ماهان شبکه ایرانیان

موردانتظارترین فیلم های بلاک باستر و عامه پسند پاییز ۲۰۱۷

 از موزیکال جدید هیو جکمن تا جدیدترین فیلم‌های ابرقهرمانی مارول و دی‌سی. موردانتظارترین فیلم‌های فصل پاییز باکس آفیس چه هستند؟

موردانتظارترین فیلم های بلاک باستر و عامه پسند پاییز 2017

شاید فصل تابستان باکس آفیس که به عنوان میزبان مهم‌‌ترین فیلم‌های گران‌قیمت استودیوهای بزرگ هالیوودی مشهور است به اتمام رسیده باشد، اما حالا در دورانی از سینمای جریان اصلی به سر می‌بریم که انگار کل سال، تابستان است. در نتیجه شاید پاییز به تصاویر دلتنگ‌کننده‌ی سقوط برگ‌های درختان و باران‌های غافلگیرکننده و خیابان‌های سرد و خلوتش شناخته می‌شود، اما تنور سینما کماکان داغ و پرهیجان و تابستانی است. از اپیزود جدید «جنگ ستارگان» گرفته تا قسمت جدیدی از دنیاهای سینمایی مارول و دی‌سی. از اکران یکی از موردانتظارترین فیلم‌های ترسناک گرفته تا بازگشت جکی چان افسانه‌ای. بعد از هفته‌های پرافت و خیزی که در فصل تابستان پشت سر گذاشتیم. هم موفقیت‌های بزرگی مثل «واندر وومن» (Wonder Woman)، «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» (Spider-Man: Homecoming) و «دانکرک» (Dunkirk) را داشتیم و هم شکست‌های اسفناکی مثل «مومیایی» (The Mummy)‌ و «برج تاریک» (Dark Tower). حالا فصل جدید باکس آفیس را با این امید شروع می‌کنیم که کاش در پایان فصل تعداد فیلم‌های موفق بیشتر از ناموفق‌ها باشد تا ما هم کمتر حرص و جوش بخوریم! آره، می‌دانم. فصل سینمایی پاییز و اوایل زمستان نه به خاطر بلاک‌باسترهایش، بلکه بیشتر به خاطر فیلم‌های باپرستیژش که با هدف مورد توجه قرار گرفتن در مراسم‌های جوایز مختلف عرضه می‌شوند شناخته می‌شود. ما هم آن فیلم‌ها را فراموش نکرده‌ایم. بنابراین تصمیم گرفتیم تا در دو پُست جداگانه موردانتظارترین فیلم‌های این فصل را فهرست کنیم. قسمت اول که هم‌اکنون در حال خواندن آن هستید به بلاک‌باسترها و فیلم‌های عامه‌پسندتر اختصاص دارد و در قسمت بعدی سراغ فیلم‌های جدید کارگردانان و بازیگرانِ مشهور و درام‌های مستقل و فیلم‌هایی با ایده‌های نو می‌رویم. پس، این شما و این هم 20 عدد از طوفانی‌ترین فیلم‌های پاییز که از انیمیشن جدید پیکسار شروع می‌شوند و تا موزیکال جدید هیو جکمن و ساخته‌های جدید گیرمو دل‌تورو و الکساندر پین ادامه دارند:

It

آن

اینکه یکی از سه شاهکار اصلی استیفن کینگ یک اقتباس سینمایی درست و حسابی نداشته باشد خیلی زور دارد. کتاب «آن» الهام‌بخش فیلم و سریال‌های زیادی در حال و هوای دهه‌ی هشتاد بوده است که آخرینش همین سریال «چیزهای عجیب‌تر» (Stranger Things) بود، اما دست خودش تاکنون از سینما کوتاه مانده است. البته یک اقتباس سه ساعته‌ی تلویزیونی در سال 1990 از روی این کتاب ساخته شد که به جز بازی تیم کاری در نقش «پنی‌وایز دلقک» هیچ ویژگی مثبت قابل‌توجه‌ دیگری ندارد. یکی از دلایل بی‌کلاه ماندن سرِ کتاب «آن» این است که با کتاب خیلی قطوری سروکار داریم که چند دهه از زندگی کاراکترهایش را پوشش می‌دهد؛ داستانی که از یک درگیری آشنا بین بچه‌های یک شهر کوچک با یک دلقک آدم‌خوار آغاز می‌شود و به وحشت‌‌های کیهانی و دنیاهای موازی ختم می‌شود. «آن» از سال 2009 تاکنون در برزخ پیش از تولید گیر افتاده بود و چندین کارگردان عوض کرد تا اینکه بالاخره هدایت پروژه به اندی موشیتی آرژانتینی رسید که قبلا با فیلم ترسناک «ماما» (Mama) خودش را در این ژانر ثابت کرده بود. با این حال دل توی دل‌مان نبود. چون اقتباس‌های کینگ احتمال شکستشان بیشتر از موفقیتشان است. اما خوشبختانه درست بعد از شکست تمام‌عیارِ «برج تاریک» (Dark Tower)، «آن» انتظارات طرفدارانش را جواب داد. «آن» یکی از اندک فیلم‌های این فهرست است که هم‌اکنون عرضه شده و علاوه‌بر اینکه در گیشه به فروشی سرسام‌آور دست پیدا کرده است که در تاریخ باکس آفیس سابقه نداشته، بلکه نزد اکثر منتقدان هم مورد ستایش قرار گرفته است. در نتیجه بلافاصله قسمت دوم و آخر این فیلم که به دوران بزرگ‌سالی بچه‌های این فیلم می‌پردازد وارد مرحله‌ی تولید شده است.

 

American Assassin

آدمکش آمریکایی

اکشن «آدمکش آمریکایی» به جوانی 23 ساله به اسم میچ رپ (دیلان اُبرایان) می‌پردازد که والدینش را در سن چهارده سالگی در یک تصادف اتوموبیل از دست داده است و بعد دختری که تازه با او نامزد کرده بود هم در یک حمله‌ی تروریستی کشته می‌شود. در یک کلام با بدشانس‌ترین آدم روی زمین طرفیم که حالا که چیزی برای از دست دادن ندارد، تصمیم می‌گیرد تا انتقام بگیرد و در نتیجه توسط سازمان سی.آی.ای برای تبدیل شدن به یکی از ماموران فوق سری‌شان جذب می‌شود. سپس سازمان استن هرلی (با بازی مایکل کیتون) را که یک کهنه‌سرباز دوران جنگ سرد است مسئول تمرین دادن میچ می‌کند. این دو با هم شروع به بررسی و تحقیق روی یک سری حملاتِ تروریستی تصادفی روی نظامیان و غیرنظامیان می‌کنند و در نهایت متوجه می‌شوند که فرد مرموزی با نام مستعار «گوست» وجود دارد که قصد به راه انداختن یک جنگ جهانی سوم در خاورمیانه را دارد. اگرچه «آدمکش آمریکایی» یک فیلم ویدیو گیمی نیست، اما کافی است تریلر فیلم را ببینید تا مثل من به یک نتیجه برسید: انگار سازندگان این فیلم از طرفداران پر و پاقرص «ندای وظیفه»، مخصوصا سری Modern Warfare هستند. مایکل کاستا که سابقه‌ی کارگردانی چند اپیزود از سریال «میهن» (Homeland) و فیلم «کشتن پیام‌رسان» (Kill the Messenger) را در کارنامه دارد این فرصت را دارد که یکی از سرگرم‌کننده‌ترین فیلم‌های نظامی تابستان را تحویل‌مان بدهد.

 

Mother

مادر!

تمام فیلم‌های دارن آرنوفسکی تقریبا در دو دسته قرار می‌گیرد: فیلم‌هایی که ذهن تماشاگرانشان را با سوالات فلسفی‌شان محاصره می‌کنند و فیلم‌هایی که ذهن تماشاگرانشان را در مشت می‌گیرند و می‌چلانند. به عبارت دیگر او در بهترین فیلم‌هایش با کاراکترهای درب‌و‌داغان و روان‌های از هم گسسته و موقعیت‌های ترسناکی سروکار دارد. از فیلم «پی» (Pi) و ریاضی‌دانی که تمام فکر و ذکرش سروکله زدن با اعداد برای فهمیدن راز و رمزهای هستی است گرفته تا همراه شدن با کابوس‌های پارانویدی چند معتاد در «مرثیه‌ای برای یک رویا» (Requiem for a Dream) و صد البته فیلم برنده‌ی اسکارش «قوی سیاه» ‌(Black Swan) که این کارگردان رسما در آن به سیم آخر زد و زیبایی رقص باله را با ذهن در هم شکسته و وحشت‌زده‌ی یک دختر ترکیب کرد. جدیدترین فیلم آرنوفسکی بعد از پروژه‌ی نه چندان موفق «نوح» (Noah)، قصد دارد به جمع این دسته از فیلم‌های این کارگردان بپیوندد. اگرچه خلاصه‌قصه‌ی فیلم به زوجی با بازی جنیفر لارنس و خاویر باردم اشاره می‌کند که رابطه‌شان بعد از پیدا شدن سروکله‌ی یک سری مهمانان ناخوانده مورد امتحان قرار می‌گیرد، اما کافی است تریلرهای فیلم را ببینید تا متوجه شوید این خلاصه‌قصه فقط دروازه‌ای برای ورود به درون کابوس عمیق و خون‌باری خواهد بود که سر در آوردن از آن کار هرکسی نخواهد بود. بالاخره با فیلمی طرفیم که یکی از پوسترهایش کاراکتر لارنس را در حالی نشان می‌دهد که قلبش را از سینه بیرون آورده و در مشت گرفته است! این از آن فیلم‌هایی است که حکم بازگشتی باشکوه برای همه را خواهد داشت. نه تنها این اواخر فیلم بزرگی از باردم ندیده‌ایم («دزدان دریایی کاراییب 5» با حضور او به عنوان آنتاگونیست مورد توجه قرار نگرفت)، بلکه آخرین فیلم لارنس هم علمی‌-تخیلی «مسافران» (Passangers) بود که ناامیدکننده ظاهر شد. خوشبختانه منتقدانی که فیلم را دیده‌اند از فضای مریض و جنون‌آمیز فیلم تعریف کرده‌اند و حتی تا جایی پیش رفته‌اند که آن را از نظر بحث‌برانگیز بودن، به عنوان «پرتقال کوکی» زمانه‌ی ما توصیف کرده‌اند.

 

Kingsman: The Golden Circle

کینگزمن: محفل طلایی

این روزها اگر در سینمای هالیوود به یک چیزی شدیدا نیاز داشته باشیم اقتباس‌های کامیک‌بوکی اما از نوع «غیرابرقهرمانی»‌اش است. با اینکه یک‌عالمه کامیک‌بوک باحال و مختلف در بازار وجود دارد، اما هالیوود فقط روی نوع ابرقهرمانی‌‌اش تمرکز می‌کند. بنابراین مجموعه‌ی «کینگزمن» به راحتی می‌تواند فیلم موردعلاقه‌ی تمام کسانی باشد که حوصله‌شان از نبرد کاراکترهایی در لباس‌های رنگارنگ سر رفته است و دنبال چیز جدیدی هستند. دقیقا به خاطر همین بود که «کینگزمن: سرویس مخفی» (Kingsman: Secret Service)، اقتباس متیو وان از روی کامیک‌بوک‌های اکشن/کمدی/جاسوسی مارک میلر و دیو گیبونز تا این حد مورد تحسین قرار گرفت. منتقدان تا جایی پیش رفتند که آن را زنده‌کننده‌ی ژانر جاسوسی توصیف کردند. فیلمی که اگرچه عناصر فیلم‌های جیمز باند در همه‌جای آن یافت می‌شود، اما تفاوت این فیلم با فیلم‌های جیمز باند این است که اگر دست آنها بسته است و برای انجام هرکاری آزاد نیستند، «کینگزمن» این اجازه را دارد تا با همه‌چیز شوخی کند و نتیجه یک فیلم جیمز باندی کله‌خراب است. فیلم درباره‌ی یک سازمان جاسوسی مستقل و بین‌المللی است که وظیفه‌اش حفاظت از دنیاست. قهرمانان‌مان در «محفل طلایی» با چالش جدیدی روبه‌رو می‌شود. وقتی ساختمان مرکزی آنها در بریتانیا مورد حمله قرار می‌گیرد و نابود می‌شود و دنیا گروگان گرفته می‌شود (بله، درست خواندید: دنیا)، قهرمانان‌مان در جریان سفرشان سر از آمریکا در می‌آورند و آنجا با سازمان جاسوسی مشابه‌ای روبه‌‌رو می‌شوند که «استیتس‌من» نام دارد. در نتیجه این دو سازمان با هم دست همکاری می‌دهند تا دشمن مشترکشان را شکست بدهند. در کنار حضور تارون اجرتون، مارک استرانگ و کالین فرث از فیلم قبلی، هیل بری، جولین مور، چنینگ تاتوم و جف بریجز هم به عنوان بازیگران تازه‌وارد مجموعه در این قسمت حضور پیدا خواهند کرد.

نبرد جنسیت‌ها

احتمالا موردانتظارترین فیلم کسانی که مسابقه‌ی تنیس مشهور بین بیلی جین کینگ، بازیکن شماره یک سابقِ تنیس دنیا و بابی ریگز، قهرمان سابق تنیس دنیا را از سال 1973 به یاد می‌آورند، «نبرد جنسیت‌ها» است. این فیلم که استیو کارل (نامزد بهترین بازیگر اسکار) و اِما استون (بازیگر برنده‌ی اخیر اسکار برای فیلم «لالالند») را به عنوان بازیگران اصلی‌اش دارد، جدیدترین ساخته‌ی کارگردانان فیلم کلاسیک «میس سان‌شاین کوچولو» (Little Miss Sunshine) محسوب می‌شود. جاناتان دیتون و ولری فاریس از سال 2012 که کمدی رومانتیکِ دل‌انگیز «روبی اسپارکس» (Ruby Sparks) را ساختند تاکنون بی‌کار بوده‌اند و حالا این دو با همکاری با سایمون بوفوی، نویسنده‌ی برنده‌ی اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی برای فیلم «میلیونر زاغه‌نشین» (Slumdog Millionaire) شروع به تهیه‌ی درام تاریخی «نبرد جنسیت‌ها» کرده‌اند. مسابقه‌ی «نبرد جنسیت‌ها» نه تنها به پربیننده‌ترین رویداد ورزشی آن زمان تبدیل شد، بلکه فقط یک مسابقه‌ی معمولی به بین یک بازیکن مرد و زن نبود. این مسابقه باعث به راه افتادن بحث و گفتگوهای فراوانی درباره‌ی فمینیسم و برابری جنسیتی شد. این مسابقه همچنین برای خودِ کینگ و ریگز هم چیزی بیشتر از یک مسابقه‌ بود و فیلم به نبردهای شخصی این دو بیرون از زمین تنیس هم می‌پردازد. از یک طرف کینگ در حال مبارزه برای حقوق برابر با مردان بود و با هویت واقعی خودش دست و پنجه نرم می‌کرد و از طرف دیگر ریگزر هم تمام میراث و اعتبار خودش را پای به وقوع پیوستن این مسابقه گذاشته تا بتواند در سن 55 سالگی، حس و حال باشکوه گذشته را دوباره زندگی کند. طرفداران بازی استون در موزیکال «لالالند» از سال گذشته و هنرنمایی‌های کارل در فیلم‌های اخیرش مثل «فاکس‌کچر» (Foxcatcher) و «رکود بزرگ» (The Big Short) مطمئنا چشم به راهند تا این دو بازیگر هیجان‌انگیز را در مقابل هم ببینید.

The LEGO Ninjago Movie

فیلم لگو نینجاگو

مجموعه «فیلم لگو»ی برادران وارنر امسال رسما با اکران «لگو بتمن» (The Lego Batman) به یک دنیای سینمایی تبدیل شد و این دنیا با «لگو نینجاگو» بزرگ‌تر هم خواهد شد. فیلمی که براساس اسباب‌بازی‌های هنرهای رزمی لگو و کارتونی تلویزیونی برداشت شده است و به گروهی از نوجوانان معمولی‌ای می‌پردازد که دستی هم در نینجابازی دارند و باید با لُرد گارمادون (جاستین تروکس)، پدر شرور رهبرشان لوید (دیو فرانکو) مبارزه کنند. این فیلم اولین پروژه‌ی بزرگ چارلی بین، کارگردان و انیماتور «ترون: شورش» (Tron: Uprising) محسوب می‌شود. از دیگر بازیگران فیلم باید به مایکل پینا، کمیل نانجیانی، اُلیویا مان و همچنین جکی چان اشاره کرد که نقش استاد وو، برادر لُرد گارمادون را بازی می‌کند. خوب است بدانید که نقش جکی چان در این فیلم به صداپیشگی خلاصه نمی‌شود، بلکه او در طراحی صحنه‌های اکشن هم نقش داشته است. چارلی بین می‌گوید اگرچه چان در ابتدا باور نداشت که می‌توان فنون کونگ‌فو را در قالب لگو اجرا کرد، اما وقتی متقاعد شد که این کار شدنی است، به تیم طراحی فیلم برای کوریوگرافی مبارزه‌ها کمک کرد. پس، این یعنی در کنار «خارجی» (The Foreigner)، «لگو نینجاگو» دومین فیلم جکی چانی پاییز امسال خواهد بود که می‌توانیم ببینیم! مجموعه‌ی «فیلم لگو» یکی از نمونه‌های قابل‌تحسین ساخت دنیاهای سینمایی از سوی برادران وارنر است. برخلاف اکثر استودیوها، این مجموعه با هدف دنباله‌سازی‌ کارش را شروع نکرد. بلکه موفقیت سرسام‌آور فیلم اول بود که به ساخت قسمت‌های بعدی منجر شد. فیلم اولی که به حدی از لحاظ فرم و محتوا غنی بود که پتانسیل پرداخت بیشتر به آن وجود داشت. در نتیجه «لگو بتمن» به تجربه‌‌ای در همان دنیا اما با حال و هوای متفاوت دیگری تبدیل شد. و انتظار می‌رود که «لگو نینجاگو» هم در این زمینه به دوتای قبلی بپیوندد.

American Made

ساخت آمریکا

تام کروز این اواخر پشت سر هم ناامیدکننده ظاهر می‌شود. از «جک ریچر: هرگز برنگرد» (Jack Reacher: Never Go Back) که دنباله‌ی بسیار ضعیفی از کار درآمد گرفته تا «مومیایی» (The Mummy)‌ که رسما یکی از بدترین فیلم‌های کروز نام گرفت و حتی به خاطر انتخابش برای نقش اصلی این فیلم مورد انتقاد قرار گرفت. اما به نظر می‌رسد شاید «ساخت آمریکا» بتواند همان تام کروزی را که دل‌مان برایش تنگ شده است تحویل‌مان بدهد. اول اینکه این فیلم توسط داگ لایمن، کارگردان «لبه‌ی فردا» (Edge of Tomarrow)‌ کارگردانی می‌شود که یکی از بهترین اکشن‌های هالیوودی سا‌ل‌های اخیر را ساخته بود. دوم اینکه فیلم از داستان واقعی کنجکاوی‌برانگیزی بهره می‌برد؛ کروز در این فیلم نقش بری سیل، خلبان یکی از مهم‌ترین ایرلاین‌های آمریکا در دهه‌ی 80 را بازی می‌کند که توسط سازمان سی.آی.ای جذب می‌شود. خواسته‌ی آنها از بری این است که با هواپیمایی کوچک مجهز به دوربین‌های جاسوسی بر فراز آمریکای مرکزی پرواز کند. هدف آنها مبارزه با کمونیسم و مواد مخدر است. اما کار به جایی کشیده می‌شود که بری توسط یکی از کارتل‌های کله‌گنده‌ی کلمبیایی دستگیر می‌شود و مجبور می‌شود که با هواپیمایش مواد مخدر به داخل آمریکا قاچاق کند. سی.آی.ای برای اینکه عملیات‌های بری بدون مشکل ادامه پیدا کنند، اهمیتی به همکاری او با کارتل و ورود مواد به کشور نمی‌دهد. لایمن از همان سال 2015 که تولید این پروژه آغاز شد به کارگردانی آن علاقه نشان داده بود و از بری سیل به عنوان یک «قهرمان ناممکن» یاد کرده بود که داستانش تمام مواد لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم سرگرم‌کننده را دارد. همچنین لایمن گفته که اگرچه در نگاه اول ترکیب تام کروز و هواپیما، آدم را به یاد قهرمان تمام‌عیار «تاپ گان» (Top Gun) می‌اندازد، اما آنها سعی کرده‌اند با این فیلم، کروز را به ریشه‌هایش بازگرداند. بازیگری که به خاطر بازی کردن در نقش‌هایی مثل «کسب و کار خطرناک» (Risky Bussiness) که در آن آدم آب‌زیرکاهی است شناخته می‌شود.

 

Blade Runner 2049

بلید رانر

در نگاه اول ساخت دنباله‌ای برای شاهکار بی‌بدیلی مثل «بلید رانر»، آن هم 30 سال بعد از اکران قسمت اول، هیچ شک و شبه‌ای درباره‌ی هدفش باقی نمی‌گذارد: ابزاری برای پول درآوردن از یک محصول پرطرفدار و مشهور. تقصیر ما هم نیست. بالاخره کافی است نیم‌نگاهی به فیلم‌های استودیویی سال‌های اخیر که سرشار از بازسازی‌ها و ریبوت‌ها و دنباله‌های مجموعه‌های محبوب هستند بیاندازید تا نتوانید به هالیوود اعتماد کنید. مخصوصا با توجه به اینکه بیش از 90 درصد این فیلم‌ها فاجعه‌های ناامیدکننده و خجالت‌آوری از آب می‌آیند. اما چه شده است که ما این‌قدر برای «بلید رانر 2049» هیجان‌زده هستیم و چرا کم‌‌و‌بیش مطمئنیم که این فیلم در تضاد مطلق با آن فاجعه‌های ناامیدکننده قرار می‌گیرد؟ فقط به خاطر یک چیز: دنیس ویلنوو. چهار فیلم انگلیسی‌زبان اخیرِ این کارگردان کانادایی برخی از بهترین فیلم‌های هزاره‌ی سوم هستند و پتانسیل این را دارند تا در میان کلاسیک‌های ژانرشان قرار بگیرند. اما حتی قبل از اینکه ویلنوو به‌طور گسترده مورد استقبال و تحسین قرار بگیرد، او با اولین فیلمش «پولی‌تکنیک» (Polytechnique) و مخصوصا «ویران‌شده» (Incendies) نشان داده بود که فیلمساز معرکه و منحصربه‌فردی است. دلیل بعدی که دیگر درباره‌ی موفقیت دنباله‌ی «بلید رانر» شکی باقی نگذاشت، «رسیدن» (Arrival) است. ساخته‌ی علمی‌-تخیلی ویلنوو که نامزد بهترین فیلم اسکار 2017 شد، نشان داد که او به‌طرز دیوانه‌واری کارش را در هزارتوی این ژانر بلد است. اگر «بلید رانر 2049» هوش و خلاقیت و عمق و احساس «رسیدن» را به ارث ببرد، پس در اینکه می‌تواند به یکی از بهترین فیلم‌های سال تبدیل شود تردیدی باقی نمی‌ماند. ریدلی اسکات به عنوان تهیه‌کننده‌ی اجرایی، حضور نزدیکی در مراحل ساخت فیلم دارد، اما کارگردانی‌اش را برای کار روی «بیگانه: کاوننت» به دست نگرفت. حالا فیلم به دست کسی مثل ویلنوو سپرده شده است که هنوز فیلم ناامیدکننده‌ای در کارنامه‌اش ندارد.

The Foreigner

خارجی

جکی چان کجایی که دل‌مان برایت یک‌ذره شده! اگر از جمله کسانی هستید که دل‌تان برای یک فیلم جکی چانی لک زده است و هر از گاهی در ذهن‌تان این سوال را تکرار می‌کنید که: «معلوم نیست این جکی چان کجاس؟» خبر خوبی برایتان داریم: این بازیگر رزمی‌کار با «خارجی» به سینمای لایو اکشنِ آمریکا بازمی‌گردد. چان منهای صداپیشگی‌اش در نقش «میمون» در سری «پاندای‌ کونگ‌فوکار» (KungFu Panda) از زمان بازی در نقش آقای میاگامی در بازسازی «بچه‌ی کاراته‌باز» (Karate Kid) تاکنون در هیچ فیلم آمریکایی‌ای حضور نداشته است. این رزمی‌کارِ افسانه‌ای هونگ کونگی که به تازگی جایزه‌ی یک عمر دستاورد هنری را هم از آکادمی اسکار دریافت کرده است قصد دارد با «خارجی» باز دوباره در کانون توجه قرار بگیرد. «خارجی» که براساس رمانی به اسم «مرد چینی» از سال 1992 است، به مردی به اسم کوآن (چان) می‌پردازد که دخترش را در یک حادثه‌ی بمب‌گذاری از دست می‌دهد و در نتیجه دست به کار می‌شود تا از بمب‌گذارانِ ایرلندی‌ای که دخترش را ازش گرفتند انتقام بگیرد. پیرس برازنان نقش گری آدامز، یکی از مقامات بالارتبه‌ی دولتی را بازی می‌کند که کوآن برای گرفتن اطلاعاتی درباره‌ی بمب‌گذاران با او ارتباط برقرار می‌کند و آدامز از دادن اطلاعات سر باز می‌دهد. همین موضوع کوآن را که مامور سابق نیروهای ضربت بوده است مجبور می‌کند تا تک‌نفره سفر انتقام‌جویانه‌اش را شروع کند. یکی دیگر از کسانی که با این فیلم به سینما برگردد مارتین کمپبل به عنوان کارگردان است که بیشتر از همه به خاطر کارگردانی دو فیلم جیمز باندی «گولدن‌آی» (Golden Eye) و «کازینو رویال» (Casino Royale) شناخته می‌شود. کمپبل از زمان «گرین لنترن» در سال 2011 تاکنون هیچ فیلمی کارگردانی نکرده بود، اما شکست فاجعه‌بار آن فیلم به این معنی نیست که می‌توانیم موفقیت‌های این کارگردان را فراموش کنیم. «خارجی» بیشتر از هرچیزی یادآور «ربوده‌‌شده»‌های لیام نیسن است و به نظر می‌رسد کمپبل و تیمش قصد دارند با استفاده از مهارت‌های مبارزه‌ای جکی چان، موفقیت‌ اکشن‌های تیره و تاریک و خشنِ لیام نیسن را تکرار کنند. و واقعا دیدن جکی چان که هم‌اکنون به 70 سالگی نزدیک می‌شود در صحنه‌های بدلکاری فیلم تحسین‌برانگیز است. باید دید آیا «خارجی» می‌تواند کمبود چکی چان در برنامه‌ی سرگرمی سینمایی‌مان را که بدجوری دارد آزاردهنده می‌شود پر کند یا نه.

 

Geostorm

طوفان جغرافیایی

در حالی که گرمایش زمین و تغییرات آب و هوایی بحث‌های داغ روز هستند، طبیعتا باید انتظار داشته باشیم که هالیوود تیترهای پرتکرار اخبار را به فیلم‌های پرفروش تبدیل کند. این یکی اما بیشتر از اینکه موضوع گرمایش زمین را جدی گرفته باشد، از آن به عنوان سکوی پرتابی برای ساختن یک بلاک‌باستر فاجعه‌ای مضحک استفاده کرده است. همین پارسال بود که «روز استقلال: بازخیز» (Independence Day: Resurgence) کره‌ی زمین را توسط بیگانگانش نابود کرد و همین چند سال پیش بود که «سن آندریس» (San Andreas) کالیفرنیا را رسما با زلزله‌ای غیرممکن همچون هنداونه از وسط قاچ کرد. اما به نظر می‌رسد هیچکدام از این فیلم‌های فاجعه‌ای در مقابل «طوفان جغرافیایی» شانسی برای ایستادگی ندارند. محصول اسکای‌دنس و برادران وارنر با لرزاندن پایه‌های فیلم‌های فاجعه‌ای وارد میدان شده است. داستان درباره‌ی ماهواره‌هایی برای کنترل آب و هوای زمین است که به مشکل برمی‌خورند و باعث ایجاد طوفان‌های فاجعه‌بار بزرگی در سرتاسر دنیا می‌شوند. در نتیجه جیک (جرارد باتلر) و تیمش به فضا سفر می‌کنند تا این ماهواره‌ها را تعمیر کنند. اما خیلی زود آنها متوجه می‌شوند که ماهواره‌ها به مشکل برنخورده بودند، بلکه یک نفر از روی قصد چنین بلایی سر دنیا آورده است و تنها کسی که رمز خاموش کردن سیستم را دارد رییس‌جمهور است. «طوفان جغرافیایی» اولین تجربه‌ی کارگردانی دین دولین محسوب می‌شود که سابقه‌ی تهیه‌کنندگی هر دو فیلم «روز استقلال» و ریبوت «گودزیلا»ی رولند امریچ را دارد. اگرچه فیلم از همین حالا نامزد خوبی برای تمشک طلایی به نظر می‌رسد، اما تریلرهای فیلم امیدوارکننده به نظر می‌رسند و خبر از یک فیلم فاجعه‌ای کله‌خراب و سرگرم‌کننده را می‌دهند.

A Bad Moms Christmas

کریسمس مامان‌های بد

در طول قرن بیست و یکم هالیوود با خیزش کمدی‌های مردانه‌ی دیوانه‌واری مثل سری «خماری» (Hangover) و «گوینده‌ی خبر» (Anchorman) مواجه شد. کارگردانانی مثل جاد آپاتو و بازیگرانی از جمله سث روگن و ویل فرل نقش مهمی در افزایش محبوبیت این شاخه از کمدی داشتند. اما بالاخره در تابستان سال گذشته «مامان‌های بد» (Bad Moms) وارد میدان شد که با عوض کردن جای مردان با زنان و روایت روابط دوستانه‌ی عجیب و غریب آنها، انرژی تازه‌ای به این زیرژانر خسته تزریق کرد. آن فیلم که میا کونیس، کریستن بل و کتلین هان را به عنوان بازیگران اصلی‌اش داشت، به مادران خسته و پراسترس و کلافه‌ای می‌پرداخت که تصمیم می‌گیرند دیگر مادرانِ ایده‌آل و وظیفه‌شناسی نباشد و کمی خوش بگذرانند. فیلم اگرچه با نقدهای نه چندان مثبت منتقدان مواجه شد، اما ظاهرا خیلی مورد استقبال مردم قرار گرفت. این فیلم که با 20 میلیون دلار بودجه تهیه شده بود، به 180 میلیون دلار فروش جهانی دست پیدا کرد و در نتیجه بلافاصله‌ دنباله‌اش چراغ سبز گرفت. در قسمت دوم اما همان‌طور که از نامش مشخص است سه مادر اصلی داستان با چالش جدیدی روبه‌رو می‌شوند: کریسمس است و آنها علاوه‌بر جواب دادن به انتظاراتی از مادران در جریان مسابقه‌ی سوپربول می‌رود، باید از مادران خودشان که به دیدنشان آمده‌اند هم پذیرایی کنند. فشار کار باعث می‌شود تا آنها دوباره دل‌شان را به دریا بزنند، از خانه بیرون بزنند و سعی کنند تا کمی خوش بگذرانند.

 

Thor: Ragnarok

ثور: راگناروک

دنیای سینمایی مارول بدجوری دارد به تکرار می‌افتد. اتفاقی که برای هر مجموعه طولانی‌مدتی می‌افتد و چیز جدیدی نیست، اما سکان‌داران آن مجموعه باید هرچه زودتر فکری به حالش کنند و به تمهیدی برای بیرون آوردن آن از تکرار بیاندیشند. خوشبختانه مارول این اواخر با «نگهبانان کهکشان 2» (Guardians of Galaxy Vol. 2) و «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» (Spider-Man: Homecoming) جلوه‌ی بهتری از دنیای سینمایی‌اش را نشان‌مان داده، اما هیچکدام از این دو در حد و اندازه‌ی تحولی که مثلا قسمت اول «نگهبانان کهکشان» در فرمول مارول ایجاد کرد نبودند. اما به نظر می‌رسد این موضوع قرار است با «ثور: راگناروک» تغییر کند. اگر اخبار و ویدیوهای این فیلم را دنبال نکرده باشید، احتمالا با شنیدن این ادعا تعجب می‌کنید. بالاخره دو قسمت اول «ثور» جزو ضعیف‌ترین فیلم‌های مارول بوده‌اند. خدای رعد معمولا در فیلم‌های دسته‌جمعی حضور تاثیرگذارتری نسبت به فیلم‌های مستقلش دارد. اما حقیقت دارد. «رگناروک» عالی به نظر می‌رسد.

بالاخره کارگردانی این فیلم برعهده‌ی تایکا وایتیتی است؛ کسی است که با کمدی‌های غیرمعمول و جذاب نیوزیلندی‌اش مثل «ما در سایه‌ها چه می‌کنیم» (What We Do in the Shadows) و «در جستجوی آدم‌های یال‌دار» (Hunt for the Wilderpeople) شناخته می‌شود. کسی که استاد ترکیب موضوعات جدی با لحظات خنده‌دار و ابسورد است. بنابراین اگرچه اسم این فیلم به یکی از خفن‌ترین آخرالزمان‌های اسطوره‌ای تاریخ اشاره می‌کند و اگرچه آنتاگونیست این فیلم می‌خواهد آزگارد را به خاک و خون بکشد و ثور در همان ابتدای فیلم جکش معروفش را از دست می‌دهد، اما با تماشای تریلرها و پوسترهای فیلم به نظر می‌رسد با یک کمدی خوش رنگ و لعاب احمقانه‌ی دهه‌ی هشتادی با محوریت درگیری یک سری ابرقهرمان و موجودات اسطوره‌ای طرفیم. «راگناروک» حال و هوای یک نیمه‌اونجرز را دارد. منهای ثور، هالک (در هیبت گلادیاتوری)، دکتر استرنج و صدالبته لوکی هم در فیلم حضور دارند. تایکا وایتیتی گفته است که هلا (با بازی کیت بلانشت) جالب‌ترین آنتاگونیستی است که مارول تاکنون ارائه کرده است. اینکه او شخصیت چندبُعدی‌ای دارد و علاوه‌بر خنده‌دار بودن، مشکلات شخصی قابل‌توجه‌ای هم دارد. اینکه او فقط یکی از آن کاراکترهای شروری نیست که فقط به دنبال به دست آوردن چیز خاصی است، بلکه داستان شخصی پیچیده‌تری دارد. اگرچه استانداردهای مارول در حوزه‌ی آنتاگونیست‌هایش خیلی پایین است و اینکه بگوییم این یکی از قبلی‌ها بهتر است به تنهایی امیدوارکننده نیست، اما خب، بیایید امیدوار باشیم منظور وایتیتی از «بهتر از قبلی‌ها»، در واقع «خیلی خیلی بهتر از قبلی‌ها» بوده است.

 

Murder on the Orient Express

قتل در قطار سریع‌السیر شرق

 یکی دیگر از ریبوت‌های هالیوود. این فیلم که براساس یکی از محبوب‌ترین رمان‌های آگاتا کریستی به همین نام است، دومین فیلم بلندی است که از روی این داستان اقتباس شده است. فیلم اول به کارگردانی سیدنی لومت در سال 1974 اکران شده بود. نسخه‌ی جدید مو به مو داستان فیلم قبلی را دنبال می‌کند. داستانی که حول و حوش 13 مسافر غریبه‌ی یک قطار اشرافی در اروپا می‌چرخد که همه تبدیل به مظنونان قتلی که یک شب در قطار اتفاق افتاده است می‌شوند. نسخه‌ی جدید توسط کنت برانا کارگردانانی می‌شود و فیلمنامه‌اش هم توسط مایکل گرین که «لوگان» (Logan) و سریال «خدایان آمریکایی» (American Gods) را در کارنامه دارد به نگارش درآمده است. خود برانا همچنین در نقش هرکول پوآرو، کاراگاهی که به صحنه‌ی جرم احضار می‌شود حضور دارد. در جریان بررسی و تحقیقاتِ پوآرو برای یافتن قاتل است که قتل دوم هم اتفاق می‌افتد. از دیگر بازیگران هیجان‌انگیز فیلم باید به میشل فایفر، پنلوپه‌ کروز، دیزی ریدلی، جاش گد، جودی دنچ، ویلیام دفو، جانی دپ، اُلیویا کولمن و دیگران اشاره کرد. کنت برانا کارگردان مناسبی برای این اقتباس به نظر می‌رسد. این کارگردان/بازیگرِ کارکشته بارها نشان داده که می‌تواند در ترجمه‌ی داستان‌های کلاسیک به سینما دست به نوآوری‌های قابل‌توجه‌ای بزند و «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» نیز جدیدترین اقتباس سینمایی او بعد از «هملت»، «سیندرلا»، «فرانکنشتاین مری شلی»، «هنری پنجم»، «مکبث» و غیره محسوب می‌شود. پس با حضور برانا در «دانکرک» کریستوفر نولان و این فیلم، سال 2017 سال خوبی برای برانا به نظر می‌رسد. اگرچه در ابتدا ضرورت بازسازی «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» توسط بسیاری از طرفداران و سینماروها زیر سوال رفت، اما با وجود چنین گروه بازیگران درجه‌یکی و فیلمنامه‌ای نوشته شده توسط یکی از خواستنی‌ترین نویسندگان حال حاضر صنعت، به نظر می‌رسد این بازسازی بتواند به یکی از بزرگ‌ترین شگفتی‌های امسال تبدیل شود. اگر هم نشد هم در عوض متریال خوبی برای یک‌عالمه غر زدن و شکایت کردم پیدا می‌کنیم! پس در هر صورت ما برنده‌ایم!

فیلم Justice League

Justice League

جاستیس لیگ

«جاستیس لیگ» هم‌اکنون هم در موقعیت خوبی به سر می‌برد و هم نمی‌برد. از یک طرف «واندر وومن» تا حدودی توانست امیدها را به دنیای سینمایی دی‌سی برگرداند و واکنش ما را برای فیلم‌های آینده از حالت «این یکی هم حتما خراب میشه» به حالت «احتمالا خوب از آب در میاد» تغییر بدهد. این در حالی است که تریلرهای فیلم نشان می‌دهند که خبری از قصه‌گویی شلخته و درهم‌برهم و الکی جدی «بتمن علیه سوپرمن» نیست و «جاستیس لیگ» کاملا به یک اکشنِ سرراست و دیوانه‌وار تبدیل شده است؛ از آن اکشن‌هایی که آکوآمن از روی بت‌موبیل می‌پرد و نیزه‌اش را در مغز دشمنانش فرو می‌کند. اما بخش نگران‌کننده‌ی ماجرا این است که زک اسنایدر در مراحل پایانی کار به خاطر دلایل شخصی از پروژه جدا شد و جایش را به جاس ویدن داد. حالا سوال این است که آیا دستکاری‌های نهایی فیلم توسط ویدن به نسخه‌ای بهتر منجر می‌شود یا ماجرای «آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشه یا بی‌نمک» تکرار می‌شود؟ «جاستیس لیگ» حول و حوش تلاش بروس وین و دایانا پرینس برای تشکیل تیمی از ابرقهرمانان برای حفاظت از زمین در برابر تهدیدات خارجی می‌چرخد. در همین حین سوپرمن هم بالاخره در زمانی که کاراکترها در حال شکست خوردن از تهدید خارجی مذکور هستند از مرگ باز خواهد گشت. احتمالا نیمه‌ی اول فیلم به معرفی بازیگران اصلی دنیای سینمایی دی‌سی یعنی فلش، آکوآمن و سایبورگ اختصاص دارد و نیمه‌ی دوم هم  به یک نبرد تمام‌عیار وارد می‌شود. «جاستیس لیگ» بدون شک به خاطر استقابل گسترده از «واندر وومن» در گیشه، به موفقیت تجاری بزرگی دست پیدا خواهد کرد، اما سوال اصلی این است که آیا می‌تواند کیفیت فیلمسازی فیلم‌های دی‌سی را یک پله‌ی دیگر افزایش بدهد یا نه. بالاخره دی‌سی با «واندر وومن» دید که کافی است فیلم‌هایش کمی خوب باشد تا پول بیشتری به جیب بزند. پس دی‌سی جان به خاطر خودت هم که شده یک فیلم درست و حسابی عرضه کن!

Coco

کوکو

اکران‌های اخیر و آینده‌ی پیکسار پر از دنباله‌های مختلف برای فیلم‌های مشهورشان بوده است. از «در جستجوی دوری» (Finding Dory) از سال گذشته گرفته تا «ماشین‌ها 3» (Cars 3) که همین اواخر روی پرده رفت. از «شگفت‌انگیزان 2» (The Incredibles 2) تا «داستان اسباب‌بازی 4» (Toy Story 4) که به ترتیب برای اکران در سال‌های 2018 و 2019 برنامه‌ریزی شده‌اند. اما این به این معنی نیست که پیکسار به کانسپت‌های نو پشت کرده است. جیم موریس، رییس این کمپانی همین چند وقت پیش اعلام کرد که بعد از اتمام کار «داستان اسباب‌بازی 4»، هیچ دنباله‌ی دیگری در کار نخواهد بود و البته این در حالی است که دومین فیلم پیکسار در سال 2017، یک فیلم کاملا جدید به اسم «کوکو» است. پیکسار از زمانی که لی آنریچ در سال 2015 جایزه‌ی اسکار را برای کارگردانی «داستان اسباب‌بازی 3» برنده شد، در حال صحبت درباره‌ی فیلمی با الهام از جشن روز مردگان مکزیکی بوده است و بالاخره به زودی شاهد اکران این فیلم خواهیم بود.

قصه‌ی این فیلم به پسربچه‌ای به اسم میگل (با صداپیشگی آنتونی گونزالس) می‌پردازد که خانواده‌‌اش نسل در نسل موسیقی را ممنوع می‌دانند. اما این باور عجیب در حالی است که میگل آرزو دارد همچون شخصیت مشهور موردعلاقه‌اش ارنستو دی لا کروز (بنجامین برت) به یک موزیسینِ حرفه‌ای تبدیل شود. میگل که با وجود مخالفت‌های خانواده‌اش می‌خواهد به آرزویش برسد، یک روز به‌طور اتفاقی در حال دیدن از آرامگاه ارنستو تصمیم می‌گیرد تا گیتار او را بنوازد و به محض لمس تارهای آن، سر از دنیای مردگان در می‌آورد. میگل از این فرصت استفاده می‌کند تا از ارواح جد و آبادش بپرسد که چرا تیر و طایفه‌ی آنها با موسیقی کنار نمی‌آیند و در این میان با اسکلت شوخ و شنگی با صداپیشگی گائل گارسیا برنال همراه می‌شود. اگرچه ظاهر گرافیکی «کوکو» و خط داستانی‌اش که مربوط به روز مردگان در مکزیک می‌شود باعث شده تا بسیاری آن را با انیمیشن «کتاب زندگی» (The Book of Life) از سال 2014 مقایسه کنند، اما بعد از انتشار تریلرهای «کوکو» به نظر می‌رسد که این دو فیلم به جز شباهت‌های ظاهری، تفاوت‌های بزرگی نسبت به یکدیگر دارند. در عوض «کوکو» بیشتر یادآور فیلمی مثل «راتاتویی» (Ratatouille) و بررسی موضوعات بیان هنری و میراث است و شهر متروپلیس از فیلم «شرکت هیولاها» (Monsters Inc) را به خاطر می‌آورد که آن هم توسط آنریچ کارگردانی شده بود. خلاصه اگرچه «کوکو» به دلیل ایده‌ی اولیه‌ی آشنایش در حد و اندازه‌ی دیگر پروژه‌های اورجینال پیکسار موردانتظار نیست، اما پیکسار بارها نشان داده است که می‌تواند با استفاده از فرمول منحصربه‌فرد داستانگویی‌اش، هر ایده‌ی نه چندان بکری را بردارد و محصولی غافلگیرکننده بیرون بدهد و «کوکو» هم یکی از آنها به نظر می‌رسد.

 

The Disaster Artist

هنرمند فاجعه

فیلمی درباره‌ی یک فیلم دیگر. وقتی سینمادوستان درباره‌ی بدترین فیلم‌های تاریخ سینما فکر می‌کنند اولین فیلمی که به ذهن‌شان می‌رسد «اتاق» (The Room)، ساخته‌ی تامی ویزو است. این فیلم که کاملا توسط ویزو نوشته، کارگردانی و تهیه شده است شاید یکی از بدترین فیلم‌های ساخته‌ شده‌ی تاریخ سینما باشد، اما آن‌قدر از شدت بد بودن، مفرح و جذاب است که موفق شده از سال 2003 تاکنون به جایگاه کالتی در سینما برسد و طرفداران دوآتیشه‌ی بی‌شماری به دست بیاورد. به‌طوری که فیلم در رویدادهای ویژه‌ای روی پرده می‌رود و برای خود یک نوع سرگرمی سینمایی منحصربه‌فرد محسوب می‌شود که در هیچ جای دیگری نمی‌توان نمونه‌اش را پیدا کرد. خب، جیمز فرانکو مدتی پیش تصمیم گرفت تا با ساخت فیلمی به اتفاقات پشت‌صحنه‌ی ساخت «اتاق» بپردازد. فیلم براساس فیلمنامه‌ای از اسکات نیوستاتر و مایکل وبر، نویسندگان «500 روز با سامر» (500 Days of Summer)، «شوم‌بختی ما» (The Fault in Our Stars)، «شهرهای کاغذی» (Paper Towns) و «حالای باشکوه» (Spectacular Now) ساخته می‌شود. این در حالی است که بخش قابل‌توجه‌ای از فیلمنامه هم اقتباسی از روی کتاب «هنرمند فاجعه» نوشته‌ی گرگ سسترو است. و البته خود جیمز فرانکو هم نقش تامی ویزو را برعهده دارد. خبر خوب این است که فیلم بعد از نمایش در جشنواره‌های مختلف مورد استقبال مثبت منتقدان قرار گرفته است و اکثرا آن را یکی از خنده‌دارترین فیلم‌های سال توصیف کرده‌اند و آن را بهترین فیلم کارگردانی شده توسط فرانکو می‌دانند. این در حالی است که خود تامی ویزو هم گفته که از 99/9 درصد فیلم راضی بوده است و آن یک صدم درصد هم مربوط به نورپردازی ضعیف اوایل فیلم می‌شود!

 

The Shape of Water

شکل آب

گیرمو دل‌توروی اسپانیایی از زمان ساخت شاهکارش «هزارتوی پن» (Pan's Labyrinth) نتوانسته به موفقیتی به همان اندازه بی‌بدیل و بزرگ دست پیدا کند. اگرچه به نظر می‌رسید این موضوع قرار است با فیلم ترسناک گاتیک «کریمسون پیک» (Crimson Peak) تغییر کند، اما آن فیلم به جز دکورها و تصویرسازی‌های خیره‌کننده‌اش، فیلم ناقص و کلیشه‌ای و شکست‌خورده‌ای از آب در آمد تا امیدمان به بازگشت باشکوه این کارگردان بیش از پیش سقوط کند. اما از زمانی که اولین تریلر «شکل آب» را دیدیم، می‌شد احساس کرد که این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نیست! حس خوبی می‌گفت که این‌دفعه دل‌تورو طرفدارانش را رو سفید خواهد کرد و خوشبختانه چنین اتفاقی هم افتاد. «شکل آب» در دوران جنگ سرد و بالا گرفتن درگیری‌های ایالات متحده و شوروی جریان دارد. داستان حول و حوشِ سرایدار لالی به اسم الیزا با بازی سالی هاکینز می‌چرخد که در یک آزمایشگاه دولتی کار می‌کند. الیزا که زندگی منزوی و تنهایی دارد یک روز متوجه وجود موجود دوزیستِ انسان‌مانندی می‌شود که سوژه‌ی تحقیقات فوق‌سری ارتش است. از آنجایی که این موجود هم نمی‌تواند مثل الیزا حرف بزند، این دو نفر خیلی زود از طریق زبان اشاره با هم ارتباط برقرار می‌کنند و دوست می‌شوند. فکر کنم لازم نباشد بگویم که رابطه‌ی عاشقانه‌ی الیزا و این موجود پایدار نمی‌ماند و به نتایج دردناک و دلخراشی منجر خواهد شد! «شکل آب» یک‌صدا توسط اکثر منتقدان مورد ستایش قرار گرفته و تاکنون جایزه‌ی بهترین فیلم جشنواره‌ی ونیز را هم برنده شده است.

 

Star Wars: The Last Jedi

جنگ ستارگان: آخرین جدای

فعلا طبق معمول چیز زیادی درباره‌ی داستان هشتمین اپیزود اصلی «جنگ ستارگان» نمی‌دانیم. اما می‌دانیم که «آخرین جدای» تقریبا لحظاتی بعد از اتمام «نیرو برمی‌خیزد» آغاز می‌شود. جایی که رِی همراه با چیوباکا و R2-D2 به سیاره‌ی مخفیگاه لوک اسکای‌واکر آمده تا تمریناتش برای کنترل «فورس» را زیر نظر استاد شروع کند. اما دیدار لوک و رِی آن چیزی نیست که این دختر تصورش را می‌کرد. چرا که اسکای‌واکر فاش می‌کند که باور دارد اکنون وقت بستن پرونده‌ی جدای‌هاست. در همین حین جنگ نیروهای مقاومت و ارتش «محفل یکم» ادامه دارد و هر دو طرف برای برتری بر دیگری به هرچیزی که دستشان برسد چنگ می‌زنند. از یک طرف ژنرال لیا افراد مورد اعتمادش «پو دامرون» و «فین» را گرد هم می‌آورد و از طرف دیگر رهبر اسنوک هم بر اتمام تمرینات کایلو رن نظارت می‌کند. «آخرین جدای» توسط رایان جانسون نوشته و کارگردانی می‌شود. کسی که به خاطر ساخت «آجر» (Brick) که یک فیلم کاراگاهی نوآر واقع در یک دبیرستان است و همچنین فیلم سفر در زمان پیچیده‌اش «لوپر» (Looper) ‌شناخته می‌شود. جانسون در کنار جرج لوکاس تنها کسی است که همزمان نویسنده و کارگردان یکی از فیلم‌های «جنگ ستارگان» بوده است. از آنجایی که «نیرو برمی‌خیزد» چیزی بیشتر از یک بازسازی خوب از سه‌گانه‌ی اول مجموعه نبود و از آنجایی که «روگ وان» هم در وارد کردنِ سری جدید مجموعه به قلمرویی تازه شکست خورد، فشار روی جانسون زیاد است و انتظارات از «آخرین جدای» بسیار بالاست. همه امیدوار هستند تا «آخرین جدای» به همان فیلمی تبدیل شود که بدون تیکه بر نوستالژی، داستان و درگیری‌های جدیدی برای روایت دارد. جانسون که با فیلم‌های قبلی‌اش نشان داده با روایت داستان‌های چالش‌برانگیز و غیرمنتظره بیگانه نیست. حالا سوال این است که آیا او توانسته این چشم‌انداز را به خوبی به «آخرین جدای» هم منتقل کند یا نه؟

جومانجی

Jumanji: Welcome to the Jungle

جومانجی: به جنگل خوش آمدید

دواین جانسون تا اینجای 2017 در دو فیلم «سریع و خشن 8» (The Fate of the Furious) و «گاردساحلی» (Baywatch) بازی کرده و همچنین در فصل سوم سریال «فوتبالیست‌ها» (The Ballers) شبکه‌ی اچ.بی.اُ حضور پیدا کرده است. اما کار راک هنوز با 2017 تمام نشده است. جدیدترین فیلم او «جومانجی: به جنگل خوش آمدید» است که در آن با کوین هارت، هم‌بازی‌اش در کمدی «سازمان جاسوسی» (Central Intelligence) برای ریبوت مجموعه «جومانجی» همراه شده است. فیلمی که باز دوباره یکی دیگر از تلاش‌های هالیوود برای بازیافت آی‌پی‌های محبوب گذشته است. این‌بار هالیوود اما دست روی فیلمی گذاشته که جدا از آمریکا، در ایران هم طرفداران بسیاری دارد. از ایده‌ی دیوانه‌وارش گرفته تا بازی به‌یادماندنی رابین ویلیامز. «به جنگل خوش آمدید» اما ایده‌ی فیلم را به قول خودش کمی پیشرفته‌تر کرده است. حالا به جای یک بازی رومیزی، با یک بازی ویدیویی سروکار داریم که چهارتا از نوجوانانی که مشغول انجام آن هستند را به درون خودش می‌کشد. یعنی برخلاف گذشته که جنگل و متعلقاتش به دنیای واقعی وارد می‌شدند، این‌بار این ما هستیم که قدم به درون جنگلِ درون بازی می‌گذاریم. هرکدام از بچه‌ها به محض ورود به درون بازی به شکلِ شخصیت‌های بزرگ‌سال بازی در می‌آیند. دیگر بازیگران اصلی فیلم جک بلک و کارن گیلان هستند و کارگردانی فیلم هم برعهده‌ی کارگردان کمدی «معلم بد» (Bad Teacher) با بازی کامرون دیاز است. برند «جومانجی» ارزش نوستالژیک بسیار زیادی برای نسلی که با آن بزرگ شده است دارد و ریبوت آن برای نسل جدید ایده‌ی دل‌گرم‌کننده‌ای به نظر نمی‌رسد. نه تنها هالیوود سال پیش ریبوت «شکارچیان ارواح» (Ghostbusters) که آن هم یکی از فیلم‌های بچه‌های قدیم بود را خراب کرد، بلکه اوایل امسال همین دواین جانسون در ریبوت «گارد ساحلی» حضور داشت که شکست خورد. با این حال «به جنگل خوش آمدید» این پتانسیل را دارد تا به سرگرمی مفرحی تبدیل شود.

 

Downsizing

کوچک‌سازی

الکساندر پین، نویسنده و کارگردان فیلم‌های برنده‌ی اسکاری مثل «درباره‌ی اشمیت» (About Schmidt)‌ و «راه‌های فرعی» (Sideways) بعد از چهار سال غیب به سینما بازمی‌گردد. آخرین فیلمی که از این کارگردان دیدیم فیلم کمدی/درام سیاه و سفید «نبراسکا» (Nebraska)، نامزد بهترین فیلم اسکار در سال 2013 بود. او این‌بار با «کوچک‌سازی» قدم در ژانر جدیدی گذاشته است: یک فیلم علمی‌-تخیلی اورجینال که حاصل همکاری او و فیلمنامه‌نویس همیشگی‌اش جیم تیلور است. مت دیمون و کریستن ویگ در این فیلم نقش زن و شوهری را بازی می‌کنند که می‌خواهند عمل جدیدی را امتحان کنند؛ از طریق این عمل آنها به دوتا آدم چند سانتی‌متری تبدیل می‌شوند. هدف از این کار داشتن زندگی‌ای با مشکلات اقتصادی کمتر و حفاظت از محیط زیست است. چون آدم‌ کوچولوها حتی اگر هر روز صبح جلوی درشان را با آب بشورند کسی نمی‌تواند بهشان بگوید که دارند آب را هدر می‌دهند! از دیگر بازیگران فیلم باید به لورا درن، مارگو مارتیندل، کریستف والتز، جیسون سادیکیس و نیل پاتریک هریس اشاره کرد. اگرچه اکساندر پین قبلا سابقه‌ی کار در ژانر علمی‌-تخیلی را ندارد، اما به نظر می‌رسد «کوچک‌سازی» بیشتر از اینکه با مفاهیم علمی‌-تخیلی سروکار داشته باشد، یکی از همان کمدی‌های اجتماعی هجو‌آمیزی است که او سابقه‌ی ساخت آنها را دارد.

Pitch Perfect 3

پیچ پرفکت 3

قسمت اول «پیچ پرفکت» در پاییز سال 2012 به یک موفقیت غافلگیرکننده تبدیل شد. اولین دلیل احساس تازگی فیلم این بود که سازندگان فرمول آشنای فیلم‌های موزیکال را برداشته بودند و روی موسیقی «آکاپلا» تمرکز کرده بودند که فرهنگ عامه‌ تاکنون به آن نپرداخته بود. همزمان با فیلم شوخ‌طبعی طرف بودیم که شامل تم‌های داستانی فمینیستی هم می‌شد و البته از آنا کندریک هم یک ستاره ساخت. «پیچ پرفکت 2» که سه سال بعد عرضه شد پول بیشتری از فیلم اول کسب کرد و لقب پرفروش‌ترین فیلم لایو اکشن موزیکال تاریخ را به دست آورد. پس ساخت سومین قسمت فیلم ردخور نداشت. در سومین قسمت اما بچه‌های گروه موسیقی تور جهانی‌شان را شروع کرده‌اند. حالا همگی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده‌اند و در زندگی‌ شخصی‌شان موفق هستند. اما وقتی گروه دوباره کنار هم جمع می‌شوند آنها در مقابل گروه‌های موسیقی‌ای قرار می‌گیرند که از سازهای واقعی و آهنگ‌های اورجینال بهره می‌برند. در نتیجه قهرمانان‌مان این‌بار باید در سطح جهانی وارد عمل شوند. در کنار بازگشت گروه بازیگران اصلی فیلم‌های قبلی، مت لنتر و جان لیثگو هم به عنوان تازه‌وارد به این قسمت اضافه شده‌اند. بازیگر سریال «تاج» (The Crown) قرار است نقش پدربزرگ شخصیت «ایمی چاق» را بازی کند که شاید به این معناست که این شخصیت پرطرفدار در این قسمت داستان پررنگی خواهد داشت. این در حالی است که روبی رُز، بازیگر سریال «نارنجی، سیاه جدید است» (Orange is the New Black) هم به عنوان رهبر گروه موسیقی رقیب در این پروژه حضور خواهد داشت.

The Greatest Showman

بزرگ‌ترین شومن

آخرین حضور هیو جکمن در هیبت وولورین در «لوگان» (Logan) به یکی از غم‌انگیزترین و اشک‌آورترین تجربه‌های سینمایی 2017 تبدیل شد. چه برای کسانی که اعضای بدنشان توسط چنگال‌های وولورین قطع می‌شد و چه برای طرفدارانش که باید با او خداحافظی می‌کردند. اما خبر خوب این است که جدیدترین فیلم جکمن، این بازیگر را در نقش شاد و شنگولی قرار می‌دهد که پر از خنده و موسیقی و رقص و پایکوبی در عمارت‌های مجلل و خوشگل است. اگرچه از نقش جکمن در «لوگان» به عنوان یکی از شانس‌های نامزدی اسکار یاد می‌کنند، اما این تنها فیلم او نیست که می‌تواند در فصل جوایز مورد توجه قرار بگیرد. «بزرگ‌ترین شومن» موزیکال اورجینالی است که به زندگی شخصی و حرفه‌ای پی. تی. بارنوم، موسس سیرک «بارنوم و بیلی» و یکی از مشهورترین و (شاید بدنام‌ترین) افراد تاریخ اجرا و نمایش می‌پردازد.

داستان تولید «بزرگ‌ترین شومن» به سال 2009 برگردد، اما بالاخره فیلم به لطف مایکل گریسی، طراح جلوه‌های ویژه که حالا کارگردان شده است به زودی در سینماها روی پرده خواهد رفت. از دیگر بازیگران فیلم باید به میشل ویلیامز و ربکا فرگوسن اشاره کرد که هر دو نقش دوتا از مهم‌ترین زنان زندگی آقای بارنوم را بازی می‌کنند. این در حالی است که زک افرون و زندایا از فیلم «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» هم نقش دوتا از افراد کلیدی‌ای را که سیرک بارنوم را به موفقیت رساندند بازی می‌کنند. آهنگ‌ها و موسیقی اورجینال «بزرگ‌ترین شومن» توسط بنج پاسک و جاستین پاول نوشته شده‌اند. کسانی که به تازگی به خاطر کار روی موزیکال «لا لا لند» (La La Land) برنده‌ی اسکار شده بودند. نباید انتظار داشته باشیم که «بزرگ‌ترین شومن» در حد و اندازه‌ی «لا لا لند» فصل جوایز را بترکاند، اما اصولا موزیکال‌ها نشان داده‌اند که از ژانرهای موردعلاقه‌ی رای‌دهندگان اسکار هستند و در سرتاسر دنیا پرطرفدارند و اگر همه‌چیز طبق برنامه پیش برود شاید «بزرگ‌ترین شومن‌» بتواند علاوه‌بر کسب درآمد و موردتوجه قرار گرفتن در فصل جوایز، جای خالی هیجان و نور و صدای «لا لا لند» در سال 2017 را نیز پر کند.

حالا شما به ما بگویید که بیشتر از همه منتظر چه فیلم‌هایی است؟ «جاستیس لیگ» یا «ثور: راگناروک»؟ سرنوشت بازسازی «جومانجی» را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان