ماهان شبکه ایرانیان

موضع امام رضا (ع) در قبال حرکت های سیاسی علویان در زمان عباسیان

اضمحلال و فروپاشی حکومت بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان (که بیش از پنج قرن در صحنۀ سیاسی و اجتماعی جهان اسلام حضور پر فراز و نشیبی داشتند) تأثیر مهمی بر وضعیت کلی جهان اسلام گذاشت، به طوریکه امروزه پس از گذشت سال ها، برخی از آثار آن هنوز قابل مشاهده است

مقدمه

اضمحلال و فروپاشی حکومت بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان (که بیش از پنج قرن در صحنۀ سیاسی و اجتماعی جهان اسلام حضور پر فراز و نشیبی داشتند) تأثیر مهمی بر وضعیت کلی جهان اسلام گذاشت، به طوریکه امروزه پس از گذشت سال ها، برخی از آثار آن هنوز قابل مشاهده است. حکومت عباسیان و تداوم طولانی آن و حضور عناصر نژادی و عقیدتی مختلف در ساختار حاکمیت و نیز تحولات پیش آمده در چارچوب حکومتی و سیاسی، سبب تغییر اساسی در جامعۀ اسلامی شد. مشارکت عوامل مختلف مذهبی، سیاسی و اجتماعی در کسب قدرت، تثبیت و تداوم حکومت عباسیان اهمیت بررسی این دوران را دوچندان میکند. زیرا به عقیده بسیاری، ایجاد حکومت عباسی بیعت صرف با یک خلیفه یا انتقال حکومت از خاندان امویان به عباسیان نبود بلکه تحولات ایجادشده (خصوصا در مراحل نخست ) حاکی از نوعی انقلاب در تاریخ اسلام است [1]. یکی از جریان های تأثیرگذار در جهان اسلام، علویان بودند که تحت عنوان شیعه [2] یا علوی خوانده شدند و عموما (صرف نظر از گرایش های مختلف ) بنا به اصل انتخاب امام (ع)، بر اساس نص و اعتقاد به حکومت آرمانی شیعه، همواره با حکومت های وقت مخالفت ورزیدند و همواره در پی حکومت فردی از اهل بیت (ع) بودند. در فاصلۀ به قدرت رسیدن عباسیان و ضعف حکام اموی، فرصت مناسبی برای تجدید ساختار و قوای علویان فراهم شد و عباسیان نیز با بهره گیری از محبوبیت خاندان علوی و جایگاه رفیع آنان نزد مسلمانان و حتی غیرمسلمانان، کوشیدند از ظرفیت علویان در رسیدن به قدرت استفاده کنند. همین امر پس از به قدرت رسیدن عباسیان، منشأ یکی از اختلاف های اساسی میان این دو جریان شد. در این بین، گروهی از علویان مسیر قیام و حرکت های آشکار مسلحانه را در پیش گرفتند و گروهی دیگر (که به طور خاص در این نوشتار از لفظ شیعه برای آنان استفاده شده است ) نیز به تبعیت از امام رضا (ع) تحت امر حضرت بودند و مسیر ولایت را در پیش گرفتند. امام رضا (ع) با سه خلیفۀ عباسی (هارون الرشید، امین و مأمون ) هم عصر بودند و به طور کلی اوضاع سیاسی و خلافت عباسی در دوران زندگانی امام رضا (ع) با آشفتگی های فراوان ی همراه بود. گستردگی سرزمین های اسلامی و بروز شورش ها و قیام های فراوان که به طور خاص توسط علوبان انجام می شد از ویژگی های این دوره است . یکی از مسائل اساسی و پرسش های اصلی در این مقطع نوع مواضع امام رضا (ع) در قبال حرکت های سیاسی علویان است که در این مقاله کوشیده می شود با نگاهی کلی به شرایط سیاسی ، تاریخی عصر عباسی و نیز وضعیت علویان، از رفتار امام رضا (ع) در قبال حرکت های سیاسی علویان، برخی اصول استخراج شود.

شرایط سیاس ، تاریخی خلافت عباسی

عباسیان در شرایطی به قدرت رسیدند که سوء تدبیر حکام اموی و تأکید آنان بر نژادگرایی، [3] انحصارطلبی (کوفی، ١٤٠٦ق، ج ٤: ٣٥٣) و انحراف عقیدتی [4] (زیدان، ١٣٨٦: ٢٤٣) موجب شکل گیری اعتراض ها و قیام های جدی علیه آنان شده بود. حرکت های اعتراضی علیه امویان در چند دسته صورت می گرفت که در یک دسته بندی کلی بدین صورت قابل ارائه هستند:

١) قیام برای دستیابی به خلافت (نظیر حرکت امام حسین (ع)، عبدالله بن زبیر،  مروان بن حکم)؛

٢) قیام های علویان (نظیر حرکت مختار و توابین )؛

٣) قیام های خوارج؛

٤) قیام والیان بر ضد حکومت؛

٥) قیام و عصیان علیه ظلم و ستم (نظیر حرکت های مرجئه، زنگیان، مغیرة بن شعبه ).

با همۀ اینها عمده حرکت های اعتراضی علیه امویان از سوی علویان (به خصوص پس از شهادت امام حسین (ع)) صورت گرفت. حرکت و شهادت امام حسین (ع) نقطۀ عطفی در جریان قیام و مقابله با سیاست و حکومت امویان محسوب میشد و تأثیر عمیقی بر جامعۀ اسلامی گذاشت. از یک سو ماهیت حکومت اموی را بر مردم آشکار کرد و از سوی دیگر حس خون خواهی و نیز تلاش برای احیای حق غصب شده امامت، باعث برانگیخته شدن قیام های علویان شد و حرکت های اعتراضی گسترده ای به نام خون خواهی امام حسین (ع) یا در استمرار آن به وقوع پیوست.

به جز قیام مردم مدینه (واقعۀ حره ) که در ظاهر ارتباطی با حرکت امام حسین (ع) نداشت (هر چند که درست یک سال بعد از واقعۀ کربلا اتفاق افتاد)، اکثر حرکت های اعتراضی توسط علویان صورت گرفت[5]که مهم ترین آنها عبارت اند از:

١) قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی در سال ٦٤ هجری در عین الورده؛

٢) قیام مختاربن ابوعبید ثقفی در سال ٦٦ هجری در عراق؛

٣) قیام زید بن علی بن الحسین (ع) در سال ١٢١ هجری در کوفه؛

٤. قیام یحیی بن زید در سال ١٢٥ هجری در خراسان (کریمیان، ١٣٦٤: ٥٩).

هر یک از قیام های یادشده ضربه های سنگینی را بر حکومت اموی وارد آورد و در اضمحلال امویان نقش بسزایی داشت. [6]در این شرایط عباسیان به واسطۀ آگاهی از جایگاه والای علویان در نزد عامۀ مردم (اعم از مسلمان و غیرمسلمان ) با طرح شعار محوری «الرضا من آل محمد(ص )» کوشیدند از اعتبار علویان (و به طور خاص اهل بیت پیامبر (ص )) حداکثر استفاده را ببرند. [7]عباسیان با بهره گیری از این شعار توانستند خود را در پوشش علویان پنهان کنند و از محبوبیت آنها نزد مسلمانان و به طور خاص ایرانیان (اصفهانی ، ١٩٧١م : ١٩٨) استفاده کنند. آنان با ادعای خون‏خواهی خاندان پیامبر(ص ) و واگذاری حکومت به آل محمد (ص ) توانستند حمایت بسیاری از مسلمانان را که خواستار تفویض خلافت و رهبری جامعۀ اسلامی به خاندان پیامبر (ص ) بودند، جلب کنند. هر چند که عباسیان با استفاده ابزاری از محبوبیت و مشروعیت خاندان پیامبر (ص ) و حمایت ایرانیان، توانستند قدرت را در دست بگیرند اما گذشت زمان و [8]آشکار شدن هویت واقعی آنان نزد حامیان (که برخی از آنان خلافت عباسی را مقدس می پنداشتند ) (هولت ، ١٣٨٧، ج ١: ١٥٧) سبب شد این دو نیرو- علویان و ایرانیان - به مخالفان و دشمنان اصلی عباسیان تبدیل شوند و نیروهایی که پیش از این در جهت کمک به آنان گام برداشته بودند، به مخالفان اصلی حکومت تبدیل شدند. نگاهی به قیام هایی که به طور خاص در دوره اول حکومت عباسیان [9] شکل گرفته، نقش علویان و ایرانیان (در قالب گروه ها و فرق مختلف ) را در مخالفت با آنان به روشنی آشکار می سازد.

در مورد اختلاف میان روابط عباسیان و علویان ذکر این نکته ضروری است که عباسیان از همان ابتدای امر در دعوت مردم و رابطۀ خود با علویان، حسن نیت نداشتند. دلیل این مدعا، جریان بیعت (مخالفان امویان ) با نفس زکیه در سال های ١٢٦ و ١٢٩ است که عباسیان (از جمله سفاح و منصور) با نفس زکیه بیعت کردند[10] در حالیکه بر اساس شواهد مسلم تاریخی، دعوت خود را پیش از این (در سال صدم ) آغاز کرده بودند [11]و برای خود، فعالیت و تشکیلات مستقلی (مخفی [12] و آشکار[13]) داشتند. هر چند عباسیان تمام تلاش خود را برای پنهان کردن اهدافشان (در رابطه با علویان ) به کار بستند[14] اما اندکی تأمل در منابع تاریخی [15]، سوء نیت آنان را (در رابطه با علویان ) حتی پیش از رسیدن به قدرت آشکار می سازد. اتحاد و همکاری علویان و عباسیان حتی پیش از سقوط دشمن مشترک به جبهه گیری علیه یکدیگر تبدیل شده بود (الله اکبری، ١٣٨١: ٩٣).

وضعیت علویان در زمان عباسیان

حرکت های سیاسی علویان

پس از آغاز و تثبیت خلافت عباس، از آنجایی که هویت و هدف عباسیان آشکار شد و علویان و پیروان آنان دریافتند که مورد سوء استفاده قرار گرفتند، تقابل میان این دو جریان شکل جدی تری به خود گرفت و اعتراض و مخالفت علویان در قالب جنبش ها و حرکت های مختلفی شکل گرفت. به عبارتی «وضع شیعه، از انقراض دولت اموی و روی کار آمدن بنی عباس ، کوچک ترین تغییری پیدا نکرد جز اینکه دشمنان بیدادگر وی تغییر اسم دادند» (طباطبایی ، ١٣٦٢: ٢٨ ).

در مورد دلیل حرکت های سیاسی علویان باید به دو نکته اشاره کرد که به نظر می رسد این نکات در تمام حرکت های علویان، به نوعی به عنوان عوامل اصلی حرکت مطرح بودند: نخست، آشکار شدن سوء استفاده از نام و محبوبیت علویان؛ دو، علویان (به طور کلی ) به وجوب تعیین امام (ع) بر اساس نص اعتقاد دارند و بر پایۀ چنین مبنایی همواره با مشروعیت حکومت هایی که بر اساس روش های استخلاف، استیلا، انتخاب و ... بنا نهاده شدند، اختلاف دارند و همواره در جستجوی حکومت آرمانی امام معصوم هستند. بر اساس این مبنا، حرکت ها و قیام های شیعیان علیه خلفا و حکومت های وقت قابل توجیه به نظر می رسد. اگر بخواهیم به طور کلی حرکت های اعتراضی و مبارزاتی علویان را دسته بندی کنی، دو جریان کلی و بارز قابل ملاحظه است: جریان نخست، خود را به عنوان اولاد علی بن ابیطالب محق حکومت و خلافت می دانستند و در پی مبارزه و قیام مسلحانه و به دست آوردن حکومت ، به هر وسیله ای بودند. نمونۀ شاخص این جریان، عبدالله بن حسن و فرزندان وی هستند که برای به دست آوردن حکومت در زمان امویان و عباسیان تلاش های بسیاری کردند و سرانجام توسط عباسیان قلع و قمع شدند. اما جریان دو، جریانی است که تحت کنترل، رهبری و هدایت امامان شیعه است. [16]از ویژگیهای شاخص این جریان ، سیاست ورزی آمیخته با عقلانیت، درایت و دیانت است که ضمن حفظ اصول و مواضع اساسی، مخالفت و مبارزه خود را با ابزارها و روش های مختلف ابراز داشته و با آنکه (بر اساس شواهد تاریخی)، همواره تحت شدیدترین فشارها بودند اما توانستند در زمان ها و مکان های مختلف، با بهره گیری از تاکتیک های مختلف، مسیر واحدی را طی کنند. در دوره نخست عباسیان ، رهبری این جریان به عهده امام صادق (ع)، امام کاظم (ع) و امام رضا بود.

خلافت منصور و قیام نفس زکیه

شرایط علویان در دوران خلفای عباسی با فراز و نشیب هایی همراه بود که تنش و درگیری همواره یکی از شاخص های اساسی آن است. در زمان سفاح، عباسیان برخورد جدی با علویان نداشتند، حتی اصفهانی این طور نقل کرده که سفاح هیچ یک از علویان را نکشت [17] (١٣٨٠: ١٩٤ ). البته شاید بتوان گفت هنوز عباسیان امیدوار بودند که علویان از  حق خود چشم پوشی کنند. اما در زمان خلافت منصور و قیام فرزندان عبدالله بن حسن (محمد٤ و ابراهیم )، رویارویی آشکار آغاز شد. این قیام که سرانجام با شکست علویان[18]همراه شد شرایط را بر تمامی آنان دشوار کرد. به عنوان نمونه هر چند که امام صادق و پیروان ایشان در این قیام شرکت نکردند[19]  اما پس از شکست نفس زکیه[20] شرایط بر همۀ علویان به شدت سخت شد. [21]منصور پس از قیام محمد و ابراهی، قصد اخراج و تبعید خاندان علوی را از مدینه گرفت و چنان وحشتی در دل این خاندان ایجاد کرد که نقل شده است: «. . . در این مدت انتظار می کشیدیم دستور قتل ما از جانب منصور صادر شود » (همان: ٣٤٤). حوادث پس از آن و سخت تر شدن شرایط برای شیعیان و افزایش فشارهای منصور بر آنان، نشان داد که تندروی و خروج از خط ولایت امام معصوم نه تنها مشکلات را حل نکرد بلکه باعث افزایش مشکلات نیز شد.[22]به عبارت، این قیام منجر به ستم و خشونت بیشتر علیه علویان شد. منصور پس از احضار امام صادق (ع) با سیاستی که حضرت در مقابل منصور به کار بردند، [23] دستور داد علویان را به مدینه بازگردانند. در زمان منصور، علویان در سخت ترین شرایط و فشارهای فراوان بودند تا جایی که حتی نقل شده امکان نقل حدیث را نداشته و فقط به کتابت آن اکتفا می کردند (کلین ، ١٣٦٢، ج ١: ٦٨) و اصحاب امام صادق (ع) به منظور صیانت خود از گزند منصور مجبور بودند به طور کامل تقیه کنند[24] و مواظب باشند کوچک ترین بی احتیاطی از آنان سر نزند. [25]تأکیدهای مکرر امام صادق (ع) بر تقی، خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود. [26]خطر هجوم بر شیعه چنان نزدیک بود که امام (ع) برای حفظ آنا، ترک تقیه را مساوی با ترک نماز اعلام فرمودند (جعفریا، ١٣٨٦: ٣٦٠- ٣٥٩). در زمان منصور، فشارها به حدی رسید که امام صادق (ع) برای حفظ جان امام کاظم (ع) و جلوگیری از تعرض حکومت به ایشان (به عنوان جانشین امام (ع))، علاوه بر امام کاظم (ع) و فرزندشان عبدالله، منصور عباسی را وصی خود قرار دادند (همان: ٣٧٩).

تأسیس سازمان وکالت

از جمله حرکت های سیاسی علویان که به طور خاص توسط شیعیان انجام شد تشکیل سازمان وکالت بود که دارای نقش و کارکرد چندگانۀ مذهبی، سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی بود. بر اساس شواهد تاریخی،[27] امام صادق (ع)، مؤسس سازمان وکالت است. دلایل تأسیس این سازمان به شرایط حاکم بر آن زمان بازمی گردد.

شیعیان امامیه در آن زمان با رقبای داخلی در جناح بندیهای شیعه روبرو بودند.

فرزندان امام حسن (ع) به رهبری عبدالله بن حسن، ادعای ریاست بر شیعه و مهدویت محمد نفس زکیه را داشتند. عباسیان با تأسیس سازمان دعوت، در پی اهداف سیاسی خود بودند و سعی در جذب هر چه بیشتر پیروان داشتند. این وضعیت اقتضا می کرد که امام صادق (ع) نیز با تأسیس سازمان منظمی، ابتکار عمل را به دست گیرد. در این شرایط بیم آن می‏رفت که علاوه بر جریان های موجود، جریان های التقاطی نیز به تدریج پدید آیند و عده دیگری را جذب خود کنند. گسترش شیعیان، پراکندگی آنان و دشواری ارتباط مؤثر با امام صادق (ع)،[28] استبداد حاکم و لزوم وجود یک سازمان مخفی برای تبلیغ و ارتباط با شیعیان از جمله عوامل مؤثر در شکل گیری چنین سازمانی به شمار میرفت.

خلافت هادی و قیام حسین بن علی بن حسن

پس از منصور، به واسطۀ شرایط سخت و ضربه های اساسی که بر پیکره علویان وارد شده بود، شاهد حرکت و قیام قابل توجهی نیستیم. در زمان هادی، سیاست های نسبتا معتدل [29] مهدی در قبال علویان پایان یافت و هادی، سیاست های سخت گیرانه ای بر آنها وضع کرد. وی مقرری و هدایای آنان را قطع کرد، بر آنان جاسوس گماشت و به کارگزارانش دستور داد علویان را تحت نظر گرفته و بر آنان سخت گیرند. فشارهای وارده، سبب قیام علویان شد (اصفهانی ، ١٣٨٠: ٤٢٩) و به رهبری حسین بن علی بن حسن [30] (شهید فخ ) بپا خاستند. [31]علویان در این قیام هم، شکست خوردند و این حادثه برای علویان چنان سخت بود که گفته شده [32] پس از حادثۀ کربلا، حادثه ای بزرگ تر از فخ [33] نبود (ابراهیم حسن، ١٣٧٣، ج ٢: ١٣٩- ١٣٨). بر اساس شواهد تاریخی، این قیام هم ، به دستور امام (ع) نبوده و در جریان دعوت و بیعت با حسین بن علی، امام کاظم (ع) با وی بیعت نکردند (اصفهانی، ١٣٨٠: ٤٣٠). در مورد علت بیعت نکردن امام (ع) با وی، حوادث پیش آمده نشان داد که اقدام امام (ع)

از روی پاره ای از مصالح بوده که گوشه ای از آن پس از شهادت حسین بن علی بر همگان آشکار شد. به عنوان نمونه آمده است: «موسی بن عیسی ، شش تن از اسیران را که چهار تن آنان از مردم کوفه بودند، به بغداد آورد. هادی از موسی خواست، آن اسیران را پیش چشم وی مُثله کند. . . » (اللیثی، ١٣٨٧: ٢٨٣ ).

در ماجرای قیام حسین بن علی، نقل شده هنگامی که سر حسین و اسیران را نزد هادی بردند، وی به فرزندان امیرالمؤمنین توهین کرد و هنگامی که به نام مبارک امام کاظم رسید، گفت : «به خدا قسم، حسین به دستور او قیام کرد، علاقه به موسی بن جعفر او را بر این کار واداشت زیرا او رهبر و بزرگ تر این خانواده است. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم » (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٤٨: ١٥١).

ظاهرا در آن مجلس، هادی چنان غضبناک میشود که تهدید به نبش قبر امام صادق (ع) می‏نماید که فردی به نام «ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم قاضی» وی را آرام نموده و با ذکر تفاوت مرام و مسلک شیعیان امامی با شیعیان زیدی، به او یادآوری میکند که امام و فرزندانشان اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند (خسروی، ١٣٧٧: ١٣٧).

خلافت هارون و تشکیل دولت ادریسیان

در میان خلفای عباسی بعد از منصور، هارون الرشید سخت گیرترین و ظالم ترین خلیفه نسبت به علویان و ائمۀ شیعه بود. در زمان وی، فشار بر علویان افزایش یافت و شیعیان با به شهادت رسیدن امام کاظم (ع) در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند. در کتاب زندگانی سیاسی امام رضا (ع)، هارون الرشید این گونه توصیف شده است:

- به تعبیر خوارزمی «شجره نبوت را برچید و نهال امامت را از ریشه برکند»؛

- «از خدا نمیترسید. رفتار او با بزرگان علی (ع) که فرزندان دختر پیامبر خدا (ص ) بودند، بدون داشتن هیچ گناهی دلیل ناترسی از خدای تعالی است. . . »؛

- به ریشه کن کردن علویان و پیروان ایشان سوگند خورد و گفت : «تا کی وجود خاندان علی بن ابی‏طالب را تحمل کنم، به خدا سوگند به طور قطع، آنها را می‏کشم و حتما پیروانشان را به قتل می‏رسانم. به یقین چنین و چنان میکنم . . . »؛

- زمانی‏که خلافت به او رسید به سبب تنفر و عداوت با طالبیان، دستور اخراج تمام آنان را از بغداد به مدینه صادر کرد؛

- وی بر علویان بسیار سخت گیر بود، قدم به قدم ایشان را تعقیب می‏کرد و می‏کشت؛

- «... به والی مدینه دستور داد باید هر یک از علویان، دیگری را ضمانت کند»؛

-در پیگرد آل ابیطالب و کسانی از ایشان که نامدار و بزرگوار بودند، سخت و حریص بود؛

-فرزندان فاطمه (س ) و پیروانشان را می کشت. . . (مرتضی عاملی، ١٣٦٥: ٨٤)؛

-دستور داد مرقد امام حسین (ع) را شخم زده و درخت سدر آنجا را قطع کنند (مجلسی ، ١٤٠٣ق ، ج ٤٥: ٣٩٨).

دستگاه خلافت عباسی پس از به شهادت رساندن امام کاظم (ع)، درصدد بود تا امام رضا (ع) را نیز به شهادت برساند. شدت ظلم به ایشان تا آنجا بود که هارون هم به این امر اذعان می کند (همان، ج ٤٩: ١١٣). از جمله مسائلی که شرایط سخت زمان هارون الرشید را نشان می دهد، مسئلۀ اعلام امامت امام رضا (ع) است . از زمانی که ایشان اعلام امامت کردند، جاسوسان و دشمنان اهل بیت (ع)، همواره در پی به دست آوردن فرصتی برای دشوار کردن اوضاع برای امام (ع) و علویان بودند. با بررسی منابع تاریخی و حدیثی شیعه، به نظر می رسد در دوره امامت امام رضا (ع) (در زمان هارون )، قیام مهمی از سوی علویان علیه دستگاه حکومت صورت نگرفت که به طور قطع خشونت بی رحمانه و بی شمار و نیز کنترل شدید تحرک علویان از عوامل دخیل در این امر بود. هارون با علم به محبوبیت و مقبولیت امام کاظم (ع) و به خاطر هراسی که از ایشان داشت، امام (ع) را در زندان محبوس و شهید کرد. قیام های علویان که پیش از این به عنوان جدی ترین خطر برای دستگاه خلافت مطرح بود و آگاهی مردم (که بر اثر مجاهدت ائمه (ع) و فعالیت های فرهنگی و مذهبی و روشنگرانۀ ایشان حاصل شده بود ) سبب شد تا خلفای عباسی از زمان هارون در برخورد با ائمه (ع)، سیاست فریب کارانه ای پیشه کنند. از همین رو، هنگامی که امام کاظم در زندان هارون به شهادت می رسند، [34] وی شاهدانی را حاضر می کند که شهادت دهند امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند (طبرسی، ١٣٩٠: ٤١٥؛ مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٤٨: ٢١٢). پس از شهادت امام کاظم (ع)، شیعیان (علی‏رغم مخالفت عباسیان )، تشییع جنازه باشکوهی برای حضرت ترتیب دادند (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٤٨: ٢٢٨).

هارون از ترس شعله ور شدن حرکت های اعتراضی علویان، (پس از شهادت امام کاظم (ع))، تصمیم گرفت از فشار بر شیعیان بکاهد و حتی در پاسخ کسانی که وی را به قتل امام رضا (ع) تحریک می‏کردند، [35] چنین میگوید: «بس نیست برای تو آنچه نسبت به پدرش انجام دادیم، میخواهی همۀ اینها را بکشم » (همان، ج ٤٩: ١١٣).

البته باید این نکته را اضافه کرد که در عین حال شرایط آن چنان دشوار بود که امام رضا (ع) تقیه پیشه میکردند. پس از شهادت امام کاظم (ع) برای اینکه از شدت فشار هارون بر امام (ع) و شیعیانشان کاسته شود، تا سال ١٨٧ امامتشان را به طور علنی اعلام نکردند و در [36]مدینه فعالیتی که باعث جلب توجه عمومی شود، نداشتند (اعلام الهدایه، ١٤٢٢ق: ٦٩). به عنوان نمونه نقل شده که پس از شهادت امام کاظم (ع)، ایشان به بازار رفته و چند حیوان خریداری کردند، جاسوسان هارون این اقدام امام (ع) را به وی گزارش دادند[37] که از جانب امام رضا (ع) (و اقدام ایشان علیه حکومت ) آسوده خاطر باشد.

از آغاز دولت عباسی سرانجام در زمان هارون، نخستین دولت مستقل علویان در مغرب (ادراسه ) شکل گرفت (ترمانینی، ١٣٨٥، ج ١: ٨١). هر چند هارون از خطر این دولت به شدت هراسان شد[38] اما به دلیل دوری راه و درگیریهای داخلی، از این کار صرف نظر کرد و به پیشنهاد یحیی برمکی (اصفهانی، ١٣٨٠: ٤٧٣) تصمیم به ترور رهبر این جنبش (ادریس )[39] گرفت. اما با ترور ادریس (ابن اثیر، ١٣٧١، ج ١٠: ٣٩) یاران وی، نوزاد متولد نشده ادریس را به رهبری گزیدند و ادریس دوم، بنیان گذار واقعی دولت ادریسیان است و پس از امویان اندلس، دومین دولت مستقلی است که از پیکره عظیم خلافت عباسی جدا شد (خضری، ١٣٧٨: ٤٥ ).

علویان در زمان خلافت امین

برخی معتقدند در زمان خلافت امین (که سراسر آشوب و درگیری بود)، فرصتی مناسب برای قیام علویان فراهم شد، اما شاید بتوان دلایل قیام نکردن علویان علیه دستگاه حکومت را بدین شرح بیان کرد:

- تجربۀ شکست های متعدد علویان باعث شد آنان از اقدام شتاب زده خودداری کنند و شاید در این مدت در حال ارزیابی نتیجۀ منازعه میان امین و مأمون بودند تا پس از اینکه سرانجام کار مشخص شد، (در مقابل حریفی که تازه از میدان نبرد آمده و نیاز به بازسازی دارد) دست به قیام بزنند؛

- در این زمان اختلاف های مذهبی و فرقه ای میان علویان (با هدایت و حمایت هدف دار خلفای عباسی) افزایش یافت و این امر، عاملی بازدارنده برای اتحاد و اجتماع علویان محسوب میشد؛

- در نتیجۀ فشار زیادی که در این سال ها و به طور خاص در دوره هارون الرشید بر علویان وارد شد، علویان پراکنده شده و درگیر مشکلات فراونی بودند، در نتیجه قدرت سازمان دهی و تشکیلاتی آنان کاهش یافت.

گرایش ها و فرقه های علویان

در زمان سه پیشوای اول از پیشوایان اهل بیت (ع) (حضرت علی (ع)، امام حسن و امام حسین (ع)) هیچ گونه انشعابی در میان معتقدان به ولایت و امامت حضرت علی (ع) به وجود نیامد؛ اما پس از شهادت امام سوم (ع)، اکثریت شیعه [40] به امامت حضرت علی بن الحسین (امام سجاد(ع)) قائل شدند و اقلیتی معروف به «کیسانیه »، محمدبن حنفیه، پسر سوم حضرت علی (ع) را امام دانستند و معتقد بودند وی، پیشوای چهارم و همان مهدی موعود است که در کوه رضوی غایب شد و روزی ظاهر می شود. بعد از خلافت امیرالمؤمنین (ع)، عناوین دیگری نیز به علویان داده شد که برخی از آنها از سوی مخالفان اهل بیت (ع) برای توهین و تحقیر شیعیان به کار میرفت و برخی از القاب هم در نتیجۀ برخی از تحولات در تاریخ شیعه به کار گرفته شد. [41]پس از رحلت امام سجاد(ع)، اکثریت شیعه به امامت فرزندش امام محمدباقر (ع) معتقد شدند و اقلیتی به زید شهید که پسر دیگر امام سجاد(ع) بود گرویدند و به «زیدیه » موسوم شدند. پس از رحلت امام محمدباقر (ع)، شیعیان وی به فرزندش امام جعفرصادق (ع) ایمان آوردند و پس از رحلت آن حضرت، اکثریت، فرزندش امام موسی کاظم (ع) را امام هفتم دانستند و جمعی، اسماعیل پسر بزرگ امام ششم (ع) را  که در حال حیات پدر بزرگوار خود، درگذشته بود  امام گرفتند، از اکثریت شیعه جدا شدند و به نام «اسماعیلیه » معروف گشتند.

برخی نیز پسر دیگر آن حضرت، «عبدالله افطح » و بعضی، فرزند دیگرش «محمد» را پیشوا گرفتند و بعضی در خود آن حضرت توقف کرده آخرین امامش پنداشتند. پس از شهادت امام موسیکاظم (ع)، اکثریت شیعه، فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخی در امام هفتم (ع) توقف کردند که به «واقفیه » معروف هستند. پس از امام هشتم (ع) تا امام دوازدهم (ع) که نزد اکثریت شیعه «مهدی موعود » است انشعاب قابل توجهی به وجود نیامد. به جز دو فرقۀ «زیدیه » و «اسماعیلیه »، سایر فرقه های منشعب که در برابر اکثریت شیعه قرار گرفتند، در اندک زمانی منقرض شدند. به عقیده زیدیه ، هر فاطمی نژاد، عالم، زاهد، شجاع و سخی که به عنوان قیام به حق خروج کند می تواند امام باشد (طباطبایی، ١٣٦٢: ٣٧-٣٢).

اکنون پس از ذکر مطالب بالا، به طور خاص به یکی از فرقی پرداخته می شود که از زمان امام رضا (ع) به وجود آمد. یکی از اختلاف هایی که در میان شیعیان در زمان امامت امام رضا (ع) به وجود آمد، پیدایش فرقه ای به نام واقفیه بود. در زمان حضرت، به دلیل وجود ادلۀ روایی گسترده، مقبولیت ایشان در میان شیعیان و برتری بی نظیر علمی، اجتماعی و اخلاقی ایشان، بیشتر اصحاب امام کاظم (ع)، امامت امام رضا (ع) را پذیرفتند. البته درس هایی که شیعیان از دوران قبل آموخته بودند و اختلاف هایی که میانشان بر سر شناخت امام پس از شهادت امام صادق (ع) به وجود آمد، سبب شد اصحاب در موضوع شناخت امام دقت و احتیاط بیشتری به خرج دهند و قبل از شهادت امام کاظم (ع) درباره شناخت امام بعدی اصرار ورزند. با وجودی که در مورد شهادت امام کاظم (ع) آورده شده «شهادت موسی بن جعفر(ع) مشهورتر از این است که احتیاج به روایت داش ته باشد، زیرا کسی که مخالف رحلت او باشد منکر یک ضروری و مطلب بدیهی شده و شک در فوت آن جناب، موجب شک در وفات تمام ائمه (ع) می شود » ( مجلسی ، ١٤٠٣ق، ج ٤٨: ٢٥١)؛ برخی از اصحاب ضمن انکار وفات حضرت، ادعای زنده بودن ایشان [42] و انکار نص درباره امام بعدی را مطرح کردند و فرقه ای به نام «واقفیه » شکل گرفت. در مورد حقیقت شکل گیری چنین فرقه ای، ظاهرا اموال فراوانی نزد برخی اصحاب جمع شده بود و زمانیکه امام (ع) در زندان بودند، آنان این اموال را برای خود هزینه کردند١[43]و بعد از وفات حضرت هم به طمع این اموال (عطاردی، ١٤٠٦ق: ٣٧) به انکار امامت امام رضا (ع) دست زدند و در همین راستا مسائلی را مطرح کردند که اساسا به آن اعتقادی نداشتند. [44]شکل گیری واقفیه از شرایط بسیار دشواری که امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) با آن روبرو بودند حکایت دارد. واقفیان سال ها از سوی امام (ع) به عنوان وکیل ایشان در جامعه معروف و امانت دار اموال مسلمانان بودند و همین امر سبب شد برخی به عقاید آنان گرایش پیدا کنند. هر چند این اندیشۀ باطل دوام چندانی نداشت [45] اما تأثیر منفی خود را بر جامعۀ شیعی گذاشت. به هر حال تأثیر منفی این فرقه بر مسلمانان و جامعۀ شیعی چنان بود که امام رضا (ع) آنان را در زمره کافران، مرتدان، زنادقه و حتی یهودیان قرار دادند (مجلسی، ١٤٠٣ق ، ج ٤٨: ٢٦٧-٢٦٣). در مجموع برای دسته بندی دلایل ایجاد گرایش ها و انشعاب های مختلف میان علویان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

- شرایط سخت دوران حکومت خلفا و تقیۀ ائمه (ع) و اصحابشان ؛

- فرصت طلبی و سوءاستفاده برخی از اصحاب و یاران ائمه؛

- سوءاستفاده از باور و اندیشۀ مهدویت؛

- نداشتن بصیرت در شناخت امام ؛

- باورهای خرافی و مبالغه آمیز درباره ائمه.

مواضع امام رضا (ع) در برابر حرکت های سیاسی علویان

پیش از این بیان شد که هر چند از ابتدای شکل گیری حکومت عباسیان قیام های متعددی علیه آنان شکل گرفت اما مهم ترین خطر از سوی علویان بود، زیرا هیچ یک از جریان های مخالف به اندازه آنان از پایگاه مردمی و عقیدتی نیرومند برخوردار نبودند و از همین رو مهم ترین چالشی که خلفای عباسی با آن روبرو بودند در ارتباط با علویان و قیام های آنان بود. روند قیام ها و حرکت های اعتراضی علویان که از زمان سفاح آغاز شد، سبب سستی و وخامت اوضاع حکومت عباسی در زمان مأمون گشت. گفته شده شمار شورش های علوی که بین ایام سفاح و اوایل روزهای خلافت مأمون (حدود سال ٢٠٠) به وقوع پیوست به ٣٠ می رسد (ولایت ، ١٣٦٦، ج ١: ١١٣) و این یعنی ٣٠ حرکت اعتراضی و قیام در کمتر از ٧٠ سال.

یکی از مهم ترین حرکت هایی علویان، قیام محمدبن ابراهیم معروف به ابن طباطبا در کوفه بود. وی مردم را به کتاب و سنت دعوت می کرد و می گفت مردم باید یکی از آل محمد (ص ) را برای خلافت برگزینند و به حکومت و امامت وی رضایت دهند. مردم کوفه دعوت وی را پذیرفتند و جماعت زیادی با او بیعت کردند (عطارد ، ١٤٠٦ق: ٥٠ ). شعار این قیام مانند سایر قیام های علویان، دعوت برای بیعت با فرد مورد رضای آل محمد(ص )، عمل به کتاب خدا و سنت و امر به معروف و نهی از منکر بود و با پیوستن ابوالسرایا به و، کار قیام بالا گرفت (ابن اثیر، ١٣٧١، ج ١٦: ٢٥٣- ٢٤٨). این قیام علاوه بر بیان استمرار و پویایی اعتراض علویان به بنیادهای حکومت عباسی، به مطلب دیگری اشاره دارد و آن، پریشانی اوضاع خلافت در زمان مأمون است. در زمان آغاز خلافت مأمون، فضل بن سهل قدرت و نفوذ را در انحصار داشت و مأمون در کارها اختیاری نداشت و در نتیجه، بزرگان بنی هاشم و مردم به خشم آمده و از این غلبه، احساس ننگ کردند و در شهر شورش ها به پا شد (اللیث، ١٣٨٧: ٣٤٠). آن چنان کار این قیام بالا گرفت که در طول ١٠ ماه قیام (که با کشته شدن ابوالسرایا پایان یافت ) شمار زیادی از یاران مأمون کشته شدند. پس از این قیام، مردم بصره (که به پایگاه عثمانیان شهرت داشت ) از علویان پشتیبانی کردند و به مدد آنها برخاستند. در آن شهر، زیدبن موسی معروف به «زیدالنار»، قیام و «علی بن محمد» نیز با او همراهی کرد. در مکه و نواحی حجاز، محمد بن جعفر ملقب به «دیباج » قیام کرد. در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر، در مدینه، محمدبن سلیمان بن داوود بن حسن بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع)، در واسط، جعفر بن محمد بن زید بن علی و در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد، قیام کردند. به گفتۀ برخی از مورّخان شهری نمی‏یافتی مگر آنکه در آن شهر شخصی علوی، یا خود درصدد قیام بوده یا مردم انتظار انقلاب بر ضد عباسیان را از او داشته باشند. حتی مردم جزیره و شام که به طرفداری امویان و آل مروان معروف بودند در پی فردی علوی برای قیام بودند (مرتضی عاملی، ١٣٦٥: ١٧٦-١٧٥).  

مسعودی، قیام های دوره مأمون را چنین روایت کرده است: به سال ١٩٨، مأمون برادر خود «قاسم بن رشید» را از ولایت عهدی خلع کرد. به سال ١٩٩، ابوالسرایا سری بن منصور شیبانی در عراق خروج کرد و کارش بالا گرفت، ابن طباطبا نیز با وی بود. در مدینه نیز محمدبن سلیمان بن داوود بن حسن بن علی قیام کرد. در بصره نیز علی بن محمدبن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی (ع) و زید بن موسی بن جعفر(ع) قیام کردند و بر بصره استیلا یافتند. در همین سال ابن طباطبا که ابو السرایا کسان را سوی او می‏خواند وفات یافت و ابوالسرایا، محمدبن محمدبن یحیی بن زید بن علی بن حسین (ع) را به جای او نهاد و باز در همین سال یعنی به سال یکصد و نود و نهم، ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن ظهور کرد. به سال دویستم در ایام مأمون، محمد بن جعفر (ع) در مکه و نواحی حجاز ظهور کرد و کسان را به جانب خویش فراخواند (١٣٧٤، ج ٢: ٤٣٩).

در میان قیام های این دوره، قیام ابن طباطبا به لحاظ موفقیت‏هایی که به دست آورد و دامنۀ گسترده ای که داشت از اهمیت خاصی برخوردار است و زمینه ساز شکل گیری سایر قیام ها علیه مأمون شد. اما در مورد قیام ابن طباطبا نقل شده، پس از اینکه از امام (ع) تقاضا کردند به آنان بپیوندد، آن حضرت به ایشان فرمود پس از ٢٠ روز به آنان می پیوندند که ظاهرا پس از ١٨ روز (از زمانی که امام (ع) را دعوت کرده بودند ) این حرکت شکست خورد و قیام کنندگان فراری شدند (صدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ٢٠٨)

اما در مورد قیام زیدبن موسی برادر امام رضا (ع)، بر اساس شواهد موجود ایشان با قیام وی و اعمالش موافق نبودند. هنگامی که برخی از یاران امام (ع) برای پیوستن به قیام زید از ایشان اجازه می خواهند، حضرت به آنها اجازه نمی دهند و به طور ضمنی به شکست این حرکت اشاره می فرمایند (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٤٩: ٢٦٨) وقتی زید بن موسی دستگیر شد و مأمون وی را نزد امام رضا (ع) فرستاد، ایشان، وی را به شدت سرزنش و توبیخ کرد و قسم خورد تا زنده است با او صحبت نکند (همان: ٢١٦؛ صدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ٢٣٣ ). مخالفت امام (ع) در برابر زید بن موسی از دو جنبه قابل تأمل است: نخست اینکه حضرت با شیوه عملکرد زید مخالف بودند زیرا وی خانه های مردم را به آتش کشید و بسیاری بیگناه کشته شدند. جنبۀ دیگر مخالفت حضرت از این لحاظ بود که ایشان عقاید زید را (در عین اینکه فرزند امام (ع) بود) نادرست می دانستند. این کلام امام (ع) به خوبی گویای مطلب است : یا زیدُ أَ غرّک قول سفلة اهل الکوفة (ان فاطمة احصنت فرجها فحرم الله ذریتها علی النار) ذلک للحسن و الحسین خاصةً، ان کنت تری انک تعصی الله عز و جل و تدخل الجنة، و موسی بن جعفر اطاع الله و دخل الجنة، فانت اذن اکرم علی الله عز و جل من موسی بن جعفر، و الله ما ینال احد ما عند الله عز و جل الا بطاعته، و زعمت انک تناله بمعصیته، فبئس ما زعمت. فقال له زید: انا اخوک، و ابن ابیک. فقال له: انت اخی ما اطعت الله عز و جل، ان نوحا قال: ( … رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین) فقال عز و جل له: ( … یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح … ) فاخرجه الله عز و جل من ان یکون اهله بمعصیة[46]

 

همان طور که بیان شد قیام محمد بن جعفر (پسر امام صادق (ع)) معروف به دیباج [47] نیز در زمان مأمون رخ داد. محمد سال ١٩٩ در مکه علیه مأمون قیام و مردم را به بیعت با خود دعوت کرد و نام امیرالمؤمنین را بر خود نهاد. [48]در مورد برخورد امام رضا (ع) با وی نقل شده که امام (ع)، انحراف عقیدتی وی را خاطرنشان کرده و از به سرانجام نرسیدن حرکت وی خبر دادند. «عمو جان پدر و برادرت را تکذیب مکن، این کار تمام نمیشود... » (عطاردی، ١٤٠٦ق، ج ١: ١٧٦ ).  محمد بن جعفر به سخنان آن حضرت توجهی نکرد، زیدیه جارودیه با وی هم داستان شدند. عیسی جلودی از جانب مأمون برای سرکوبی آنان مأموریت یافت و بالاخره جمعیت آنان را متفرق ساخت و محمد را اسیر کرد (مفید، ١٤١٣ب ، ج ٢: ٢١٢ ).  پس از آن، محمد را تأمین دادند، لباس سیاه پوشید، بالای منبر رفت و خود را از خلافت خلع ساخت و گفت: خلافت حق مأمون است و من در آن حقی ندارم، سپس او را به طرف خراسان بردند و در جرجان درگذشت.

در مجموع ، از جمله مسائلی که بعد از نهضت امام حسین (ع) (با تأثیر گرفتن از واقعۀ عاشورا) در حرکت های سیاسی علویان به چشم می خورد، قیام بالسیف علیه حکومت جائر و تلاش برای برپایی حکومت است. در مورد جهت گیری ائمه (ع) (به طور خاص از زمان امام باقر(ع) به بعد) درباره این قیام ها، اخبار و اقوال متعددی وجود دارد که حتی گاه میان آنها تناقض وجود دارد، البته علت آن را می توان در ضعف برخی از روایت ها به واسطۀ سند ضعیف یا وجود راویان غیرموثق، تقیۀ امام (ع)، نداشتن درک صحیح از قول معصوم (ع) و مسائلی از این دست جستجو کرد. نگاهی اجمالی به مواضع ائمه (ع) در شرایط مختلف زمانی و مکانی این حقیقت را آشکار می سازد که رفتار و موضع این بزرگواران در عین تفاوت های ظاهر، بر اساس اصول و چارچوب مشخصی است و در واقع بر اساس یک راهبرد واحد عمل می کردند و تفاوت ها فقط به مثابه ابزارهای مختلف برای طی مسیری واحد بود.

نفی ظلم و ظالم از اصول مسلم و قطعی تعالیم اهل بیت (ع) است و ایشان من باب امتثال امر الهی به سبب «وَ لا ترْکَنُوا إِلی اَّلذین ظَلَمُوا فتَمَسَّکُم الَّنارُ »[49] (هود / ١١٣) بر ظلمه نه اعتماد و نه آنان را یاری کردند. از آنجایی که در ولایت جائر به طور کلی احیای باطل و از میان رفتن حق وجود دارد لذا شیعیان را نیز از همکاری برحذر می داشتند و حتی از کمک به جائر در ساختن مسجد ممانعت می فرمودند (حیدر، ١٤٠٣ق: ٣٧٤). با همۀ احادیث و روایت هایی که در این زمینه وجود دارد، در تاریخ سیاسی شیعه شاهد این هستیم که پس از نهضت عاشورا، ائمه (ع) در هیچ قیامی شرکت نداشتند و گاه نه تنها دستور به جهاد ندادند بلکه به نوعی با حرکت های مسلحانه و آشکار مخالفت فرمودند.

برای یافتن چرایی این بحث باید به چند نکته توجه شود:

- شرکت نکردن مستقیم ائمه (ع) در قیام های توابین، مختار، زید، زید بن علی، نفس زکیه، ابراهیم (برادر نفس زکیه ) و حسین بن علی(شهید فخ )، به معنی نفی و مخالفت (مطلق ) امام معصوم (ع) با این قیام ها علیه حاکم جائر نبوده است. با جمع‏بندی کلی احادیث و حذف احادیث ضعیف و در نظر گرفتن اصل تقیه در احادیث صادره از ائمه (ع) میتوان گفت که شخصیت برخی از این قیام کنندگان (به طور کلی) مورد تأیید امام (ع) بوده و این بزرگواران با نفس مقابله با حکومت جائر و طاغوت مخالف نبودند و احادیثی که در مدح برخی از قیام کنندگان آمده هیچ تناقضی با این مطلب ندارد زیرا دلالت غالب احادیث بر (مدح ) شخصیت فردی آنان و نفس عمل امر به معروف و نهی از منکر است و از سوی دیگر نمی‏توان آن را بر تأیید قیام ها تفسیر کرد.

- امام معصوم (ع) با درایت و بینش وسیع و نگاه عالمانه به مسائل سیاسی و اجتماعی به خوبی از شرایط سیاسی  اجتماعی، زمینه ها و امکانات مورد نیاز برای قیام و حتی تشکیل حکومت آگاهی داشتند و با توجه به شرایط سیاسی  اجتماعی، شکست قیام ها را پیش بینی میکردند و از آنجاییکه در آن شرایط شکست قیام نمیتوانست به حرکت ائمه (ع) کمک قابل توجهی کند، ائمه (ع) -در آن مقطع - به پیروانشان تقیه و استفاده از ابزارهای دیگر (به جز جهاد مسلحانه ) را سفارش میکردند.

- ائمه (ع) از زمان امام سجاد(ع) به بعد، خط مشی سیاسی خود را تغییر دادند یعنی به جای مبارزه و قیام مسلحانه، اقدام به کارهای فرهنگی کردند و یک نهضت علمی  فکری را در پیش گرفتند که به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی می‏پرداختند. از این رو، آنان در هیچ قیام و حرکت ضدحکومتی شرکت نکردند و حتی برخی یاران خود را نیز از شرکت کردن در چنین حرکت هایی منع میکردند، زیرا این قیام های پراکنده که از سوی شیعیان صورت می‏گرفت، چندان سنجیده و حساب شده نبود و اتفاقا به آن حرکت حساب شده ائمه (ع) که به شکل دیگری (نهضت علمی  فرهنگی)نمود پیدا کرده بود، ضربه های سختی وارد کرد و (گاه ) زمینۀ تفرقۀ نیروها و از دست رفتن آنها را فراهم کرد. [50]احادیثی که از ائمه (ع) در زمینۀ سفارش به قیام نکردن روایت[51]شده ناظر به همین مسئله است.

از میان سه قیامی که توسط علویان در زمان امامت امام رضا (ع) صورت گرفت ، [52] امام رضا (ع) با دو قیام مخالفت صریح کردند. [53]تنها در یک مورد (قیام ابن طباطبا) پس از اینکه از امام (ع) تقاضا کردند به آنان بپیوندد و ظاهرا با پاسخ مثبت ایشان روبرو شدند، پیش از آنکه فرصت پیوستن امام (ع) به آنان مهیا شود شکست خوردند (صدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ٢٠٨). حرکت های سیاسی علویان که بدون توجه به امام (ع) صورت گرفت و حوادث پس از قیام ها، (مانند شکست علویان و افزایش فشار بر آنان، قتل و غارت، افزایش کنترل و مراقبت، زندان و تبعید و مسائلی از این دست ) نشان داد که حرکت در مسیری جز مسیر اهل بیت (ع) ثمره مفیدی برای جریان علویان و شیعیان دربر نخواهد داشت و تنها، کار را برای آنان سخت تر می کند.

نتیجه گیری و جمع بندی

همان طور که پیش از این بیان شد در مورد حمایت ائمه (ع) از قیام علیه حکومت های جور، با توجه به اینکه ائمه (ع) تحت کنترل کامل قرار داشتند و امکان ارتباط با شیعیان وجود نداشت و نیز با در نظر گرفتن اصل تقیه (جز در برخی موارد خاص ) اطلاعات دقیق و صریحی در دست نیست. اما با این وجود اگر بخواهیم شرایط حمایت امام (ع) از قیام را جمع بندی کنیم عبارت اند از:

رهبر صالح و واجد شرایط

منظور رهبری است که مورد تأیید ائمه (ع) و ماذون از جانب ایشان باشد. به عنوان نمونه هنگامی‏که مأمون، زید بن موسی بن جعفر(ع) را با زید قیاس کرد، امام رضا (ع) ضمن مخالفت صریح با وی، نکاتی را درباره زید می‏فرمایند که در ضمن این نکات فضائل یک رهبر برشمرده شده است. امام رضا (ع) فرمودند:

«لا تقِس اخی زیدا الى زید بن على فانه کان من علماء آل محمد غضب لله عز وجل فجاهد اعداءه حتى قتل فی سبیله و لقد حدثنی أبی موسى بن جعفر علیهما السلام انه سمع اباه جعفر بن محمد بن على علیهم السلام یقول: رحم الله عمى زیدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لوفى بما دعا إلیه و لقد استشارنی فی خروجه فقلت له: یا عم ان رضیت ان تکون المقتول المصلوب بالکناسه فشانک»؛ برادرم را با زید بن علی بن الحسین مقایسه مکن، زید از علمای آل محمد(ص ) بود برای خدا خشم گرفت و با دشمنان خدا جنگید تا در راه او کشته شد. پدرم موسی بن جعفر(ع) فرمود از پدرش حضرت صادق (ع) شنید که می‏فرمود خدا رحمت کند عمویم زید را، مردم را به تسلیم شدن در مقابل پیشوای خدا از آل محمد دعوت کرد. اگر پیروز می‏شد به وعده خود وفا میکرد. با من در مورد قیام خود مشورت کرد گفتم عموجان اگر مایلی کشته و در کنار کناسۀ کوفه به دار آویخته شوی مانعی ندارد.

حضرت در ادامه در پاسخ به مأمون (که مدعی شد زید ادعای امامت کرده ) فرمودند: «ان زید بن على لم یدع ما لیس له بحق و انه کان اتقى لله من ذلک انه قال: ادعوکم الى الرضا من آل محمد (علیهم السلام) و إنما جاء ما جاء فی‏ من یدعى ان الله تعالى نص علیه ثم یدعو الى غیر دین الله و یضل عن سبیله بغیر علم و کان زید و الله ممن خوطب بهذه الآیه: (و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتبیکم)؛ زید بن علی(ع) ادعای ناحق نکرد. او پرهیزگارتر از این نسبت ها بود. می‏گفت شما را به تسلیم در برابر پیشوای آل محمد دعوت میکنم... به خدا قسم، زید کسی بود که این آیه شامل او می‏شد و جاهِدوا فِی الله حق جهادِهِ هو اْجَتباکْم (صدوق، ١٣٧٨، ج ١: ٢٤٩-٢٤٨؛ محدث عاملی، ١٤٠٩ق، ج ١٥: ٥٤ ).»

انتخاب زمان مناسب برای قیام

در هنگام قیام ابو مسلم، از امام صادق (ع) در مورد همراهی کردن وی سؤال شد. (ع)[54] حضرت امر به صبر کردند و مشارکت در قیام را منوط به وجود رهبری اهل بیت و فرا رسیدن وقت مناسب دانستند. کفّوا ألسِنَتکْمَ و الزَموا بیوتَکُم فإنِه لا یصِیبکم أْمر تخصّون بِهِ أَبدًا و لیصِیب الَعاَّمة و لا تزال الزْیدِّیة وقاءً لکم أَبدا؛ زبان های خود را نگاه دارید واز خانه های خود بیرون نیایید زیرا آنچه به شما اختصاص دارد (منظور خلافت و دولت حق است ) به این زودی به شما نمیرسد و به سایران هم نخواهد رسید و پیوسته فرقۀ «زیدیه » جلودار شما هستند (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٥٢: ١٣٩).  یکی از عوامل اصلی به نتیجه نرسیدن قیام علویان، نداشتن درک درست از شرایط زمانی و مکانی بود و این غفلت و ناآگاهی در فاصله گرفتن از مسیر اهل بیت (ع) ریشه دارد. هرگاه اقدام رهبران قیام با تأسی از امام (ع) یا با دستور مستقیم ایشان بود، امام سرانجام آنان را نیز تأیید میکردند.

هدفمند بودن حرکت

در قاموس اهل بیت (ع)، مراد از به ثمر رسیدن قیام، لزوما پیروزی ظاهری و شکست مخالفان یا صرفا قیام بالسیف (مانند آنچه زیدیه معتقدند) نیست؛ بلکه عمل به تکلیف چیزی است که در نظر این بزرگواران و پیروانشان اهمیت دارد. البته روشن است که تکلیف امام (ع) به عنوان رهبر جامعۀ اسلامی، با تکلیف سایر افراد جامعه (از بعد رهبری) تفاوت های اساسی دارد. یکی از عوامل (قطعی) که ائمه (ع) به طور آشکار و مستقیم (در دوران عباسیان ) در قیام علیه حکومت های وقت مشارکت نمی‏کردند همین بحث نتیجه‏بخش‏بودن حرکت بود. عبارت هایی که از معصومان (ع) نقل شده حاکی از توجه خاص به این اصل است. در قیام ابن طباطبا، در مورد پیوستن امام (ع) به قیام کنندگان پس از مدت زمان یادشده، به نظر می‏رسد صرف نظر از علم الهی آن بزرگوار در مورد قیام و نتایج آن، حضرت رضا (ع) به نوعی مردم را متوجه می‏سازند که این قیام ها و جریان های اعتراضی، (با این شکل و ابزار) در جهت تحقق اهداف عالیه و نهایی امام معصوم (ع) نیست ، زیرا پایدار نبوده و در آن شرایط، ابزار مناسبی محسوب نمی‏شوند. شیعه معتقد است که امام معصوم (ع) همواره از بهترین ابزار و وسایل در جهت نیل به اهداف عالیه استفاده می‏کنند (درخشه، حسینیفائق ، ١٣٩٢: ١٦٩ -١٦٨).

در این زمینه در بحارالانوار از نعمانی (ره ) نقل شده : نگاه کنید به شیوه ائمه (ع) و دستوری که به ما داده اند و رسمی که داشته اند، ببینید چگونه در پیشامدها صبر میکردند و خود و شیعیان را از خطرها حفظ مینمودند و منتظر فرج بودند و می‏گفتند آنها که در این خصوص شتاب میکنند به هلاکت می‏رسند و گمراه می‏گردند و آنها که آرزوی (توأم با شتاب ) دارند دروغ می‏گویند. ببینید چطور از کسانی که تسلیم حوادث و گوش به فرمان ائمه (ع) هستند و منتظر فرج آل محمد(ص ) میباشند (که هر وقت خدا مصلحت دید آشکار شود) و بردبار و ثابت میمانند، تمجید نموده و فرموده: آنها رستگارند و چگونه اینان را تشبیه کرده به سنگری که بر شالوده های خود پایدار باشد (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٥٢: ١٤٠). در سیره امام رضا (ع) مفاهیم و جهت گیریهای سیاسی بیش از آنکه در اقدام عملی متجلی شود بیشتر در قالب ارشاد و بیان مفاهیم، اصول کلی و مخالفت با انحراف فکری و عقیدتی در جریان بود و حضرت به دلایل شرایط خاصی که (در زمان هارون، امین و درگیریهای امین و مأمون ) داشتند، از شیوه علمی و نشر معارف اهل بیت برای بیان مواضع سیاسی استفاده کردند. در این زمینه احادیث بسیاری از امام رضا (ع) نقل شده که به صراحت دلالت سیاسی دارند و ضمن زیر سؤال بردن حکام جور، خطوط فکری اهل بیت (ع) را به صراحت بیان میکنند.

منابع و مآخذ

قرآن کریم.

ابراهیم حسن، حسن، (١٣٧٣). تاریخ سیاسی اسلام. مترجم ابوالقاسم پاینده، بیجا: جاویدان .

ابن اثیر، عزالدین ، (١٣٧١). الکامل فی التاریخ. مترجمان ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی علمی.

ابن طباطبا (طقطقی)، محمدبن علی، (١٣٦٠). الفخری فی الاداب السلطانیه و الدول الاسلامیه. مترجم محمد وحید گلپایگانی، تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

اخوان حکیمی، محمدرضا، (١٣٨٠). الحیاه. مترجم احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

 اربلی، علی بن عیسی، (١٣٨١ق ). کشف الغمه فی معرفه الائمه (ع). مترجم حسین زوائی، تبریز: حاج محمدباقر کتابچی حقیقت. اسلامیه.

اصفهانی، ابوالفرج، (١٣٨٠). مقاتل الطالبین. سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

اصفهانی، ابوالفرج، (١٩٧١). اخبار الدوله العباسیه. مصحح عبدالعزیز الدوری و عبدالجبارالمطلبی، بیروت: دارالطلیعه للطباعه و النشر.

اعلام الهدایه: الامام علی بن موسی(ع) «الرضا»، (١٤٢٢). مجمع جهانی اهل بیت.

(ع)

ترمانینی، عبدالسلام، (١٣٨٥). رویدادهای تاریخ اسلام. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.

تقوی، سیدرضا، (١٣٦٦). مجموعه آثار دومین کنگره جهانی حضرت رضا (ع). واقفیه و حضرت رضا (ع). مشهد: آستان قدس رضوی.

جباری، محمدرضا، (١٣٨٢). سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه (ع). چاپ دوم، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.

جعفری، سیدحسین محمد، (١٣٦٨). تشیع در مسیر تاریخ. مترجم سید محمدتقی آیت اللهی، چاپ پنجم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

جعفریان، رسول، (١٣٨٦). حیات سیاسی و فکری امامان شیعه (ع). قم: انصاریان.

جومرد، عبدالجبار، ( ١٩٦٣). داهیه العرب ابوجعفر منصور. بیروت.

حیدر، اسد، (١٤٠٣ق ). الامام صادق (ع) و المذاهب الاربعه. بیروت: منشورات دارالکتب العربی.

خسروی، موسی، (١٣٧٧). زندگانی امام موسی کاظم (ع). تهران: اسلامیه.

خضری، سیداحمدرضا، (١٣٧٨). تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه . تهران : سمت.

درخشه، جلال، سید محمدمهدی حسینی فائق، (١٣٩١). سیاست و حکومت در سیره امام رضا (ع). تهران: بنیاد

(ع)

بین المللی فرهنگی و هنری امام رضا.

دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، (١٣٦٤). اخبار الطوال. مترجم محمود مهدوی دامغانی، تهران: نی.

زیدان، جرجی ، (١٣٨٦ ). تاریخ تمدن اسلام. علی جواهرکلام، تهران: امیرکبیر.

شهرستانی، ابوالفتوح محمدبن عبدالکریم، (١٣٦٨). الملل و النحل. جلد١، قاهره.

صدوق، ابوجعفر محمدبن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، (١٣٧٨). عیون اخبارالرضا، تهران: جهان.

طباطبایی، سید محمدحسین ، (١٣٦٢). شیعه در اسلام. تهران: بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی.

طبرسی، (١٣٩٠). إعلام الوری بأعلام الهدی. تهران: اسلامیه

طبری، محمدبن جریر (١٣٧٥). تاریخ طبری. مترجم ابوالقاسم پاینده، جلد یازدهم، چاپ چهارم ، تهران: اساطیر.

طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، (١٣٤٨). اختیار معرفۀ الرجال (معروف به رجال کشی). مصحح حسن مصطفوی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی.

طوسی، محمدبن حسن، (١٤١٧ق ). کتاب الغیبۀ. چاپ دوم، قم: مؤسسه المعارف الاسلامیه.

عطاردی، عزیزالله، (١٤٠٦ق ). مسند الإمام الرضا (ع). مشهد: آستان قدس رضوی.

کریمیان، حسین، (١٣٦٤). سیره و قیام زیدبن علی. تهران: علمی و فرهنگی.

کوفی، ابن اعثم، (١٤٠٦). الفتوح. بیروت: دارالکتب العلمیه.

کلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق رازی، (١٣٦٢). الکافی. تهران: اسلامیه.

الله اکبری، محمد، (١٣٨١). عباسیان از بعثت تا خلافت. قم: بوستان کتاب.

اللیثی، سمیره مختار، (١٣٨٧). مبارزات شیعیان در دوره نخست خلافت عباسی. مترجم سیدکاظم طباطبایی، مشهد: آستان قدس رضوی.

مجلسی، محمدباقر، (١٤٠٣ق ). بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار(ع). بیروت: داراحیاء التراث العربی.

محدث اربلی، علی بن عیسی اربلی، (١٣٨١ق ). کشف الغمۀ فی معرفۀ الأئمۀ. تبریز: بنی هاشمی.

محدث عاملی، (١٤٠٩ق ). تفصیل وسائل الشیعۀ إلی تحصیل مسائل الشریعۀ. قم : آل البیت.

محقق الکاظمی، (١٣١٦). کشف القناع فی حجیه الاجماع. تهران: بی نا.

مرتضی عاملی، جعفر، (١٣٦٥ ). زندگانی سیاسی امام رضا (ع). بیجا: کنگره جهانی امام رضا.

(ع)

مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، (١٣٧٤ ). مروج الذهب. مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی مظفر، محمدحسین، (١٣٦٧). صفحاتی از زندگانی امام صادق (ع). سید ابراهیم علوی، : رسالت قلم.

معروف حسنی، هاشم، (١٣٧٦). عقیده الشیعه الامامیه. بیروت .

مفید، محمدبن محمدبن نعمان، (١٣٩٥). کمال الدین و تمام النعمۀ. تهران: اسلامیه.

مفید، محمدبن محمدبن نعمان، (١٤١٣ق الف ). الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد. تحقیق: مؤسسه آل البیت (ع) لاحیاء التراث ، الطبعه الاولی، قم: المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید.

مفید، محمدبن محمدبن نعمان، (١٤١٣ق ب ). الفصول المختاره. قم: کنگره شیخ مفید.

مدرسی، مطهر بن طاهر، (١٣٧٤). البدا و التاریخ. مترجم محمدرضا شفیعی کدکنی، هران : آگاه .

ولایتی، علی اکبر، (١٣٦٦). مجموعه آثار دومین کنگره جهانی حضرت رضا (ع). جلد دوم. مشهد: کنگره جهانی  حضرت رضا.

هولت، پی. ام. لمبتون، برنارد ان. ک. س، لوییس، (١٣٨٧). تاریخ اسلام کمبریج ، مترجم تیمور قادری، جلد اول، ، تهران: مهتاب .

پی نوشت ها

[1] در نوشتار حاضر در این مورد به طور مفصل بحث و دیدگاه های مختلف بررسی میشود.

[2] شیعه، کسانی هستند که علی (ع) را به وجه خاص همراهی کردند و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت جلی یا خفی معتقدند و بر این باورند که پیشوایی، از او و خاندانش خارج نمیشود و اگر بیرون رود در نتیجۀ ستمی است که دیگران روا داشته اند یا به موجب تقیه ای است که خود پیشه ساخته اند (شهرستانی، ١٣٦٨، ج ١: ١٤٦).

[3] امویان تعصب زیادی نسبت به عرب به خرج می دادند و غیرعرب را از هر جهت پست و زبون می داشتند و با مردمی (غیرعرب ) که تحت استیلای آنان بودند به سختی و بدی رفتار می کردند و حتی آنانی که مسلمان می شدند از گزند ایشان در امان نبودند. ستم و تبعیض علیه موالی تا جایی پیش رفت که گفتند: «نماز را نمی شکند جز خری، سگی یا یکی از موالی » (١٣٦٥: ٢٠).

[4] انحراف های مذهبی، غفلت و بی خبری مردم نسبت به امور دینی در این دوران به حدی بود که انس بن مالک در توصیف زمان خود می گوید از آنچه در زمان رسول خدا(ص ) بود چیزی به چشم نمی خورد (محدث عاملی، ١٤٠٩ق، ج ١: ٥٧) و در برخی منابع دیگر نیز آمده که در این دوران مردم حتی کیفیت اقامۀ نماز و گزاردن حج را نمی دانستند (محقق الکاظمی، ١٣١٦: ٥٦).

[5] پس از واقعۀ کربلا، شیعیان به دو دسته تقسیم شدند، گروهی اندک، به امامت امام سجاد (ع) معتقد بودند (جعفری، ١٣٦٨: ٢٨٣ و٢٨٦) و گروه دیگری که شمار آنان تقریبا اکثریت شیعیان را دربر میگرفت به محمدبن حنفیه (فرزند حضرت علی (ع)) متمایل شدند و در پی این بودند که وی قیام کند و انتقام بنی هاشم را از امویان بستاند (طوسی، ١٣٤٨: ١٢٣)

[6] البته در کنار قیام های علویان، شورش های خوارج (به خصوص در زمان مروان )، شورش های غیردینی و نیز اعتراض گروه های مختلفی از مسلمانان به عملکرد نادرست و بیاعتنایی خلفای اموی به اصول اسلام، زمینه را برای گسترش اعتراض ها فراهم کرده بود.

[7] از بررسی موارد کاربرد این شعار و لفظ «الرضا » چنین بر می آید که مقصود از آن در عرف اهل آن زمان «منتخب »، «برگزیده » و «کسی که مورد قبول اکثریت مردم یا اهل حل و عقد او را انتخاب کرده و پسندیده باشند » بوده و «الرضا من آل محمد (ص )» به معنی کسی است که دارای دو ویژگی باشد: منتخب و از خاندان پیامبر(ص ) (الله اکبری، ١٣٨١: ١٠٧).

[8] در مورد محوریت خاندان پیامبر(ص ) باید گفت که عباسیان در ابتدای خلافتشان و در زمانی که هنوز جایگاهشان تثبیت نشده بود همچنان از نام علویان استفاده می کردند، اما پس از آنکه پایه های حکومت خود را مستحکم کردند به طور جدی به مقابله و سرکوب آنان پرداختند . به عنوان نمونه سفاح در خطبۀ آغاز خلافتش از فضل خاندان پیامبر(ص ) سخن آورد و از غصب خلافت توسط امویان و ظلم به اهل بیت پیامبر (ص ) یاد کرد؛ اما پس از به قدرت رسیدن بر اساس این سخن منصور، فعالیت های خود را سامان دادند که «هر کس در کار خلافت با ما رقابت کند با او به زبان شمشیر سخن کنیم » (ابراهیم حسن ، ١٣٧٣، ج ٢: ٥٦ ).

[9] در یک نگاه کلی ، دورة خلافت عباسیان به دو بخش تقسیم می شود که شواهد تاریخی از تفاوت های آشکاری میان این دو بخش حکایت دارد. دورة نخستین که «عصر طلایی عباسیان » خوانده شده ، از آغاز پیدایش دولت عباسی (١٣٢هجری ) تا مرگ مأمون (٢١٨هجری ) ادامه می یابد. در این دوره، دولت عباسیان از حیث حکومتی و کشوری به انتهای درجۀ عظمت رسید. دورة دوم که روزگار انحطاط و تنزل به شمار می آید، از خلافت معتصم (٢١٨هجری ) آغاز می شود و با سقوط بغداد به دست مغول پایان می یابد (زیدان، ١٣٨٦: ٢٣٩).

[10] به نظر میرسد بیعت آنان در این مقطع بر این اساس صورت گرفت که اگر علویان به قدرت رسیدند آنها بتوانند حقی برای خود مطالبه کنند و در ظاهر خود را جزئی از علویان نشان دهند، تا ضمن استفاده از محبوبیت علویان در میان عامۀ مردم، تشکیلات و دعوت خود را نیز مخفی نگاه دارند.

[11] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به این منابع مراجعه کنید: (جومرد، ١٩٦٣م: ٤٧؛ اصفهانی، ١٩٧١م: ١٨٨-١٨٥؛ ابراهیم حسن ، ١٣٧٣، ج ٢: ٣٠؛ (الله اکبری، ١٣٨١: ٨٩؛ دینوری، ١٣٦٤: ٣٧٥).

[12] در سال ٩٩ عمربن عبدالعزیز قدرت را به دست گرفت و تلاش کرد از رنج و ستم هایی که بر علویان وارد میشود جلوگیری کند. در زمان وی، فرصتی برای علویان پدید آمد تا به اوضاع خود سر و سامان بخشند. در این میان، عباسیان هم با زیرکی از فرصت به وجود آمده نهایت استفاده را برده و تشکیلات مخفیانه و منسجمی را تشکیل دادند. دعوت در این مرحله، عمدتا متکی به دستورها و مدیریت محمدبن علی بود و در عین اینکه سازمان و دعوت خود را سر وسامان میداد از ظرفیت نیروهای رقیب هم به خوبی استفاده کرد.

[13] مرحلۀ مبارزة نظامی سبب آشکار شدن تشکیلات عباسیان گشت و این مرحله با نام ابومسلم، پیوندی ناگسستنی دارد. ابومسلم در موضوع دعوت به جایی رسید که هیچ یک از یاران او نرسیده بودند و کارش همراه با دوستی و محبت استوار واز بلند منزلت ترین مردم در نظر شیعه شد، آن چنان که به او سوگند میخوردند و سوگند خود را نمیشکستند و همواره بدون اینکه خسته شوند دربارة او سخن میگفتند (دینوری، ١٣٦٤: ٣٨٥).

[14] در بین سال های ١٠٠ تا ١٣٢ که علویان علیه امویان فعالیت میکردند، عباسیان بر اساس برنامه های تعیین شده، از حرکت ها و قیام های شیعیان دوری میجستند و نیز آنها را از فعالیت های خود آگاه نمیکردند (اصفهانی، ١٩٧١م: ٢٠٠). به عنوان مثال در قیام زید و یحییبن زید عباسیان از یاری آنان منع شدند (همان: ٢٣١ و ٢٤٢).

[15] به عنوان نمونه : قتل عبدالله بن معاویه به دست ابومسلم (اصفهانی، ١٣٨٠: ١٩١)، قتل و سرکوب قیام «شریک بن شیخ الفهری» به دست ابومسلم (مقدسی، ١٣٧٤، ج ٢: ٩٤٨).

[16] البته از وجه دیگری میتوان این طور تقسیم بندی کرد که پس از قیام زید وبه خصوص با روی کار آمدن عباسیان، بنیالحسن از بنیالحسین جدا شدند وبه بهانۀ زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از بنیالحسن به نام محمدبن عبدالله (نفس زکیه ) را وجهه همت خود قرار دادند. اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز دور خود جمع کردند که عنوان زیدیه بر آنان اطلاق شد (به گفتۀ برخی، اساسا مؤسس و پایه گذار حقیقی مذهب زیدیه ، عبدالله بن حسن و پسرانش بودند).

[17] در زمان خلافت سفاح، از آنجاییکه حکومت در پی تثبیت جایگاه خود و مبارزه با بقایای حکومت اموی بود، صلاح ندانستند به طور جدی با رقبای علوی (نظیر نفس زکیه ) برخورد کنند (اصفهانی، ١٣٨٠: ٢٦٥).

[18] عباسیان، پیش از رسیدن به قدرت با محمد نفس زکیه بیعت کرده بودند؛ خاندان عبدالله بن حسن، نفس زکیه را «مهدی موعود » میدانستند و این باور در اقبال عمومی به سمت وی تأثیر بسزایی داشت. بر همین اساس عباسیان آنان را به عنوان یکی از رقبا و حتی دشمنان اصلی میپنداشتند. در این مورد نظرهای مخالفی هم وجود دارد (کریمیان، ١٣٦٤: ٨٥) و برخی معتقدند عبدالله محض و سایر اهل بیت (ع)، او انکار داشتند که نفس زکیه مهدی موعود است و میگفتند مهدی موعود غیر از اوست.

[19] نقل شده که امام (ع)، فرزندان عبدالله را از قیام منع فرموده بودند و حتی ایشان در آغاز قیام نفس زکیه از مدینه خارج شدند و پس از کشته شدن وی به مدینه رجعت کردند (اربلی، ١٣٨١ق، ج ٢: ٣٧٩).

[20] محمدبن عبدالله بن حسن معروف به نفس زکیه

[21] منصور پس از قیام محمد و ابراهیم، اوضاع را بر علویان بسیار دشوارتر کرد و علاوه بر علویان هر کس را که به نوعی با اینها همکاری نموده بود (از جملۀ آنها عباده بن عوام و ابوحنیفه ) سخت مجازات کرد (اصفهان، ١٣٨٠: ٣١٧).

[22] منصور به بهانۀ مقابله با محمد و ابراهیم (فرزندان عبدالله بن حسن ) علویان را به قتل می رساند و به بدترین وضع با خاندان عبدالله بن حسن برخورد کرد. در مورد جزئیات فجایعی که بر سر این خاندان به دست منصور آمد به این منابع مراجعه کنید: (طبر، ١٣٧٥: ٤٨٦١-٤٧٦٨؛ اصفهان، ١٣٨٠: ٢٤٠ -٢٢٨ ).

[23] جزئیات سخنان امام (ع) با منصور در این منبع آمده است: (اصفهان، ١٣٨٠: ٣٤٦-٣٤٣).

[24] البته در این شرایط اجتماعی که به گفتۀ شیخ مفید «و هم استحلوا دماء المسلمین و سفکوها» (١٤١٣الف: ٢٨٥ ) بدیهی است که امام بسیاری از اقدام هایشان را مخفی نگاه دارند یا در پوشش تقیه عمل کنند.

[25] برای آگاهی بیشتر در این زمینه به این منبع مراجعه کنید: (جباری، ١٣٨٢).

[26] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به این منبع مراجعه کنید. در این منبع به تفصیل برخوردهای منصور با امام صادق (ع) آمده است (مظفر،)

[27] برای اطلاع بیشتر در این زمینه به منبع ذیل مراجعه کنید: (طوسی، ١٤١٧: ٣٤٧).

[28] عباسیان با شناختی که از بنی هاشم و شیعیان داشتند، ارتباط امامان (ع) را با شیعیان به دقت تحت نظر داشتند.

[29] به نظر می رسد لفظ «معتدل » در منبع یادشده فقط از حیث مقایسه بیان شده زیرا به اذعان اکثر منابع موثق، ائمه (ع) همواره تحت فشار و در سخت ترین شرایط به سر می بردند.

[30] حسین بن علی بن حسن (مثلث ) بن حسن (مثنی ) بن حسن بن علی بن ابیطالب .

[31] در این منابع درباره قیام و شهادت حسین آمده است: (مسعودی، ١٣٧٤، ج ٢: ٣٣٢؛ ابن اثیر، ١٣٧١، ج ١٦: ٤٥- ٣٧؛ ابن طباطبا، ١٣٦٠: ٢٦١- ٢٦٠).

[32] «لم یکن لنا بعد الطّف مصرع أعظم من فخ » در برخی از منابع این قول به امام جواد(ع) منتسب شده است. برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به این منبع مراجعه کنید: (مجلسی، (١٣٧٧). ترجمۀ بحارالانوار، زندگانی امام موسی کاظم (ع)، موسی خسروی، تهران: اسلامیه. جلد ٤٨. متن اصلی صفحه: ١٤٦. ترجمه: ١٦٥. حکیمی، ١٣٨٠، ج ٥: ٢١٤).

[33] سرزمین فخ در نزدیکی مکه (ورودی شمالی ) و در چهار کیلومتری مسجدالحرام قرار دارد.

[34] امام دو بار در زندان هارون محبوس شدند: بار نخست در بصره و در زندان عیسی بن جعفر، استاندار بصره (عموی هارون ) (کلینی ، ١٣٦٢، ج ١: ٤٧٦ ). بار دوم در زندان سندی بن شاهک (در بغداد) که در آنجا به شهادت می رسند (مجلسی، بی تا، ج ٤٨: ٢٢٣).

[35] این ماجرا از قول «یحیی بن خالد برمکی » و «عیسی بن جعفر » نقل شده است.

[36] لازم به تذکر و توجه است که اعلام امامت امام رضا (ع) در سال ١٨٧ صورت گرفت و اهمیت این مقطع زمانی از این جهت است که در همین سال خاندان برمکیان مورد غضب هارون قرار گرفتند و پس از برکتاری آنان است که شاهد ضعف و اختلال در ساختار خلافت عباسی هستیم. البته روشن است که اصحاب خاص و یاران نزدیک امام کاظم (ع) پیش از شهادت ایشان از این امر (امامت امام رضا (ع)) آگاهی داشتند و منظور از اعلام امامت، به طور عمومی است.

[37] کتب صاحب الخبر إلی هارون بذلک قال قد أمنا جانبه » (همان، ج ٤٩: ١١٤؛ صدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ٢٠٥).

[38] قیام ادریس نفوذ عباسیان را در شمال آفریقا تهدید میکرد.

[39] ادریس بن عبدالله بن حسن، برادر دیگر نفس زکیه (ادریس بن عبدالله از علویانی بود که از پیکار فخ جان سالم به در بردند).

[40] شیعه در لغت به معنای پیروان و انصار است. این واژه که از «مشاع » و «متابعت » گرفته شده است، بر همۀ صیغه ها با لفظی یکسان به کار میرود و معنای لغوی و اختصاصی آن، بر پیروان و طرف داران امامت حضرت علی (ع) و فرزندان ایشان دلالت دارد. این مفهوم از واژه شیعه، وضعیتی یافته که وقتی اسم شیعه به طور مطلق به کار میرود، همین معنا به ذهن متبادر میشود (معروف حسنی، ١٣٧٦: ٩).

[41] نظیر: علوی، امامی، حسینیه، اثنیعشری، جعفری. در عرف رجال نویسان شیعه، تنها بر شیعیان ١٢ امامی عنوان شیعه اطلاق میشود و در زبان فقها گاهی از آنان به عنوان «اصحابنا » یا «اصحابنا الامامیه » تعبیر می شود.

[42] آراء و اعتقاد واقفیه نسبت به امام کاظم (ع) مختلف است و در میان آنها اینکه آیا حضرت زنده است یا خیر، به آسمان رفته یا در زمین، از دیده ها پنهان گشته، او را کشته اند یا خود از دنیا رفته مسائلی است که در تاریخ فکری و اعتقادی این گروه وجود دارد ولی آنچه که از نظر کلی می توان در مورد واقفیه بیان کرد این است که همۀ آنان بر این عقیده وحدت نظر دارند که امام کاظم (ع)، امام قائم است و پس از او امامی وجود ندارد ( تقوی، ١٣٦٦: ١٩٢).

[43] برخی، دلایل دیگری برای شکل گیری این فرقه آورده اند، نظیر حدیثی از امام صادق (ع) «أن من ولدی القائم أو» «أن موسی(ع) هو القائم »، «فرزندان من یکی قائم است » (مجلسی، بیتا، ج ٤٨: ٢٧٢)، که البته به نظر میرسد دنیادوستی و طمع ورزی آنان عامل بسیار مؤثری بود.

[44] برای مطالعۀ بیشتر در زمینۀ عقاید واقفیه و رد آنان به این منابع مراجعه کنید: (مجلسی، بیتا، ج ٤٨: ٢٥٠ به بعد؛ مفید، ١٤١٣ق ب: ٣١٥ -٣١٣؛ همان، ١٣٩٥ق: : ٤٠ – ٣٧).

[45] برخی از اصحاب که دچار گمراهی شده بودند پس از مدتی از اعتقاد انحرافی دست کشیده و به امامت امام رضا (ع) ایمان آوردند. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به این منبع مراجعه کنید: (مجلسی، بیتا، ج ٤٨: ٢٥٧).

[46] «ای زید قول پست های مردم کوفه مغرورت کرد که گفتند فاطمه رحم خود را نگاهداشت و خدا آتش را بر ذریۀ او حرام گردانید؟ این شأن مخصوص حسن و حسین (ع) است اگر تو این طور میبینی که خدا را معصیت کنی و داخل بهشت شوی و موسی بن جعفر(ع) اطاعت خدا کند و به بهشت داخل شود پس تو در نزد خدا گرامی‏تر از موسی‏ بن جعفر(ع) خواهی بود یعنی او به سبب عبادت به آن مرتبه رسیده و تو بدون سبب، پس تو گرامی‏تر خواهی بود. به خدا قسم که احدی به غیر از اطاعت به پاداش نیکو که در نزد خداست مفتخر نشود و تو می‏پنداری که به سبب معصیتی به اجر آخرت میرسی پس گمان تو بد است، زید عرض کرد: من برادر تو و پسر پدر تو هستم. حضرت رضا (ع) فرمود در وقتی که خدا را اطاعت کنی برادر من خواهی بود همانا نوح (ع) گفت: پروردگارا پسر من کنعان از اهل من بود و تو فرموده بودی که اهل تو را نجات دهم و او هلاک شد و حال اینکه وعده تو راست است و تو بهترین حکم کنندگانی. حق تعالی فرمود: ای نوح به درستی که از اهل تو نبود یعنی از اهل دین نبود بلکه او صاحب کرداری ناشایست بود پس خدای تعالی به سبب معصیت، او را از اهل نوح بیرون کرد.» این کلام امام (ع) را از آن جهت به طور کامل نقل کردیم که این باور در میان عامه و حتی برخی محبان اهل بیت (ع) وجود داشت و حضرت به صراحت با آن مخالفت نمودند و موضعشان را اعلام فرمودند.

[47] محمد بن جعفر را از ائمۀ زیدیه خوانده اند.

[48] نقل شده در میان قیام کنندگان خاندان پیامبر(ص ) او نخستین کسی است که خود را امیرالمؤمنین نامید (مسعودی، ١٣٧٤، ج ٢: ٤٤٠).

[49] «و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می شود آتش، شما را فرا گیرد. »

[50] بنابراین، در اینکه برخی رهبران قیام های شیعی افرادی مؤمن، متقی، فاضل، ظلم ستیز و دارای نیات اصلاح طلبانه بودند و از این جهت مورد تأیید ائمه (ع) بودند، شک و تردیدی نیست ؛ اما این یک سوی مسئله است و دلیل نمی شود سوی دیگر مسئله، یعنی قیام و رهبری آنان در آن برهه از زمان، مورد تأیید امام زمان نیز باشد، چنان که روایت های مطرح شده در این باب هم، همه ناظر به سوی مسئلۀ اول است.

[51] برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به این منبع مراجعه کنید: (محدث عاملی، ١٤٠٩ق، ج ١٥: ٥٤).

[52] حرکت ابن طباطبا (عطاردی، ١٤٠٦ق: ٥٠؛ ابن اثیر، ١٣٧١، ج ١٦: ٢٥٣-٢٤٨)، قیام زید بن موسی (برادر امام رضا (ع))، قیام محمد بن جعفر معروف به دیباج (پسر امام صادق (ع))؛ برای آگاهی بیشتر از این قیام ها به این منبع مراجعه کنید: (مسعودی، ١٣٧٤، ج ٢: ٤٥٠-٤٣٩).

[53] برای آگاهی بیشتر بنگرید به: (مجلسی، بی تا، ج ٤٩: ٢١٦؛ صدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ٢٣٣؛ عطاردی، ١٤٠٦ق، ج ١: ١٧٦؛ مفید، ١٤١٣ق الف، ج ٢: ٢١٢ ).

[54] در همان کتاب ، این حدیث نیز در این مورد نقل شده است: «بنشینید در خانه های خود، هر وقت دیدید ما دور مردی گرد آمده ایم با سلاح به سوی ما بشتابید. »

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان