تاریخ خبر : 1392/10/13 – «پیتر هاروکی» خبرنگار اجتماعی یک مجلهی اقتصادی در جمهوری چک است که یک ماه در ایران اقامت داشت و اقامتش در ایران را «زندگی» و نه «سفر» میداند.
او با گردشگرهای دیگر تفاوت دارد. سفر برایش نهتنها جزیی از زندگی که جزیی از حرفهاش هم بهشمار میآید و شاید همین امر سبب شده است که نگاهی بسیار تیزبینانه و متفاوت با دیگر گردشگران داشته باشد. این را میتوان از شکل سفرش هم فهمید؛ او تنها و بهشکل زمینی سفر میکند و دوست ندارد سوار هواپیما شود و فاصله را درز بگیرد. دوست دارد مسیر سفرش را با چشم دنبال کند و بزرگترین جاذبهی گردشگری هر سرزمینی را آدمها میداند، نه یادمانهایی که از هزاران سال پیش به یادگار ماندهاند.
پیتر سفرش را از جمهوری چک شروع کرد و میخواهد سهماه دیگر بعد از رسیدن به چین، به آن پایان دهد. او برای گرفتن ویزای چین یکماه در ایران توقف کرد و معتقد است، توقفش در ایران بیشتر از جنس زندگی بود تا سفر. ایران برای پیتر، کشور عجیبی است که با تصورش خیلی تفاوت داشت. او دوستداشتنیترین جاذبهی ایران را مردم و رفتار دوستانهی آنها دانست.
خبرنگار سرویس گردشگری خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با پیتر هاروکی، همکاری که از آن سوی مرزها آمده است، گپوگفتی داشت تا از اوضاع و احوال جهانگردی و بویژه سفرش در ایران مطلع شود.
کمی از برنامهریزی که برای سفرتان داشتید بگویید. چگونه این مسیر را انتخاب کردید و تصمیم گرفتید به ایران هم بیایید؟
تصمیم برای این سفر را یک سال پیش گرفتم. میخواستم به دیدن شرق و بخصوص چین بیایم. برای رفتن از پراگ به چین دو راه وجود داشت؛ یکی از شمال، از قزاقستان که همهی مسیر بیابان بود و راه دیگر، راهی از جنوب بود که میشد از طریق آن، جمهوریهای کوچک شوروی را دید و راهی بود که مارکوپولو هم از آن آمد و من این راه را انتخاب کردم.
من تنها سفر میکنم و دوست دارم زمینی و از جاده سفر کنم، چون هم از پرواز میترسم و هم دوست ندارم سوار شوم و بعد جایی پیاده شوم. تنهایی سفر کردن را خیلی دوست دارم، چون وقتی تنهایی سفر میکنی، میتوانی تماممدت مردم را ببینی. من خیلی به مکانهای تاریخی علاقهمند نیستم. بیشتر دوست دارم دربارهی آدمها و داستانهای آنها بدانم.
وقتی سفرم را شروع کردم، خیلی ایران را نمیشناختم، فقط میدانستم رییسجمهور جدیدی آمده که از قبلی لیبرالتر است و میدانستم کشوری اسلامی است. دربارهی تاریخ ایران و جنگهای اسکندر، داریوش و ایران و یونان هم چیزهایی در مدرسه خوانده بودم و میدانستم ایران، کشوری باستانی است؛ اما چیزی دربارهی انقلاب اسلامی و اتفاقهای اخیر در ایران نمیدانستم. فقط یک چیزهایی را از طریق سیاستمداران ایرانی شنیده بودم. احمدینژاد را میشناختم که گفته بود «هولوکاست دروغ است» و «اسراییل باید نابود شود»؛ اما وقتی به ایران آمدم، چیزی که از ایران دیدم با انتظارم خیلی متفاوت بود. انتظار داشتم مردم محافظهکارتر و منزویتر باشند. همچنین انتظار داشتم کشور فقیری را ببینم؛ اما ایران کشور مدرنی است و رفتار مردم هم خیلی دوستانه است.
من از مرز «نوردوز» به ایران آمدم و از آنجا یک مرد ایرانی، من را به جلفا آورد و از جلفا با قطار به تبریز آمدم و تبریز اولین شهری بود که در ایران دیدم. اتفاقهای زیادی برای من در آنجا افتاد. در تبریز، اولین بازار و مسجد را دیدم. برای اولینبار «آب گوشت» خوردم و اولین قلیانم را کشیدم. تبریز شهر خیلی هیجانانگیزی بود، چون در این شهر همهچیز را برای بار اول تجربه میکردم. بعد از دیدن تبریز، شهرهای دیگر آنقدر برایم هیجانانگیز نبود. در تبریز با مردی آشنا شدم که خیلی خوب انگلیسی حرف میزد و 31 سالش بود. وقتی ازش پرسیدم چرا ازدواج نکرده است، گفت چون پول کافی نداشته که ازدواج کند و پول، معیار مهمی برای دخترها در ایران است. این موضوع، خیلی غمگینم کرد.
از تبریز به شهرهای ساحلی رفتم بعد از اردبیل، تالش، هشتپر، آستارا، رامسر، تنکابن و چالوس را دیدم و بعد به تهران آمدم. اولین ساحلی که دیدم، در تالش بود که خیلی با انتظار من از ساحل متفاوت بود. شب ساحل، خالی بود و من توانستم آتش درست کنم و کنار ساحل بخوابم. چند نفر از مردم کُرد هم من را مهمان کردند که روی فرش آنها کنار ساحل بنشینم و چای بخورم، چیزی که در کشور من اتفاق نمیافتد؛ اما عجیبتر از همه این بود که دخترها در ساحل با لباس کامل و پوشیده شنا میکردند.
چه چیزی را بیشتر از همه در ایران دوست داشتید؟
مردم ایران را بیشتر از همه دوست داشتم و چیزی که دوست نداشتم، برخی محدودیتها برای زنان و آلودگی بود؛ جنگلها و کوه هم آلوده بودند. من این را دوست ندارم و فکر میکنم که این شرایط، زمان میبرد تا تغییر کند، چون این تنها مشکل ایران نیست و کشورهای دیگر هم از این مشکل رنج میبرند. وقتی به تهران آمدم بیشتر متعجب شدم، چون این شهر با شهرهای دیگر تفاوت داشت. من اینجا آدمهای لیبرالتری را دیدم که به شیوهی متفاوتی زندگی میکردند. کسانی که نگاه منتقدانهای به سیاست داشتند.
من همینطور از حمل و نقل مدرن ایران در مقایسه با ارمنستان متعجب شدم. فکر میکردم حمل و نقل در ایران، قدیمی است، چون در ارمنستان، گرجستان و حتی اوکراین و روسیه، اتوبوسها بسیار قدیمی بودند؛ اما ایران اینگونه نیست. من در ایران یکماه ماندم و در واقع، اینجا زندگی کردم. بیشتر گردشگران احتمالا میگویند از شیراز و اصفهان خیلی لذت بردند؛ اما تهران برای من خیلی متفاوت بود. وقتی من از هتلم در تهران بیرون میرفتم، برایم مثل ماجراجویی بود. آدمهایی را میدیدم که با من حرف میزدند، با آنها به پارک و کافه میرفتم و حتی من را برای شام به خانهشان دعوت میکردند و از خودشان میگفتند. شاید آنها میخواستند انگلیسی تمرین کنند و شاید میخواستند از زندگی روزمرشان، با دیدن آدمهای خارجی کمی فاصله بگیرند. بنابراین تهران قطعا برای من بهترین شهر بود، چون من در اینجا پانتومیم بازی کردم و از بودن با آدمها خیلی لذت بردم.
علاوه بر این، چیزی که بهعنوان یک روزنامهنگار در ایران برای من جالب بود، نشانههای جنگ ایران و عراق بود که در هر شهر و روستایی نشانهای از این جنگ دیده میشود. من نمیدانستم چقدر این جنگ برای ایرانیها مهم بوده، البته حالا هم فقط فهمیدم جنگی رخ داده، اما نمیدانم چه کسی مهاجم بوده؟ کی خوب بوده و کی بد؟ اما گویا عراق مهاجم بوده و از سوی کشورهای غربی حمایت میشد. شاید همین جنگ، دلیل این باشد که ایران این اندازه به غرب مشکوک است و فکر میکند که غربیها از دشمنان ایران حمایت میکنند. همچنین فهمیدم که رابطهی ایران و غرب و حل آن به این آسانی نیست و فقط به رابطهی سیاسی بین ایران و آمریکا ختم نمیشود.
من به چیزهایی که چهارهزار سال پیش رخ داده است، علاقه ندارم؛ اما زندگی روزمره خیلی برایم اهمیت دارد. اینکه برای ایرانیها هنوز داستان این جنگ زنده است، هنوز تمام نشده و در جریان است، خیلی اهمیت دارد. در ایران شما میتوانید خاطرهی جنگ را همهجا ببینید. در همدان، من به موزهی جنگ رفتم که خیلی حیرتانگیز بود و من آن را از بنای پرسپولیس (تخت جمشید) بیشتر دوست داشتم.
در ایران دچار مشکل نشدید یا چیزی نبود که برای شما بهعنوان گردشگر آزاردهنده باشد؟
بدترین چیز، هوای آلودهی تهران بود. در تهران نمیتوانستم نفس بکشم. برای همین سیگار کشیدن را قطع کردم. همچنین در ساحل با مشکل مواجه شدم، چون در ساحل، عکسهایی گرفتم که پلیس آنها را پاک کرد، چون در پسزمینهی عکسها، چند زن حضور داشتند؛ اما وقتی پلیس عکسها را پاک میکرد، مردم دور پلیس جمع شده بودند و زنهایی هم که در آنجا حضور داشتند به او شکایت میکردند که چرا عکسها را پاک میکند. این خیلی برای من عجیب بود، حتی آنها بعد میگفتند که از ما عکس بگیر و آدرس فیسبوک من را گرفتند. من فکر کردم یک تفاوتی بین آن چیزی که دولت ایران از مردمش نشان میدهد، با مردم واقعی وجود دارد. مردم در غرب، بیشتر ایران را از طریق تصویر رسمی سیاسی میبینند؛ اما مردم ایران متفاوت با این تصویر هستند.
در این سفر بیشتر کجا اقامت داشتید و وضعیت اقامتگاهها را در ایران چگونه دیدید؟
در جلفا، در هتلهای ارزان ماندم؛ اما در تهران، در یک خوابگاه که بیشتر از یک نفر در یک اتاق آن میخوابد، زندگی کردم. جایی مثل یک هاستل معمولی در اروپا. در شیراز هم در هاستلی به همین صورت ماندم؛ اما وقتی دربارهی وضعیت توریسم در ایران حرف میزنیم، باید بگویم محوطههای تاریخی برای توریستها خوب آماده شده است؛ اما توریستهایی هستند که میخواهند طبیعت ایران را ببیند و در طبیعت، در جنگل و کوه بمانند. در این جاها هیچ نشانهگذاری وجود ندارد و فقط میتوانید با کمک راهنماهای محلی، این بخشها را ببینید که کنار آمدن با آنها خیلی هم راحت نیست.
بیشتر توریستهایی که از غرب میآیند، کتاب «lonely planet» را همراه دارند و احتمالا همه به مکانهای شبیه به هم میروند. این کتاب اطلاعات خیلی خوبی دارد، اما مشکل این است که سبب میشود همهی توریستها جاهای شبیه به هم را ببیند. من در دو هفتهی اول سفرم، این کتاب را نداشتم و از نظرم، آن بخش از سفرم بهتر بود. بعد این کتاب را خریدم و براساس آن سفر کردم؛ اما بعد دوباره تصمیم گرفتم آن را کنار بگذارم، چون این کتاب تمام مدت شما را مجبور میکند جاهای مختلفی را ببینید. میگوید باید اصفهان، شیراز، مشهد، کرمان و یزد را ببینید و همهاش باید با عجله از شهری به شهری و از جایی به جای دیگر بروید؛ اما من این کتاب را رها کردم و به شیوهی قدیمی خودم، یعنی دیدن آدمها برگشتم، چون فکر میکنم این روزها زندگی خیلی سریع شده است و ما نیاز داریم یک مقدار سرعت آن را کم کنیم.
در حرفهایتان گفتید ایران با تصور شما خیلی متفاوت بود، وقتی به کشورتان برگردید، آیا میخواهید کاری کنید که تصویری واقعی از ایران به مردم ارائه شود؟
وقتی من به مادرم گفتم به ایران میروم، خوشحال نشد، چون چیزی که از ایران شنیده بود، فقط از طریق خبرها بود. متأسفانه در ذهن مردم غرب، اسلام با بنیادگرایی درهم آمیخته است؛ اما من حتی فلسطین را هم دیدهام و اینطور فکر نمیکنم. چیز مهم دیگری که میخواهم به شما بگویم این است که در ایران، مردم شما را بهراحتی به زندگیشان دعوت میکنند. فکر میکنم وقتی مردم بیشتری به ایران سفر کنند، این شرایط تغییر میکند، چون در کشور من هم وقتی کمونیسم سقوط کرد و در سال 1989 میلادی مرز بین ما و غرب از بین رفت. مردم غرب به کشورهای اروپای شرقی آمدند و مردم، این مسافرها را به خانههای خود دعوت میکردند و به آنها غذا میدادند. شاید این شبیه به شرایط اکنون ایران باشد و 20 سال دیگر، این حالت تغییر کند و شاید مردم ایران هم تغییر کنند و دیگر دیدن توریستها برای مردم جالب نباشد. من یک ستون در روزنامهام دارم و میخواهم مردم کشورم دربارهی این تفاوتها بدانند. فکر میکنم درهای ایران در حال باز شدن روی غرب است و این، وظیفهی دولتمردان است که نشان دهند ایرانیها چقدر دوستانهاند و دنبال جنگ نیستند.
دربارهی بقیهی سفرتان بگویید از ایران به کجا میروید؟
برنامهی من از پراگ شروع شد و به بیجینگ ختم میشود. قصد داشتم دو هفته در ایران بمانم، اما یکماه ماندم. من از مرز مشهد، از ایران خارج میشوم و تا سهماه آینده در سفر میمانم و مقصد نهاییام چین است و بعد به پراگ برمیگردم.
نظرتان دربارهی امنیت ایران برای یک توریست خارجی چیست؟
ایران برای من خیلی امن بود؛ اما به هر حال من مرد هستم و فکر نمیکنم ایران به همین اندازه برای زنها امن باشد، چون زنهایی را در سفرم دیدم که مشکلاتی را تجربه کرده بودند.