همه ما بعضی روزها شادتریم و حال و حوصله بهتری داریم و کارهایمان را با علاقه بیشتری دنبال میکنیم ولی بعضی روزها غمگینتر و بیحوصلهتر هستیم و به سختی کارهایمان را انجام میدهیم. این طبیعت ماست اما گاهی اوقات این تغییرات شدیدتر میشود و باعث به وجود آمدن بیماری میشود. این اختلالات با توجه به تنوع و شدت علائم به انواع گوناگونی طبقهبندی میشوند. در این مطلب میخواهیم درباره یکی از انواع افسردگی که شدت کمتری دارد، صحبت کنیم. جالب اینجاست که بسیاری از افراد مبتلا به خصوص اوایل بیماریشان به هیچوجه متوجه بیماری خود نیستند و فقط احساس میکنند که با گذشته متفاوت شدهاند و این تفاوت را به مشکلات روزمرهای که برایشان به وجود آمده نسبت میدهند. برای مثال، زهره وضعیت خود را اینگونه توصیف میکند: «بعضی روزها حالم بهتراست و بعضی روزها بدتر. برای مثال، امروز حالم تعریفی ندارد؛ البته نه آنقدر که کارهایم را انجام ندهم. در گذشته این حالتهایم کمتر بود ولی الان خیلی بیشتر شده و اغلب احساس میکنم که حوصله ندارم و نمیخواهم با کسی سر و کله بزنم. در این مواقع از همهجا و همه چیز شاکی میشوم و زود هم از کوره در میروم. کاش میشد فقط میخوابیدم و از همه چیز راحت میشدم...»
در اصطلاح روانپزشکی به این اختلال افسردگی خفیف یا مینور میگویند. این بیماری بسیار شایع است و دستکم 5 درصد از افراد جامعه را درگیر میکند ولی به علت شدیدنبودن علائم آن، اغلب دیرتر شناسایی و درمان میشود و همین مساله باعث میشود که فرد مدت زمان بیشتری را با این بیماری طی کند. حتی بسیاری از مردم مشکلات ناشی از آن را تحمل میکنند. این بیماری علاوه بر ایجاد ناراحتی برای بیمار و افت کیفیت زندگی وی و خانوادهاش باعث میشود تا توانایی او در حل مسائل زندگی نیز کاهش یابد و به برخی مشکلات خانوادگی دچار شود. میبینید که این اختلال بدون آنکه متوجهاش باشید چطور اوضاع زندگیتان را برهم میزند؟! اگر از همهجا و همه چیز شاکی میشوید و زود از کوره درمیروید، حتما باید مورد بررسی قرار بگیرید. به علاوه احتمال تبدیل افسردگی مینور به انواع شدیدتر افسردگی نیز زیاد است بنابراین درمان آن ضروری است.
افسردگی مینور را میتوان هم به روش دارویی و هم غیردارویی درمان کرد. انواع داروهای ضدافسردگی جدید که عوارض مختصری دارند و همچنین روان درمانیهایی مانند رواندرمانی شناختی - رفتاری در درمان این اختلال موثرند.
نظر متخصص: دکتر سیدجعفر موسوی نیا، متخصص اعصاب و روان
دارودرمانی موثرتر است یا رواندرمانی؟
سخن گفتن در مورد این که در اختلالات روانی و بیماریهای اعصاب و روان کدام درمان ارجحیت دارد، بدون پرداختن به علل ایجادکننده این اختلالات چندان عاقلانه به نظر نمیرسد. تا زمانی که از علل و عوامل ایجادکننده یک مشکل آگاهی نداشته باشیم، قاعدتا ارائه راهحل آن یا ممکن نخواهد بود یا در بهترین شرایط تیری خواهد بود در تاریکی که میتواند حداکثر نقش مسکن داشته باشد.
اگر بخواهیم به سوال اساسی «دارودرمانی یا رواندرمانی؟» پاسخ دهیم، باید حداقل نگاهی اجمالی به علل ایجادکننده و عوامل دخیل در اختلالات اعصاب و روان داشته باشیم تا با سهولت بیشتری بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم.
از گذشته تا امروز، آدمی در مواجهه با بیماریهای اعصاب تئوریهای مختلفی داشته و با توجه به نبود دانش کافی در این زمینه، معمولا اختلالات روانی را به عوامل ماوراءالطبیعه نسبت میداده و با تصور علل متافیزیکی، برای درمان این بیماریها به روشهایی مانند «جادو»، «دعا» و آیینهای خاصی برای خارج کردن عوامل خبیث و شیاطین و اجنه متوسل میشده است اما با پیشرفت دانش بشری و آگاهی در مورد علل واقعی این اختلالات، استفاده از این نوع درمانها کمرنگتر شدهاند.
در حال حاضر میدانیم که بیماریها و اختلالات روانی از مجموعهای از علل سهگانه «زیستی»، «روانی» و «اجتماعی» به وجود میآیند که سهم هر کدام از علل فوق در افراد و بیماریهای مختلف، متفاوت است. میخواهم این قضیه را با یک مثال ساده بیشتر روشن کنم. اگر مکانی عاری از هر ماده قابلاشتعال را در نظر بگیریم، وجود یک چوب کبریت شعلهور حادثه مهمی به وجود نخواهد آورد. حتی اضافه کردن کمی ماده قابل اشتعال مانند نفت هم آتش خیلی بزرگی ایجاد نخواهد کرد فقط آن مقدار نفت میسوزد و گرمایی تولید میکند اما اگر این مکان یک انبار چوب باشد، چطور؟ واضح است که اضافه کردن کمی نفت و وجود چوب کبریتی شعلهور، یک آتشسوزی مهیب به راه خواهد انداخت. اگرچه شاید تشبیه اختلالات روانی به این واقعه کمی سادهانگارانه باشد اما میتواند درک ما را از این قضیه بهتر کند. به این مفهوم که نبود هر یک از عوامل سهگانه فوق «چوب کبریت، نفت و چوب» یا مانع آتشسوزی میشود یا اینکه از ایجاد یک آتشسوزی بزرگ جلوگیری خواهد کرد. عوامل سهگانه «زیستی، روانی و اجتماعی» هم تا حدودی همین حالت را دارند. به فرض فقدان استعداد زیستی و ژنتیکی، عوامل روانی و اجتماعی نمیتوانند اختلال خیلی عمیق و وسیعی ایجاد کنند. زمینه زیستی و ژنتیکی به تنهایی و در غیاب استرسهای روانی و اجتماعی شاید تا آخر عمر در حد یک زمینه باقی بماند و اختلالی را به وجود نیاورد.
در جنبه زیستی اختلالات روانی، تعادل زیستی واسطههای عصبی (نوروترانسمیترها) در مغز به هم میریزند و واسطههای عصبی عمده «سروتونین»، «دوپامین»، «نوراپی نفرین» و «استیل کولین» نقش اصلی را بر عهده دارند. داروها موادی هستند که میتوانند این تعادل به هم ریخته را دوباره به حالت طبیعی خود بازگردانند و باعث بهبودی و فروکش کردن اختلالات روانی شوند. البته چون هنوز دانش بشری در این زمینه کامل نیست، شاید لازم باشد راهی طولانیتر را طی کنیم تا داروهایی بهتر و با عملکرد اختصاصیتر روی یک ناقل عصبی خاص تولید شود بنابراین این داروها چیزی فراتر از ساختار اولیه مغز و ذهن آدمی بر آن تحمیل نمیکند.
وقتی جنبههای «روانی» اختلالهای اعصاب مطرح میشود، صحبت از آثار روانشناختی، نوع تعامل فرد با افراد مهم زندگی خود مثل پدر، مادر، خواهرها و برادرها، دوستان و مربیان و... بهویژه در دوران کودکی و الگوی روابط و تعامل او با دیگران است. همچنین آثار تربیتی والدین و آموزگاران و یادگیریهای فردی و اجتماعی و سیستم ارزشی و پاداش و تنبیه فرد نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. صحبت از باورهای فرد در مورد خود و جهان اطراف خود که بر اساس این پس زمینههای اندیشه، سخن میگوید و رفتار میکند. با توجه به این تئوری، یعنی دخالت عوامل سهگانه در ایجاد اختلالات روانی، یکی دیگر از جنبههای اختلالات روانی جنبههای روانی ذکر شده است که به توجه نیاز دارد. اینجاست که انواع رواندرمانیها و مکاتب مختلف آن پا به عرصه درمان میگذارند و لزوم وجود آنها برای بهبود هرچه بیشتر اختلالات روانی احساس میشود. البته آثار رواندرمانی هم در نهایت بهصورت زیستی و بیولوژیک خود را در مغز نشان میدهد. شاید مثالی ساده قضیه را روشنتر کند؛ فردی که به دلیل داشتن والدینی سختگیر همیشه آموخته است خود را دستکم بگیرد و اعتمادبهنفس کافی و لازم نداشته باشد، همیشه در مواجهه با مشکلات یک الگوی رفتاری خواهد داشت. او همیشه منفعلانه با مشکلات برخورد خواهد کرد و خود را متکی به دیگران خواهد دید و به علت عدم اعتماد به کارایی و توانایی خود استقلال فکری و ذهنی نخواهد داشت بنابراین در اثر احساس عدم کفایت و ناتوانی دچار حس افسردگی و سرخوردگی میشود. اینجاست که رواندرمانی به کمک ما میآید و فرد را از این تحریفهای شناختی و باورهای نادرست آگاه و با آگاهی دادن برای اصلاح، به او کمک میکند. البته در این وادی انواع مختلف رواندرمانی وجود دارد که با توجه به نوع مشکلات، ساختار شخصیتی بیمار و تواناییهای درمانگر نوع رواندرمانی انتخاب میشود.
جنبه سوم، یعنی جنبه اجتماعی اختلالات روانشناختی عواملی چون انواع استرسها و نابسامانیهای اجتماعی چون بیکاری، ناامنیهای اجتماعی، مشکلات اقتصادی و فرهنگی، فشارهای سیاسی و... را شامل میشود که البته این جنبه چیزی فراتر از توانایی روانپزشکان و روانشناسان است و باید سازمانها و ارگانهای مرتبط در این راستا وارد عمل شوند.
میتوان گفت چون علت ابتلا به بیماریهای روانی یک علت نیست، پس درمان آن نیز یک درمان واحد نخواهد بود و لازم است برای بهبود بهینه این اختلالات به سه عامل دخیل در پدید آمدن این اختلالات توجه شود. حالا میتوانیم بار دیگر سوالمان را با دید دیگری از خودمان بپرسیم: «دارودرمانی یا روان درمانی؟»
منبع:هفته نامه سلامت