آموزش در ایران اگرچه سنتی دیرپا و عمدتا برخاسته از علوم دینی بود، اما بسیاری سرآغاز آموزش به شیوه نوین را در اصلاحات امیرکبیر و تاسیس دارالفنون جستوجو میکنند. نهادی که همواره از یکسو بهعنوان بخشی از ورود مدرنیته و از طرف دیگر به مثابه آغازین تلاشها در خودکفایی آموزشی به شیوه جدید از آن یاد میشود. در ستایش و اهمیت این نهاد سخنها بسیار گفتهاند اما بازخوانی انتقادی نگاه به این گامهای نخستین شاید بیش از هر زمان دیگر ضرورت جامعه امروز ایران برای درک اختلالها و کژکارکردهای امروز باشد.
دکتر علیرضا ملایی توانی عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در نشستی که روز سهشنبه مورخ 23 آبان از سوی پژوهشکده تاریخ اسلام با همکاری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، با پرداختن به دارالفنون کوشید اختلالهای کارکردی این نهاد را از یکسو و مزایا و خدمات آن را از سوی دیگر نشان دهد. آنچه در ادامه میآید بخش نخست سخنان دکتر ملایی توانی در رابطه با دلایل عدم موفقیت دارالفنون در ساختار نظام آموزشی ایران است.
اختلال در آموزش سنتی
بازخوانی نقادانه اندیشه تاسیس دارالفنون و عملکرد آن موضوعی است که قصد پرداختن به آن را دارم و البته بنا ندارم به روند تاریخی تاسیس دارالفنون بپردازم، بلکه یک پرسش تاریخی-فلسفی طرح میکنم تا ببینیم ما چگونه با دارالفنون مواجه شدیم و در مرحله بعد عملکرد آن را ارزیابی خواهم کرد. ما باید به این امر توجه کنیم که چرا به تاسیس دارالفنون همت گماشتیم.
یعنی چه اختلالی در نظام فکری، اداری، سیاسی و آموزشی ما بود که ما را به تاسیس یک نظام آموزشی مدرن از سنخ آموزش عالی برانگیخت. برخی این نهاد را دبیرستان نامیدهاند و شماری دانشگاه میدانند. بازه سنی دانشآموختگان دارالفنون از 14 تا 16 سال بود و تقریبا میتوان آن را یک کالج نامید، البته بخشی از ماموریتهای دبیرستان نیز در آن اعمال میشد.
در هر حال تردیدی نیست که اندیشه تاسیس آن به یک رشته اختلالهایی برمیگردد که در ساختار سیاسی، اجرایی و اداری کشور بهویژه بعد از برخورد با مدرنیته غربی در جنگهای ایران و روسیه کشور با آن مواجه شد و نخبگان ایرانی دریافتند که برای برونرفت از این وضعیت باید به اصلاحات روی بیاورند. از این زمان اندیشه اصلاحات در ایران شکل میگیرد که دو جهت به هم پیوسته دارد، یکی اصلاحات آموزشی است و دیگری اصلاحات نظامی که این دو در پارهای موارد همراستا با یکدیگر عمل میکنند و گاهی نیز در تضاد با هم هستند.
بحث ما درحال حاضر معطوف به اصلاحات آموزشی است و مساله این است که ما چگونه باید دانش مدرن را از غرب اخذ کرده و آن را وارد ایران کنیم. پیش از این ما دو راه را طی کرده بودیم. یکی از استفاده از مستشاران غربی است که بهویژه در حوزه نظامی رخ میدهد. هیات ژنرال گاردن نخستین مجموعه نظامی ایران را شکل میدهند و بعد اعزام دانشجو به اروپا.
دارالفنون راه سومی را به روی ما گشود و آن این بود که ما بهجای اعزام دانشجو به غرب با هزینه کمتر تعداد بیشتری را در رشتههای مختلف تربیت کنیم، به علاوه از مشکلات پدید آمده در غرب برای دانشجویان جلوگیری میشد. این تجربهای بود که امیرکبیر در سفرهایی که خود به روسیه و عثمانی داشت، به دست آورده بود و همچنین تجربیات و گزارشهای سفیران و دانشجویانی که به غرب فرستاده شده بودند نیز این نتیجهگیری را پدید آورد.
آنان مدارس نظامی، فنی و آموزشی غرب را به ایران معرفی کردند و یکی از راههای مهم پیشرفت و نوسازی روسیه را در همین مدارس جستوجو میکردند. هدف از تاسیس دارالفنون براساس همان چیزی که در روزنامه وقایعالاتفاقیه میآید، تعلیم و تعلم علوم صنایع نوین بود و چون قرار بود بسیاری از فنون در اینجا آموزش داده شود، آن را دارالفنون نامیدند.
تردیدی نیست که دارالفنون یک نهاد آموزشی مدرن بود و از متن تمدن غرب برخاسته بود و برای فهم آن ناگزیر بودیم که تمدن غرب را بفهمیم. هدف گردانندگان دارالفنون و طراحان و سیاستگذاران آن این بود که به انتقال دانش از اروپا به ایران کمک کنیم، بتوانیم نسلی از دانشآموختگان را در صنایع، حرف و فنون مختلف تربیت کنیم و قادر باشیم جایگاه شایستهای در علوم و فنونی که به ایران وارد میشود داشته باشیم اما سوال این است که آیا به لحاظ امکان تاریخی ما میتوانستیم در آن شرایط با دارالفنون در تولید دانش گامی برداریم و بتوانیم حرفی برای گفتن در علوم جدید داشته باشیم و حتی بتوانیم دانشهای جدید را به ایران انتقال دهیم؟ من از این منظر پاسخم به این پرسش منفی است که بعدا بیشتر به آن خواهم پرداخت.
ناهماهنگی با دنیای جدید
اگر ما بخواهیم دارالفنون را بهعنوان یک نهاد اجتماعی و آموزشی مدرن بفهمیم ناگزیر هستیم که تمدن جدید غرب و مدرنیته را بفهمیم. چون این نهاد مدرن در متن آن تمدن معنا میدهد و از جا کندن و انتقال آن به یک فضای سنتی نمیتواند دستاوردهای لازم و مورد انتظاری که طراحان، سیاستمداران و برنامهریزان این نهاد داشتند را محقق کند.
فهم مدرنیته به تعبیر گیدنز نیازمند فهم انسانگرایی مدرنیته، روح اصلاحات مذهبی، روح روشنگری، روح علم جدید، روح عقل جدید و روح آزادی است. طبیعتا ما در چنین جایگاهی نبودیم که بتوانیم به این فضا دست پیدا کنیم. چون محصول این مجموعهای از تغییرات در نگاه انسان به انسان و تغییر نگاه به عالم هستی و جامعه است که مبانی هستیشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی و جهانشناسی تحول یافتهای را طلب میکند که در ایران رخ نداد.
وقتی ما از دانش جدید سخن میگوییم و انتقال آن را به ایران انتظار داریم به این معنا است که علوم جدید باید پیامآور تکنولوژی مدرن در ایران باشد. علوم جدید برخلاف علوم سنتی که در ایران بود و بر علوم و معارف مذهبی تاکید میکرد، اساسا یک علوم زمینی بود و بر تجربه، شناخت و آزمایش تاکید میکرد. نه همچون الهیات که جهان را مقدس میشمرد و علوم الهی را در اولویت و مرکز قرار میداد و بقیه علوم را در حاشیه میآورد.
بنابراین در منظر علم جدید هیچ خط قرمزی وجود نداشت. هر چیزی مشروط به اینکه در دایره شناخت علمی قرار بگیرد، قابل کنکاش بود و به همین دلیل زمانیکه علم جدید رشد میکند، ما شاهد راز زدایی از جهان هستیم. جنبههای جادویی و مقدس آن برکنار میشود و شناخت علمی، ملموس و قابل حصول در درون تکنولوژیهای جدید، نظریات و قوانین جدید امکان مییابد.
زمانیکه از این منظر نگاه کنیم، میبینیم که در ایران متاسفانه ما هیچ نسبتی در آستانه تاسیس دارالفنون با جهان جدید نداشتیم. ما حتی از تحولات بزرگی که در جهان رخ داد، هیچ شناختی نداشتیم. طبیعتا وقتی روح جهان جدید را درک نکردیم، نمیتوانستیم آموزش را بهعنوان یکی از مهمترین رکنهای جهان جدید درک کنیم و هر نوع تلاش برای درونی کردن و انتقال آن به ایران طبیعتا محکوم به شکست بود.
زمانیکه خاطرات معلمان دارالفنون، بهویژه دکتر پولاک را میخوانیم، میتوانیم تا حدودی به این وضعیت پیببریم. پولاک مینویسد: «ایرانیان در مراحل بسیار ابتدایی بودند و شناخت آنان از جغرافیا فوقالعاده سطحی و تحت تاثیر تعلیمات منسوخ بطلمیوسی بود. زمین مسطح تصور میشد که دورتا دور آن را دریا پوشانده، هیچ کتابخانه عمومی وجود نداشت و سطح سواد باسوادان بسیار ناچیز بود و....» طبیعتا ما در چنین شرایطی نمیتوانستیم ابعاد گوناگون تمدن جدید و مدرنیته غربی را درک کنیم و آنچه از آن درمییافتیم به لحاظ معرفتی حالت کاریکاتوری داشت.
دریافت ناقص
دومین دلیلی که قصد دارم در مورد قابل دستیابی نبودن اهداف دارالفنون به آن اشاره کنم؛ آن است که ما نه کلیت تمدن غرب را درک کردیم و نه حتی کلیت نظام آموزشی را دریافتیم. ما تنها بخشی از یک نظام آموزشی را وارد ایران کردیم، نه حتی همه اجزای آموزش مدرن را و آن همان مقطعی بود که قبلا به آن اشاره کردم یعنی اواخر دبیرستان و اوایل آموزش عالی بود. درحالیکه اگر قرار است در مسیر آموزش مدرن قرار بگیریم باید حلقه آن را کامل کنیم. این کار در ابتدا انجام نشد و پس از چند دهه در دوره مظفرالدینشاه و صدارت امینالدوله بود که به ضعفهای دارالفنون یعنی فقدان نهادهای آموزشی پیشادارالفنون پی میبرند.
در اینجا برای نخستینبار بحث اولویت و اهمیت تحصیلات رایگان و فراگیر بهعنوان رمز پیشرفت کشور مطرح میشود. انجمن معارف شکل میگیرد و انبوهی از مدارس و کتابخانهها پدید میآیند. اگر ما بار دیگر به تجربه دارالفنون بازگردیم، این پرسش مطرح میشود که چرا گردانندگان دارالفنون نمیاندیشند کدام محصل با کدام بستر و مبانی آموزشی باید وارد دارالفنون شود؟ آیا کسی که در ساختار مکتبخانهای سنتی پیشین ما تربیت شده و برآمده بود، این قابلیت را داشت که در معرض آموزشهای مدرن قرار بگیرد؟ تجربه بعدی نشان میدهد که این افراد چنین قابلیتی را نداشتند و با دشواریهای بزرگی مواجه شدند.
فقدان پژوهش در دارالفنون
نکته دیگر آن بود که دارالفنون صرفا به فعالیتهای آموزشی معطوف بود، در حالیکه هرگونه پیشرفت علمی نیازمند آن است که یک نهاد پژوهشی نیز در کنار آن باشد. نه در درون دارالفنون و نه در بیرون از آن بهعنوان یک حلقه مکمل چنین نهادی وجود نداشت و شماری از نهادهای محدودی که وجود داشت، چندان به روز و قابل بهرهبرداری نبودند. به این ترتیب ما در همان سطح نخست ورود دانش باقی ماندیم و دارالفنون قادر نبود ما را به تولید دانش جدید برساند، چون الزامات و مقتضیات آن وجود نداشت.
نه این و نه آن
علت چهارم ناکامی دارالفنون این بود که این نهاد نه برآمده از تجربه تاریخی آموزشهای سنتی در ایران بود و نه دقیقا برگرفته از آموزشهای مدرن جدید محسوب میشد. ما یک سنت آموزشی مانند حوزههای علمیه و مکتبخانه داشتیم و به تجربه غربی که نگاه کنیم، دانشگاههای جدید از درون همین موسسات الهیاتی بیرون میآید و در امتداد آن قرار میگیرد، اما در ایران در کنار آن نهادها، بیرون از آن، مستقل و متمایز از آنها پدید آمدند و به همین دلیل این دو، دو راه متمایز را طی کردند که یکدیگر را تکمیل نمیکرد، بلکه در تعارض با هم بود و این تعارض در متن تاریخ و فرهنگ ما تداوم پیدا کرده است. دارالفنون اساسا بر علوم عرفی و سکولار تاکید داشت، درحالیکه در نهادهای سنتی ما علوم با رویکرد الهیاتی و لاهوتی آموزش داده میشد و این یک گسست عمیق در تاریخ آموزش ما بود که در گذر زمان نیز تداوم پیدا کرد.
نصرت قوچانی از دانشآموختگان دارالفنون که بعدها پزشک شد، در خاطرات خود مینویسد: «زمانیکه به دارالفنون وارد شدم، گمان میکردم انبوهی از دانشها و اندوختهها در وجود من هست که بهکار من میآید و من را نسبت به همکلاسیهای خود در وضعیت بهتری قرار میدهد، چون ریاضی قدیم خوانده بودم، اما بهزودی دریافتم که باید از تمام این دانشهای پیشین چشم بپوشم، چون آنها نه تنها بهکار من نمیآید بلکه مزاحم من هم بودند.
چون نوع مطالعه، شیوه آموزش و مباحث مطروحه اساسا از آنچه در دارالفنون تدریس میشد، بسیار متفاوت بود.» غیر از ریاضی در هیات و نجوم نیز همین بحث مطرح بود اما در فیزیک، شیمی و پزشکی که ما دست چندانی نداشتیم و باید از ابتدا شروع میکردیم، شرایط به مراتب بهتر بود. در این شرایط قوچانی میگوید: «اگر کسی میخواهد وارد نظام آموزشی مدرن شود، بهتر است که سراغ علوم سنتی نرود چون تجربه ثابت کرده، نیمی از آنچه تاکنون خواندهام بر مبنای خیال محض استوار بود و نیم دیگر را میتوانستید به زحمت با دانش جدید انطباق دهید که کار بسیار دشواری بود.»
عدم تنوع علوم
پنجمین دلیل ناکامی دارالفنون در دستیابی به اهداف آن بود که دارالفنون روی یکسری رشتههای خاصی تمرکز داشت. البته در ابتدا تصور بر آن بود که ما انبوهی از دانشها را به ایران وارد کنیم اما در عمل 7 شعبه بیشتر نبود. درحالیکه در یک نهاد علمی مدرن دانشهای مختلفی باید در کنار هم قرار بگیرند و یکدیگر را تکمیل کنند و دستاوردهای آنها همافزایانه باشد. از دیگر دلایل ناکامی دارالفنون این بود که هیچ گفتوگوی علمی انتقادی درباره اهداف و مقاصد و مبانی دارالفنون بین بنیانگذاران آن و در مجموع نخبگان آن دوره شکل نگرفت تا کارویژهها و افق این نهاد ترسیم شود. صرفا آرزوهایی کلان طراحی شد که طبیعتا تحقق نیافت.
حرکت در مسیر قدرت
نکته بعدی آن که تاسیس دانشگاه در غرب برآمده از شرایط، دگرگونیهای تاریخی، معرفتی و بینشی بود که در درون تمدن جدید رخ داد و دانشگاه در یک فرآیند تاریخی-طبیعی متولد شد، اما در دارالفنون حقیقتا اینگونه نبود و این نهاد برآمده از اقتضائات، شرایط درونی و نیازهای ما نبود و دانشهای ما در آن وضعیت اصلا نمیتوانستند به آن مرحله برسند، چراکه آنچه در غرب پدید آمد محصول دگرگونیهای عمیق در مبانی معرفتشناسی، هستیشناسی، انسانشناسی و... بود که ما هیچ تجربهای از آنها نداشتیم و به این ترتیب ما شاهد هستیم که نیازمندیها و اقتضائات دستگاه قدرت همواره بر دارالفنون سایه میافکند و عالمان و دانشآموختگان این نهاد چارهای ندارند مگر حرکت در این مسیر و تحت هدایت نهاد قدرت. توجه به این نکته ضروری است که دانشگاه زمانی رشد میکند که ما شاهد یک آزادی آکادمیک باشیم و بیطرفی علمی داشته باشیم. این امر در تاریخ غرب تا مراحلی طی شد، ولی در ایران چنین چیزی به سبب اقتضائات سیاسی و شرایط تاریخ ما متفاوت بود.
عدم ارتباط با بازار کار
نکته آخر در این رابطه آن است که دانشآموختگان دارالفنون برخلاف آکادمیهای غربی نمیتوانستند شغلی متناسب با تخصص خود پیدا کنند. یعنی جامعه ما به دلیل شرایط تاریخی که در آن قرار داشت، ظرفیت و توانی نداشت که بتواند این دانشآموختگان را جذب کند و از تخصص و مهارت آنها بهره بگیرد. یکی از نمونههای آن که همه دانشآموختگان دارالفنون به آن اشاره میکنند، علم نجوم است که ما در ایران نه موسسه فضایی داشتیم و نه زیرساختهای مرتبط با این دانش را در اختیار داشتیم.