اسحاق، جرجانی، درمان تراخم، ابن سینا
تراخم، نوعی عفونت مزمن چشم است. این بیماری نخست ملتحمه (غشای نازکی که بخش داخلی پلک را میپوشاند) و سپس بخش تحتانی سفیدی چشم را مبتلا میکند و پس از آن عفونت به دیگر بافتهای پلک و قرنیه سرایت میکند. عامل ایجاد تراخم، باکتری ریزی به نام
کلامیدیا تراکوماتیس (1) است. این باکتری، انگلی است که درون سلولهای یوکاریوتیک (2) [= سلولهایی که در آنها هسته با غشایی از سیتوپلاسم جدا شده است] زندگی میکند. تراخم در مناطق حارّهای شیوع داشت، بیماری خطرناکی بود و تا زمان کشف آنتیبیوتیکها، عامل اصلی کوری بود. آنچه این بیماری را تا این حد خطرناک میکرد، زخمهای الیاف (3) بود.
در تراخم چهار مرحله را میتوان تشخیص داد: مرحلهی اول و دوم، ظهور غدههای کوچک (4) و سَبَل (5) که سپس گسترش مییابد؛ مرحلهی سوم، وخامت بیماری و کشش الیاف ملتحمه؛ مرحلهی چهارم، ظاهرشدن زخمها، به داخل برگشتن مژگان، رویش نابجای مژه (6)، ریزش اشک (7)، کدرشدن قرنیه (8) و افزایش فشار داخلی چشم (9). سبل که اولین عارضهی بیماری است، شبکهای عروقی است که در آغاز با حفظ شفافیت قرنیه (پانوس تنیوییس) (10) و سپس با کدر کردن قرنیه (پانوس کراسوس (11) یا پانوس سارکومایی (12)) رشد میکند. تراخم یکی از قدیمترین بیماریهای ثبت شدهی بشر است. مشخصات این بیماری در متون پزشکی مصری به روشنی ذکر شده و ظاهراً در آن زمان کاملاً شیوع داشته است. در پاپیروس اِبِر (حـ 1550 ق م)- که در آن بیماریهای ملتحمه از دیدگاه پزشکی بررسی شده- آمده است که رویش نابجای مژه را باید از طریق برداشتن مژههایی که به داخل خم شدهاند، برطرف کرد. بندهای 215 و 218 قانون نامهی حمورابی (قرن هجدهم پیش از میلاد) به ذکر آن دسته از جراحیهای چشم پرداخته است که در آنها بخشی را برش میدهند و برمیدارند و احتمالاً منظور، لَقْط (13) (تاکردن و برداشت سبل عروقی) و تراشیدن قرنیه برای برداشتن لکهها (به آشوری: «نکپتو» (14) ) است. کاملاً واضح است که در اینجا سخن دربارهی تراخم است نه آب مروارید. در قرن ششم کسانی، از جمله محمدبن قسوم بن اسلم غافقی اندلسی، اظهار کردند که یکی از بزرگترین خطرهای ناشی از لقط، سوراخ شدن قرنیه با قلاب است. داستان انجیل در مورد لکههای چشم توبیاس که با زرداب درمان شد، نیز از شیوع تراخم در این منطقهی جهان خبر میدهد.
از دورانِ کهنِ پزشکی یونان، رسالهی کوتاهی منسوب به بقراط به جا مانده است که <دربارهی بینایی> (15) نام دارد. در این متن شیوههای درمان تراخم که در قرن پنجم پیش از میلاد در منطقهی کنیدوس رواج داشته، تشریح شده است: تراخمِ پلکی را هم با جراحی هم با سوزاندن درمان میکردند. در این متن دربارهی درمان سبل با جراحی سخنی نیست.
در اواخر عهد باستان (از قرن دوم تا ششم میلادی)، بسیاری از پزشکان یونانی مآب به طور تخصُصیتر به مطالعهی بیماریهای چشم پرداختند. این پزشکان عبارت بودند از: نخست جالینوس، سپس اطیوس (آتئیوس) (16)، اوریباسیوس (17) و بولُس اجانیطی (18). حنین بن اسحاق [متوفی 260] اصول کالبدشناختی و فیزیولوژیک و درمانیِ کتاب العشر مقالات فی العین را از آثار آنان برگرفت. این کتاب- همان گونه که مترجم و مصحح آن، مایرهوف (19)، به درستی اظهار داشته است- قدیمترین کتاب درسی و منظم موجود در چشم پزشکی است، زیرا کتاب جالینوس با عنوان <تشخیص بیماریهای چشم> (20) از بین رفته است.
طبقه بندی بیماری و علایم آن
هنگامی که علل تراخم معلوم نبود، دانشمندان با معضل معرفت شناختی مبنای وحدت بیماری روبه رو بودند. در واقع بیماری نه بر اساس علل آن بلکه بر مبنای کالبدشناختی تقسیم میشد (مطابق با نظر جالینوس در معاینه و بررسی ناحیهی مبتلا). این شیوهی برخورد طبیعی است، زیرا عامل تراخم تا پیش از 1314ش/ 1935 شناخته شده نبود. با وجود این، ثابت بن قُرّة حرّانی (قرن سوم) در الذخیرة فی علم الطب از روی حدس و گمان، تراخم پلکی (جَرَب) را با تراخم ملتحمهی چشم (سبل) مرتبط میدانست.
ابتلای شدید ملتحمه را پیش از آن میشناختند و در عربی آن را سَبَل مینامیدند و کشیدگی قرنیه را نیز از عوارض آن میپنداشتند. یونانیان آن را کرسوفتالمیا (21) یا التهاب چشم ناشی از گشادی رگها (22) مینامیدند. «پانوس تنیوییسِ» اولیه، مشابه سبل سرخ عروقی است که برخی مؤلفان مشخصات آن را ذکر کردهاند. این عارضه سپس به سبل پرعروق تبدیل میشود که متورم و برافروخته است. «پانوس کراسوس»، مرحلهی بعدی بیماری، متناظر است با سَبَل باد (ترشح آب از چشمها (23) یا باد پرده را به عربی «ریح السّبل» و به فارسی «بادْ سبل» مینامند). ریح السّبل را سپس به دو مرحلهی ضعیف و پیشرفته تقسیم میکردند. مرحلهی پیشرفته، مزمن است و در آن متلحمه خاکستری میشود [اسماعیل جرجانی (قرن پنجم و ششم) آن را «غشاء چون دودی» خوانده است]. ظاهراً اصطلاح «ریح السّبل» را یوحنابن ماسویه ( متوفی 243) ابداع کرده؛ زیرا این اصطلاح، نخستین بار در کتاب دَغَل العَین او به کار رفته است. برای پلک چشم عوارض متعددی ذکر کردهاند که هر یک متناسب با پیشرفت بیماری است، از این رو تراخم را به چهار بیماری تقسیم میکردهاند که در واقع یک بیماری واحد بوده است: 1) جَرَب، با تراخم به معنای محدودش (آنگونه که یونانیان در نظر داشتند) تطابق دارد و موجب خارش پلک میشود. جرب را عموماً به طور دلخواه به چهار مرحله تقسیم میکردند که از پیدایش لکههای قرمز تا سخت شدن چشم و پینه بستن آن را در بر میگرفت. بولس اجانیطی این چهار مرحله را مطرح، و حنین بن اسحاق آنها را وارد نوشتههای پزشکی عربی کرد. جالب توجه است که پس از مدت کوتاهی بعضی از دانشمندان، به خصوص علی بن عیسی، جرب را با رَمَد (ملتحمهی گرم) مرتبط دانستند. به هر حال، روشن است که حساسیت ملتحمه راه را برای بروز تراخم به معنای امروزی آن هموار میکند؛ 2) اِسترخاء الجَفْن (در یونانی: بله فاروپتوسیس (24))، که در این حالت، پلک که از ترشحات تراخمی سنگین شده است، روی چشم میافتد. پزشکان این حالت را غالباً با دیگر موارد بروز تراخم مرتبط میدانستند. علی بن عیسی به درستی میان این حالت و دیستیکیاسیس (25) یونانیان ارتباط قایل بود و این امر باز هم تمایل این پزشکان را به تشخیص وحدت در حالات مختلف این بیماری نشان میدهد؛ 3) شَعر زاید (مژهی اضافی؛ در یونانی: «دیستیکیاسیس» )، این بیماری به رویش مژگان اضافی در دو ردیف میانجامد؛ 4) انقلاب الشَّعر (26)، به داخل پیچیدن مژههاست. رشد غیرعادی و نامنظم مژهها، پلک را دگرگون میکند. پلک به داخل چشم برمیگردد و مژهها مردمک چشم را تخریب میکند. علی بن عیسی مواردی از این بیماری را ذکر کرده که در آنها بیمار به سبل و برگشتن مژهها مبتلا بوده است. هنر بزرگ او آن است که متوجه ارتباط این ضایعهی پلکی با ضایعهی ملتحمه شد. او بدین ترتیب تأیید کرد که همهی این عوارض از بیماری واحدی است، امری که تنها به کمک میکروب شناسی امروزی اثبات شدنی است.
علل بیماری و تصور پزشکان مسلمان از چگونگی سرایت آن
تنها معدودی از مؤلفان عرب و مسلمان از فکر عفونی بودن تراخم غافل ماندند. غافقی اندلسی با طرح فرض خطرناکترِ ارثی بودن بیماری، احتمال عفونی بودن آن را نیز مطرح کرد. از نظر یکی از اسلاف شرقیِ او، یعنی اسماعیل جرجانی، التهاب چشم به صرف «تماس بصری با چشم مریض» قابل سرایت است. طبق فیزیولوژی آن عصر، این امر ممکن بود، زیرا چنین میپنداشتند که بینایی پیکرهی تغییرپذیری دارد که به وسیلهی خود چشم ایجاد میشود، از این رو چشم ممکن بود به بینایی دیگران نیز صدمه بزند. نکتهی مهمتر آنکه، اسماعیل جرجانی سبل را از بیماریهایی برشمرد که «از طریق وراثت از والدین به کودکان منتقل میشوند»، به ویژه « هنگامی که در جای تنگ و شلوغی که هوا در آن جریان ندارد، زندگی کنند». از نظر اسماعیل جرجانی، تراخم معلول فقر و ازدیاد جمعیت است. او اگرچه از تأثیر مگس در انتقال بیماری ذکر نکرده، نکتهی اصلی را مطرح نموده است. صدقة بن ابراهیم شاذلی، از مؤلفان متأخر متون پزشکی مصری، نوشته است که از آنجا که مصر کشور خاک و شن است، برای شیوع بیماری مسری زمینهی مساعدی فراهم میآورد.
رشد بیماری
بیماری تراخم همیشه به نابینایی منجر نمی شود. این مطلب را اسماعیل جرجانی نیز در رسالهی مختصر زبدة الطب متذکر شده است. جرجانی در بحث سبل به روشنی و با قاطعیت اظهار داشته که بیماری ممکن است خود به خود ناپدید شود. مشاهدات بالینی نظر او را تأیید میکند.
درمان
برای درمان تراخم هم از دارو و هم از جراحی استفاده میشد. درمان با دارو، موضعی بود، اما در عین حال روشهای عمومی نیز وجود داشت. لازم بود خونی که به سبب سبل خیلی غلیظ شده بود، تخلیه گردد. این کار از طریق فصد انجام میگرفت. سپس باید اخلاط غلیظی را که عامل جرب بود، خارج میکردند. به خصوص لازم بود که اخلاط غلیظ سر را خارج کنند که این کار به کمک عطسه انجام میگرفت. منشأ بعضی از درمانهای موضعی، مصر دورهی فراعنه بود؛ نظیر استفاده از سولفات مس (کات کبود) که به توتیای هندی (ویتریول آبی) مشهور بود. قابلیت گندزدایی آن، کاربرد طولانی این نوع درمان را کاملاً توجیه میکند. درمانهای چهار شکل اصلی بیماری به این نحو بود: 1) در مورد سبل، درمان موضعی و عمومی، هر دو، رایج بود. هنگامی که سبل، عروقی و گوشتی بود، درمان از طریق برداشتن دستهی رگها انجام میشد که این عمل لقط نام دارد. اگر سبل کهنه و سخت میشد، کنارهی داخلی چشم را با چاقوی جراحی ظریف میتراشیدند. عوارض لقط یکی از سَیَلان (27) بود و دیگری چسبیدن پلکها (التصاق الجفن) (28). البته این داروهای اَکّالهای که برای درمان سبل تجویز میشد نیز عوارضی داشت. این عوارض ناشی از آسیب دیدن برجستگی گوشتی (29) گوشهی داخلی چشم بود، اما بدترین عارضه، سوراخ شدن قرنیه بود؛ 2) روشهای عمدهی درمان جرب، تجویز داروهای اَکّاله و تراشیدن کنارهی داخلی پلک بود. اگر پزشک به حد کافی حاذق نبود، استفاده از این دو روش درمانی ممکن بود سبب بروز شَتْرَه (برگشتگی مزمن پلک چشم) شود؛ 3) روشهای درمان شعر زاید، متعدد بود، از جمله: چسباندن مژههای اضافی، سوزاندن، سوراخ کردن و بخیه زدن، تَشْمیر و تبطین؛ 4) برای درمان انقلاب الشعر از چسباندن مژههای خمیده و تشمیر استفاد میکردند.
نوشتارهای اسلامی- عربی دربارهی تراخم
مرحلهی ترجمهی صرف کتابهای کهن به دست مترجمان عرب زبان متون پزشکی، مرحلهای گذرا بود، زیرا ابوزید حنین بن اسحاق عبادی هم زمان دو کتاب دربارهی بیماریهای چشم نوشت: کتاب المسائل فی العین و کتاب العَشْر مقالات فی العین. این دو کتاب به ویژه از آن نظر اهمیت دارند که شالودههای علم چشم پزشکی را در جهانی که زبان علمی آن عربی بود، بنا نهادند. سپس نوبت به محمدبن زکریا رازی (متوفی 313) رسید که در بغداد تحصیل کرده بود، اما در این زمینه کاملاً تابع اصول و عقاید رایج بود. جلد دومّ کتاب الحاوی فی الطب او چیزی جز نقل قول و ترجمهی مطالب موجود نیست. همین مطلب در مورد الطب المنصوری نیز صدق میکند که در آن رازی جرب را چیزی متفاوت با سبل دانسته است، صرفاً به این دلیل که اولی بر پلک چشم عارض میشود و دومی بر قرنیه و ملتحمه. رازی این فکر را بسط و تفصیل نداد. رسالهی ماالفارق (یا الفروق یا کلام فی الفروق) بین الأمراض او (فصل دوم و سوم) نیز مطالبی بسیار معمولی و متعارف دربارهی سبل دارد.
مهمترین مؤلف کتب چشم پزشکی پس از حنین، در واقع علی بن عیسی الکحّال است که او نیز در بغداد آموزش دید. تذکرة الکحّالین او (تألیف در نیمهی اول قرن پنجم) اثری فوق العاده است که در آن کلیهی دانستههای پیشین بررسی و تحلیل شده است. تنها ضعف این کتاب، که در زمینههای بالینی و درمانی جای برجستهای دارد، این است که بیش از حد پایبند به آرای متأخر جالینوس است. مقالهی دوم تذکرة الکحّالین حاوی بابهایی است که مستقیماً به تراخم مربوط میشوند.
کمی پس از علی بن عیسی، در حدود سال 400 ابوالقاسم عماربن علی موصلی کتاب المنتخب فی علاج امراض العین را نگاشت. این کتاب در واقع صرفاً گردآوری مطالب تذکرة الکحّالین است. موصلی با این کار طرحی کلی از شاهکار سلف خود در میان اهل علم انتشار داد. هم زمان با آنها، ابن سینا (متوفی 428) نیز شخصاً به مطالعهی بیماریهای چشم پرداخت. هرچند که او در تاریخ پزشکی صرفاً به عنوان مشاهده کنندهی درجهی اول شهرت دارد، باید توجه داشت که او میان خیز (30) ملتحمه و به داخل برگشتن مژگان تمایزی قایل بود که جالب توجه است. او با تصحیح نظریات علی بن عیسی، وَردینَج را تعریف کرد. (31) امروزه این تعریف با کموسیس (32) تطبیق میکند که نوعی ورم ملتحمه است که یک حلقه گوشت بر گرد قرنیه ایجاد میکند و از نشانههای شایع تراخم در مرحلهی نخست آن است.
ابوروح محمدبن ابی عبدالله ابن منصور جرجانی، مشهور به زرین دست، جراحان را که بهتر از همه چشم را میشناختند، به صحنهی اصلی بازگرداند. او در 480 نورالعیون را نوشت و آن را به ابوالفتح ملک شاه بن محمد، سلطان سلجوقی (حکـ: 465-485)، اهدا کرد. طبق نظر زرین دست، که اهل شرق ایران بود، چشم پزشک باید بداند که هنر او بر سه پایه متکی است: دنیای عرب زبان و دنیای یونانی و دنیای هندی. او نشان داد که دنیای هندی را به خوبی میشناسد. غافقی از منتها الیه غربی جهان اسلام و اسماعیل جرجانی از منتهی الیه شرقی آن، آخرین مؤلفان برجستهی متون پزشکی بودند. اعتبار غافقی مؤلف کتاب المُرشِد فی الکُحل به سبب یافتههای متعدد اوست. با وجود این، وی چیز تازهای به دانستههای دربارهی تراخم نیفزود. در رسالهی او وضوح، در درجهی اول اهمیت است. اسماعیل جرجانی که در خوارزم طبابت میکرد، یک دایرة المعارف پزشکی با عنوان ذخیرهی خوارزمشاهی به فارسی نوشت و خود آن را به عربی برگرداند. در این کتاب که از همان چارچوب قانون ابن سینا تبعیت شده، مبحث دوم به چشم و آسیب شناسیهای بینایی و درمان آنها اختصاص دارد (بدین طریق تشریح و وظایف الاعضا و خلاصهای از شیوههای درمانی جای خود را در کتاب دارند). فایدهی اصلی کتاب آن است که از دانش چشم پزشکی عصر خود ارزیابی تقریباً جامعی کرده است. این کتاب را پزشکی نوشته که خود عملاً با درمان این بیماری مسری سروکار داشته است و به همین سبب توضیحات بالینی کتاب بسیار دقیق است.
در الکافی فی الکحل (حـ 655) نوشتهی خلیفة بن ابی محاسن حلبی اطلاعات پزشکی به روز نیست، اما این کتاب به شیوهای جالب فهرستی از کتابهای چشم پزشکی عصر خود عرضه کرده است. این امر مجالی میدهد برای ارزیابی کمبودهای رشتهای که جهان اسلامی- عربی آثار فراوانی در زمینهی آن داشت. کتابهایی که پس از آن منتشر شدند، نشان از پیشرفت نداشتند.
در میان آثار چشم پزشکی اسلامی، باید از جرّاحی ایلخانی (870) هم یاد کرد. عنوان این کتاب فارسی است اما مؤلفش، شرف الدین، ترک است. (33) اهمیت این کتاب به سبب تصاویری از روشهای اصلی جراحی چشم است.
سیریل الگود (34) معتقد است که آثار به جا مانده از نوشتههای همچنان معتبر چشم پزشکی در سرزمینهای اسلامی را باید در مصر جستجو کرد. با وجود این، تا دههی 1320 ش/ 1940 که میکروبی بودن عفونت و نیز آنتیبیوتیکها کشف شدند، هم در شرق و هم در غرب، پزشکان بر بیماری تراخم و شناخت و درمان آن تسلط چندانی نداشتند.
دستاور عمدهی آثار پزشکی اسلامی- عربی در مورد تراخم این بود که واگیربودن سبل را نشان داد و شالودههای پیوند میان علایمی را که در واقع از آنِ یک بیماری واحد بودند، پی ریخت. بهبود خود به خود و امکان هم زمانی ابتلای ملتحمه و قرنیه نیز نخستین بار در این متون مطرح شد.
پینوشتها:
1. chlamydia trachomatis
2. eukaryotic
3. fibrous scars
4. follicle
5. pannus
6. trichiasis
7. lachrymal attacks
8. corneal leucoma
9. ocular hypertonia
10. pannus tenuis
11. pannus crasus
12. sarcomatous
13. peritomy
14. nakkaptu
15. On Vistion
16. Aëtius
17. Oribasius
18. Paulus of Aegina
19. Meyerhof
20. The Diagonsis of Eye Disease
21. kirsophatalmia
22. varicose ophtalmia
23. rheum
24. blepharoptosis
25. distichiasis
26. trichiastic entropion
27. epiphora
28. symblepharon
29. carnucle
30. oedema
31. ر.ک. ابن سینا، ج2، ص 119.
32. chemosis
33. جرّاحی ایلخانی، نسخهی خطی، ضمیمهی ترکی 693 کتابخانهی فاتح.
34. Cyni Elgood
منابع تحقیق:
ابن سینا، کتاب القانون فی الطب، بولاق 1294.
Ismail"il b, Hassan DJurdjānī, Discours sur l"œil, tr, B. Thierry C. E., Tehran 1998.
Muhammad b, kssūm Gāfikī, Al Murshid fi-l kuhhl, tr. M. Meyerhof, repr. of the publications of the Institute for the History of Arabic- Islamic science, ed. Fuat Sezgin, Islamic medicine, vol. 55, Vienna 1999.
M. D. Grmek and p. Huard, Le premier manuscript chirurgical turc rédigé par Charaf and Din, ed. Dacosta, Paris 1960.
J. Hischberg Die arabischen Lehrbuecher der Augenheilkunde, Berlin 1905.
J. Hirschberg and J. Lippert, Die Augenheilkunde des Ibn sinâ aus dem arabischen übersetzt und Erläutert, Leipzig 1902.
Is-hâq (809-577 A. D. ). tr. Max Meyerhof, Cairo 1928.
__, Le Livre des questions sur l’œil de Honaïn ibn Ishāq, tr. R. P. Sbath and M. Meyerhof, Cairo 1938.
Ali b. Isā kahhāl, Erinnerugsbuch für Augenärtze, tr. J. Hirschberg and J. Lippert, Leipzig 1904.
Max Meyerhof. “The history of trachoma treatment in antiquity and during the Arabic Middle Ages”, Bulletin of the Ophthalmological Society of Egypy, 29 (1936), 26-87.
منبع مقاله :
هوشنگ اعلم ... [و دیگران]؛ (1391)، تاریخ پزشکی در ایران و تمدن اسلامی (2)، تهران: نشر کتاب مرجع، چاپ اول