ماهان شبکه ایرانیان

سیره پیامبر رحمت در مواجهه با حرمت‏شکنان و مرتدّان (۱)

  پیش درآمد   گفتار و رفتار رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، که از اوّلى سنّت گفتارى و از دوّمى سنّت کردارى تعبیر مى‏شود، براى همه پیروان آن حضرت حجّت است و بر اساس آموزه قرآنى ، آن حضرت اسوه و الگوى مؤمنان معرّفى شده‏اند

سیره پیامبر رحمت در مواجهه با حرمت‏شکنان و مرتدّان (1)

 

پیش درآمد
 

گفتار و رفتار رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، که از اوّلى سنّت گفتارى و از دوّمى سنّت کردارى تعبیر مى‏شود، براى همه پیروان آن حضرت حجّت است و بر اساس آموزه قرآنى ، آن حضرت اسوه و الگوى مؤمنان معرّفى شده‏اند. بنابراین، معرفت به این‏که آن پیامبر الهى در مواجهه به پدیده‏هاى گوناگون در جامعه اسلامى، چه واکنشى نشان مى‏داده ، از اهمیت فراوانى برخوردار است و از بایسته‏هاى تحقیق و پژوهش به شمار مى‏رود.
هر جامعه‏اى به خصوص جوامع دینى، داراى ارزش‏ها و مقدّساتى است که نزد مردم آن جامعه داراى حرمت است و شکستن قداست این ارزش‏ها «حرمت‏شکنى» محسوب مى‏گردد. پدیده‏هایى مانند «ارتداد» و بازگشت به آیین گذشته، استهزاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و دین اسلام و دشنام‏گویى به رهبرى امّت اسلامى و هجو آن وجود همام با سرودن اشعار، از جمله پدیده‏هایى است که از آن‏ها با عنوان «حرمت‏شکنى» یاد شده است. آنچه در این جستار مورد بررسى قرار مى‏گیرد موضوع یادشده، در عصر نبوى است؛ هدف پاسخ دادن به پرسمان‏هاى ذیل است: آیا در عصر نبوى، حرمت شکنى در شکل ارتداد از دین، استهزا و هجو پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و دشنام‏گویى به آن حضرت و تحقیر مسلمانان توسط افرادى صورت گرفته است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، سیره آن حضرت در برخورد با حرمت شکنان چگونه بوده است؟ و این سیره چه توجیه عقلى و منطقى مى‏تواند داشته باشد؟ پیامدهاى این حرکت حرمت‏شکنانه در جامعه چیست؟ انگیزه مرتدان و مستهزئان چه بوده است؟
با مراجعه به منابع اولیه تاریخ اسلام و از جمله قرآن کریم، معلوم مى‏گردد که چنین پدیده‏اى در عصر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وجود داشت و پیامبر رحمت در مواجهه با آن، شدیدا به مقابله برخاسته و مجازات سختى براى مرتدان و استهزاکنندگان در نظر مى‏گرفتند. این شیوه برخورد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و استثناى حرمت شکنان از قاعده رحمت، براى پیروان آن حضرت قابل توجه است.
قابل ذکر است که این بحث از موضوعات تاریخى است که کارکردهایى سیاسى و اجتماعى براى جوامع اسلامى دارد و از جمله مواردى است که تاریخ را به حال مى‏آورد.

درآمد
 

تعریف «ارتداد» و استهزاء
لغت‏شناسان «ارتداد» را به بازگشت از چیزى به غیر آن و نیز به بازگشت از اسلام به کفر و روى برگرداندن از آن تعریف کرده‏اند.(1) آیه شریفه «ولا تَرْتَدُّوا على أَدبارِکُم فَتَنقلبوا خاسرین» (مائده: 21) نیز بر همین معناى یادشده دلالت دارد.
فقیهان نیز در تعریف مرتدّ نوشته‏اند: «مرتد» کسى است که پس از اقرار به اسلام، دوباره کافر شود.(2) تصریح به بازگشت از اسلام، ارتداد آشکار و خدشه‏ناپذیر است؛ اما فقهاى اسلام موارد دیگرى را نیز موجب ارتداد دانسته‏اند؛ مانند این‏که کسى على‏رغم مسلمانى و عدم انکار حقّانیت اصل دین اسلام، مقدّسات و ضروریات دین را مورد تمسخر و اهانت قرار دهد و یا رسالت پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را تکذیب کند و یا از سر غرض‏ورزى، به اشکال و ایجاد شبهه در حقایق مسلّم دین بپردازد.(3) فقیه گرانقدر مرحوم محمدحسن نجفى در کتاب ارزشمند جواهرالکلام به معناى اخیر تصریح کرده است.(4)
«استهزاء» از واژه «هزو» به معناى چیزى را به شوخى و ریشخند و مسخره گرفتن است. این کار در صورتى که در مورد مقدّسات و ضروریات دین صورت‏پذیرد و لازمه آن انکار ضروریات باشد، از جمله مواردى است که منجر به ارتداد از دین خواهد شد و در صورتى که این کار از کسى در خصوص پیامبراسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سر بزند، تحت عنوان «سبّ النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله » قرار گرفته، جرم محسوب مى‏گردد.

حرمت شکنان عصر نبوى
 

موّرخان مسلمان نام کسانى که در عصر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دین اسلام بازگشته، مرتد شدند را ثبت و ضبط نموده‏اند. برخى از اینان به صراحت، از دین اسلام بازمى‏گشتند و برخى با استهزاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مسلمانان و سرودن اشعار هجوآمیز، دشمنى خود را با اسلام علنى مى‏کردند. در میان این افراد، کسانى وجود دارند که سابقه مسلمانى نداشتند و مرتد محسوب نمى‏شدند، اما جرمشان در هجو و سبّ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مسخره کردن او با سرودن اشعار هجوآمیز ثابت است.
در ذیل، ابتدا به معرفى «حرمت شکنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در برخورد با آنان ذکر شده است:
1. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح: وى از مسلمانان اولیه و از کاتبان وحى بود که همراه مهاجران مکّه به مدینه هجرت کرد.(5) او در مدینه فریفته شد و با گریختن به مکّه به قریش پناه برد و در تحقیر مسلمانان و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و قرآن کریم تلاش نمود. عبداللّه در مکّه ادعا مى‏کرد که همانند محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قران نازل مى‏کند.(6) برخى مفسرّان شأن نزول آیه «وَ من قال ساُنزل مثلَ ما انزلَ اللّه» (انعام: 93) را درباره عبداللّه بن سعد مرتد دانسته‏اند.(7) هر یک از موّرخان که نام او را برده‏اند، به ارتداد نیز تصریح دارند.(8) برخى از تاریخ‏پژوهان نوشته‏اند: قراینى در دست است که نشان مى‏دهد عبداللّه هنگام اقامت در مدینه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مى‏برد.(9) او مرتکب خیانت به مسلمانان شده بود، به طورى که عمّار یاسر در روز شورا به او گفت: تو چه وقت خیرخواه مسلمانان بوده‏اى؟(10) پیداست که اگر عبداللّه مرتکب خیانت نشده بود، عمّار یاسر چنین سخنى به او نمى‏گفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مکّه گریخت، ادعا مى‏کرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به آن سو وا مى‏دارم. او مى‏گوید: بنویس: عزیزٌ حکیمٌ، من مى‏گویم: علیم حکیم و او تصدیق مى‏کند.»(11) یادآورى این نکته ضرورى است که این سخنى است که عبدالله پس از ارتداد و فرار به مکّه، ادعا کرده است، نه این‏که واقعا چنین کارى صورت گرفته و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سخن او را تصدیق نموده باشند تا این‏که ما در مقام دفاع از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، اصل ماجرا را انکار کنیم. این‏که برخى تاریخ‏پژوهان در مقام دفاع از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ردّ اتّهام عبداللّه در تصدیق سخنانش توسط آن حضرت ـ که در جاى خود ضرورى و قابل تحسین است ـ اصل داستان عبداللّه بن سعد را از نظر روایت جعلى و از نظر درایت ناپذیرفتنى و انگیزه جعل را برخى تعصّبات قومى و قبیلگى دانسته‏اند، به نظر نادرست مى‏آید.(12) در هر حال، عبداللّه بن سعد از جمله افرادى است که پس از ارتداد و بازگشت از دین، به مکه و به سوى مشرکان آن دیار گریخت و در تحقیر مسلمانان تلاش نمود.
2. عبداللّه بن خطل: بنابر نوشته ابن هشام، عبداللّه بن خطل مسلمانى بود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را به عنوان کارگزار زکات (مصدّق) به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنین غلام مسلمانى داشت که در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حیوانى ذبح کند و غذا تهیه نماید و خودش به خواب رفت. وقتى بیدار شد، غلام دستور او را اجرا نکرده بود. او غلام مسلمان را کشت و سپس مرتد گردید. واقدى مى‏گوید: ابن خطل پس از ارتداد به مکّه گریخت و وقتى مکیان پرسیدند چرا به مکّه آمده است گفت: من دینى بهتر از دین شما نیافتم.(13)
یعقوبى مى‏نویسد: او مرد انصارى را که همراهش بود، کشت و گفت اطاعت تو و محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله واجب نیست.(14) آلوسى نیز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبداللّه معرفى کرده، مى‏نویسد: او پس از کشتن غلامش مرتد گردید.(15)
بنابراین، این فرد دو جرم مرتکب شد: یکى کشتن مسلمانى و دیگرى ارتداد از دین.
3و4. فَرْتَنا و قریبه: این دو زن از کنیزان عبداللّه بن خطل بودند که با آوازخوانى، به هجو پیامبر و سبّ و دشنام آن حضرت مى‏پرداختند.(16) مرحوم صاحب جواهر نیز از این دو کنیز، که با آوازخوانى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را هجو مى‏کردند، یاد نموده است.(17)
5. مقیس بن حبابه:(18) وى مسلمانى بود که برادرش توسط یکى از انصار به خطا کشته شده بود. او با این‏که دیه برادر مقتول خود را دریافت کرد، قاتل را کشت
یعقوبى به کشته شدن او در حالت کفر و ارتداد تصریح کرده است.(21) بنابراین، مقیس نیز مانند عبدالله بن خطل مرتکب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دین.
6. حویرث بن نقیذ بن وهب: وى از استهزاکنندگان و آزاردهندگان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مکه بود. او از جمله افرادى است که هنگام مهاجرت دختران پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از مکه به مدینه به آنان حمله کرد و به زمینشان انداخت.(22) یعقوبى علاوه بر آزار دادن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله توسط حویرث مى‏نویسد: او به پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سخنان زشت مى‏گفت.(23)
7. ساره کنیز عمرو بن هاشم: این زن از آزاردهندگان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود و علاوه بر آن، به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دشنام مى‏داد.(24) ساره پیش از فتح مکه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حرکت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به سوى قریش مى‏برد که توسط حضرت على علیه‏السلام دستگیر شد.(25) بنابراین، او هم پیامبر را سبّ مى‏نمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مى‏کرد.
8. هند بنت عتبه: این زن همسر ابوسفیان و از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. او در جنگ اُحُد به همراه همسرش شرکت کرد و هرگاه به وحشى غلام جبیر بن مطعم، مى‏رسید او را به انتقام‏جویى تحریک مى‏کرد. او به همراه دیگر زنان قریش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى که از گوش و بینى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست که کبد حمزه عموى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به دندان گرفت. بنا بر نوشته مرحوم آیتى، این زن گستاخى و هرزگى را از حدّ گذراند.(26)
9. هبّار بن اسود: وى نخستین کسى است که به زینب، دختر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، در حال هجرت از مکه به مدینه، حمله نمود و باعث سقط جنین او گردید.(27)
10. عصماء امّ المنذر بنت مروان: او از زنان تیره بنى‏خُطمه بود که در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را علیه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تحریک مى‏کرد. علاوه بر این، او آن حضرت را سبّ مى‏نمود.(28)
11. کعب بن اشرف: او شاعرى یهودى بود که با شنیدن خبر پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مکّه رفت و به قریش تسلیت گفت. وى با سرودن اشعار درباره کشته‏شدگان بدر، قریش را به انتقام از مسلمانان تحریک مى‏کرد. او پس از بازگشت به مدینه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و این کار موجب آزردگى‏خاطر مسلمانان گردید.(29)

سیره پیامبر رحمت در برخورد با حرمت‏شکنان
 

شیوه برخورد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مرتدان، مستهزئان و دیگر حرمت‏شکنان، به خصوص در فتح مکّه، قابل توجه است. رفتار ایشان با اهل مکّه ـ شهرى که در آن بیست سال ایشان را به انواع گوناگون، آزار و تحقیر کرده بودند ـ نجیبانه و در خور یک پیغمبر رحمت بود؛ بسیارى از بدخواهان و دشمنان را عفو کردند، اما ده تا دوازده نفر را استثنا نمودند.(30) آن حضرت روز پیروزى مکه را روز «مرحمت» نامیدند و برخى اصحاب را که آن روز را روز انتقام و «ملحمه» مى‏نامیدند، نهى فرمودند. ایشان سه گروه را امان دادند: هرکس وارد مسجد گردد؛ هر کس به خانه ابوسفیان وارد شود؛ یا هر که در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد.(31) با این حال، آن پیامبرالهى و الگوى مؤمنان از این قاعده عمومى رحمت، عده‏اى را با اسم معیّن، استثنا نمودند و فرمودند: هر کجا اینان را یافتید، بکشید، گرچه به پرده کعبه چنگ زده باشند.(32) از یازده نفر افراد یادشده، نُه نفرشان از کسانى‏اند که در فتح مکّه از قاعده رحمت استثنا شدند و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آنان را مهدورالدّم اعلان کردند.(33) این استثنا از قاعده رحمت، نشانگر آن است که گاهى رفتار مخالفان اسلام پیامدهایى به دنبال دارد که نمى‏توان به سادگى از آن اغماض نمود و با تسامح گذشت. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هر ستمى را، تا آن‏جا که متوجه شخص ایشان بود عفو و اغماض مى‏کردند و به انتقام برنمى‏خاستند و تنها در آن‏جا خشم مى‏گرفتند که حرمتى از حرمات و حقّى از حقوق الهى و اجتماعى مورد تجاوز واقع مى‏شد.(34) آن حضرت در مسائل اصولى، هرگز نرمش نشان نمى‏دادند، در حالى که در مسائل شخصى فوق‏العاده نرم و مهربان بودند. بنابراین، نباید میان این دو (مسائل شخصى و اصولى) خلط شود و اگر قرآن خطاب به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «فَبِما رحمةٍ من اللّهِ لنتَ لهُم و لو کُنتَ فظّا غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک» (آل عمران: 159) مراد تندخو و خشن نبودن در رهبرى و مدیریت است. نه انعطاف در مسائل اصولى.(35)
بر همین اساس، محمد بن مسلم از امام باقر علیه‏السلام نقل کرده است که مردى از قبیله هُذیل، به پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دشنام مى‏گفت. خبر به پیامبر رسید. حضرت فرمودند: چه کسى او را کفایت مى‏کند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى کردند و به ناحیه «عربه» در نزدیکى مدینه رفتند. آنان مرد دشنام‏دهنده را یافتند و گردن زدند و نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بازگشتند. محمد بن مسلم مى‏گوید از امام باقر علیه‏السلام پرسیدم: اگر الان هم کسى سبّ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله کند، باید کشته شود؟ امام باقر علیه‏السلام فرمودند: اگر بر خودت نمى‏ترسى، او را بکش.(36) پیامبرى که در مسائل اصولى و رعایت قوانین الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنین با صلابت و قاطعیت مى‏باشند، در سلوک فردى و شخصى نرم و ملایم هستند. بدین‏روى، وقتى فردى یهودى به بهانه این‏که از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله طلب‏کار است، در کوچه جلوى آن حضرت را مى‏گیرد و هرچه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با نرمش رفتار مى‏کنند، یهودى خشونت بیش‏ترى از خود نشان مى‏دهد، این رفتار پیغمبرانه او موجب مى‏شود که یهودى همان‏جا، مسلمان گردد.(37)

پی نوشت ها :
 

1ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق مرعشلى، بى‏جا، دارالکتب العربى، بى‏تا، ص 198
2ـ جعفربن الحسن الحلّى، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، با تعلیقات سید صادق شیرازى، چاپ سوم، قم، استقلال، 1412 ق، ج 4، ص 961
3ـ محمد ابراهیم جنّاتى، «ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامى»، کیهان اندیشه، ش 54، 1373، ص 44ـ45
4ـ محمدحسن النجفى، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، تحقیق محمود القوچانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، الطبعة السابعه، ج 41، ص 60
5ـ محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، الطبعة الاولى، 1410 ق، ج 7، ص 344
6ـ احمد بن ابى یعقوب (المعروف بالیعقوبى)، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، د. ت، ج 2، ص 59 ـ 60
7ـ على بن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، تصحیح سیّد طیب جزائرى، چاپ سوم، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1367، ص 210 ـ 211
8ـ عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفى السّقا و غیره، بیروت، دار احیاء التراث، 1413 ق، ج 4، ص 51 ـ 52 / محمدبن سعد، همان / یعقوبى، همان / محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، د. ت، ج 3، ص 119 ـ 120 / احمد بن حجر العسقلانى، الاصابة فى تمییز الصّحابه، تحقیق عادل احمد و غیره، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، ج 4، ص 94ـ 95
9ـ سید جعفر شهیدى، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح»، مجله یغما، سال 25، ش 11، 1351 ش، ص 666
10ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 233
11ـ عزّالدین بن الاثیر، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق، ج 3، ص 155
12ـ سیدجعفر شهیدى، همان، ص 658ـ666
13ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / طبرى، همان، ج 3، ص 59 / محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقیق مارسدن جونس، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 2، ص 859 ـ 860
14ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 59ـ 60
15ـ محمود شکرى الآلوسى، بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، تصحیح محمد بهجة الاثرى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1314 ه.، ج 1، ص 236
16ـ محمد بن سعد، همان، ج 2، ص 103 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 60 / آلوسى، همان
17ـ محمدبن حسن النجفى، همان، ج 41، ص 434
18ـ ابن هشام (ج 4، ص 410) «حبابه» نوشته، در حالى که طبرى (ج 3، ص 59) «صبابه» ثبت کرده است.
19ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 60
20ـ ابن هشام، همان / محمدابراهیم آیتى، تاریخ پیامبراسلام، چاپ پنجم، تهران، دانشگاه تهران، ص 563
21ـ یعقوبى، همان
22ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52
23ـ یعقوبى، همان
24ـ ابن هشام، همان / یعقوبى، همان
25ـ محمدابراهیم آیتى، همان، 563
26ـ طبرى، همان، ج 2، ص 501، 502، 512 و 524 / محمدابراهیم آیتى، همان، ص 654
27ـ طبرى، ج 2، ص 470 / ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، همان، ج 4، ص 608 ـ 609
28ـ محمد بن عمر واقدى، ج 1، ص 172، 174 / امین الاسلام الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البیت علیهم‏السلام ، 1417 ق، ج 1، ص 185
29ـ طبرى، همان، ج 2، ص 488 ـ 489
30ـ عبدالحسین زرین‏کوب، بامداد اسلام، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1369، ص 37
31ـ طبرى، همان، ج 3، ص 116 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 59 ـ 60 / آلوسى، همان، ج 1، ص 236
32ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51ـ52 / ابن سعد، همان / یعقوبى، همان / امین‏الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
33ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
34ـ همان، ج 1، ص 275
35ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص 232 ـ 242
36ـ محمد بن یعقوب الکلینى، الفروع من الکافى، تصحیح و تعلیق على‏اکبر غفارى، چاپ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362، ج 7، ص 267 / محمدحسن نجفى، همان، ج 41، ص 433 ـ 434
37ـ مرتضى مطهرى، همان، ص 236 ـ 237

 

منبع: فصلنامه معرفت شماره 52
ادامه دارد ....
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان