حتی اگر کتابخوان هم نباشیم، نام کتاب «پیرمرد و دریا» را شنیدهایم یا احتمالا فیلمش را بازی «آنتونی کوئین» دیدهایم. این داستان، شاهکار یکی از نویسندگان بزرگ دنیاست؛ «ارنست همینگوی». او سالهایی از عمرش را در خانهاش در «کی وست» ایالت «فلوریدا» گذراند. خانهای که تبدیل به یک جاذبهی توریستی شده. ولی این بار، به عنوان جایزه یک مسابقه ادبی در نظر گرفته شد. ادامه را در بنیتا بخوانید.
مسابقه ادبی جالبی برگزار شد. 2100 نویسنده از تمام جهان در مسابقهای شرکت کردند که در آن باید داستانی 500 کلمهای مینوشتند. جایزهاش هم بسیار جذاب بود؛ 10 روز اقامت در خانه ارنست همینگوی. برنده این مسابقه «دنیس وودز» ایرلندی بود. او با نوشتن داستان کوتاه «کاغذ دیواری»، 10 روز مهمان خانه ارنست همینگوی شد.
ارنست همینگوی نویسندهای است بسیار توانا که به خاطر پیرمرد و دریا جایزه نوبل را برد. او زندگی متلاطمی داشت. 4 بار ازدواج کرد و 3 پسر داشت. او در سال 1961 خودکشی کرد.
دنیس وودز برنده این جایزه استثنائی شد و 10 روز در خانه همینگوی اقامت کرد و در میان یادگاریهای همینگوی، دست به قلم برد. بخشهایی از خاطرات او را از این خانه میخوانیم.
«من افتخار نوشتن در خانه ارنست همینگوی را داشتم... من اولین نویسندهای هستم که بعد از همینگوی، امکان انجام چنین کاری را پیدا کردم.»
« میز من اینجاست، میز او هم همینجاست. لپتاپ من روبهروی دستگاه تایپ او قرار گرفته. چشمانش از پرترهای که روی دیوار نصب شده به من خیره شدهاند.»
«من در خانه ارنست همینگوی در «کیوست فلوریدا» تنها هستم. جا دارد از سر احترام سکوت کنم. گربهها اینجا حکمفرمایی میکنند، درست همانطور که همینگوی دلش میخواست».
«در اتاقهای دلپذیر گشتی زدم، به سمت حمام و سرویسها رفتم، سرکی کشیدم و پیش از رفتن به طبقه دوم که استودیو «همینگوی» بود، صدایی برای گربههای لمداده درآوردم. در ورودی کوچک استودیو، از پنجره مشبک اتاق نگاهی انداختم به جایی که این برنده نوبل ادبیات بسیاری از شاهکارهایش را در آن خلق کرد. حالا کلید این مکان مقدس را به من دادهاند و اینطور شد که ما هماتاق شدیم، من و او (همینگوی) .»
«در را میبندم و وقت استراحت در اصلی را هم پشت سرم قفل میکنم. علامتی بود که حضور یک غریبه را نشان میداد، اما صدای پایشان روی پلههای آهنی بیرون و چیلیک چیلیک آرام دوربینهایشان که به سمت من نشانه میروند، حواسم را پرت نمیکند. بازدیدکنندهها محترماند، نمیخواهند مزاحمت ایجاد کنند، همانطور که من نمیخواهم لحظات اختصاصی «همینگوی» آنها را مغشوش کنم. لبخند میزنم و سری تکان میدهم، آنها هم با لبخند سر تکان میدهند و همه ما اینجا هستیم.»
«زیبا، زیبا، زیبا» این را زنی که به داخل میآمد، گفت و منظورش من نبودم. این اتاق خیلی دوستداشتنی است. کاشیهای قرمزرنگی دارد، مرتب و روشن است و جوایز، آثار هنری، قفسههای کتاب و صندلی راحتی روی آن سایه انداخته. جایی دور از چشم، یک توالت فرنگی و حمام قرار دارد. پنجرهها رو به باغهایی بسیار تاریکتر از روزهای خانه «همینگوی» باز میشوند. باغی چنان انبوه که باعث میشود رماننویسان شروع به یاوهسرایی کنند: بوته یاسمن، پلومباگو، درخت گل ابریشم، پیلگوش و درختان پرطراوت و مهیج و آتشینرنگ.
«خانه منظره یک استخر شنا را دارد. این استخر خصوصی ایده «همینگوی» بود و «فایفر» زمانی که همسرش برای پوشش جنگهای داخلی اسپانیا رفته بود، آن را به راه انداخت. وقتی «همینگوی» برگشت، از دیدن فیش 20 هزار دلاری آن وحشتزده شد، با اینکه «فایفر» خود بیشتر این پول را پرداخت کرد. این استخر بین محلیها هم چندان محبوب نبود. از مرجانهای سخت تراشیده شده بود و باید با آب دریا پر میشد. در زمان رکود بزرگ، این تنها استخر خصوصی تا فاصله 150 کیلومتری بود. به همین خاطر چیز خاصی بود، استخری گرم و آبیرنگ زیر نخلها»
«گربههای ششانگشتی همینگوی جاذبه مهمی هستند. 53 قلاده از آنها، حدوداً همان تعداد زمان حیات همینگوی، در فضای این ملک رفتوآمد دارند. از سال 1961 که خانواده «همینگوی» این خانه را به «برنیس دیکسون» فروختند، در مالکیت او باقی مانده. «دیکسون» این مکان را به موزه تبدیل کرد».
«این جزیره مرجانی سه در چهار کیلومتری که از آمریکای شمالی آویزان است و آب شیرین ندارد، با تاریخ گره خورده. این جزیره که بین خلیج مکزیک و دریای اطلس واقع است، همسایه سومین تپه بزرگ دریایی جهان و کشور کوباست. کیوست از میان گیاههای شاهپسند و کشتیشکستهها رشد پیدا کرده. این مکان خوشاقبال، اسقاط جمع کنها، ماهیگیران، قاچاقچیها، تولیدکنندگان سیگار، سربازان، هیپیها و... را به سمت خود کشانده است.»
«به خانه همینگوی برمیگردیم. وقتی داشتم هوا میخوردم، یک راهنما برای حرف زدن درباره «اجتماع» «آنه انرایت» نگهم میدارد. روزش را با گفتن از «جاده سبز» میسازم. بعدا وقتی در کتابخانه هستم، میشنوم که زنی به دوستانش میگوید: «اون خیلی واقعیه!» منظورش من هستم. من هم کمی تکان میخورم و لبخند میزنم و همه میزنیم زیر خنده. رو به آنها میگویم: «هنوز مجسمه مومی نشدهام.» یک بازدیدکننده دیگر مشتش را میفشارد و یواش میگوید: «تبریک میگم.» کلام سخاوتمندانهای است در یک هفته سخت.»
«در طول سه هفته اقامت در کیوست، 10 روز را در استودیو هستم. اما روبهروی «همینگوی» بنشیم و چه بنویسم؟ شاید یک داستان که اولین اثر کارشدهام باشد یا بخشی از همان رمان با موضوع کیوست؟ اما همه اینها کمی بیش از حد شبیه یک روز در اداره میشود و این اصلاً یک روز معمولی اداری نیست. به نظرم بهتر است منتظر باشم ببینم چه پیش میآید.»
«من تا حالا در چنین فضایی کار نکردهام و فکر میکنم هرگز هم این اتفاق تکرار نشود...»
در پایان نگاهی می اندازیم به خانه همینگوی