گامی در راه تشکیل امت واحده

امروز علی رغم تفرقه افکنی های وهّابیت، و به برکت انقلاب اسلامی ایران و بیداری اسلامی جهان اسلام فرصت مناسبی پیدا شده، می توان باب مذاکره و تعامل و گفت وگو و مناظرات صمیمانه ای میان علماء فریقین باز کرد. چنین برنامه ها دو فایده دارد:

امروز علی رغم تفرقه افکنی های وهّابیت، و به برکت انقلاب اسلامی ایران و بیداری اسلامی جهان اسلام فرصت مناسبی پیدا شده، می توان باب مذاکره و تعامل و گفت وگو و مناظرات صمیمانه ای میان علماء فریقین باز کرد. چنین برنامه ها دو فایده دارد:

یکی این که بسیاری از سوء تفاهم ها و بدبینی هایی که به خاطر دوری از یکدیگر پدید آمده، رفع می شود.

دیگری این که نقدهای عقلی و منطقی و مستند جایگزین تعصبات و برداشت های غلطی می شود که فضای ذهن اشخاص را اشغال کرده و در برخوردها و معاشرت ها اثر گذاشته است و متأسفانه مشکلات ما از این جهت کم نیست و شواهد آن بسیار است.

در این راستا نگارنده، گفت و گوهایی را با علمای اهل سنت انجام داده است که تقدیم خوانندگان ارجمند می گردد.

روزی در یکی از مساجد مکه از امام جماعتی که تنها نشسته بود اجازه خواستم که سؤالی مطرح کنم. او از جای برخاست و چند قدم فاصله گرفت و نشست. سپس سه بار گفت: خانَ الأمین! خان الأمین! خان الأمین! شاید حقیقتاً باور کرده بود که شیعیان بعد از سلام نماز با تکان دادن دست ها اعلام می کنند که جبرئیل امین خیانت کرده و وحی را که حق امیرالمؤمنین بوده برای پیغمبر اکرم برده است.

در مسجد دیگری از مساجد مکه، امام جماعت می گفت: شما چرا در حرم نبوی به پیامبر متوسل می شوید؟ المیتُ کالحَجَر! او نمی شنود و نمی بیند! گفتم: شما در حرم نبوی سلام می دهید؟ گفت: من همه جا سلام می دهم. گفتم: شما به این دیوار سلام می دهید؟ گفت: نه! گفتم: چرا؟ گفت: برای این که نمی فهمد و نمی شنود. گفتم: پس سلام به دیوار دادن لغو است. گفت: آری! گفتم: پس سلام به پیامبر دادن هم به قول شما لغو است و چون با دخالت پلیس، آن برنامه ناتمام ماند روز بعد فرصتی پیدا شد و بحث ادامه پیدا کرد و به یاری حق به نتایج مطلوب و خداپسندانه ای منتهی شد. [1]

هم چنین امام جماعتی در مدینه می گفت: شما در دین خدا بدعت گذاشته اید! گفتم: چرا؟ گفت: برای این که در نماز سر بر مهر سجده می کنید و در صلوات، آل پیامبر را اضافه می کنید حال آن که خدا فرموده است: »صلّوا عَلَیهِ» و نفرموده است: صَلّوا عَلَیهِ و آلِهِ.

در مسأله مهر توضیح دادم که این یک مسأله فرعی فقهی است. همان طوری که در میان مذاهب شما اختلافات فقهی وجود دارد ما نیز به حکم ادلّۀ معتبری که در دست داریم، با شما اختلافاتی داریم. اگر این بدعت باشد، اختلافات شما هم بدعت است.

در مسأله صلوات، آیه «و لَنَبْلُوَنَّکم بِشَی ءٍ مِنَ الخَوفِ و الجوعِ ... »[2] را خواندم که خدای متعال، صابران را بشارت داده است. سپس پرسیدم: آیا اهل بیت، مصیبت دیده اند؟ گفت: بسیار! پرسیدم: صبر کرده اند؟ گفت: عالی! گفتم: خدا می فرماید: «اُولَئِکَ عَلَیهِم صَلَوَاتٌ مِن رَّبِّهِم[3]» در این صورت خدا بر آن ها صلوات می فرستد. ما کیستیم که بر آن ها صلوات نفرستیم یا بفرستیم؟! او که مرد منصفی بود، دست بر سینه گذاشت و تعظیم کرد و سه بار گفت: أحسنت!

اکنون وقت آن است که علمای اسلام با سعه صدر و به دور از تعصب و اجتناب از به کار بردن سلاح تکفیر و تفسیق، باب تعامل و گفت وگو را بگشایند و از تعصبات و سوءتفاهم ها بکاهند و روز به روز، راه وحدت را هموارتر کنند و عوامل کثرت را ضعیف بلکه ریشه کن سازیم.

ما امروز گفت وگوی ادیان داریم و توانسته ایم از این رهگذر با سران دیگر ادیان -به ویژه دین مسیحیت-، به تفاهم هایی برسیم. هرچند که قرآن سوزی جاهلان یا زورگوهای مسیحی، راه تفاهم و تبادل نظر و گفت وگوی صمیمانه را سد می کند. ولی این سیاست گفت و گو باید به جد و بدون وقفه دنبال شود. چه مانعی دارد که مرکز تقریب ادیان هم داشته باشیم و با تکیه بر مشترکات، در راه کاهش اختلافات تلاش کنیم؟

ما امروز مرکز تقریب مذاهب داریم که پایه گذار آن دو مرجع بزرگ شیعی و سنی -مرحوم آیةاللَّه العظمی بروجردی و شیخ محمود شلتوت - بودند. و بحمداللَّه این شجره طیبه در جمهوری اسلامی به بار و بر نشسته و برای امت بزرگ اسلامی ثمرات ارجمندی داشته است.

چه مانعی دارد که گفت وگوی مذاهب نیز داشته باشیم و پیشوایان مذاهب، در نشست ها و گفت وگوهای صمیمانه و بدون دخالت عوام، در راه تفاهم و کاهش اختلافات تا سر حد امکان بکوشند، و صد البته که این؛ نیازمند سعه صدر و بردباری و حوصله و عنایت تام بر آیه شریفه: «و جادِلْهم بِالَّتی هِی أحْسَنُ» است. اگر یکدیگر را تحمل کنیم و به نقادی و نقدپذیری روی آوریم و با سلاح استکباری تکفیر و تفسیق به جان یکدیگر نیفتیم، می توانیم در راه تحکیم و تقویت وحدت، گام های بسیار مؤثری برداریم.

هنگامی که امام راحل -قدس سره- دستور دادند که کاروان های حج نباید در هتل ها نماز جماعت برگزار کنند و همه باید در نمازهای جماعت و جمعه مکه شرکت کنند، بسیاری از تبلیغات ضد شیعی وهابیت را خنثی کردند و حقیقتاً در برابر این دشمنان خدا و بشریت که ما را تکفیر می‏کردند و به ما انگ شرک می زدند، سرافراز شدیم.

متأسفانه برخی به عمد و علم یا از روی جهل می گویند: مراد از وحدت، عقب نشینی شما شیعیان از اعتقادات مذهبی است و به همین جهت در برخی از کلاس ها معترض می شوند که چرا درباره امامت و عصمت امام بحث می کنید؟! غافل از این که وحدت به معنای عقب نشینی از اعتقادات نیست، بلکه به این معنی است که با تکیه بر مشترکات دینی و مصالح سیاسی و اجتماعی، هم سنگر باشیم و جنگ مسلمان با مسلمان –هم‏چون دوره عثمانی ها و صفویان- راه نیندازیم و اقتدار امت را با بهانه های پوچ نشکنیم.

جنگ مسلمان با مسلمان -متأسفانه- کم سابقه نیست. جمَلیان برای اولین بار آتش افروز جنگ مسلمان با مسلمان شدند. از آن پس نوبت به عمرو عاص و معاویه رسید. پس از آن خوارج تهی مغز نهروان به این پدیده شوم دامن زدند. جنگ بنی عباس و بنی امیه هم جنگ مسلمان با مسلمان بود و ثمره آن حاکمیت خلفایی بود که دست کمی از خلفای اموی در ظلم و جنایت نداشتند. سلاطین عثمانی و صفویه نیز آتش افروز جنگ مسلمان با مسلمان شدند. بعید است که مقصر اصلی سلاطین صفویه باشند، چراکه نفوذ علما و مراجع بزرگ شیعه در سلطنت صفویان مانع جنگ افروزی ایشان به بهانه اختلاف مذهبی می شد. یکی از علل رنجش محقّق کرَکی از شاه صفوی و بازگشت او به نجف اشرف این بود که وی در فتح هرات عده ای از علمای اهل سنت را در هرات به قتل رسانید. محقق پس از مرگ شاه مزبور به دعوت شاه جدید به ایران آمد و با عزمی راسخ به رتق و فتق امور و اعمال ولایت فقیه پرداخت.

در جنگ تحمیلی هشت ساله هم شاهد جنگ مسلمان با مسلمان، بلکه شیعه با شیعه بودیم. صدام به تحریک دولت های غربی و منطقه ای و حمایت آن ها این جنگ را به راه انداخت و خسارت های بسیاری به عراق و ایران و به دو ملت مسلمانی که اکثریت قاطع آن ها از شیعیانند، وارد کرد.

رسالت تقریب و گفت وگو همین است که نه تنها چنین جنگ هایی اتفاق نیفتد، بلکه می توانیم در این بهار امیدآفرین اسلامی همه و همه در راه حاکمیت بخشیدن مردم سالاری اسلامی گام برداریم و بر ویرانه های استبداد، کاخ پرشکوه دموکراسی -آن هم نه به مدل غربی - بلکه به مدل اسلامی بر سر پای آوریم. تجربه انقلاب اسلامی ایران برای همه ملت های مسلمان، هم درس؛ و هم الگوست.

بحث تقریب و گفت وگو بی سابقه نیست. سید مرتضی در این راه تلاش کرده است. در دولت عثمانی شیعیان اجازه یافتند که همچون پیروان مذاهب اربعه در مسجدالحرام اقامه جماعت کنند، ولی بر اثر تحریکات و سم پاشی ها تحقق نیافت. نقل شده است که متعصبان و معاندان چنان بازار تکفیر و تفسیق را رونق بخشیدند که نماز جماعت شیعیان در مسجدالحرام به تعطیلی انجامید، ولی مذاهب اربعه تا زمان تشکیل دولت وهابیان نماز جماعت خود را برگزار می کردند. از آن پس، همه جماعت ها تعطیل شد و به تشکیل جماعت وهابی انحصار یافت.

امروز گفت وگوی مذاهب به دور از تعصب و جمود ضرورت دارد. چنان که اشاره شد، گفت وگوها سابقه دارد. این گفت وگوها بدون دخالت عوام -که معمولاً گرفتار تعصب خشک می باشند- صورت می گرفت. قاضی عبدالجبار همدانی معتزلی و ابواسحاق اسفراینی اشعری در مجلس صاحب بن عبّاد، با یکدیگر به گونه ای گفت وگو کردند که عوام الناس متوجه نشدند که آن ها چه می گویند.

قاضی معتزلی پرچم دار مکتب تفویض و ابواسحاق اشعری پرچم دار مکتب جبر بود. قاضی به او گفت: سبحان مَن تَنَزَّهَ عَنِ الفَحشاء. کنایه از این که شما اشعریانِ جبری مسلک همه کارها -حتی فحشا و منکرات- را فعل خدا می دانید حال آن که او از ارتکاب فحشا و اعمال زشت منزه است. ابوسحاق در جواب او گفت: «سُبحَانَ مَن لَا یَجرِی فِی مُلکِهِ إِلّا مَا یَشَاءُ». کنایه از این که شما معتزلیانِ معتقدِ به تفویض، انسان ها را فاعل مستقلی می شمارید که خارج از قلمرو ملک و مشیت خدای متعال افعالی را انجام می دهند و این شرک در فاعلیت و خالقیت است.

حارث همدانی بر امام علی علیه السلام وارد شد و از این که اصحاب بر درِ خانه جمع شده و به گفت وگو و مناظره پرداخته اند، شِکوه کرد. حضرت پرسید: چه می‏گویند؟ پاسخ داد: در باره تو، سه خلیفه پیشین به گفت وگو پرداخته اند. برخی به افراط گراییده و برخی به تفریط و برخی به حیرت افتاده اند. حضرت او را آرام کرد و فرمود: «خَیرُ شیعَتی النمَطُ الأوْسطُ»[4] کنایه از این که افراط و تفریط نامطلوب و میانه روی مطلوب است و شیعه باید نمط میانه باشد و از تندروی و کندروی بپرهیزد.

هشام بن حکم، شاگرد امام صادق علیه السلام قهرمان مناظره و گفت وگو بود. امام صادق علیه السلام به او فرمود: با عمرو بن عبید چه کردی؟ عمرو بن عبید از سران معتزله بصره بود. هشام عرض کرد: در حضور شما شرم می کنم که بگویم: چه کردم؟ ولی به دستور حضرت عرض کرد: به جامع بصره رفتم جمع کثیری اطراف عمرو بن عبید گرد آمده، و سخنانش را استماع می کردند. من هم بر دو زانو نشستم و گفتم: مردی غریبم. سؤالی دارم. اجازه می دهید سؤال کنم؟ او اجازه داد. پرسیدم: آیا چشم داری؟ گفت: پسرم، این چه سؤالی است؟ گفتم: سؤال من چنین است. گفت: پسرم، سؤال کن؛ هرچند سؤالت احمقانه باشد! گفتم: جوابم بده. گفت: سؤال کن. گفتم: چشم داری؟ گفت، آری. گفتم: با چشمت چه می بینی؟ گفت: رنگ ها و اشخاص را. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با بینی چه کار می کنی؟. گفت: می بویم. گفتم: دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: با دهانت چه می کنی؟ گفت: مزه ها را تشخیص می دهم. گفتم: زبان داری؟ گفت: آری. گفتم: با زبانت چه می کنی؟ گفت: تکلم می کنم. گفتم: گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با گوشت چه می کنی؟ گفت: صداها را می شنوم. گفتم: دست داری؟ گفت: آری. گفتم: با دستت چه می کنی؟ گفت: کارهایم را انجام می دهم و نرمی و زبری اشیاء را ادراک می کنم. گفتم: پا داری؟ گفت: آری. گفتم: با پایت چه می کنی؟ گفت: نقل مکان می کنم. گفتم: قلب داری[5]؟ گفت: آری. گفتم: با قلبت چه می کنی؟ گفت: تمییز می دهم. گفتم: آیا اعضاء و جوارح بدن از قلب بی نیازند؟ گفت: نه. گفتم: چرا بی نیاز نیستند؛ حال آن که این ها سالمند؟! گفت: فرزندم، این اعضاء هرگاه درباره بوییدنی ها و دیدنی ها و چشیدنی ها و شنیدنی ها و ملموس ها شک کنند، رجوع به قلب می کنند، تا شک زایل گردد و یقین پدید آید. گفتم: آیا خدا قلب را برای زایل کردن شک اعضاء و جوارح آفریده است؟ گفت: آری. گفتم: پس وجود قلب لازم است. اگر نباشد، یقینی برای اعضاء و جوارح پدید نمی آید. گفت: چنین است. گفتم: خدای متعال برای اعضاء و جوارح، امامی قرار داده که اشتباهاتشان را اصلاح کند، و شک هایشان را زایل سازد. آیا ممکن است این مردم را در شک و حیرت و اختلاف رها کند و امامی برای آن ها قرار ندهد که به اختلافات و شک و حیرت آن ها خاتمه دهد؛ ولی برای اعضاء و جوارح تو امامی بگمارد که حیرت و اختلاف آن ها را رفع کند؟! او سکوت کرد و چیزی نگفت. سپس رو به من کرد و گفت: تو هشامی؟! گفتم: نه. گفت: با او همنشین بوده ای؟ گفتم: نه. گفت: از کجا آمده ای؟ گفتم: از کوفه. گفت: خودت هستی. سپس مرا کنار خود نشانید، و تا من نشسته بودم، سخنی نگفت. امام صادق علیه السلام خوشحال شد، و پرسید: کی این ها را به تو یاد داده است؟ گفت: بر زبانم جاری شد. فرمود: «هذا وَ اللّهِ مکتُوبٌ فی صحُفِ ابراهیمَ وَ موُسی»[6]. به خدا این مطالب، در صحیفه های ابراهیم و موسی نگاشته شده است.

از این نمونه ها بسیار است. ابوجعفر مؤمن الطاق نیز قهرمان گفت و گو بود. ابوحنیفه به او گفت: اگر به رجعت اعتقاد داری، پولی به من قرض بده و در زمان رجعت، از من مطالبه کن. گفت: مشکلی نیست؛ ولی می ترسم تو در رجعت مسخ شده باشی[7].

ابوخالد کابلی می گوید: دیدم مؤمن الطاق در روضه نبوی نشسته و سرگرم گفت و گو و مناظره است. آهسته به او گفتم: امام صادق علیه السلام ما را از گفت وگو منع کرده است. پرسید: به وسیله تو به من پیغام داده است؟ گفتم: نه. به من دستور داده است که با کسی گفت و گو نکنم. گفت: برو و دستورش را اطاعت کن، من به محضر امام صادق علیه السلام شتافتم و داستان مؤمن الطاق و گفت و گویم را با او معروض داشتم. حضرت تبسم کرد و فرمود: «یا أَبا خالِدُ، إنَّ صاحِبَ الطاقَ یکلِّمُ النّاسَ فَیطیرُ وَ ینقُضُ، وَ أَنتَ إن قَصَوک لَن تَطیرَ»[8] ای اباخالد! مؤمن الطاق با مردم گفت وگو می کند و همچون مرغ، پرواز می کند و به نقض ایرادات می پردازد، و تو را اگر گرفتار کنند، هرگز پرواز نخواهی کرد».

امام صادق علیه السلام به او یاد می داد که چگونه مناظره و گفت وگو کند. [9]این سنت پسندیده در میان علماء هم ادامه داشته است. علماء شیعه و سنی در بسیاری از موارد، با هم گفت و گو، بلکه تعامل داشته اند.

 

نمونه های دیگر از تعاملات و گفتگوهای علمی میان دانشمندان شیعه و سنّی

امروز علی رغم تفرقه افکنی های وهّابیت، و به برکت انقلاب اسلامی ایران و بیداری اسلامی جهان اسلام فرصت مناسبی پیدا شده، می توان باب مذاکره و تعامل و گفت وگو و مناظرات صمیمانه ای میان علماء فریقین باز کرد. چنین برنامه ها دو فایده دارد: یکی این که بسیاری از سوء تفاهم ها و بدبینی هایی که به خاطر دوری از یکدیگر پدید آمده، رفع می شود. دیگری این که نقدهای عقلی و منطقی و مستند جایگزین تعصبات و برداشت های غلطی می شود که فضای ذهن اشخاص را اشغال کرده و در برخوردها و معاشرت ها اثر گذاشته است و متأسفانه مشکلات ما از این جهت کم نیست و شواهد آن بسیار است.

قوشچی شرح تجرید الاعتقاد خواجه نصیر طوسی را می نویسد و هرجا نظر مخالف دارد، به نقادی می پردازد. مرحوم فیض کاشانی کتاب عظیم «المحجّة البیضاء» را می نگارد و «اِحیاء العلوم» غزالی را تهذیب می کند.[10] «شرح الفیه ابن مالک» از جلال الدین سیوطی در علم نحو، از کتب درسی حوزه های علمیه شیعه است. کتاب «مطوّل» تفتازانی در علم معانی و بیان و بدیع نیز از کتب درسی ماست.

مرحوم آیة العظمی بروجردی در درس فقه، نخست نظریات علمای سنت را مطرح می کرد. تعامل او با شیخ محمود شلتوت سبب شد که دانشگاه «الازهر» تفسیر «مجمع البیان» را چاپ و نشر کند و در مسأله وقوع سه طلاق در مجلس واحد، مطابق فتوای شیعه فتوا دهد و آن سه طلاق را یک طلاق معرفی کند. سیره و شیوه درسی مرحوم استاد آیة اللَّه العظمی بروجردی بعداً توسط برخی از شاگردان نزدیکش توسعه یافت.

از نمونه های تعامل این است که «شیخ مفید» در بغداد نزد علمای سنی شاگردی می کرد. او نخست شاگرد ابوعبداللَّه جعل بود. سپس به حلقه درس ابو یاسر پیوست. ابو یاسر می دید از عهده وی برنمی آید، از این رو او را نزد علی بن عیسی رمّانی که از متکلمان بزرگ بود فرستاد. شیخ مفید در حلقه درس رمانی حاضر می شد. روزی یک بصری از وی پرسید: درباره خبر غدیر و داستان غار چه می گویی؟ رمانی گفت: داستان غار درایت و خبر غدیر روایت است. روایت با درایت معارضه نمی کند. بصری اهل مناظره نبود و پی کارش رفت. شیخ مفید به استادش گفت: من هم سؤالی دارم. گفت: بپرس! گفت: درباره کسی که با امام عادل بجنگد چه می گویی؟ رمانی گفت: کافر است. سپس تغییر نظر داد و گفت: فاسق است.

پرسید: در بارۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام چه می گویی؟

رمانی گفت: امام است.

پرسید: درباره طلحه و زبیر و حضور آن ها در جنگ جمل چه می گویی؟

رمانی گفت: آن ها توبه کردند.

شیخ مفید گفت: جنگ آن ها درایت و توبه آن ها روایت است.

رمانی گفت: هنگامی که به آن مرد بصری جواب دادم حاضر بودی؟

گفت: آری!

رمانی گفت: روایتی در مقابل روایتی. سؤالت وارد و موجّه است.

سپس پرسید: تو کیستی و نزد چه کسی درس خوانده ای؟

گفت: نزد ابوعبداللَّه جعل.

رمانی گفت: در جای خودت باش. سپس داخل منزل شد و در حالی که نامه ای در دست داشت بیرون آمد و نامه را به شیخ مفید داد و گفت: نزد استادت ببر.

شیخ مفید نامه را گرفت و برای ابو عبداللَّه برد. او نامه را گرفت و قرائت کرد و گفت: همه آن چه میان تو و او گذشته برای من نوشته و سفارش تو را به من کرده و تو را به لقب «مفید»، ملقّب کرده است.

ابن ادریس نیز در سرائر نقل کرده است که او در محفل درس قاضی عبدالجبار حضور یافت. مجلس او مملو از علماء فریقَین بود.

شیخ مفید از آن استاد اجازه خواست که سؤالی کند. او اجازه داد.

پرسید: درباره حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ، فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که درباره غدیر نقل شده، چه می گویی؟

قاضی گفت: صحیح و معتبر است.

مفید گفت: مقصود از مولا چیست؟

قاضی گفت: یعنی کسی که بر دیگران اولویّت دارد.

مفید گفت: پس چرا شیعه و سنی اختلاف دارند؟.

قاضی گفت: ای برادر، خلافت ابوبکر درایت و خبر غدیر، روایت است. عادل، روایت را با درایت برابر نمی داند.

مفید گفت: دربارۀ این که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: «حَربُکَ حَربی وَ سِلمُکَ سِلمی» چه می گویی؟

قاضی گفت: حدیثی است صحیح.

مفید گفت: دربارۀ اصحاب جمل چه می گویی؟

قاضی گفت: ای برادر، آن ها توبه کرده اند.

مفید گفت: جناب قاضی، جنگ آن ها درایت و توبه آن ها روایت است. شما مسلّم شمردید که روایت با درایت برابر نمی کند.

قاضی پرسید: تو کیستی؟.

مفید گفت: خدمت‏گذار شما، محمد بن محمد بن نعمان حارثی.

قاضی از جای خود برخاست و او را بر جای خود نشانید و گفت: حقّا که تو مفیدی!.

در این وقت، رنگ چهره علماء مجلس دگرگون شد. قاضی با مشاهده دگرگونی آن ها گفت: ای علماء بزرگوار! این مرد عالم مرا به زانوی عجز درآورد. اگر کسی می تواند، جوابش را بگوید، تا مفید برخیزد، و او بر جایش نشیند.

این داستان در شهر بغداد منتشر شد، تا این که خبر به گوش «عضدالدوله دیلمی»[11] رسید. وی قاصدی نزد مفید فرستاد، و او را احضار کرد و ماجرا را از او پرسید. مفید گزارش کامل آن جلسه را به اطلاعش رسانید. او بر مفید خلعتی پوشانید و به او اسبی بخشید و ماهانه ای برایش مقرر داشت[12]

اصولاً ائمه اطهار (علیهم السلام) صناعت مجادله -آن هم جدال احسن- را ترغیب و تشویق می کردند و اصحاب خود را برای مناظره و گفت وگو با پیروان ادیان و مذاهب پرورش می دادند و افراد ناتوان را -به جِدّ- از هرگونه مناظره و گفت و گویی برحذر می داشتند.

عبد الأعلی می گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: مردم مرا به خاطر مناظره و گفت و گو ملامت می کنند، و من همواره به آن می پردازم. حضرت فرمود: «أمّا مِثلُکَ مَن یَقَعُ ثُمَّ یَطِیرُ فنَعَم وَ أمَّا مَن یَقَعُ ثُمَّ لا یَطِیرُ فَلَا»[13]؛ شخصی مانند تو که مانند پرنده ای است که می افتد، آن گاه پرواز می کند، آری. و آن که می افتد، و نمی تواند پرواز کند، هرگز!

حضرت امام صادق علیه السلام به عبدالرحمان بن حجاج می فرمود: «یَا عَبدَالرّحمانِ، کَلِّم أَهلَ المَدینَةِ، فَإنّی أُحِبُّ أَن یری فی رِجالِ الشّیعَةِ مِثلُکَ»[14]؛ ای عبد الرحمان! با اهل مدینه گفت و گو کن، من دوست می دارم که در میان رجال شیعه چون تویی دیده شود.

میان ما و علماء منصف اهل سنت، حتی در زمینه مسائل خاص مذهبی، مسائلی مطرح است که نباید ما و آن ها را از هم دور سازد، و نباید باب مناظره و گفت وگو را سد نماید.

پی نوشت ها  

[1] ادامـه این بحث را در اواخر این نوشتار ملاحظه خواهید کرد.

[2] بـقره:155.

[3] بـقره:157.

[4] سفینةالبحار، ج 1، ص 140: حـرث.

[5] مـنظور از‌ قـلب، عقل است.

[6] سفینة البـحار، ج2، ص266 و 267، عمر.

[7] همان، ص100، طوق.

[8] همان.

[9] همان، ج1، ص333، حمد.

[10] البته فیض در مقدمه گفته است که غزالی در اواخر عمر بصیرت یافته و شیعه شده است. ا(لمحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج 1).

[11] وی معاصر شیخ مفید بود و همواره نامش را بعد از نام خلیفه عباسی ذکر می کردند. او از رجال و سلاطین شیعی بود و مرقد مطهر امام علی علیه السلام را تجدید بنا کرد. به سال 374 درگذشت و طبق وصیت خودش در روضه مبارکه علوی به خاک سپرده شد. (المحجّة البیضاء فی تهذیب الاحیاءج1، ص203).

[12] همان، ص390.

[13] همان، ص492

[14] همان.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر