ماهان شبکه ایرانیان

جهان اسلام و جهانی شدن / گفت و گو با دکتر عبدالقیوم سجادی


پژوهه: جهانی شدن بر تمام جهان تأثیر می گذارد که جهان اسلا م نیز با آن مواجه می شود. لطف کرده بفرمایید چه روندی در جهانی شدن اتفاق می افتد و این جریان در طی زمان چه تأثیراتی بر جهان اسلا م دارد؟
سجادی: آثار و پیامدهای جهانی شدن در جهان اسلا م برگرفته از برداشتی است که ما از این پدیده داریم. به هرحال یکسری از این تأثیرات بار ایدئولوژیک و ارزشی ندارند. در این حوزه مناظره های زیادی موجود نیست، ولی زمانی که با تعدادی از مفاهیم جهانی شدن روبه رو می شویم، اهمیت پیدا می کنند. علا قه داریم که بفهمیم بار معنایی یا تأثیرات نرم افزاری جهانی شدن، در جهان اسلا م، چیست. مقصود این است که ما باید دو رویه ی جهانی شدن، یعنی رویه ی تکنولوژیک و ایدئولوژیک آن را، از یکدیگر تفکیک کنیم. هرچند این کار به سختی امکان پذیر است، ولی می توان آن را برای روشن شدن بحث انجام داد.
به عبارت دیگر دو رویه ی جهانی شدن بار سخت افزاری و نرم افزاری این جریان می باشند. جهانی شدن به لحاظ رویه ی سخت افزاری (بُعد تکنولوژیک)، چیزی است که خیلی از اندیشمندان آن را فرآیندی ناشی از پیش رفت تکنولوژی اطلا عات(IT) می دانند که در اثر این پیش رفت، شاهد فشردگی فضا و مکان هستیم. به عبارت دیگر، ما شاهد مرگ فاصله ها یا کم رنگ شدن مرزها و سرانجام کاهش یا فرسایش حاکمیت ملی دولت ها بر مرزهای جغرافیایی شان خواهیم بود. گروهی از صاحب نظران در برخی روی کردها تنها همین چهره را در جهانی شدن می بینند و می گویند که جهانی شدن یعنی همین. این بحث بیان می دارد که جهانی شدن، فضا، زمینه یا فرصتی است که همگان می توانند از آن بهره مند شوند و صدای خود را به مخاطبانشان، در دورترین نقاط جهان، برسانند. امروزه در ادبیات جهانی شدن اندیشمندانی که از این دیدگاه امور را تحلیل می کنند، بسیارند. بُعد دیگر جهانی شدن و پیش رفت تکنولوژی، مرگ فاصله ها و کم رنگ شدن مرز جغرافیایی، بار معنایی ویژه ای را جهان گیر می کند. بنابراین بُعد نخست، همه ی جهان را تحت تأثیر قرار می دهد؛ و برای همگان اجتناب ناپذیر است، ولی رویه ی نرم افزاری جهانی شدن، برای جهان اسلا م، در قالبی فراتر از مجموعه ای معنایی و جغرافیایی حایز اهمیت است. در این جا جهان اسلا م را بر محور جغرافیا بیان نمی کنیم، بلکه بر محوریت یک معنا تعریف می نماییم. بنابراین جهانی شدن از این دیدگاه تأثیر ویژه ای در جهان اسلا م خواهد گذاشت. مهم ترین تأثیری که می تواند داشته باشد، ایجاد گفتمانی نو در دنیای اسلا م و تمام جهان است. این گفتمان، از نظر محتوایی، بیش تر از آموزه های لیبرال یا نیولیبرال الهام گرفته است و به صورت بندی یا پیکره بندی زندگی سیاسی و اجتماعی جوامع انسانی می انجامد. بنابراین می توان گفت مهم ترین تأثیر جهانی شدن بر جهان اسلا م، به چالش گرفتن معنا، مفهوم و هدف ویژه ای از زندگی است که در گفتمان اسلا می داریم. بدین ترتیب، بار معنایی و صورت بندی جدیدی را، از زندگی، معنا و معنویت، برای جهان اسلا م ایجاد می کند. به طور طبیعی آن بار معنایی جدید، که توسط گفتمان جدید به درون جهان اسلا م تزریق می شود، فضای سنگینی را بر زندگی سیاسی و اجتماعی مسلمانان تحمیل کرده است. چنین وضعیتی، به دلیل ناهم خوانی های شدیدی که با باورهای دینی جوامع اسلا می دارد، پیامدهای گسترده ای در عرصه ی هویت سازی در معنادهی به زندگی، تعریف هدف زندگی، فلسفه ی زندگی، الگوهای زندگی و الگوهای مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، از خود نشان خواهد داد. در این مرحله شاهد نوعی تعارض در بحث رویارویی و محاجه ی جهان اسلا م با پدیده ی جهانی شدن هستیم.
پژوهه: به نظر می رسد رویه ی سخت افزاری به کسانی که دارای آن هستند کمک می کند تا رویه ی نرم افزاری آنها نیز بر جهان چیزه شود. یعنی کسی که سخت افزار را دارد، می تواند اندیشه ی خود را تا اندازه ی زیادی بر جهان مسلّط نماید. در این میان وظیفه ی جهان اسلا م چیست؟ گفتمان لیبرال بدین شکل و با ابزاری که دارد، در حال تهاجم به جهان اسلا م است؛ جهان اسلا م در این زمینه چه باید انجام دهد و چه تدبیری باید بیندیشد؟
سجادی: ابتدا به درآمدی کوتاه بر این پرسش می پردازیم و سپس پاسخ آن را بیان می کنیم: برخی جهانی شدن را از دیدگاه تکنولوژی می بینند و آن را امری اجتناب ناپذیر می دانند. ناگفته پیداست چنین افرادی می گویند که اجتناب از بار معنایی این تکنولوژی ناممکن است.
شما وقتی از(IT) استقبال کردید، محتوا را هم به نوعی دریافت می نمایید. اما هیچ چیزی در فضای مناسبات قدرت در عرصه ی جهانی، پایدار نیست؛ یعنی سیطره ی یک گفتمان ویژه نمی تواند حتمی و پاینده باشد. حتی اگر بپذیریم که جهانی شدن، به سیطره ی گفتمان، لیبرال یا نیولیبرال می انجامد، به این معنا نیست که این سیطره ، قطعی، پایدار و باثبات است. به تعبیر نظریه پردازان نظریه ی گفتمان، هر گفتمان امری محتمل است و همواره در معرض نابودی قرار دارد. هیچ ضرورتی در چارچوب یک گفتمان وجود ندارد. برای این که همواره تثبیت معنای ویژه ای در دالّ یا نشانه ای، قطعی نیست. اگر امروزه گفتمان لیبرالیسم، چیرگی دارد و می تواند مفهوم و غایتی جدید را از زندگی مطرح کند، گفتمان هایی دیگر هم در کنار و حاشیه قرار دارند که بازگشت معنای آنها، در الفاظ و نشانه ها نیز ممکن است.این امر به ما کمک می کند تا بتوانیم به راهکار یا استراتژی مناسبی دست پیدا کنیم.
در پاسخ به پرسش حضرت عالی می توان این گونه گفت: اگر ما بپذیریم که گفتمان مسلط پایه های خود را بر کار آمدی مدیریت سیاسی، باورها، نظام ارزشی، هنجارها و توانایی های مادی استوار ساخته، یعنی سه ضلع فرهنگ، سیاست و اقتصاد را پایه های قدرت بدانیم، تردیدی وجود ندارد که با برتری در این سه حوزه یک گفتمان تسلّط پیدا خواهد کرد. امروزه الگوی لیبرال، خود را در عرصه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ الگوی برتر معرفی می کند. نقطه ی ورود من برای پاسخ به شما، فرهنگ است؛ قدرت مسلّط ناگزیر است که توانمندی و کارآمدی خود را در هر سه عرصه نشان دهد. برای نمونه، اگر الگویی از توانایی مادی و نهادهای کارآمد سیاسی بهره ببرد، ولی بار معنایی قوی ای نداشته باشد، نمی تواند مسلط شود. بنابراین به نظر می رسد نقطه ی ضعف گفتمان برتر، حوزه ی فرهنگ است؛ یعنی در حوزه ای که به هدف و فلسفه ی زندگی، معنادادن به آن و هویت بخشیدن به انسان مربوط می شود، با یکسری چالش های جدی روبه رو است. بااستفاده از این چالش ها، می توان استراتژی کارآمدی در برابر این پدیده انتخاب کرد. با این حساب، شناسایی آن گفتمان، بررسی نقاط ضعفش و ورود از آن نقاط، یکی از راه کارهای منطقی و کارآمد خواهد بود. به دلیل ناتوانی درونی در عرصه ی فرهنگ، الگوی لیبرال ارزش های فرهنگی خود را از درون فرهنگ و تمدن غرب به دست آورده است. بنابراین وقتی می خواهد این الگو را در تمدن ها و فرهنگ های دیگر گسترش دهد، نه از نظر درونی، ظرفیت و استعداد بیرون رفتن از مرزهای ملّی را دارد و نه از نظر بیرونی، آماده ی پذیرش این ارزش های ویژه وجود دارد. به یاد داشته باشیم که ارزش ها و باورهایی می توانند جهان شمول شوند که پاسخی برای خواسته های درونی جوامع و فرهنگ های مختلف داشته باشند. چون باورها و ارزش های نظام لیبرال ازدرون فرهنگ ویژه ای استخراج شده، توانایی و ظرفیت درونی را برای جهانی شدن ندارد. بنابراین جهان اسلا م از طریق صورت بندی جدید زندگی روزگار ما و تعریف هدف و معنای زندگی، می تواند گفتمان حاکم را به چالش بکشاند. بنابراین می توانم بگویم که نزرع گفتمانها در عرصه جهانی امروزه عمدتاً ناظر به سیاست هویت و سیاست فرهنگی است.
پژوهه: به نظر می رسد جدا کردن فرهنگ، سیاست و اقتصاد، کار سختی است. این گزینه ها مجموعه ای هستند که به سادگی از هم جدا نمی شوند؛ باورهای فرهنگی، اجتماع قانونمندی را درست کرده و این اجتماع قانون مند، توانسته به اقتصاد سامان مند دست پیدا کند. بنابراین نمی توان گفت که من فرهنگ دارم، ولی طبق این فرهنگ نمی توانم اقتصاد سامان مند یا اجتماع مطلوب داشته باشم. آنها می گویند ما این فرهنگ را - هرچند مشکل دارد - در اختیار داریم. که در آن مجموعه، مذکور طبق این فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست شکل گرفته است. آنان در مقایسه با بسیاری از جوامع، در اجتماع، اقتصاد و سیاستشان موفق تر بوده اند. این امر شاید به آنها کمک کند که بگویند این فرهنگ، برتر است. از سوی دیگر احتمال دارد آنها بگویند ارزش هایی که ما مطرح می کنیم، جهانی هستند. دست یابی انسان به عدالت، برابری و آزادی، آرمان هایی است که همه ی جوامع بشری دنبال آنها بوده اند، هرچند شاید این افکار درون جغرافیای ویژه ای شکل گرفته باشد. آیا از این محورها می توان به سادگی گذشت؟
سجادی: البته بنده به سخن شما توجه دارم؛ سیاست، فرهنگ و اجتماع را نمی توان از یکدیگر تفکیک کرد. من نیز در پی تفکیک آنها نیستم. من این پرسش را بیان کردم که ما از کجا وارد شویم؟ نقطه ی آغاز مورد نظر من، این بود. من می گویم که به هرحال از کجا باید شروع کرد؟ بنده معتقدم که در نظام لیبرال، از دیدگاه سیاسی و اقتصادی، کارآیی نسبی وجدی دارد، ولی این نظام را، از نظر فرهنگی، دچار یکسری چالش ها می بینم. با توجه به این نکته، من از نقطه ی فرهنگ شروع می کنم. بنابراین من دنبال یافتن آن نقطه ی چالش پذیری گفتمان مسلّط هستم. این موضوع تا حدودی با ادبیات جهانی شدن و دیدگاه هایی که صاحب نظران مطرح می کنند، هم خوانی داشته و قابل تأیید است. جهانی شدن در عرصه ی اقتصاد و سیاست به مراتب راحت تر و آسان تر از جهانی شدن در میدان فرهنگ است؛ زیرا: 1. بحث ارزش ها و هویت ها در این دو مطرح نیست و به همین دلیل حساسیت ها دراین موارد، کم تر است؛ 2. به لحاظ حل المسایلی بودن حوزه ی سیاست و اقتصاد، امکان جهان شمولی یا عام شدن الگویی که برای اداره ی جامعه کارآیی دارد، بسیار بالا ست. اما فراگیر شدن هرالگوی فرهنگی، با چالش های جدی ای روبه رو است، زیرا شما با ارزش ها، هویت و باور افراد سروکار دارید. شما می خواهید باور جدیدی درافراد ایجاد و نظام ارزشی تازه ای برای جوامع تعریف نمایید. و این بسیار مشکل است. به این دلیل، بنده از نقطه ی فرهنگ شروع کردم؛ یعنی نقطه ی باورها و ارزش های گفتمان مسلط. از سویی نباید فراموش کنیم وقتی، در حوزه ی فرهنگ، از جهانی شدن سخن می گوییم، در واقع ارزش های فراگیر و عام بشری را طرح می نماییم. شما به مفهوم عدالت، آزادی، برابری و مانند این ها اشاره کردید؛ این مفاهیم، مشترک است، ولی بار معنایی ای که به این مفاهیم تزریق می شوند، بسیار مهم است. این مفاهیم معنای ثابتی ندارند؛ ظرفی است که مظروف های گوناگونی در آن جای می گیرند. حال، چه کسی معنایی را تعریف می کند؟ چه کسی عدالت و آزادی را تعریف می نماید و آن را گفتمان مسلّط می داند؟ گفتمان مسلّط، معنا و هدف زندگی را، آن گونه که در بستر فرهنگی خود می فهمد، بیان می نماید. هرگز بحث برابری و عدالت، به مفهومی که ما در فرهنگ و تفکّر دینی داریم، در نظام لیبرال وجود ندارد. به هیچ روی در نظام لیبرال بحث برابری مطرح نیست. اساس نظام لیبرالیسم، بر رقابت آزاد استوار می باشد و رقابت آزاد، برابری را بر نمی تابد. در حقیقت نوعی نابرابری درون این رقابت نهفته است. اگر برابری وجود داشته باشد، رقابت شکل نمی گیرد و در نتیجه، نظام سرمایه داری ادامه پیدا نمی کند؛ نظام سرمایه داری برای ادامه ی حیات خود نیاز دارد نوعی حالت نابرابری را تشویق کند، زیرا عنصر محرک یا مکانیسمی که نظام سرمایه داری را به پیش می برد، از درون نابرابری، استخراج می شود. بنابراین ارزش هایی که در گفتمان مسلّط، جهان شمول دانسته می شوند، ارزش هایی هستند که خواه ناخواه براساس باورها و مبانی فکری گفتمان مسلّط، که نظام لیبرال است، تعریف وارائه می گردند. از این رو جوامعی که با مبانی این گفتمان مشکل دارند، نمی توانند از نظر باورهای ذهنی با این اصول کنار بیایند؛ مانند اصل اومانیسم، سکولا ریسم، عقلا نیت محض، تعارض با سنت ها و دین و... این مکاتب با مفاهیمی که درون این مبنا شکل گرفته و به جهان عرضه شده، مشکل پیدا می کنند.
پژوهه: ما باید به آنچه وجود دارد مراجعه کنیم. برای نمونه، ما در فرهنگ اسلا می به گونه ای از عدالت اعتقاد داریم. آنها هم در فرهنگ لیبرال به شکلی از عدالت پای بند هستند. اما واقعیت آن است که هرچند در آن جا چالش های بین فقیر و غنی بسیار است، ولی رفاه موجود پس از جاری شدن نوعی از عدالت در جامعه به وجود آمده و ما شکل عینی تری از رفاه را درآن جوامع می بینیم. آیا رفاه نسبی مردم در جوامع پیش رفته نتیجه ی همان عدالتی یست که آنها به دنبالش بوده اند؟ عدالت، خود را در رفاه و زندگی اجتماعی مردم نشان می دهد و به همین خاطر است که بسیاری از جوامع شاید آن دیدگاه را می پذیرند.
سجادی: هنگامی که از جهان اسلا م و مسأله ی جهانی شدن سخن می گوییم، تا حدودی به پرسشی که درباره ی رویارویی جهان اسلا م با مدرنیته مطرح بود، برمی گردیم. جهانی شدن، براساس آنچه «گیدنز» مطرح می کند، مدرنیته ی رادیکال یا مدرنیته ی بزرگ شده است. در این حالت همان پرسش، در سطح وسیع تر و جدی تر، وجود دارد. حتی با بررسی دیدگاه کسانی که گفتمان جهانی شدن را در چارچوب گفتمان پُست مدرن مطرح می کنند، پرسش خود را - البته به گونه ای دیگر - مشاهده می کنیم. پرسش مطرح شده در آن زمان این بود که موضع ما، در رویارویی با مدرنیته یا غرب، که آن را گفتمان مسلّط در جهانی شدن می بینیم، چه باید باشد؟ من از دیدگاه تقابل یا نفی مطلق غرب، پشتیبانی نمی کنم یا دست کم استدلا ل ویژه ای برای آن ندارم. من نیز معتقدم می توان بخش هایی از الگوهای مدیریتی را، که در زندگی جوامع بشری اثرات مثبتی داشته و به خوبی جواب داده، در چارچوب باورهای فرهنگی، دریافت کرد. به نظر من کشورهای اسلا می در وضعیتی خاص هستند از سویی با باورها و نظام ارزشی گفتمان مسلّط، چالش دارند و از سوی دیگر الگوی مسلّط، از دید مخاطبان مسلمان، موفقیت نسبی پیدا کرده است. در این وضعیت، یافتن راه حل منطقی، برای رویارویی، قدری دشوار می شود. این جا نمی توان تنها مسأله را با نظریه پردازی و مباحث تئوریک پیش برد یا حل کرد. درست است که مسأله از دیدگاه تئوریک و مبانی فلسفی تا اندازه ای قابل حل می باشد، ولی هنگامی که می خواهیم آن را به واقعیات زندگی گره بزنیم، با مشکل مواجه می شویم. تردیدی نیست که کشورهای اسلا می براساس شاخص های غربی و اسلا می از نظر واقعیت های زندگی، بسیار عقب هستند. اکنون این جوامع، در رویارویی با این موج جدید، چه موضعی می توانند داشته باشند؟ برای دست یابی به این هدف باید بتوانیم فضایی جدید را به خوبی تجزیه، تحلیل و درک کنیم؛ یعنی جوهره و واقعیت گفتمان مسلّط را بشناسیم. از سوی دیگر توانمندی ها و ظرفیت های خود را نیز درک کنیم؛ متأسفانه در کشورهای اسلا می هیچ کدام از این دو، به خوبی ارزیابی نگردیده است. اگر از ظرفیت ها و توانمندی های خودمان آگاهی داشته باشیم، با استفاده از نقاط قوت گفتمان حاکم و تأکید بر کاستی های آن، می توانیم به الگوهای مناسبی برای زندگی سیاسی و اجتماعی این جوامع، دست یابیم؛ آنچه در گفتمان تجددستیزی در کشورهای اسلا می داریم، بیانگر آن است که جوهر و ماهیت غرب و نقاط قوّت خود را به خوبی درک نکرده ایم. به نظر می رسد باید در این باره کار را آغاز نماییم. شروع این جریان بلندمدّت تاریخی، به چندین دهه برنامه ریزی نیاز دارد تا گفتمان اسلا می دست کم بتواند به عنوان گفتمان بدیل، موجودیت خود را در جهان اسلا م حفظ کند. بقای گفتمان هایی که با سیطره ی گفتمان لیبرال، در حاشیه قرار گرفته اند، در گرو این است که این ها با استفاده از شرایط جدید و با در نظر داشتن خواست هایی که بشر امروزی دارد، به صورت بندی جدیدی از تفکّر خود بپردازند. یعنی بتوانند با وارد کردن ضرورت های زمانه و مفاهیم جدید، پیکربندی جدیدی را از هویت اسلا می ارائه بدهند و گرنه در حاشیه و ضعیف باقی خواهند ماند.
پژوهه: بحثی که پیش میآید، سخن پُست مدرن ها است. در دوران پیشین تنها کسی می توانست حرفش را در دنیا بزند که صاحب زور، قدرت و اکثریت بود. اما امروزه درست است که گفتمان مسلّط، لیبرالیسم است، ولی صدای حداقل، که بیش تر از جانب جهان اسلا م به گوش می رسد، وجود دارد، رسیدن صدای حداقل به گوش جهانیان می تواند یکی از تنگناهای فرهنگ لیبرالیسم باشد. این حداقل، چه روی کردی می تواند داشته باشد تا صدای خود را به شکلی مطلوب به دیگران برساند و چه باورهایی را می توان مطرح کردتا برای فرهنگ حاکم، محدودیتآفرین باشد؟
سجادی: اگر امروزه می بینیم که غرب، مهم ترین چالش خود را بر محوریت جهان اسلا م تعریف می کند، تا اندازه ای به خاطر توانمندی ها و ظرفیت هایی است که جهان اسلا م دارد. از سوی دیگر بزرگ نمایی هم صورت می پذیرد. این امر به نوعی از فقدان معنا یا بی هویتی ای سرچشمه می گیردکه غرب پس از فروپاشی بلوک شرق در تعامل با دیگران به وجود آورده است. به روشنی می توان گفت که همیشه خود، در برابر دیگری تعریف می شود و اگر دیگری نباشد، مرزهای خود، ترسیم شدنی نیست. پس از فروپاشی شوروی، نظام سرمایه داری یا لیبرالیسم همپایی ندارد تا بتواند مرزبندی های خود را براساس آن استوار و فرصت ها و تحلیل هایش را تعریف نماید. بنابراین رقیب غرب در اسلا م سیاسی چهره می نمایاند و از نظر آنها بسیار برجسته می شود و مقداری بزرگ نمایی هم صورت می گیرد. بدین ترتیب امروزه، در گفتمان غربی، اسلا م سیاسی، دشمن غرب تلقی می شود. در افکار عمومی نیز چنین تصویری از اسلا م سیاسی ایجاد می گردد، در حالی که چنین نیست؛ وقتی تفکّر اسلا م سیاسی را مشاهده
می کنیم، در می یابیم که با ماهیت سلطه ای که غرب به دنبال آن است، مخالفت می نماید؛ اما در توضیح نکته ای که شما اشاره کرده اید باید گفت که امروزه کشورهای اسلا می، با استفاده از فضای جدید، زمینه و فرصت لا زم را، برای بازتاب صداها و پیام خود به مخاطبانشان در دنیا، پیدا کرده اند؛ این امر برای جوامع اسلا می، فرصت خوبی است. این فرصتی است که فراهم آمده اما همگان به یک اندازه ازآن بهره مند نمی شوند؛ کسانی سود می برند که بتوانند بخش زیادی از این ظرف را پرکنند یا بتوانند صدایی را انعکاس دهند که جذابیت بیش تری برای مخاطبان دارد. از این نکته می توان نتیجه گرفت که جهان اسلا م، به ویژه تفکّر واندیشه ی دینی، زمانی می تواند جایگاه خود را، در برابر این موج مسلط ، حفظ کند که بتواند خواسته های انسان را در پیام یا الگویی که برای زندگی ارائه می دهد، منعکس نماید؛ توجیه منطقی و قابل قبولی برای انسان ها داشته باشد و مخاطبان را جذب کند. این نکته، بسیار مهم است. در سیاست گذاری های کشورهای غربی، به ویژه آمریکا، این نکته به وضوح مشاهده می شود؛ آنها تلا ش می کنند تا از جایگزین شدن یا ارائه ی تصویری موجه، منطقی و قابل قبول از اسلا م سیاسی، جلوگیری شود و بازنمایی اسلا م سیاسی در قالبی صورت گیرد که از سوی جامعه ی بشری هرگز پذیرفته نشود.
گفتمانی چیره می شود و مخاطبان بیش تری را جذب می نماید که در دست رس بوده و قابلیت پذیرش داشته باشد. در دست رس بودن بدین معنا است که بتواند به بخشی از خواست ها و نیازهای بشری پاسخ دهد. هرکس که بتواند توجیه منطقی ارائه دهد، قابل قبول نیزخواهد بود. امروزه غرب تلا ش می کند اسلا م سیاسی را خشن، و تهدیدکننده ی امنیت جهانی و بشری نشان دهد. اگر این تصویر در افکار عمومی جای بگیرد نه تنها زمینه های استفاده از فضاهای جدید را از اندیشه ی دینی می گیرد، بلکه زمینه های قبلی را هم از بین می برد. بنابراین باید استفاده از امکانات انتقال پیام و مکانیسم های تأثیرگذاری روی افکار عمومی مخاطبان، مهم ترین رسالتی باشد که روشن فکران دینی برای تصویرسازی یا بازنمایی درست از اسلا م، بر عهده دارند؛ این چیزی است که غرب می خواهد خلا ف آن را القا کند.
پژوهه: به نظر می رسد بیش از همه، فرهنگ شیعی، پتانسیل و ظرفیت ارائه ی نگرش منطقی و عقلا نی را به جهان دارد؛ اکنون دو نکته ی روزآمدی و کارآمدی چگونه باید در آموزه های شیعی مطرح شوند؟ به نظر می رسد قبل از کارآمدی، روزآمدی است که بایستی طرح گردد امروزه دیده می شود که بسیاری از متفکران وهابی به تشیّع روی آورده اند؛ آنان وقتی به ارزش های وهابیّت نگاه می کنند، می فهمند که نمی تواند هیچ توجیه منطقی ای از جهان ارائه کند. از سوی دیگر فرهنگ شیعی، با توجه به ظرفیت های درونی اش، آموزه هایی داردکه می تواند برای این وضعیت دلیل منطقی بیاورد؛ نظر جناب عالی در این زمینه چیست؟
سجادی: آنچه اهمیت دارد این است که ظرفیت ها و زمینه های لا زم را، برای روزآمد سازی وکارآمدسازی در درون فرهنگ دینی و اسلا می، جست وجو کنیم. بررسی کنیم که چه توانمندی هایی وجود دارد و با استفاده از چه مکانیسم هایی می توان به این کار همت گماشت. نکته ی دوم این که به هرحال دستگاه های فکری رقیب چه توانمندی هایی دارند و تنگناهای نظری و فکری آنها، برای کارآمدسازی و روزآمدسازی چیست؟ بنده با شما در این که تفکّر و اندیشه ی شیعی این ظرفیت و توانمندی را دارد، تا حدودی موافق هستم؛ مکانیسم اجتهاد در این اندیشه ظرفیت بسیار خوبی را برای روزآمدسازی و بازنمایی هویت اسلا می ایجاد می کند. این امر از دیدگاه فوق ضرورت بسیار مهمی است. همچنین نگرش نص گرایانه و اصاله` الحذری، به مسایل جدید و صورت بندی زندگی امروزی، با بن بست ها و تنگناهای جدی ای روبه رو است. این مشکلا ت در مجموعه ی وهابیّت، القاعده و مجموعه هایی دیگر به چشم می خورند و غرب با استناد به آنها می تواند اسلا م را مجموعه ای بنیادگرا، تنگ نظر و خشونت طلب معرفی کند. در بیش تر اوقات به جای استناد به مجموعه های شیعی، چنین مجموعه هایی دست مایه ی این تبلیغات قرار می گیرند. متأسفانه به دلیل آن که قدرت تفکیک در افکار عمومی وجود ندارد و شناخت دقیقی از نحله های فکری اسلا می و ظرفیت های آن موجود نیست، مخاطبان دچار قضاوت کلی خواهندشد. کافی است آمریکا با استناد به عملیات تروریستی القاعده یا وهابیّت، و برخوردهای تنگ نظرانه ی آنان در عرصه ی فکر، اندیشه و تفسیر غیر موجه آنها از اسلا م برای نسل جوان، مجموعه ی تفکّرو اندیشه ی اسلا می را زیر فشار بگذارد و با استناد به آنها در واقع تصویری تنگ نظرانه، جزم گرا و متحجرانه ای از اسلا م ارائه دهد. این رسالت برعهده ی روشن فکران دینی است تا با استفاده از مکانیسم های موجود در اسلا م و به ویژه در تشیّع، به مفهوم بندی جدید مسایل و صورت بندی جدید زندگی روزمره ی انسان ها بپردازند. گمان می کنم در دین ما، ظرفیت ها و ابزار کافی برای انجام این کار وجود داشته باشد.
پژوهه: به نظر شما پس از طالبان، جهانی شدن چه تأثیری بر کشور افغانستان گذاشته است؟
سجادی: تأثیرات جهانی شدن کم وبیش در بیش تر جوامع اسلا می، به گونه ای برابر، دیده می شود. اگر نگوییم از نظر شدت و ضعف برابر است، دست کم این تشابه در عرصه و حوزه ی تأثیرات کاملا ً مشهود می باشد. پس از طالبان در افغانستان نیز این وضعیت را به روشنی مشاهده می کنیم. چگونگی به وجود آمدن طالبان بحث دیگری است، ولی هیچ کس نمی تواند نقش آمریکا را در ایجاد و تقویت گروه طالبان نایده بگیرد. اکنون باید پرسید چگونه نظام لیبرال، که شعار آزادی، دموکراسی و عدالت را سر می دهد، با چنین گروهی کنار میآید و از آنها حمایت می کند؟! از دیدگاه من چنین رابطه ای در چارچوب نگاه رئالیستی ناظر به دومفهوم کلیدی منافع و قدرت قابل توضیح می باشد؛ گروه هایی مانند طالبان و القاعده، ضمن آن که عامل تهدیدکننده ی غرب به حساب میآیند، حلقه هایی هستند که غرب به آنها نیاز دارد تا در مقابل جهان اسلا م و مجموعه ی نظام بین الملل بایستند. اگر غرب سال ها تلا ش می کرد، نمی توانست تصویر نامطلوبی را که طالبان از اسلا م ارائه داد، به نمایش بگذارد. نظر به این که افغانستان دارای جامعه ای سنتی با اکثریت بیش از 99% مسلمان می باشد، تفکّر واندیشه ی اسلا می درآن کشور حضور دارد. پس از طالبان تفکّر و اندیشه ی دینی در عرصه های مدیریتی و سیاسی جامعه به حاشیه رانده می شود و فضای جدید، تأثیر مهمی در آن می گذارد. بدین ترتیب از سوی گفتمان حاکم و فرهنگ غربی، معنا و مفهوم جدیدی از آزادی، برابری و عدالت در حال عرضه به جامعه است.
از سوی دیگر با توجه به آنچه از اسلا م، در چهره ی طالبان، تجسم پیدا کرد، دست کم تا کنون زمینه ی جدی ای برای تبیین یا دفاع از افکار دینی و اندیشه های اسلا م گرایی در این جامعه وجود نداشته زیرا تصویرسازی غرب از اسلا م گرایی با ارجاع به الگوی طالبانیسم اذهان عمومی را تحت تأثیر گذاشته، به گونه ای که طرح ایده اسلا م گرایی برای اذهان عمومی آزار دهنده است اما به تدریج می توان گفت با بازنمایی جدیدی از اسلا م گرایی که خود نیز نافی طالبانیسم است زمینه های طرح دوباره گفتمان اسلا می فراهم می گردد.
لا زم به ذکر است که در فضای سنگین پس از یازدهم سپتامبر، سخن گفتن از تفکّر دینی یا بازگشت به اسلا م گرایی، به مفهوم بازگشت به حکومت سیاه طالبانی تلقی می شود. این امر تفکّر و اندیشه ی دینی را در تنگنای بدی قرار داده است که تجربه ی منفی وناکارآمدی به حساب میآید. از سوی دیگر ورود مفاهیم جدید سیاسی واجتماعی، بیان کننده ی تأثیرات جدی جهانی شدن در افغانستان جدید می باشد. شعارهایی مانند عدالت، حقوق بشر، حقوق زن، سکولا ریسم و ارزش های لیبرالی و غربی الگوی برتر، موجه و قابل قبول جامعه ی افغانستان هستند و به طور طبیعی تفکّر و اندیشه ی دینی را به چالش می گیرند.
باید تلا ش شود تا بسیاری از آموزه های اسلا می از دیدگاه طالبان جدا گردند.در آینده با دو نکته روبه رو خواهیم بود: تفکیک بین آنچه اتفاق افتاد و آنچه باید باشد یا بین سیمای واقعی اسلا م و سیمایی که طالبان از اسلا م ارائه کرد. نکته ی دوم تبیین منطقی باورهای دینی، به وسیله ی وارد نمودن مفاهیم جدید با در نظر داشتن نیازهای زمانه است.
پژوهه: سخنان شما مسایل بسیاری را روشن نمود. از همکاری شما در انجام این مصاحبه بسیار متشکریم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان