خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: 13 جمادی الاول، سالروز شهادت حضرت صدیقه کبری (س)، از جمله مناسبتهایی است که در اشعار شاعران آئینی توجه خاصی به آن شده است.
یکی از شاعران متقدّم که در این باره شعر دارد، وصال شیرازی است با این شعر سوزناک که به وداع عاشقانه و عارفانه حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) می پردازد:
میگفت یا علی! بکن از خود بِحِل مرا
گفت ای عزیز جان! مکن از خود خجل مرا
گفتا مرا به گِل کن و آبی ز دیده پاش!
گفتا چه کار بی تو به این آب و گل مرا؟
گفتا مرا ز دل مبر و یاد کن مرا
گفتا بلی، اگر نرود با تو دل مرا!
گفتش بدی که دیده ای، از لطف درگذر
گفت ای خوشی ندیده! تو خود کن بِحِل مرا
گفتش که مهر مگسل ازین کودکان من
گفت ار گذارد این اَلمِ جان گسل مرا
این گفت و جستجوی حسین و حسن نمود
آغوش از دو گل، چمن یاسمن نمود
و اما از جمله شاعرانی که اشعار فراوانی درباره این مصیبت جانکاه دارد، استاد محمدعلی مجاهدی متخلص به "پروانه" است:
باز کن بر روی من آغوش جان را ای بقیع
تا ببینم دوست داری میهمان را ای بقیع؟
خاکی، اما برتر از افلاک داری جایگاه
در تو می بینم شکوه آسمان را، ای بقیع
پنج خورشید جهان افروز در آغوش توست
کرده ای رشک فلک این خاکدان را، ای بقیع
می رسیم از گرد ره با کوله بار اشک و آه
بار ده این کاروان خسته جان را ای بقیع
بیت الاحزان بود و زهرا، هیچکس باور نداشت
تا کنند از او دریغ این سایبان را ای بقیع
عاقبت ار جور گلچین شاخه ی این گل شکست
در بهاران دید تاراج خزان را ای بقیع
گر چه باغ یاس او پر شد ز گلهای کبود
با علی هرگز نگفت این داستان را ای بقیع
سیلی گلچین چو گردد با رخ گل آشنا
بلبل از کف می دهد تاب و توان را ای بقیع
پای آتش را به بیت وحی، دشمن باز کرد
سوخت همچون برق خرمن سوز، آن را ای بقیع
حامل وحی الهی، گاه ابلاغ پیام
بوسه می زد بارها آن آستان را ای بقیع
ای دریغا روز روشن، دشمن آتش فروز
بی امان می سوخت آن دارالامان را ای بقیع
قهر گلچین آنقدر دامن به آتش زد، که سوخت
عاقبت آن طائر عرش آشیان را ای بقیع
ای دریغا در میان شعله، صاحبخانه سوخت
سوخت این ناخوانده مهمان، میزبان را، ای بقیع
دیگر از آن شب، علی از درد، آرامی نداشت
داده بود از دست، چون آرام جان را ای بقیع
جز تو غمهای علی را هیچکس باور نکرد
می کشی بر دوش خود باری گران را، ای بقیع
بازگو با ما، مزار کعبه ی دلها کجاست؟
در کجا کردی نهان آن بی نشان را ای بقیع؟
قطره ای، اما در آغوش تو دریا خفته است
کرده ای پنهان تو بحری بیکران را ای بقیع
چشم تو خون گرید و «پروانه» میداند کجاست
چشمه ی جوشان این اشک روان را، ای بقیع.
و این نیز شعری است کوتاه و مختصر از شاعر آئینی، عباس محمدی که این مصیبت عظمی و مظلومیتهای امیرالمومنین (ع) را به تصویر می کشد:
بوی آواز یا کریمی نیست
خانه، آن خانه ی قدیمی نیست
نفس خستگی دستاسی
خفته بر پاره ی گلیمی نیست
بین این کوچه های دلتنگی
هیچکس با علی صمیمی نیست
آفتاب دلش دو نیمه شده است
نیمه ای ابری ست و نیمی نیست
بعد زهرا به جز غم غربت
در دل کوچه ها نسیمی نیست
روز آغاز می شود؛ اما ...
خبری جز شب یتیمی نیست
اکنون شعری از محمدعلی مردانی را با هم مرور می کنیم؛ شعری که شاعر در آن، سوختن عالم در این مصیبت را عجیب نمی بیند:
عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پر گرفت از آشیان، مرغ روان فاطمه
گر بسوزد عالمی از این مصیبت نی عجب
سوخته یکسر زآتش کین آشیان فاطمه
وا مصیبت بعد مرگ احمد ختمی مآب
دادن جان بود هر دم آرمان فاطمه
آسمان شد نیلگون چون دید نیلی روی او
خُرد شد از ضربت در، استخوان فاطمه
محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهید
ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه
نیمه ی شب بهر تدفینش مهیّا شد علی
عاقبت شد در دل صحرا مکان فاطمه
منع کرد از ناله طفلان را ولی ناگه ز دل
ناله ها زد همسر والا نشان فاطمه
ای فلک ترسم شَوی وارون که افکندی شرر
از غم مرگش به جان کودکان فاطمه
نیست «مردانی» نشان از تربت پاکش ولی
مهدی می آید کند پیدا نشان فاطمه
و اما شاعران بانو هم برای روضه بانوی آبها و روشناییها، سرودهها دارند که یکی از آنها، عارفه دهقانی است با شعری از زبان حضرت مولا (ع):
باید آئینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو، تنها
می تواند به من توان بدهد
رو گرفتی ... خسوف شد ... شبها
آه ! از سوزِ مانده بر لبها
نفَسی زنده کن مرا ... که فقط
می تواند دَمِ تو، جان بدهد
جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ به حق مسلمانم
یک نفر نیست که در این شهر
برسد ... آب دستمان بده
اَنتِ روحُ الحیاتِ ... لَم یَبقی
بعدَکِ جسمُ نحنُ فی الدُّنیا
دونَنی، لا تُرَحِّلی! زهرا
کاش هجران، کمی امان بدهد
اینهمه زخم ... آه ... اینهمه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی ... بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟
کمی آبِ روان بریز اسماء
عذر می خواهم از همه سادات
روضه، سنگین شده ... کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد.
و این هم شعری از مریم سقلاطونی درباره این مصیبت جانسوز که میتوان آن را «گل سرخ» نامگذاری کرد:
گلِ زخمی، گلِ پرپر، گل سرخ
گل افتاده پشتِ در، گل سرخ
شکسته زیر آوار در و میخ
گل پژمرده پرپر، گل سرخ
گل پهلو کبودِ چهره نیلی
بهار آتشین پیکر، گل سرخ
گل در خون و آه و گریه غلتان
میان آتش و خنجر، گل سرخ
گل صورت بنفش غنچه مرده
رها در خون و خاکستر، گل سرخ
در آن سو کوه مردی، دست بسته
شکسته قامت این سوتر، گل سرخ
گل بازو کبودِ ماه پیکر
گل زهرا، گل کوثر، گل سرخ
این نیز روضهای منظوم از علی اکبر لطیفیان است درباره غمهای امیرالمومنین(ع) پس از شهادت حضرت زهرا(س):
آهسته می شویَد یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته می شویَد غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیاید
آن یادگاریهای دیوار و درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
می گوید اما باز مخفی می نماید
با آستینی بغضهای حنجرش را
در خانهی او پهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسد کبودیهای روی مادرش را
بر شانههای آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن می کرد
در سرزمینهای سوالی همسرش را
پایان بخش این گفتار هم شعری از رضا رسول زاده خواهد بود:
دیگر گلی شبیه تو پرپر نمی شود
زین پس کسی به قدر تو لاغر نمی شود
دستی که زیر چادر خود میکنی نهان
دیگر سپر به یاری حیدر نمیشود
وقتی که راه می روی از دست من بگیر
دیوار هم برای تو یاور نمی شود
گرچه پس از تو مونس این کودکان شَوَم
اما کسی به خوبی مادر نمی شود
نام فراق میبری و می کُشی مرا
این خانهام پس از تو منوّر نمیشود
شهر مدینه ظرفیت پاکی ات نداشت
یثرب پس از تو شهر پیمبر نمیشود
بالای درب خانه ی حیدر نوشتهاند
هر سوره ای که سوره ی کوثر نمیشود