ماهان شبکه ایرانیان

نقدی برفصل اول سریال نفس؛

کار «سامان» روایت تاریخ نیست، او به دنبال «کشف» جهان درون آدمی است/ «نفس» جلوه‌ای از «عشق» و «آرمان»های فراموش شده است

جلیل سامان قصد ندارد تاریخ را روایت کند که این کار به عهده پژوهشگران تاریخی است. او اگر دهه‌های۵۰ و۶۰ را برای روایت قصه‌های خود بر‌می‌گزیند به دلیل آن است که در این دهه‌های پر التهاب، انسان‌ها کمتر فرصت پرده‌پوشی پیدا می‌کنند و خویشتن خویش را خیلی زود لو می‌دهند، به همین دلیل تقابل خیر و شر و ظلمت و نور را در چنین شرایطی بهتر می‌توان به تصویر کشید.

کار «سامان» روایت تاریخ نیست، او به دنبال «کشف» جهان درون آدمی است/ «نفس» جلوه‌ای از «عشق» و «آرمان»های فراموش شده است
گروه فرهنگی - رجانیوز: جلیل سامان در سه‌گانه پروانه، ارمغان تاریکی و نفس تلاش کرده است تا در پس‌زمینه ‌اجتماعی دهه‌های 50 و 60 و به‌ویژه با بررسی سیر قهقرائی سازمان مجاهدین خلق، با بهره‌گیری از داستان‌هائی عاشقانه، تحولات اجتماعی آن سال‌ها را نیز به‌نوعی بازسازی کند. بمباران ذهن مخاطب توسط فیلم‌ها و سریال‌های سطحی و مخصوصاً خوگیری ذائقه او به سریال‌های چندین ده قسمتی شبکه‌های ماهواره‌ای که همواره حول محور روابط سطحی، خیانت‌های مکرر و خانواده‌های از هم پاشیده دور می‌زنند و نیز به دلیل شتابزدگی و بی‌حوصلگی مخاطب  و گریز از تعمق در باره روابط جدی‌تر و انسانی‌تر که پیامد ناگزیر اعوجاج گسترده اخلاقی در فرهنگ جهانی است، سبب گردیده است که مخاطب این گونه آثار به‌سرعت بی‌صبری نشان دهد و با وجود تذکرات چند باره کارگردان در این باره که باید اثر را تا انتها دید و بعد قضاوت کرد، با دیدن همان یکی دو قسمت اول با زدن انگ‌هائی چون ریتم کند، سانتی‌مانتالیسم، اغراق‌گوئی درباره خشونت سازمان مجاهدین و امثال اینها، خط بطلان بر این تلاش‌های ارزشمند بکشد. به همین دلیل درک و جا افتادن هر سه کار جلیل سامان به زمان نیاز دارد و مخاطب در یک بازه زمانی طولانی است که به ارزش این کارها پی می‌برد و با این شیوه از روایت انس پیدا می‌کند.
 
جلیل سامان در هر سه اثر تلاش کرده راوی صادقی باشد و از قضاوت درباره شخصیت‌های داستان خود و سازمان مجاهدین بپرهیزد. کسانی که سال‌های 61 و62 را تجربه کرده‌اند می‌دانند فضای خوفناکی که سازمان مجاهدین در شهرها، به‌ویژه تهران ایجاد کرده بود، در کنار مشکلات و مصائب جنگ، چه روزها و شب‌های پر اضطراب و نگران کننده‌ای را برای دلسوزان انقلاب رقم زده بود و چگونه17 هزار تن صرفاً به جرم طرفداری از نظام یا داشتن چهره و ظاهر مذهبی به فجیع‌ترین وضع ممکن، حتی به صورت گروهی و خانوادگی به خاک و خون کشیده شدند.
 
جلیل سامان اما سعی کرده از این فجایع به اشارتی بگذرد و بازسازی آن فضای تاریک و ظلمانی را با حرمت‌گذاری به نهاد خانواده، عشق و امید به جریان اصیل زندگی پیوند بزند. حداقل تأثیر آثاری از این دست آن است که به ذهن بیننده تلنگر می‌زنند که معنای دیگری هم غیر از تعاریف سطحی از عشق، آرمان، خانواده، مسئولیت اجتماعی و بسیاری از مفاهیمی که این روزها متأسفانه به فراموشی سپرده شده یا تبدیل به شوخی و مضحکه شده‌اند، وجود دارند. مفاهیمی که ورای حرص برای داشتن‌ها و طلبیدن‌ها و گرسنگی و تشنگی دائمی بشر امروز که دیوانه‌وار همه چیز را می‌بلعد و به خود فرصت چشیدن و فهمیدن نمی‌دهد، معنائی زیبا و مقدس به زندگی می‌بخشند. 
 
 
 
دغدغه همیشگی جلیل سامان در تمامی آثارش عشق است و آرمان. چنین به نظر می‌رسد که زندگی برای او جز در این دو، معنا پیدا نمی‌کند و تنفس در فضای سرد بی‌آرمانی، او را به تنگی نفس دچار کرده است، از همین رو تلاش می‌کند با نفس، در واقع نفس گرفتار آمده در تنگنای سینه خود را بر آورد و انصافاً از «گذرگاه تنگ عافیت» حافظ‌وار عبور می‌کند و این میسر نمی‌شود جز به مدد آگاهی بر «جریده رفتن» و آگاهی درست بر تنگ بودن «گذرگاه عافیت» در جهانی که آشکارا عشق را به سخره گرفته است. 
 
هنر امروز ما به‌طور اعم و هنرهای نمایشی به‌طور اخص، علی‌القاعده باید با تکیه بر ادبیات و فرهنگی سترگ و یگانه، معنی درستی از عشق را درک و ارائه کند، اما در پرتو نگاهی غیرتوحیدی و صرفاً مادی و عوامانه و عاری از تفکر شریف و ناب انسانی، به خلق کاریکاتورهای سخیف و موهنی از عشق می‌پردازد و به جای آنکه دست مخاطبش را بگیرد و دست‌کم او را یک پله از  فضای دردآلودی که در آن، عصمت عشق آلوده و به این زیباترین ودیعه الهی به بشر توهین می‌شود، بالاتر بکشد، او را از همان سطح نازل مألوف خود نیز پائین‌تر می‌کشد. در زمانه‌ای که سکه عشق از رونق افتاده و هر متاع بی‌ارزشی را با بِرَند عشق به خورد مخاطب تشنه می‌دهند، جز به مدد نگاهی نجیب و شریف به مقوله هستی، عشق و آرمان نمی‌توان با این بلیه عافیت‌سوز به مقابله پرداخت و جلیل سامان در هر سه اثر خود هر آنچه را که در توان داشته به میدان آورده و گاه در این نبرد نابرابر به نفس نفس زدن افتاده است. 
 
 
تلاش پر از رنج و خطای ناهید برای دستیابی به آرمانی که روزبه، توهم و تصور آن را به شکل واقعیتی انکارناپذیر در منظر حیات او نشانده است، تلاش تمامی انسان‌هائی است که در جستجوی معنائی برای زندگی، خود را به آب و آتش می‌زنند، اما بی بلدِ راه به بیراهه می‌افتند و جز زخم‌های عمیق توشه‌ای بر نمی‌گیرند‌؛ زخم‌هائی که گاه التیام آنها فراتر از فرصت یک نسل و دو نسل است.
 
قصه ناهید قصه بسیاری از کسانی است که دل به توهم سپرده‌اند و در پی یافتن کعبه، پشت به قبله می‌دوند و به هنگام رویاروئی با حقیقت، خود را در بیابان بهت و حیرانی و سرگشتگی هولناکی می‌بینند که تحمل آن جز با مخدرهای روحی و جسمی میسر نیست، اما بخت با ناهید قصه «نفس» یار است و همین بخت‌یاری است که سبب می‌گردد زخم‌هایش به جای عفونی شدن و به تباهی کشیدن زندگی او  و تحمیل دردی ابدی بر او، گذرگاه تاریک زندگیش را به سوی نور آگاهی بگشایند و او را در آستانه جهانی نو و مبارک قرار دهند تا از این پس با شناخت خود و جهان پیرامونی گام‌های استوار‌تری بردارد، عشق حقیقی را کشف کند و در پرتو آن، جهان خویشتن را آن گونه که شایسته زیستن آدمی است بسازد. جهانی که آنان که نادیده‌ها را دیدند، ساختند و در اعتلای خود و جهان خود نقشی به‌سزا داشتند.
 
ناهید بیش و پیش از هر چیز به جهل خود آگاهی می‌یابد و این حقیقت هولناکی است که هر کسی را یارای درک و تحمل آن نیست. ما آدم‌های معتاد به روزمرگی، بیشتر ترجیح می‌دهیم همواره در توهّمات بی‌پایه و خواب خرگوشی خود باقی بمانیم، اما شمشیر بُرّان حقیقت، گردن رویاهای کودکانه و توهمات غیر انسانی ما را  نزند. درد روبه‌رو شدن با خودِ واقعی و نقد بی‌رحمانه باور‌های کهنه، به‌قدری تحمل‌ناپذیر است که بشر امروز به هر دری می‌زند تا از این میدان دشوار بگریزد  و خود را با روزمرگی‌های پوشالی و مسخره سرگرم ‌کند.
 
اما ناهید گزیر و گریزی جز این مواجهه دردناک ندارد، حتی اگر به قیمت زندگیش تمام بشود. ناهید در زمره بخت‌یاران محکوم به آگاهی است و این از بخت‌یاری کارگردان است که شخصیت قصه‌اش حاضر است بمیرد، اما در جهل دست و پا نزند. ناهید در این فرآیند پررنج، در واقع مادر، پدر، دنیای پیرامونی و مهم‌تر از همه خود را کشف می‌کند و این همه را به مدد زخمی که از عشق به روزبه بر جان دارد، به کف می‌آورد. جهان ناهید با این تولد دو باره وسعت پیدا می‌کند و پرده‌های شک و تردید، به‌تدریج از منظر او کنار می‌روند. او نیز بارها تلاش می‌کند که خود را به تغافل بزند و از دردِ آگاهی بگریزد، اما شرایط ملتهب اجتماعی و مواجهه با جوانانی از جنس حمید، این فرصت را از او می‌گیرد و او را به یاد خود می‌آورد. در واقع ناهید بیش و پیش از هر کاری باید نشانی خود را پیدا کند و حمید با حضور آگاهانه خود این امکان را برای او فراهم می‌آورد. 
 
 
جلیل سامان قصد ندارد تاریخ را روایت کند که این کار به عهده پژوهشگران تاریخی است. او اگر دهه‌های50 و60 را برای روایت قصه‌های خود بر‌می‌گزیند به دلیل آن است که در این دهه‌های پر التهاب، انسان‌ها کمتر فرصت پرده‌پوشی پیدا می‌کنند و خویشتن خویش را خیلی زود لو می‌دهند، به همین دلیل تقابل خیر و شر و ظلمت و نور را در چنین شرایطی بهتر می‌توان به تصویر کشید. شرایط آرمانی جامعه در تضاد آشکار با بی‌اخلاقی‌های مرسوم، این فرصت را به کارگردان می‌دهد که از خوبی‌ها و بدی‌ها بدون زیاده‌گوئی و استفاده از حواشی سخن بگوید و حرف‌هایش در آن بستر اجتماعی معنا پیدا کنند. بی‌تردید ناهید رویا پرداز، روزبه متوهّم و حمید آرمانگرا در بستر اجتماعی دهه90 قابل باور نیستند، در نتیجه انتخاب این دهه‌ها آگاهانه و از سر تعمق بوده است. 
 
نکته امیدوار کننده، درک و فهم نسل چهارم انقلاب از مفاهیم پنهان در این سریال است که به صورت گسترده در شبکه‌های مجازی ظهور یافته و این نوید را به سازندگان چنین آثاری می‌دهد که می‌توانند با صبر و حوصله ـ و البته تحمل نیش‌های فراوان بی‌صبران بی بصر ـ در میان نسلی که به نظر می‌رسد آرمان‌های انقلاب و جنگ را از یاد برده است، مخاطبان اصیلی را بیابند.      
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان