«خانه ارواح» در مجموع فیلمی خوشساخت است، اما در نهایت و در کمال باور به فیلمی ماوراءطبیعی بدل میشود. اگرچه فیلم بیشتر به وحشت ذهنی میپردازد تا تعداد بالای قربانیان، اما از استعارات مورد نیاز برای حفظ اشتیاق طرفداران ژانر وحشت نسبت به نتیجه نهایی برخوردار است.«ریچ راگسدل» کارگردان فیلم در ارائه صحنههای هولانگیز، طراحی سکانسهای وحشتناک و تبدیل غولها به موجودات شیطانی بسیار چیرهدست است. کافیست یک لوکیشن کمنظیر ( بانگکوک، تایلند ) در اختیار او قرار داده شود تا عناصر لازم برای ساخت یک داستان ارواح جذاب را بدست آورد.
داستان فیلم تحت تاثیریک دوراهی اخلاقی قرار دارد که در نتیجه باعث میشود فیلم پایانی متفاوت از پایانهای مهمل و معمول داشته باشد.
«جیم» ( جیمز لاندری هبرت ) و «جولی» ( اسکات تایلر کامپتون ) مشغول گذران تعطیلات خود در «بانگکوک» هستند. جایی که به زعم آنها محلی پر رنگ و لعاب و رمانتیک است. جایی که میتوانستند از مناظرش لذت ببرند، جایی که «جولی» میتوانست عطش عکاسی خود را ارضا کند و «جیم» میتوانست پیشنهاد ازدواج خود را به «جولی» ارائه کند. آنها با یک راهنمای گردشگری به نام «گوگو» ( مایکل اس. نیو ) آشنا میشوند که پیشنهاد میکند تا اطراف را به آنها نشان دهد. در این حین «گوگو» داستانهایی از «تایلند» و ارواحی که در مکانهایی موسوم به «خانه ارواح» زندگی میکنند نقل میکند. در هتل «جیمز» و «جولی» با «روبرت» ( رابرت جفری بنکس ) و «بیلی» ( ریچ لی گری ) آشنا میشوند، دو انگلیسی که به آنها پیشنهاد میکنند تا شب را خارج از شهر سپری کنند. پس از بازدید از یک کلوپ رقص ( که جولی تمایلی به آن نداشت ) تصمیم میگیرند تا سفری به یکی از دشتهای اطراف شهر داشته باشند. تا به اینجا کاملا واضح است که «رابرت» و «بیلی» نیت خوبی ندارند، اما ماهیت نیتشان تا زمانی که «جیم» و «جولی» را از شهر دور نکردهاند آشکار نمیشود، زمانی که «جولی» بطور اتفاقی به یکی از «خانههای ارواح» بی احترامی میکند و قربانی روح پلیدی میشود که در آن خانه جای دارد.
«راگسدال» با توجه به بودجه محدودش اثری تاثیرگذار خلق کرده است. «خانه ارواح» چیزی از سایر آثار ارائه شده توسط کمپانی «بلوم هاوس» کم ندارد. فیلم به لطف سکانسهای فیلمبرداری شده در بانگکوک و اطراف آن فضایی قدرتمند ایجاد میکند. سکانس آغازین فیلم –که در آن دختری توسط موجودی شیطانی در یک کوچه تعقیب میشود- توجه هرکسی را که طرفدار ژانر وحشت باشد به خود جلب میکند. هرچند عوامل فیلم در بسط و گسترش وقایع و شرایط خوب عمل کردهاند، اما در تحلیل مسائل به شیوهای اقناع کننده ناتوان بودهاند. انتهای فیلم بیشتر به مثابه باری از دوش برداشتن است تا ارائه یک پایان موجه.
یکی از جنبههای قابل ذکر فیلم سرگشتگی اخلاقی است که پس از وخیم شدن شرایط ذهنی «جولی» بر اثر تسخیر توسط ارواح گریبانگیر «جیم» میشود. یک جادوگر ( مارک بون جونیور ) به او اطلاع میدهد که برای حفظ جان نامزدش باید روح را به کالبد انسان دیگری راهنمایی کند ( چنانچه «رابرت» و «بیلی» کرده بودند ). یک انتخاب پیش روی «جیم» است: «جولی» را با انتقال روح پلید به کالبد قربانی بیگناه دیگری نجات دهد یا اجازه دهد روح نامزدش از دست برود. اما علیرغم انتخابهای موجود فیلم راه حل سومی نیز ارائه میدهد.
هر دو بازیگر اصلی فیلم نقشآفرینانی توانا هستند . «اسکات تیلور کامپتون» پیش از این با حضور در نقش «لاری استورد» در بازسازی فیلم «هالووین» به کارگردانی «راب زامبی» ( و همچنین در دنباله فیلم ) بعنوان بازیگر ژانر وحشت شناخته شد. «جیمز لاندری هبرت» نیز اگرچه سوابق بازیگری «تیلور کامپتون» را نداشت اما آنقدر توانا بود که بتواند در زمان بیهوشی «جولی» فیلم را یک تنه پیش ببرد. یکی از اشتباهات محتمل در انتخاب عوامل را میتوان «مارک بون جونیور» دانست که حاضرجوابیهایش به فیلم متفاوتی تعلق دارند.
«خانه ارواح» یک فیلم کلاسیک سلیقهایست. آن دسته از عاشقان سینمای وحشت که بدنبال چند صحنه ترسناک خوب و فضایی رعبانگیز هستند درخواهند یافت که «راگسدال» انتظار آنها را برآورده کرده است. کسانی که توقعات بالاتری دارند نیز به این نتیجه خواهند رسید که «خانه ارواح» آرامتر از آن است که بتواند چیزی بیش از یک داستان ارواح معمولی به حساب آید. میشد انتظار چیزی بدتر را داشت، اما جوانب ستودنی «خانه ارواح» برای خلق اثری چشمگیر و فراموش نشدنی کافی نیستند.
مترجم: محمد قاسمی