مقدمه
فرایند توسعه اجتماعی، جوامع در حال گذار، از جمله ایران را دستخوش تغییرات اجتماعی بنیادین و گسترده ای ساخته و ماهیت بنیادین و فرایند سریع و ناموزون این تغییرات نیز مسائل و آسیب های اجتماعی متعدد و متنوعی را برای این جوامع در پی آورده است. افزایش نسبت دختران و زنان دارای تحصیلات عالی در جامعه در دهه های اخیر یکی از این مسائل است. اگرچه افزایش نسبت زنان تحصیل کرده یکی از اهداف دولت ها در مسیر دستیابی به توسعه پایدار و استفاده از ظرفیت های بالقوه ی جمعیت کشور است، با این حال افزایش نسبت زنان در دانشگاه ها در مقایسه با مردان، اگر در کنار عواملی همچون تأخر فرهنگی، که در کشورهای در حال گذار وجود دارد، قرار گیرد می تواند منجر به مسائل متعددی شود.
این تأخر فرهنگی در پایگاه اجتماعی زن و انتظارات دو نقش سنتی و مدرن از او در جوامع در حال گذار، باعث می شود که زنان برای حفظ پایگاه اجتماعی خود و به ویژه ایجاد روابط دلخواه در خانواده و همچنین ایفای نقش مورد نظر دچار چالش شوند. این وضع همچنین باعث تضعیف اجماع بین اعضای جامعه و خرده فرهنگ های مختلف در خصوص تعریف نقش اجتماعی می شود. در نتیجه در حالی که زنان تحصیل کرده خواهان تحقق ارزش های مدرن در روابط زناشویی هستند و گاه از سرمایه فرهنگی بیشتری نسبت به همسران خود برخوردار هستند، انتشارات سنتی از نقش آنها همچنان پابرجاست.
1- ارزش های مدرن و سنتی و جایگاه زنان
به طور کلی، خانواده آیینه ای از اجتماع است که کلیه تحولات و تغییرات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در کارکرد این نهاد تأثیر می گذارد و در واقع بحران های اجتماعی، نقش این کارکرد را تضعیف می کند. چنانکه گفته می شود، درصورتی که خانواده نتواند در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به وظایف خود عمل کند، به عنوان عامل منفی در شخصیت سازی نسل آینده عمل خواهد کرد. در این میان، زنان در خانواده به عنوان یکی از پایه های اصلی، نقش بسزایی ایفا می کنند. لذا هرگونه تغییر در وضعیت آنان می تواند پیامدهای بسیاری بر ساختار خانواده به جا گذارد. افزایش تحصیلات زنان در سال های اخیر یکی از این تغییرات است.
امروزه با توجه به افزایش اهمیت دانش بشری در اداره ی امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، دسترسی گروه های مختلف اجتماعی به نهادهای آموزشی، از اهمیت ویژه ای برخوردار شده است. در میان گروه های اجتماعی که در مبارزات اجتماعی و سیاسی خود، تأثیر بر نهادهای آموزشی و به طور خاص، نهادهای آموزش عالی را مدنظر داشته اند، می توان به اقلیت های گوناگون و از جمله زنان اشاره کرد.
مسائل زنان، امروزه واقعیتی گریزناپذر، مهم و حساس است. تمایل و توانایی روزافزون زنان در خارج از خانه و از همه مهم تر، ارتقای سطح و تنوع تحصیلات و تخصص های علمی و فنی آنان، آثار و تبعات متعددی بر نظام ارزش ها و هنجارهای فرهنگی، الگوی توزیع و تخصیص نقش ها، شکل گیری روابط اجتماعی و نیز ساختار نهادهای اجتماعی همچون خانواده، روابط زناشویی و تعامل با خویشاوندان باقی گذارده است ( رستگار خالد، 1383: 9 ).
در کشور ما نیز آمارها نشان از سیر صعودی تحصیلات زنان در مقطع آموزش عالی دارد. بر طبق آمار، 62 درصد از پذیرفته شدگان دانشگاه ها را دختران تشکیل می دهند؛ به گونه ای که از سال 1362 تاکنون نمودار قبولی دختران در آزمون دانشگاه ها، سیری عمودی را نشان می دهد. در سال 1362 زنان 42 درصد از شرکت کنندگان در کنکور را تشکیل می دادند، تنها 32 درصد از آنها موفق به کسب مجوز ورود به دانشگاه شدند. از سال 1362 تا 1371 تعداد شرکت کنندگان تقریباً ثابت ولی درصد پذیرش تغییراتی داشته است و در هر سال نسبت دختران به پسران بیشتر شده است. در سال 1379 این درصد ناگهان رشد بی سابقه ای یافت؛ به طوری که در سال 1379 و 1380 در همه رشته ها به غیر از گروه ریاضی و فنی نسبت پذیرش دختران بیش از پسران بود. آمار مربوط به دختران در سال 1382 به 62 درصد رسید ( اعظم آزاده، 1387: 97 ). همچنین از میان پذیرفته شدگان کنکور سال 1386 که حدود 418000 نفر را شامل می شود، 264000 نفر، یعنی 63 درصد آنان را دختران تشکیل می دهند و 37 درصد دیگر که معادل 154000 نفر بود اختصاص به پسران داشت ( هاشمی، 1387: 6 ).
بنابراین، افزایش تحصیلات دختران به عنوان عاملی مهم که می تواند نتایج مثبت و منفی بسیاری در ساختارهای اجتماعی و سپس تغیر در افکار، اندیشه ها، ارزش ها، انتظارات و تکالیف زناشویی و ... ایجاد کند، باید مورد توجه قرار گیرد. این افزایش می تواند دو پیامد مهم برای خانواده ها در پی داشته باشد؛ از یک طرف توزیع و تسلط بر منابع قدرت در خانواده، همچون درآمد، شغل، منزلت و ... را تحت تأثیر قرار می دهد و از طرف دیگر، نگرش های آنان به نقش و جایگاه خود در جامعه و خانواده را تغییر داده و موجب سربرآوردن انتظارات جدید می شود ( مهدوی، 1382 و چابکی، 1382 و عارفی، 1382 و احمدی، 1383 و مهدی زاده، 1386 ).
به نظر می رسد، برای زنانی که تحصیلات گاه بالاتری نسبت به همسران خود دارند و به تبع آن از درآمد و منزلت اجتماعی بالاتری نیز برخوردار هستند، پذیرش جایگاه و نقش سنتی با مشکلات فراوانی روبه رو است. نباید از یاد برد که در اکثر جوامع، مردان نسبت به زنان به لحاظ ابعاد سه گانه قشربندی اجتماعی، یعنی « تحصیلات »، « شغل » و « درآمد » از موقعیت بالاتری برخوردارند و در ایران نیز بر اساس آمارهای منتشر شده تا دهه اخیر این گونه بوده است، زیرا به هر حال تأثیر برتری و تسلط پایگاه مردانه مستقل از فرض به حداکثررسانی پایگاه، همیشه وجود داشته است ( اعظم آزاده، 1385 ). نتایج تحقیقات اعظم آزاده نشان می دهد: بین دو متغیر شیوه جامعه پذیری نقش های جنسیتی زن و مرد در خانواده و خشونت علیه زنان رابطه متوسط، منفی و معناداری ( r= -0/348 ) وجود دارد. به عبارتی، هرچه شیوه جامعه پذیری نقش های جنسیتی ( تصور سلطه گرایانه مرد از نقش خود و تصور فرمانبردارانه زن از نقش جنسیتی خود ) بیشتر باشد، خشونت در خانواده کمتر است، چرا که مرد فقط دستور می دهد و زن اطاعت می کند. خشونت بیشتر در خانواده هایی امکان بروز پیدا می کند که در پذیرش نقش جنسیتی اختلالی پیش آید و نظم مستقر و مورد انتظار در خانواده مورد سؤال قرار گیرد. بنابراین، ارتقای سطح تحصیلات زن از یک سو و قرابت تحصیلی زوجین از طرف دیگر می تواند باعث بر هم ریختن نظم سنتی و پذیرش عناصر مدرن در خانواده شود.
مطابق تحقیقات « گلس » مردانی که دارای تحصیلات رسمی کمتر از همسر خود هستند، خشونت بیشتری نسبت به زن خود اعمال می کنند ( حسینی، 1385: 94 ). مردانی که به دلیل تربیت خاص خانوادگی خود و شاید تحصیلات پایین خود، تنها وظیفه زن را در چهارچوب وظایف زناشویی و فرزندپروری می دانند و هیچ گونه حق مشارکت اجتماعی و اقتصادی برای زنان قائل نیستند، در ارتباط و مواجه با زنانی که استفاده از تحصیلات را در جهت بهره برداری های اقتصادی و اجتماعی، حق خود می دانند، به آرامش نخواهند رسید. تفاوت ذهنیات و انتظارات زنان و مردان در این موارد می تواند به نتایج کاملاً منفی در روابط خانوادگی منجر شود. نتایج تحقیقات متعدد نیز نشان می دهد: بین متغیرهای تحصیلات و درآمد زن با انواع خشونت مردان بر ضد زنان ( روانی، جسمی، اجتماعی و کلی ) رابطه مثبت و معناداری وجود دارد ( زنگنه و احمدی، 1381 و بلالی و حسنی، 1388 و جلالی و دیگران، 1385 و عزیزیان و ساروخانی، 1380 ). همچنین ضریب همبستگی اسپیرمن نیز رابطه معکوس و معناداری با خشونت اقتصادی شوهران بر ضد زنان نشان می دهد. به این معنا که با افزایش میزان تحصیلات یا درآمد زن، میزان انواع خشونت شوهران بر ضد زنان افزایش می یابد ولی خشونت اقتصادی کاهش می یابد. همچنین با افزایش تحصیلات یا درآمد شوهر، میزان هر یک از انواع خشونت شوهران بر ضد زنان کاهش می یابد ( زنگنه و احمدی، 1381: 182 ).
سایر نتایج این تحقیق حاکی از آن است که در خصوص زنان و شوهران شاغل و غیرشاغل، میانگین هر یک از انواع خشونت شوهران بر ضد زنان در خانواده تفاوت معناداری وجود دارد. به تعبیری زنان شاغل در مقایسه با زنان غیرشاغل بیشتر مورد هر یک از انواع خشونت شوهران شان قرار می گیرند، اما شوهران شاغل، در مقایسه با شوهران غیرشاغل کمتر به انواع خشونت بر ضد همسران شان اقدام می کنند. بنابراین می توان گفت: اشتغال زن و افزایش تحصیلات و درآمد او همچون تهدیدی بر ضد پایگاه انتسابی برتر شوهر قلمداد می شود و قدرت شوهر را در روابط خانوادگی تقلیل می دهد.
2- ناهمگنی تحصیلی و قدرت در خانواده
در نظریه مبادله فرض بر این است که انسان به طور منطقی به دنبال به حداکثر رساندن منافع و به حداقل رساندن هزینه های ارتباطات اجتماعی است و در بین همه روش ها، سودمندترین را برای کنش انتخاب می کند. از این دیدگاه، مبادله جمعی، همان هنجارهای فرهنگی است که به هنگام تکامل جامعه به سوی الگوی طبیعی دادن و گرفتن، ثبات می یابد. از سوی دیگر هرچه دریافت کنندگان بتوانند بدون دیگران کارهای خود را انجام دهند، فراهم کنندگان مقبولیت کم تری می یابند. کسی که منابع را در اختیار دارد، همان کسی است که قدرت دارد. از آنجایی که منافع خودخواهانه افراد نمی تواند به طور هم زمان برآورده شود، تضاد اجتناب ناپذیر می شود. بنابراین مبارزه قدرت کارکردی و مداوم از ویژگی های بسیاری از ازدواج ها است ( حسینی، پیشین: 236 ).
نتایج تحقیق فضیله خانی نشان می دهد: سطح تحصیلات زنان روستایی بر ارتقای انتظارات آنها در تصمیم گیری ها مؤثر است. ضریب همبستگی این دو متغیر معادل 0/46 است و نشان دهنده وجود رابطه معنادار در سطح اطمینان بالای 95 درصد بین این دو متغیر است. نتایج تحقیق جاراللهی، امینی و حمزه لو نیز نشان می دهد که پایین بودن سطح تحصیلات و آگاهی زنان بر کاهش قدرت تصمیم گیری آنها مؤثر است و بالعکس. آگاهی و شناخت از حقوق و وظایف، به عنوان معیاری اساسی برای دستیابی به حقوق زنان و ارتقای انتظارات و خواسته های آنان به خصوص در مناطق روستایی محسوب می شود.
از این منظر، رابرت بلاد (3) و دونالد وولف (4) ( 1960 )، رویکرد سیستمی کلانی را با ارائه نظریه منابع (5) قدرت در خانواده ارائه کرده اند. آنها به دنبال رابطه بین قدرت در درون خانواده و قدرت در خارج از آن بوده و نشان داده اند که قدرت، بر اساس منابع اضافی که هر یک از زوجین برای خانواده فراهم می کند، تقسیم می شود. به عبارت دیگر، فرضیه اساسی نظریه منابع این است که تعادل قدرت به نفع زوجی خواهد بود که منابع بیشتری را برای خانواده فراهم می کند. از آنجایی که شوهران عموماً بر تولید درآمد تمرکز دارند، در حالی که همسران آنها یا به صورت پاره وقت کار می کنند و یا خانه دار هستند، شوهران قدرت چانه زنی بیشتری دارند، که به آنها امکان شانه خالی کردن از زیر بار کار ناخوشایند و خسته کننده خانه داری را می دهد. از این نظر، تقسیم کار خانه در نتیجه تصمیمی عقلانی ( یا حداقل منطقی ) است. با توجه به فرضیات نظریه مبادله و منابع، ناهمگنی بین تحصیلات همسران به نفع زنان، باید با افزایش قدرت زنان در خانواده همراه باشد.
نظریه « تئوری منابع در بستر فرهنگی » (6) به تکمیل نظریه منابع می پردازد و تشریح می کند که توزیع قدرت زناشویی تنها نتیجه توزیع نابرابر منابع نیست، بلکه تحت تأثیر بستر فرهنگی بزرگ تر که روابط زناشویی را نظم می بخشد نیز می باشد؛ به گونه ای که هنجارهای فرهنگی جنسیت، رابطه بین منابع و توزیع قدرت در خانواده را تحت تأثیر قرار می دهد. رادمن معتقد است، در شرایط فرهنگی سنتی که با پدرسالاری مشخص می شود ( مانند هند )، انتساب اقتدار به شوهر توسط هنجارهای فرهنگی چنان قوی است که منابع اضافی همسران بر ساختار قدرت زناشویی تأثیر چندانی برجا نمی گذارد. در مقابل، در فرهنگ هایی با هنجارهای برابرطلب قوی، در ارتباط با نقش های جنسیتی ( مانند کشورهای اسکاندیناوی ) منابع تأثیر چندانی ندارند و تنها در شرایط فرهنگی که هنجارهای برابر طلب و سنتی هر دو به یک میزان مورد توجه هستند، منابع اضافی همسران بر ساختار قدرت زناشویی تأثیر می گذارد. در چنین فرهنگ هایی که هنجارهای جنسیتی کاملاً مسلطی وجود ندارد، فضایی خالی برای تأثیرگذاری منابع اضافی به وجود می آید. در نهایت، رادمن معتقد است: نظریه منابع، توسط زمینه های فرهنگی ( یا تاریخی ) تعدیل می شود. زمینه فرهنگی جوامع در حال گذار، مثال روشنی از این گونه زمینه های فرهنگی و یا فضاهای خالی است ( Diefenbach, 2002: 46 ).
تفاوت ایده های پدرسالارانه و برابرطلبانه نه تنها در ارتباط با تفاوت های فرهنگی، بلکه در رابطه با تفاوت های ساختاری نیز مطرح می شود. نابرابری جنسیتی صرفاً در ارزش ها و ایدئولوژی ها یافت نمی شود، بلکه ساختار و عمل نهادهای سیاسی، قانونی، مذهبی، آموزشی و اقتصادی جامعه نیز به آن دامن می زند. چنانکه آمارها نشان می دهد، حمایت های اجتماعی از کار برای زنان در مقایسه با مردان در هر یک از شاخص های آن تفاوت معناداری دارد.
آماره ها
شاخص ها
|
میانگین
|
آزمون F
|
مردان
|
زنان
|
مقدار F
|
sig
|
حمایت اجتماعی از کار
|
59/27
|
19/26
|
66/10
|
001/0
|
حمایت از سرپرست
|
17
|
79/13
|
11/12
|
001/0
|
حساسیت نسبت به مشکلات خانوادگی فرد شاغل
|
28/3
|
87/2
|
98/20
|
000/0
|
مساعدت و راهنمایی برای حل مشکلات شغلی فرد شاغل
|
40/3
|
21/3
|
45/4
|
03/0
|
جدول شماره 1- میانگین حمایت اجتماعی از کار بر حسب جنس
منبع: ( رستگار خالد، 1383: 241 )
تبعیض و برتری مردان در این نهادها منجر به دستیابی کم تر زنان به منابعی همچون درآمد، منزلت شغلی و آموزش می شود و نادیده گرفتن و تقویت این ایدئولوژی به تداوم نابرابری جنسیتی در ازدواج کمک می رساند.
با توجه به مطالب گفته شده، در صورتی که فرد احساس فشار هنجارهای بیشتری در جهت تحقق ایده مردسالاری و از خودگذشتگی زنانه نماید، احتمال بیشتری دارد که خواسته ها و علایق دیگران را بر منافع خود ترجیح دهد. در همین راستا و در تأیید این نظر، تحقیق اعزازی می گوید: « بسیاری از زنان به علت مسائل خانوادگی از انتخاب شغل دلخواه خود دور می شوند ( 56 درصد ) در صورتی که مسائل خانوادگی به عنوان مانعی برای انتخاب شغل دلخواه، تنها برای 16 درصد مردان مطرح است » ( اعزازی، 1385: 165 ). از این رو است که هنجارهای مسلط جامعه و جهت گیری هنجارهای همسر در ایفای نقش های زناشویی و توزیع قدرت در خانواده تأثیر بسزایی دارد.
3- تحصیلات و باورها در مورد نابرابری جنسیتی
بسیاری از مطالعات، رابطه مثبت بین تحصیلات و نگرش جنسیتی و غیرسنتی در آمریکا را مستند کرده اند ( Cassidy & Warren, 1996 ). تحقیقات داخلی نیز حاکی از آن است که تحصیلات باعث افزایش برابرگرایی جنسیتی می شود ( یزدخواستی و دیگران، 1388، سراج زاده و جواهری، 1385، احمدی، 1383 ). معنای رابطه مثبت بین تحصیلات و باورهای تساوی طلب به ویژه در ادبیات مربوط به باورهای نابرابری طبقه ای و نژادی یکی از منابع بحث انگیز بوده است. تبیین رابطه بین تحصیلات و نگرش های گروه مسلط مانند تحمل، پیشداوری و ارزش های دموکراتیک در دو گروه گسترده طبقه بندی می شوند: آنهایی که تحصیلات را به عنوان آگاهی دهنده و عامل مؤثر در روشنفکری در نظر می گیرند و آنهایی که تحصیلات را به طور بنیادی باز تولیدکننده نابرابری اجتماعی، و نه به چالش کشاننده آن محسوب می کنند.
رویکرد آگاهی بخشی تحصیلات در علوم اجتماعی در فرضیه هایی که در مورد اثرات آموزش بر نگرش های درون گروهی است، چه به صورت ضمنی و چه صریح، سابقه زیادی دارد. فرض چنین رویکردهایی این است که نابرابری، غیرعقلانی است. بنابراین انتظار می رود، دانشی که به وسیله تحصیلات رسمی کسب شده است، تعصب و نگرش های منفی میان اعضای گروه مسلط را کاهش دهد و از تنش های درون گروهی کم و برابری بیشتر را تشویق کند. از نظر باورهای مرتبط با جنسیت، کِلین معتقد است: تحصیلات، مجرایی برای تعبیر نگرشی و ارزشی هر دو جنس است ( kelin, 1984: 110-111 ). یادگیری در مورد مردم، مکان ها و زمان های دیگر، دانش آموزان را در معرض نظرگاه هایی قرار می دهد که روش های سنتی شان را به چالش می کشند. کسیدی و وارِن ارتباط بین تحصیلات با نگرش های جنسیتی را در اشاره ای ضمنی به آگاهی بخشی تحصیلی، اینگونه بیان می کنند: « هر قدر سطوح تحصیلی بالاتر رود، افراد در معرض سبک های زندگی متفاوت و اطلاعات در مورد مسائل جنسیتی قرار می گیرند و به همان میزان تأثیر مثبت دستیابی به تحصیلات بر نگرش های جنسیتی غیرقابل پیش بینی می شود » ( Cassidy & Warren, 1996: 316 )
نتایج تحقیق یزدخواستی و میرزایی در مورد نگرش نسبت به تصدی پست های مدیریتی توسط زنان، نشان می دهد: زنان با تحصیلات بالاتر از دیپلم نسبت به شاغلان زن دیپلم، به مدیریت زنان نگرشی مثبت تر داشته اند. این نتیجه به لحاظ آماری نیز معنادار است ( یزدخواستی و دیگران، 1388: 124 ).
متغیر
|
میانگین
|
درجه آزادی
|
معناداری
|
تحصیلات
|
93/36 ( دیپلم )
|
81/39 ( بالاتر از دیپلم )
|
113
|
005/0
|
جدول شماره 2- میانگین متغیر نگرش نسبت به تصدی پست های مدیریتی توسط زنان
در تحلیلی درباره تحصیلات و باورهای زنان و مردان در مورد نابرابری، کین (7) ( 1995 ) نتیجه می گیرد که تأثیر تحصیلات بر عدم پذیرش نابرابری در میان زنان از مردان شدیدتر است. وی معتقد است: منافع گروهی نقش مهمی در شکل دادن به تأثیر تحصیلات بر نگرش های میان گروهی دارد. نتایج تحقیقات سراج زاده ( 1385 ) که بر روی دانشجویان دختر و پسر از 21 دانشگاه سراسر کشور انجام شده نیز مؤید این نظر است و جدول زیر نشان می دهد که زنان بیش از مردان برابرگرا بوده اند.
شاخص ها
|
جنسیت
|
برابرگرایی جنسیتی
|
تعداد
|
شاخص گرایی به برابری در انجام کارهای خانه Alpha=0/70
|
کم
|
متوسط
|
زیاد
|
زن
|
22
|
38
|
40
|
605
|
مرد
|
41
|
39
|
20
|
815
|
کل
|
4/33
|
2/38
|
4/28
|
1488
|
شاخص گرایش به برابری در عرصه اجتماع Alpha=0/67
|
زن
|
2/1
|
2/38
|
5/60
|
570
|
مرد
|
2/6
|
5/25
|
3/41
|
779
|
کل
|
4
|
47
|
49
|
1407
|
شاخص کل برابر گرایی جنسیتی Alpha=0/83
|
کل
|
8
|
55
|
37
|
1393
|
جدول شماره 3- شاخص های مختلف برابرگرایی جنسیتی بین زنان و مردان
منبع: ( سراج زاده، 1385: 25 )
نتایج تحقیق یزدخواستی و میرزایی نیز نشان می دهد: زنان مورد مطالعه نسبت به مردان نگرشی مثبت تر در خصوص مدیریت زنان دارند و از لحاظ آماری نیز نتیجه به دست آمده معنادار است ( همان ).
متغیر
|
میانگین
|
درجه آزادی
|
معناداری
|
جنس
|
23/26 ( مردان )
|
02/38 ( زنان )
|
403
|
000/0
|
جدول شماره 4- میانگین متغیر نگرش نسبت به تصدی پست های مدیریتی توسط زنان
طبق گفته جکمن (8) و موها، (9) اگر تحصیلات به گروه مسلط اجازه دهد که برای نابرابری موجود که از آن منتفع می شوند، توجیهات فلسفی فراهم کنند، آیا تحصیلات، موقعیت مشابهی را برای گروه تحت سلطه نیز فراهم خواهد کرد یا تأثیر متفاوتی برای آنان خواهد داشت؟ آیا تحصیلات باعث رواج آگاهی بخشی و قدرتمندکردن افراد سلطه پذیر برای انتقاد فلسفی از شرایط نامساعد نابرابری می شود؟ ( Kane & Kyyro, 2001: 711 )
منبع جامعه پذیری در نگرش های جنسیتی، امری است که ممکن است از ایدئولوژی و نفوذ سیاسی و اقتصادی و یا ارزش های نخبگان نشئت بگیرد. همچنین محتوای جامعه پذیری از طریق تحصیلات، از کانال ارزش های نخبگان جامعه نیز عبور می کند و زمینه ساز تفاوت هایی در جامعه پذیری سنتی می شود.
بنابراین، تحصیلات از طریق تأثیرات دوگانه خود- جامعه پذیری و قدرتمندسازی- بر نگرش های جنسیتی اثر می گذارد. تحصیلات، ارزش های فرهنگ سیاسی جامعه را که شامل ارزش های نخبگان و روشنفکران جامعه نیز می باشد به افراد انتقال می دهد. این دستیابی به فرهنگ نخبه، افراد تحصیل کرده را قادر می سازد تا از باورهای سنتی بگریزند. نگرش های جدید از طریق فرآیند آموزشی و از کانال معلمان، کتاب های درسی و دیگر تجربیات مدرسه ای کسب می شوند. افراد تحصیل کرده، تغییر نگرش در بقیه افراد جامعه را نیز موجب می شوند، زیرا آنان به طور دائم در معرض فرهنگ مدرن قرار داشته و نسبت به ایده های بسیار جدید حساس می شوند.
تحصیلات، افراد به ویژه زنان را در موقعیت مناسبی از لحاظ فرصت های شغلی قرار می دهد، همچنین از طریق قدرتمندسازی افراد، فرصت های جدید اجتماعی و اقتصادی برای آنان به وجود می آورد و نحوه نگرش آنان را نسبت به خودشان و در روابط با دنیای خارج تغییر می دهد ( Shu, 2004: 314 ). نتایج تحقیق مهدوی در شهر تهران، رابطه بین اشتغال زنان و دموکراتیک بودن خانواده را نشان می دهد.
متغیر وابسته
|
متغیر مستقل
|
طبقات
|
تعداد
|
میانگین گروهی
|
F
|
taE
|
igS
|
دموکراتیک بودن خانواده
|
اشتغال زنان
|
بله
|
36
|
38/3
|
2/6
|
17/0
|
01/0
|
خیر
|
163
|
16/3
|
جدول شماره 5- رابطه ی بین اشتغال زنان و دموکراتیک بودن خانواده
منبع: ( مهدوی، 1382: 57 )
در همین تحقیق، میزان تأثیر سطح تحصیلات زن بر دموکراتیک شدن خانواده ( 0/22 ) نشان می دهد با افزایش سطح سواد زنان، خانواده بیشتر به سوی دموکراتیک شدن حرکت می کند.
احتمال دارد، تغییر نگرش ها همچنان که بر احساسات شخصی اثر می گذارد، جنبه های روابط زناشویی را نیز متأثر می سازد. چنانچه اگر زنان نظر مثبتی نسبت به خود پیدا کنند، ممکن است احساس محرومیت بیشتری کرده و در نتیجه نارضایتی بیشتری از زندگی داشته باشند. در این ارتباط، آنها ممکن است خواهان قدرت تصمیم گیری بیشتری باشند یا شوهرشان را تحت فشار قرار دهند که زمان بیشتری را صرف انجام امور منزل و فرزندان کنند و از آنجایی که وضع کنونی به نفع مردان است، بسیاری از مردان در مقابل این تغییرات مقاومت می کنند. بنابراین زمانی که نگرش های زنان تغییر می کند، احتمال تضاد آشکار بین مردان که متأثر از ارزش های جامعه هستند و زنان افزایش می یابد. در این صورت مردان ممکن است ناخشنود شوند و یا موفقیت همسرانشان را در شغل و حرفه، تهدیدی علیه خود تلقی نمایند. هرچند ممکن است این امر در خصوص همه مردان صدق نکند و بسیاری از شوهرانی که با تغییر نگرش جنسیتی مواجهند، خواسته های همسرانشان مبنی بر برابری اجتماعی اقتصادی را کمتر تهدید علیه زندگی زناشویی تلقی نمایند. علاوه بر این، این شوهران پاداش چنین نگرشی را از سوی همسرانشان دریافت می کنند و بنابراین احساس خشنودی بیشتری از روابطشان خواهند داشت. در ارتباط با این رفتار، شوهرانی که دارای نگرش برابرنگر هستند، ممکن است زمانی که صرف انجام کارهای منزل و فرزندان می کنند را افزایش دهند و به رجحان های همسرشان بیشتر احترام بگذارند. این باعث کاهش تضاد بین همسران شده و ثبات در روابط را نیز افزایش می دهد ( Amato & Booth, 1995: 59 ).
4- ناهمگنی تحصیلی و خشونت علیه زنان
نظریه های فمینیستی ادعا می کنند که بخشی از خشونت علیه زنان نتیجه پایگاه اقتصادی، قانونی، آموزشی و شغلی زنان در رابطه و به نسبت مردان در جامعه است. چهار شکل از گروه های فمینیستی عبارتند از:
1- فمینیست های مارکسیست،
2- فمینیست های لیبرال،
3- فمینیست های سوسیالیست.
فمینیست مارکسیست معتقد است: مقیاس های مطلقی که بر پایگاه زنان تمرکز دارند، در پیش بینی خشونت ( از جمله قتل ) علیه زنان اهمیت دارند. این نظریه فرض می کند که زنان طبقه پایین در بین مردانی که از لحاظ شرایط اقتصادی ناکام شده اند، قرار دارند و این ناکامی منجر به خشونت علیه زنان می شود. بنابراین فقر زنان اغلب منجر به وابستگی آنان به مردان می شود، حتی اگر از جانب آنان مورد بدرفتاری قرار گیرند.
فمینیست های لیبرال پیش بینی می کنند که سطوح بیشتر نابرابری جنسیتی ممکن است از طریق قراردادن زنان در شرایط نامساعد ساختاری در رابطه با مردان، منجر به بالارفتن نرخ خشونت خانگی شود. بنابراین برابری جنسیتی ممکن است تأثیر بهبود دهنده بر خشونت داشته باشد.
فمینیست های رادیکال معتقدند: نظام پدرسالاری در جهت فرضیه ای که زنان در برابر مردان در موقعیت فرودست قرار دارند و مردان خشونت را به کار می گیرند تا پایگاه برترشان را حمایت و حفظ کنند، عمل می کند. در نتیجه زمانی که زنان در مقایسه با شریکشان در موقعیت نامساعدی قرار دارند، نرخ خشونت خانگی بالاتر خواهد بود. علاوه بر این، بنابر باور فمینیست های رادیکال، سطوح برابری جنسیتی ممکن است منجر به واکنش های شدید گاهگاهی شود که مرد سعی در به دست آوردن مجدد کنترل از طریق استفاده از خشونت دارد.
در نهایت، فمینیست های سوسیالیست، توجه فمینیست های مارکسیست در مورد اقتصاد را با فرضیه های فمینیست رادیکال در مورد پدرسالاری ادغام کرده و معتقدند که هر دو مقیاس مطلق و نسبی محرومیت برای پیش بینی خشونت علیه زنان مهم هستند. همچنان که پایگاه زنان ارتقا می یابد، نرخ خشونت خانگی علیه آنها باید کاهش یابد، زیرا مقدار ناکامی در خانواده هایی که منابع بیشتری دارند کمتر است و زنان قدرت بیشتری برای گریز از چنین وضعیتی دارند. فمینیست های سوسیالیست یادآور می شوند که هم پایگاه زنان و هم نابرابری جنسیتی، پیش بینی کننده های مهم خشونت خانگی علیه زنان هستند ( Vieratitis etal, 2008: 165-167 ).
نظریه عدم تعادل پیش بینی می کند که عدم تعادل در توزیع منابع خانوادگی و یا عدم تعادل در توزیع قدرت می تواند احتمال خشونت خانوادگی را افزایش دهد. در جدول زیر چهار نوع عدم تعادل ترسیم شده است: وابستگی (10)، جبران (11)، سلطه پذیری (12) و تخلف (13). مطابق هنجارهای سنتی جنسیتی در بسیاری از جوامع، برحسب توزیع منابع، به مردان نقش نان آوری و بر حسب توزیع قدرت، نقش مسلط، داده شده است. اما در واقع همه مردان قادر نیستند طبق این انتظارات فرهنگی رفتار کنند.
نظریه عدم تعادل فرض می کند که ممکن است مردان به علت برتری اقتصادی، همسرانشان را مورد بدرفتاری قرار دهند. هرچه الگوی توزیع منابع در این خانواده ها با هنجارهای برتری مردان مطابقت داشته باشد، باعث وابستگی اقتصادی بیشتر زنان می شود که این امر ممکن است زنان را در مقابل خشونت آسیب پذیر سازد. بنابراین، مکانیسم اجتماعی که خشونت را در این نوع از خانواده ها افزایش می دهد، وابستگی است.
همچنین ریسک خشونت در خانواده هایی که مردان منابع کمتری از همسرانشان به دست می آورند، در مقایسه با خانواده هایی که هر دو زوج شرکت تقریباً برابری در منابع خانواده دارند، بیشتر است. این خشونت به این علت است که الگوهای توزیع منابع در این خانواده ها از هنجارهای برتری مردانه تخلف کرده اند. ضعف در به دست آوردن منابع کافی برای ایفای نقش اصلی نان آوری، به ویژه در مقایسه با برتری سهم اقتصادی همسرانشان، احتمال اینکه مردان برای اطمینان یافتن از هویت مذکرشان به خشونت متوسل شوند را افزایش می دهد. مکانیسم اجتماعی که خشونت را در چنین موقعیتی ایجاد می کند، جبران است، زیرا مردان خشونت را به کار می برند تا تجربه ی فقدان اعتبار اقتصادی و یا تحصیلی نسبت به همسرانشان را تلافی کنند.
نظریه عدم تعادل، ریسک خشونت بالاتری را علیه زنان در خانواده های با تسلط مردانه نسبت به خانواده های تساوی گرا پیش بینی می کند. در این رویکرد، گرچه توزیع قدرت بر اساس هنجارهای فرمانبرداری زنانه در مقابل تسلط مردانه محسوب می شود. بنابراین، سلطه پذیری یکی از ابزارهایی است که منجر به خشونت بین همسران می شود.
در شرایطی که مردان موفق نمی شوند قدرت را در خانواده تجربه کنند، ممکن است همسرانشان را به عنوان متخلفانی درنظر گیرند که نیاز به تنبیه دارند و بدین ترتیب، موقعیتی را که شایسته خود می دانند، به خانواده بازگردانند. بنابراین، ریسک خشونت در خانواده هایی که هنجارهای جنسیتی با برتری مردان نقض می شود، افزایش می یابد.
نتایج تحقیق رئیسی در خصوص رابطه متغیر اقتدار مرد در خانواده و خشونت علیه زنان با اندازه گیری اقتدار در سه سطح کم، متوسط و زیاد، آزمون مقدار خی دو با درجه آزادی شش 81/293 و سطح معنی داری ( sig=0/000 ) نشان می دهد: در جامعه مورد بررسی، مردانی که دارای اقتدار بالا هستند، نسبت به همسرانشان خشونت بیشتری اعمال کرده اند ( رئیسی، 1381: 61 ). این تحقیق نتیجه می گیرد که بر اساس نظریه اقتدار، شرکت فعالانه زنان در تأمین و حفظ حیات اقتصادی خانواده، همیشه باعث تحدید قدرت و سلطه مرد می شود و متعاقب آن، آگاهی زنان از روابط زندگی و رشد فکری آنان به علت ایجاد اختلاف در سطح اندیشه زوجین، باعث از هم پاشیدگی خانواده می شود.
به طور خلاصه، در مقایسه با زوجینی که توزیع منابع برابر و اشتراک قدرت برابری دارند، روابطی که تحت عنوان « وابستگی »، « جبران »، « سلطه پذیری » و « تخلف » توصیه می شود، بیشتر محتمل است که سبب بدرفتاری زناشویی شود. به عبارت دیگر، آوردن منابع خیلی زیاد یا خیلی کم به خانواده توسط مرد، نسبت به همسرش، احتمال خشونت علیه زن را افزایش می دهد. به همین ترتیب، مردی که خیلی زیاد یا خیلی کم، در مقایسه با انتظاراتی که هنجارهای فرهنگی تعیین کرده اند، در خانواده اش مسلط است نیز احتمال بیشتری دارد که همسرش را مورد بدرفتاری قرار دهد ( Choi & Ting, 2008: 836 ).
مطالعات کریگ آلن و مری استراوس در نظریه منابع غایی نیز نشان می دهد: هنگامی که شوهران منابع اقتصادی یا مهارت های بین فردی برای حفظ موقعیت مسلط در ازدواج را از دست می دهند، ممکن است به قدرت و نیروی فیزیکی اتکا کنند؛ منبعی که به طور متوسط مردان بیشتر از زنان دارند ( Allen & Straus, 1980 ).
5- نتیجه گیری
فزونی ورود دختران به دانشگاه، پدیده جدیدی است که در سال های اخیر مورد بحث و بررسی اساتید و صاحب نظران حوزه زنان و خانواده قرار گرفته است. این پدیده در حال حاضر تبدیل به مسئله اجتماعی شده است که در مقابل پدیده های فرهنگی و اجتماعی همچون وجود فرهنگ مردسالار و تقابل نقش های سنتی و مدرن قرار گرفته است.
در این نوشتار، تحصیلات به مثابه فرصتی برای زنان در نظر گرفته شده است که منابع بالقوه ای را هم در جامعه و هم در خانواده برای آنان فراهم خواهد کرد. به همین منظور برای بررسی پیامدهای آن در خانواده و به ویژه در روابط دوتایی بین همسران از نظریه های « منابع در بستر فرهنگی » رادمن، نظریه عدم تعادل درباره خشونت زناشویی و نظریه منبع غایی استفاده شده است.
فرضیه اساسی نظریه منابع اضافی این است که تعادل قدرت به نفع زوجی خواهد بود که منابع بیشتری برای ازدواج فراهم می کند. از آنجایی که تاکنون اغلب تحصیلات مردان نسبت به زنان بیشتر بوده است و به تبع آن، منابع بیشتری برای عرضه به واحد خانوادگی داشته اند، مردان به عنوان رئیس خانواده درنظر گرفته شده اند. اما با افزایش تحصیلات زنان انتظار می رود که این روند به نفع آنان تغییر کند.
از سوی دیگر، به نظر می رسد، هنجارهای فرهنگی و خرده فرهنگی که با نقش جنسیتی یا ایدئولوژی جنسیتی در ارتباط است، به عنوان متغیر فرابخشی بر این رابطه سایه انداخته است. رادمن ( 1970، 1960 ) معتقد است: در شرایط فرهنگ سنتی که با پدرسالاری مشخص می شود، انتساب اقتدار به شوهر توسط هنجارهای فرهنگی چنان قوی است که منابع اضافی همسران بر ساختار قدرت زناشویی تأثیر چندانی نمی گذارد.
این در شرایطی است که فرض می شود هر قدر سطح تحصیلات بالاتر رود، به دلیل مواجهه افراد با منابع اطلاعاتی و سبک های زندگی متفاوت، نگرش به نقش های جنسیتی در معرض تحول و دگرگونی قرار خواهد گرفت ( Cassidy & Warren, 1996: 316 ). از سوی دیگر، در جوامع با پذیرش برتری و قدرت مردانه، جایگاه و نقش ویژه ای در خانواده برای مردان در نظر می گیرند و در صورت تخلف زنان از پذیرش این موقعیت، مجازات می شوند. این جریان، فشار اجتماعی بسیاری بر زنان وارد می کند. در این حالت، شغل، حرفه و تحصیل زنان در درجه های دوم و سوم قرار می گیرد، چنین تصور می شود که مادر شاغل یا محصل، خودخواه در قبال شوهر و فرزند خود قصور و کوتاهی می کند. با توجه به مباحث بالا می توان انتظار داشت، در صورتی که افزایش تحصیلات، نگرش زنان به نقش خود در خانواده را تغییر دهد، در حالی که بستر فرهنگی آمادگی پذیرش چنین تغییری را نداشته باشد و مردان همچنان خواهان موقعیت برتر خود در خانواده باشند، احتمال شکل گیری تضاد، میزان خشونت و تزلزل در نظام خانواده شدت می گیرد.
حال با توجه به مقوله سهمیه بندی که در کنکور اعمال شده است، در صورتی که مردان نیز بتوانند در عرصه علم و تحصیلات با زنان برابر شوند و به تبع آن، نگرش های نادرست فرهنگی را کنار بگذارند، انتظار می رود که این مشکل برطرف شود و در درازمدت با تعامل بین سطح میانی ( خانواده ) و سطح کلان، فرهنگ گسترده تر نیز آماده پذیرش نگرش های جدید به نقش زن و شوهری شود.
در شرایطی که فرهنگ گسترده تر هنوز از مردان انتظار ایفای نقش های سنتی را دارد و از آنجایی که همه مردان نمی توانند در این چهارچوب قرار گیرند، فشار روی خانواده ( هم مرد و هم زن ) بیشتر می شود. در مقابل، در شرایطی که فرهنگ تغییر کند، اما زن و مرد سنتی باشند، خانواده از بیرون منفک می شود. این روابط بین سطح خرد، میانی و کلان به صورت فرضی در جدول زیر نشان داده شده است.
هنجارهای جنسیتی در سطح کلان
|
رویه های حاکم
|
قدرت: منابع:
تسلط مردانه برتری مردانه
|
تضاد بین زوجین و فشار بر زن
تضاد بین سطح خرد، میانی و کلان
فشار روی خانواده ( هم مرد و هم زن )
|
زن مدرن و مرد سنتی
زن و مرد هر دو سنتی
خانواده مدرن
|
جدول شماره (7)
پینوشتها:
1. دانشیار دانشگاه الزهرا.
2. کارشناس ارشد پژوهشگری علوم اجتماعی.
3. Robert Blood
4. Donald wolfe
5. Resource Theory
6. Resources in cultrural context
7. kane
8. Jackman
9. Muha
10. Dependence
11. Compensation
12. Submission
13. Transgression
منابع تحقیق:
الف) منابع فارسی
1. احمدی، حبیب، بررسی تأثیر برخی عوامل اجتماعی و فرهنگی بر نابرابری جنسیتی در خانواده های شهر کرمان و روستاهای پیرامون، فصلنامه مطالعات زنان، زمستان 1383.
2. اعزازی، شهلا، جامعه شناسی خانواده، تهران: نشر روشنفکر، 1385.
3. اعظم آزاده، منصوره، دهقان فرد، راضیه، خشونت علیه زنان در تهران: نقش جامعه پذیری جنسیتی، منابع در دسترس زنان و روابط خانوادگی، فصلنامه پژوهش زنان، دوره 4، شماره 1 و 2، بهار و تابستان 1385.
4. اعظم آزاده، منصوره، عدم تعادل ساختاری و سبک زندگی مصرفی در بین زنان، مجموعه مقالات همایش بررسی عوامل و پیامدهای فزونی ورود دختران به دانشگاه ها، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه، 1387.
5. بلالی میبدی، فاطمه، مهدی حسنی، فراوانی خشونت علیه زنان توسط همسرانشان در شهر کرمان، مجله روانپزشکی و روان شناسی بالینی ایران، سال پانزدهم، شماره 3، پاییز 1388.
6. جلالی، داریوش، آقایی، اصغر، رهبریان، جهانبخش، بررسی میزان خشونت تجربه شده در زنان دارای همسر معتاد، مطالعات زنان، سال چهارم، شماره 2، تابستان و پاییز 1385.
7. چابکی، ام البنین، آموزش و جنسیت در ایران، فصلنامه مطالعات زنان، تابستان و پاییز، 1382.
8. حسینی، سیدحسن، جامعه شناسی نظام گسیختگی نظام خانواده و طلاق، تهران: نشر سلمان، 1385.
9. خانی، فضیله، احمدی، منیژه، تبیین عوامل مؤثر بر مشارکت زنان در تصمیم گیری های اقتصادی- اجتماعی در مناطق روستایی، فصلنامه پژوهش زنان، دوره 7، شماره 4، زمستان 1388.
10. رئیسی، امرالله، خشونت علیه زنان و عوامل مؤثر بر آن ( مطالعه موردی شهرستان شهرکرد )، فصلنامه پژوهش زنان، شماره 3، بهار 1381.
11. رستگار خالد، امیر، خانواده و کار و جنسیت: تهران: شورای فرهنگی اجتماعی زنان، 1383.
12. زنگنه، محمد، احمدی، حبیب، بررسی جامعه شناختی عوامل مؤثر در خشونت شوهران بر ضد زنان در خانواده، مقالات اولین همایش ملی آسیب های اجتماعی در ایران، خرداد 1381، جلد سوم، تهران: نشر آگه، 1383.
13. سراج زاده، سیدحسین، جواهری، فاطمه، برابرگرایی جنسیتی در میان دانشجویان و متغیرهای زمینه ای و نگرشی مرتبط با آن، مجله جامعه شناسی ایران، دوره هفتم، شماره 2، تابستان 1385.
14. عارفی، مرضیه، بررسی توصیفی خشونت خانگی علیه زنان در شهر ارومیه، فصلنامه مطالعات زنان، تابستان و پاییز 1382.
15. عزیزیان، رویا، ساروخانی، باقر، محمودی، محمود، بررسی عوامل خشونت علیه زنان در مراجعه کنندگان به پزشکی قانونی تهران سال 1380، پاییز 1382، سال دوم، شماره دوم.
16. مهدوی، محمدصادق، بررسی ساختار قدرت در خانواده، فصلنامه مطالعات زنان، تابستان و پاییز، 1382.
17. مهدی زاده، شراره، عوامل مؤثر بر روابط زوجین در خانواده های روستایی استان تهران، 1386.
18. هاشمی، سیدضیاء، جوادی یگانه، محمدرضا، تبیین کارکردی افزایش نسبت دختران در دانشگاه ها، مجموعه مقالات همایش بررسی عوامل و پیامدهای فزونی ورود دختران به دانشگاه ها، مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران، 1387.
19. یزدخواستی، بهجت، میرزایی، حسینعلی، فتحی، لاله، مطالعه نگرش شاغلان سازمان های دولتی استان آذربایجان شرقی نسبت به تصدی پست های مدیریتی توسط زنان، مجله پژوهش زنان، دوره 7، شماره 2، تابستان 1388.
ب) منابع لاتین
1. Allen, C. A. & Straus, M. A., Final Say Measures of Marital Power: Theorical Critique and Empricial Findings from Five Studies in the united States and India, Journal of Comparative Family Studies, 1984.
2. Amato, Paul R.& Booth, Alan, Changes in Gender Role Attitudes and Perceived Marital Quality, American Sociological Review, Feb 1995, 60, 1: ABI/ INFORM Global p. 58.
3. Cassidy, ML & Warren, B O., Family Employment Status and Gender Role Attitudes- a Comparison of Women and Men College Graduates, Gender & Society, 1996.
4. Choi, Y. P.& Susanne, Ting, Kwok-Fai, Wife Beating in South Africa: An Imbalance Thoery of Resources and Power, J Interpers Violence 2008, 23, 834 originally published online Feb 21, 2008, 834, 852.
5. Diefenbach, Heik, Gender Ideologies, Relative Resources, and the Division of Housework in Intimate Relationships: A Test of Hyman Rodmans Theory of Resources in cultural context, International Journal of Comparative Sociology, 2002.
6. kane, Emily w. kyyro, Else K. For Whom Does Education Enlighten?: Race, Gender, Education, And Beliefs about social Ineauality, Gender & amp, Society, 2001.
7. klein, E., Gender Politics, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1984.
8. Shu, xiaoling, Education and Gender Egalitarianism: The case of China, Sociology of Education, vol. 77, No. 4, Oct, 2004.
9. Vieraitis, Lynne M. Tomislav V. Kovandzic and Sarah Brittio, Women"s Status and Risk of Homicide Victimization: An Analysis With Data Disaggregated by Victim- Offender Relationship, Homicide Studies 2008, 12, 163 originally published online Feb 29, 2008.
منبع مقاله :
امیری، صالح؛ (1389)، مجموعه مقالات همایش ملی راهبردهای تحکیم نهاد خانواده، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک، چاپ اول