چنین پرسشی را غالباً منافقان، به ویژه منافقان مدرن، مطرح می سازند. آنان می گویند: ما می پذیریم که بیان تاریخ شهادت امام حسین علیه السلام حرکت آفرین است و باید آن را در خاطره ها زنده نگاه داشت و به یاد امام حسین علیه السلام عزاداری کرد؛ اما در عزاداریهای سنتی افزون بر یاد کرد خاطره آن حضرت و گریه بر شهادت او، لعن و نفرین بر دشمنانش نیز صورت می گیرد، و این امر، نوعی خشونت با دیگران به شمار می آید که از جمله احساسات منفی است و با منش ((انسان مدرن )) نمی سازد. آیا برای فرونشاندن احساسات، افزون بر گریه و عزاداری، لازم است دشمنان را نیز لعن کرد و جمله اتقرب الی الله... بالبرائة من اعدائک را بر زبان جاری ساخت.[1] چرا باید در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن کرد؟ آیا بهتر نیست به جای صد مرتبه لعن دشمنان، صد مرتبه سلام بر امام حسین علیه السلام بفرستیم؟ در این عصر، باید با شادی و لبخند با مردم رفتار کرد و از صلح و آشتی سخن گفت، و امروزه تبرا از کسانی که هزار و چهار صد سال پیش، امام حسین علیه السلام را کشتند، پسندیده نیست. با نظر به اینکه اسلام، دین محبت و رافت و رحمت است، بهتر آنکه، طریق صلح و آشتی و محبت در پیش گیریم.
همان گونه که سرشت انسان تنها از شناخت و اندیشه شکل نگرفته و بخشی از آن را احساسات تشکیل داده است، احساسات و عواطف نیز به احساسات مثبت محدود نیست. انسان موجودی است که هم احساس و عاطفه مثبت و هم احساس و عاطفه منفی دارد. همان گونه که شادی در وجود انسان هست، غم نیز در نهاد او وجود دارد. خداوند انسان را چنین آفریده است. هیچ انسانی نمی تواند بدون غم یا بدون شادی زندگی کند. همان گونه که خداوند استعداد خندیدن را در انسان نهاده، استعداد گریستن را نیز به او عطا فرموده است، و همچنان که در جای خود خندیدن خوب است، گریستن نیز در جای خود پسندیده است. تعطیل کردن بخشی از سرشت و نهاد انسان و به کار نگرفتن استعدادهای خدادادی معقول نیست. بر این اساس، همین که خدا در نهاد انسان استعداد گریستن را نهاده، دلیلی است بر اینکه گریستن او نیز در مواردی لازم است و این استعداد در وجود وی لغو و بیهوده نیست. بنابراین با توجه به حکمتی که وجود این احساس در نهاد انسان دارد، می توان گفت که گریه در زندگی انسان، برای خود جایگاهی خاص دارد که از جمله می توان به مواردی چون گریه برای خدا به دلیل خوف از عذاب یا شوق با لقای الاهی، گریه به خاطر شوق لقای محبوبی که در تکامل انسان نقش دارد و گریه بر اثر از دست رفتن محبوب اشاره کرد. طبیعت انسان چنان است که در مواردی رقت قلب پیدا می کند و بر اثر آن، گریه سر می دهد.
خداوند متعال محبت را در انسان آفریده است که تا به کسانی که به او خوبی می ورزند و به کسانی که کمالی دارند - خواه این کمال جسمانی باشد خواه عقلانی یا روانی - ابراز علاقه و محبت کند. وقتی انسان در می یابد که در جایی کمالی یا صاحب کمالی یافت می شود، به طور فطری به آن کمال و صاحب کمال محبت و علاقه پیدا می کند. نقطه مقابل محبت، بغض و کینه است. همان گونه که انسان، به طور فطری، کسانی را که به او خوبی و خدمت می کنند دوست می دارد، همچنین سرشت او چنان است که کسانی را که به او ضرر و زیان می زنند، دشمن بدارد. البته ضررهای مادی و دنیوی برای مؤمن اهمیت چندانی ندارد؛ و دنیا در نظر مؤمن، ارزش ذاتی ندارد؛ اما ضررهای معنوی که متوجه سعادت ابدی انسان است، قابل اغماض و گذشت نیست. قرآن می فرماید:
إن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا؛[2] شیطان دشمن شماست، شما هم با او دشمنی کنید.
از این روی، با شیطان نمی توان کنار آمد. در غیر این صورت، انسان نیز شیطان می شود. اگر دوستی با اولیا و دوستان خدا امری بایسته است دشمنی با دشمنان خدا نیز ضرورت دارد. این امری فطری، و عامل تکامل و سعادت انسان است. اگر ((دشمنی )) با دشمنان خدا مطرح نشود، به تدریج، رفتار با آنان دوستانه شده، فرد بر اثر معاشرت با آنان، رفتار سخنانشان را می پذیرد، و رفته رفته، شیطانی همچون آنان می گردد. بهترین شاهد این مدعا، فرمایش قرآن است:
و إ ذا راءیت الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛ [3] هرگاه دیدی کسانی درباره دین بدگویی و به آن اهانت می کنند (با زبان مسخره و استهزا درباره دین سخن می گویند) به آنان نزدیک نشو (هر چه گفتند، گوش نده ) تا زمانی که به بحث دیگری بپردازند.
و در جای دیگر می فرماید:
و قد نزل علیکم فی الکتاب ان إذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزاء بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛ [4]و البته [خدا] در کتاب [قرآن ] برای شما نازل کرده که: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد، با آنان منشینید تا به سخنی غیر از آن درآیند.
بعد می فرماید: اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها محلق خواهند شد، و إن الله جامع المنافقین والکافرین فی جهنم جمیعا.[5] سرانجام کسانی که به استهزاکنندگان دین محبت می ورزند و به آنان روی خوش نشان می دهند، این است که به تدریج سخنان استهزاکنندگان بر آنان اثر می گذارد. هنگامی که چنین شد، شک در دلها پدید می آید و در این حال، دم زدن از ایمان، نفاق است. اظهار مسلمانی در صورتی که ایمان در دل نباشد عین نفاق است. به فرموده قرآن، کسانی که در دنیا به سبب هم نشینی با کافران منافق می شوند، در آخرت نیز همراه کافران داخل جهنم خواهند شد.
به عبارت دیگر، دشمنی با معاندان نوعی آمادگی دفاعی در مقابل خطرات پدید می آورد. بدن مادی انسان نیز چنین است: همان گونه که عامل جذب کننده ای دارد که مواد مفید را جذب می کند، دستگاه دفاعی ای نیز دارد که سموم و میکروب ها را دفع می کند؛ دستگاهی که با میکروب مبارزه می کند و آن را از بین می برد. گلبول های سفید در بدن این وظیفه را بر عهده دارند. اگر دستگاه دفاعی بدن ضعیف شود، میکروب ها رشد می کنند و رشد آنها به بیماری انسان می انجامد. انسان بیمار نیز ممکن است با مرگ مواجه گردد. از این روی، بدن به طور طبیعی نمی تواند با میکروب رفتار مسالمت آمیز داشته باشد، و در غیر این صورت، سلامت بدن به مخاطره می افتد.
از جمله سنت های حکیمانه الهی این است که برای هر موجود زنده ای دو سیستم در نظر گرفته است: یکی برای جذب، و دیگری برای دفع. همان گونه که جذب مواد مورد نیاز برای رشد هر موجود زنده ای لازم است، دفع سموم و مواد زیان بار نیز ضرورت دارد. اگر بدن سموم را دفع نکند، آدمی نمی تواند به حیات خود ادامه دهد.
به طور کلی، تمام موجودات زنده قوه دافعه دارند. نقش قوه دافعه در موجودات زنده، به ویژه حیوانات و انسانها این است که مواد زیان بار را از بدن بیرون بریزند. دستگاههایی نظیر کلیه و مثانه، به طور عادی این وظیفه را در بدن بر عهده دارند. اما آن گاه که میکروبهای خارجی حمله ور شوند، گلبولهای سفید فعال می شوند و با میکروبها جنگیده، آنها را از بین می برند. در روح انسان نیز چنین استعدادی وجود دارد. جاذبه روانی باعث می شود کسانی را که برای او مفید هستند دوست بدارد و خود را به آنان نزدیک سازد و از ایشان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق بیاموزد. این جاذبه موجب می شود که کارهای پسندیده و نیک، برای انسان خوشایند باشد، و او افراد صالح و کسانی را که منشاء کمال اند و در پیشرفت جامعه مؤ ثرند، دوست داشته باشد. در مقابل، لازم است کسانی که در سرنوشت جامعه نقش مثبتی نداشته، بدان ضرر می رسانند، برخورد منفی داشته باشد. خدای تعالی می فرماید:
قد کانت لکم اسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنا برآؤ ا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء اءبدا حتی تومنوا بالله وحده؛ [6] قطعاً برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست: آن گاه که به قومشان [که بت پرست بودند] گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید، بیزاریم. ما شما را طرد می کنیم و میان ما و شما تا ابد دشمنی و عداوت برقرار است، مگر اینکه به خدای یگانه ایمان بیاورید.
حضرت ابراهیم علیه السلام در فرهنگ اسلامی جایگاهی بس رفیع دارد و خدای تعالی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله دستور می دهد که از آیین ابراهیم علیه السلام پیروی کند: ثم اوحینا إ لیک ان اتبع ملة إبراهیم حنیفا.[7] اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم علیه السلام برای این دین و آیین داده است؛ چنان که قرآن کریم می فرماید: هو سماکم المسلمین من قبل.[8]
دشمنی و کینه ما با دشمنان اسلام و بیزاری مان از امریکا به تاءسی از حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن به ما دستور می دهد، به پیروی از ابراهیم علیه السلام، عداوت و بیزاری خود را با دشمنان اسلام، به صراحت ابراز کنیم. همه جا نباید لبخند زد، بلکه در بعضی موارد باید عبوس بود و اخم کرد. فروع دین ده قسم است و در کنار اقسامی چون نماز، روزه و حج، تولا و تبرا نیز دو قسم به شمار می آیند که مسلمانان می باید همچون سایر واجبات، بدانها اهتمام ورزند. تولا و تبرا یعنی باید دوستان خدا را دوست داشت و با دشمنان خدا دشمنی ورزید. اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان نیز از بین خواهد رفت. چنان که اگر دستگاه دفاعی بدن نباشد، دستگاه جذب بدن نیز نابود می شود. آنچه باید بدان اهتمام داشت اینکه جایگاه جذب و دفع درست شناخته شود؛ چه گاه امور مشتبه می شوند و در موقعیتی که باید جذب صورت گیرد، دفع تحقق می یابد؛ مثلاً در حق کسی که به اشتباه و از روی ناآگاهی، سخن گفته یا لغزشی از او سر زده و بعد پشیمان شده است، یا پس از بیان و حل شبهه، خطا و اشتباه خود را دریافته، به حق اذعان می کند، نباید رفتار منفی و دفعی داشت. نباید به صرف ارتکاب گناهی، کسی را از جامعه طرد کرد، بلکه می باید با مهربانی با او رفتار کرد و درصدد اصلاح او برآمد؛ چرا که او همچون یک بیمار است و باید به معالجه اش پرداخت. چنین مواردی جای دفع و اظهار دشمنی نیست. اما اگر کسی عمداً و به طور علنی، گناه را در جامعه رواج دهد، این عمل خیانت به شمار می آید و حاکی از خباثت و پلیدی اوست. رفتار با چنین شخصی می باید متفاوت با رفتار با کسی باشد که از روی اشتباه مرتکب گناهی شده است. چنان که خدای تعالی درباره دشمنان کینه توز و قسم خورده اسلام می فرماید:
و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم؛ [9] [ای پیامبر] یهود و نصار هیچ گاه از تو خشنود نخواهند شد، مگر اینکه از آیین آنان پیروی کنی.
و در جای دیگر می فرماید: و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم إن استطاعوا؛[10] همواره با شما می جنگند تا اینکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند.
پس نمی توان با چنین دشمنانی آشتی کرد و به روی آنان لبخند زد؛ زیرا تنها چیزی که آنان را راضی و خشنود می سازد، مرگ شخصیت دینی و زوال آیین اسلام است، و حتی مرگ جسم و روح مسلمانان آنان را راضی نمی کند. برخورد صحیح با آنان همان اظهار بغض و غضب و دشمنی است.
بنابراین می توان گفت بزرگداشت شهادت سیدالشهدا علیه السلام و اقامه مراسم عزاداری به نوعی بازسازی مرام حسینی است، تا از آن به بهترین شکل استفاده شود. در این مقام، نباید به بحثهای علمی اکتفا کرد؛ زیرا برانگیخته شدن عواطف و احساسات، امری بایسته است. عواطف نیز منحصر در عواطف مثبت نیست، و زنده نگاه داشتن خاطره سیدالشهدا علیه السلام و مظلومیت او تنها از طریق شور و هیجان و برانگیختن احساسات و اظهار حزن و گریه و برگزاری سوگواری امکان پذیر است. در نتیجه، همراه درود و سلام بر حسین علیه السلام و یاران شهیدش، باید دشمنان اسلام و خداوندند، لعن و نفرین کرد؛ و بلکه لعن دشمن می تواند مقدم بر درود و سلام بر حسین علیه السلام باشد؛ زیرا قرآن اول می فرماید: اءشداء علی الکفار،[11] و بعد می فرماید: رحماء بینهم.[12] بنابراین همراه با ولایت، تبرا و بیزاری از دشمنان اسلام نیز ضروری است. قد کثرت علی الکذابة و ستکثر؛دروغ بستن بر من زیاد شده و به زودی بعد از من کسان زیادی به دروغ، احادیثی را از قول من نقل خواهند کرد.
سپس ایشان معیار و ملاکی برای تشخیص حدیث راست از دروغ تعیین کرده، فرمودند روایات را بر قرآن کریم عرضه کنند، اگر مخالف قرآن بود، بدانند که صحیح نیست. بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نیز امامان معصوم علیهم السلام - به منزله کارشناسان علوم الهی - بارها احادیث ساختگی را پالایش کردند. در زمان امام صادق علیه السلام نیز چنین شرایطی پیش آمد. از جمله کسانی که جعل حدیث می کردند، ابوالخطاب بود و امام صادق علیه السلام احادیث ساختگی او را تصفیه و احادیث صحیح را معرفی کردند. این کار یک بار نیز در زمان امام رضا علیه السلام انجام گرفت و آن حضرت روایات را تصحیح فرمودند، و کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام بر همین اساس نوشته شد. بر این اساس، می توان گفت احادیثی که به طور قطع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله صادر شده، در قیاس با احادیث جعلی و ساختگی زیاد نیست و روایات دروغین بسیاری در کتاب های حدیثی شیعه و سنی پراکنده هستند.
در زمینه تحریف واقعیت ها و حوادث گذشته، می توان مثال هایی از سیره پیامبر صلی الله علیه و اله ذکر کرد. مسئله جانشینی پیامبر یکی از این نمونه هاست. آن حضرت از روزی که دعوت خود را علنی ساخت، علی علیه السلام را جانشین خود معرفی کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله طبق دستور قرآن - واءنذر عشیرتک الا قربین - همه عموها، عموزادگان و اقوام و خویشان را دعوت کرد و فرمود: هر کس پیش از همه به من ایمان بیاورد، جانشین من خواهد بود. در این هنگام، کسی جز علی علیه السلام - که نوجوانی ده یا سیزده ساله بود - به آن حضرت جواب مثبت نداد. پیامبر صلی الله علیه و اله در این جلسه حضور داشتند، با تمسخر به ابوطلب گفتند: طولی نمی کشد که تو باید تابع فرزندت شوی.
پیغمبر صلی الله علیه و اله در زمان حیاتشان، بارها، و به شکلهای مختلف بر مسئله جانشینی علی علیه السلام تاءکید ورزیدند. برای مثال، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله خطاب به علی علیه السلام فرمودند:
انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ تو برای من مانند هارون برای موسی هستی، با این فرق که بعد از من پیامبری نخواهد بود.
سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله هفتاد روز قبل از وفاتشان، در غدیر خم، دستور دادند مسلمانان در گرمای سوزان جمع شوند، در حالی که عده ای متعجب بودند که چرا پیامبر در گرمای ظهر چنین دستوری صادر می کنند. آن گاه علی علیه السلام را بر منبری از جهاز شتران بالا بردند و جانشینی او را به مردم اعلان کرده، فرمودند: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. بدین ترتیب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در آخرین روزهای زندگی شان، به صورت علنی و رسمی، علی علیه السلام را جانشین خود معرفی کردند، در حالی که بعد از گذشت هفتاد روز از واقعه غدیر خم، آن گاه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رحلت کردند، همان مسلمانانی که در غدیر خم حضور داشتند، در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا برای ایشان جانشین تعیین کنند. برخی گفتند باید جانشین پیامبر از مهاجرین باشد؛ بعضی گفتند باید از انصار باشد؛ برخی دیگر گفتند دو امیر برگزینیم: امیری از انصار و امیری از مهاجرین: منا اءمیر و منکم اءمیر. ولی هیچ سخنی از سفارش و فرمان پیامبر صلی الله علیه و اله در غدیر خم به میان نیامد و هیچ گاه یادآور نشدند که در غدیر خم چه گذشت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله درباره علی علیه السلام چه فرمود. بدین ترتیب هم سخنان پیغمبر صلی الله علیه و اله و هم رفتار آن حضرت تحریف شد. حتی برخی از همسران پیامبر نیز به آن حضرت تهمت می زدند، و سوره تحریم بر این مطلب دلالت دارد.
از جمله تحریف وقایع گذشته، تحریف شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام است. عدالت و عبادت دو صفت متمایز علی علیه السلام است و هرگاه نام مبارک علی علیه السلام ذکر شود، این دو صفت به ذهن خطور می کند. علی علیه السلام در هنگام کار در مزرعه نیز نماز نافله می خواند. او در شبانه روز پانصد یا هزار رکعت نماز به جای می آورد، و همگان این اوصاف او را می شناختند. با وجود این، در میان مردم شام طوری تبلیغ شده بود که وقتی خبر رسید، علی علیه السلام در مسجد کوفه به شهادت رسیده است، مردم شام گفتند: ((مگر علی علیه السلام نماز می خواند؟!)) و همین طور سایر امامان معصوم علیهم السلام و بزرگان دین، هر کدام به گونه هایی مختلف آماج تهمت ها قرار گرفتند. حتی از همین قرآن که بالاترین حجت بر تمام خلق است و از روزی که حضرت آدم علیه السلام خلق شده تا پایان زندگی انسان بر روی کره زمین، حجتی رساتر، روشن تر و هدایتگرتر از آن نخواهد بود، پیوسته تفسیرهای غلط ارائه داده اند. همه فرقه های مسلمین با اختلافاتی که در مذاهبشان دارند، به نحوی، به آیات قرآن تمسک می جویند: چه برای اثبات یک مسئله، چه برای نفی آن، هر دو گروه به آیاتی از قرآن تمسک می جویند، و قرآن را به نحوی مبهم، به خدمت می گیرند. اینکه چرا قرآن به گونه ای است که می توان از آن تفسیرهای مختلفی ارائه کرد، مسئله ای جداگانه است و به بررسیها و بحثهای مفصل نیاز دارد؛ ولی به طور قطع، می توان گفت که در این مسائل تعمدهایی نیز در کار بوده و کسانی به عمد می خواهند قرآن را طبق راءی خویش تفسیر کنند. ترور شخصیتها، تهمتها و افتراها درباره حجتهای الاهی از جمله تحریفهای معنوی است. روشن ترین حجت خدا قرآن است که این ابهامها در تفسیر آن وجود دارد. برترین انبیا، پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله و افضل اوصیا، امیر مؤمنان علیه السلام بودند که این گونه ابهامها درباره آنان پدید آمده است. پس از گذشت بیست و پنج سال از وفات پیامبر صلی الله علیه و اله، اولین کسانی که با امیرالمؤمنین بیعت کردند، همان اصحاب نزدیک پیامبر و بعضی از اقوام و خویشان علی علیه السلام بودند - از جمله زبیر که پسر عمه پیغمبر صلی الله علیه و اله و علی علیه السلام بود - ولی پس از گذشت چند روز از بیعتشان، علی علیه السلام را قاتل عثمان خواندند و به بهانه خون خواهی عثمان، با او جنگیدند. آنان بسیاری از مردم را درباره کشته شدن عثمان به اشتباه انداختند و این گونه شایع کردند که عثمان به دست علی علیه السلام کشته شده است، و خود را خون خواه او جلوه دادند و جنگ جمل را به راه انداختند. همچنین امروز سیره و شخصیت پیامبر صلی الله علیه و اله با توجه به اطلاعات موجود در منابع اهل سنت، در هاله ای از ابهام قرار داد؛ از این جمله، اختلافی است که در نحوه وضو گرفتن آن حضرت وجود دارد. پیغبمبر اکرم صلی الله علیه و اله طی بیست و سه سال رسالت خود، با مردم محشور بود و آنان همیشه رفتار و کردار وی را به چشم خود می دیدند. با وجود این، آیا ممکن است مردم در طول بیست و سه سال ندیده باشند که پیامبر صلی الله علیه و اله چگونه وضو می گیرد؟ آیا ممکن است چنین مسئله ای برای مردم مخفی بماند؟ دست کم ده سال مهاجرین و انصار در مدینه دیده بودند که پیامبر صلی الله علیه و اله چگونه وضو می گیرد. حتی بسیار می شد که مسلمانان آب وضوی پیغبر صلی الله علیه و اله را برای تبرک می بردند. اما مدتی پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و اله، این مسئله مطرح شد که هنگام وضو گرفتن، دستها را چگونه باید شست. اگرچه مردم می خواستند به پیامبر صلی الله علیه و اله اقتدا کنند و به رفتار ایشان تاءسی جویند، عواملی شیطانی در کار بودند که می کوشیدند در سیره پیامبر ابهام ایجاد کنند.
در میان حوادث گذشته و گفتار و رفتار انبیا و اولیا، چیزی که قابل تحریف و تغییر نیست و نمی توان آن را به غلط تفسیر کرد، قیام سیدالشهدا علیه السلام است؛ قیامی که برای ترویج دین صورت گرفت، و طی آن، امام حسین علیه السلام و تمام یارانش و حتی طفل شیرخواره اش به شهادت رسیدند. هیچ کس تاکنون نتوانسته است این مطلب تاریخی را تحریف کند. گرچه درباره پاره ای از جزئیات حادثه عاشورا - همچون شمار سپاه عمر سعد - اختلافاتی به چشم می خورد، در حادثه کربلا اموری هست که تحریف پذیر نیست. یکی از این امور، اصل حادثه است، و دیگر اینکه امام حسین علیه السلام برای احیای دین قیام کرد و در این راه، خود و یارانش شهید شدند و اهل بیتش به اسارت رفتتند. از این روی، درباره حادثه کربلا، نه می توان اصل حادثه را انکار کرد، و نه می توان هدف آن را به گونه ای دیگر جلوه داد؛ زیرا برای رسیدن به مقام و ریاست، راهی به مراتب بهتر و آسان تر از این قیام وجود داشت. کسی که در پی مقام است، هنگامی که جانش به خطر افتد، بالاخره راهی برای صلح می جوید و به هر طریق می کوشد تا خود را نجات دهد؛ در حالی که هم در شب عاشورا و هم در روز عاشورا به حضرت پیشنهاد کردند که با یزید بیعت کند تا در امان بماند؛ ولی ایشان نپذیرفت و فرمود: هیهات منی الذلة. حتی در میان سپاه عمر سعد کسانی بودند که تا روز عاشورا امید داشتند قضیه با صلح خاتمه یابد؛ چنان که این مطلب در ماجرای توبه حر کاملاً مشهود است.
افزون بر این، با توجه به موارد ذیل، امام حسین علیه السلام می دانست که کشته خواهد شد:
الف ) احادیث فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله رسیده بود مبنی بر اینکه امام حسین علیه السلام شهید خواهد شد، و اطرافیان و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله، این احادیث را شنیده بودند؛ به گونه ای که آن حضرت حتی قاتل خود را می شناخت؛
ب ) امام حسین علیه السلام از راه الهام غیبی و علم امامت، به شهادت خود آگاهی داشت؛ چنان که فرموده است:
کانی باوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا؛
گویا می بینم که بین نواویس و کربلا، گرگهای بیابان بند از بند من جدا می کنند.
همچنین رویاها و خوابهای صادقی در این باره دیده شد. کاروان امام علیه السلام هنگام ظهر، در منزل ثعلبیه فرود آمد. امام علیه السلام به خواب سبکی فرو رفت. وقتی از خواب بیدار شد، به فرزندش علی اکبر فرمود: ((فرزندم، این ساعت، زمانی است که رؤ یا در آن کاذب نیست. اندک ساعتی به خواب رفتم؛ کسی را دیدم که سوار بر اسب ایستاده، به من گفت: ای حسین، مرگ با شما می رود و شما را سوی بهشت می راند. پس فهمیدم که کشته خواهیم شد)). با این حال، امام حسین علیه السلام اهل و عیالش را نیز با خود برد، و به این ترتیب هرگز نمی توان گفت این کار امام علیه السلام نیز برای رسیدن به مال و ریاست بوده است. هرچند ممکن است - کسانی نظیر پاره ای از ناصبیها که منسوب به اسلام هستند - عملکرد امام را نادرست بدانند، اما می پذیرند که آن حضرت این کار را برای احیای دین انجام داد.
واقعه عاشورا تاءثیرات انکار ناپذیری، از جمله راهنمایی انسان ها، و آموختن درس فداکاری به آنان دارد، و در نهایت، حجت را بر همه مسلمانان تمام کرده است که اگر وضعیتی نظیر اوضاع زمان امام حسین علیه السلام پدید آمد آنان می باید همان شیوه امام را پیشه سازند. اما به هر روی، هر کس به این حادثه توجه کند، نور هدایت در دلش می تابد و وجدانش بیدار می شود؛ عواطف مذهبی او شکوفا می گردد و احساس مسئولیت در دلش پدید می آید.
شهادت و فداکاری امام حسین علیه السلام و خاندان و یارانش موجب ایجاد مسئولیت و حساسیت در قبال شریعت مقدس اسلام می شود، که آن حضرت چراغ هدایت است: ان الحسین. .. مصباح هدی و سفینة نجاة این چراغ تا روز قیامت فراروی انسانها برافروخته است و راه نجات و هدایت را نشان خواهد داد. مسلمانان و به ویژه شیعیان، از همان روزهای نخست، به زنده نگاه داشتن واقعه کربلا اهتمام می ورزیدند؛ از جمله این امر را می توان در حرکت توابین و گریستن آنان برای مصیبت امام حسین علیه السلام در کنار قبر شریف آن حضرت و نیز فداکارشان در خون خواهی امام حسین علیه السلام جست وجو کرد. همچنین است قداستی که خاک کربلا یافت و شیعیان و دوست داران خاندان پیامبر از آن برای شفای دردهای صعب العلاج بهره می جستند. از سوی دیگر، خواست خدا بر این بود که نام و یاد امام حسین علیه السلام به منزله راهنمای انسانها جاودانه بماند؛ از این روی، معاندان هرچه کوشیدند یاد و خاطره آن حضرت را محو کنند، راه به جایی نبردند. این کوششهای شوم از قرون نخستین هجری تا امروز ادامه داشته است. برای نمونه، در عصر رضاشاه عزاداری امام حسین علیه السلام ممنوع بود؛ واعظان اجازه نداشتند لباس روحانیت بپوشند؛ صدای مرثیه خوانی نباید از مکانی بلند می شد، و هیچ مجلسی نمی بایست به نام امام حسین علیه السلام تشکیل می گردید.
اما باید پرسید مگر نام سیدالشهدا علیه السلام چه خطری برای حکومت پهلوی داشت. چرا این قدر با احیای یاد آن حضرت دشمنی می کردند؟ چرا امروز نیز به گونه ای برنامه ریزی شده، با نام سیدالشهدا علیه السلام دشمنی می ورزند؟ این معاندان که خود را روشنفکر دینی می دانند، در واقع، نه از دین بهره ای دارند و نه از فکر روشن، اثری. آنان اصرار می ورزند که شهادت امام حسین علیه السلام رویدادی عادی یا واکنشی در برابر خشونت پیغمبر صلی الله علیه و اله بوده است: پیامبر صلی الله علیه و اله در جنگ بدر با بنی امیه خشونت کرد؛ در مقابل، بنی امیه نیز در کربلا آتش جنگ را برافروختند و پسر پیامبر صلی الله علیه و اله و یارانش را کشتند و این عمل نتیجه آن خشونت بود.
البته در جنگ بدر، شماری از مسلمانان نیز کشته شدند ولی کشتگان کفار بیشتر بود و خدای تعالی مسلمانان را پیروز ساخت. می گویند: چون در جنگ بدر پیغبمر صلی الله علیه و اله با بنی امیه با خشونت برخورد کرد، فرزندان بنی امیه نیز با اولاد پیامبر صلی الله علیه و اله همان گونه رفتار کردند. این امری طبیعی و عکس العمل رفتار پیامبر صلی الله علیه و اله با بنی امیه بوده است. به زعم این روشنفکران، درس عبرت از واقعه عاشورا این است که در برابر هیچ کس نباید خشونت به خرج داد تا موجب خشونت متقابل نشود. در نظر این افراد، جهاد، دفاع و امر به معروف و نهی از منکر باید تعطیل شود تا کسی به دیگری کاری نداشته باشد، و این دستور خداوند در قرآن بی پایه است که می فرماید:
قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مؤمنین؛ با مشرکین بجنگید تا خدا آنها را به دست شما عذاب کند و رسوایشان کند و شما را بر آنها پیروز کند تا دل های مؤمنان شاد شود.
ایشان عمل پیغمبر صلی الله علیه و اله را در جنگ بدر اشتباه می دانند؛ زیرا نتیجه اش کشته شدن فرزندش در کربلا بود؛ اما یزید و یزیدیان را تبرئه می کنند؛ چرا که کار آنان واکنشی طبیعی بیش نبود. این نوع تلقی از اسلام، ((اسلام مدرن )) و ((قرائت جدید از اسلام )) خوانده می شود! این قرائت، نگره ای است که میان جوانان معصوم ترویج می شود تا آنان بعد از این، امام حسین علیه السلام را این گونه بشناسند. این دشمنیها از آن روست که امام حسین علیه السلام چراغ هدایت و مانع گم راهی و ضلالت انسان هاست؛ وظیفه مردم را درباره حمایت از دین روشن می سازد؛ در سیره او غیرتمندی به بهانه تساهل و تسامح، کنار نمی رود. امام حسین علیه السلام فرمود: هیهات منا الذلة، و از این روی نتوانستند او را با مال و قدرت بفریبند، و پیروان امام حسین علیه السلام نیز به او اقتدا می کنند.
پی نوشت ها
[1] من با تبرا از دشمنان تو، به خدا تقرب مى جویم (زیارت عاشورا).
[2] فاطر (35)، 6.
[3] انعام (6)، 68.
[4] نساء (4)، 140.
[5] نساء (4)، 140.
[6] ممتحنه (60)، 4.
[7] نحل (16)، 123.
[8] حج (22)، 78.
[9] بقره (2)، 120.
[10] بقره (2)، 217.
[11] فتح (48)، 29.
[12] فتح (48)، 29.