د) امربه معروف و عدل وسیاست از ارزش گذاری سلطه بنی امیه، سیاسی بودن ایستار وجوب «امربه معروف و نهی از منکر» در دیدگاه اهل عدل و توحید، نتیجه می شود. معتزله امر به معروف و نهی از منکر را یکی از اصول پنجگانه خود قرار دادند که مباحث آن تحت اصل عدل که مخصوص آزادی و اختیاراست، مندرج می باشد. امر به معروف و نهی از منکر در جوهره خود اصلی سیاسی است که نه تنها در مشروع بودن انقلاب; بلکه در وجوب انقلاب و ضرورت خروج علیه سلطه ستمگر به منظور تغییر آن با استفاده از زور زمانی که چاره ای جز این نباشد - و جایگزینی آن با سلطه عادل در صورت امکان، خلاصه می شود.
درج این اصل از اصول معتزله تحت مبحث عدل، همانطور که گفتیم دلیل وجود ابعاد سیاسی اصلی در بحث عدل نزد ایشان است که در درجه نخست آن، مبحث آزادی و اختیار انسان قراردارد.
معتزله، نقد سلطه ستمگر را توسط مسلمانان جایز دانسته و بالاتر از آن خروج مسلمانان و حمل اسلحه برای تغییر سلطه ستمگر و تبدیل آن به سلطه عادل را واجب کرده اند. این امر، باعث آزادی انسان در نقد این سلطه و خروج علیه آن و تبدیل آن شده است. اگر در این مورد به جبر اعتقاد داشتند، موضعشان «ارجاء» بود، زیرا «مرجئه » پیروانشان را دستور به «ارجاء» داده اند و قضاوت در موضوعات را به روز جزا موکول کرده اند. در نتیجه، آزادی در نقد و حق قضاوت این سلطه را به انسان نمی دهند، تا چه رسد به خروج و انقلاب و حمل سلاح. شاعر مرجئه «ثابت قطنه » در این باره می گوید: ای هند از من بشنو: سیره ما پرستش خدا و قائل نشدن شریک برای اوست .
امور را هنگامی که مشکوک بودند، ارجاء کنیم [تعویق حکم به روز جزا]... (23)
«مامون » خلیفه عباسی که خود از معتزله بود، ایستار «ارجاء و مرجئه » را به مصلحت پادشاهان و جباران می داند. در جمله ای که از او مشهور است. گفته: «الارجاء دین الملوک »; اگرچه بعضی به اشتباه گمان کرده اند که مامون، «ارجاء» را چون مذهب تسامح است، ستایش کرده است. (24)
چون معتزله در صورت ظلم یا پیمان شکنی حاکم، نقد سلطه و خروج علیه او را برای مردم جایز می دانند، به طور اساسی موجبات آزادی و اختیار را فراهم می کنند; به همین دلیل کسی که حکومت را به دست می گیرد، مسؤول شناخته می شود، زیرا جبریون، کارهای حاکم را تقدیری می دانند که راه گریزی از آنها نیست. در نتیجه، از مسؤولیت ستمگر و عصیانگر می کاهند و باعث جلوگیری از انقلابیون در خروج وانقلاب می شوند. پس امربه معروف و نهی ازمنکر با این مشخصه، - در نظرگرفتن تمام جوانب - بعد سیاسی اصلی برای اندیشه آزادی و اختیار است.
معتزله امر به معروف و نهی از منکر را تنها علیه امویه به کار نبردند; زیرا شان آن برایشان، شانی فکری و جزء ارزشها و اصول بود نه نژادی و قبیله ای و ملیتی. غیلان دمشقی که علیه امویین انقلاب کرد و به دست هشام بن عبدالملک کشته شد، با خلیفه اموی «عمربن عبدالعزیز» هنگامی که تعدی بنی امیه به بیت المال مسلمین را جبران کرد، به همکاری پرداخت. همانطور که معتزله با «یزیدبن الولید بن عبدالملک » - که باایشان هم مسلک بود - همکاری کردند. این مساله براین دلالت دارد که موضع ایشان بر مبنای اندیشه واصول بود نه بر تعصب قبیله ای و نژادی.
تایید دولت عباسی توسط معتزله، موجب عدم اختلاف آنها با بسیاری از خلفای بنی عباس نشد. در مواردی که به معتزله و بزرگانشان ظلم کردند، حتی قبل از زمان «محنت » در دوره متوکل خلیفه عباسی (130ه.847م.)، همه با هم، تعرض (به حکومت) کردند.
به نظر ما دشمنی که بین خلیفه عباسی، «هارون الرشید» و متفکر معتزلی، «ابوسهل هلالی بشر بن المعتمد» واقع شد و در نتیجه آن، بشر به دستور هارون زندانی گردید، با فعالیت معتزله ای که عباسیون در این زمان از آن ناراضی بودند، نسبت دارد. تناقض موضع معتزله علیرغم همکاریشان در تاسیس دولت عباسی، به این علت بود که این دولت و اتباع آن [در ابتدا] با پناه بردن به اهل بیت و سپس محروم کردن علویان، مستبدانه رفتار کردند. انواع ظلم وستم را علیه ایشان به کار بردند و بسیاری از گرایشهایی را که در انتقال حکومت، با آنها همکاری داشتند، به حساب نیاوردند. این برخورد، مشارکت معتزله را با (زندیه) در انقلاب مسلحانه علیه خلیفه عباسی، «ابی جعفرمنصور» توجیه می کند. اشعری خبر داده که از جمله افرادی که با «زیدیه » در خروج علیه ابی جعفرمنصور همکاری داشتند، «ابراهیم بن عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علی بن ابیطالب » بود.
«وی در بصره خروج کرد و بر اهواز و فارس و بیشتر عراق غلبه کرد. یکی از معتزلیان بصری همراه با «عیسی بن زیدبن علی » و سایر اعضای زیدیه به جنگ با منصور پرداختند. منصور، عیسی بن موسی و سعید بن مسلم را به جنگ آنان فرستاد. ابراهیم با آنان جنگ کرد تا خودش و معتزله پیشاپیش او کشته شدند» (25)
و این روشی از روشهای امر به معروف و نهی از منکر بود که معتزله به آن دعوت کردند و آن را به کار بردند.
معتزله در موضوع امر به معروف و نهی از منکر، در بسیاری از زوایا با هم جدل داشته اند. یکی از این زوایا که با موضوع مورد بحث ما - رابطه امر به معروف و نهی از منکر با سیاست - ارتباط تنگاتنگی دارد، این مساله است که امر به معروف و نهی ازمنکر بر چه کسی واجب است؟ آیا فقط بر گروهی ممتاز از امت واجب است که به نیابت از همه، آن را به جای آورند (واجب کفایی)، یا بر تمام امت واجب است؟
آنها در این قضیه موضعی اتخاذکرده اند که در نهایت رشد سیاسی است. آنان، اساس و اصل را وقوع امر به معروف و نهی ازمنکر و انجام آن به بهترین نحو دانسته اند. پس اگر عده ای آن را انجام دادند، بر دیگران لازم نیست و گرنه برهمه واجب است و تمام افراد به جهت ترک آن گناه کارند.
قاضی عبدالجبار در تفصیل و جزئیات این موضوع بحث کرده و می گوید:
«واجبات با توجه به اینکه در اصل به واجب عینی و واجب غیرعینی تقسیم شده است، احتمال اشتباه در آن وجود دارد. اگر سائلی از ما بپرسد امر به معروف، کدام یک از واجبات مذکور است؟ به طور خلاصه بایدگفت که اگر چه امر به معروف ونهی از منکر از واجبات کفایی محسوب می شود; ولی پاسخ به کفایت مطلق همیشه صحیح نیست; زیرا عینی بودن و عینی نبودن این واجب هر دو صحیح است. پس نیاز است که بین دو مقوله تمایز گذاشته شود; به این صورت که بگوییم در واجب عینی، منظور، حصول از یک نفر نیست; اما شان واجب کفایی این چنین است. و از این مسائل، امر به معروف و نهی ازمنکر است; زیرا غرض، وقوع معروف و عدم وقوع منکر است. پس اگر بعضی آن را انجام دادند، وجوبش از دیگران ساقط است و هرگاه همه گمان کردند که اگر آن را ترک کنند، دیگران هم انجام نمی دهند، برهمه واجب است و هر گاه ظن بر خلاف این امر حاصل شود، از عهده آنان برداشته می شود. حتی اگر انجامش در توان یک نفر باشد ودیگری گمان کند، او انجام نمی دهد و در حرج است، در این صورت بر خود او به عینه واجب می شود. و گاهی بر یک نفر واجب عینی می شود و آن زمانی است که در نفس یا مال او اختصاصی به این امر باشد و اگر دیگری قصد کند که آن را از گردن او بردارد - و گمان کند که او انجام می دهد - عینیت از او ساقط می شود». (26)
پس، این تصور که امر به معروف و نهی ازمنکر، واجب کفایی یا واجب عینی به صورت مطلق است، تصور اشتباهی است; زیرا مساله در این جا نسبی است و به تحقق هدف بستگی دارد; چه به وسیله یک نفر یا همه مردم باشد. و وجوب آن بر همه، در صورتی است که از یک نفر به تنهایی متحقق نشود. بلکه در صورتی که احتمال عدم وقوع از ناحیه غیر باشد [برهمه واجب است].
در اثر این نگرش، رای معتزله به آزادی همه مردم در کل اهداف و آفاق، بخصوص نقد سلطه و خروج و انقلاب علیه آن سوق داده شد. معتزله همچنین در نوع وسایلی که آحاد مردم باید علیه سلطه جائر و انقلاب علیه حکام ظالم در امر به معروف و نهی از منکر به کار گیرند، بحث کرده اند. زیرا شیعه امامیه در امربه معروف و نهی ازمنکر در حق عامه و مردم به «قول »و «کلمه » اکتفا کرده و استفاده از وسایل برتر از آن مانند «ضرب » و «قتل و جنگ » را موقوف بر [اذن] «امام » کرده اند و این، برخلاف دیدگاه معتزله است که برای مردم حق به کارگیری سلاح و قتل و جنگ و حتی وجوب آن را قائل شده اند. و این عرصه را آفاق آزادی سیاسی انسان قلمداد کرده اند.
در این مورد قاضی عبدالجبار می گوید:
«همانا خلاف از بعضی امامیه است در اینکه وجوب «امر به معروف و نهی از منکر» در قول[سخن] متوقف می شود; پس هرگاه مثمر نبود، تعدی به ضرب و قتل و جنگ موقوف بر [اذن] امام است و مختص اوست نه مردم. دلیل ما علیه امامیه ظاهر گفته خداوند (و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا) می باشد. خداوند متعال با امر به (فاصلحوا) برهمگان تکلیف کرده است و به همین نحو [آیه] (فقاتلو التی تبغی حتی تفی ء الی امر الله) (27) فرمان خداوند به جنگ با مشرکین است، که دستوری عام برای همه مکلفین است. بنابراین اختصاص آن به امام بدون دیگران وجهی ندارد. اگر چه ما برای امام - هرگاه یافت شود - حق تقدم قائلیم.» (28)
معتزله، آزادی و اختیار حاکم را برگرفته و با اثبات آن، مسؤولیت حاکم را در افعالش نتیجه گرفته اند. این عرصه، عرصه آزادی و مسؤولیت است که به دورترین افراد امت از رعایا و ساکنان می رسد و به دورترین افراد دستگاه کارگزاران و امرا، تسری می یابد. بنابراین، معتزله حاکم را مسؤول تصرفات شؤون دولت و مردم می دانند و همانا امر به معروف و نهی ازمنکر را در پرتو این مفهوم به کار گرفته اند. شریف مرتضی گفت وگویی را که بین «عمروبن عبید» (80-144ه.699-761م.) (29) و ابی جعفر منصور صورت گرفته است، گزارش می دهد. عمرو، منصور را در مسؤولیت از تصرف عمال و کارگزارانش موعظه می کند; زیرا منصور گفته بود:
«ما برای ایشان [کارگزاران] در نامه ها (صحائف) می نویسیم و ایشان را به عمل بر کتاب و سنت فرمان می دهیم ;[ولی] اگر سرپیچی کردند ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟» متفکر معتزلی، از خلیفه این منطق را که با استفاده از آن سعی در ضیق نشان دادن محدوده آزادی و مسؤولیتش را داشت، قبول نکرد و به او گفت:
«به اندازه گوش یک موش از نامه (تکه کاغذی) برای تو کافی است آلله؟ هرگاه در نیاز شخصی خودت به ایشان می نویسی، آن را انجام می دهند; ولی وقتی در مورد نیاز [به عمل نسبت اوامر] خداوند می نویسی، سرپیچی می کنند؟ به خدا قسم اگر از کارگزارانت مگر به عدل راضی نشوی، کسی که قصد غیر آن را دارد به تو نزدیک می شود!». (30)
موضع عمروبن عبید در اینجا فقط صرف موعظه از امامی صالح برای خلیفه مسلمانان نیست; بلکه این موضع فکری معتزله است که در آن به اصل «تولید» در افعال استناد می کنند که بر اساس آن، انسان مسؤولیت افعالی را که به صورت غیر مباشر نیز انجام داده است، برعهده دارد.
معتزله در امر به معروف و نهی ازمنکر فقط به مخالفین خود در اندیشه عدل و توحید اکتفا نکردند; بلکه در موارد زیادی این فریضه را در برابر رهبران و متفکرینی از معتزله که به پستهای سیاسی رسیده در جایگاه حکام نشستند و از اصولشان منحرف شدند، انجام دادند. احمدبن ابی دؤاد(160-240 ه.) پیشاهنگ ایشان بود که بعد از مقام قاضی القضاتی، به منصب وزارت رسید. او معاصر مامون، معتصم و واثق بود و موفق به رسمی کردن مکتب اعتزال در دولت (عباسی) شد. علیرغم همه اینها، از نقد بزرگان معتزله و هجوم ایشان رهایی نیافت. وی به «جعفربن مبشرثقفی »(224 ه.) در قبول تصدی یکی از مناصب سیاسی اصرار کرد; ولی او رد کرد. سپس از جعفر درخواست کرد که ده هزار درهم هدیه او را بپذیرد که نپذیرفت و زمانی که خودش پیش جعفر رفت و از او اجازه ورود خواست، به او اجازه نداد. (31)
رابطه فکری که بین ابن ابی دؤاد و حمید بغدادی بود، مانع نیش نقد و حمله شدید او علیه ابن ابی دؤاد نشد و شعری نیز در هجو او سرود:
همانا در حامیانت کنیه پدرت را ابی دؤاد خوانده ای.
اگر اسم او عمروبن معدی بود، به نام زبید یا مراد خوانده می شدی.
اگر با ترسانیدن، عیش مرا منغص کردی، عیش ترا در جان پناهت از بین خواهم برد. حتی اگر به مالی دست یابی، در ذره ای از مالی که به تو رسیده بخل می ورزی. (32)
بنابراین، امر به معروف در اشکال مختلف آن; موعظه، نقد و انقلاب، فی الجمله مبتنی بر ارزشها و اصول و افکار است نه بر تعصبات گذشته یا ملیتی و مذهبی. یا لااقل حالت غالب نزد معتزله که اهل عدل و توحیدند، چنین بوده است. (33)
ه) المنزلة بین المنزلتین و سیاست
آنچه در مورد اصل «امر به معروف ونهی ازمنکر» و رابطه اش با سیاست گفتیم، بر اصل «المنزلة بین المنزلتین » منطبق است. درحقیقت، المنزلة بین المنزلتین، یک موضع گیری سیاسی است که شروع این بحث به مرتکبین گناهان کبیره از کارگزاران، والیان وامیران امویه برگشت دارد. سپس بر این کشاکش، دین هم اضافه گردید. مندرج بودن این اصل تحت مباحث «عدل » نزد معتزله به صورت مشخص و مؤکد، بر بعد سیاسی اندیشه آزادی و اختیار دلالت می کند.
انقلابهای خوارج علیه امویین، دستاویزی برای متفکرین گردید که درباره آن به جدل بپردازند. اتخاذ موضع در برابر امرای بنی امیه که مرتکب گناهان کبیره می شدند، صورت خاص آن است و صورت عام آن، اتخاذ موضع در برابر کل افرادی که گناهان کبیره را انجام می دادند، می باشد. پس، مساله در ابتدا به صورت سیاسی ظاهر شد و آنگاه عمومیت و اطلاق یافت.
خیاط، اختلافاتی را که در پیدایش این مشکله به وجود آمد، به تصویر کشیده می گوید: خوارج و اصحاب حسن بصری و مرجئه و معتزله، در نامیدن مرتکبین گناهان کبیره به اسم «فاسق » اجماع دارند، و اختلاف در موارد بعد از آن دارند. [و هریک نظر جداگانه ای داده اند.] خوارج، مرتکب کبیره را «کافر» و اصحاب حسن را «منافق » و مرجئه [مرتکب کبیره] را «مؤمن » نامیده اند. و چون اوصاف «کافر»، «منافق » و«مؤمن » در قرآن آمده و در سنت معرفی شده است و این اوصاف بر مرتکبین گناهان کبیره صدق نمی کند، دیدگاه معتزله بهترین نظریات است که آنها را فقط «فاسق » نامیده اند و به تبع آنچه همگان برآن اجماع دارند - چون مرتکبین گناهان کبیره اوصاف مؤمنین، کافرین و منافقین را ندارند - به منزلة بین المنزلتین حکم کرده اند. (34)
حکم معتزله در مورد مرتکب کبیره، دلالت بر اثبات مخالفت موضع آنان با مرتکبین کبیره می کند. آنها مرتکب کبیره را فاسق فاجر دانسته اند که اگر بدون توبه بمیرد، در عذاب، جاودان خواهد بود. این موضع گیری، خفیفتر از تندروی خوارج; ولی شدیدتر از موضع حسن بصری است. در بحث از امامت گفته اند که «فسق »; یعنی ارتکاب کبیره، باعث عدم اهلیت امام در ادامه منصبش می شود و موجب خلع او از این منصب ولو بالقوه می گردد. گفته اند به درستی که «به اجماع صحابه ثابت شده که خلع امام به سبب کاری که منجر به فسق او شود، واجب است; زیرا در این مساله اختلافی بین صحابه نیست ». (35) اما اگر کاری که کرده فسق ظاهر باشد، منجر به خلع او از امامت می شود و ذاتا فعالیت او را در حقوق امام باطل می کند; گرچه امت از او درخواست کناره گیری نکند. زیرا «ظاهر شدن فسق بدون خلع و اخراج، او را از مامت خارج می کند» (36) و فسق ظاهر، مانند کفر و موت و ناتوانی و زوال معرفت و دیوانگی است. (37) تمام این اسباب، او را از صلاحیت امامت ساقط و تصرفات او را باطل می کند.
این نتایج سیاسی ایجابی که معتزله آنها را بر ظهور فسق مرتکب کبیره مترتب کرده است، تاکید بر اشتباه کسانی است که فکر کرده اند «المنزلة بین المنزلتین » نزد واصل ابن عطا و عمرو بن عبید تمثل در «وضعیتی میانه همانند بی طرفی بین دو رای متعارض است: رای خوارج و رای اهل سنت و این نتیجه موضع میانه بوده است... بی طرفی در نزاع سیاسی که به صورت شدیدش بین دو فرقه متنازع وجود داشته است ». (38) مرجع این اشتباه - که باعث قلب حقیقت به عکس آن شده است - خلط بین «معتزله »ای است که در نزاع بین معاویه و علی[ع] بی طرفی پیشه کرده اند و بین «معتزله »ای که مکتب ایشان به دست واصل بن عطا و قائلین به «منزلة بین المنزلتین » تبلور یافت. به همین دلیل کسانی که این نظریه اشتباه را دارند، در وجه تسمیه «معتزله » بحث می کنند و می گویند; این اسم «همانابرایشان به دلیل موضع گیریشان اطلاق شد که در زمانی، مردمی بی طرف بین مردان دین و سیاست شدند در زمانی از جنگها و منازعاتی که بین مسلمانان به وجود آمد، خود را دور نگه داشتند» (39)
این نام در قرن اول و نیمه اول قرن دوم هجری «برای دلالت بر عدم یاری یکی از دو فرقه متنازع شد و بر بی طرفی همراه با نکوهش هر دو فرقه، موضع گرفتند». (40)
در وقایعی که از ایستار سیاسی و فعالیت معتزله ارائه کردیم و وقایع و مسائل فکری که در آینده متذکر می شویم، دلیل اشتباه بودن این نظر و دلیلی بر وجود ابعاد سیاسی در اندیشه و فعالیت عملی معتزله می باشد.
پی نوشت ها:
23- محمد ضیاء الدین الریس، النظریات السیاسیة الاسلامیة، قاهره، 1960م، ص 71.
24- پیشین، ص 71.
25- اشعری، مقالات الاسلامیین، تحقیق: ه. ریتر، استانبول،1929 - 1930م، ج 1، ص 79.
26- قاضی عبدالجبار بن احمد همدانی، المجموع المحیط بالتکلیف، سفر سی و سوم، لوحه 175، ب. مخطوط به بدار الکتب المصریة.
27- سوره حجرات،9.
28- المجموع المحیط بالتکلیف، سفر سی و سوم، لوحه 153، مخطوط.
29- او ابوعثمان عمرو بن عبید بصری است که از موالی بنی تمیم بود. گفته شده که پدر او بافنده بوده و در کمک به خلیفه اموی، یزید سوم مشارکت داشته است. همراه با واهل بن عطا از موسسین معتزله است. ابوجعفر منصور حبابن درباره زهدش سروده است:
کلکم عیش روید
کلکم یطلب صید
ر.ک: البیان والتبیین، ج 3، ص 271 و غیر عمرو بن عبید، رسائل جاحظ، ج 1، ص 261 و المعارف، صص 482 -483 والمنیه والامل، صص 22 -24 و امالی المرتضی، قسمت اول، صص 169 - 170 و فلسفة المعتزله، ج 1، صص 15 -16.
30- امالی المرتضی، قسمت اول، ص 175.
31- البیر نصری نادر، فلسفه المعتزله، چاپ اسکندریه، بی تا، ج 1، ص 30.
32- همان، ص 69.
33- برای تفصیل موضع معتزله در امر به معروف و نهی از منکر، ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 278 و ج 2، صص 451 - 452 -466 و467، والفصل فی الملل والاهوار النحل، ج 4، صص 171 -172 و شرح الاصول الخمسة، صص 143، 144 و 148 والمغنی فی ابواب التوحید والعدل، قسمت دوم، ج 20، ص 74 و تفسیر کشاف، ج 1، ص 105 و279 و الابانه عن مذهب اهل العدل، صص 27 - 28.
34- الانتصار والرد علی ابن الراوندی الملحد، صص 165 -167.
35- المغنی فی ابواب التوحید والعدل، قسمت اول، ج 20، ص 203.
36- پیشین، قسمت اول، ص 207.
37- همان، قسمت اول، ص 231.
38- نلینو (بحوث فی المعتزله) از ،التراث الیونانی فی الحضارة الاسلامیة، ترجمه د. عبدالرحمن بدوی، قاهره، 1965م، ص 181.
39- همان، ص 183.
40- همان، ص 187.