جایی آن طرف شهر است. شهری کوچک به نام فریمان. دورتر از مرکزی فرهنگی که مشهد نام دارد. شاید این دلیل باعث شده تا همین حالا، با اینکه روزها و هفتهها و حتی ماههای زیادی از آن روز و شب «شوم» مردمان «پایین دست» میگذرد، اوضاع هنوز هم به سامان نشده است.
به گزارش ، روزنامه شهروند نوشت: داستان هنوز در یاد مردمان این دیار هست. داستان آن روز که زمین به خود تکانی داد و خمیازه کشید. زمین خمیازه کشید، خانهها تکان خوردند؛ مردمان آن دیار که مصیبت کم داشتند «خانهخرابی» هم به آن افزوده شد.
آغاز؛ سفر به رزمگاه
صبح روستا دلانگیز است. ساعت هنوز ساعت شهر نشده که گنجشکان، چکامه سر میدهند و انگار اشعههای خورشید هم علاقه دارند زودتر از همه، خود را به صورت مردمان «آبادی» برسانند و نخستین بوسه صبحگاهی را به مردمان روستا، هدیه دهند. مردمان پایین دست اینجا نسبت به آنچه در گذشته بود، کمکارتر شدهاند. زندگی سخت است و روستا که باید «تولید» را بهعنوان یک اصل همیشه همراه داشته باشد، دارد به «بیتولیدی» میرسد. تقصیر خودشان نیست. اینجا آب یا کم است یا نیست. اگر هم گاه و بیگاه بیاید، سیل میشود و جسم مردمان را تا روستاهای آن طرفتر میبرد. خبرهایش را هم همه شنیدهاند.
از فریمان تا روستای رزمگاه راه زیادی است. در مسیر مشهد تا رزمگاه در آغاز باید از فریمان بگذرید. فریمان شهری است کوچک در جنوب مشهد. چیزی حدود ٧٥ کیلومتر با پایتخت فرهنگی کشور فاصله دارد. برای رسیدن به رزمگاه یا روستای دوقلعه براشک، باید فریمان به سمت تربتجام را گز کنید و بعد پس از چند کیلومتری، به شرق بروید. از «سفیدسنگ» که همین چند سال پیش روستا بود و حالا برای خودش شهری شده، بگذرید و از میان کوهها عبور کنید. مسیری پرپیچ و خم را تا گردنه سنجدک، باید بگذرانید و به جایی به نام دوراهی «شاهان گرماب» برسید از این پس است که تازه جاده خاکی شروع میشود و به گمان، تا حالا وقت نشده این جاده را به کمی آسفالت، میهمان کنیم!
همین چندی پیش بود بار بندیل سفر به مقصد شرق کشور بسته شد. خبرها حکایت از این داشت که زلزله حدود پنج ماه پیش هنوز هم پس لرزه دارد. پس لرزه زمینشناسی که نه؛ پس لرزه «حمایت و پشتیبانی»!
مسیر طولانی است چیزی حدود ١٣٠ کیلومتر از مشهد و هزار کیلومتر از پایتخت. راه پایتخت تا دوراهی شاهان گرماب که آسفالت است، یک طرف، آن ده پانزده کیلومتر راه خاکی هم یک طرف دیگر.
اینجا روستاها وسایل نقلیه عمومی ندارند. جُست و پرسها نشان میدهد روزی یک بار مینیبوسی از این مسیر میگذرد و اگر در ساعات غیر از عبور آن مینیبوس گذرتان به این جاده بیفتد، یا باید خودت خودرو داشته باشی یا به «شانس» توکل کنی که شاید خودرویی از این مسیر بگذرد و اگر مزاحم خلوت اهالیاش نباشید، شما را هم از سر «انساندوستی»سوار کنند!
هلالاحمر، موفق در امداد
همین چندی پیش بود، ماه اول بهار؛ فروردین ماه. زلزله آمد و روستاهای این اطراف را ویران کرد. به قول آن کارشناس زمینشناسی و زلزلهشناسی خدا رحم کرده که کانون این زلزله در شهر مشهد با حدود ٤میلیون نفر جمعیت نبوده است یا حتی اگر کانون زلزله شهر فریمان میبود، معلوم نیست چه رخ میداد. خدا رحم دیگری هم کرد که از چشمان ما دور افتاده است. زلزله روز آمد. ساعت ده و نیم قبل از ظهر. زمانی که اهالی روستا، بیدار بیدارند و یک «خواب مانده» هم میان آنها وجود ندارد.
آن روز که زلزله آمد روستای دوقلعه براشک ویران شد. نه کامل؛ اما حدود ٦٠درصد تخریب در این روستا به صورت «رسمی» گزارش شده است. حالا هم این ویرانه درحال بازسازی است اما روند بازسازی، مشکلات فراوانی دارد.
پنج ماه بعد از آن زلزله، در هفته دوم شهریور؛ همان مسیر پیش گزارش شده، طی شد تا از روستای سنجدک، و بعد از آن رزمگاه، بازدید شود. روستای رزمگاه، ٥٢ کیلومتر با فریمان فاصله دارد. روستایی که ٤٠ خانوار در آن ساکن هستند. اینها را آن سرجوخه گفت که در نیروی انتظامی فریمان خدمت میکند. مرخصی گرفته بود و به سمت خانه میرفت. جاده خاکی تا مسیر روستا را پیاده گز کرده و تا نیمه راه رسیده بود. از آن پس همنشینی در خودرو، پرسش و پاسخی را به وجود آورد و درد دلهایی را مطرح کرد. میگفت: معمولا تعطیلات را مرخصی میگیرم و به روستای رزمگاه میآیم. اینجا ما ٤٠ خانواریم.
کار و کسب مردم روستا، از اساس کشاورزی است اما حالا زمان زیادی است که گرفتار خشکسالی شدهایم. کار دیگری هم نیست الا دامداری اما دامداری هم نیاز به مرتع دارد. آب که نباشد دامداری هم نمیچرخد. آه میکشد و افسوس. گویا چند علاقهمند دیده که پای صحبتهایش نشستهاند. دردها را باز میگفت به این امید که جایی برای مرهم پیدا شود: «اهالی مناطق اینجا بیشتر خاوری هستند به همین دلیل روستاهای این مناطق و روستاهای بالا بند فریمان را خاورینشین میگویند. مردمانی متدین، ساده دل و صادق. البته به هیچ عنوان این ادعا را نداریم که استثنا پیدا نمیشود. این مردمان سالهاست کشاورزی میکنند و الان هم به دلیل خشکسالی به دامداری روآوردهاند اما مرتع کم است و چرای دام هرازگاهی با اعتراض سازمان منابع طبیعی و جنگلداری مواجه میشود. آنها میگویند چرای دام در مراتع و دامنه کوههای این منطقه ممنوع است اما مردم چاره ندارند. باید گذران زندگی کنند. آنها بیشتر وقتها به این ممنوعیت توجه نمیکنند و گاهی هم همین موضوع، درگیریهایی را سبب میشود.»
خیلی تمایل به بردن نام خود نداشت. معلوم نیست اینجا چه میگذرد. عضو شورای «کبش» هم حاضر به گفتوگو شد. حتی حاضر شد جلوی دوربین قرار گیرد و حرفها و انتقاداتی را مطرح کند اما حاضر به معرفی خود نشد. چرا؟
معلوم نیست.
از روز زلزله میگفت: آن روز فریمان بودم . محل خدمتم اما وقتی زلزله شد و خبر تخریب به ما رسید یادم نیست چطور خودم را رساندم مثل همین امروز که پیاده به جاده زدم اما خوشبختانه شانس یار بود و یک خودرو مثل شما، سوارم کرد. البته همیشه این شانس را نمیآوریم خیلی وقتها شده که تا خود روستا پیاده میآیم. وقتی رسیدم غوغایی بود. هر کس به سمتی میرفت. خانههای ما هم آسیب دید اما آن یکی که ساختمان بهتری داشت و محکمتر بود، سالم ماند. همانجا وقتی خبر گرفتیم که وضع چطور است از براشک خبرهای بدی میرسید. میگفتند یک نفر کشته شده و خیلی هم زخمی شدهاند. خدا رحم کرد که زلزله نیمه شب نیامده بود. اهالی میگفتند خانههای براشک همه خراب شده است. بعدا فهمیدم همه خانهها خراب نشده است. خوشبختانه در زلزله نیروهای هلالاحمر آمده بودند و به مردم رسیدگی کردند. در خود براشک هلیکوپتر آمد و با خودش برای مردم کمک آورد. نیروهای هلالاحمر هم خودشان را رسانده بودند و به مردم کمک کردند». دوباره، همان آه و افسوسی که دایم در میان بیان خاطرات، از او شنیده میشد، به گوش میرسد گویا این افسوسها تمامی ندارد. (هر کدام از اهالی این مناطق، وقتی حرف از آن زلزله میزنند، آه میکشند) بعد صحبتهایش را ادامه داد و گفت: « مشکل مردمان این منطقه که زبانی هم برای گله و شکایت ندارند، امداد نیست. بینی و بینالله در جریان زلزله، امداد و پشتیبانی بعدی، به موقع انجام شد هر چند گلههایی از امداد در زمان سیل که یک ماه پیش رخ داد، وجود دارد اما در زمان زلزله همه چیز خوب و به موقع بود. مشکل ما الان ساخت منازلی است که تخریب شده. همین الان یک گروه برای کمک به اهالی روستا آمدهاند.»
در رزمگاه
برای رسیدن به روستای رزمگاه جاده خاکی را باید بروی و بروی. کاری جز رفتن و منتظر رسیدن، ماندن نه از ما و نه از راننده بر نمیآید. گفتوگو با آن سرباز «بینام» که البته نامش از روی «اتیکت روی لباس» خوانده میشد، به درازا کشیده بود. به عنوان یکی از اهالی روستای رزمگاه، تمام اطلاعات مورد نیاز را داده بود. کَمکَماک خانههای رزمگاه از سر پیچ دیده میشد. خانهای که در دامنه کوه قرار دارد و در حال بازسازی است. البته کارگران در این منزل روستایی که در مرحله «سفتکاری» است، مشغول کار نیستند!
به روستا که رسیدیم، یک چیز توجهمان را جلب کرد، تراکم منازل روستایی در یک طرف جاده بسیار زیاد هست. آن طرف جاده هم جا هست، اما معلوم نیست چرا تمام ساختمانها، یک طرف این جاده ساخته شدهاند آن هم در منطقهای روستایی آن هم با این تراکم.
«غلامی» از بسیج دانشجویی، دانشگاه علوم پزشکی گناباد همراه یک تیم اردوی جهادی آمده بود؛ میگفت: این سوال که چرا ساختمانها را یک طرف ساختهاند در دوره قدیم احتمالا به دلیل نزدیکی فامیلی اهالی این روستا بوده که میخواستند نزدیک هم باشند؛ اما در دوره جدید بعد از زلزله وقتی قرار شده ساختمانها بازسازی شوند، بنیاد مسکن اجازه نداده است و تأکید داشته اگر منازلی که میخواهد بازسازی شود، آن طرف جاده ساخته شود، مغایر طرح هادی روستایی است و کمک و حمایت مالی از آنها انجام نخواهد شد.
«غلامی» میگفت: ما از گناباد و از دانشگاه علوم پزشکی، در قالب اردوی جهادی به این منطقه آمدهایم. حدود سه هفته است که در این روستا ساکن هستیم اما وضع نسبت به مناطق روستایی گناباد بسیار اسفناک است. در این مدت که آمدهایم برخلاف بسیاری از گفتهها، امکانات در این مناطق ناچیز است. تلفن همراه که از پایه آنتن ندارد؛ الان هم همانطور که دیدید از بالای کوه آمدیم چرا؟ چون وقتی بخواهیم تماس تلفنی بگیریم، حتما باید بالای تپه برویم. طی این مدت چند اتفاق افتاد یکی اینکه سیل شده بود و مردم نیاز به کمک داشتند و در آن زمان وقتی نیروهای امدادی برای کمک به مردم آمده بودند، تجهیزات کافی نداشتند؛ با وسایلی آمده بودند که در همین روستا هم یافت میشد. اینترنت که نباید حرفش را زد. به هر حال این روستا ٤٠ خانوار ساکن دارد و باید برخی از امکانات را به آنها رساند ضمن اینکه فقط همین روستا نیست ما به روستای براشک هم رفتهایم آنجا که فاجعه است. بسیار وضع بدی دارد. از همه بدتر اینکه ما برای ساخت ساختمانها همراه اردوی جهادی به این روستاها آمدهایم اما مصالح ساختمانی نداریم. الان سرپرست گروه و دیگر فعالان، در پی این هستند که بتوانند مصالح مورد نیاز را آماده کنند تا بتوانیم بخشی از کارها را به پایان برسانیم.
او میگفت: واقعا رسانهها باید کاری برای این مردم بکنند با حرفزدن نمیتوان وضعی که اینجا هست را توصیف کرد. من خودم بچه گناباد هستم و در دانشگاه علوم پزشکی کار میکنم روستاهای اطراف گناباد را هم دیدهام اما واقعا اینجا محرومیت وجود دارد. باید شماها در رسانهها توجه مسئولان را به این بخشها جلب کنید. غلامی این را هم گفت که چندی پیش یکی از بچههای اردو مشکل داشت که به اورژانس زنگ زدیم. اول اینکه راننده خیلی خوب، این مناطق را بلد نبود و دوم اینکه حدود نیم ساعت طول کشید تا برسد.
سنجدک یک روستای دیگر
راهی دوقلعه براشک باید شد. خبرها بسیار اسفناک است. روستایی که رسما گفته شده است ٦٠درصد تخریب داشته اما برخی عدد بزرگتری را گزارش کردهاند. میگفتند از رزمگاه تا «سرچشمه براشک» چهار کیلومتر راه است اما پس از طی پنج کیلومتر، هنوز هیچ نشانی از آبادی دیده نمیشد. دوقلعه براشک به سفر اختصاصی بعدی محول میشود و راه بازگشت به فرودگاه در پیش است. در راه بازگشت گفتوگویی با عضو شورای روستای «کبش» انجام شد. جالب اینجاست کلی حرف جلوی دوربین زد و کلی نقد کرد اما آنجا که قرار بر معرفی شد، واکنش چیز دیگری بود؟!
او میگفت: هیچکس به کمک ما نیامده. اینها را بگویید و منتشر کنید؛ شایدیک نفر پیدا شود تا به درد دل اهالی برسد. میگفت: مسئولان زیادی آمدهاند و رفتهاند اما دیگر خبری از آنها نرسیده است؛ رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. وقتی از او پرسیده شد در جریان سیل چند هفته پیش چه رخ داد؟ گفت: سیل که آمد، خودمان دست به کار شدیم. دیدم کسی به داد ما نمیرسد. پاچهها را بالا کشیدیم و دل به دریا زدیم. همان یک نفری را که آب از روستای رزمگاه برد، خودمان جسدش را از روستای کله منار گرفتیم. بعد که جسدش را پیدا کردیم از پاسگاه آبروان آمدند و گفتند اینجا حوزه استحفاظی ماست. جسد را بردند و گفتند کارهای قانونیاش را در مشهد انجام میدهیم و جنازه را بعد از طی مراحل قانونی تحویل میدهیم.
اینها را کسی در خبرها ننوشته بود. همه، چیزهای دیگر گفتند. اخبار چیزی میگفت و دیدهها چیز دیگر میگوید. وضع نابسامان است. عضو شورای روستا میگفت: برای انتقال برق به منزلی که فقط چند رشته سیم و کابل میخواهد، ١٠ تا ١٥میلیون تومان درخواست کردهاند. اینجا چند سالی است خشکسالی داریم اما هیچکس تا حالا نیامده که بگوید وضعتان چطور است. هیچ کمکی به ما نشده است. از بنیاد مسکن بعد از زلزله آمدند بازدید کردند و قرار شد برای آسیب دیدن «تزر دام» (محل نگهداری دام) ٦میلیون تومان وام بدهند اما دیگر خبری نشد. تمام مسئولان که آمدند، قول دادند اما
رفتند که رفتند.
پای صحبت یک مسئول
در این میان سراغ یک مسئول هم رفتیم. مسئولی که کار مهمی را برعهده داشت. مسئولیت اورژانس در این منطقه بر عهده او است. علی پاینده، پزشک و رئیس شبکه بهداشت شهرستان فریمان، در پاسخ گله برخی از حاضران در اردوی جهادی، به «شهروند» درباره دیر رسیدن اورژانس به مناطق روستایی گفت: ما در این زمینه چند بحث داریم. یکی اینکه خدمات اورژانس در داخل شهر چگونه است و دیگری اینکه آیا اورژانس باید با همان زمانی که در شهر خدمات میدهد، با همان زمان به روستاهای اطراف برسد؟
علی پاینده، رئیس شبکه بهداشت فریمان افزود: روستای رزمگاه حدود ٥٠ کیلومتر با فریمان فاصله دارد. مدت زمان را از موقعیای که فرد با اورژانس تماس میگیرد تا موقعیای که آمبولانس به آن روستا برسد را خودتان محاسبه کنید و ببینید چقدر طول میکشد. مثلا اگر آمبولانس مسیر را با سرعت ٢٠٠ کیلومتر طی کند، ٩ دقیقه فقط طی مسیر طول میکشد. یک دقیقه هم برای استارتزدن و مقدمات کار حساب کنید، میشود ١٠ دقیقه. شما خودتان با آن منطقه آشنایید و از آن منطقه هم بازدید کردید سوال من این است جاده آن روستاها طوری هست که آمبولانس بتواند با سرعت ٢٠٠ کیلومتر در ساعت مسیر را طی کند؟ مسیر از فریمان تا سفید سنگ آسفالت است و خیلی هم بد نیست اما جادهای نیست که بتوان در آن با این سرعت طی طریق کرد. از سنگ بست به بعد هم دیدهاید که بهویژه در مناطق کوهستانی شبیه جاده چالوس پیچ در پیچ است اگر قرار باشد که ایمنی رعایت شود در مناطق کوهستانی بیشتر از ٥٠ کیلومتر در ساعت نمیتوان راند. بقیه راه هم از دو راهی «شاهان گرماب» و «روستای سنجدک» تا رزمگاه و ٨ کیلومتر بعد از آن «دوقلعه براشک» جاده خالی است.
با این حساب از اساس دیر رسیدن اورژانس به آن منطقه مربوط به فاصله حدود پنجاهکیلومتری فریمان و سی کیلومتری پست اورژانس تا آنجاست اما در شهر خدمات اورژانس مطابق استاندارد است و مشکلی وجود ندارد.