به گزارش ایسنا، حسین بهارلونژاد حسین بهارلونژاد، از رزمندگان و فرماندهان هشت سال دفاع مقدس در باره حضور خود در عملیات بدرمیگوید: عملیات بدر در یک منطقه عمومی در شرق دجله انجام گرفت.ما باید در فاصله زمانی مشخص توسط قایقهای «بلم» خود را به دشمن نزدیک کرده و بدون توجه دشمن و بعد از برطرف کردن موانع، وارد خشکی میشدیم.باید تعادل خود را در میان قایقهای بلم به خوبی حفظ میکردیم و این موضوع نیاز به آموزش و تمرین فراوان داشت؛برای اینکه مجبور بودیم از میان نیزارها عبور کنیم و با توجه به عمق کم آب و برای اینکه دشمن متوجه نزدیک شدن ما نشود، از قایقهایی به نام «بلم» استفاده میکردیم؛ یادگیری حفظ تعادل بر روی این نوع قایقها حداقل دو ماه به طول میانجامید.
بلمها سه نفری یا پنج نفری بودند. البته سوار شدن به بلمها یک طرف مسئله بود و حفظ تعادل در داخل قایق نیز طرف دیگر آن بود تا رزمندگان بی سرو صدا و بدون اینکه آب وارد قایق شود به مقصد مورد نظر برسند.بلمها به گونهای بودند که وقتی سرنشین بر آن سوار میشد، از لبهی قایق تا آب، تنها پنج سانت فاصله باقی میماند و اگر رزمندهای نمیتوانست تعادل خود را در قایق حفظ کند، در نتیجه قایق پر از آب شده و مشکلات فراوانی ایجاد میکرد!
در نتیجهی زحمات و آموزشهای فراوان، رزمندگان ما میتوانستند روی بلمها تعادل خود را به خوبی حفظ کرده و یا حتی داخل آن حرکت کرده و جابهجا شوند.در میان آبزارها و نیزارها، ستون عظیمی از رزمندگان بر روی بلم به سمت دشمن حرکت کردند.
اصل غافلگیری از جمله مواردی بود که باید علیه دشمن به کار میگرفتیم و از ابتدا تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، توان و امکانات ما هرگز برابر با نیروهای عراقی نبود؛ از این رو باید از اصل غافلگیری استفاده کرده و با کمترین سرو صدا خود را نزدیک دشمن میرساندیم.
در حین نزدیک شدن به دشمن، هلیکوپتر عراقی به هوا برخاست تا منطقه را بررسی کند، در چنین شرایطی محال بود که دشمن متوجه حضور رزمندگان ما در آن منطقه نشود اما اعتقادات رزمندگان مانع از آن شد و رزمندگان بر حسب اعتقاد آیهی «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» قرائت کرده و دشمن متوجه حضور رزمندگان نشد.
با عنایت خدا و بدون توجه دشمن، رزمندگان ما تا حدود 30 متری دشمن پیش رفتند. زمان نزدیک شدن به سده دشمن و مکانی که دشمن در آن خط پدافندی تشکیل داده و آماده بود تا ما را هدف بگیرد، یک نیروی عراقی نشسته بود و قرآن تلاوت میکرد و برای رزمندگان ما جای سوال بود که تکلیف در مقابل نیروی عراقی که قرآن تلاوت میکند، چیست؟ در این حین دقیقا صدر اسلام را احساس کردیم، چنانچه که عدهای قرآن بر سر گذاشته و به جنگ با حضرت علی(ع) آمدند.خطاب به رزمندگان اعلام کردیم تا زمانی که نیروی عراقی به سمت رزمندگان اسلام شلیک نکرده و مشکلی بوجود نیاورده، مورد هدف و شلیک رزمندگان قرار نگیرد؛ زمانی که رمز عملیات اعلام شد و آمادهی شروع عملیات بودیم همین نیروی عراقی با سلاح دوشکا که مناسب خودروها بود به سمت بلمها شلیک کرد و رزمندگان به شهادت رسیده و داخل آب پرتاب شدند. در این حین ما به سده دشمن نزدیکتر شدیم.
انسان در حین غرق شدن به هر طریقی متوسل میشود تا خود را نجات دهد و نفس بکشد، اما رزمندگان مجروح که داخل آب افتاده بودند و مختصر نفسی برای زنده ماندن نیاز داشتند، وقتی که شنیدند رزمندگان در مسیر حرکت به سمت دشمن فریاد یا زهرا(س) سر داده و به حضرت متوسل میشدند تا بلمها به ساحل برسد، ایثار را دوباره معنا کردند.رزمندگانی که با قدری چنگ زدن به بلمها میتوانستند نفس کشیده و زنده بمانند، در شرایطی که در حال غرق شدن بودند، از هست و نیست خود گذشته و راه را برای بلمها باز کردند، چنانجه از خانواده و دلبستگیهای خود گذشته بودند.
رزمندگان مجروحی که با دست خود بلمها را گرفته بودند با شنیدن صدای یا زهرا(س) و توسل رزمندگان برای ادامهی عملیات و رسیدن کاروان بلمها به ساحل، در حالی که چشم به آب دوخته بودند، دستهای خود را از بلمها جدا کرده و راه را برای پیش روی رزمندگان باز کردند.این است معامله با خدا. رزمندگان از هست و نیست خود گذشته و چشم بر تعلقات دنیوی بستند، رزمندگان ما از امام حسین(ع) درس آموخته بودند.
در آخرین لحظات، شهید محمدرضا باصر زمانی که وارد بلم میشد تا به سمت عملیات حرکت کند، کاغذی را پاره پاره کرد و به آب ریخت، علت این کار را از وی جویا شدم، محمدرضا گفت: عکس فرزندم روح الله بود، احساس میکردم این عکس در قلبم سنگینی میکند و بین من و خدایم فاصله میاندازد.
تفحص شهدا
در زمان صدام منطقهای برای تفحص باز کرده و نماینده حفاظتی ویژه به نام ابوحیدر در آن منطقه مستقر کرده بودند تا اوضاع را تحت کنترل داشته باشد؛ ما در منطقه طلائیه مشغول تفحص شهدا بودیم. زمانی که رزمنده عراقی از زیر خاک بیرون میآمد، ابوحیدر را برای تحویل جنازه صدا میکردم اما او هر بار که رزمندگان عراقی پیدا میشد برای تحویل پیکر، دستکش بر دست کرده و جلو میآمد.
رفتار ابوحیدر با شهدای ما اینگونه نبود و زمانی که برای تحویل پیکر رزمنده ایرانی صدایش میکردم بدون توجه به اینکه دستکش دارد یا نه، پیش میآمد و پیکر را تحویل میگرفت؛ این موضوع در ذهن من سوال ایجاد کرده بود، تا اینکه او را کنار کشیده و گفتم که هم شما و هم ما رزمندگان خود را "شهید" خطاب میکنیم، این چه جریانی است که برای پیکر شهدای خودتان دستکش بر دست کرده و برای شهدای ما نمیکنید؟ ابوحیدر پاسخ داد: حاجی، ما میدانیم چه خبر است! ما اگر به جنازههای رزمندگان خود دست بزنیم باید غسل مسح میت بگیریم! اما میتوانیم به شهدای شما دست بزنیم و حتی بوسه بر شهیدان شما بزنیم، چراکه میدانیم پاک پاک هستند. بسیار لذت بخش بود که این سخنان را از نماینده صدام در تفحص شنیدم.