390/15
5 بودایی ها، کنفسیوس ها و شینتوها 21 19/505 5/8
6 آنیمیست ها 55 21/213 6/3
7 یهودی ها 26 96/26 5/0
8 زرتشتی ها 3 09/6 1/0

همان گونه که در جدول شماره ی 2 دیده می شود، پراکندگی مسیحیان به مراتب بیشتر از پراکندگی مسلمانان است (مسلمانان در 99 کشور و مسیحیان در 151 کشور پراکنده اند). شاید علت این امر، رویدادهای مختلف امروزی قاره های آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی باشد.

در جهان معاصر، به جز سه دین ابراهیمی که در مجموع، کم و بیش ساکنان نیمی از جمعیت کره ی زمین را در بر گرفته، 8/23 درصد جمعیت را معتقدان به ادیانی تشکیل می دهند که در دسته بندی دین شناسان، به ادیان فلسفی شهرت یافته اند. (هندوئیسم، بودائیسم، کنفسیوسیسم و شینتویسم)(6). 6/3 درصد را آنیمیست ها شامل می شوند (به کارگیری اصطلاح دین برای آنیمیست ها در آیه های 1 و 6 سوره ی کافرون آمده است) که در 55 کشور جهان پراکنده اند و در واقع پیروان ادیان ابتدایی محسوب می شوند. زرتشتیان جهان فقط 1/0 درصد جمعیت جهان را تشکیل می دهند که در سه کشور پراکنده اند. در کنار پیروان این ادیان، 1/2 درصد جمعیت کره ی زمین را آنانی تشکیل می دهند که شاید بتوان گفت از تبار یکی از دو دسته ی ادیان ابراهیمی (به ویژه مسیحیت) یا ادیان فلسفی بوده و در جهان قرن بیستم، تحت تاثیر تحولاتی اجتماعی یا سیاسی، افراد سکولار و یا فاقد دین شمرده شده اند. جمعیت این عده با یک میلیارد و 257 میلیون و 140 هزار نفر، پس از مسیحیت در رتبه ی دوم قرار دارد، اما از نظر میانگین با 71/125 میلیون نفر در رتبه ی اول قرار داشته و در 10 کشور جهان پراکنده اند. در رأس این کشورها چین قرار دارد که 4/86 درصد جمعیت آن بدون دین معرفی شده اند. ایالات متحده ی آمریکا با 2/41 درصد، آلمان با 3/26 درصد، هلند با 7/36 درصد از کشورهایی هستند که بین 5 میلیون تا یک میلیارد و 92 میلیون نفر آنان بی دین محسوب می شوند.

در تعریف عملیاتی شماره ی سه، نکته ی دارای اهمیت آن است که، این جمعیت تا چه حد میهمان اکثریت و تا چه حد میزبان اقلیت های دینی هستند. «به دیگر سخن، وضعیت در اقلیت نبودن» آنان چگونه است؟

در سال 2000، 48/81 درصد پیروان اسلام در کشورهایی زندگی می کرده اند که اکثریت جمعیت را مسلمانان تشکیل می داده است. در واقع 52/18 درصد مسلمانان جهان در مناطقی سکونت دارند که به صورت اقلیت مذهبی تعریف می شده اند. از این عده 89/8 درصد در میان اکثریت هندوئیست، 25/5 درصد در میان اکثریت مسیحی، 85/1 درصد در میان اکثریت بدون دین و 72/1 درصد در میان اکثریت آنیمیست قرار داشته اند.

بررسی وضعیت سایر ادیان حاکی از آن است که از نظر شاخص در «اقلیت نبودن» هندوئیست ها نسبت به سایر ادیان وضعیت بهتری دارند. زیرا 15/95 درصد آن ها در کشوری زندگی می کنند که اکثریت با هندوئیست است:

جدول شماره ی 3: وضعیت شاخص های در اقلیت نبودن برای ادیان مختلف در سال 2000

نسبت در تعداد کشور با بیشترین سهم

ادیان اقلیت نبودن اکثریت هم دین در اکثریت
1 هندوئیست ها 15/95 83 مسلمان
2 مسیحیان 60/89 89 مسلمان
3 بی دین ها 38/87 2 مسیحی
4مسلمانان 84/81 45 هندوئیست ها
5 بودائیست ها 59/66 10 بی دین ها
6 آنیمیست ها 52/46 16 مسیحی
7 یهودیان 92/17 1 مسیحی

این جدول نشانگر آن است که از نظر نسبت در اقلیت نبودن از یک سو حدود 87 درصد مسیحیان جهان در کشورهایی زندگی می کنند که اکثریت با مسیحیان است و از سوی دیگر بیش ترین یهودیان، آنیمیست ها و بی دین ها نیز در کشورهایی زندگی می کنند که اکثریت با مسیحیان است. از آن سو بیش ترین اقلیت مسیحی در کشورهایی زندگی می کنند که بیش ترین اکثریت مسلمان را دارد.

آینده ی جمعیت ادیان مختلف

بررسی برآوردها حاکی از آن است که در آینده، سهم جمعیت مسلمانان جهان (در تعریف عملیاتی شماره ی سه) بیش از سایر ادیان تغییر خواهد کرد.

سال 2000 جمعیت جهان در حدود 5 میلیارد و 944 میلیون نفر محاسبه شده است. پیش بینی می شود که این جمعیت در سال 2025 به 7 میلیارد و 772 میلیون نفر (3/1 برابر سال 2000) و سال 2050 به 9 میلیارد و 26 میلیون نفر برسد (5/1 برابر سال 2000)

اگر سهم ادیان را در سال 2000، در کشورهای مختلف جهان مبنا قرار دهیم و اگر تغییرات جمعیتی هر کشور را در جمعیت پیروان ادیان مختلف آن کشور مشابه و ثابت در نظر بگیریم براساس جدول 4، می توان پیش بینی کرد که سهم مسلمانان در طی 50 سال آینده در مقایسه با سایر ادیان، دارای بیش ترین رشد خواهد بود.

در تبیین اولیه ی دلایل عدم مشابهت تحولات جمعیتی ادیان در دهه های گذشته و آینده، دو دسته ی عوامل جبری و عوامل اختیاری وجود دارد. احتمالاً تبدیل بودائیست ها به بی دین ها در حوزه ی تحولات جبری قرار می گیرد (به دلیل وضعیت کمونیستی حاکم بر چین دوران مائو) و تبدیل مسیحیان به بی دین ها در حوزه ی اختیار (تحولات منتهی به رشد سکولاریزم در نظام های لیبرال سرمایه داری).

با خاتمه ی حیات مائوئیسم در چین و تحولات آینده، دست کم می توان حدس زد که بازگشت به دین حتی در حد آن چه در کشورهای مسلمان آسیای میانه نسبت به اجرای برخی مناسک اسلامی اتفاق افتاده قابل پیش بینی است. از سوی دیگر در حوزه ی مسیحیت نیز تحولاتی در دین گرایی دیده شده و این همان است که «هانتینگتون» در بحث برخورد تمدن ها مطرح نموده است و اندیشمندانی چون «جورج ویگل» درباره ی غیر مادی شدن جهان گفته اند که غیر مادی (مذهبی) شدن جهان یکی از واقعیت های برجسته در زندگی اواخر قرن بیستم است.(7)

هانتینگتون معتقد است که نوعی خلأ هویت در جهان پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد شکل گرفت که خود آگاهی تمدنی و تجدد حیات مذهبی به عنوان وسیله ای برای پر کردن آن خلأ شروع به رشد نمود.(8)

از جمع نظرات هانتینگتون و فوکویاما این نکته را می توان دریافت که تحولات جمعیتی ادیان، طی 50 سال آینده، پدیده ی درخور توجهی است.

به نظر می رسد که از سه تعریف عملیاتی گذشته، تعریف شماره ی سه (کشورهای با اکثریت مسلمان) معیار منطقی تری برای مقایسه های میان ادیان است. (می توان با فرض ثبات سهم اکثریت در 50 سال آینده، تحولات جمعیتی کشورهای جهان را براساس دین اکثریت در جدول شماره ی 5 بررسی نمود.

در این جدول به روشنی آشکار است که طی 50 سال آینده سهم جمعیتی کشورهای با اکثریت مسلمان به خلاف جهان مسیحیت که رو به کاهش است، به شدت افزایش می یابد. در واقع اگر جمعیت کشورهای یاد شده را در سال 2000، 100 فرض کنیم، این شاخص در کشورهای با اکثریت مسیحی در سال 2050 به 147 و در کشورهای با اکثریت مسلمان به 201 تبدیل خواهد شد.

سهم دین در تمدن ها و جایگاه اسلام

«ساموئل هانتینگتون»، استاد دانشگاه هاروارد ایالات متحده ی آمریکاست. او از میان عناصر تشکیل دهنده ی تمدن، برای دین جایگاه ویژه ای قایل می شود و می نویسد: تمدن ها با تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهم تر، مذهب از یک دیگر متمایز می شوند. انسان های وابسته به تمدن های مختلف دیدگاه های متفاوتی درباره ی روابط بین خدا و انسان، فرد و گروه، شهروند و دولت، والدین و فرزندان و زن و شوهر دارند. هم چنین دیدگاه آنان در مورد اهمیت نسبی حقوق و مسئولیت ها، آزادی و اختیار، تساوی و سلسله مراتب، فرق می کند. این تفاوت ها در طول قرن ها پدید آمده و به زودی از میان نخواهد رفت. این اختلاف ها به مراتب از اختلاف ایدئولوژی های سیاسی و نظام های سیاسی اساسی تر است.(9)

«هانتینگتون» در توصیف خصلت محکم و فولادین مذهب در مقابل سایر عناصر فرهنگی مثال جالبی را مطرح کرده و خاصیت انعطاف پذیری ایدئولوژی را با این مثال بیان می کند که یک کمونیست دیروز می تواند یک دموکرات امروزین شود و از جنبه ی اقتصادی یک ثروتمند می تواند تهی دست و یک فقیر، دارا شود. اما یک آذری نمی تواند ارمنی شود. او می افزاید در مبارزات ایدئولوژیکی و طبقاتی، مسأله ی اساسی این بود که، شما در کدام طرف هستید؟ در حالی که در برخورد تمدن ها پرسش این است که شما کیستید؟ در مقابل سئوال اول می توان جهت را انتخاب کرد و حتی تغییر داد، در حالی که پاسخ به سئوال دوم قابل تغییر نیست. مذهب حتی بیش از قومیت، افراد را از هم متمایز می کند. یک نفر می تواند نیمه فرانسوی و نیمه عرب باشد و حتی تابعیت مضاعف داشته باشد ولی نیمی مسیحی و نیمی مسلمان بودن، بسیار دشوار است.(10)

«هانتینگتون» جهان اسلام را جهانی پویا توصیف می کند و این پویایی را به عنوان یکی از عوامل بی ثباتی در جهان و مقدمه برخورد تمدن ها می داند. او در تبیین یکی از مسائل در حال شکل گیری برخورد تمدن ها می نویسد: «عامل دیگر بی ثباتی، از پویایی در جهان اسلام نشأت می گیرد. در آغاز دهه ی 1970، تجدید حیات اسلامی آغاز گردید و تمام کشورهای اسلامی را متأثر ساخت. احیای اسلامی خود را در ایجاد تغییر در سیاست ها، رفتار دولت ها، سنت ها و جهان بینی مردم نمایان ساخت».

«هانتینگتون» احیای اسلام را واکنشی به سرخوردگی ها و مشکلات ناشی از نوسازی و تحول اجتماعی افزایش جمعیت، شهری شدن و هم چنین از خود بیگانگی (ناشی از گسستگی از ریشه های سنتی خویش) می داند. او سهم بنیادگرایی در اسلام را بخش کوچکی از احیای اسلام می داند و توجه او بیش تر به ماهیت کلی تجدید حیات اسلام مربوط است. او در این باره می نویسد: به اعتقاد من مشکل، وجود تعداد اندک دولت های بنیادگرا نیست. بلکه مشکل، بنیادگراها هستند که در تمام جوامع مسلمان، عملاً نیروی مخالف دولت ها را تشکیل می دهند. دولت هایی که اغلب دیکتاتور، ظالم، فاسد و در بسیاری موارد فاقد مشروعیت نیز هستند.(11)

نظرات هانتینگتون به عاملی برای توجه به دین در آستانه ی ورود به قرن بیست و یکم تبدیل شد. در تعریف او از تمدن، دین جایگاه ویژه ای دارد در حالی که در نگاه دیگران این تعبیر کم تر به این مفهوم دیده می شد. آنچنان که «الوین تافلر» در رد نظریه ی هانتینگتون در تعریف تمدن می نویسد: «تمدن به آن شیوه ی زندگی اطلاق می شود که با نظام خاصی از تولید ثروت سر و کار دارد مانند کشاورزی، صنعت و امروزه نیز نظام مبتنی بر اطلاعات».(12)

سیدحسین نصر، استاد کرسی اسلام شناسی در آمریکا، توجه به مقاله ی هانتینگتون را به عنوان یک اقدام سرنوشت ساز در جوامع غیر غربی توصیف می کند و می گوید: «مقاله ی یاد شده فقط یک نظریه ی علمی درباره ی آینده ی دنیا نیست، بلکه خود سیاست ساز است.»(13)

وی معتقد است در حالی که مفهوم تمدن در بحث های علوم سیاسی در دوران جدید مغرب زمین اهمیت چندانی نداشت، مقاله ی هانتینگتون آن را در قالب مفاهیم علوم سیاسی جدید احیا کرد.(14)

توسعه یافتگی و عقب ماندگی در میان ادیان در تمدن ها

آیا افزایش جمعیت مسلمانان در آینده، امتیازی برای جهان اسلام است؟ واقعیت این است که علت افزایش چشمگیر جمعیت در کشورهای اکثریت مسلمان، بالا بودن سهم باروری در کشورهای مذکور است. یعنی میانگین میزان باروری هر زن در سال 1975 در میان کشورهای اکثریت مسلمان 39/6 بوده در حالی که نسبت یاد شده در میان زنان در دیگر ادیان جهان 36/4 بوده است. اگر سهم مرگ و میر در میان نوزادان را در نظر بگیریم، نتیجه، درصد رشد جمعیت است که در سال 1975، در کشورهای اکثریت مسلمان 8/2 و سایر ادیان 5/1 بوده است.

در سال 2000، میزان باروری زنان مسلمان به 447/4 کاهش یافت، اما در رتبه دوم خود باقی ماند. در آن سال، بیش ترین میزان باروری مربوط به زنان کشورهای با اکثریت آنیمیست (7/5) و کم ترین میزان در کشورهای با اکثریت بی دین (5/1) بوده است (با اکثریت مسلمان رتبه ی دوم و به ترتیب رتبه های سوم به بعد متعلق به هندویست ها، بودائیست ها، یهودی ها و مسیحی ها).

در سال 2000، بی دین ها کم ترین سهم جوان و آنیمیست ها و مسلمانان بیش ترین سهم را داشته و از آن سو یهودی ها و مسیحی ها از بیش ترین افراد کهنسال، برخوردار بودند و آنیمیست ها و مسلمانان دارای کم ترین افراد کهنسال بودند. در سال 2015، سهم جوانان در همه ی ادیان - جز آنیمیست ها - تقریباً به یک نسبت کاهش و سهم کهنسالان در مسیحیت، یهود و بی دین ها شدیداً افزایش خواهد یافت.

گفتیم که «هانتینگتون» معتقد است که سوای رشد جمعیت، شهری شدن در کنار سرخوردگی از نوسازی و خودبیگانگی از عوامل احیای اسلام در دهه های اخیر شناخته شده است.

براساس آمارهای سازمان ملل، در سال 1975، در میان کشورهای اکثریت مسلمان، کویت با سهمی معادل 8/83 درصد بیش ترین جمعیت شهرنشین و بنگلادش با 8/9 درصد کم ترین جمعیت شهرنشین را در میان 45 کشور با اکثریت مسلمان داشته اند (میانگین سهم مذکور در 45 کشور معادل 98/38 درصد بوده است). این نسبت ها در سال 1999 افزایش یافت. میانگین تبدیل به 11/52 درصد و کویت 4/97 و بنگلادش 9/23 درصد شد. پیش بینی می شود سهم یاد شده در سال 2015 به 42/60 درصد و دامنه بین 2/98 و 9/33 درصد باشد.

به این ترتیب آن چه اهمیت دارد این است که جمعیت انبوه جوان در جوامع اسلامی آینده با چه میزان از توسعه یافتگی زندگی خواهند کرد؟

مفهوم توسعه یافتگی

20 سال از جنگ جهانی دوم گذشته بود و طرح های جهانی مانند طرح مارشال با این رویکرد که توسعه با رشد اقتصادی مترادف است با شکست مواجه شد و مفهوم توسعه به چالش کشیده شد؛ آن چنان که دیکنسون نوشت «هرکس به نوعی در مورد توسعه سخن می گوید. اما واقعاً معنی توسعه چیست؟» مسلماً این کلمه معنی ساده ای ندارد، بلکه برای هر کس که درباره ی آن سخن می گوید، معنی جداگانه ای دارد.(15)

در همان سال ها، هنوز تصور از غالب توسعه، دستیابی به اندازه و ترکیبی صحیح از سرمایه (چه از راه پس انداز و چه سرمایه گذاری ملی) برای دنبال کردن همان راه رفته ی کشورهای توسعه یافته بود.(16) در این مسیر و در خلال رقابت برای جلب کشورهای تازه به استقلال رسیده ی دهه ی 1960 سهم این پس انداز نیز تعیین شد و افرادی مانند «روستو» (W.W.Rostow)، اقتصاددان سرشناس آمریکایی گفته بودند: «کشورهایی که بتوانند به یک توسعه ی مستمر دست یابند.» در ادامه ی همین نظرات، مدل های ریاضی نیز ارائه شد؛ برای مثال مشخص گردید، که هر کشوری بخواهد به نرخی معادل رشد 7 درصدی دست یابد، نیاز دارد که 21 درصد درآمد ملی خود را پس انداز و سرمایه گذاری کند. حال اگر توان پس انداز او 15 درصد بود، 6 درصد بقیه را یا باید با وام های خارجی پر کند یا امکان سرمایه گذاری بخش خصوصی خارجی را فراهم سازد.(17)

به این ترتیب پس انداز و سرمایه گذاری داخلی، ارز خارجی، مهارت و مدیریت خارجی یا داخلی از عوامل اصلی دستیابی به توسعه تا اواخر دهه ی 1960 برای کشورهای عقب مانده محسوب می شد.(18)

در دهه ی 1790، معنای اصطلاح توسعه، از تمایل صرف به رشد اقتصادی کلی به مباحث جزیی تری چون توزیع درآمد و نابرابری نیز کشیده شد.(19)

در دهه ی 1980، فروض ارزش های اخلاقی یا ارزش های هنجاری (ethical or normative value) نیز وارد مکاتب اقتصاد توسعه شد. در واقع در آن زمان باور جامعه ای مثل ایران به این ضرب المثل: «هر آنکس که دندان دهد، نان دهد» عاملی در رسیدن به درجه ای از توسعه یافتگی دیده شد.(20)

این دیدگاه بیانگر این سخن است که عدم برخورداری از ارزش هایی چون برابری اقتصادی و اجتماعی، آموزش عمومی، استقلال ملی، نوسازی نهادها، مشارکت سیاسی و اقتصادی، دموکراسی واقعی و اعتماد به نفس در کنار ریشه کن کردن فقر و افزایش سطح زندگی، توسعه را فراهم خواهد آورد.

می دانیم که بحث نقش ارزش ها در توسعه را سال ها قبل از دهه ی 1980 و در اوایل قرن نوزدهم ماکس وبر مطرح نمود. وبر یکی از ارزش های مذهبی در پروتستانیسم را عاملی مهم در شکل گیری سرمایه داری در غرب معرفی کرد. در واقع سخن روستو و وبر و دیدگاه های توسعه تا اواخر دهه ی 1960 مشابه بود و همگی در راستای همان فرمول پس انداز و سرمایه گذاری ختم می شد. با این تفاوت که وبر منشأ را یک پدیده ی ارزشی می دانست.(21)

در آغاز دهه 1990، بحث جایگاه ارزش ها در مباحث توسعه جدی تر شد. یکی از کسانی که به این مقوله توجه نمود، مایکل تودارو (Michael P.Todaro)، کارشناس مرکز بررسی سیاست ها در شورای جمعیت سازمان ملل و استاد اقتصاد در دانشگاه نیویورک، بود.

تودارو توسعه را ارتقای پی در پی کل جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و یا انسانی تر تعریف کرده است. او معنای درونی توسعه را در حداقل سه ارزش اصلی دانسته است: 1) معاش زندگی، 2) اعتماد به نفس، 3) آزادی از قید بندگی.(22)

شاخص توسعه ی انسانی جهان اسلام

به این ترتیب در ارزیابی میزان توسعه یافتگی، علاوه بر ثروت اقتصادی به عنوان تنها شاخص توسعه یافتگی، عوامل دیگری را نیز در نظر گرفتند؛ تا جایی که سرانجام سازمان ملل، به جای ثروت اقتصادی، ثروت انسانی را ثروت واقعی هر کشور دانست. این تحول را می توان در مقدمه ی گزارش توسعه ی انسانی (Development Human) یکی از سازمان های وابسته به سازمان ملل متحد به نام برنامه ی عمران سازمان ملل متحد (UNDP) دید. در این مقدمه آمده است:

«مردم، یعنی مردان و زنان، ثروت واقعی هر ملتی را تشکیل می دهند. هدف توسعه، خلق شرایطی است که مردم بتوانند در آن، از عمر طولانی و زندگی سالم و سازنده بهره مند شوند. لیکن این واقعیت ساده و در عین حال پرمعنا، غالباً در پی به دست آوردن رفاه مادی و ثروت مالی، فراموش شده است.»

انتشار نخستین گزارش توسعه ی انسانی در سال 1990 کمک کرد تا «انسان ها» دوباره در مرکز توجه توسعه جای گیرند. در مقدمه ی این گزارش گفته شد که توسعه انسانی (Development Human) مفهومی را به مراتب گسترده تر از نظریات قراردادی توسعه ی اقتصادی دارد.(23) و در همین گزارش برای نخستین بار از یک شاخص جدید به نام شاخص توسعه ی انسانی (HDI) استفاده شد که دربردارنده ی سه زیر شاخص است: 1 امید به زندگی (نشان دهنده ی عمر طولانی و سلامت)، 2 پیشرفت تحصیلی (نشان دهنده ی سطح علم و دانش) و 3 تولید ناخالص داخلی برحسب برابری قدرت خرید به دلار (بیانگر وجود سطح زندگی شایسته و مناسب).(24)

در گزارش های سال های نخست، حداکثر شاخص مذکور چنین تعریف شده بود: که هر گاه حداکثر زندگی مردم یک کشور 85 سال، صد در صد جمعیت باسواد و میانگین سطح تحصیلات واجدین شرایط 15 سال (یعنی نزدیک به لیسانس) باشد و به طور متوسط دارای قدرت اقتصادی سرانه ی سالانه برابر 40 هزار دلار باشد، کشوری با شاخص توسعه ی انسانی برابر یک است. اما اگر در کشوری، امید به زندگی 25 سال باشد و تمامی ملت بی سواد باشند و فقط دارای قدرت اقتصادی سرانه - سالانه برابر 200 دلار باشند، دارای شاخص توسعه ی انسانی برابر صفر خواهند بود.

در گزارش سال 2003، رقم 40 هزار دلار هم چنان ثابت مانده است. اما در شاخص آموزش (Education) تغییری داده شده و به جای میانگین سطح تحصیلات، از زیرشاخصی به نام ترکیب کل ثبت نام در دوره های ابتدایی، متوسطه و آموزش عالی استفاده شد.(25)

براساس گزارش سال 2003، بالاترین شاخص توسعه ی انسانی متعلق به کشور نروژ با عدد 942/0 و کم ترین، متعلق به کشور آفریقایی سیرالئون با رقم 275/0 بوده است. (سازمان ملل، کشورها را از نظر شاخص توسعه ی انسانی به سه دسته تقسیم کرده است: توسعه ی بالا که مربوط به کشورهای دارنده ی شاخص بیش از 800/0 هستند. توسعه ی متوسط، کشورهایی که شاخص آنها 799/0 و کم تر و بیش از 500/0 هستند و توسعه ی پایین که مربوط به کشورهای 499/0 و کم تر است.)

اگر تعریف عملیاتی شماره ی سه را در نظر بگیریم، شاخص مذکور برای یک فرد مسلمان معادل 595/0 است. این شاخص برای یهودیان جهان 826/0، برای مسیحیان 770/0، بی دین ها و بودائیست ها هر دو 752/0، زرتشتی ها 580/0، هندوئیست ها 576/0 و آنیمیست ها 489/0 است.

بررسی ها نشان می دهد که یهودیان پراکنده در سطح جهان، نه تنها بالاترین شاخص توسعه ی انسانی را دارند، بلکه بیش ترین سهم آنان نیز در شرایط شاخص بالا زندگی می کنند (66 درصد) و هیچ کدام از آنان در مناطقی که شاخص توسعه ی آن ها است، به سر نمی برند. در حالی که فقط 2 درصد مسلمانان پراکنده در نقاط مختلف جهان، در شرایط توسعه ی بالا، 61 درصد در توسعه ی متوسط و 73 درصد در شرایط شاخص توسعه ی پایین به سر می برند.

اگر معیار سنجش را کشورهای با اکثریت مسلمان (تعریف عملیاتی شماره ی دو) بدانیم، خواهیم توانست با استخراج از گزارش سال 2003، به میانگین 610/0 با انحراف استاندارد 178/0 برای 45 کشور مذکور دست یابیم. این شاخص نشان دهنده ی آن است که ساکنان 45 کشور با اکثریت مسلمان جهان از نظر توسعه ی انسانی، پس از یهودیان (896/0)، بی دین ها (807/0)، مسیحیان (759/0)، بودائیست ها (674/0) و هندوئیست ها (613/0) و پیش از آنیمیست ها (438/0) قرار دارند.

تحقیقات نشان می دهد که به غیر از عقب ماندگی شدید، کشورهای با اکثریت مسلمان، در مقایسه با کشورهای با اکثریت سایر ادیان بیش ترین نابرابری را دارند و از این نظر در جهان دارای رتبه ی اول هستند؛ زیرا هم چنان که میزان ضریب اختلاف کشورهای دیگر بین 10 تا 22 است. این ضریب برای مسلمانان 29 است.(26)

درواقع، جهان اسلام در مقایسه با سایر ادیان، از نظر توسعه ی انسانی (ترکیبی از وضعیت بهداشت و درمان، میزان باسوادی و سطح تحصیلات باسوادان و قدرت خرید و توان اقتصادی مردم) به شدت عقب مانده است. هم چنین از این نظر، نابرابری در میان مسلمانان از تمامی ادیان بیش تر است.

در بررسی های آماری حاضر سهمی از دلایل عقب ماندگی مذکور نشان داده می شود.

1. عامل سواد و تحصیلات

سهم بی سوادی در میان مسلمانان بیش از یهودی ها، مسیحی ها، بی دین ها و بودائیست هاست. در حالی که فقط 4 درصد یهودیان، 11 درصد مسیحیان، 15 درصد بی دین ها و 22 درصد بودایی ها بی سواد هستند. سهم بی سوادان از سایر ادیان بیش تر و ضریب اختلاف آنان 4/22 است (این ضریب در میان بی دین ها 9/4 و بودائیست ها 4/20 است) عقب ماندگی و نابرابری، در مورد سطح سواد نیز وجود دارد. یک یهودی به طور متوسط 2/10 سال درس خوانده است. این ویژگی برای مسیحی 6/6، بی دین 1/6، بودائیست 1/5، هندوئیست 9/2 و مسلمان فقط 5/2 سال است.

کشورهای اسلامی برای آموزش و پرورش ملت های خود کم ترین را هزینه می کنند. در واقع توزیع بودجه در کشورهای با اکثریت مسلمان برخلاف وضعیت جهانی است. در جهان معاصر، به طور متوسط کشورهای جهان، سهم بودجه ای که برای هزینه های آموزش و پرورش جامعه به نسبت(27) GNP خود هزینه می کنند، بیش از بودجه ی بهداشت و درمان و بیش از بودجه ی نظامی است و به ترتیب بودجه ی آموزش و پرورش 58/4 درصد، بهداشت 36/3 درصد و نظامی 77/2 درصد است در حالی که در کشورهای اسلامی به ترتیب نظامی 34/4 درصد، آموزش و پرورش 89/3 درصد و بهداشت 38/2 درصد است. (البته سهم بودجه ی نظامی به GNPیهودیان در بالاترین سطح در جهان و معادل 1/8 درصد است. سهم آموزش و پرورش آنان 6/7 و سهم بودجه ای بهداشت نیز بالا و معادل 6 درصد است) ضمن آن که نابرابری سهم هزینه های نظامی با ضریب اختلاف 118 بیش از سهم آموزش و پرورش و بهداشت در میان کشورهای جهان است. از این نظر ضریب اختلاف سهم بودجه ی بهداشت در میان کشورهای جهان 60 و آموزش و پرورش 42 است.

2. عامل وضعیت زنان

از نظر برخی ویژگی ها وضعیت زنان مسلمان در مقایسه با زنان دیگر ادیان بسیار نابهنجار است. بیش ترین میزان باروری در میان ادیان مختلف، پس از آنیمیست ها مربوط به زنان مسلمان است. سهم مشارکت اقتصادی زنان مسلمان، پس از هندوئیست ها در رتبه ی ماقبل قرار دارد (1/48 درصد). سهم مشارکت سیاسی آنان نیز پس از هندوئیست ها و در رتبه ماقبل آخر قرار دارد. (8/21 درصد نمایندگان پارلمان در کشورهای بی دین، 5/15 درصد در کشورهای مسیحی، 5/12 درصد، یهودی و 5/11 درصد اعضای پارلمان کشورهایی بودایی را زنان، تشکیل می دهند. این نسبت در کشورهای اسلامی 5/7 درصد است.)

زنان کشورهای اسلامی اجازه شرکت در انتخابات و انتخاب شدن را بسیار دیر به دست آوردند. آن ها به طور میانگین از سال 1950 حق رأی و 1951 حق انتخاب شدن را کسب کردند که به ترتیب 5 و 6 سال دیرتر از متوسط جهانی بود.

سهم بی سوادی در میان زنان مسلمان بسیار بالاست. در حالی که حدود 43 درصد زنان مسلمان کاملاً بی سوادند. این نسبت در میان زنان یهودی فقط 6 درصد، مسیحی 13، بی دین 17 و بوداییست 24 درصد است.

تحقیقات نشان می دهد که در تمام ادیان، سطح تحصیلات مردان بیش از زنان است، اما این نابرابری در میان زنان و مردان مسلمان پس از آنیمیست ها، بیش از سایر ادیان است. (میزان تحصیلات مردان یهودی و بی دین 2/1 برابر زنان آن ها، بودائیست ها 3/1 برابر، مسیحیان 5/1 برابر، هندوئیست ها 2 برابر، مسلمانان 1/2 و آنیمیست ها 3/2 برابر است.)

3. وضعیت رسانه ها

میزان دسترسی جوامع اسلامی به رسانه ها با شاخص MCI معادل 570/0 در رتبه ی پنجم ادیان و پس از یهودیان (841/0)، بی دین ها (802/0)، مسیحیان (736/0)، بودائیست ها (576/0) قرار دارد.(28)

آمارها حکایت می کند که هر 1000 فرد مسلمان به 50 نسخه روزنامه ی یومیه، 3/6 کیلوگرم مطبوعات، 249 دستگاه رادیو و 180 دستگاه گیرنده تلویزیون دسترسی دارند. در حالی که بی دین ها 786 نسخه روزنامه، 5/83 کیلوگرم مطبوعات و 350 دستگاه گیرنده ی تلویزیون و مسیحیان 543 دستگاه، گیرنده ی رادیو دارند.

وضعیت مسلمانان در دسترسی به فناوری های نوین اطلاعاتی و ارتباطی نیز در سطح نازلی است به طوری که شاخص دسترسی به فناوری های مذکور (ICTI) در کشورهای اسلامی 519/0 است. این شاخص برای یهودیان 900/0، بی دین ها 758/0، مسیحیان 718/0 است.(29)

براساس آمارها، هر 1000 نفر ساکن کشورهای بااکثریت مسلمان به طور متوسط حدود 8 خط تلفن، 4 تلفن همراه، 3 کامپیوتر و 6/15 اینترنت در اختیار دارند. این در حالی است که بالاترین میزان تلفن، تلفن همراه، کامپیوتر و اینترنت همگی مربوط به یهودیان (به ترتیب تلفن و موبایل 9/45 دستگاه، کامپیوتر 6/24 و اینترنت 9/163) است.

در پایان لازم به یادآوری است که در علت یابی عقب ماندگی کشورهای اسلامی به حقایق آماری که برای اولین بار استخراج و ارائه می شود، باید توجه کرد و اندیشمندان کشورها و مذاهب اسلامی را دعوت نمود که با دقت علمی، بدون تعصب و سوگیری و تا حد امکان، با اجتناب از مداخله ی دولت ها، رازهای این عقب ماندگی دیرینه را فاش کنند. در این راه، قطعاً در کنار نظرات پیشگامان غیرمسلمانی چون ماکس وبر، باید به دیدگاه های اندیشمندان مسلمانی هم چون سیدجمال الدین اسدآبادی به گونه ای مشترک در آغاز راه نگاه کرد.

وبر معتقد است روحیه ی جنگجویانه ی مسلمانان فاتح همراه با عرفان و صوفی گری جهانی نسل های بعدی، زهدگرایی بالقوه ی اسلام را تخلیه نموده و عناصر لازم برای «اخلاق فئودالی» را فراهم کرد. او اخلاق فئودالی یادشده را در پذیرش بردگی و رعیت پروری، ناچیز و حقیر دانستن زنان، عدم حضور نیروی کار آزاد و فقدان نگاه عقلانی و انگیزه های این جهانی توصیف می کند.(30)

اما سخن اندیشمندان مسلمان، بسیار عمیق تر و واقع بینانه تر از وبر است. آنان معتقدند که مردمان ضعیف شده اند؛ زیرا حقیقت اسلام به وسیله ضربه های پی در پی تحریف، به تباهی گراییده و امت نخستین، اساساً این جهانی، معتقد جدی به انجام عمل و نیز عقلانی بوده و در واقع این حکومت های اسلامی، فرقه ها و مذاهب اسلامی و جوامع اسلامی بوده اند که از مسیر اسلام نخستین خارج شده اند.(31)


1 عضو هیأت علمی دانشکده فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع).

2. New York: McGrow-Hill-Inc World Geographical Encyclopedia. (1994).

3 . نقشه ی جهان اسلام (1357). توزیع و پراکندگی بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان. تهران: موسسه ی جغرافیائی سحاب.

4 . مجتبی امیری، (1347). نظریه ی برخورد تمدن ها: هانتینگتون و منتقدانش، ترجمه و ویراسته ی مجتبی امیری، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.

5 . آمارها و جداول این مقاله، از انتقال اطلاعات منابع زیر به یک فایل خاص در نرم افزار ایرانی MRP و پردازش مجدد آن ها با هدف تبدیل اطلاعات جغرافیایی سیاسی به جغرافیای دینی به دست آمده است:

Human Development Report. (1999). Published for the United Nations Development Programme. New York: Oxford University Press.

The World factbook 2002. (http:/www.odic/fields/2119.html.)

گزارش جهانی فرهنگ. فرهنگ، خلاقیت و بازار. گزارش جهانی فرهنگ (1998). تهران: کمیسیون ملی یونسکو در ایران.

Human Development Report. (2003)

(Http/hdr.undp.org/reports/Global/2002/en/indicator.

و جزوه ی درسی، ارتباطات و توسعه در کشورهای اسلامی، در دوره ی دکترای علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی و درس ارتباط جمعی در کشورهای اسلامی، در دوره ی دکترای فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق(ع).

6 . حسین توفیقی، (1381)، آشنایی با ادیان بزرگ. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت).

7 . امیری، 1374، ص 51.

8 . امیری، 1374، ص 22.

9 . امیری، 1347، ص 49.

10 . امیری، 1347، صص 5253

11 . امیری، 1374، ص 115.

12 . تافلر، 1374، 188.

13 . امیری، 1374، ص 121.

14 . امیری، 1374، ص 124.

15 . مایکل تودارو. 1370. توسعه ی اقتصادی در جهان سوم. جلد اول. ترجمه ی دکتر غلامعلی فرهادی. چاپ پنجم. تهران: سازمان برنامه و بودجه، مرکز مدارک اقتصادی و اجتماعی.

16 . تودارو، 1370، ص 116.

17 . تودارو، 1370،صص 121-122.

18 . تودارو، 1370، ص 123.

19 . تودارو، 1370، ص 21.

20 . تودارو، 1370، ص 136.

21 . ماکس وبر (1373). اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی. ص 10.

22 . تودارو، 1370، ص 136.

23 . گزارش توسعه ی انسانی (1995)، تهران: وزارت جهاد سازندگی، معاونت ترویج، ص 1.

24 . همان، ص 2.

25. Development Human Report, (2003).

26 . (Coefficient of Variability) ضریبی که از تقسیم میزان انحراف معیار بر میانگین ضرب در 100 حاصل می شود.

27 . تولید ناخالصی ملی ( ) یاgross national product) عبارت است از جمع کل تولید داخلی و خارجی توسط افراد مقیم یک کشور که مرکب است از (GDPتولید ناخالصی داخلی.

28 . MCI شاخصی است که من در سال 1995 طراحی و در سال 2000 در کنفرانس انجمن بین المللی تحقیق در ارتباط جمعی در سنگاپور معرفی نمودم. این شاخص عددی است میان یک تا صفر که میانگین آن در 167 کشور جهان در سال 2000 عدد 648/0 (کشورهای اسلامی 570/0 و کشورهای غیراسلامی 675/0) بود. نکته قابل توجه در این شاخص، ضریب همبستگی بالای آن با شاخص توسعه انسانی است. به طوری که ضریب همبستگی میان این دو در سال 1995 معادل 775/0 و سال 2000 برابر 992/0 بوده است.)

29 . شاخص ICTI نیز در ادامه ی شاخص MCIطراحی شده است.

30 . برایان تونر (1379)، ماکس وبر و اسلام، ترجمه سعید وصالی، تهران: نشر مرکز، صص 241-240.

31 . ترنر، 1379، ص 250. به نقل از:

Albert Hourani (1962), Arabic Thought the Liberal Age, London.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان