نوجوانان بیخانمان، اعمال خطرآفرین زیادی را تجربه میکنند. استرس و تنشی که این نوجوانان تجربه میکنند، ناشی از رفتارهای مشکلآفرین آنان است و آنها را در معرض نتایج منفی بلندمدتی قرار میدهد. با این حال، بسیاری از این رفتارها راهبردهایی هستند که نوجوانان فراری از آنها برای حفظ و بقای خود، در حین زندگی در خیابانها استفاده میکنند (برای مثال، رویآوردن به فحشا برای تأمین غذا یا سرپناه).
در بسیاری از موارد، این نوجوانان مشکلاتی را برای ارضای ضروریترین و اساسیترین نیازهای خود مانند داشتن سرپناه، نیاز به غذا، امنیت و سلامت دارند. پنجاهدرصد مشکلاتی که آنها با آن مواجهاند، مربوط به تأمین غذا و لباس است (رابرتسون، 2004). خیلی از آنها حتی در تسهیلات عمومی، سرپناهی پیدا نمیکنند، زیرا اغلب ظرفیت این تسهیلات عمومی تکمیل شده است. بیشتر این نوجوانان مجبورند در جاهایی زندگی کنند که سکنیگزیدن در آن مکانها از نظر نیروی پلیس غیرقانونی است (گرین بلات (1) و رابرتسون، 1993). در پژوهشی مشاهده شد که سه ماه قبل از اینکه نوجوانان خیابانی بتوانند جایی را برای زندگی در نیویورکسیتی پیدا کنند، بیست درصدشان از نظر فیزیکی مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند، بیست درصدشان از نظر جنسی مورد سوءاستفاده قرار گرفته بودند، بیست درصدشان مورد سرقت واقع شده بودند یا دست به سرقت زده بودند (توبر، 2003).
بیماریهای حاد و شدید در نوجوانان فراری، بیشتر دیده میشود تا در نوجوانان غیرفراری (یتس (2) و همکاران، 1988)، به طوریکه در حدود یک پنجم این نوجوانان فراری به بیماری خاص یا آسیب جدی مبتلا هستند (رابرتسون، 2004).
شیوع ویروس و عفونت ایدز، نیاز به مراقبتهای بهداشتی را برای نوجوانان بیخانمان خاطرنشان میکند. در حدود 4 درصد این نوجوانان به ایدز مبتلا میشوند (استریکوف، ناویک و کندی (3)، 1990). برآورد شده که بیش از 8 درصد این نوجوانان در شهر سانفرانسیسکو مبتلا به ایدز خواهند شد (شالویتز (4) و همکاران، 1990). این میزان بالای عفونت ایدز در میان نوجوانان بیخانمان به دلیل وجود سطح بالایی از ویروس HIV در میان شریکهای جنسی آنهاست، به طوریکه در حدود نیمی از این نوجوانان حداقل یکبار انجام رفتارهای خطرآفرین برای ابتلا به ایدز را گزارش کردهاند (رابرتسون، 2004). رفتارهای خطرناک جنسی در میان نوجوانان بیخانمان بیشتر از نوجوانان دارای سرپناه است، زیرا احتمال بیشتری وجود دارد که نوجوانان بیخانمان برای ادامهی زندگی در روابط جنسی درگیر شوند. 20 درصد نوجوانان فراری در لسآنجلس برای ادامهی زندگی تن به روابط جنسی میدهند، در حالی که این میزان برای نوجوانان غیرفراری برابر با 0/2 درصد است (یتس و همکاران، 1988). داشتن چندین شریک جنسی به طور همزمان یکی دیگر از مشخصههای این گروه از نوجوانان است. در نیویورکسیتی، 47 درصد پسران و 16 درصد دختران فراری، داشتن 10 شریک جنسی از جنس مخالف یا بیشتر را گزارش کردهاند.
علاوه بر ابتلا به ویروس HIV، رفتارهای جنسی نوجوانان فراری آنان را بیشتر در معرض خطر ابتلا به بیماریهای مقاربتی جنسی و حاملگی قرار میدهد. در حدود 50 تا 71 درصد این نوجوانان خیابانی، ابتلا به یکی از اختلالات مقاربتی را گزارش کردهاند (شالویتز و همکاران، 1990). در نیویورک، 25 درصد دختران فراری یک مورد حاملگی را طی سه ماه گذشته (در زمان پژوهش) گزارش کردهاند (روترام- بورس و همکاران، 1994).
یکی از مشکلات مرتبط با این رفتارهای خطرآفرین جنسی در این نوجوانان، مصرف زیاد مواد است. بیش از 50 درصد نوجوانان پسر بیخانمان لسآنجلس بیشتر اوقات یا همیشه هنگام انجام عمل جنسی برای ادامهی زندگی خود از مواد استفاده کرده بودند (پنبریج، فریس و مککانزی (5)، 1992). فرار از خانه در اوایل نوجوانی با مصرف مواد و الکل همبستگی دارد (ویندل (6)، 1989). در نیویورک، 19 درصد دختران و پسران فراری مصرف کوکائین و هروئین، 43 درصد آنان مصرف ماریجوانا و 71 درصد مصرف الکل را گزارش کردهاند (کوپمن (7) و همکاران، 1994).
استفادهی همزمان از مواد و الکل نیز در این نوجوانان بسیار زیاد است. یکچهارم نوجوانان بیخانمان، استفادهی همزمان از الکل و مواد را گزارش کردند (آپشار (8)، 2003). نوجوانان بیخانمان که مشکل مصرف الکل دارند، در سنین کمتری مصرف الکل را شروع کردهاند، اختلالات اجتماعی بیشتری دارند و نسبت به نوجوانان دارای سرپناه، به دفعات بیشتری از الکل استفاده میکنند (رابرتسون، a,b 1989). این نوجوانان تاریخچهای از درگیری و زد و خورد دارند، به طوریکه از خانه بیرون انداخته میشوند، در نتیجه، سابقهی بیشتری در بهدستآوردن درآمد از راههای غیرقانونی دارند.
رابطهی بین رویدادهای تنشزا و سلامت روانی، به طور کامل روشن و اثبات شده است. با توجه به فشارهای روانی و تنیدگیهایی که در زندگی این نوجوانان وجود دارد، تعجبی ندارد که آنها در معرض خطر زیادی برای ابتلا به اختلالات روانی قرار گیرند. انگلاندر (9) (1984)، مشاهده کرد دختران فراری به طور معناداری عزتنفس کمتری از دختران دیگر دارند و به احتمال زیاد صفات نامطلوب اجتماعی را به خود نسبت میدهند. این دختر خانوادههای خود را غیرحمایتکنندهتر از پسران فراری ادراک میکنند. اگرچه نوجوانان بیخانمان از نظر اهداف، آمال و آرزوهای خود شبیه به نوجوانان دیگرند، اما احتمال بیشتری وجود دارد که احساس تنهایی کنند و تنها بمانند، کمتر در جمع دوستان و همسالان خود قرار گیرند و احساس کنند که هیچ حامی و پشتیبانی ندارند.
پژوهش خرمآبادی و طالبیان شریف (1385) از جمله پژوهشهای داخلی است که به بررسی شیوههای حل مسئله، سبکهای والدینی و منبع مهار در دختران فراری پرداخته است. آزمودنیهای این پژوهش را 30 دختر فراری ساکن در بهزیستی شهر تهران تشکیل میدادند. نتایج این پژوهش نشان داد که سبک والدینی دختران فراری مستبدانه و منبع کنترل این دختران بیرونی بود و در موقعیتهای مسئلهزا از شیوههای ناکارآمد حل مسئله استفاده میکردند.
در پژوهش دیگری حمیدی (1383) ساخت خانواده، سبک دلبستگی دختران فراری و اثربخشی خانوادهدرمانی و درمان حمایتی را در تغییردادن آنها بررسی کرد. گروه نمونهی این پژوهش شامل 50 نفر از دختران فراری در مجتمع قضایی ارشاد، مرکز مداخله در بحران بهزیستی، خانه ریحانهی و کانون اصلاح و تربیت و خانوادههای آنها بودند. محققان ابتدا ساخت خانواده و سبک دلبستگی این دختران فراری را مورد ارزیابی قرار دادند و سپس 15 نفر از آنان را که دارای سبک دلبستگی ناامن و ساخت خانوادگی ناکارآمد بودند، در گروه مداخلات درمانی خانوادهدرمانی سیستمی به همراه رواندرمانگری حمایتی (درمان ترکیبی) قرار دادند. این گروه در 10 جلسهی درمانی ترکیبی شرکت کردند و سپس مورد ارزیابی قرار گرفتند. نتایج نشان داد:
- ساخت خانوادهی دختران فراری ناکارآمد است و عملکرد آنها در سازههای "نقشهای خانوادگی"، "ابراز عواطف" و "حل مشکل" کمتر از هنجار جامعه است؛
- توزیع سبک دلبستگی دختران فراری با جامعهی بهنجار تفاوت معناداری دارد، به طوریکه درصد سبکهای دلبستگی ایمن، ناایمن اجتنابی و ناایمن دوسوگرا در آنها به ترتیب 8، 10 و 68 درصد است؛
- سبک دلبستگی دختران فراری با سبک دلبستگی مادرانشان رابطهی مثبت و معنادار و با سبک دلبستگی پدرانشان رابطهای مثبت و غیرمعنادار داشت؛
- کاربرد خانوادهدرمانی به همراه درمانگری حمایتی به طور معناداری منجر به بهبود ساخت خانوادهی دختران فراری و عملکرد آنها در سازههای "نقشهای خانوادگی" ابراز عواطف" و "حل مشکل" شده است.
ماندی (10) و همکاران (1990)، مشاهده کردند 30 درصد نوجوانان بیخانمان، مبتلا به علائم روانپریشیاند. این نوجوانان در سطح بالایی به افسردگی و رفتارهای خودکشی ابتلا دارند.
نوجوانان فراری در سطح بالایی مبتلا به اختلالات سلوکیاند و همیشه مشکلاتی را با مدرسه و تحصیل دارند. در حدود نیمی از نوجوانان فراری شهر نیویورک، از مدرسه اخراج شده یا ترک تحصیل کردهاند یا مردود شدهاند. آنهایی هم که در مدرسه حضور پیدا میکنند، نمرههای کم و پیشرفت تحصیلی بسیار ناچیزی دارند (رابرتسون، 2004).
زندگی در خیابان، بسیاری از نوجوانان بیخانمان را در گروههای جرمآفرین و مجرم درگیر میکند. در نیویورک، 21 درصد نوجوانان فراری طی سه ماه گذشته (در زمان پژوهش) بیشتر وقت خود را در زندان گذراندهاند (روترام- بورس و همکاران، 1991). بسیاری از رفتارهایی که سبب میشوند نوجوانان بیخانمان در جرم درگیر شده و با مراجع قضایی و قانونی درگیر شوند، مربوط به ارضای نیازهای اساسی آنان است (برای مثال دزدیدن پول برای غذا و دزدیدن لباس برای گرمنگاهداشتن خود). فراهمکردن کار برای آنها، راهحل فوری برای مقابله با مشکل آنان نیست، زیرا سن بسیاری از آنها برای کارکردن هنوز قانونی نیست. در حدود 40 درصد نوجوانان بیخانمان گزارش کردهاند که درآمد آنها از راههای غیرقانونی تأمین میشود و 20 درصد اظهار داشتهاند برای به دستآوردن غذا و سرپناه به روابط جنسی تن میدهند و خودفروشی میکنند (رابرتسون، 2004).
کشف نقشهای اجتماعی، شکلگیری هویت و تجربهی روابط جنسی، مواد، الکل و سایر رفتارهای خطرناک، از ویژگیهای بسیاری از نوجوانان است، اما نوجوانان فراری در سطح شدید و خطرناکی دست به این رفتارها میزنند و این کار را برای ادامهی زندگی فلاکتبار خود انجام میدهند.
نوجوانان بیسرپناه، قربانی جامعهای هستند که نه حمایتی برای آنان فراهم کرده و نه سرپرستی برای توجه به نیازهای آنان در اختیار آنان گذاشته است و آنها را برای ادامهی زندگی و رفع نیازهای اولیه و ضروری خود تحت فشار قرار داده است. این قربانیشدن نه تنها عزتنفس آنان را پایین میآورد، بلکه ارزش خود آنان و نظرشان در مورد آینده را تحتتأثیر قرار میدهد. بسیاری از این نوجوانان، زندگی را بیمعنا، پوچ و زجرآور میدانند و معتقدند که باید از شر زندگی خلاص شوند. حتی بعضی از این نوجوانان تلاش دارند تا دیگران را نیز قربانی کنند، بنابراین این نوجوانان هم برای خود و هم برای جامعه خطرهایی را به بار میآورند.
پژوهشهای موردی انجامشده در مورد نوجوانان بیخانمان
درک تجارب نوجوانان خیابانی برای کمک به نوجوانان برای ایجاد الگوهای ثابت زندگی با استفاده از تعاملات مثبت روزانه بسیار کلیدی است. به جای تأکید بر زندگی نوجوان در یک دورهی زمانی، شاید بهتر باشد به روندی که وضعیت نوجوانان را در طول زمان شرح میدهد، تأکید داشته باشیم. اگرچه ممکن است مسیر زندگی نوجوانان دختر و پسر بیخانمان تغییر کند، اما حداقل شش گروه از نوجوانان بیخانمان وجود دارند که عبارتند از:
1. آنهایی که والدین خود را در اثر مرگ یا طلاق از دست دادهاند؛
2. افراد همجنسخواه؛
3. نوجوانانی که مشکلات سلامت روانی طولانیمدت و پایداری دارند؛
4. افرادی که توسط خانوادههایشان از خانه بیرون انداخته شدهاند؛
5. آنهایی که از نظر جنسی مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند؛
6. نوجوانانی که مشکل مصرف مواد دارند.
همانگونه که اشاره شد، به طور معمول جوانان در چند مورد از این طبقات و مقولهها قرار میگیرند، که این موضوع را در مطالعات موردی که در زیر ارائه میشود، مشاهده میکنید. این مطالعههای موردی از نوشتههایی استخراج شدهاند که از سابقهی خانوادگی و زندگی 300 نوجوان فراری که طی سالهای 1988 تا 1990 به دنبال یافتن سرپناهی در نیویورک بودهاند، تهیه شده است. این نوجوانان در بدو ورود به پناهگاه 12 تا 17 ساله بوده و بین 2 تا 6 سال مورد مطالعه قرار گرفتهاند (روترام- بورس و همکاران، 1994).
از دستدادن والدین در اثر مرگ یا طلاق
نوجوانانی که در کودکی والدین خود را در اثر مرگ یا طلاق از دست میدهند، خانه را در سنین کم ترک میکنند و نمیتوان پیشبینی کرد که خانوادههای آنان موقعیت ثابتی را برای آنها ایجاد کنند. اگر مکان زندگی ثابتی برای این نوجوانان پیدا بشود، زندگی آنها نیز تثبیت میشود. با این حال، اغلب یک خانهی گروهی نیز برای آنان مشکلآفرین است. کارکنان این خانههای گروهی انتظارات غیرواقعگرایانهای در مورد توانایی این نوجوانان برای پایبندی به نظام خانواده دارند، در نتیجه، انتظارات خود را از هر نوجوان به طور انفرادی و منحصر به فردی تنظیم نمیکنند. بنابراین، مسیرهای زندگی این نوجوانان ممکن است به صورت مشکلآفرینی ادامه یابد.
سرگذشت زندگی جانیس، نمونهای از این زندگی است. وقتی جانیس 10 ساله بود، مادرش مرد. او در 15 سالگی شروع به پیشبینیهای ناگوار در مورد آیندهاش کرد. او پس از مرگ مادر با عمهاش زندگی میکرد، ولی با وجود مراقبت و توجهی که عمهاش به او میکرد، از مدرسه فرار کرد و پول از او دزدید. جانیس میگوید: "من به دنیا آمدهام تا او را دیوانه کنم و من هم مثل او دیوانه شوم". جانیس و عمهاش توافق دارند که بهترین کار این است که او را در مدرسهی شبانهروزی نگهداری کنند.
جانیس در مدرسه متلاطم و ناراحت بود. او مدرسه را دوست داشت، اما تنهایی و نداشتن همصحبت و ملاقاتکننده او را ناراحت میکرد، روزی که احساس خشم شدیدی کرد، به طور تکانشی مدرسه را ترک کرده و به طرف نیویورک حرکت میکند. سپس اتوبوسی که مربوط به ترمینال مرکزی بزرگتری بود، سوار میشد. سپس در آنجا نوجوانانی را در خیابانها میبیند که از طریق گوشبری و تیغزدن دیگران و تندادن به روابط جنسی و پرداختن به فحشا و فروش مواد پول درمیآورند. او میگوید، وقتی به آنجا رفتم، فقط مشاهده کردم و شخصاً دست به انتخاب زدم و تلاش کردم تا با افراد ناباب باشم و تمام این کارها را خودم انجام دادم.
او در این حین شروع به مصرف کوکائین کرده و میگوید: "هر کس دیگری هم بود، این کار را میکرد، من اولین روزی که کوکائین مصرف کردم، اصلاً اذیت نشدم. من میتوانستم بروم و تمام شب را به جای خوابیدن از طریق خودفروشی پول دربیاورم. اما به زودی متوجه شدم که حاملهشدهام و به خود گفتم یا نوزاد یا مواد، و نوزاد را انتخاب کردم".
جانیس در حالی که حامله بود، شب را در خیابانها خوابید تا اینکه یک مددکار اجتماعی او را به اینجا منتقل کرد. این نقطهی شروعی برای یکسری از زندگیهای پناهگاهی او بود؛ از جمله خانههای گروهی، پناهگاههای فراریان و آپارتمانهای رفاهی. او در طول دورهی نوجوانیاش دو بار به دلیل حملههای عصبی در بیمارستان بستری شد، او خودش را فردی الکلی توصیف میکند، اما تصمیم گرفته از مواد استفاده نکند، اگرچه یک سال سابقهی مصرف مواد داشته است.
جانیس، موردی از دختران فراری است که ابتدا بیخانمان و بعد یک کودک سازمانی شد و هماکنون تصمیم دارد در امتحانات دبیرستان شرکت کند و میخواهد یک تکنسین دارویی شود، اما در حال حاضر بچههای او تمام وقت او را پر کردهاند. هر دو دختر او مبتلا به آسم و تنگی نفساند و او پیوسته در حال رفت و آمد به بیمارستان است. زندگی او تقریباً تثبیت شده و او خود را خوشبخت میداند. او راه درازی را پیشرو دارد تا به اهدافش برسد و بسیار شاکر است که نتیجهی آزمایش HIV او منفی بوده و رفتارهای جنسی خطرآفرینی که در خیابانها داشته، او را مبتلا به ایدز نکرده است.
نوجوانان دارای مشکلات روانی حاد و مزمن
نوجوانانی که سابقهای طولانیمدت از مشکلات روانپزشکی و مشکلات سلوکی دارند نیز ممکن است از خانه فرار کنند یا به اجبار از خانه بیرون انداخته شوند. جریان زندگی ویلیام، نشاندهندهی مسیری است که یک نوجوان مبتلا به مشکلات سلوکی که از خانه بیرون انداخته شده است، طی میکند. زمانی که ویلیام 10 ساله بود، شروع به فرار از مدرسه، اذیت و آزار در کلاس درس، دزدی از مغازهها و سیگارکشیدن کرد. مادرش زن تنهایی بود که سه کودک کوچکتر دیگر نیز داشت. او به ویلیام گفت که نمیتواند او را کنترل کند و روز به روز بیشتر به تنبیه ویلیام میپرداخت. همانطور که به مشکلات سلوکی ویلیام اضافه میشد، مادرش ناامیدتر میشد. وقتی او 13 ساله بود، مادرش به او گفت مجبور است خانه را ترک کند. آن شب وقتی برای تقاضای فرصت دیگری به خانه برگشته بود، مادرش قفلها را عوض کرده بود که مبادا ویلیام دزدکی وارد خانه شود.
ویلیام شب اول را خارج از خانه و در خیابان سپری کرد و سپس از نوجوانان شنید که پناهگاههایی برای فراریان وجود دارد. وقتی به او اجازه داده شد، یک سال در آنجا زندگی کرد. در طول این مدت تماس کمی با مادرش داشت. مادرش در جلسات رواندرمانی اظهار کرد که نمیخواهد او را به خانه بازگرداند. او گفت که وقت زیادی صرف کنترل ویلیام کرده است، اما نتوانسته موفق شود. ویلیام بیشتر اوقات خود را در نزدیکی پناهگاه به سر میبرد و با پسرهای همسایه پاتوق داشتند و دور هم جمع میشدند. در 14 سالگی پلیس از ویلیام خواست که برای پیداکردن دلالها و فروشندگان مواد به آنها کمک کند، زیرا گفته بود که برای داشتن پول احساس فشار میکند. او مدت کوتاهی در مرکز نگهداری جوانان زندگی کرد و سپس به خانهی گروهی منتقل شد. ویلیام در این زمان شروع به خرید و فروش مواد کرد و این کار را ادامه داد و در نتیجه از مدرسه اخراج شد. در 17 سالگی، به هنگام حمل مواد غیرقانونی، دستگیر و زندانی شد. زندانیشدن برایش بسیار سخت بود. اگرچه او قد بلند و قوی بود، باز هم چندین مرتبه قربانی خشونت شد و در زندان مورد تجاوز جنسی قرار گرفت.
وقتی ویلیام در 20 سالگی از زندان آزاد شد، اگرچه زندگی در خارج از زندان را بسیار دوست داشت، اما دیدگاه بدبینانهای داشت. او میگفت برای یک پسر سیاهپوست بدون تحصیل فقط دو گزینه وجود دارد: یا پرداختن به کارهای کثیف یا زندگی در خیابانها. ویلیام به دنبال یافتن کاری رفت و شروع به برقراری ارتباط با دختران کرد. او در معرض خطرهای زیادی قرار دارد، از جمله ابتلا به بیماریهای مقاربتی و عفونت HIV، پیدانکردن کار، ابتلا به بیماریهای روانی مانند افسردگی و افکار خودکشی، درگیری در فروش مواد و غیره. او بیرون انداخته شد تا یک کودک سازمانی، فراری و سپس مجرم شد.
بیخانمانی ناشی از بیبرنامهبودن خانواده
گروه زیادی از نوجوانان بیخانمان میشوند، زیرا در دورهی کودکی و نوجوانی، خانوادهی آنها فاقد منابع شخصی برای تهیهی نیازهای اساسی و اولیهی زندگیاند (مثل سرپناه، غذا، دارو و لباس). نوجوانان در این خانوادهها به طور نسنجیدهای رها میشوند تا این منابع را برای خانوادهها یا برای خودشان تهیه کنند. افزایش مشکل خانوادههای بیخانمان در مشکل بیخانمانی نوجوانان نقش بسزایی دارد. مورد مربوط به شون یکی از این موارد است:
وقتی مادر شون، آپارتمان محل سکونت خود را از دست داد، به پناهگاه بیخانمانها منتقل شدند. سیاست پناهگاه نشان داده است که به کودکان کوچک، نه نوجوانان، اجازهی زندگی داده میشود. کارکنان پناهگاه به شون کرایهی قطار زیرزمینی دادند و او را در پناهگاه نوجوانان فراری جای دادند که با قطار زیرزمینی تا آنجا یک ساعت فاصله داشت. شون سعی میکرد تماس خود را با خانوادهاش حفظ کند و انتظار داشت که مادرش به زودی یک آپارتمان پیدا کند. اما تماس بسیار سخت بود، زیرا مادرش تلفن نداشت و پیوسته از پناهگاهی به پناهگاه دیگری منتقل میشد. مشاور او پیشنهاد کرد که در خانهی گروهی زندگی کند و بدینترتیب زندگی پناهگاهی شون شروع شد.
شون در 16 سالگی از مدرسه اخراج شد و زندگی را بسیار رنجآور و سخت دید. در پناهگاه، او همراه با دوستانش شروع به مصرف هروئین کرد. به زودی دریافت که هروئین برای او بسیار مشکلآفرین است و متوجه شد که پسرها در پناهگاه برای به دستآوردن هروئین تن به روابط جنسی با مردان میدهند. او نیز برای تأمین مواد خود دست به این کار زد. در همین حین او شروع به برقراری روابط عاشقانه با یک دختر پناهگاهی کرد. اما چند ماه بعد این دختر حامله شد و حاصل آن تولد پسری بود. پس از چندی بار دیگر آن دختر حامله شد و شون به او کمک کرد تا بچههایشان را بزرگ کنند، تا اینکه دکتر شون پیشنهاد کرد که او آزمایش HIV بدهد و متأسفانه نتیجهی آن مثبت بود. همسر شون با شنیدن این موضوع میخواست خودکشی کند. این فکر که با مرگ او و شون و فرزندانشان یتیم و آواره خواهند شد، آزارش میداد و حتی بدتر از آن این فکر بود که هر چهار نفر آنان در اثر ابتلا به ایدز خواهند مرد. او سپس به کمک مشاور توانست آزمایش ایدز بدهد و نتیجهی آن هم برای خودش و هم برای فرزندانش منفی بود. با این حال، همیشه افسرده و نگران بود، بویژه در حین برقراری روابط جنسی با شون. با وجود این، با اینکه از راههای انتقال ویروس HIV آگاه بود، تمایلی به استفاده از کاندوم نداشت.
آزار و اذیت جنسی
آزار و اذیت جنسی همیشه یکی از عوامل اصلی بیخانمانی در میان دختران نوجوان بوده است (بوکی، 1987). برآورد دقیق میزان این مشکل نیست. برآوردهایی که از تعداد نوجوانان بیخانمان شده، نشان میدهد هم در دختران و هم در پسرانی که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند، میزان فرار از خانه بین 23 تا 70 درصد است (روترام- بورس و همکاران، 1991).
به درستی، روشن نیست که میزان جوانان بیخانمانی که مورد سوء استفادهی جنسی واقع شدهاند، زیادتر است یا سایر نوجوانانی که در شرایط تنشزا زندگی میکنند (مثل آنهایی که همجنسخواهاند یا در محلههای فقیرنشین زندگی میکنند). زندگی لاشل نمونهای از داستان زندگی نوجوانانی است که بیخانمانی آنها مرتبط با قربانیشدن است.
لاشل میگوید، دوران کودکیاش مصادف با یک سری حوادث آزاردهنده بوده که یکی پس از دیگری رخ میداده است. لاشل وقتی 12 ساله بود، پس از تجربهکردن چیزی که آن را «آخرین سر سوزن یا پرکاه» نامیده، از خانه بیرون انداخته شده است؛ یعنی درست وقتی که لاشل به مادرش گفته که شوهر جدید مادرش از نظر جنسی او را مورد آزار و اذیت قرار داده است، مادرش او را به دلیل دروغگویی کتک زده و از خانه بیرون کرده است. لاشل وقتی به پناهگاه فراریان رسیده، بسیار افسرده و خشمگین بوده است. بعدها لاشل و مادرش بارها آشتی میکردند و لاشل به خانه بازمیگشت. اگرچه ناپدری لاشل بازهم نسبت به او دید جنسی داشت. لاشل کابوسهای وحشتناکی دربارهی این حادثه داشت و احساس ناامنی، عدم اطمینان و نگرانی میکرد.
حسینیان و خدابخشی کولائی (1383) رابطهی بین فرار دختران و سابقهی بدرفتاری و خشونت جسمانی و سوءاستفادهی جنسی در دوران کودکی را در 50 دختر فراری با میانگین سنی 16-20 سال ساکن در شهر تهران بررسی کردند. آنها با این دختران فراری مصاحبهای ساختار یافته انجام دادند و دریافتند که 12 درصد این دختران فراری بیسواد، 26 درصدشان دارای تحصیلات ابتدایی، 56 درصدشان دارای تحصیلات راهنمایی و 6 درصدشان دارای تحصیلات دیپلم بودند. 80 درصد این دختران متعلق به جایگاه اجتماعی- اقتصادی پایین، 16 درصدشان از طبقات متوسط و 4 درصد آنان از طبقات بالای جامعه بودند. از این 50 دختر فراری، 78 درصدشان در کودکی مورد بدرفتاری و خشونت جسمانی قرار گرفته بودند و 36 درصدشان در کودکی مورد سوءاستفادهی جنسی واقع شده بودند. یافتهها نشان داد که بین آزار و اذیت جسمانی و فرار دختران رابطهی مثبت و معناداری وجود دارد.
پینوشتها:
1. Greenblatt
2. Yates
3. Stricof, Novick & kennedy
4. Shalwitz
5. Pennbridge, Freese & Mackenzie
6. Windle
7. Koopman
8. Upshur
9. Englander
10. Mundy
منبع مقاله :
خدایاریفرد، محمد، عابدینی، یاسمین؛ (1391)، مشکلات سلامتی نوجوانان و جوانان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم