
برخی از فیلسوفان ملال را ریشه تمام شرها میدانند، برخی دیگر آن را امتیاز
انسان مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این
باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند، برخی ملال را نتیجه
بیمعنایی زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی میدانند که
به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
برخی از فیلسوفان ملال را ریشه تمام شرها میدانند، برخی دیگر آن را امتیاز انسان مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند، برخی ملال را نتیجه بیمعنایی زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی میدانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
ملال همواره بهنوعی با انسان همراه بوده و الزاما حاوی عنصری انتقادی بوده چون این ایده را بیان میکند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی او را ناراضی میکند. در دربار فرانسه ملال امتیاز پادشاهان بود چون اگر یکی دیگر از اعضای دربار ابراز ملال میکرد تنها تفسیر ممکن این بود که پادشاه باعث ملال اوست.
همچنین آکدیای قرون وسطی که نوعی از حالت سستی در بین راهبان بود و هنگامی ایجاد میشد که مطالعه کتاب مقدس آنها را در احساس عمیقی فرو میبرد. ملال در دوران پیشامدرن فقط به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود ولی در دوران رمانتیسم گسترش یافت و بهتدریج به یکی از ویژگیهای انسان مدرن تبدیل شد. به همین دلیل ملال در بین فلاسفه دوران باستان جایی نداشت و در دوران مدرن بود که برخی فیلسوفان همچون پاسکال، کیرکگور، شوپنهاور و نیچه به فلسفه ملال وجودی پرداختند.
این مفهوم در فلسفه هایدگر به یکی از مضامین مهم تبدیل شد. از نظر هایدگر ملال به ما درباره نوع هستی توضیح میدهد و مسئله سادهای درباره نوع ارتباط ما با امور جزئی و فردی نیست بلکه درباره نوع ارتباط ما با جهانمان به عنوان یک کل و در ارتباط با زمان توضیح میدهد. وقتی حوصلهمان سر میرود زمان کندتر میگذرد.
وقتی چیزی علاقهمان را جلب نکند بیحوصله میشویم وقتی هم که کلی کار داریم و هیچکدام کنجکاومان نمیکند باز هم دچار ملال میشویم. ارتباط ملال با زندگی مدرن در همینجاست. در ایام پیشامدرن، انسان خود را به عنوان موجودی در نظر میگرفت که اینجا، برای جهان وجود دارد و بخشی از آن بود و هر کس جایگاه خودش را در جهان داشت. برای رعیتی که برای ارباب کار میکرد این سوال پیش نمیآمد که چه جایگاهی در جهان دارد.
از نظر هایدگر ملال را بهروشنی نمیتوان در قطب ذهنی یا عینی تجربه قرار داد و به نظر میرسد این که خود شیء (یک کتاب، فرد، میهمانی) را ملالآور بدانیم به اندازه این که ادعا کنیم این شیء برای من ملالآور است توجیهپذیر باشد.
ملال در معنای رایج با ذهن و عین هر دو ارتباط دارد. هایدگر میگوید دقیقا این واقعیت که ما از حالات مختلف تاثیر میپذیریم نشان میدهد که این حالات صرفا حالتهایی درونی نیستند که در دنیای بیمعنا جلوهگر شوند. نمیتوانیم بگوییم آیا منشأ حال هر لحظه انسان درون ذهن است یا بیرون آن، چون حالات فراتر از چنین تمایزی هستند و باید ویژگی اصلی در-جهان-بودگی ما باشند.
بنابراین تغییر حال را باید تغییر در جهان نیز دانست. از نظر او ملال شکلهای متعددی دارد که از ملال سطحی تا ملالی را دربر میگیرد که در بنیان هستی رسوخ میکند. شکل صرفا سطحی ملال نیز به طور بالقوه قدرتمند است و میتواند ما را به سوی ملال عمیق براند.
لارنس اسونسن که قبلا کتاب «فلسفه ترس» و «کار» از او به فارسی ترجمه شدهاند در کتاب «فلسفه ملال» با رویکردی میانرشتهای و با تکیه بر متنهایی از رشتههای مختلف فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعهشناسی و بررسی آرای فیلسوفانی چون سنکا، کانت، کیرکگور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطه ملال با رمانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی به بررسی ابعاد مختلف مساله ملال پرداخته است.
کتاب کوششی است برای اندیشیدن دراینباره که ملال چیست، چه زمانی ایجاد میشود، چرا چنین است، چرا به آن گرفتار میشویم، چگونه بر ما مستولی میشود، و چرا نمیتوان با نیروی اراده بر آن غلبه کرد. «فلسفه ملال» شامل چهار فصل اصلی است.
در فصل نخست با عنوان «مساله ملال» شرحی کلی از جنبههای مختلف ملال و رابطه آن با مدرنیته در آثار متفکران مختلف ارائه میشود.
فصل دوم به بررسی پیدایش ملال در تاریخ اندیشه و ادبیات از قرون وسطی تا دوران رمانتیک و ملال پسارمانتیک اندی وارهل میپردازد.
فصل سوم با عنوان «پدیدارشناسی ملال» بر پژوهشهای هایدگر درباره ملال متمرکز است و در باب وضعیت حسی یا «حالمندی»، هستیشناسی و هرمنوتیک ملال در فلسفه او توضیح میدهد.
در فصل چهارم با عنوان «اخلاق ملال» این بحث مطرح میشود که در برابر ملال چه موضعی میتوانیم. درمانی که برخی فیسلوفان همچون پاسکال برای ملال پیشنهاد میکردند ایجاد رابطه با خداوند بود. ولی حتی کاهنان معابد کهن نیز میدانستند که چنین رابطهای درمان قطعی درد ملال نیست و منادیان پیشامدرن ملال یعنی آکدیا به ویژه بر راهبان مستولی میشد و آنها کسانی بودند که زندگی خود را وقف خداوند کرده بودند.
اسونسن ماجراجویی رمانتیسم را واکنشی به دنیای کسالتبار بورژواها و اخلاق کار آنها که جایگزین نگاه مذهبی شده میداند. او به رمان «لوسینده» فردریش شلگل اشاره میکند که در آن ثمره این همه فعالیت پوچ و بیقرار چیزی جز ملال انسان نیست. فراغت شلگل هدف دستیابی به آرامش و آرزوی چنین آرامشی در دنیای مدرن بود.
«این آرمان فراغت شاید به ظاهر با تلاش رمانتیکها در تعارض باشد، ولی با ماشینوارسازی انسان در جامعه مدرن بورژوا مقابله میکند» (صفحه ١٧١)
نویسنده در فصل آخر به «تجربه ملال» در بزرگسالی میپردازد. از نظر او بخشی از اندوه و ملال متافیزیکی که بنیامین از آن با تعبیر ناممکنی تجربه یاد کرده بود به خاطر اندوه ازدسترفتن کودکی است و میتوان ازدسترفتن کودکی را ازدسترفتن جهان دانست. تجربه ازدستدادن کودکی نشانه ازدستدادن دنیاست.
ما این دو را با هم اشتباه میگیریم و همچون کودک به سرگرمشدن و پرکردن توجه خود با چیزهایی «جالب» اصرار میورزیم. ما نمیپذیریم که به تدریج باید دنیای جادویی کودکی را که در آن همه چیز تازه و هیجانانگیز است ترک گوییم و برای همین تا ابد جایی میان کودکی و بلوغ معلق میمانیم.