استقلال یکی از نیازهای انسان است. همه ی انسان ها به نوعی به دنبال مستقل شدن هستند. به این معنی که فرد بتواند تصمیم گیری کند، روش های زندگی خود را انتخاب کند، تجربه کند، مرتکب خطا شود و مهارت بیاموزد.
استقلال یک امر مطلق نیست. این طور نیست که انسان ها اگر به استقلال نیاز دارند دیگر به وابستگی نیاز ندارند. وابستگی یکی از نیازهای انسان هاست که زندگی جمعی ما را تأمین می کند. ما در بهترین حالت استقلال، در عین حال وابسته ایم. یعنی استقلال ما به وابستگی های مان گره خورده است. به عبارت دیگر این دو موضوع در دو طرف یک طیف قرار دارند و ما در میانه ی آن طیف هستیم. استقلال نیازی است که در همه ی آدم ها وجود دارد و یک نیاز مطلق نیست. انسان به دنبال استقلال می گردد و در عین حال در پی وابستگی نیز هست. اگر می گوییم نوجوان تمایل به استقلال دارد، معنایش این نیست که به وابستگی به خانواده تمایل ندارد. وقتی تمایل به استقلال نوجوان نادیده گرفته می شود، در مواردی، وی برای رسیدن به استقلال مجبور است نیازش را به وابستگی به خانواده نادیده بگیرد و این باعث می شود که ارتباطش را با خانواده اش قطع کند، از خیر کمک های آن ها بگذرد و نیاز خود به وابستگی، در ارتباط با دوستانش جست و جو کند.
استقلال ممکن است در اشکال مختلف باشد. می تواند در زمینه ی تصمیم گیری، ابراز احساسات و هیجانات یا در حوزه های مربوط به رفتارها، شغل، تحصیل، اخلاق و... باشد. اتفاقی که در دوران نوجوانی می افتد، گذر از دوران کودکی است، که در آن وابستگی بسیار زیاد است به این معنی که کودک در حوزه های مختلف به والد بستگی دارد. اوج این دوره، دوره ی نوزادی و شیرخوارگی کودک است که هرچه فرد بزرگ تر می شود و رشد بیشتری می یابد، استقلال را بیشتر تجربه می کند. ما انتظار داریم که این سیر مستقل شدن، فرایندی پیوسته باشد و نه یک فرایند مقطعی. این فرایند از همان اوایل کودکی شروع می شود ولی در 10 یا 11 سالگی سرعت می گیرد و به تدریج تا حدود 18 یا 19 سالگی کامل می شود. در این هنگام فرد آمادگی پیدا می کند که کاملاً از خانواده مستقل شود. معمولاً در این دوره والدین احساس می کنند که نوجوان شان دارد از آن ها جدا و دور می شود. این فرایند جدایی معمولاً در اوایل نوجوانی اتفاق می افتد ولی در انتها، نوجوان به سمت خانواده باز می گردد. در تمام این دوران ارتباط های عاطفی با خانواده برقرار است.
در این زمان تعریف جدیدی از ارتباط نوجوان با خانواده شکل می گیرد؛ تعریفی که نوعی احساس فردیت یافتگی هم در آن متبلور می شود. در این هنگام نوجوان به خانواده اعلام می کند که: می خواهم خودم تصمیم بگیرم، خودم تجربه کنم و... این خودم، خودم ها در واقع یک نوع استقلال است. در این طور مواقع، والدین به سبب نگرشی که از قدیم نسبت به فرزند خودشان دارند و با توجه به وابستگی های دوران کودکی، دایماً گوشزد می کنند که این کار را بکن و آن کار را نکن، این کار خوب است، این کار بد است و... این رویه را ادامه می دهند و به همان شیوه عمل می کنند. در این مواقع است که به مشکل برمی خورند و درگیری اتفاق می افتد. نوجوان اعلام می کند: من خودم تصمیم خواهم گرفت. اگر والد نسبت به این نوع نگرش یا تغییراتی که در این فرایند اتفاق می افتد آگاه باشد طبعاً می تواند روش خود را تغییر دهد و متناسب با رشد نوجوان، آن ها هم تغییر کنند. همان طور که هیچ وقت یک بزرگسال را وادار نمی کنیم که این کار را بکن و آن کار را نکن بلکه در مورد آن ها انتظارات و درخواست های خودمان را مطرح می کنیم. آن ها هستند که تصمیم می گیرند و از این که نپذیرند ممکن است ناراحت شویم ولی انتظار نداریم حتماً بپذیرند. گاهی نیز با آن ها وارد مذاکره می شویم و سعی می کنیم عقایدمان را نزدیک کنیم. در همه ی این حالات استقلال
بیشتری برای تصمیم گیری فرد مقابل در نظر می گیریم.
این، شیوه ی تعامل با بزرگسال است. با این حال با نوجوان نمی توان به شیوه ی بزرگسالان رفتار کرد. از یک سو نوجوان توانایی بیشتری برای استدلال منطقی کسب کرده است و می خواهد از این توانایی استفاده کند و در تصمیم گیری ها مستقل باشد، از سوی دیگر این سبک استدلال به قدر کافی پخته نیست و هنوز نوجوان تجربه ی کافی را کسب نکرده است. بنابراین نمی توان به تصمیمات آن ها اعتماد کرد. مشکل وقتی پیدا می شود که والدین انتظار داشته باشند نوجوان به اندازه ی آن ها تجربه داشته باشد تا بتواند تصمیم بگیرد. یا این که حالا که والدین، هم استدلال شان از پختگی بیشتری برخوردار است و هم تجربه ی بیشتری دارند، چه اشکالی دارد که تصمیمات را آنها اتخاذ کنند و نوجوان هم به همین دلایل بپذیرد؟ بدین ترتیب همه چیز مرتب خواهد بود. بسیاری از والدین این گونه فکر می کنند و سعی می کنند اوضاع را به دقت تحت کنترل داشته باشند. این همان شیوه ای است که در مورد کودکان نیز به کار می رود. در مورد نوجوانان باید شیوه ی دیگری را اتخاذ کنیم.
بیایید همین حالت را در نظر بگیریم که یک والد آگاه و باتجربه برای نوجوانش تصمیم می گیرد و او نیز به خوبی اطاعت می کند. در ابتدا
همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. نوجوان موفقیت هایی را در صحنه های اجتماعی کسب می کند. او کم تر دچار مشکل شده و با خطرات کم تری هم روبه رو می شود. ولی اتفاقی دیگر در پشت این ماجرا روی می دهد و آن این است که در چنین شرایطی توانایی های نوجوان برای تصمیم گیری و حل مشکلات نادیده گرفته می شود. تمام تصمیمات توسط فرد دیگری گرفته شده است. بنابراین در شرایطی که پدر یا مادر حضور نداشته باشند، تصمیم گیری برای او بسیار دشوار خواهد بود. در واقع در این زمینه نوجوان کاملاً ناتوان است. اگرچه او در سال های نوجوانی کم ترین مشکل را داشته است ولی در سال های جوانی و میانسالی مشکلات بسیاری خواهد داشت.
شیوه ی تعامل با نوجوان باید با در نظر گرفتن جمیع جهات فوق باشد. باید نوعی هدایت اتفاق افتد. باید سعی کنیم از روش استدلال خودِ نوجوان برای تصمیم گیری ها استفاده کنیم. و او را متقاعد کنیم که این تصمیم یک تصمیم درست است. در این صورت او خود استدلال کرده و از توانایی هایش استفاده نموده است. به علاوه، ما نیز در این فرایند مشارکت داشته ایم.
منبع مقاله :
محمودی قرائی، جواد؛ (1388)، نیاز نوجوان به استقلال،(چگونه به این نیاز پاسخ دهیم)، تهران، نشر قطره