زیرساخت ها، پیش فرض های نظری، موانع تحقق و آسیب شناسی جنبش نرم افزاری

در گفت وگو با حجت الاسلام دکتر علی مصباح و دکتر محمد فنائی اشکوری

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

در گفت وگو با حجت الاسلام دکتر علی مصباح و دکتر محمد فنائی اشکوری

پس از انتشار نامه مقام معظم رهبری، که در پاسخ به نامه جمعی از دانش آموختگان حوزه و دانشگاه مرقوم فرموده بودند، چندی است که پدیده جنبش نرم افزاری در محافل علمی و دانشگاهی و حوزوی مطرح گردیده و بحث هایی پیرامون آن صورت گرفته است. از آن جا که تحلیل زیرساخت ها، پیش فرض های نظری، موانع تحقق و آسیب شناسی این جنبش، از اصول اساسی آن به شمار می رود، بر آن شدیم تا گفت وگوهایی را پیرامون این موضوع با برخی از کارشناسان داشته باشیم. در این شماره معرفت به این مهم پرداخته ایم.

معرفت: جناب آقای دکتر، لطفا تعریف خودتان را از «جنبش نرم افزاری» بفرمایید.

دکتر مصباح: اگر جنبش نرم افزاری را از زاویه لغت شناسی بررسی کنیم، از دو مفهوم «جنبش» و «نرم افزار» تشکیل شده است. جنبش اصالتا یک اصطلاح سیاسی است که در فرهنگ سیاسی برای تبیین حرکت های اجتماعی سیاسی به کار می رود. این واژه، در زمینه های دیگر به صورت استعاره به کار گرفته می شود، و به تناسب شباهت هایی که وجود دارد، با تغییراتی در معنا، به کار برده می شود. جنبش معمولاً در مواردی به کار می رود که وضع موجود در یک زمینه خواه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، یا اقتصادی مورد رضایت کامل نباشد، و روند امور در آن حیطه نیز آینده صددرصد امیدبخشی را ترسیم نکند. در چنین موقعیتی، این احساس به وجود می آید که باید حرکت و جهت گیری جدیدی رخ دهد تا اوضاع رو به راه شود و کارها در جهت صحیحی به پیش رود. از ویژگی های دیگر یک جنبش، اجتماعی بودن آن است. اگر کسی نظریه جدیدی عرضه کند، یا حزب جدیدی تأسیس نماید، یا کار جدیدی را شروع کند، جنبش نامیده نمی شود. جنبش مستلزم آن است که یک حرکت، اجتماعی باشد و بخش نسبتا وسیعی از افراد را دربر بگیرد. شاید دیگر ویژگی این لفظ را بتوان در آن دانست که در یک جنبش، نظر به هر تحولی نیست، بلکه تحول مثبت است که جنبش به حساب می آید. حرکت و تحولی در زمره جنبش ها قرار می گیرد که گامی مثبت در جهت آرمان ها و اهداف کسانی باشد که آن را به وجود می آورند.

اما نرم افزار، در مقابل سخت افزار، و از اصطلاحات علوم رایانه وام گرفته شده، و با نوعی استعاره در اینجا به کار رفته است. در علوم رایانه، ابزارهای کار با رایانه را به سخت افزار و نرم افزار تقسیم می کنند. «سخت افزار» قسمت ها یا بخش های مکانیکی، الکتریکی، و الکترونیکی رایانه است که جنبه فیزیکی دارد، و «نرم افزار» به دستورالعمل هایی گفته می شود که برای به کار بردن، تنظیم، مهار و ایجاد ارتباط میان اجزای مختلف سخت افزار استفاده می شود. به دلیل روابطی که میان علوم گوناگون وجود دارد، این اصطلاحات کاربردها و معناهای متفاوتی در رشته های علوم پیدا کرده است. به عنوان مثال، همین تقسیم بندی و واژگان را به ارگانیسم زنده نیز تعمیم داده اند و آن را سایبرنتیک نامیده اند؛ چرا که معتقدند میان سیستم های الکترونیکی خودکار با سازوکار ارگانیسم زنده مشابهت هایی وجود دارد. به همین دلیل می گویند در یک موجود زنده، بعضی اعضا و جوارح در حکم سخت افزار است؛ یعنی کار به وسیله آن ها انجام می شود، مانند دست و پا. بخش دیگری از موجود زنده، در حکم نرم افزار رایانه عمل می کند، و آن عبارت است از قسمتی که فرمان می دهد دست و پا چگونه حرکت کنند، به چه سمتی بروند، چگونه کنترل شوند، و میان آن ها هماهنگی به وجود می آورد. مغز و سیستم عصبی موجود زنده است که این نقش را بر عهده دارد.

در نظریات اجتماعی نیز این تقسیم بندی را به اجتماع سرایت داده، گفته اند: نه تنها یک موجود زنده به این دو بخش قابل تقسیم است، بلکه در جامعه هم می توان نیروهای اجتماعی را به دو بخش تقسیم نمود: بخش هایی که ابزار یا کالا تولید می کنند، و بخش هایی که تولید فکر و نظریه می کنند. بخش اول در حکم سخت افزار و بخش دوم، که هدایت گر حرکت های جامعه است، در حکم نرم افزار است. در گام بعدی، این مسئله از یک جامعه نیز فراتر رفته، به کل جوامع و تمدن های بشری در طول تاریخ تسرّی یافته است. بر این اساس گفته می شود: در عناصر تمدن ساز، دو بخش از یکدیگر قابل تفکیک است: یکی بخش سخت افزاری تمدن که همان ابزارها، کالاها، فن آوری و تکنولوژی است، و دو دیگر بخش نرم افزاری تمدن است؛ یعنی فکر، علم و نظریه پردازی. بنابراین، تعبیر «جنبش نرم افزاری» را می توان این گونه تعریف کرد: یک حرکت اجتماعی برای ایجاد تحول مثبت در روند تولید فکر، علم، و نظریه پردازی به منظور برپا ساختن تمدنی بر اساس مبانی حقیقت محور، و در جهت اهداف و آرمان های اصیل انسانی. البته ما معتقدیم که آن حقیقت، و این آرمان، همگی در اسلام ناب محمدی متجلّی می گردد.

معرفت: جناب آقای دکتر فنائی! تلقّی و تعریف شما از «جنبش نرم افزاری» چیست؟

دکتر فنائی: از تعبیر «جنبش نرم افزاری» به دست می آید با عنایت به این که ما در عصر صنعت و تکنولوژی به سر می بریم، در این جا هم از زبان رایانه استفاده شده است. و این که از این حرکت به «جنبش» تعبیر شده، معنایش این است که این یک حرکت فردی نیست، یک حرکت جمعی است؛ جریانی است علمی در حوزه و دانشگاه و بیرون از این ها. گاهی هم با تعابیر مختلف از آن یاد کرده اند؛ مانند تولید علم یا تولید نظریه و منظور آن است که ما حرکتی برای خلاّقیت فکری سازمان یافته و هدفدار و جمعی، متناسب با نیازهای کنونی و متناسب با طرح ها و آرمان هایمان، داشته باشیم. این حرکت، جمعی است، نه فردی؛ باید هدفمند باشد، نه بی ضابطه؛ باید برنامه ریزی شده باشد، نه اتفاقی و بدون برنامه؛ باید مداوم باشد، نه مقطعی؛ باید اجتهادی باشد، نه مقلّدانه. این ها عناصری هستند که برای داشتن یک جنبش فکری لازمند تا ما به مرحله خلاّقیت و تولید علم برسیم.

معرفت: بفرمایید تحلیل شما از زیرساخت ها و پیش فرض های نظری این جنبش چیست؟

دکتر مصباح: پیش فرض اول آن است که، آنچه امروز در جامعه ما و در تمدن اسلامی در جریان است، دقیقا آن چیزی نیست که ما را به هدف اسلام برساند و اهداف آرمانی انقلاب را تأمین کند. بنابراین، باید تعریف جدیدی از مهره ها و عناصر موجود درجامعه فکری نخبگان ارائه شود تاتحوّل مثبتی پدید آید.

پیش فرض دیگر آن است که این کمبود بیش از آن که ناشی از عقب ماندگی در تکنولوژی و سخت افزارهای تمدنی باشد، به مسائل فکری و نظریه پردازی مربوط است. بنابراین، اولویت با حرکت و جنبشی است که در بخش نرم افزاری و اندیشه سازی رخ دهد تا تحول مثبتی ایجاد شود.

پیش فرض سوم این است که چنین چیزی ممکن است؛ به این معنا که ما با وجود این که از نظر تکنولوژی و سخت افزاری در مراحلی عقب تر از بعضی کشورهای دیگر قرار داریم و این چیزی نیست که قابل انکار باشد ولی در عین حال، منابعی در اختیار داریم، و در اندیشه اسلامی ظرفیت هایی وجود دارد که می توانیم از حیث نظریه پردازی در مسائل تمدنی، و بخصوص در زمینه علوم انسانی و اجتماعی، حرف اول را بزنیم، به شرط آن که چنین جنبشی ایجاد شود و تحولی در نظریه پردازی در این زمینه ها رخ دهد.

دکتر فنائی: ما در دنیایی زندگی می کنیم که با گذشته خیلی متفاوت است؛ در دنیای پیچیده ای زندگی می کنیم. زندگی در چنین دنیایی بدون حرکت پر شتاب علمی ممکن نیست؛ یعنی ما خلّاقیت و تولید علم را نه فقط برای پیشرفت می خواهیم، بلکه دنیا به گونه ای شده است که ما برای ادامه حیات نیازمند به چنین فعالیت های علمی پویا و خلّاق هستیم. زندگی به گونه ای شده که بدون رشد علمی و بدون سرعت در تولید علم نمی توان زندگی کرد. رقابت در دنیا به حدّی تنگ است که کم ترین درنگی باعث اختلال در اصل ادامه حیات می شود. علاوه بر این، ما به ادامه حیات و زنده بودن قانع نیستیم. ما خواستار پیشرفت و پیش گامی هستیم و برای این منظور، جنبش تولید علم ضروری است. ما اگر بایستیم، ایستایی نابودی است، نه فقط عقب ماندگی. در گذشته، ایستایی عقب ماندگی بود، اما امروزه ایستایی اصلاً با بودن در چنین جهانی سازگار نیست. همان گونه که رقابت در میدان های مسابقات ورزشی هرساله سخت تر می شود چون رقبا سعی می کنند از آخرین فنون، ابزارها و روش ها و تا حد ممکن از عوامل مختلف استفاده کنند تا جایگاه خود را ارتقا دهند و اگر کشوری با همان روش های سنّتی خودش بخواهد رقابت کند، روشن است که اصلاً توان چنین کاری ندارد ما هم برای ادامه بقا و برای حفظ نظام، به چنین تحوّلی نیاز داریم. علاوه بر این، ما مدعی هستیم که آمده ایم در جهان طرحی نو درافکنیم و ایده آل ها و آرمان های تازه ای مطرح نماییم؛ مدعی هستیم که می خواهیم فکر و انقلابمان را صادر کنیم و این خواسته های بلند و عظیم بدون یک حرکت علمی و انقلابی و همه جانبه فقط می توانند در سطح شعار باقی بمانند. اگر می خواهیم این ها به واقع بپیوندند، ناچاریم این جنبش علمی را عملاً به انجام برسانیم.

معرفت: علاوه بر پیش فرض هایی که در جهت تحقق جنبش نرم افزاری وجود دارند، بفرمایید چه موانعی درمسیرتحقق این جنبش وجود دارد؟

دکتر فنائی: موانع زیادی هستند؛ مهم ترین مانع عدم درک ضرورت چنین جنبشی است. اگر ما احساس نکنیم که به چنین تحولی نیاز داریم، چنین تحولی ایجاد نخواهیم کرد. مانع دوم این است که ممکن است ما به اهمیت این جنبش توجه داشته باشیم، اما برای آن برنامه ریزی نداشته باشیم که در آن صورت، فقط به صورت یک شعار باقی خواهد ماند و عملی نخواهد شد. در این سال ها طرح های گوناگونی مطرح شده اند؛ طرح های با ارزشی که اگر عملی می شدند، می توانستند تأثیر زیادی بر جامعه ما بگذارند. ما از اسلامی شدن دانشگاه ها زیاد سخن گفته ایم، از امر به معروف و نهی از منکر. طرح هایی که مقام معظّم رهبری هر ساله در اول سال مطرح می کنند، حکومت علوی، نهضت خدمت رسانی، رفع تبعیض، فساد و فقر و مانند این ها. وقتی این طرح ها مطرح می شوند، سر وصدایی در جامعه بپا می شود، در مطبوعات، رسانه ها، نمازجمعه، ولی پس از مدتی فروکش می کند و کاری که لازم بود، پی گیری نمی شود؛ حداکثر سمیناری برگزار می شود، کنفرانسی تشکیل می شود و قضیه در همین حد باقی می ماند. امیدوارم این قضیه «جنبش نرم افزاری» به این سرنوشت دچار نشود؛ یعنی ما به این حد اکتفا نکنیم که هرکسی بیاید و اظهارنظری بکند، سخنرانی هایی بشود، جلساتی تشکیل بدهیم و ستاد و شورایی ترتیب داده شود، ولی در عمل، کار به نتیجه نرسد. برای این که کار به نتیجه برسد، باید اهمیت آن واقعا درک شود و برای رسیدن به آن برنامه ریزی شود و از روی درک و احساس مسؤولیت و دل سوزی و به عنوان یک تکلیف با آن برخورد شود. این هم کاری است که یک گروه و یا یک صنف نمی توانند انجام دهند، یک کار جمعی و همه جانبه است که هرکس باید در حد توان خودش در آن مشارکت داشته باشد. موانع زیادی پیش روی چنین اقدامات بزرگی هست. یکی از این موانع، سیاسی شدن فضاهای علمی است. سیاسی شدن، البته به معنای منفی، در اینجا مورد نظر ماست. سیاسی شدن به معنای این که افراد یا مراکز علمی حساس باشند و نسبت به مسائل کشور بی تفاوت نباشند چیز مطلوبی است، اما این که احزاب و گروه ها، جریان های اجتماعی و مراکز علمی را به ابزار فشار خودشان تبدیل کنند و این تعارضات به داخل دانشگاه ها و مراکز علمی و حوزوی نفوذ کنند، چنین جوّی با جوّ علمی آکادمیک سازگاری ندارد. جوّ علمی آکادمیک نیازمند ثبات، آرامش و قرار است تا افراد با خاطری آسوده و بدون اغراض و امراض، صرفا به دنبال کار علمی و گره گشایی باشند. البته وضعیت اجتماعی جامعه هم تأثیر دارد. اگر وضعیت جامعه بحرانی و پر التهاب و بی ثبات باشد، جامعه و افراد احساس کنند امنیت اجتماعی تهدید می شود و آینده روشنی را پیش روی نبینند؛ این ها موجب دل سردی و فرار مغزها می شود. و هرچند در کوتاه مدت قابل تحمل است، ولی اگر چنین فضایی در دراز مدت در کشوری باقی بماند، طبیعی است که بسیاری از نیروها، استعدادها و انرژی ها را متوقف می کند، یا این انرژی ها صرف حل معضلات مقطعی و زودگدر می شوند. آن فضای مطمئن، آرام و دل گرم کننده ای که برای رشد و شکوفایی علم لازم است، نیازمند ثبات است و مسؤولان جامعه و دولت مردان باید تلاش کنند که چنین ثباتی را روز به روز در جامعه بیشتر کنند.

مانع دیگر، که بسیار مهم است فقدان تساهل و تسامح است؛ یعنی عدم سعه صدر. سعه صدر شرط است برای شکوفا شدن استعدادها. اگر صاحب نظری احساس کند بیان نقطه نظرات او ممکن است موجب تنگی عرصه بر او گردد و موقعیتش از دست برود، یا متهم شود، جرأت اظهارنظر پیدا نمی کند. بنابراین، یا اصلاً دنبال تولید علم و تولید نظریه نمی رود، یا اگر هم برود برای طرحش مجالی نمی بیند و یا اگر هم طرح شود، به دلیل برخورد غلطی که می شود، از آن استفاده صحیح نمی شود. بنابراین، در حوزه علم و در میان عالمان، باید سعه صدر وجود داشته باشد. ما صدمات زیادی از افراد غیر مسئول خورده ایم؛ کسانی که غیرمسئولانه عمل می کنند و مقدّسات و امنیت ملی را در نظر نمی گیرند. گاهی اوقات ما واکنش افراطی در برابر این ها نشان می دهیم و هراس داریم از این که نظریه مخالفان طرح شود تا مبادا کشور ما مورد لطمه قرار گیرد. زیرا ما خط قرمز داریم؛ خط قرمز ما پس از ضروریات دین، امنیت ملی ماست. این ها را باید محترم بدانیم و آنچه ضروریات دین یا امنیت ملی را تهدید می کند اظهار نکنیم. در عین حال، باید گفت: حوزه فکر و اندیشه و عرصه علمی حوزه وسیعی است. چرا که ممکن است برخی نظرات با نظرات بعضی افراد مخالف باشد، ولی با ضروریات دین مخالف نباشد. ولی ما متأسفانه هنوز به فضایی که هر کس بتواند نظرات خود را با در نظرگرفتن آن چارچوب ها آزادانه اظهار کند نرسیده ایم.

برای شکوفایی، تفکر، برای طرح نظریه، برای تولید علم، ما به یک فضای سالم امن احتیاج داریم؛ فضایی که مشوّق تولید علم باشد. ما از یک سو به ابتکار و خلّاقیت تشویق کنیم، از سوی دیگر، جرأت طرح را از دیگران بگیریم، این عملاً متناقض است. نوآوری یعنی چه؟ نوآوری خیلی مواقع تصحیح فکر موجود است؛ یعنی گاهی مواقع نوآور می گوید: آنچه شما بدان اعتقاد دارید، غلط است. اگر ما تحمل شنیدن این حرف را نداشته باشیم، راه نوآوری را بسته ایم. بنابراین، کلید رشد علمی و شکوفایی فکری «آزادی» است، البته در چارچوب عقل و شرع، نه بی بند و باری در هر نوع اظهارنظری و نه اختناق و استبداد فردی یا صنفی. این آزادمنشی است که خود افراد و جوامع علمی باید به آن هابرسند و شرط ضروری جنبش علمی همین است. در بسیاری از مواقع ما امنیت ملی را بهانه قرار می دهیم برای جلوگیری از هرگونه اظهار نظر. این باید تعریف شده باشد؛ یعنی اگر در جامعه ای، این را چارچوب قرار می دهند، تعریف کنند؛ تابع سلیقه ها نباشد تا هرکس به میل خودش بیاید تعریفی از آن ارائه کند. این باید قانونمند و تعریف شده باشد. ما نه باید به عنوان «آزادی»، که چیز مقدّسی است، ارزش های مقدّس را لکه دار کنیم و نه باید ارزش های مقدّس را بهانه قرار دهیم برای سلب هرگونه آزادی و اظهارنظر، بیان، نظریه، فکر و اندیشه. یکی از موانع، ارزش های غلطی است که در جوامع علمی ما ممکن است وجود داشته باشند. فرض بفرمایید مثلاً در حوزه علمیه، اگر ما برای یک علم اعتبار، اعتنا و بهای زیادی قایل شدیم و برای دیگر علوم چندان احترامی قایل نبودیم، طبیعی است که تمام استعدادها سراغ آن علم می روند، در حالی که ممکن است سال ها بروند در یک رشته علمی زحمت بکشند و متخصص هم بشوند، ولی کسی برای آن ها احترام و اعتنایی قایل نباشد و ما متأسفانه این مشکلات را داریم. می توانید سئوال کنید که آیا در حوزه ما یک مورّخ به اندازه یک فقیه اعتبار دارد؟ اگر ندارد، معنایش این است که ما تشویق می کنیم که همه دنبال فقه بروند و سرمایه گذاری لازم را در تاریخ نکنند. به همین دلیل، نه نامی دارد و نه نانی. آیا ما برای یک متخصص تعلیم و تربیت به اندازه یک استاد فلسفه ارزش قایلیم؟ این ها هیچ دلیل عقلی و منطقی ندارند، یک سنّت رسمی باقی مانده است و گاهی این ارزش ها موجب می شوند که هزاران نفر دنبال یک کار تکراری واحدی بروند که حتی ممکن است نیازی هم به آن نباشد. انگیزه چندانی برای آن کارها نباشد. وقتی صحبت از جنبش علمی می شود، باید همه جانبه باشد. پرداختن به یک علم و مسکوت گذاشتن بقیه رشته ها موجب می شود علمی فربه شود، ولی بقیه علوم لاغر بمانند. در نتیجه خود همان علم هم پیشرفت نمی کند؛ چون پیشرفت علوم در ارتباط متقابل با یکدیگر است.

عوام زدگی یکی دیگر از موانع است که فرد عالم یا جامعه علمی ممکن است گرفتار آن بشوند. گاهی برخی به پرگویی و پرنویسی علاقه دارند؛ یعنی می بینیم شخصی مرتب و با فواصل زمانی بسیار کوتاه کتاب چاپ، و مقاله منتشر می کند؛ گویی مسابقه در تعداد کتاب چاپ کردن گذاشته است. نوشته ها هم از عمق برخوردار نیستند. اگر کسی بخواهد جدّی تفکر کند، این قدر تولید نخواهد داشت. کمیّت که زیاد شد، باید در کیفیت آن محصول تردید کرد. این به دلیل ارزش هایی است که وجود دارند؛ به صاحب آثار زیاد و صاحب یک اثر، یکسان بها داده نمی شود. این معیار عامیانه است، معیار علمی نیست. آدم در طول عمرش یک مقاله تأثیرگذار، یک کتاب جهت دهنده بنویسد، یک نظریه مهمی بیاورد یا یک کلمه حرف حسابی بزند، خیلی بهتر است از این که ده ها جلد تکرار مکرّرات بنویسد؛ چیزهایی که وجود دارند جمع آوری و اقتباس هستند و اسراف کاغذ، اتلاف امکانات و تضییع وقت مردم در خواندن آن ها.

به طور کلی، ارزش های غیرعلمی را باید از حوزه علم زدود و به معیار راستین سلوک علمی و معیارهای منطقی و روش شناختی روی آورد. اصول اخلاقی علمی باید رعایت شوند و رعایت در امانت و نقل اقوال دیگران، امانت علمی، حرمت گذاشتن به حق صاحب یک فکر، اعم از حق مادی و یا معنوی لازم است. این گونه نباشد که کسی نظریه ای را طرح کند، فردا این نظریه به نام دیگری در جای دیگری مطرح شود. ما به اخلاق علمی احتیاج زیادی داریم.

جناب آقای دکتر مصباح! تلقی شما از موانع تحقق جنبش نرم افزاری چیست؟

دکتر مصباح: برای این که ببینیم موانع این حرکت چیست، شاید بهتر باشد بررسی کنیم چرا این جنبش تاکنون تحقق پیدا نکرده است، و چرا ما از نظر نرم افزاری و نظریه پردازی همچنان عقب هستیم و دستمان پیش بیگانگان دراز است. چرا هر روز که نظریه جدیدی در گوشه ای از دنیا مطرح می شود، ما آن را با سلام و صلوات، به عنوان آخرین و جدیدترین دستاوردهای بشری ترجمه می کنیم و سپس آن را به عنوان مهم ترین و برترین اندیشه ها تلقّی می نماییم، و سعی می کنیم که اگر همّتی داشته باشیم آن را در جامعه خودمان پیاده کنیم؟ به نظر می رسد یکی از موانع جنبش نرم افزاری، همین تقلید کورکورانه از دیگران و عدم وجود روح تحقیق، و کم همتی برای ایستادن بر روی پای خود برای نظریه پردازی و ایجاد یک فکر جدید است. شاید بتوان ریشه این را در یک حالت روانی تاریخی در میان کشورهای جهان سوم و بخصوص کشورهای اسلامی که اکنون مورد بحث ما هستند جست وجو کرد و آن عدم اعتماد به نفس است؛ این حالت که فکر می کنیم آنچه داریم قدیمی است و زمان آن گذشته و دیگر خریداری ندارد، و چون قدیمی و متعلّق به گذشته است، بنابراین اعتبار و تاریخ مصرف آن گذشته، و باید به سراغ نو برویم. این خود کم بینی و ارزش ندادن به چیزهایی که خودمان داریم یکی از ریشه های عقب افتادگی و از موانعی است که در جلوی راه چنین جنبشی خودنمایی می کند.

یکی دیگر از موانع را می توان در عادت به آماده خوری دانست. طبیعی است که اگر ما بنشینیم و منتظر باشیم تا دیگران چیزی را مطرح کنند و ما فقط آن را ترجمه کنیم، خیلی آسان تر است از این که خودمان مثلاً بیست سال روی یک نظریه زحمت بکشیم، بعد هم احیانا بفهمیم اشتباه بوده است، و سعی کنیم آن را اصلاح کنیم، یا آن را کنار بگذاریم و نظریه جدیدی مطرح کنیم. راحت تر آن است که ما حرف دیگران را که سال ها روی آن کار کرده اند و غلط یا درست، به نتیجه ای رسیده اند به اسم خودمان ترجمه کنیم، یا حتی اگر صداقت داشته باشیم، به اسم دیگران ترجمه کنیم، ولی به این عنوان که ما هستیم که خبر داریم آخرین دستاوردهای علوم چیست، آن را با افتخار مطرح کنیم و دیگران را مرعوب خودمان گردانیم، و بگوییم ما چیزهایی بلدیم که شما نمی دانید. پس انتظار دریافت نتایج آسان و سریع، یکی از موانع چنین جنبشی است. برای تولید فکر، به صبر، پشتکار و قبول احتمال شکست احتیاج است. نظریاتی که مطرح می شود چه بسا پس از مدتی تجربه و آزمایش و نقد و بررسی، معلوم شود که از اصل، اشتباه بوده اند و باید آن ها را کنار گذاشت. چه بسا برای اثبات عملی نظریه ای، و اثبات کارایی آن در مقام عمل، احتیاج به نیم قرن یک قرن تجربه و کار باشد تا بتوانیم مفید بودن و نیز درست بودنش را اثبات کنیم. نباید خسته شویم از این که تا پنجاه سال دیگر کی زنده است، کی مرده؟ یا این که بگوییم: نیازهای فوری ترمان را باید برآورده کنیم. نه، باید عده ای که متکفّل نظریه پردازی هستند، این صبر و تحمّل را داشته باشند که نتایج نظریه شان مثلاً در دو نسل بعد ظاهر شود و عجله نداشته باشند که حتما همین امروز و فردا به نتیجه برسد، یا نتیجه عملی آن تحوّل عظیمی در جامعه به وجود بیاورد و اسم آن ها در تاریخ برای ابد ثبت شود. بسیاری از نظریات امروزی در زمان نظریه پردازانش مردود اعلام شده اند و کسی به آن ها توجه نکرده است. سال ها بعد، کسی آن را دوباره زنده کرده و روی آن کار کرده و معلوم شده است که می تواند مبنای تحوّلی قرار بگیرد. بنابراین، عدم پشتکار و یأس از شکست نیز یکی از موانع چنین جنبشی است.

معرفت: این مستلزم آن است که نظریه پردازان از نظر مادی و معنوی اندکی حمایت شوند تا دل سرد نشوند.

دکتر مصباح: قطعا چنین است، اما این ها از لوازم بیرونی است؛ یعنی اگر ما بخواهیم از دیدگاه حکومتی نگاه و مسئله را بررسی کنیم که بخش های گوناگون حکومت چه وظایفی در این زمینه دارند، قطعا این مسائل هم مطرح می شود. اما اگر از دیدگاه کسی که متکفّل نظریه پردازی است نگاه کنیم، موانع دیگری بیش تر خودنمایی می کنند. یکی از موانع، مبتلا شدن به روزمرگی است و این که هر مسئله ای هر روز پیش می آید همان را حل کنیم، تا ببینیم بعد چه می شود. این در حالی است که اگر نخبگان جامعه یک دید کل نگر، یک دید کلان به مسائل جامعه داشته باشند، مسائل روزمرّه ای را هم که پیش می آید، در قالب یک طرح کلی می بینند و سعی می کنند آن ها را ریشه ای حل کنند، نه این که حالا این مشکل را حل کنیم، تا ببینیم فردا چه مشکل جدیدی پیش می آید. همین طور شاید یکی از آفت های بسیار مهم در این زمینه، مسئله سطحی نگری باشد. وقتی مسئله جنبش و حرکت جدید مطرح می شود، بخصوص اگر به مسئله نوآوری و طرح فکرهای جدید ضمیمه شود، یکی از آفاتش این است که ما سعی کنیم هر چه زودتر یک فکر و نظریه جدیدی مطرح کنیم تا در این جنبش سهمی داشته باشیم. این موجب می شود که ما به سطحی نگری رو بیاوریم و مسائل را در سطح بسیار نازلی ببینیم و نتوانیم عمیق بیندیشیم و مبانی آن را در نظر بگیریم. نوآوری در هر شکل آن مطلوب نیست. نوآوری ای مطلوب است که در جهت اهداف کلی اسلام و بر اساس مبانی فکری اسلام باشد، وگرنه چنانچه به هرگونه نوآوری بها داده شود، هرج و مرج علمی ایجاد می گردد و هیچ نتیجه ای جز تخریب دستاوردهای گذشته و سردرگمی برای خود و آیندگان نخواهد داشت. بنابراین، سطحی نگری هم یکی از آفات بسیار مهم و خطرناک در این زمینه است که باید به آن توجه کرد.

معرفت: در خصوص تولید فکر و نظر نو در حوزه دین، قطعا آسیب هایی وجود دارند. حضرتعالی به بعضی از این آسیب ها اشاره کردید. لطفا ضرورت آسیب شناسی در جریان تولید فکر و اندیشه را بیان کنید.

دکتر فنائی: برخی از این ها که عرض کردم می توانند آسیب هایی باشند برای هر نوع فکری، در هر حوزه ای، چه در حوزه علوم طبیعی و چه در حوزه علوم اجتماعی یا علوم دینی باشد؛ در همه این حوزه ها مشکل هست. تشویق به اجتهاد و نوآوری و خلّاقیت، بها دادن به علم و به فکر در حقیقت دور نگه داشتن فضای علمی از التهاب های سیاسی، برنامه ریزی، آزادی معقول در بیان و ارائه و عرضه فکر و پی گیری و ترتیب اثر دادن به فکرها و طرح های خوب این ها می توانند موجب رشد جریان علم باشند.

دکتر مصباح: وقتی وارد حوزه دین می شویم، مسائل ظریف تر و دقیق تر می شوند؛ زیرا وقتی ما به عنوان یک متدیّن، برای نظریه پردازی وارد حوزه دین می شویم، با حقیقتی به نام «دین» سر و کار داریم که جدای از فکر و مستقل از نظریه های ما وجود دارد. در این جا، رها و بدون چارچوب و آزاد نیستیم که هر چه به نظرمان رسید، آن را به اسم دین مطرح کنیم، بلکه وظیفه اول ما این است که ببینیم حقیقتی که به نام «دین» مطرح است، چیست و خود دین را بشناسیم، اصول این جنبش، حرکت، و نظریه پردازی را از درون همین حوزه دین بیرون بکشیم و استنباط نماییم، و سعی کنیم تا آن جا که در توانمان هست، این فهم ما مطابق با واقعیت باشد؛ و روش هایی هم که به کار می گیریم، آرمان هایی هم که برای این جنبش و نظریه پردازی انتخاب می کنیم، همه این ها را باید از دل همین دین بیرون بکشیم. بنابراین، خطرها و آسیب هایی که در زمینه دینی و نظریه پردازی در زمینه دین وجود دارند به مراتب بیش تر و ظریف تر از آسیب هایی هستند که در زمینه کلی نظریه پردازی و نوآوری علمی مطرح می باشند. اگر کسی در شناخت یک قانون فیزیکی اشتباه کند، چه بسا پس از سالیانی حالا فرض کنید ده قرن دیگر با تجربه بتوان فهمید که این نظریه اشتباه بوده و بتوان آن را تصحیح کرد، ولی در زمینه دین چنین زمینه ای برای تجربه اهداف دینی وجود ندارد. هدف دین تکامل بشر، تقرّب به خدا، و رسیدن انسان به بالاترین درجه کمال است. این ها چیزهایی نیستند که در چنگ تجربه بشری گرفتار شوند تا بتوان به تجربه دریافت که مثلاً آیا نظریه ای که مطرح شده ما را به کمال مطلوب نزدیک کرده است یا نه؟ و آیا ما را به قرب الهی می رساند یا خیر؟ بنابراین، در این زمینه آسیب ها بیش ترند و در نتیجه، دقت و وسواس برای عدم اشتباه و خطا به مراتب ضروری تر از زمینه های دیگر است.

معرفت: در حوزه دین، بفرمایید فقه و فلسفه بر چه اساسی و بر چه پیش فرض هایی بنا شده اند؟ با توجه به این پیش فرض ها و مبانی، آیا نوآوری در فقه و فلسفه اصلاً ممکن است یا نه؟ علت آن را هم بفرمایید.

دکتر مصباح: شاید بتوان ادعا کرد که فلسفه، کلام، تفسیر، و فقه چهار علم پایه در علوم اسلامی هستند. در فلسفه و فقه، هرچند جا برای کارهای عمیق تر و روزآمدتر بسیار است، ولی در مقایسه با سایر علومی که در قلمرو دین مطرح اند، این دو، شاهد تحقیقات ژرف و کارهای بنیادین بسیار خوبی بوده اند که حاصل تلاش پژوهش گران عظیم الشأن سده های پیشین و نیز عالمان متعهد معاصر است. اما علومی که مشمول جنبش نرم افزاری می شوند در فقه و فلسفه منحصر نمی شوند، و همین دو علم را هم نمی توان از همه لحاظ به هم تشبیه کرد و حکم هر دو را یکسان فرض نمود. لذا علت انتخاب این دو رشته علمی در این سؤال برای من روشن نیست. این به هیچ وجه، به معنای نادیده گرفتن منزلت و ضرورت این دو علم، و نقش زیربنایی آن ها در مسائل شناختاری و عملی نیست. اما هنگامی که سخن از جنبش نرم افزاری، نوآوری، و نظریه پردازی است، به نظر می رسد آنچه در اولویت است و باید بیش ترین توجه و سرمایه گذاری را به خود اختصاص دهد، جنبه های تمدن ساز اسلام، بخصوص مسائل مربوط به علوم اجتماعی و انسانی است که عنایت کم تری به آن ها شده است، و در مقایسه با فلسفه و فقه رشد بسیار کمتری کرده اند. باید با استفاده از ژرف کاوی های انجام شده در مسائل زیربنایی، خلأ موجود در رده های میانی علوم، و نیز جای خالی مدل های کاربردی مبتنی بر اصول اسلامی را پر کرد، هرچند که همیشه نقادی، بازنگری، بازسازی، و تکمیل اندیشه های بنیادین نیز می تواند در بیش تر آشکار شدن حقیقت کارساز باشد.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که با پرداختن به علوم واسطه (راهبردی) و علوم مصرف کننده (کاربردی)، چه بسا با سؤالات و موضوعاتی روبه رو شویم که برای پاسخ به آن ها لازم شود به مبانی و علوم پایه بازگردیم و راه حل مشکلات نوپدید را از آن ها بجوییم. البته اگر منظور از فلسفه، تنها متافیزیک نباشد، بلکه شامل فلسفه های مضاف، همچون فلسفه های علوم اجتماعی، سیاست، حقوق، اخلاق و غیره، هم بشود، انتقادی که به اولویت دادن به این دو علم برای نوآوری کردم کم رنگ تر می شود. به هر حال، درباره فلسفه و فقه هم باید جداگانه قضاوت کرد. یک نکته هم در مورد پیش فرض عرض کنم. گاهی منظور از پیش فرض، فرضیه های بی دلیل و غیر قابل اثبات است که شخص بر اساس سنّت ها، فرهنگ، یا هر منبع دیگری انتخاب می کند. در اسلام و علوم اسلامی قطعا پیش فرض به این معنا نداریم، و مطمئن هستم منظور شما چنین معنایی نیست. اما اگر پیش فرض را مترادف با اصل موضوع بدانیم، می توان از پیش فرض های علوم اسلامی نیز سخن گفت، و در این جا بنا را بر این می گذاریم که همین معنا مراد است.

برخی از پیش فرض های فقه، مبانی عقیدتی است که در کلام اثبات می شود. از این دسته که بگذریم، در فقه شیعه، اولین پیش فرض آن است که هر انسانی در برابر خداوند تعالی مکلّف است؛ یعنی برای رسیدن به کمال نهایی و قرب پروردگار که هدف غایی خلقت است باید اعمالی را در ارتباط با خالق، خود، دیگران، و طبیعت انجام دهد و از برخی رفتارها پرهیز کند. این بایدها و نبایدها تکلیف نام دارد، و از جانب خداوند تعیین شده، به سلیقه و دلخواه انسان، یا توافق و قرارداد میان آنان بستگی ندارد. تکالیف برآمده از رابطه حقیقی میان رفتار انسان با کمال نهایی او است، و کشف شدنی است، نه جعل کردنی.

پیش فرض دیگر فقه، این است که تکالیف ضروری دین اسلام، ثابت، تغییرناپذیر، ابدی، و جاودانه اند: «حلال محمد حلالٌ الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه.» پیش فرض سوم، به منابعی که احکام شریعت را از آن ها استخراج می کنیم مربوط می شود. این منابع مشخصند که عبارتند از: کتاب، سنت، عقل، و اجماع. عقل به معنای حکم قطعی عقل است، و اجماع نیز با شرایطی که در اصول فقه گفته شده، کاشف از نظر معصوم است. پیش فرض چهارم، متدولوژی خاصی است که برای استنباط احکام از ادله آن ها وجود دارد، و از رهنمودهای کتاب و سنت، و روش عقلا در فهم زبان به دست آمده است.

این ها چارچوب های فقه شیعه را تشکیل می دهند. بنابراین، نظریه پردازی در فقه به این معنا است که در شرایط، موضوعات، و مصادیق جدیدی که فراروی انسان متدیّن قرار می گیرند، متخصص فقه باید تلاش کند تا با استفاده از این منابع و روش ها، تکلیف خود را در برابر خداوند تشخیص داده، برای سؤالات نو، پاسخ های مربوط بیابد، نه آن که با اتکا به این اصل که همه چیز در قرآن و سنّت موجود است، دست از تلاش و اجتهاد شسته، به تکرار و جابه جا کردن دسترنج بزرگان گذشته بسنده کند. نوآوری در این قلمرو، معنایی عمیق تر هم دارد، و آن عملیاتی کردن احکام فقه، و کاربردی کردن اصول کلی در زمینه های فردی و اجتماعی است، که در پاسخ به سؤالات بعدی قدری توضیح خواهم داد.

فلسفه هم پیش فرض های خود را دارد. اولین اصل موضوع در فلسفه اسلامی، این است که حقیقتی وجود دارد که قابل شناختن است. هدف فلسفه، دست یافتن به معرفت صحیح است. پیش فرض دوم آن است که روش استدلال عقلی می تواند در این راه دست انسان را بگیرد، و این روش در فلسفه بدیهی دانسته شده، و تنها بر همین متدولوژی تکیه می شود. این بدان معنا نیست که راه دیگری برای شناخت مطابق با واقع، وجود ندارد، بلکه این تقیّد، حاکی از نوعی تقسیم کار میان رشته های دانش بشری بوده، محدوده فلسفه را تعیین، و آن را از علوم و روش های دیگر متمایز می سازد. پیش فرض سوم، وجود بدیهیات عقلی است که سنگ بنای کاخ معارف انسانی را تشکیل می دهد. هر دانشی برای آن که یقینی تلقّی شود باید به بدیهیات ختم شود؛ در غیر این صورت، ظنی بیش نیست.

گام بیرون گذاشتن از قلمرو گزاره های بدیهی، ما را به وادی قضایای نظری وارد می کند، که جولانگاه نظریه پردازی است. تا زمانی که بر مرکب بدیهیات عقلی سوار باشیم، و از شیوه استدلال عقلی بهره بگیریم، زمینه برای طرح مسائل بکر، راه حل های نو، تحلیل های ابتکاری، و چاره اندیشی برای مشکلات نوپدید باز است، همان گونه که مجال برای نقد نظریات گذشته، و باز اندیشی درباره مسائل کهن مانعی بر سر راه خود نمی بیند. در اینجا نیز نباید به این دل خوش کرد، بلکه دایره نظریه پردازی و نوآوری را باید به یافتن راه های نو برای إشراب یافته های فلسفی در حیات اجتماعی جست وجو کرد.

معرفت: فقه و فلسفه ما بر چه مبانی و پیش فرض هایی بنا شده اند؟ با توجه به این پیش فرض ها و مبانی، آیا نوآوری در فقه و فلسفه ممکن است؟ چرا و چگونه؟

دکتر فنائی: ما در همه حوزه ها به نوآوری احتیاج داریم، حتی در فقه و فلسفه. این چیزی نیست که مانع نوآوری بشود، نه فقه به آخر رسیده و نه فلسفه کارش پایان یافته است؛ تا اینجا هم که آمده اند به مدد نوآوری هایی بوده که در گذشته انجام شده اند، و اگر کندی در کارشان بوده به دلیل موانعی بوده که در گذشته وجود داشته اند، و اگر توفیقی هم داشته اند به دلیل همان خلاقیت ها بوده که عرض کردم. تفاوتی که جامعه امروز ما با گذشته دارد این است که تدریج و کندی که در گذشته پذیرفته بود امروز پذیرفته نیست. اگر در گذشته ما پانصد سال صبر می کردیم تا یک فیلسوف جدیدی بیاید و یک تحوّل جدید ایجاد کند، امروزه جامعه به گونه ای نیست که چنین اجازه ای بدهد که چند قرن بگذرد تا یک فقیه مهم و برجسته بیاید و انقلابی در فقه ایجاد کند. بنابراین، امروزه نمی توان منتظر نوابغ نشست و به دلیل سرعتی که در همه ابعاد زندگی در جامعه امروز وجود دارد، باید برنامه ریزی کرد تا به صورت جمعی روزانه شاهد این پیشرفت باشیم. فلسفه برای تفسیر جهان است و برای شناخت انسان و جهان، و فقه برای تغییر انسان و جهان. نه تفسیر جهان تمام شده و نه تغییر انسان به پایان رسیده. ما برای این دو هدف بزرگ، این دو علم را البته در کنار سایر علوم داشته ایم. باید در این ها تحول ایجاد شود، خلّاقیت و نوآوری صورت گیرد، و این احتیاج به پویایی دارد و ایستایی نظر نکردن؛ یعنی باید آماده تحولات باشیم، آمادگی قبول طرح های جدید و فکرهای نو را داشته باشیم. اگر بر صورت خاصی از فلسفه یا شکل خاصی از فقه پافشاری کنیم و اجازه هیچ گونه تغییر را در آن ها ندهیم، در حقیقت راه ابتکار و خلّاقیت و پیشرفت را بسته ایم. البته باید ضابطه مند باشیم، در چارچوب اصول پذیرفته باشند، ولی بحث بر سر چارچوب ها نیست، بحث بر سر آن ارزش های غیر عقلانی است. فرض کنید حاضر نباشیم یک متن درسی را تغییر بدهیم، تغییر یک متن درسی نه با عقل مخالف است، نه با شرع، نه با اجماع. اگر مصرّ باشیم که کتابی که دویست سال پیش نوشته شده، همین متن درسی باشد، طبیعی است که هیچ موقع حاضر نخواهیم بود در خود محتوا سؤالی طرح کنیم و نظریه جدیدی مطرح نماییم. بسیاری از اموری که به آن ها دلبسته ایم و قداست های غیرواقعی برای ما ایجاد کرده اند، سدّ راه پیشرفت می شوند. ما باید به لوازم سخنی که می گوییم ملتزم باشیم، اگر خواستار پیشرفت هستیم، به خلاقیت و نوآوری تشویق کنیم. منتها در این جا ما با دو خطر مواجه هستیم: یک عده نگران این هستند که اصول و تعلیمات دین دچار خدشه شود و از این رو، تغییرات را با وسواس و احتیاط نگاه می کنند؛ یک عده هم چون احساس می کنند باید با زمان پیش رفت و نباید در گذشته محبوس ماند، افراط می کنند. البته این گونه پیام ها بیش تر از خارج از حوزه می رسند و گاهی هیچ نوع چارچوبی را مقدّس نمی دانند؛ می گویند: می خواهیم پیشرفت کنیم، همه چارچوب ها را هم بشکنیم. اما راه معقول و صحیح این است که با حفظ اصول و چارچوب های صحیح و راستین، راه پیشرفت را پیدا کنیم، قداست های مصنوعی را که در طول تاریخ شکل گرفته اند و ریشه ای در دین ندارند برداریم، پویایی را که در فکر بشر است و در خود انعطاف پذیری دین وجود دارد تعقیب کنیم. در این صورت، مقصود تأمین می شود. این دشوار است؛ دشوارتر از حرکت نکردن، و دشوارتر از بی برنامه و بی محابا جلو رفتن. با برنامه و با دقت با حفظ جمیع جهات حرکت کردن کار مشکلی است و این از حوزه انتظار می رود.

معرفت: نوعِ نگاه ما به عالم و آدم در جنبش نرم افزاری و تولیدعلم در حوزه دین چه تأثیری دارد؟

دکتر فنائی: اگر ما طرحی و ایده ای داشته باشیم که با واقع هماهنگ نباشد، این طرح و ایده ناموفق خواهد بود. ما به لحاظ جهان بینی، خداوند را مبدع و خلّاق می دانیم و این جهان ابداع اوست، فعل ابداعی خداوند است، و در کار خداوند تقلید نیست. انسان هم کامل ترین مظهر خداوند است و حظّ و بهره ای از این خلاقیت الهی در وجود او قرار دارد. انسان فکور است، مختار است، آزاد است؛ چون جهان چنین است، حاصل یک خلّاقیت است، و انسان موجودی است که امکانات و توانایی برای خلّاقیت و نوآوری در هر عرصه ای دارد و این ها آن زیرساخت های فکری هستند که به ما اجازه می دهند این کار را عملی کنیم. اگر با این که فکر داریم، اختیار داریم، آزاد هستیم، تکلیف داریم، ولی از فکر و آزادی و اختیار و تکلیفمان استفاده نکنیم و این ها را راکد و ثابت بگذاریم، صرف داشتن قوّه فکر و اختیار و تکلیف، الزام نمی کند که این ها عملی شوند. مهم این است که این امکانات و توانایی هایی را که به ما داده شده به فعلیت در آوریم و این پتانسیل ها را محقق کنیم؛ یعنی طرح تولید علم طرحی است مطابق با ساختار عالم و مطابق با قابلیت های انسان. بنابراین، انتظار بجایی است اگر ما برای بهتر شدنمان، از این امکانات الهی استفاده کنیم.

دکتر مصباح: شاید به یک تعبیر بتوان گفت که خود دین نوعی نگاه به عالم و آدم است و وقتی ما به عنوان یک انسان معتقد و ملتزم به دین وارد قلمرو نظریه پردازی می شویم، به این معناست که نوع نگاه خاصی به جهان و انسان را به عنوان پیش فرض قبول کرده ایم و با این مبنا به این حوزه وارد می شویم. بنابراین، جواب این سؤال آن است که جهان بینی محقق تأثیری قطعی در زمینه نظریه پردازی دارد. نگاه و نوع تفسیری که دین از عالم و روابط بین موجودات این جهان به ما می دهد، تأثیر تعیین کننده ای در نوع نظریه پردازی دینی دارد، و همین است که نظریه پردازی مبتنی بر دین را از نظریه پردازی یک انسان غیر متدیّن متمایز می کند.

معرفت: امروزه ما شاهدیم که بیش تر جوامع اسلامی از حیث نظری خود را پایبند مبانی اسلام نشان می دهند، ولی در حوزه عمل و اجرا عمدتا سکولار هستند. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟

دکتر مصباح: ظاهرا در اینجا، واژه «نظر» به معنای محدودی به کار رفته است، و منظور از این که بیش تر جوامع اسلامی از حیث نظری به اسلام پایبندی نشان می دهند، قبول اصول اعتقادات دینی مانند خدا، پیامبر، و آخرت است. اما اگر مقصود از «نظر» معنایی وسیع تر باشد، که شامل همه مسائل نظری، اعم از فقه، کلام، تفسیر، و... بشود، آن وقت است که باید بگوییم، بیش تر جوامع اسلامی حتی از حیث نظری هم به اسلام پایبندی نشان نمی دهند، چه رسد به عمل. اما دلیل این امر، آن است که اندیشمندان مسلمان، در مسائل اسلامی بیش تر به کلیات بسنده کرده اند، و کمتر به اجرایی کردن آن ها در بطن جامعه پرداخته اند.

اگر مجموعه معارف نظری دین را به درختی تشبیه کنیم که میوه آن معارف عملی است، باید بگوییم آنچه بیش تر مورد توجه متفکران مسلمان بوده در حد ریشه است، که به جای خود مهم و اساسی است، ولی ریشه بدون ساقه، شاخه، برگ، و گل، هیچگاه به بار نمی نشیند. می توان از جهتی دیگر، مباحث اعتقادی و مبنایی را به مواد خامی تشبیه کرد که بدون آن ها امکان تولید و پیشرفت وجود ندارد، ولی بدون انجام مراحل بعدی نیز قابل استفاده نیست. دانشمندان ما باید همت گمارند تا از این ریشه ها ساقه برآورند، شاخه بسازند، برگ و گل برویانند، تا جوامع بشری طعم دلپذیر میوه آن را بچشند، تنها استخراج منابع برای ترقی و تمدن سازی کافی نیست، اکنون لازم است فرآوری نظریات کلی در قالب اصول راهبردی و مدل های کاربردی در سطوح گوناگون توسط نخبگان جامعه انجام پذیرد، و در رگ های حیات اجتماعی جاری گردد.

یکی از علل این امر که جوامع اسلامی از لحاظ نظری تا حدی به اسلام تعلق خاطر دارند، ولی از نظر عملی در حد صفر هستند، یا به تعبیر شما سکولارند، همین است که حتی کسانی هم که صادقانه در پی عمل به اسلام و اجرا کردن دستورات آنند، نمی دانند باید چگونه عمل کنند تا کلیات دین در عمل تجلّی کند. طبیعی است که یک گیاه، در صورتی تواند که ساقه و شاخه و برگش از همان ریشه بروید و قوام بگیرد: «کزرع أخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه»، نمی توان انتظار داشت که درختی با میوه های تلخ را با تغییر دادن ریشه اش حیاتی دوباره بخشید، تا بر ریشه دیگری استوار بماند، شکوفا شود، و میوه شیرین بدهد. این درخت، دیگر همان میوه تلخ را هم نخواهد داد. نظام های اجتماعی، اقتصادی، تربیتی، و اداری موجود در جهان عمدتا از آبشخور مبانی غیردینی و گاه ضد دینی سیراب شده اند، و ریشه های آن ها را هواهای نفسانی، سودجویی، و افزون طلبی تشکیل می دهد. نباید انتظار داشته باشیم با قطع این ریشه، و جایگزین کردن اعتقادات و آموزه های دینی به جای آن، همان سیستم ها را حفظ کنیم و به نتایج مطلوب و مورد نظر دین برسیم. در این صورت، این سیستم ها دیگر همان نتایج تلخ و ناقص گذشته را هم به بار نخواهند آورد. ساقه گیاه دلخواه، باید از ریشه خودش برآید، مستحکم شود، جوانه زند، شاخ و برگ برویاند، و در نهایت، میوه های مطبوع بدهد؛ و این کار به صبر و حوصله، رنج و بی خوابی، مواظبت و رسیدگی، هرس کردن شاخه های نامطلوب، برداشتن موانع رشد، مبارزه با آفت ها، و... نیاز دارد.

این مراحل واسطه میان نظریات کلی و عمل، کارهایی است که در جهان اسلام، اگر نگوییم انجام نشده، دست کم مورد بی مهری قرار گرفته اند، و به آن ها در حدی که متناسب با نیازهای یک تمدن جهانی است، که می خواهد جوامع بشری را به خود بخواند، آنان را هدایت کند، و رفتارهای آنان را تغییر دهد، توجه نشده است. به همین دلیل است که جوامع اسلامی در عمل سکولار هستند؛ یعنی با این که اعتقادات اسلامی را چه از روی تبعیت از سنت ها، و چه با استدلال، پذیرفته اند و به آن ها ایمان دارند، ولی در مقام عمل، نظام های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، و تربیتی غربی ها را پذیرفته اند، عمل می کنند، و رفتار و روابطشان را بر اساس آن ها تنظیم می کنند. و به همین دلیل است که دچار تناقض، سردرگمی، و بحران هویت می شوند. علتش آن است که علمای مسلمان این وسایط را حذف کرده اند، و نخبگان و متفکران جامعه اسلامی برای پر کردن خلأهای موجود میان نظر و عمل تلاش بایسته را انجام نداده اند. تلقّی بنده این است که گرانیگاه جنبش نرم افزاری و نظریه پردازی، حوزه مسائل راهبردی است که حد واسط میان اصول مبنایی و راه کارهای عملی است؛ خلأی که میان اصول کلی و انتزاعی دینی با عمل اجتماعی وجود دارد. برای کاربردی کردن اصول اعتقادی و عملی، به گونه ای که بتواند عمل اجتماعی را هدایت و جهت بخشی کند، این شکاف باید پر شود، و این، دست کم، یکی از مهم ترین دستاوردهایی است که از این جنبش مبارک انتظار می رود.

معرفت: منظور شما همان تنه درخت است؟

دکتر مصباح: بله، تنه و شاخ و برگی که از خود این ریشه بر آمده باشند، نه عاریتی باشند. ما امروز در جامعه پس از انقلاب، وارث نظام های اجتماعی ای هستیم که شاخه ها، برگ ها، میوه ها و ریشه هایش از خاک سکولاریسم بر آمده و رشد کرده بودند. ما پس از انقلاب با چنین جامعه ای و چنین نظامی دست و پنجه نرم می کنیم. باید از خودمان سؤال کنیم که برای تغییر این درخت چه کرده ایم؟ در ابتدا، به نظر می رسد که چاره ای نیست جز این که ریشه را تغییر دهیم، ولی این تازه ابتدای کار است. پس از این که ریشه تغییر کرد، باید تمام این نظام بر اساس آن ریشه بازسازی شود و این کاری است که تا کنون انجام نشده یا به نحو شایسته تحقق نیافته است. البته تلاش هایی که اندیشمندان و مصلحان جامعه در این زمینه انجام داده اند قابل تقدیر است و این به معنای کفران نعمت و نادیده گرفتن زحمات بزرگان نیست، ولی آنچه انجام گرفته هیچ تناسبی با نیازهای یک جامعه متمدن امروزی ندارد و خیلی بیش از این ها باید کار شود. عملیاتی کردن ارزش ها و باورهای بنیادین اسلامی برای ساختن یک جامعه اسلامی ضرورتی است که مسئولیت آن بر دوش اندیشمندان مسلمان است.

معرفت: آقای دکتر فنائی نظر جناب عالی در خصوص فاصله بین نظر و عمل در جوامع اسلامی چیست؟

دکتر فنائی: من قدری تردید دارم که این فاصله وجود داشته باشد که ما در فکر مسلمان و پایبند، ولی در عمل سکولار باشیم. به لحاظ نظری هم شاید آن قدر ما به بلوغ نرسیده ایم؛ بلوغ نظری در باورها. آنچه هست یک گرایش است، یک تمایل است، ادعا است، آن هم تا حدی. البته مشکلات در عمل بیش تر است تا فکر، اگرچه در فکر هم مشکل هست؛ یعنی مشکل عملی می تواند علامتی باشد از این که در فکر و اعتقاد هم بصیرت به حد کافی وجود ندارد. منتها در عمل بیش تر است؛ چون عمل، علاوه بر اعتقاد و فکر، به پرورش و تربیت هم وابسته است و اعتقاد را می شود با تعلیم در اوان کودکی به اذهان منتقل کرد، ولی این که افراد مطابق با اعتقادات و شخصیت شان رشد پیدا کنند، این به یک تعلیم و تربیت مداوم و برنامه ریزی شده احتیاج دارد و چنین نظام تعلیم و تربیت مطلوبی در جوامع اسلامی نداریم. بنابراین، اگر ما حتی از سیاست شروع کنیم و نظام های سیاسی را تغییر دهیم، باز به نظر نمی رسد که آن مشکل حل شود. مشکل تعلیم و تربیت باید از همان تعلیم و تربیت حل شود. ما در ایران، نظام سیاسی را عوض کردیم و نمی توانیم مدعی شویم که تعلیم و تربیت ما به آن حدی که در انتظار و آرزویش بوده ایم رسیده است؛ چون برای این موضوع به حد کافی سرمایه گذاری نکرده ایم، هم در کشور خودمان و هم در جوامع اسلامی تا عالمان دین روی نظام تعلیم و تربیت کار کنند. اگر ما این نظام را تدوین کردیم، در عمل هم موفق بود، قطعا دیگران از ما یاد خواهند گرفت و پیروی خواهند کرد.

معرفت: آیا به نظر شما، مراد از جنبش نرم افزاری در حوزه دین، به معنای انقلاب در دین است یا انقلاب در نگاه به دین؟ لطفا نظر خود را بیان کنید.

دکتر مصباح: با توجه به توضیحاتی که عرض کردم، شاید بتوان گفت: هیچ کدام. در واقع، ما باید دین را به صحنه عمل بیاوریم، و «جنبش نرم افزاری» به معنای این است که آن مبانی و اصول را به صورت کاربردی به متن حیات جامعه وارد کنیم. البته کاربردی بودن علوم و نظریات هم مراتب و مراحلی دارد. بعضی از آن ها ریشه ای ترند؛ از عمل دورتر و به نظر نزدیک ترند، و بعضی در تماس مستقیم با واقعیت عملی جامعه هستند. همه این مراحل باید به ترتیب منطقی طی شوند و به جایی برسند که آن نظریات، آرمان ها و باورها را به عمل واقعی و ملموس متصل کنند، به گونه ای که این عمل دقیقا برآمده از آن باورها باشد، و بدانیم عملی را که تصویب و تجویز می کنیم برای رسیدن به کدام یکی از اهداف متوسط است، و آن هدف متوسط برای رسیدن به هدف غایی طراحی شده باشد، نه این که التقاطی از سیستم های مختلف به وجود بیاوریم که رابطه اجزا با هدف تعریف شده نباشد، و مشخص نباشد عملی که ما امروز در بخشی از یک اداره تجویز می کنیم چه ربطی به نزدیک شدن انسان به خدا دارد. باید این تعریف شده باشد. و در صورتی این تعریف خواهد شد که به طور طبیعی از آن برآمده و نتیجه آن باشد. این کاری است که شاید بتوان گفت دست کم در حد یک یا دو قرن کار فکری همراه با تجربه عملی لازم دارد تا نقاط ضعف، کمبودها و نقصان هایش مشخص شود، و با نظریات جدید و الگوهای جدید اداره جامعه این خلأها پر شود.

معرفت: جناب آقای دکتر فنائی! نظر شما در این مورد چیست؟

دکتر فنائی: بحث انقلاب در دین مطرح نیست، ما از یک مسأله بسیار عادی و طبیعی سخن می گوییم که از یک سو، عادی و طبیعی است و از سوی دیگر، ضروری و حیاتی. ما باید انسان هایی خلّاق، پویا و مولّد باشیم. این ذاتی فکر انسان است. منتها باید موانع را کنار زد و زمینه را فراهم کرد. اگر موانع خلّاقیت و رشد را دفع کنیم و زمینه را مهیّا سازیم، این درخت این ثمرات را خواهد داشت. ما برای این که این کار را بکنیم، باید در وجود خودمان انقلاب ایجاد کنیم، افکار و آمالمان را تصحیح کنیم، ابتدا تحول انفسی در خودمان ایجاد کنیم، بعد تحول اجتماعی، اما نه تحول در دین. به قول مولوی

کرده ای تأویل حرف ذکر راخویش را تأویل کن نی ذکر را.

باید خودمان را باید تصحیح کنیم. کسانی آمدند و گفتند: چون ما در کشورهای اسلامی با مشکل مواجهیم و در جهان سوم عقب ماندگی می بینیم، برای این که جوامع اسلامی مشکلاتشان حل شود و عقب ماندگی هایشان برطرف شود باید دین را عوض کنند. این مثل آن است که سر انسانی در خمره ای گیر کند، یک مشکل این است که سر انسانی در خمره ای گیر کرده، یک مشکل هم خود خمره است. یک راه حل این است که بیاییم سر انسان را ببریم و قضیه را به این طریق حل کنیم، ولی این گونه حل نخواهد شد؛ سر او را ببریم باز آن سر در خمره می افتد، دوباره باید خمره را شکست. به نظر من، کسانی که می گویند: باید دین را عوض کنیم، عینا همین کار را می خواهند بکنند. مشکل ما از دین نیست، ما اگر دین را عوض کنیم، مشکلمان باقی خواهد ماند، مشکل از خمره است، مشکل از خود ماست. اگر ما دین را باور داشته باشیم که الهی است، دین خداست، طبیعتا دین خدا مشکلی نخواهد داشت. مشکل در فهم دین است و بالاتر از فهم، مشکل در اجرای تعالیم این دین است. در این دو عرصه، اگر انقلابی لازم باشد، باید انقلاب کنیم و البته گفتیم بحث «جنبش نرم افزاری» منحصر به دین هم نیست و منحصربه علوم دین هم نیست؛ بحث عامی است برای تحوّل در علم و فکر به طور عام، و در حوزه دین به طور خاص.

معرفت: بفرمایید با توجه به اهمیت و نقشی که حوزه در جنبش نرم افزاری و تولید علم دارد، چه تحولاتی را در حوزه ضروری می دانید؟

دکتر مصباح: بر حوزه به عنوان یک کل نمی توان حکم واحدی جاری کرد. در حوزه، نظریات، افکار و بینش های متفاوتی وجود دارند و شاید نتوان گفت که تفکر خاصی بر کل حوزه حاکم است. ولی اگر بخواهیم به صورت اکثری صحبت کنیم، و آنچه را در حوزه های علمیه غالب است مناط و ملاک قرار دهیم، باید عرض کنم حوزه باید از تکیه صرف بر مسائل نظریِ محض خارج شود و اهداف عملی و کاربردی مشخصی برای خود تعریف کند. روحانیت باید علاوه بر تکالیف فردی، اعتقادات باطنی، و خودسازی فردی، آموزه ها و دستورات اسلام در مسائل حکومتی و اداره جامعه، زمینه سازی برای رشد و گرایش جهانی به اسلام، و خودسازی اجتماعی را نیز مدّنظر قرار دهد. حوزه باید وظیفه خودش بداند که عقبه فکری نظام اجتماعی را تأمین کند. این گونه نیست که حوزه بتواند خود را از مسائل اجتماعی داخل ایران و همچنین در یک بعد وسیع تر، در کل جهان کنار بکشد یا از خودش سلب مسئولیت کند. شاید زمانی حوزه چنین وظیفه ای بر عهده نداشت؛ به دلیل این که امکانات در اختیارش نبود و ابزار حکومتی، اقتصادی، سیاسی در دست نداشت، ولی امروز دیگر این بهانه پذیرفته نیست، و حوزه باید از امکاناتی که خداوند در اختیار این بخش از جامعه بشری قرار داده استفاده بهینه بنماید. این نعمت بزرگی است که به جامعه بشری ارزانی داشته شده است که خداوند زمینه را فراهم کرده تا اسلام شناسان بتوانند حرکتی برای عملیاتی کردن اهداف اسلام داشته باشند. باید این نعمت را قدر بدانیم و تحقیقاتمان را در حوزه به سوی تحقیقات کاربردی جهت بدهیم. درست است که بخشی از نیروهای فکری هر جامعه باید صرف مبانی اصلی بشود، ما هنوز هم نیاز داریم که بخشی از نیروهای فکری مان در مسائل اساسی الهیات بالمعنی الاعم ممحّض شوند، بخشی از جامعه ما هنوز هم باید تمام عمر علمی و فکری شان را صرف مبانی فکری و نظری اعتقادات اسلامی کنند؛ در این شکی نیست. ولی هیچ لزومی ندارد که چند ده هزار روحانی در سطح کشور، همگی در این گونه مسائل ممحّض شوند و مسائل دیگر روی زمین بماند. ما باید بیش ترین نیروهای کیفی و فکری مان را روی مراحل بعدی متمرکز کنیم؛ یعنی عده ای روی مبانی کار کنند، آن ها را در اختیار محققان سطح بالاتر قرار دهند تا از آن مبانی کلی، تنه درخت را بسازند. یک عده پژوهشگر هم داشته باشیم تا در سطح سوم از این تنه درخت، شاخ و برگ ها بربیاورند. همین طور در این مراحل باید تقسیم کار شود و این مراحل به سوی عملی تر شدن و کاربردی تر شدن تحقیقات پیش بروند تا ما در حوزه، پژوهشگرانی داشته باشیم که در زمینه الگوسازی عملی کار کنند و تعیین کنند دقیقا چه دستورالعملی برای بخش های مختلف نظام باید تدوین شود. پژوهش های حوزه باید در زمینه کارهایی که در بخش های گوناگون نظام انجام می شود هماهنگ شود تا برای تحقق بخشیدن به هدف نهایی و غایی اسلام، که نزدیک شدن انسان به خداست، مکمّل همدیگر باشند.

برای چنین حرکتی، عمده ترین تحوّلی که باید به طور کلی در حوزه رخ دهد این است که ما تحقیقاتمان را به سوی مسائل راهبردی و کاربردی پیش ببریم، نه این که همه نیروهای متفکرمان را صرف مشاجره بر سر مبانی ای که بارها و بارها بازبینی و نقّادی شده و بعضا حل شده اند، متمرکز و تکرار مکرّرات کنیم. بله، یک بخش محدودی از نیروهایمان را باید در آن جا به کار بگیریم؛ به هر حال، آن مبانی هم قابل نقّادی اند، ولی عمده نیروهای حوزه باید صرف مراحل بعدی برای ساختن یک تمدن اسلامی شود. البته این لوازمی دارد؛ نیازهای جنبی دارد، که برای تأمین آن ها حوزه باید قابل انعطاف باشد تا بتواند آن تغییرات و تحولات را به وجود بیاورد که از حوصله این مصاحبه و تخصص بنده خارج است. این ها را متخصصان باید در جای خود بحث کنند؛ نه تنها بحث کنند، بلکه به عمل نزدیک کنند.

معرفت: آیا نظریات کاربردی که حوزه ارائه می دهد،درسطح جامعه موردپذیرش قرارمی گیرد؟

دکتر مصباح: هر نظریه ای وقتی مطرح می شود، ابتدا ممکن است با بی مهری یا عدم اعتماد مردم روبه رو شود. این یکی از کارهای جنبی است که باید انجام شود، و آن تبلیغ و شناساندن این پیام و اثبات کارایی چنین نظامی به مردم است. باید تبیین کرد که انقلاب اسلامی و این همه فداکاری و ایثار شهیدان، زحمت هایی که بزرگان کشیده اند، و بلکه در یک مقیاس وسیع تر، اصل بعثت انبیا و زحماتی که انبیا و اولیا کشیده اند، برای همین بوده است که زمینه ای فراهم شود تا مردم رفتارهایشان در قالب و فضایی انجام بگیرد که آن ها را به خدا نزدیک کند، و زمینه بیش تری برای عبودیت الهی فراهم آورد. اگر ما بتوانیم این مطلب را با بیان درست و با تبلیغات صحیح نهادینه کنیم و مردم را متوجه این مسئله کنیم، راه هموار می شود. البته باید آن ها را آماده کنیم برای این که ممکن است آنچه ما به عنوان یک نظریه کاربردی ارائه می دهیم صد در صد با آنچه اسلام می خواهد مطابق نباشد؛ باید تجربه شود و امتحانش را پس دهد تا ببینیم آیا در عمل هم آنچه را ما فکر می کنیم جواب می دهد یا نه. چه بسا مدل های ما دارای اشکالاتی باشد که باید رفع شوند ولی مسأله مهم تر، باور دست اندرکاران و تصمیم گیران نظام است که متأسفانه در این زمینه هم مانند زمینه های دیگر، دچار فقر شدید هستیم. یکی از دلایل کندی چنین حرکتی، که از آغاز انقلاب به نحوی شروع، ولی بعدها به تدریج کند شد همین عدم اعتقاد برخی از کارگزاران نظام است که معتقد نیستند اسلام بتواند نظریه ای را بپردازد و الگویی به جامعه ارائه دهد که موفق باشد.

معرفت: از این که به سؤالات ما پاسخ دادید،تشکر می کنیم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر