مهدی میناخانی – کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
شاید اگر بگوییم «تحصیل» فرزندان یکی از بزرگترین دغدغههای خانوادههاست، پر بیراه نگفتهایم. این را میشود از انواع و اقسام کلاسها و کتابهای کمکآموزشی، مدارس مختلف غیرانتفاعی، مجتمعهای آموزشی و اتاقهای مشاورهای فهمید که هرروز پدران و مادرانی را در خود جای میدهد که نگران آیندهٔ تحصیلی فرزندشان هستند. از سوی دیگر، فرزندانی که بزرگترین چالش زندگیشان درسخواندن است، دراینبین امکان دارد به خاطر همین فشارهای خانوادگی و اجتماعی دچار انواع مشکلات روانشناختی شوند. نسل خانوادهها تغییر پیداکرده، اگر نسل گذشته، نسلی بود که زیر فشار پدر و مادری بود که تحصیلات آنچنانی نداشتند و آرزو داشتند فرزندانی باسواد داشته باشند، نسلِ امروز والدین، نسلی است که خود تحصیلات دارد و البته اصرار دارد که فرزندانش نیز از کیفیت بالای آموزشی برخوردار باشد. این کیفیتِ بالای آموزشی البته در بیشتر اوقات معطوف میشود به نمره و دانشآموزی که نمرهٔ بالاتری در مدرسه گرفته باشد، از نظر والدین، فرزندی خوب و شایسته است و دانشآموزی که نمیتواند نمرات بالایی را کسب کند، فرزندی است که زحمات والدینش را نادیده میگیرد. این برچسبها موجب شده تا نسلی از دانشآموزان با احساس گناه بالا و کمالگرا و مضطرب شکل بگیرد که تحتفشارهای روانی شدیدی در حال تحصیل است. نمونهٔ آن را میتوان در زندگی روزانهٔ طیفی از دانشآموزان دید: از استرس و اضطراب شدید صبحگاهی همراه با حالت تهوع و تنش گرفته تا بیخوابیهای شبانه و اُفت کارکرد تحصیلی. این مطلب برای شما والدین نوشتهشده است. قصد دارم به شما بگویم که چرا اصولاً اصرار بر روی موفقیت تحصیلی به هر شیوهای، لزوماً باعث موفقیت دانشآموزان نمیشود و از طرفی قصد دارم به چیزهایی اشارهکنم که فرزندان شما در مدرسه یاد نمیگیرند؛ ولی در زندگی روزمره بسیار با اهمیت هستند.
«موفقیت» مساوی با «پیشرفت تحصیلی» نیست
خانوادهها و مدارس، دانشآموزان را تحتفشار قرار میدهند تا در امتحانات نمرات بالایی به دست آورند یا در کنکور رشتهٔ بهتری (از نظر آنها) را قبول شوند. بنابراین زندگی آنها تکبعدی میشود و ابعاد دیگر زندگی نادیده گرفته میشود. آنها فقط یک هدفدارند: اینکه تحصیلات بالایی داشته باشند و وقتی با شکست و ناکامی در تحصیلات مواجه میشوند، فرومیریزند، استرس میگیرند، انگیزههایشان از بین میرود و کمرشان خم میشود. خانوادهها همیشه از این میگویند که «موفقیت فرزندشان مهمتر از هر چیز دیگری است»؛ ولی همیشه موفقیت را مساوی با پیشرفت تحصیلی قرار میدهند. برای همین همیشه میگویند: «من حاضرم از روزی خودم کم کنم ولی فرزندم تحصیلات بالایی داشته باشد. شده میفرستم دانشگاه آزاد!». این جملهها پیامهای ضمنی مهمی را به فرزندان منتقل میکنند. ادراک آنها از این جملهها این است که صرفاً وقتی پیشرفت تحصیلی به دست آورم، در زندگی موفق شدهام و اگر در این مسیر و در پیشرفت تحصیلی ناکام شوم، پدر و مادرم را ناامید کردهام. درواقع برخی خانوادهها نیازی به این پیامهای ضمنی و پنهان ندارند، آنها بهطور شفاف به فرزندانشان میگویند که اگر در مدرسه و دانشگاه موفق نشوند، آنها را ناامید کردهاند و زحمات آنها را به باد دادهاند! چیزی هولناکتر از این جملهها نمیتواند سلامت روان فرزندانشان را به خطر اندازد. بنابراین امکان دارد فرزندان درس بخوانند و شاید در رشتهٔ تحصیلی موردنظر هم موفق شوند؛ ولی وقتی از دانشگاه خارج میشوند، اصلاً بلد نیستند زندگی کنند! بلد نیستند ارتباط برقرار کنند؛ بلد نیستند کار کنند؛ بلد نیستند پول دربیاورند؛ بلد نیستند حتی از اوقات فراغتشان استفاده کنند؛ حتی بعضی از آنها بلد نیستند یک ساعت دربارهٔ چیزی که سالها دربارهاش تحصیلکردهاند، حرف بزنند! چرا؟ چون فقط یاد گرفته بودند که برای امتحان آماده شوند؛ فقط یاد گرفته بودند که نمره بگیرند؛ فقط یاد گرفته بودند که خوب تست بزنند! چون موفقیت در زندگی را مساوی با پیشرفت تحصیلی به هر قیمتی میدانستند. ابعاد دیگر زندگی، به همان اندازهٔ تحصیلات مهم هستند و نادیده گرفتن این ابعاد، زمینههای آسیب در فرزندانتان را ایجاد میکند.
سلامت روان دانشآموزان تحتفشار تهدید میشود
مدارس و خانوادههای امروزی، دانشآموز را تحتفشارهای روانی مختلف قرار میدهند؛ تا نمرات بهتری کسب کند. کلاسهای فوقبرنامه، ساعتهای طولانیمدت در مدرسه، رقابت برای شاگرد ممتاز شدن، کلاسهای جانبی، تکالیف سخت و سنگین، آمادگی برای کنکور و امتحانات نهایی و … . همهٔ اینها موجب میشود که دانشآموزان با فشارها و استرسآورهای متعددی روبهرو شوند که سلامت روان آنها را تهدید میکند؛ یعنی همان تحصیلاتی که قرار بود موجب زندگی بهتر و سالمتر فرزندان شود، همان تحصیلاتی که قرار بود آیندهٔ روشنی به ارمغان بیاورد، درست همان تحصیلات سلامت روان آنها را به خطر میاندازد؛ اگر حمایت کافی را از طرف خانواده وجود نداشته باشد. زمان طولانی مدرسه برای کسب دانش و فشارهای وابسته به آن کافی است و وقتی فرزندانتان به خانه برمیگردند باید با محیط آرام و بیتنش و حمایتی روبهرو شوند تا مکانیسمهای دفاعی روانشناختی آنها از کار نیافتد.
در مدارس«اصالت» و «عشق» و «فروتنی» آموزش داده نمیشود
بیشتر افراد برداشت متفاوتی از کلمهٔ «اصالت» دارند. در گفتوگوهای روزمره این کلمه برای توصیف افرادی که به مدت طولانی در یک مکان یا یک شهر زندگی کرده باشند اطلاق میشود، مثلاً «این خانواده تهرانی اصیل است»؛ اما اصالت از نگاه روانشناسی وجودی مفهوم عمیقتری دارد. اصالت یعنی «همان چیزی باشی که هستی و آن چیزی نباشی که نیستی». به زبان ساده یعنی «خودت باشی و نه کسی که دیگران دوست دارند یا جامعه از تو طلب دارد». اصالت انواع مختلفی دارد؛ مثلاً «اصالت هیجانی»، یعنی «وقتی احساس خاصی را تجربه میکنی، همان را نشان دهی». خیلی از افراد اصالت هیجانی ندارند؛ بنابراین مثلاً وقتی اندوهگین یا عصبانی هستند، میخندند! این خنده، خندهٔ اصیل نیست. شما در رویارویی با این فرد دچار گیجی خواهید شد؛ چراکه نمیتوانید بفهمید این خنده، خندهٔ اصیل و یا خندهٔ شادی است، یا خندهای از روی عصبانیت. از انواع دیگر اصالت میتوان به اصالت رفتاری هم اشاره کرد. در مدارس دانشآموزان ترغیب نمیشوند که همان چیزی باشند که هستند. آنها باید همان چیزی باشند که معلم میگوید، یا ناظم از آنها میخواهد یا تحتفشار همسالان، همان چیزی باشد که گروه دوستان از آنها میخواهد. همچنین در مدارس به عشق و فروتنی هم کمتر پرداخته میشود. از نگاه روانشناسی، آدمهای سالم، دنیا را جای خوبی برای زندگی میدانند، دیگران را خوب میبینند و بنابراین نسبت به خودشان هم احساس خوبی دارند؛ ولی برخی از افراد، نه دنیا را جای خوبی برای زندگی میدانند و نه دیگران را آدمهای خوبی برای ارتباط برقرار کردن؛ بنابراین احساس خوبی هم نسبت به خود ندارند. در مدرسه به دانشآموزان یاد داده میشود که همکلاسیها، رقبای آنها هستند؛ حتی همان دوستی که بغلدستشان نشسته. آنها در بیشتر اوقات با دیگران مقایسه میشوند؛ بنابراین به آنها یاد داده نمیشود که دیگران را دوست بدارند، آنها فقط رقابت میکنند. پس فرزندانتان را ترغیب کنید که اصالت هیجانی و رفتاری داشته باشند و هر وقت اصیل رفتار کردند، آنها را تشویق کنید. اگر میخواهید فرزندان سالمی داشته باشید، به آنها یاد بدهید که دنیا را دوست داشته باشند و یاد بدهید که دیگران قابلاحترام هستند. آنها خودشان یاد میگیرند که خودشان را دوست داشته باشند. به آنها یاد بدهید صادق باشند؛ ولی نه با تهدید. آنها میتوانند شما را الگو قرار بدهند؛ اگر خودتان اصیل، فروتن و صادق باشید. «تامس جفرسون» جملهای دارد با این مضمون: «صداقت، اولین فصل از کتاب خرد و دانایی است».