تا پیش از دهه ی 70 میلادی، بیش تر والدین خود را موظف می کردند که برای تأمین آرامش و سلامت روانی فرزندان شان حرفی از جدایی و
طلاق به میان نیاورند و علی رغم اختلافات و درگیری های بسیار به زندگی زناشویی خود ادامه دهند، اما پس از آغاز این دهه، نظریه ی تازه ای مطرح شد که بر ساختار ذهنی و فکری خانواده ها تأثیر گذارد. نظریه ی جدید بر این مبنا بود که زندگی فرزندان در خانواده هایی که پر از تنش و درگیری است، اثرات بسیار مخربی بر فکر و روح آن ها دارد، پس جدایی والدین برای این دسته مفیدتر و بهتر است. با اعلام این نظریه ی جدید تعداد زیادی از خانواده های پرتشنج به این راه حل تازه روی آوردند و جدا شدن والدین باعث بازگشت آرامش به زندگی فرزندان شد.
متأسانه در فرهنگ ما، نظیر بسیاری از کشورهای دیگر، هنوز بسیاری از پدرها و مادرها ماندن در خانواده های افسرده ساز و پرخاشگر و بزهکارپرور را بر خلاص کردن کودکان از فشارهای وصف ناپذیر بیش تر ترجیح می دهند و اسم آن را نیز فداکاری بزرگ در حق کودکان می گذارند. در حالی که در بسیاری از موارد نه تنها در حق کودکان هیچ کمکی نکرده اند بلکه همان قابلیت هایی را که می توانست در شرایطی پس از دوری از مشاجرات منجر به آرامش و رشد کودک شود، با ده ها مشکل و آسیب بر کودکان معاوضه کرده اند. علی رغم میزان بالای
طلاق در ایران علت اصلی بسیاری از طلاق ها خلاص کردن فرزندان از زندگی نابه سامان نیست، بلکه این خود والدین هستند که دیگر نمی توانند بمانند و به خاطر خود می روند، همان طور که وقتی به دلایل مشکلات اقتصادی، ترس از حرف مردم، ضعف های شخصیتی، ترس از تنها ماندن در آینده و ده ها توجیه ریز و درشت دیگر، در همان زندگی می مانند و بیش ترین آسیب را نصیب کودکان خود می کنند. اگر در چنین مواقعی از آنان پرسیده شود: «چرا در این شرایط تنش زا می مانید؟» پاسخ می دهند: «به خاطر فرزندانمان مانده ایم» و وقتی به آن ها گفته می شود: «اگر ملاکتان در زندگی آرامش فرزندان تان است و اگر می خواهید کاری کنید که به نفع فرزندان تان باشد بهتر است
طلاق بگیرید»، دیگر پاسخی ندارند.
در طی سال ها مشاوره و روان درمانی بارها و بارها این گفت و شنود تکراری را با پدران و مادران پرتنش داشته ام و در انتها هم به این نتیجه رسیده ام که این والدین هستند که خود نمی توانند از آن زندگی خارج شوند و علی رغم توصیه های متخصصان بر جدایی آنان و مخرب بودن شرایط زندگی برای کودکان، در پشت سنگر فرزندان خود پنهان می شوند. متأسفانه وقتی والدین می خواهند ماندن غلط خود را در وضعیتی که برای فرزندان شان زیان آور است، توجیه کنند، می گویند: «مگر
طلاق چیز خوبی است که باید از همسرم جدا شوم؟ فرزندان من نیاز به پدر و مادر هر دو دارند.» متأسفانه آن ها جوری حرف می زنند که انگار در مدینه ی فاضله زندگی می کنند و کودکان شان در عشق، احترام و آرامشی وصف ناپذیر به سر می برند و تاکنون هیچ آسیبی گریبان آن ها را نگرفته است. آن ها انگار متوجه نیستند که هیچ کس
طلاق را برای زندگی معمولی و با کارکرد سالم، پیشنهاد نمی کند بلکه
طلاق همیشه راهی است منطقی برای خانواده هایی که روان و جسم کودک را در زیر چرخ های بحران های خود له کرده اند و هنوز از اساس مسئولیت خود در برابر فرزندان شان داد سخن می دهند.
طلاق برای یک زندگی معمولی بدون اشکال اساساً خطایی بسیار فاحش است که از سوی کم تر کسی برای خانواده ای تجویز می شود. از این رو در زمانی که در شرایط منفی خانواده کودکان را به سمت اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، خودکشی و بزهکاری می کشاند، شجاعانه ترین تصمیمی که والدین می توانند بگیرند
طلاق است.
هرچند نظام فرهنگی ما بر پاسداری و مراقبت از کیان خانواده بنا شده است ولی نمی توان بر واقعیت ها و آسیب های اجتماعی چشم فرو بست.
طلاق یک آسیب اجتماعی است که تبعات مخرب خود را دارد ولی آثار سوء خانواده های پرتنش و درگیر به مراتب بر فرزندان بیش تر از تأثیرات منفی
طلاق است.
در این زمینه روزالیند بارنت، پژوهشگر استرالیایی، می گوید: فرزندان خانواده های پرتنش، مشکلات رفتاری بیش تری نسبت به فرزندان
طلاق دارند، بنابراین اگر والدین به جای تلاش برای تداوم یک رابطه ی پر از درگیری و مشاجره اقدام به جدایی کنند و پس از جدایی رابطه ای سالم و مسالمت آمیز با همسر سابق خود که پدر یا مادر فرزندشان است، برقرار کنند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان کمک کنند و باعث ارتقای شخصیت او شوند. وی افزود: در بسیاری از موارد،
طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگی می شود. مادران سالم تر و شاداب تر می توانند فرزندانی آرام تر و فعال تر تربیت کنند و موجب تقویت اعتماد به نفس در فرزندان شان شوند. شاداب تر شدن مادر و بازگشت وی به زندگی عادی باعث ایجاد انگیزه در فرزندان می شود و به آن ها اطمینان می دهد که در هر مرحله از زندگی می توان با مشکلات مبارزه کرد و سربلند بیرون آمد.
منبع مقاله: خدابخشی، رامین؛ (1388)، سرپرستی پس از جدایی (تلاشی آگاهانه برای جبران خطاهای خودآگاه و ناخودآگاه)، تهران: نشر قطره، چاپ اول