ماهان شبکه ایرانیان

تقلید و گرته برداری از غرب

در همین حوزه مقدس قم، مؤسساتی تاسیس شده اند که مثلا اقتصاددان تربیت می کنند؛ ولی دقت که می کنید، می بینید داریم همان حرف های اقتصاددان های غربی را تکرار می کنیم. توجه نداریم که اقتصاد غربی، جامعه شناسی غربی، روانشناسی غربی و. .. مبتنی بر جهان بینی ماتریالیستی است. وقتی آن مبنا را قبول نداریم، چرا در اقتصاد و. .. از آنها گرته برداری کنیم. میوه ای که درخت مادی گرایی می دهد، خاصیت مادی گرایی دارد. اگر آن ریشه و مبنا را نپذیرفته ایم، آثار و ثمرات آن را هم نباید پذیرفت. جامعه دینی، محتاج علومی است که هم ریشه قرآنی داشته باشند و ثمره قرآنی و اسلامی. اگر در اندیشه تکوین و توسعه چنین جامعه ای هستیم، باید از ریشه شروع کنیم و دست از تقلید و گرته برداری از غرب برداریم. گاهی حتی آدم های صالح و دلسوز هم فریب می خورند و تحت تاثیر فرهنگ غربی، پیشنهادهایی برای اصلاح امور می دهند که ریشه در فرهنگ و باورهای ما ندارد. یعنی می خواهند اصلاحات را با ابزارهای علمی موجود به پیش ببرند که نتیجه اش، همراهی بیشتر با فرهنگ غربی، و دورتر شدن از فرهنگ و سنت های دین است. این گونه اصلاحات، به بن بست می رسد و کاری از پیش نمی برد. چند وقت پیش در یک میزگرد تلویزیونی با عده ای از اهل فضل، درباره «پدیده روسپی گری» گفتگو می کردیم. همه کسانی که در آن جلسه حضور داشتند، اولا فاضل و دلسوز به حال اسلام و انقلاب بودند و ثانیا هر یک در شاخه ای از علوم انسانی تخصص داشت. نکته تاسف باری که من در آن نشست علمی مشاهده کردم این بود که دیدم اکثر دوستان، طوری وارد بحث می شوند و بعد هم خارج که تطابق چندانی با باورها و آموزه های اصیل ما ندارد. ورود و خروج ها به گونه ای بود که در روش های علمی رایج در غرب است و ما ناخودآگاه به همان شیوه عمل می کردیم. بحث را بردند به سمت هنجارها و ناهنجارها. من گفتم ابتدا بیاییم هنجارها را تعریف کنیم؛ چون تعریفی که در علوم اجتماعی از «هنجار» می دهند، نوعی همراهی باخواست اکثریت است؛ یعنی هر چه با روال عمومی و روند کلی و خواست های عامه مردم، هم خوانی داشت، هنجار است، وگرنه نابه هنجار محسوب می شود. در نظریه های لیبرالیستی، ارزش ها را اکثریت می سازند و تابع سلیقه آنهاست. هنجار و ارزش، آن چیزی است که اکثری مردم می پسندند و با آن کنار آمده اند! بنابراین اگر یک روزی جامعه و مردم به بی حجابی عادت کردند، بی حجابی هنجار است! و قس علی هذا. اگر این حرف را بپذیریم، فردا که بی حجابی، هنجار و ارزش شد، دیگر هیچ متدینی نباید سعی در تغییر شرایط و وضعیت داشته باشد؛ یعنی نباید حجاب را تبلیغ کند! چون وقتی هنجار شد، باید پذیرفت! اینها نظریه هایی است که به ما تحمیل کرده اند و ما هم گاهی چشم بسته آنها را می پذیریم و بر اساس آنها، تصمیم می گیریم. چرا مقاومت ما در مقابل فرهنگ های وارداتی این اندازه کم شده است؟
 حداقل یک دلیلش این است که ما زیر ساخت های علمی و اندیشگی برای فرهنگ خود را تولید نکرده ایم؛ البته این زیر ساخت ها متناسب با علوم جدید، تولید نشده اند. برای همین هر نظریه ای ما را به خود جلب می کند و مدت ها ما را به دنبال خود می کشد. تولید علم، مبتنی بر پیش انگاره های فلسفی است که محل تولید آن هم حوزه است. طلاب علوم دینی، باید بدانند که در چه مصافی شرکت کرده اند و جامعه دینی چه نیازهایی دارد. اگر این نیازها را بدانیم، حس و انگیزه لازم را برای هر نوع فعالیتی که اقتضای صنف و مسؤولیت های ماست، آمادگی داریم.............
منظور شما از این که می فرمایید ما نباید الگوها و برنامه های خود را از غربی ها بگیریم، این است که از صفر شروع کنیم و همه چیز را از ابتدا بنیان بگذاریم؟ ممکن است عده ای بگویند راهی که ما پیش رو داریم، راهی است که غرب هم روزی پیش رو داشته و انتخاب خاصی کرده و پیش رفته است. دلیلی ندارد که ما از تجربیات و مطالعات آنها استفاده نکنیم؛ به ویژه اگر در نظر بگیریم که برخی از صاحب نظران، سخن از ضرورت ترجمه و حتی راه اندازی نهضت ترجمه می گویند و بر این باورند که عصر طلایی تمدن اسلامی هم با ترجمه آثار یونانیان آغاز شد. اگر ما نباید خود را هیچ گونه وامدار غرب کنیم، باید جلو ترجمه را بگیریم و از ورود اندیشه های آنان به سرزمین های اسلامی جلوگیری کنیم؛ ولی این کار، نه شدنی است و نه مفید. بنابراین جا دارد که حضرت عالی منظور خودتان را از جدا کردن حساب خود از غربی ها، روشن تر بفرمایید.
این عصر طلایی که شما می فرمایید با عصر طلایی غربی ها خیلی فرق دارد. اروپایی ها با ترجمه آغاز نکردند و اگر در ابتدای تمدن سازی خود، دست به ترجمه زدند، کتاب هایی را به زبان خود برگرداند که ریشه یونانی - یعنی غربی - داشت. در واقع از طریق کتاب های عربی، به آثار اسلاف یونان خود، برگشتند. بنابراین، آنها هم با بازگشت به گذشته تاریخ خود، توانستند به عصر طلایی و تمدن کذایی برسند. بی دلیل نیست که الان هم هر نظریه ای که می سازند و حرف جدیدی که می زنند، به یک نحوی آن را به یکی از نظریه های فلاسفه یونان ارجاع می دهند. شبیه کار برخی از ادبای عرب که هر چه می گویند و هر نظری که می دهند، یک طوری به سیبویه متصل می کنند.
این نکته بسیار مهمی است که ما توجه داشته باشیم که نهضت ترجمه در جهان اسلام با قصه ترجمه در غرب فرق می کند. به همین دلیل من معتقدم ترجمه، همان قدر که ما را با فرهنگ های بیگانه آشنا می کند، همان اندازه از پیشینه و سنت خود جدا می کند. اگر قرار است که دنبال راه حل های مختلف باشیم، عاقلانه تر آن است که اول راه حل های سنتی خود را بیازماییم و تجربیات بیشینیان خود را به محک آزمایش بگذاریم. ما به محض این که، به فکر افتادیم برای حل مشکلات خود، دنبال تجربیات دیگران باشیم، اول رفتیم سراغ کسانی که نه فرهنگ آنها، نه هویت تاریخی آنها و نه هیچ عنصر مهمی از عناصر تمدنشان، مطابقتی با فرهنگ و هویت و تمدن ما دارد چرا اول نرویم سراغ اسلاف خود و چرا نخست تجربه تاریخی خود را نیازماییم؟ شما برای این «چراها» جوابی دارید؟
البته غربی در دوران ترجمه، این طور نبود که فقط با پیشینه خود آشنا بشود. آنها در انبوه کتاب هایی که به زبان خود برگرداندند، تجربیات مسلمانان را نیز به یغما بردند. آن کتاب هایی که در رنسانس یا پیش از آن ترجمه شد، فقط حرف های ارسطو و افلاطون نبود. غربی ها، هم از طریق ترجمه و هم از طریق جنگ های صلیبی، به تفصیل با فرهنگ و سرمایه های علمی - فرهنگی مسلمانان آشنا شدند و همین سرمایه را به کار انداختند و پیش رفتند.
درست است؛ ولی این را هم توجه کنید که آنها در پذیرش و هضم اندیشه های متفاوت، محدودیتی نداشتند. هر چه را که مناسب توسعه خود می دیدند، می گرفتند و به کار می بستند. برای همین با نوعی التقاط و بی ریشگی مواجه شدند. اولا عمده آن چه از طریق ترجمه، نصیبشان شد، همان حرف های اسلاف یونانی خود بود؛ ثانیا آنچه را هم که از فرهنگ اسلامی گرفتند، با هویت تاریخی خود مخلوط کردند و یک معجونی ساختند که نتیجه آن را می بینیم. ما چنین اجازه ای نداریم، برای ما توسعه به هر قیمتی و با هر ریشه ای، مطلوب نیست. جهان اسلام نمی تواند پیوند خود را با وحی قطع کند. این که درهای ذهن و علم و اندیشه خود را کاملا باز کنیم و به هر بیگانه نامحرمی اجازه ورود بدهیم، سرنوشت تیره ای را برای ما رقم خواهد زد. این کار را غرب کرد و الان کارش به این جا رسیده است که می بینیم. من تصور نمی کنم حتی روشنفکران ما هم این وضع و حال کنونی غرب را مطلوب بدانند.
قطعا ما به تجربیات دیگران نیازمندیم و دلیلی ندارد همه چیز را از صفر شروع کنیم؛ ولی باید فیلتر گذاشت و توجه داشت که ما ثابتاتی داریم که مجاز به تغییر یا جابه جایی یا تصرف در آنها نیستیم. بله؛ باید علوم دیگران را به استخدام گرفت؛ ولی چگونه؟ چه اندازه؟ با چه فیلترهایی؟ اگر اجازه بدهید من یک مثال از مکاسب محرمه می زنم تا قدری منظورم را روشن تر کرده باشم.
در کتاب های مربوط به مکاسب، بحث می کنند که آیا خرید و فروش بت، جایز است یا خیر. پاسخ مشهور این است که مادامی که آن بت، بت است، نه خرید آن جایز است و نه فروش آن؛ ولی اگر آن را از شکل بت بودن در آوردید، مثلا آن را شکستید و به چند قطعه بی شکل تبدیل کردید، حکم آن فرق می کند. چون اگر بت چوبی را شکستید، می شود چوب. خرید و فروش سنگ و چوب که اشکالی ندارد.
حالا اگر ما هم توانستیم بت های علمی غرب را بشکنیم و از آن مجسمه ها، قطعه های لازم برای خود بسازیم، حکم مسئله فرق می کند. بهترین کاری که ما می توانیم بکنیم همین است که مثلا بت جامعه شناسی غرب یا بت اقتصاد غربی را از این شکل و شمایل در بیاوریم و در قالبی بریزیم که از روی الگوهای دینی و ملی خود ساخته ایم. لازمه چنین کار بزرگی هم این است که به دیده نقد به میراث علمی غرب بنگریم. مثلا سراغ مبانی و پیش فرض های آنها برویم و دقیقا روشن کنیم که چه قسمت هایی را قبول داریم و چه قسمت هایی، برای ما پذیرفتنی نیست. همین کار را در نتایج هم بکنیم و هم چنین در شکل و روش و. .. یعنی شکل ها و روش هایی را وارد کنیم که با مجموعه باورها و فرهنگ ما سازگار باشد.
شما عقیده دارید که الان ما کاری جز این می کنیم؟ یعنی همه چیز را در بست پذیرفته ایم و به واردات مشغول شده ایم؟ ظاهرا وارد کنندگان علوم غربی، کما بیش به این نکته ای که شما می گویید، وقوف دارند. بنابراین برخی خیلی در استفاده از دانش های مغرب زمین، احتیاط می کنند. البته همیشه و در همه جا کسانی هستند که اهل دقت و احتیاط و عمق نگری نیستند و جز به واردات نمی اندیشند؛ ولی بسیاری از فرهیختگان و صاحب نظران که معتقد به استفاده از علوم غربی هستند، عقیده به تصرف و تغییر و هم خوان سازی هم دارند و بی مبالاتی نمی کنند.
من گمان می کنم، آن چه ما بر روی علوم وارداتی انجام می دهیم، خیلی سطحی است. بیشتر تعبیر در رویه ها و چهره بیرونی نظریه هاست. مثلا در روانشناسی، می آییم از چند آیه و حدیث هم استفاده می کنیم؛ یعنی اول یک نظریه روانشناسی را می پذیریم، بعد آن را به چند آیه یا روایت، تزیین می کنیم! در واقعی، برای حرف های غیر اسلامی، مستندات وحیانی و روایی می سازیم که بسیار خطرناک است. مثلا اول نظریه تکامل را تلقی به قبول می کنیم و بعد یک طوری - البته بسیار ماهرانه - آیات خلقت را با آن مطابقت می دهیم! عرض بنده این است که وقتی نظریه تکامل به گوشمان خورد، قبل از رد یا انکار آن، سراغ قرآن و دیگر متون برویم. ببینیم نظریه خاصی که از قرآن، قابل اصطیاد است، چیست. بعد از آن که نظر قرآن را هم دانستیم، شروع کنیم به نقد یا قبول نظریه های دیگر؛ یعنی همه چیز را از منظر قرآن و چشم انداز عصمت بنگریم. اگر قرآن با نظریه ای مخالفت کرد، نترسیم، و مقهورانه قرآن را معروض تفسیرهای توجیه گرایانه خود نکنیم.
 ما اگر تعهد خود را به قرآن و عصمت، کنار بگذاریم، می توانیم هر نظریه ای را بپذیریم و آن را حلوا حلوا کنیم. وقتی مقهور غرب شدیم، از همین قرآن تاییداتی برای نظریات غربی درست می کنیم. شما اگر کل آموزه های دینی را در اختیار کسی بگذارید که مثلا نظریه فرزند سالاری یا زن سالاری را پذیرفته است، او می تواند از میان همین آموزه ها، نظریه خود را ثابت کند. چون کاری ندارد که قرآن چه می گوید؛ دنبال این است که از یک جای قرآن یا روایات، تاییدی برای خود پیدا کند. مثلا می گویند چون حضرت امیر (ع) وقتی وارد خانه می شدند، به کارهای خانه می پرداختند و به حضرت زهرا (س) در امور خانه داری کمک می کردند. پس نتیجه می گیریم که کار خانه، وظیفه زن نیست! باید مرد و زن، هر دو در این امور شرکت داشته باشند. شما وقتی نظریه های فمینیستی و زن سالارانه را قبول کردید، می توانید روایات بسیاری را هزینه این نظریه کنید. چون در میان احادیث ما، مسئله حرمت و حقوق زن بسیار مورد توجه قرار گرفته است. از همین روایات، نتیجه می گیرید که زن سالاری، یک آموزه دینی است! ولی اگر قصد اولی و واقعی شما این باشد که بدانید واقعا امام صادق (ع) نظر مبارکشان در این باره چیست، ممکن است به نتیجه دیگری برسید. مشکل این جاست که ما نمی خواهیم از متون دینی خود، نظریه بیرون بکشیم؛ می خواهیم از آنها برای خود تایید بگیریم.
از همه خطرناک تر این است چارچوب های نظام غربی را می گیریم و آن چارچوب ها را با متون مقدس، اعتبار دینی می بخشیم. چرا به فکر ما خطور نمی کند که از همین متون، چارچوب و نظام در بیاوریم. اول می پذیریم که نظام بانکی بدون پول امکان ندارد، بعد آن را بازسازی دینی می کنیم! در حالی که نخست باید احتمال داد که مطابق آموزه های دینی می توان بانک هایی ساخت که اساس کار آنها بر پول و بهره نیست. وقتی گفتیم بانک، بدون ربا یا بهره بانک نیست، مجبور می شویم که آموزه های دینی را به یک نحوی، با ربا آشتی بدهیم. مثلا عنوان را «شرط ضمن عقد» می گذاریم. در واقع هیچ چیز را تغییر نداده ایم و همه چیز را همان طور که در غرب رایج است، وارد کرده ایم. گاهی برای همین کار خود هم توجیه می تراشیم؛ مثلا می گوییم احکام شرعی از مقوله اعتباریات است و. .. نتیجه این نگاه در برنامه ریزی اجتماعی این می شود که مردم روز به روز مادی تر می شوند. با این وضع اگر صبح تا شب هم دعای کمیل از رادیو و تلوزیون پخش کنیم فایده ای ندارد؛ چون بنیان های معنویت و اخلاق را سست کرده ایم. ربا هیچ پایه ای از پایه های، دینداری و اخلاق را سالم نمی گذارد.
سخن همین جاست که این گونه مشکلات را باید چگونه حل کرد. آیا باید برای مردم درس اخلاق گذاشت و از آنها خواست که مثلا از ربا بپرهیزند؟ قطعا شما هم با این روش موافق نیستید. پس چه شیوه و روشی را برای اصلاح این گونه مشکلات پیشنهاد می کنید؟
من گمان می کنم ما باید به سمت تدوین فقه و دیگر دانش هایی برویم که در آنها، برنامه ریزی اجتماعی وجود دارد. در فقه و رساله های عملیه، فقه فردی در محور قرار دارد. به فرد می گوییم ربا نگیر؛ به فرد می گوییم ربا نده. ... تولید دانش در زمینه های فقه اجتماعی، یک ضرورت است. ما به فرد می پردازیم؛ ولی غرب اجتماع را هدف گرفته است. برنامه ریزی های اجتماعی ما بر اساس نظریات غربی ها شکل گرفته است. در چنین اجتماعی دیگر فرد را هم نمی توان چندان اصلاح کرد. وقتی اجتماع و نظام اجتماعی به یک سمتی رفت، نمی توان خیلی توقع داشت زید و عمرو به راه دیگری بروند. یک عده ای هم که به راه درست بروند، دردی را دوا نمی کند. در مدیریت کلان جامعه و مهندسی اجتماع، نباید کورکورانه دنبال غربی ها راه می افتادیم. چون در این راه، نتیجه ای که ما می خواهیم، حاصل نمی شود. همان می شود که در غرب شده است. آیا ما آرزوی چنین سرنوشتی را داریم که دنبال آنهاراه افتاده ایم؟ آنها در مهندسی کلان جامعه، نظریه هایی دارند که ما هم چشم بسته پذیرفتیم؛ مثلا در مسئله اشتغال، قائل به برابری زن و مرد از این حیث شدیم. عملا گفتیم که زن و مرد به یک اندازه حق اشتغال دارند. برای همین به رپرست خانواده - یعنی مرد اولویت اشتغال نمی دهیم. در چنین برنامه ای اگر بحران بیکاری پیش بیاید، تکلیف چیست؟ شما زن و مرد را به یک اندازه حق اشتغال داده اید. بالطبع بحران بیکاری یقه سرپرست خانواده ها را می گیرد وسن ازدواج بالا می رود و سن فحشا پایین می آید و هزار و یک پیامد دیگر. وقتی چارچوب را از صندوق بین المللی پول یا سازمان ملل گرفتیم، مجبوریم که فقه را با آن سازگار کنیم و رنگ دینی هم بزنیم. در صورتی که ما باید اول سراغ آموزه های خود می رفتیم و می دیدیم که آیا واقعا از نگاه دین، زن و مرد به یک اندازه حق اشتغال دارند یا یکی بر دیگری اولویت دارد؟
یک راست رفتیم سراغ برنامه هایی که در کشورهای توسعه یافته عمل شده است و با خود نیندیشیدیم که اگر آنها به این برنامه ها تن داده اند، با پیامدهای آن هم کنار می آیند؛ ولی ما چطور می توانیم با بالا رفتن سن ازدواج یا شیوع فحشا کنار بیاییم؟
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان