رحمت قسمت اول دعا راجع به رحمت خداوند است و آن هم خزائن رحمت او و آن هم فتح و گشایش این خزائن و یکی هم اثر این خزینه است. خزینۀرحمت و گشایش رحمت الهی چه آثاری دارد؟ چگونه رنج را از ما برمی دارد؟
در مورد رحمت این نکته را بگویم:
من نمی دانم شما در زندگیتان دنبال چه چیزی بوده اید، اما حقیقت رحمت در این معناست که تو به حالتی می رسی که دیگر رنجی نمی بینی و خیلی می ارزد که آدم روی پشت اسب ها و شترها ران صاف کند و استخوان بساید تا به یک حقیقتی برسد که رنج هایش را از دست بدهد و حتی در متن بلاها و گرفتاری ها راحت باشد و رنجی نداشته باشد.
جلوه های رحمت خدا
رحمت خدا، نمودها و جلوه هایی دارد. آشکار است. من در لحظه لحظۀزندگی ام شاهد جلوه های رحمت حق و عنایت ها و محبت های او بوده ام از داستان خودم گرفته تا پسرم و پدر و مادرم و هزاران داستان دیگر.
یادم نمی رود جوان بودم و حدود بیست سال داشتم که مادرم را- خدا رحمتش کند- در بیمارستان مدائن تهران بستری کرده بودم.
فقر و بی پولی و گرفتاری به جای خود، شرایط آن موقع هم به جای خود.
مریضی ایشان حدود ده، پانزده سال ادامه داشت؛ اما آخرین مرحلۀزندگی ایشان که 6 ماه آخر عمرشان بود، سکسکۀمستمری پیدا کرده بودند.
سکسکۀچند دقیقه ای انسان را بیچاره می کند، اما والده مدام سکسکه می کردند. قبلًا ایشان را معاینه کرده بودند و گفته بودند رماتیسم دارد. بعضی هم می گفتند مربوط به اعصاب است و عده ای هم گفته بودند به هیچ کدام از اینها مربوط نیست، بلکه به خاطر غدّه ای است که در نخاع ایشان وجود دارد.
خلاصه بنا شد که ایشان را عمل کنند. بعد از عمل ایشان را به تخت بسته بودند و سرشان را هم تراشیده بودند. وقتی که به هوش آمدند، مدام ناله و فریاد می کردند. مدام گریه می کردند و مرا قسم می دادند که بازش کنم. برای من خیلی سنگین بود. حدوداً 14 ساعت مدام ضجه می زدند تا اینکه اوائل اذان صبح بود که از نفس افتادند و بیهوش شدند و تا حدود غروب همان روز بیهوش بودند. هنگام عصر برای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز مدتی با یکی از دوستان در مسجد نشستم که دلم شور برداشت، وقتی که آمدم غروب بود.
دیدم نفس والده عوض شده. حس کردم که رفتنی هستند. در حالی که دکتر ایشان به من گفته بود شاید بیماری ایشان 20 سال دیگر هم طول بکشد و خیلی بد برخورد کردند. یک ساعت بعد هم ایشان فوت کردند و از دنیا رفتند.
خدا رحمتشان کند. بعد از فوت ایشان تنهای تنها بودم. حرکت کردم تا بیایم به سمت امام حسین، بعد هم دولت آباد؛ که در هر دو جا بستگانی داشتم. حال خوشی داشتم. دو سه شب هم بیداری کشیده بودم و متوجه نبودم که آمده ام و در صف اتوبوس میدان امام حسین ایستاده ام در حالی که پول هم نداشتم.
آخرین نفری که سوار شد من بودم و ماشین هم پر شده بود و جا نداشت که مرد واسطه مرا فشار داد و پایین انداخت. ناگهان متوجه شدم سرم با چرخ ماشین فاصله ای ندارد. خودم را به زحمت کنار کشیدم، بلند شدم و عمامه ام را که در نهر آب افتاده بود روی سرم گذاشتم. هنوز یادم نمی رود، آب از شیارهای گردنم تا نعلینم جاری بود. خدا شاهد است که آنقدر مست و سرشار بودم که رنجی را احساس نمی کردم. به قدری این صحنه برای من حامل عنایت و محبت خدا بود که باور نمی کنید! همۀاینها برای توجه دادن و انصراف و شست و شو دادن من بود. تازه متوجه شدم که بی پولم. پیاده حرکت کردم و این مسیر را عاشقانه از ته سبلان (صبا) آمدم تا نظام آباد، از نظام آباد تا امام حسین، از امام حسین تا ژاله، از ژاله تا منصور از ته منصور تا دولت آباد. شاید تمامی این مسیر چشمم می بارید و دلم می جوشید؛ ولی هیچ سختی و رنج راه را احساس نمی کردم. آدم خیالاتی هم نیستم. کسانی که از نزدیک با من بوده اند، دیده اند که خیلی خشن و سخت گیر هم بوده ام، ولی انسان وقتی عنایت ها و محبت های او را می بیند، از رو می رود. این قدر عنایت و جلوه و این قدر لطافت و محبت و خبرگی که: «انَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ، [1] سَمیعٌ، [2] مُجیبٌ قَریبٌ». [3] چقدر نزدیک است.
نمی دانم شما چه تصوری دارید؟ آدم گاهی رنج هایی را می بیند ولی همین رنج ها حامل عنایت و محبت خدا هستند؛ برای انصراف من، توجه دادن به من، شستشو کردن من است.
تعبیری است در دعا: «الهی تَرْحَمُ مَنْ تَشاءُ بِما تَشاءُ کیفَ تَشاءُ». [4] وقتی می خواهی به کسی محبت کنی، آن طور که خودت می خواهی و با آن چه که می خواهی با او مهربانی می کنی؛ حتی با رنج ها و زمین زدن ها.
دوستان انسان، سلام نکرده اند؛ تو سرش هم زده اند، فحش هم داده اند، کتک خورده، تحقیر شده، نزدیکترین کسان او هم، به او توجه نکرده اند، این ها عین رحمت اوست. بارها گفته ام آدمی که رنجی می بیند، دو نگاه دارد:
یکی اینکه دیدی فلانی با من چه کرد؟ و یک موقع هم می گوید: دیدی فلانی این بود. وقتی ظرف تو می افتد و می شکند، یک وقت می گویی: دیدی شکست؟! یا اینکه می گویی: دیدی! شکستنی بود؟ این نگاه دوم است که تو را به رحمت حق گره می زند و مست و مدهوشت می کند. با این نگاه و درک مستمر از عنایت های حق دیگر مگر تو می توانی ضعف اعصاب بگیری؟! دیگران هر چه می خواهند اذیت کنند؛ ولی «عِنْدَک مِمّا فاتَ خَلَفٌ وَ لِما فَسَدَ صَلاحٌ و فِیما انْکرْتَ تَغْییرٌ فَامْنُنْ عَلَی قَبْلَ الْبَلاءِ بِالْعافِیةِ وَ قَبْلَ الطَّلَبِ بِالْجِدِةِ وَ قَبْل الضَّلالِ بِالرَّشادِ». [5] تو بهره مند می شوی و قبل از بلاء، عافیت را یافته ای و قبل از ضلال و سردرگمی، به رشد رسیده ای. این ها رحمت حق است که ظهور و بروز دارد و این مهربانی و انس اوست که تو را رها نمی کند.
دیده اید؟! آدم می خواهد با کسی حرف بزند و قضایا را برایش تشریح کند، مثل مباشر با اربابش، اصلًا نمی ایستد و توجهی نمی کند. می کشد و می رود و تحقیرش می کند. در حالی که دستش را هم به پشتش زده و او با ذلت دنبالش می رود و می گوید که چه شده و چه نشده. و ارباب اصلًا به روی مبارک هم نمی آورد. یک وقت هم کسی را به یاد می آوری، تنها توقف نمی کند، که می نشیند و با تو انس می گیرد و رهایت نمی کند. تعبیری در دعا آمده و ما به سادگی از آن می گذریم که «یا جَلیسَ مَنْ ذَکرَهُ»، [6] «یا جَلیسَ الذّاکرینَ». [7]
انسان خدا را به یاد می آورد و او کنارش می نشیند و انس می گیرد و رهایش نمی کند، شوخی نیست، آن هم او؛ او که هستی با او به پا شده و مست از اوست.
باز هم قصه ای از خودم برایتان بگویم. امیدوارم که در این قصه ها، جلوه ها و عنایت های خدا را شاهد باشید. نه تنها قصه ای را که برای من اتفاق افتاده.
جوان بودم، یک لباس و قبای نو و قشنگی را پوشیده بودم و از گذرخان [8] می آمدم و خیلی هم لذت می بردم و سینه را سپر کرده بودم. ناگهان صدایی آمد. نگاه کردم دیدم یک چوب با میخش چنان قبای مرا کشیده و پاره کرده که هیچ طور نمی شود آن را پوشاند. خدا شاهد است این مسأله به قدری مرا متحول کرد و به من تعلیم داد و مبهوت و شرمنده ساخت، که گویی سر تا پای وجودم را محبت و عنایت خدا در برگرفته. به گفتۀپیر ری: به بیابان رفتم، عشق باریده بود، چندان که پایم در عشق فرو می رفت.
خزائن رحمت
اگر نمود و ظهور رحمت حق را فهمیدیم، بحث بعدی خزائن رحمت است همان گنجینه های مستمری است که وجود دارد، همان معرفت و عنایت هایی است که در لحظه لحظه و روزهای ما پنهان شده و ما از آن ها غافلیم و باید آن ها را بشناسیم و از آن ها بیاموزیم، محبت ها و عنایت هایی که محدود نمی باشند و حتی در رنج ها جلوه کرده اند. این طور نیست که حتما پیراهن نو داشته باشی؛ چه بسا پیراهنت پاره شود و یا از بین برود.
باید خزینه ها و گنجینه های رحمت او را شناسایی و جمع آوری کرد و کلید فتح آنها را به دست آورد.
با این توجه، آن چه باعث تنزل و فروافتادن و گشوده شدن این خزائن است. دو چیز است: قَدَر و علم حق که: «وَ انْ مِنْ شَی ءٍ الَّا عِنَدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». [9]
قَدَر: اندازه هایی است که او می گیرد و اندازه های او به اندازۀشکر من، سعۀوجودی من، سعۀصدر و بسط ید و گشایش دست های من است.
علم: همان آگاهی و احاطۀاوست که محیط است بر تمام هستی و از ازل تا ابد یکجا در حضور اوست.
گفتم اندازه های او به اندازۀشکر من و سعۀوجودی و صدر و گشایش
دست های من است چون وقتی فقیر و محدودم و نمودهای رحمت او را جمع آوری نکرده ام، چطور گنجینه هایش را به دست خواهم آورد؟!
در تعبیر خیلی دقیق و لطیف، در روایت آمده: «با شکری که از اوائل نعمت می کنی، اواخر نعمت را به دام انداز»؛ [10] یعنی رفتار و برخورد تو در شروع، با نعمت به گونه ای باشد که انتهایش را به دست آوری و نعمت برایت باقی بماند و مستدام، درست مثل شکارچی که به شکار پرنده ها می رود. اگر دقت نکند و تیر خطایی بیندازد، تمامی آن ها می پرند و شکارش بر باد رفته است. پس اندازهای او بر اساس اندازه های من است و محدودیت من است که محرومیتم را به وجود می آورد، و گرنه اگر همینطور ببخشند، من غرق می شوم؛ از او کم نمی آید؛
«کیفَ ینْقُصُ مُلْک انَا قَیمُهُ». [11]
این ها حرف هایی نیست که به سادگی بشود از آن ها گذشت، خیلی جای تأمل دارد. در این جمله آمده:
«وَ عِزَّتی وَ جَلالی وَ ارْتِفاعِی عَلی عَرْشی لَاقْطَعَنَّ امَلَ کلِّ مؤمِّلٍ غَیری»؛ [12]
می گوید: امید هر کس را که به غیر من دل ببندد، قطع می کنم و می بُرم و بعد بیان می کند: اگر همه از من بخواهند و به هر یک به اندازۀتمامی آن هایی که خواسته اند ببخشم. از ملک من کم نخواهد شد و کم نمی آید.
حتی در روایت آمده: یک عنایتی که شده، اگر بگویید، از دست خواهید داد؛ یعنی خود گفتگوها، خود دل سوزاندن ها و به چشم و رخ کشیدن ها، دَرِ رحمت را می بندد و آدمی را محروم می کند. پس قَدَر و اندازه های او یک نکته بود.
نکتۀدیگر، علم و آگاهی و احاطۀاوست بر تمام هستی، که خزائن رحمتش و گنجینه هایش، همه یکجا از ازل تا ابد در حضور اوست و این فتح و گشایش مستمر برای کسی است که قدر و علم با او هماهنگ شده باشند.
اثر رحمت
پس از این مرحله، سؤال این است که اثر رحمت مستمر و مفتوح چیست؟
حضرت می فرماید:
«هَبْ لَنا اللّهُمَّ رَحْمَةً»؛ به ما هبه کن، ببخش، نه در برابر چیزی، چرا که ما چیزی نداریم. فقیریم. به ما رحمت و محبتی داشته باش، که بعدها شکنجه ندهی، فشار ندهی و بر ما سخت گیری نکنی، آن هم در دنیا و عقبی:
«فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ».
ممکن است انسان ظاهراً در رنج باشد ولی در دل بر او شیرین و گوارا بوده و گاهی هم در ظاهر، نعمت است ولی در باطن رنج و عذاب که «تُعَذِّبُ مَن تَشاءُ بِما تَشاءُ کیفَ تَشاءُ». [13] وقتی می خواهد عذاب کند و برنجاند حتی با نعمت ها و با بخشش ها می سوزاند و وقتی که می خواهد بدهد حتی با گرفتن ها و بلاها می بخشد. این هم اثر رحمت خدا بود. یک دعا و این قدر عنایت و جلوه و اینقدر لطافت و ظرافت! به تعبیرها و تکرارهایی که در دعا آمده دقت کنید و به استغاثه ای که به ذات ربوبی می شود توجه کنید. «هَبْ لَنا اللّهُمَّ رَحْمَةً لاتُعَذِّبُنا بَعْدَها فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». چقدر لطافت و توجه! باید مثل تشنه ای به دنبال آب، کلمات آن ها را بمکیم و لمس کنیم.
رزق
اما قسمت دوم: «وَ ارَزُقْنا مِنْ فَضْلِک الْواسِعِ رِزْقَاً حَلالًا طَیباً وَ لاتُحْوِجْنا وَ لاتُفْقِرْنا الی احْدٍ سِواک».
ارتباط رحمت با رزق مطرح است، رزق و خصوصیات رزق چیست؟ منشأ این رزق کدام است؟ ویژگی ها و عنایت هایی که در این رزق برای ما خواهد بود چیست؟ بعدهم «لا تُحْوِجْنا وَ لاتُفْقِرْنا» مطرح است که معنای احتیاج و فقر چیست؟ چه تفاوتی با هم دارند؟ این ها نکاتی که در این قسمت از دعا قابل تأمل است.
پس از سؤال از رحمت، سؤال از رزق مطرح می شود؛ یعنی آدمی که محتاج رحمت و عنایت های حق است، این رزق را می خواهد.
«وَ ارْزُقْنا»، درخواست رزق پس از سؤال از فتحِ خزائنِ رحمت و هبۀآن است.
خصوصیات رزق
در مورد رزق تعابیری که در آیات و روایات به چشم می خورد متفاوت است. رزق واسع [14] داریم و رزق کریم [15] و خصوصیت رزق همین وسعت و کرامت آن است.
وسعت رزق
رزق واسع: رزقی است که تمامی ابعاد و وجود انسان را در بر گیرد. رزق ما تنها خوراک و آشامیدن و لباس نیست. می بینیم که در تعابیر آمده:
«وَ ارْزُقْنی التَّجافِی عَنْ دارِ الْغُرُورِ[16] وَ ارْزُقْنَا الشَّهادَةَ»، [17]
رزق شهادت و معرفت [18] و محبت [19] را می خواهیم. پس رزق ها گسترده اند. بدن ما رزقی می خواهد. هم چنین حسّ و وهم و خیال و فکر و عقل و قلب و روح ما هم رزقی دارند و هر حدی از رزق قبل، رزق مرحلۀبعد را روشن می سازد.
به اشاره می گویم که: آیات و نشانه های خدا، ارزاق حواسّ ما هستند و تدبر در آیات حق، زمینه ای برای تفکر تو می شود و رزقی است برای فکر تو، تفکر معرفتی را به وجود می آورد که رزق عقل توست، تو می خواهی بسنجی و انتخاب کنی، در تاریکی که نمی شود سنجید. پس این معرفت، رزق عقل توست و عقل با انتخابی که می کند طاعتی را می آورد و این طاعت، رزق قلب توست و قلب تو با طاعتش قربی را می آورد که این قرب، رزق باطن و روح توست.
رزق در این وسعت مطرح است و محدود به نان و آب و کفش و کلاه نیست.
در نهج البلاغه، حضرت در مورد عثمان تعبیری دارند: «الی انْ قامَ ثالِث الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَیهِ بَینَ نَثیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ». [20]
خیلی دقیق است می گوید: «تا سومی با غرور ایستاد، در حالی که دستش را بالا برده بود و بین توالت و آشپزخانه اش یک کتی ایستاده، با این غرور در بین توالت و آشپزخانه ایستاده.
نثیل: جایی را می گویند که پشکل می اندازند و معتلف: به جایی که علف می خورند، تعبیر فارسی اش همان توالت و آشپزخانه است.
آیا رزق آدمی همین است؟ پس این حس و وهم و تخیل و تفکر و تعقل و این قلب و روح آدمی را با چه چیزی می خواهی زنده بداری؟ چگونه می خواهی مرزوق کنی؟ آیا این کافی است که جامعۀانسانی یک دامپروری بزرگ باشد؟ یعنی زندگی آدم بین آن جایی باشد که می خورد و آنجایی که می گذارد؟ وتمامی وسعت زندگی ما را این دو صفحه پر کند؟
کرامت رزق
خصوصیت دوم، کرامت رزق است. کرامت رزق در این است که تو ذلیل و وابسته نشوی، پست و گرفتار نشوی، رزق کریم، رزقی است که تو را ذلت نچشاند، عزت بدهد، رها و فارغ کند. گاهی رزقی به تو عنایت می شود ولی این رزق، تو را ذلیل و گرفتار می کند، به خاطر همین است که رزق اولیای خدا «مِنْ حَیثُ لایحْتَسِب»[21] عطا می شود تا از هر تعلق و وابستگی رها باشد.
اگر به من در هر لحظه و از جای خاصی عنایت شود، وابسته می شوم. اما کسی که به او تکیه کند او کفایتش می کند و از جایی که حساب نمی کند به او روزی و رزق می دهد. چرا؟ چون به او تکیه کردی، پس او به گونه ای تو را مرزوق می کند تا به دیگران وابسته نشوی، که در دعای ابوحمزه آمده: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی وَکلَنی الَیهِ فَاکرَمَنی وَ لَمْ یکلْنی الَی النَّاسِ فَیهِینُونی». [22]
اصلًا عنایت او در همین است که مرا به خودم واگذار نکرده، حتی در حکومت بر خودم. «سَیدی لَوْ وَکلْتَنی الی نَفْسی هَلَکتُ»؛ [23] اگر من را به خودم واگذار کنی، از دست رفته ام و این حقیقت ستاریت اوست که حتی مرا از خودم پوشانده. من بدی های خودم را نمی دانم. اگر به اندازه ای که خداوند از من می داند، می دانستم، بر خودم نمی بخشیدم و سرم را پایین می انداختم و در قعر جهنم می نشستم. «الهی ما لِی بَعْدَ انْ حَکمْتُ عَلی نَفْسی الَّا فَضْلُک». [24]
او حتی ما را به خودمان واگذار نکرده، چون محدودیم و نمی فهمیم. خیلی پرواز کنیم، ده سانت است. یکی از اساتید می گفت این مورچه ها در بهار یک بارانی که می آید، بالی در می آورند و یک جفتی می زنند. آن هایی که آن پایین می مانند می گویند چه کرد! بابا، همه اش ده سانت پریده. مگر ما چه کرده ایم و چقدر پریده ایم تا هر چه بخواهیم بدهند؟
در روایت است رسول خدا (ص) هنگامی که به سمت مدینه می آمدند بر مردی وارد شدند و بعدها وقتی که حضرت به مدینه آمدند و به مقاماتی رسیدند به آن مرد گفته شد که حضرت همان شخصی است که بر تو وارد شده بود و الان به این مقام رسیده، مرد با خود فکر کرد که چه چیزی از حضرت بخواهد؟ آمد نزد رسول خدا و گفت یا رسول اللَّه مرا می شناسید؟ حضرت پرسیدند تو کیستی؟ گفت من همان کسی هستم که فلان روز بر من وارد شدید. حضرت فرمودند چه می خواهی؟ خوب فکر کرد، گفت: صد تا شتر با ساربان. حضرت سر فرو انداختند و گفتند حاجتش را بدهید. و بعد فرمودند چه شده که این مرد از آن پیرزن یهودی همتش کمتر شده؟ و اشاره کردند که وقتی برادرم موسی می خواست از مصر بیرون بیاید مأمور شد که جنازۀیوسف را با خود ببرد. گفتند: اگر کسی آشنا باشد همان پیرزن بنی اسرائیل است. موسی آمد و به او گفت مادر می دانی آن جنازه کجاست؟ گفت: بله.
موسی گفت بگو. پیرزن گفت چه بگویم؟ موسی گفت بگو هر چه بخواهی می دهیم. بهشت؟ گفت: نه، عَلی شَرْطی؛ یعنی هر چه من می خواهم. موسی متحیر بود. خطاب آمد قبول کن، تو نمی دهی ما می دهیم. پیرزن گفت: اینکه در رتبۀتو باشم. [25] این قدر همت و وسعت نگاه!
پس جای بسی شکر و حمد است و از نعمت های خدا برماست که او ما را به خودمان واگذار نکرده، وگرنه نه بر خودمان می بخشیدیم و نه بر دیگران.
به این آیه دقت کنید، قابل تأمل است و با بحث خزائن رحمت هم- که قبلًا به آن اشاره شد- مرتبط است. خداوند می گوید: «لَوْ انْتُمْ تَمْلِکونَ خَزائِن رَحْمِةِ رَبّی اذاً لَامْسَکتُمْ خَشْیةَ الْانْفاقِ»، [26] نمی گوید اگر رحمت خدا را داشتید، تعبیر متفاوت است، می گوید اگر صاحب خزائن رحمت بودید، باز امساک می کردید. چرا «خَشْیةَ الْانْفاقِ»، به خاطر ترس از انفاق؛ چون عامل امساک تنها نداری نیست که ترس از انفاق هم یک عامل است.
در مورد قتل فرزندان نیز، دو تعبیر است. جایی می گوید «مِنْ امْلاقٍ»[27] و جای دیگر می گوید «خَشْیةَ امْلاقٍ». [28] قتل و کشتن گاهی از فقر است؛ «مِن امْلاقٍ» و گاهی از ترس فقر؛ «خَشْیةَ امْلاقٍ». این ها با هم متفاوت اند.
در ادامۀآیه آمده: «وَ کانَ الْانْسانُ قَتُوراً». [29] بشر حتی بر خودش هم سخت گیر است.
این هم در مورد رزق کریم که او رزق را داده و آن را با کرامت آدمی همراه کرده. و این کرامت، انقطاع از غیر و تعلق به ذات ربوبی را به همراه دارد.
منشأ رزق
نکتۀدیگر که در دعا مطرح است، منشأ رزق است. «وَ ارْزُقْنا مِنْ فَضْلِک الْواسِعِ». منشأ این رزق، فضل و عنایت او است نه عدل او؛ آن هم فضل و زیادتی گسترده و فراگیر.
فضل: زیادتی است، زیادت از نیازما، زیادت از استحقاق ما و زیادت از حتی ظرفیت و گنجایش ما.
پس فضل این همه را در بر می گیرد، فضل از نیاز و استحقاق و ظرفیت.
یعنی عنایتی که بیش از همۀاین هاست. بیش از نیاز تو و بیش از استحقاق تو و بیش از حتی ظرفیت و گنجایش تو.
تعبیری است که در دعاهای حضرت زهرا آمده و در مقدمه به آن اشاره شد که: «الهی انْتَ الْمُنی وَ فَوْقَ الْمُنی ». [30] خدایا! تو آرزو و بالاتر از آرزوها و خواسته های ما هستی. پس به حق کسانی که برگزیدی و به اشک فرزندانم، عصاة و گناهکاران از شیعیانم و شیعیان فرزندانم را ببخش. آن «فَوْقَ الْمُنی »، فضل اوست. زیادتی عنایت اوست که بیش از استحقاق تو و نیاز تو وحتی ظرفیت و گنجایش توست.
این فضل، واسع است و فراگیر؛ ممکن است به شما یک چیز زیادی بدهند (فضل). ولی به درد یک کار بخورد. این زیادتی، فراگیر نیست و تمامی وجود شما را در برنمی گیرد.
پس فضل واسع؛ یعنی زیادتی که بتواند تمامی ابعاد وجودی تو را در برگیرد.
عنایت های نهفته در رزق
نکتۀدیگر ویژگی ها و عنایت هایی است که در این رزق برای ما نهفته است و وجود دارد.
«رِزْقاً حَلالًا طَیباً»؛ یکی حلیت است و دیگری طیب بودن.
حلیت: سلامت رزق است. طیب بودن: گوارایی و پاکی رزق است. پاک باشد حتی از ذلت ها و تعلق ها و اسارت ها. رزقی نباشد که آدمی را ذلیل کند و مثل سگ او را به کسی وابسته گرداند. بلکه با کرامت حق همراه باشد.
رزق طیب، پاک است حتی پاک از تعلق به خودت، «مِنْ حَیثُ لایحْتَسِب»[31] است.
داستانی بگویم. کوچک بودم و خیلی بد و نحس و به خاطر همین نحسی نمی توانستند چیزی را مستقیماً به من بدهند، وقتی گریه می کردم، پدرم می گفت: علی برو ببین موشه چیزی برایت نیاورده؟ در خانۀما- که الآن خراب شده- مطبخی بود که جلوی آن دو سه تا سوراخ موش بود. می رفتم می دیدم یک مقداری برگه و گردو آن جاست. باور نمی کنید. این برخورد به قدری برایم معنا داشت که چطور آدمی به خاطر ضعف ها و محدودیت ها و نحس بودنش از عنایت ها و توجهات مستقیم محروم می ماند. و حتی خیال می کردم موش ها رزاق من هستند و آن ها را تا ده، دوازده سالگی دوست داشتم.
سِرش هم همین است، «مِنْ حَیثُ لایحْتَسِب» می دهد؛ چون اگر بدانم که موش ها می دهند به آن ها وابسته می شوم و یا این که پدرم ماهیانه می دهد تا گرفتار می شوم به یاد پدرم می افتم. و خدا هم آن قدر لطیف و مهربان است که محاسبات مرا به هم می ریزد و این طور، تعلق ها و اسارت های مرا برمی دارد.
پس این هم طیب بودن و پاکی و گوارایی رزق، حالا چه رزق علم باشد، چه رزق محبت و خواه رزق احسان و خواه تأدیب و خواه تعلیم، هر رزقی که با ذلت همراه نباشد بلکه با کرامت حق همراه باشد.
احتیاج و فقر
نکتۀآخر در این قسمت از دعا این است که: «لاتُحْوِجْنا وَ لاتُفْقِرْنا الی احَد سِواک».
احتیاج، نیاز است ولو در متن دارایی ها، و فقر نداری و گرفتاری است.
گاهی تو نیاز پیدا می کنی در حالی که فقیر نیستی. محتاجی در حالی که موجودی داری، ذلیلی در حالی که امکان داری. در باطنت ذلتی می آید که محتاج دیگری می شوی.
«لاتُحْوِجْنا»: یعنی من محتاج دیگری نشوم، اگر دارم، دارایی ام، مرا وابسته و ذلیل نسازد، بالاتر، «وَ لاتُفْقِرْنا»: یعنی ندار و گرفتار هم نباشم. «الی احَدٍ سِواک»: فقط از جام تو بنوشم. فقط دست تو را بشناسم. چقدر لطافت! چقدر زیبایی! این ها اهل بیت کرامت و فضل و معدن رحمت هستند. این ها اولیاء النعم هستند. که در مقام تطبیق، انسان به لطافت های کلامشان واقف می گردد؛ آن هم در حد و اندازۀخودش که باید از این معدن و دریای بیکران جرعه جرعه نوشید.
زیادتی شکر
با این توجه به قسمت سوم دعا می رسیم که: «وَ زِدْنا لَک شُکراً وَ الَیک فَقْراً وَ فاقَةً وَ بِک عَمَّنْ سِواک غِنَی وَ تَعَفُّفاً». پس از آن دو مرحلۀرحمت و رزق سه نکتۀدیگر را تو طالبش هستی: هم زیادتی شکر را می خواهی، هم زیادتی افتقار و ابتهال و انقطاع به ذات حق را و هم زیادتی غنا و بی نیازی و تعفف و چشم پوشی به واسطه او از غیرش را. و این زیادتی شکر نتیجۀآن رزق کریم است. رزقی که قبلًا به آن اشاره شد که: «رِزْقَاً حَلالًا طَیباً وَ لاتُحْوِجْنا وَ لاتُفْقِرْنا الی احْدٍ سِواک»؛ تو با رزق حلال و طیبی که برای ما داری و اینکه ما را محتاج و وابستۀدیگران نمی سازی، شکر ما را نسبت به خودت زیادتر کن. کاری کن که ما فقط نسبت به تو سپاسگزار باشیم. وقتی که من محتاج و مفتقر به غیر از تو نبودم پس شکری برای غیر تو نخواهم داشت. این گونه، ارتباط بیان حضرت کاملًا مشخص و مشهود است. چرا که کرامت رزق، انقطاع از غیر و تعلق به ذات ربوبی را می آورد و در نتیجه شکر من هم نسبت به اوست نه غیر او.
اگر ما با معرفتی که پیدا کردیم و با ضربه هایی که خوردیم و تذکرهایی که دیدیم، از دیگران فارغ شدیم، اگر وسعت رزق حق و نعمت های او را شناختیم، و اگر در هر دستی، دست خدا را دیدیم، شکر ما در هر حادثه ای و در برابر هر دستی که به ما عطا می کند و به ما می بخشاید، نسبت به حق زیادتر خواهد شد. در نتیجه اگر این تأمل بیاید که: «لاتُحْوِجْنا وَ لاتُفْقِرْنا. . . »، زیادتی شکر می آید؛ چه در بلاها و گرفتاری ها و چه در برابر عنایت هایی که از افراد گوناگون به ما می رسد، دیگر این عنایت ها را به رخ نمی کشیم و در برابر او نمی آوریم، که از او می بینیم؛ «بِیدِهِ الْقُلُوبُ وَ الْابْصارُ». چشم آنها را او نگه داشته و دل آنها را او با ما مهربان کرده. من در این زمینه زیاد تجربه دارم. هر وقت به هر کسی که حتی خودش به من گفته برایت جامی سرشار نهاده ام، روی آورده ام، نه جامی بوده و نه بهره ای. انسان به هر موردی که روی آورده و از هر کسی که توقع محبت و انسی داشته و برای او، به پای او ریخته، درست در لحظه ای که تشنۀیک قطره بوده، اصلا نمی را بر لبش نگذاشته و او را تنها رها کرده.
عوامل زیادتی شکر
زیادتی شکر، لازمه اش همین شناخت و معرفت است، یکی شناخت و معرفت وسعت نعمت و رحمت حق است و دیگری شناخت عنایت منعم و حضور او.
شناخت وسعت نعمت و رحمت
اگر من نعمت ها را نشناختم و یا نعمت را در هر شکل و لباس و جلوه ای که باشد، نشناختم، طبیعتا شکرم برای دیگران خواهد بود. به دیگران روی خواهم آورد و از آن ها گفتگو خواهم کرد.
عنایت های حق، نه تنها در نعمت و رحمت او، حتی در بلاها و مصیبت ها جلوه کرده است- چنانکه در بحث نمودهای رحمت به آن اشاره شد- و در هر گرفتاری نیز سه نعمت وجود دارد: یکی اینکه نقطه ضعفت را شناخته ای و دوم اینکه تعلق و وابستگی ات قطع شده و سوم اینکه برایت دلشکستگی آمده و این سه نعمت، نعمت های کم و کوچکی نیستند.
آنجا که تو نعمت ها را گسترش می دادی، حتی مصیبت ها جزء نعمت ها می شد، پس شکر تو نیز زیاد می شد و با این نگاه و توجه به وسعت نعمت، تو در مصیبت ها، نه تنها صابر که شاکر بودی. اما آنجا که بنا گذاشتی فقط برای نعمت ها، آن هم نعمت هایی که خودت گزینش می کنی، شکری داشته باشی، نه تنها شکری نخواهی داشت که با او درگیر می شوی و از او طلبکار. اگر عنایت های خدا را پوست کنده و بی پرده و در این ببینیم که جبرئیل مستقیم بیاید و بگوید: این اهدایی ذات ربوبی به توست، طبیعتاً شاکر که نخواهیم بود، هیچ، که شاکر پدر و مادرم و دوستانم می شوم، شاکر آن موش ها می شوم که خیال می کردم برایم رزقی می آورند، در حالی که آنها می برند و نمی آورند.
زیادتی شکر این مقدمات را می طلبد.
پس وسعت نعمت و عنایت های او را در هر بزمی می توان دید و لذا روح های عارف آگاه در برابر بلا شاکرند که «اللّهُمَّ لَک الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکرینَ لَک عَلی مُصابِهِمْ». [32]
در برابر بلا و گرفتاری به سه گونه می توان رفتار کرد، اول جزع و ناله و فریاد، دوم صبر و شکیبایی، سوم شکر؛ و شکر مختص کسانی است که به این حد از معرفت و توجه رسیده باشند. و زیادتی شکر لازمه اش شناخت وسعت نعمت است حتی در بلاها. اگر تو نعمت ها را ذکر ببینی، زیادتی شکر را خواهی داشت. آدمی در برابر نعمت هایی که به او عنایت می شود، آنجا که مطابق میلش نیست با خدا درگیر می شود، شاکر نیست، نه شکر و سپاس در زبان دارد و نه در زندگی اش، نعمت های خدا را برای او نمی گذارد و در راه او مصرف نمی کند؛ که در دعای موسی آمده: «رَبِّ بِما انْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ اکونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمِینَ»؛ [33] خدایا! با نعمت ها و عنایت های تو، من پشتیبان و پشتوانۀدشمن تو نباشم و گناهکاری را کمک نکنم.
شناخت منعم
معرفت بعدی، شناخت عنایت منعم است در هر دستی و در میان تمامی دست ها.
گاهی با خدا درگیر می شویم و می گوییم که یهودی از تو مهربان تر است و فلان کار را برایم انجام می دهد، ولی تو نمی کنی. خیلی راحت دعوا می کنیم، در حالی که غافلیم که اگر در لوله آبی است از جای دیگری است. اگر شیر آب را باز می کنی و آب درجامت می آید و خنک می نوشی از جایی دیگر تأمین شده. ابرها از جایی دیگر باریده اند و جلوه ها از جایی دیگر تحقّق یافته اند.
اگر از زمین و یا از یهودی و یا از پدر و مادرم غذایی گرفتم، باید دست حقّ و عنایت او را در میان تمامی این دست ها بشناسم. او و حضورش را ببینم و به فقر و افتقار این ها و دست های خالیشان واقف باشم؛ که: «هُوَ یطْعِمُنی وَ یسْقینِ». [34]
خلاصه، زیادتی شکر با توجه به وسعت نعمت، حتّی در بلا و با شناخت منعم و دست او همراه هر دستی، تحقّق پیدا می کند.
مطلوب دیگر زیادتی افتقار و انقطاع به ذات ربوبی است «الَیک فَقْراً و فاقَةً».
مطلوب سوّم، زیادتی غنا و تعفّف و بی نیازی و چشم پوشی از غیر اوست که به واسطۀاو می خواهی: «وَ بِک عَمَّنْ سِواک غِنَی وَ تَعَفُّفاً».
و این دو مطلوب نیز مانند زیادتی شکر، نتیجۀآن رزق کریم است و در فقرات قبل به آن اشاره شد، که رزقی است و کرامت رزقی و در این کرامت رزق، رهایی از غیر اوست و به غیر ذات حقّ مفتقر و محتاج نبودن است
«لاتُحْوِجْنا وَ لا تُفْقِرْنا الی احَدٍ سِوَاک».
با این تأمّل، افتقار و احتیاج الی اللَّه در تو زنده می شود. بینواییت را پیش او می بری، نداریت را با او در میان می گذاری، با او از غیر او بی نیاز می شوی و با او از غیر او چشم می پوشی.
زیادتی افتقار
آن چه که افتقار و انقطاع به حقّ را می آورد، توجّه به فقر و نداری دیگران است، یا نمی توانند بدهند و یا نمی خواهند، در این آیه آمده: «وَ الَّذینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ ما یمْلِکونَ مِنْ قِطْمیرٍ، انْ تَدْعُوهُمْ لایسْمَعُوا دُعاءَکمْ، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکمْ»، [35] یا نمی توانند «لا یسْمَعُوا. . . » و یا نمی خواهند «وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا. . . . ». و در ادامه چنین وارد شده «یا ایهَا النَّاسُ انْتُمُ الْفُقَراءُ الَی اللَّهِ»[36] و همین آیه افتقار به حق را می رساند.
وقتی آدمی، عنایت های خدا را و فقر دیگران و نداری و دست های خالی آن ها را می بیند، و وقتی که می بیند با وجود تمامی امکانات زمین خورده و بدون هیچ امکانی به نتیجه رسیده، این دو نمایش موازی باعث شکل گیری توّکل بر حقّ و افتقار به او و شکسته شدن تعلّق به اسباب و امکانات است. با این توجّه است که زیادتی فقر و فاقه را طالبی؛ خواه فقر و فاقه به یک معنا باشند و یا فقر، نداری و فاقه، بینوایی و حالتی در آدمی، معنا شود؛ مثل بحثی که راجع به فقیر و مسکین و تفاوت های آن دو در لغت وارد شده.
زیادتی غنا و تعفّف
آن چه که غنا و بی نیازی باطنی را که در درون آدمی است، می آورد توجّه و بلوغ و معرفت و آگاهی به این نکته است که منعمی جز ذات ربوبی نیست و آدمی، غیر محتسب و از جایی که حساب نمی کند، مرزوق می گردد.
و آن چه که این تعفّف و چشم پوشی در ظاهر را به دست می دهد، همان بلاء و ضربه خوردن هاست. همان محدودّیت و محرومیتی است که از دیگران می بیند و ضربه و شکستی است که از آن ها می چشد.
«وَ بِک عَمَّنْ سِواک غِنَی وَ تَعَفُّفاً»: این زیادتی و غنا و بی نیازی و تعفّف و چشم پوشی را تو به من ببخش و من به وسیلۀتو، از غیر تو، فارغ شوم و اگر در باطنم هم، این غنا و بی نیازی نیامده، در ظاهرم از غیر تو چشم پوشم؛ که غنا، بی نیازی در درون آدمی است که با معرفت و رزق غیر محتسب، حاصل می شد و تعفّف، چشم پوشی و عفّت در ظاهر است.
بر فرض معرفت پیدا کرده باشم که منعمی جز حقّ وجود ندارد ولی وقتی که به دیگران چشم دوختم و به سمت آن ها آمدم و عادت های چندین ساله ام، مرا بیدار کردند و متوجّه غیر نمودند، تا ضربه نبینم، چشم نمی پوشم. پس بی نیازی یک مرحله است و چشم پوشی، مرحلۀدیگر.
وسعت در دنیا
با توجه به فرازهای سابق دعا، به فراز آخر دعای حضرت می رسیم: «اللّهُمَّ وَسِّعْ عَلَینا فِی الدُّنْیا، اللّهُمَّ انَّا نَعُوذُ بَک انْ تَزْوی عَنّا وَجْهَک فِی حالٍ وَ نَحْنُ نَرْغَبُ الَیک فیهِ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْطِنا ما تُحِبُّ وَ اجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فِیما تُحِبُّ یا ارْحَمَ الرَّاحِمینَ».
حضرت می فرمایند: خدایا به ما وسعتی عنایت فرما. این وسعت دو شکل دارد:
1- امکانات زیادی به تو بدهند و هر چه می خواهی داشته باشی.
2- به سینۀباز و فراخ و به رفعتی از ذکر و آگاهی برسی که از تنگنای دنیا و گرفتاری ها، در وسعت و راحت باشی و در کنار رنج ها و با نبود امکانات، راحت زندگی کنی.
نکتۀمهم و اساسی این است که اگر آدمی به تمامی امکانات هم برسد، رنج فردا را با خود دارد. در دنیای متحّول و با توجّه به وقوف و خودآگاهی انسان وسعتی برای او نخواهد بود و امنی را نخواهد داشت؛ که در متن بهارش، ترس زمستان و پاییز را همراه دارد و در متنِ خوشی هایش، فردای رنجور و دیروز گرفتار را شاهد است و حزن از گذشته و خوف از آینده را با خود دارد.
نکتۀلطیف در دعا این است که تو وسعت در دنیا؛ «وَسِّعْ عَلَینا فِی الدُّنْیا» را طالبی نه وسعت با دنیا را. نگفته وَسِّعْ عَلَینا بِالدُّنْیا. تو با امکانات دنیا به وسعت نرسیده ای؛ که:
«اجْعَلْ غِنای فِی نَفْسی وَ رَغْبَتی فِیما عِنْدَک»[37]
این بی نیازی در دل تو آمده. چرا که با وجود همۀامکانات، تو رنج فردا را داری و با اینکه در کنار محبوبت هستی، ترس از جدایی را. و آدمی به این تجربه و شهود رسیده و آن را چشیده، بارها زمینش زده اند و او را بلند کرده اند و فهمیده است که در هر شادی، رنجی نهفته است و در هر بهاری پاییزی پنهان.
پس وسعت دنیا آنجاست که تو اعتبار کنی، «فَاعْتَبِرُوا یا اولِی الْابْصارِ». [38] و از ظهور و نمود پدیده ها به باطن آن ها راهی پیدا کنی و در نتیجه با همۀرنج ها، تو شادی و با همۀشادی ها، ملتهبی که نکند زمین بخوری و محروم شوی.
و آنجاست که وسعتی در صدر و سینۀتو، با رفعتی در ذکر و آگاهی تو «رَفَعْنا لَک ذِکرَک»[39] تحقّق پیدا کند که حتّی با رنج ها راحت باشی. این جاست که بهشت نقد برایت حاصل می شود. در دعا آمده: «الهِی لاتَقْطَعْنِی عَنْک وَ لاتُبْعِدْنِی مِنْک یا نَعِیمِی وَ جَنَّتِی وَ یا دُنْیای وَ آخِرَتِی». [40]
و این بهشت نقد و حاضر توست که به گفتۀحافظ:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود،
|
|
وعدۀفردای زاهد را چرا باور کنم.
|
|
|
|
نه این که امکانات زیادی باز کرده ای که با وجود همۀامکانات رنجوری، خیر، این غنای باطنی توست که تو را در متن گرفتاری ها راحت کرده است. با این توجّه است و با این وسعت در دنیا است که بهشت نقد برایت حاصل می شود.
به تعبیر ابا عبدالله وقتی که همۀگرفتاری ها بر او نازل می شد و وقتی حلقوم دریدۀعلی اصغر و شیرخوار خود را می دید و خونش را به آسمان پرتاب می کرد، می فرمود:
«هُوْنٌ عَلی ما نَزَلَ بِی انَّهُ بِعِینِ اللّهِ»؛ [41]
آن چه از بلا و مصیبت بر من فرود می آید، سبک و راحت است، چون خدا می بیند و او بر می دارد.
آن چه که رنج را برمی دارد و حضرت را راحت می کند، این نیست که سختی ندیده و تیغ بر پای او ننشسته، نه، حتّی گلوی طفل شیر خوارش سرتاسر دریده شده، ولی راحت است و سینه ای دارد از تمامی مصیبت ها بزرگ تر که کهکشان رنج ها در آن شناور است و به جایی نمی رسد.
استعاذة
در ادامۀدعا آمده است: «اللّهُمَّ انّا نَعُوذُ بِک انْ تَزْوِی وَجْهَک عَنّا فِی حالٍ»؛ ما به تو پناه می بریم از این که تو، در هر حالی که هستم؛ از غنا و فقر، سلامت و مرض، راحتی و رنج، چهرۀخودت و جمالت را از ما بپوشانی و دور بداری؛ یعنی آدمی که تا این مرحله آمد، تحوّل نعمت ها را می تواند تحمّل کند، ولی دوری محبوب را نه. نعیم و جنّت او دیگری شده و به سمت او روی آورده است؛ که: «یا نَعِیمِی وَ جَنَّتِی وَ یا دُنْیای وَ آخِرَتِی». [42] نکتۀلطیفی که مطرح است، این است که اگر بنا شد تو به وسعتی برسی، با او باید به این وسعت برسی. پس دیگر نمی توانی در هر حالی از او محجوب باشی. حقیقت امر این است اگر به تو همه چیز بدهند. همۀدنیای تو زبرجد شود. سقف تو طلا شود. غلمان بدهند. حور بدهند، ولی از او محجوب باشی، همین برای محرومیت تو کافی است. اگر با او داد و ستد نداشته باشی، امر او را نبینی، نگاه مهربان او را حسّ نکنی، توجّه و عنایت همراه او را شاهد نباشی، به چه چیز مشغول خواهی شد؟ و چقدر بهره مند خواهی شد؟ با این همه امکانات چه خواهی کرد و چه می توانی بکنی؟
مضامین دعا کاملًا به هم پیوسته است و مرتبط. بعد از وسعت در دنیا و درخواست آن، این استعاذه مطرح است.
ما به تو پناه می بریم که محروم نکنی. «وَ نَحْنُ نَرْغَبُ الَیک فِیهِ»؛ در حالی که به تو راغبیم. هزار بن بست را تجربه کرده ایم و هزار زخم را در دل داریم و هزار شکست را دیده ایم. تو بر آن هایی که جز تو کسی را ندارند، در را نبند:
«الهی لاتُغْلِقْ عَلی مُوَحِّدیک ابْوابَ رَحْمَتِک وَ لاتَحْجُبْ مُشْتاقیک عَن النَّظَرِ الی جَمیلِ رُؤْیتِک». [43]
بعد از این فراز با تشکر از محمّد و آل محمّد که حاملین هدایت هستند، به ما خواستن و چگونه خواستن را تعلیم کرده اند.
تفویض
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْطِنا ما تُحِبُّ وَ اجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فِیما تُحِبُّ یا ارْحَمَ الرَّاحِمینَ».
خدایا آن چه را که تو دوست داری و محبوب توست به ما عنایت فرما و تو کمک کن که محبوب و عطایت، نیرویی و توشه ای برای رسیدن به محبّت تو باشد.
نکتۀلطیفی که در این فراز مطرح است تغییر و تعویض سؤال است.
سؤال از رحمت بود و رزق و زیادتی شکر و افتقار و غنا و تعفّف تا وسعت در دنیا؛ ولی در نهایت به این نکته رسیده: «اعْطِنا ما تُحِبُّ»؛ آن چه را که تو دوست داری و می پسندی به ما عطا کن؛ آن هم با یک قید اضافی که:
«وَ اجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فِیما تُحِبُّ». محبوب و عطایت را برای ما توشه و نیرویی قرار بده برای رسیدن به محبّت خودت.
به این نتیجه می رسد که باید به او واگذار کند و به رضایت باطنی راه پیدا می کند و به تفویض می رسد.
ببین در چند خط تو را از کجا تا کجا آورده و با این توجّه و دقّت در دعاست که عنایت ها را می یابی و به ارتفاعی در دعا دست پیدا می کنی که دیگر لقلقۀ زبان و حرکت لب ها نخواهد بود. و اگر اینگونه حرکت نکنی کاذبی.
خواستۀحضرت آن قدر دقیق می شود که از رحمت و فضل و فیض او، رو به محبّت و عنایت او می گذارد و رضایت او را می خواهد «اعْطِنا ما تُحِبُّ» آن هم در راه او و محبّت او مصرف شود نه غیر او «وَ اجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فِیما تُحِبُّ».
محبوب و مرضی او در راهِ غیر او صرف نشود. چقدر دقّت و چقدر توجّه! آن هم از کسی که هنوز هیجده بهار از عمرش نگذشته و از زمین وداع کرده و رفته.
خدایا بحقّ محمّد و آل محمّد ما را شاکر قرار بده. از کسانی قرار بده تا آن چه را که تحوّل باطنی ما در گرو آن است، بفهمیم. خیال می کنیم وسعت دنیا و امکانات آن، دل را راحت می کند، به وسعتش می رسیم، می بینیم در دل تنگی آمده، خستگی آمده، در دل بغض مؤمنین آمده، دیگر با هر کس دوست نمی شوم، رفیق هایم باید از کسانی باشند که در آن سطح هستند تا بر من حسادت نکنند، تا تنگ چشمی هاشان مرا آزار ندهد. دیگر دنبال تکالیف نیستم، دنبال کسانی هستم که با آن ها خوش باشم. از رضا و محبّت او فاصله می گیرم، محبوب او اگر به دستم برسد، در راه محبّت او خرج نمی کنم، و در راه خواسته های خودم خرج می کنم. اگر علمی، توجّهی، سوزی و اشکی، به من داده، برای خودم خرج کرده ام، دامی گذاشته ام، کلاسی باز کرده ام و دکانی درست کرده ام.
خدایا! ما به تو پناه می بریم از این که پرده بیندازی و صورت از ما بپوشانی.
خدایا! در هر حالی تو باش، حضور مهربان تو باشد، که به قول حافظ:
گرم تو دوستی ز دشمنان ندارم باک
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ ابیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها»[44]
پی نوشت ها
[1] حج 63
[2] بقره 127
[3] هود 61
[4] مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
[5] - مفاتیح الجنان، دعاى مکارم الاخلاق
[6] - میزان الحکمة، ج 3، ص 445، حدیث 638
[7] - مفاتیح الجنان، دعاى بعد از زیارت امام رضا( ع)
[8] - نام محلهاى در قم
[9] - حجر، 21
[10] - نهج البلاغهى صبحى صالح، اشاره به حکمت 13
[11] کافى، ج 2، ص 66، ح 7
[12] همان
[13] - مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه.
[14] - مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
[15] - حجّ، 50
[16] - مفاتیح الجنان، آداب شب بیست و هفتم رمضان
[17] - بحار، ج 20، ب 12، ح 50
[18] - بحار، ج 91، ب 3، ح 3
[19] - بحار، ج 75، ب 81، ح 74
[20] - نهج البلاغهى صبحى صالح، خ 3
[21] طلاق، 3
[22] مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه
[23] همان
[24] همان
[25] - کافى، ج 8، ص 155، ح 144
[26] اسراء، 100
[27] انعام، 151
[28] اسراء، 31
[29] اسراء، 100
[30] - صحیفه الزهرا، ص 198- 210
[31] - طلاق، 3
[32] مفاتیح الجنان، زیارت امام حسین( ع) در روز عاشورا
[33] قصص، 17
[34] شعراء، 79
[35] - فاطر، 14 و 13
[36] - همان، 15
[37] تهذیب، شیخ طوسى، ج 3، ص 74، باب الدعا من الرکعات، ح 5
[38] حشر، 2
[39] انشراح، 4
[40] مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات هشتم
[41] لهوف، سید بن طاوس، ص 115
[42] مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات هشتم
[43] همان، مناجات الخائفین
[44] صفایى حائرى، على، شرحى بر دعاهاى روزانه حضرت زهرا(س)، 1جلد، لیلة القدر - قم، چاپ: چهارم، 1386 ه.ش.