برترین ها - ایمان عبدلی: به علاقهی شخصی اگر باشد طبیعتا از کیهان و جلایی پور نخواهیم نوشت و گاه محدودیت سوژه ها فضای نوشتن را جبری می کند.
حمیدرضا جلایی پور یا (منتقد هفته)
«سه روز قبل از اربعین شاهد بودم هشتاد در صد امکانات فرودگاه امام خمینی در خدمت زائران امام حسین (ع) قرار گرفته بود. در صورتی که معمولا امکانات این فرودگاه اصلی ایران در طول سال در اختیار طبقه متوسط ( روبهبالا) و طبقه بالا است. اقشاری را پیش از پروازشان در فرودگاه دیدم که بهترین امکان مدرنی را که ممکن است در طول زندگی از آن استفاده کنند همان ماشین مدرن بنز حمل جنازه بهشت زهرا است. ولی حالا با بهترین هواپیما یا اتوبوس وی ای پی به کربلا میروند» - حمید رضا جلایی پور
جلایی پور از انقلابی ترین های دهه شصت است. جلایی پور و هم نسل هایش مثل: ابراهیم اصغرزاده و حتی سعید حجاریان و اکبر گنجی، از نسلی هستند که به موازات بالا و پایین های انقلاب و دگردیسیهایش دچار تحول شدند و در دهه هفتاد و از میانه آن از پُست های اجرایی بُریده و روزنامه نگاری و فکرسازی را پیشه کردند. آن ها جایگاه شان را تغییر دادند اما همان روحیات قبلی را هم حفظ کردند، روحیاتی آمیخته به تجربه گرایی و تحول و چرخش که شاید در جایگاه یک مدیر یا یک روزنامه نگار پذیرفته باشد، اما برای یک تئوریسین پذیرفتنی نیست. در چنین جایگاهی افراد باید بعدترها را ببینند، آسیب ها را شناسایی کنند و با شکلی از پیشگویی جامعه را برای پذیرش تحولات و رصد دقیق تر جریانات آماده کنند، خصیصه هایی که به نظر جلایی پور با خودش ندارد.
همین کمبودها باعث می شود وقتی که او می خواهد در مورد راهپیمایی اربعین چیزی بنویسد به ظرف زمان و مکان بی توجه است و انگار در خلا و فارغ می نویسد. انگار که نسل او هنوز همان سهل انگاری های دوران مدیریت و روزنامه نگاری را با خودشان در این موقعیت جدید هم همراه دارند، چه بسی اگر تبعات اشتباهات مدیریتی دامنهی یک استان را می گیرد و تبعات اشتباهات روزنامه نگاری به اندازهی خوانندگان همان روزنامه است، اما تبعات سخن پراکنی از جایگاه یک تئوریسین، وسیع و دامنه دار خواهد بود.
این که راهپیمایی اربعین دچار تفاوت ماهوی نسبت به سال های گذشته شده که اظهر من الشمس است، اما هر چه که باشد فروکاست یک امر جمعی آمیخته با آسمان، خطای استراتژیکی است. حداقل در این برهه. یعنی جلایی پور وقتی در مورد اربعین این گونه می نویسد، بیشتر از هر چیز باید به کشش افکار عمومی توجه کند که تا چه اندازه تحمل پذیرش این مدل از موضع گیری ها را دارند؟ اساسا وقتی در مورد مسائلی مناقشه برانگیز نوشته می شود، شاید بیشتر باید حواسمان باشد که جریان مقابل تا چه اندازه می تواند از ظرفیت وقت نشناسی استفاده کند.
همهی این ها فعل و انفعالات در نهایت مدل فکری نسلی از فکرسازان امروز وطنی را نشانمان می دهد. آن هایی که دائما تجربه می کنند و این تکرر آزمون و خطا در موقعیت های مختلف همیشه از آن ها افراد درجه دویی ساخته! به عبارتی این اشتباهات ما را یاد تندروی های همین نسل در موقعیت های ویژهی قبلی می اندازد؛ روزگاری رد شدن از رئیس دولت اصلاحات، روزگاری کسب تجربه در جایگاه فرمانداری و وزارت خانه ها و امروز هم کسب تجربه در جایگاه روشنفکر! غافل از این که روشنفکر به قیمت آزمون و خطا روشنگری نمی کند.
کیهان یا (توقیف هفته)
توقیف دو روزه کیهان که خب خیلی خبرساز شد و حتما در جریانش قرار گرفته اید که به چه دلیل توقیف شد و واکنش ها چه بود. مساله ی کیهان این است که روح سردبیر آن به شدت و به درستی بر روزنامه سیطره دارد و هر بار که اسم این روزنامه ی باسابقه می آید انگار که با استعاره ای از یک تفکر روبه رو شده ایم؛ تفکر شریعتمداری و داستان از همین جا پیچیده تر می شود؛ نقد کیهان دائما به پای کسی نوشته می شود که به شدت سمپات است و هر اظهار نظر از او می تواند کل فضای فکری جامعه را دچار تامل کند.
در این داستان نکاتی هست.
نکته ی اول این که اتفاقا مساله کیهان و روح غالب سردبیر آن اتفاق مبارکی است و این برگ برنده ی کیهان است که یک سردبیر پر قدرت دارد. در قحطی خوانش مقاله ها، مقالات کیهان خوانده می شود و انصافا حتی اصلاحاتی ها نمی توانند قید این روزنامه را بزنند. کیهان و شریعتمداری به اندازه ای از هماهنگی رسیده اند که شاید این تنها روزنامه ای باشد که مردم اسم سردبیر آن را می دانند. فکرش را بکنید که دیگر روزنامه ها هم همین اندازه سردبیر پای کاری داشتند، چقدر روزنامه ها هویت می گرفت و خون داشتند.
نکته ی دوم این که در مورد نهادهای امنیت ساز فرهنگی عجالتا فرهنگ سازی به اندازه ای نداشته ایم. این همان نکته ای است که چند سال قبل تر فرزاد حسنی در سطحی دیگر در مقابل سردار رادان گفته بود که گاها مردم با دیدن نیروهای انتظامی به جای احساس امنیت، احساس ترس می کنند. حالا این قصه بی شباهت به آن ماجرا نیست. برخی از مردم توقیف روزنامه ها را اقدامی در جهت منافع ملی قلمداد نمی کنند، گاها آن را به پای انسداد و فضای احیانا نه چندان باز رسانه ها می گذارند و مادامی که این اطمینان در مردم ایجاد نشود که افرادی مسئول و دلسوز در جهت تثبیت امنیت اقداماتی این چنینی را اجرایی می کنند، این ظرف فکری، توقیف شده را مظلوم و محق جلوه می دهد و با چنین استعداد فکری در جامعه، دیگرانی می توانند از هر توقیفی، هجمه بسازند در جهت مظلوم نمایی.
نکته سوم اما در نقد کیهان است و عطف می دهم به انتقادات بعضا درست کیهان نسبت به رسانه های اصلاح طلب که گاها آن ها را متهم می کند که در پرداخت به موضوعاتی نظیر حصر افراط می کنند. کیهان به درستی می نویسد که حصر دغدغهی عمدهی مردم نیست و رسانه ها باید از درد مردم بنویسند. نقد کیهان به شرق و اعتماد و.. وارد است، اما انصافا این حواشی مورد نظر کیهان هم دغدغه ی مردم نیست و احتمالا برای آن ها مسائل روزمرهی اقتصادی در اولویت است. گاه گمان می رود که شاید اصلاحاتی ها و اصولی ها هر دو یک اشتباه را در دو فرم مجزا تکرار می کنند؛ آن هم دوری از دغدغه های اصیل مردم یا همان خوانندگان احتمالی شان است.
حریری یا (نخست وزیر هفته)
از اوضاع خاورمیانه نوشتن دشوارترین کارهاست. نخ هر ماجرایی را که می گیری کلافش گرههای بسیار دارد، اتفاقات مختلف به شکل تودر تویی به هم وصل است و ما انگار هیچ تسلطی بر اوضاع نداریم.
استعفای ناگهانی سعد حریری و اعلام آن از خاک عربستان تکانهی جدید به خاورمیانه بود. عربستانی که در دوران اوباما دوران احتضار را از سر می گذراند، حالا با آمدن ترامپ حال خوش تری دارد و باز سودایی شده، جنگ عربستان در سه جبهه یمن، سوریه و عراق با مخالفان آل سعود سنگین و طاقت فرسا شده، حالا اما با گشودن جبهه ای جدید احتمالا خاندان آل سعود در پی تضعیف مخالفانش هستند، ظاهرا هم انتخاب درستی داشته اند؛ لبنان.
کشوری که عروس نامیده اند و البته که عروس خوشبختی نبوده! خاکی مملو از قومیت های مختلف که همیشه مستعد استقلال طلبی های گوناگون بوده و اصلا استعداد پاره پاره شدن دارد. دست بالای حزب الله و شیعیان پس از روزگار استیلای فرانسوی ها، عربستان را در این روزها به این هوس انداخته که اولا جنگ فرسایشی شده عراق، یمن و سوریه را به خاکی جدید بکشاند، دوما با تکیه بر پول های نفتی وزن سُنی ها را در لبنان بالا ببرد، در واقع یک تیر و دو نشان. سعد حریری هم تا این جای کار نشان داده پای کار است و همراه و همگام آل سعود آمده و از آن طرف هم همراهی نسبی ترامپ و آمریکا هم چراغ سبزی است که عربستان در این برهه به آن نیاز دارد.
در واقع محمد بن سلمان از پس اصلاحات وسیع و یهویی که در داخل کشورش راه انداخته برای اثبات خودش به چیزهای بیشتری نیاز دارد. او هر چقدر که موفق شده زن ها و جوانان و روشنفکرها را با اعطای حق رانندگی و خوانندگی زنان و اصلاحات این مدلی راضی کند، باید همزمان جایگاه بیشتری در میان سران مذهبی و طیف های مختلف سیاسی کسب کند. برگ برنده و کلید ماجرا این است که آن ها را به وسیله قدرت نمایی در خاورمیانه متقاعد کند. هر چقدر که دست عربستان در تحولات خارمیانه بالاتر برود، شانس محمد بن سلمان برای کسب یک سلطنت مقتدرانه بلند مدت تر بالاتر خواهد رفت. به هر حال عربستان سال هاست در جبهه های مختلف ضعیف و ضعیف تر شده و بدتر آن که نه تنها نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه متهم به حمایت از تروریسم هم شده. در نقطه مقابل اما حزب الله و حامیانش وجود دارند که در فرمی دمکراتیک و اصولی توانسته اند منویات خودشان را به کشوری مثل لبنان غالب کنند. سرسودایی محمد بن سلمان و نسیم موافق ترامپ سرنوشت لبنان را دست آویز قرار داده، تا این که خدای خاورمیانه چه خواهد؟
زلزله زدگان یا (مصیبت هفته)
این روزها خودم را کنترل می کنم که قبل از باز شدن عکس و ویدئوهای کانال های خبری از روی هر تصویر درد آوری بگذرم و چششم نخورد به غم کرمانشاه. نه که بی رحم باشم و یا از غم آن ها فارغ باشم، اما خب همین وسواس در پرهیز و ندیدن، خودش از غم وسیع تری می آید. انگار کسی می خواهد برایتان حکایتی و قصه ای تکراری را تعریف کند و شما حوصله نکنید آن قصهی تکراری را بشنوید. گرچه که گفتند تحمل یک قصه ی تکراری آدم را جنتلمن نشان می دهد اما از شما چه پنهان قصهی ویرانی و زلزله و مصیبت عقل محاسبه گر را از کار انداخته، هر چقدر هم که پرهیز می کنم و تلاش می کنم نمی شود که نمی شود، اصلا ترسِ غم از خودِ غم بدتر است، ترس هر چیزی از خودِ آن چیز بدتر است.
ویرانی ترس های زیادی به جان همه مان می اندازد. با خودمان فکر می کنیم اگر این مرگ فقط برای همسایه نماند، چه؟ همذات پنداری به بالاترین سطح خودش می رسد؛ هر تصویر خاصیت این همانی دارد، اگر ما جای آن ها بودیم؟ به یکباره همه چیز از دست می رود. زندگی شکلی از قمار می شود و ناگهان همه چیز را باخته ای! ترس این روزها روی آسمان شهر پرواز می کند. پیمانکار و کاسب و فلان مقام مسئول هر کدام اندازهی خودش و مسئولیت هایی که برداشته و برنداشته می ترسد. اصلا ترس از میزان تعلقات می آید. تعلقات می تواند بستگان و پدر و مادر باشد، می تواند خانه و اتومبیل باشد و می تواند تصمیماتی باشد که گرفته ایم و نگرفته ایم، ترس های ما به تصمیماتی که گرفته ایم هم وصل است.
گفتم که ترس هر چیز از خود آن بدتر است. ترس کارهای نکرده، مثلا پدری که به اندازه پدری نکرده و بعد از گذر سال ها شاید میوه زندگی اش را تر و تازه نبیند، حالا ترسی دارد که از زحمت قبول مسئولیت در زمان مقتضی اش بدتر است. مثلا رئیس فلان تعاونی که بعد از زلزله دچار ترس می شود و این حس از پذیرش مسئولیتی که قبل تر نپذیرفته سهمگین تر است، قطعا.
فلان مقام و مسئولی که شُل جنبیده و منافع کوتاه مدتش را به منافع بلند مدت یک مردم ترجیح داده در واقع ترسیده و از خودش مطمئن نبوده، شاید در کوتاه مدت پولی به جیب زده یا فکرهایی را فریب داده و حتی محبوبیت هم خریده اما در گذر زمان حسی به جانش می افتد که باور بفرمائید موذی و خانمان برانداز است. نمی دانم شاید زلزله تقدیرگرا تر کرده، اما دنیا دار مکافات است. بنشینید و ببینید چگونه اوج و فرود های کائنات آدم ها را می تواند به آنی خار یا سرفراز کند. ویرانی و زلزله و این غم سهمگین البته که جای حساب پس دادن هم هست، اصلا این گرته ای از روز قیامت و صحرای محشر است، حساب پس دادن ها را سیاسی کاری تلقی نکنیم! آنان که چنین در خانه های مردم بی مهری کردند اتفاقا همین روزها باید در تنگنا قرار بگیرند این حساب پس دادن ها مثل خود زلزله یک تقدیر است.
برای ارتباط بیشتر با ما به آدرس اینستاگرام eman.abdoli مراجعه کنید.