ب) با مسیحیان
از جریان هجرت مسلمانان به حبشه و گفتوگوى آنان با نجاشى مسیحى که بگذریم و آن را برخورد مستقیم رسول خدا با این دین ندانیم، اولین گزارش از تعامل آن حضرت با مسیحیان مربوط به زمانى است که آن حضرت در مکه بود. ابن اسحاق مى گوید: گروهى از نصاراى حبشه که حدود بیست نفر بودند و خبر بعثت پیامبر به آنان رسیده بود، به مکه آمدند و پیامبر را در مسجد یافتند. پس نشستند و با او گفت وگو کردند و سؤالاتى را مطرح کردند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم آنان را به اسلام دعوت کرد و برایشان قرآن خواند. ایشان دعوت او را پذیرفتند و به کیش اسلام درآمدند. ابن اسحاق سپس مى گوید: برخى گفته اند که اینها از نجران آمده بودند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص392).
مطلب دیگرى که مى تواند تعامل پیامبر با افرادى از مسیحیان را نشان دهد، گزارشى است که ابن اسحاق درباره ارتباط آن حضرت با «جبر» غلام نصرانى حاضر در مکه بیان کرده و گفته که رسول خدا اوقات زیادى در مغازه او مى نشست و همین ارتباط باعث شد تا مشرکان آن حضرت را متهم کنند که معارف و آیاتى از قرآن را از آن نصرانى فراگرفته است. از این رو، خداوند در آیه 103 نحل به آنان پاسخ داد که آن شخص عجم است و آنچه پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى شما بیان مى کند، به زبان عربى فصیح است. (معافرى، سیره ابن هشام، ج 1، ص393; همچنین رک: به تفاسیر ذیل آیه). از آنجا که جزئیات این ارتباط در کتب سیره نیامده است، نمى توان درباره آن قضاوت کرد و آیه هم به گرایش دینى شخص مورد نظر اشاره نمى کند. مسلم است که سخن ابن اسحاق در دوره هاى بعدى چندان مورد استقبال قرار نگرفت و مفسران یا دیگر مورخان به آن نپرداختند.
از بعثت رسول خدا تا جریان وفد نجران گزارش خاص دیگرى از ارتباط آن حضرت با مسیحیان در دست نیست.
وفد نجران
مهم ترین برخوردى که در عهد رسول خدا میان آن حضرت و مسیحیان رخ داد، ملاقات نصاراى نجران با آن حضرت است. به روایت ابن سعد، پیامبر آنان را دعوت کرد و ایشان در قالب هیئتى 14 نفره از بزرگان و رؤساى مسیحى نجران نزد پیامبر آمدند. (زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص267). گویا مقصود وى از 14 نفر، همه افراد نیست، بلکه فقط به رؤساى آنان اشاره دارد، زیرا فقط از آنان نام مى برد. یعقوبى به نامه اى از پیامبر براى اسقف هاى نجران اشاره مى کند که در آن از برخى پیامبران پیشین یاد کرده و فرموده است که اسلام بیاورید یا جزیه بدهید وگرنه آماده نبرد باشید. (همان، ص81). ابن کثیر به نقل از بیهقى این نامه را دعوت اهل نجران و تمهید سفر آنان به مدینه مى داند. (دمشقى، البدایة و النهایه، 5/53). بدین ترتیب، مکاتبه با مسیحیان دو بار صورت گرفت: یکى هنگام دعوت اولیه به اسلام و دیگرى هنگام قرارداد صلح.
مورخان درباره دیدار مسیحیان با رسول خدا چندان تفصیل نداده و مانند برخى حوادث چون فتح مکه، که براى آنان اهمیت داشت، قلم فرسایى نکرده اند; در حالى که از قرآن کریم استفاده مى شود که دیدار مسیحیان و گفتوگوى آنها با پیامبر بسیار طولانى بوده و شاید روزهایى به درازا کشیده باشد و این در حالى است که حادثه اى مانند فتح مکه در قرآن آیات زیادى ندارد. ابن اسحاق پس از اشاره به آمدن وفد نصاراى نجران، مى نویسد: آنان درباره پدر حضرت عیسى از پیامبر سؤال کردند، اما پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ساکت بود. آن گاه هشتاد و چند آیه از سوره آل عمران در این باره نازل شد. (السیرة النبویه، ج1، ص576). طبرى در تفسیر خود سى و چند آیه از این سوره را مربوط به این واقعه مى داند. (طبرى، جامع البیان، ج3، ص220). اگر نظر ابن اسحاق را بپذیریم و آیات زیادى از این سوره را درباره این گروه بدانیم، پس على القاعده مسیحیان گفتوگویى مفصل با پیامبر داشته اند. همراهى هیئتى شصت نفره از مسیحیان با تشریفات خاص، مؤید این مطلب است. همو گزارش مى کند که وقتى اهل نجران به مدینه آمدند، با یهود به نزاع پرداختند; چون هریک از آنها مى گفتند که دیگرى بر خطاست و آیه: «قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصارى عَلى شَیْء وَ قالَتِ النَّصارى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلى شَیْء» (بقره:113). به همین مناسبت نازل شد، (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص549). یا درباره حضرت ابراهیم نزاع کرده و هر کدام او را از خود مى دانستند که خداوند فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ». (آل عمران:67; معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص553).
به هر حال، وقتى گفتوگوى دو طرف در مورد باورهاى مسیحى به درازا کشید و نتیجه اى حاصل نشد، خداوند پیامبرش را به امرى نادر فرمان داد و آن مباهله ـ یعنى دعا علیه یکدیگر براى اثبات حقانیت و محکوم شدن طرفى که به حق سخن نمى گوید ـ بود.
مباهله
به رغم شهرت داستان مباهله و این که پیامبر همراه اهل بیت براى اثبات حقانیت خود حاضر شد، برخى از مورخان مانند ابن اسحاق، ابن سعد، طبرى و کسانى که از اینان نقل مى کنند، به جزئیات آن نپرداخته و حضور اهل بیت همراه پیامبر را نقل نکرده، یا کم رنگ جلوه داده اند. این مطلب دلیلى جز ملاحظه شرایط حاکم یا گرایش هاى مذهبى این مورخان ندارد. طبرى حتى در تفسیر خود از این موضوع به سرعت گذشته است. (نگاه کنید به: طبرى، جامع البیان، ج3، ص404). تصریح خداوند به کلمات ابناءنا، نساءنا و انفسنا که تفسیرى جز خانواده او نمى تواند داشته باشد، در این باره کافى است; حتى اگر مورخان خلاف آن گفته باشند. ابن سعد ذیل شرح حال امام حسین(علیه السلام)روایت مى کند که پیامبر هنگام مباهله دست حسنین(علیهما السلام) را گرفت و به فاطمه(علیها السلام)فرمود: دنبال ما بیا. (زهرى، الطبقات الکبرى، الطبقة الخامسة 1/392). گفته مى شود که ابن اسحاق آمدن نصاراى نجران را در سال اول و دیگران در سال دهم دانسته اند و به همین دلیل برخى از حضور اهل بیت در آن سخن نگفته اند; لیکن در سیره ابن هشام سخنى از سال اول یافت نشد و به نظر مى رسد که این برداشت از آنجا ناشى شده که ابن هشام این رویداد را در کنار مباحث اهل کتاب و آیات قرآن درباره آنان آورده است. این نظر حتى اگر از ابن اسحاق باشد، مردود است، زیرا با تصریح آیه قرآن نمى سازد.
از میان مورخان کهن و معتبر، یعقوبى گزارش مى کند که چون بنابر مباهله شد، ابوحارثه بزرگ آنان گفت: ببینید چه کسى همراه محمد(صلى الله علیه وآله) مى آید. رسول خدا حاضر شد در حالى که دست حسن و حسین(علیهما السلام) را گرفته بود، على(علیه السلام)همراهى اش مى کرد و فاطمه (علیها السلام) پشت سرشان بود. ابوحارثه پرسید: اینان کیانند؟ گفتند: پسر عمو، دختر و فرزندانش. آنگاه پیامبر آماده مباهله شد. ابوحارثه گفت: همانند انبیاء براى مباهله زانو زد; مى ترسم راستگویى اش آشکار شود، آن گاه یکسال نخواهد گذشت که مسیحیان نابود شوند; پس گفت مباهله نمى کنیم و جزیه مى دهیم. پیامبر هم با آنان صلح کرد. این مورخ سپس، متن صلح نامه را ذکر مى کند. در این نامه علاوه بر بیان چگونگى پرداخت جزیه، از رباخوارى منع شده است. در پایان قرارداد و هنگامى که ابوحارثه نگرانى خود را از برخى پیامدها به پیامبر اعلام کرد، آن حضرت فرمود: بنویسند که کسى به خاطر جنایت دیگرى مؤاخذه نمى شود. على(علیه السلام) و مغیرة بن شعبه این پیمان را امضاء کردند. (یعقوبى، تاریخ، ج2، ص83).
پس از این صلح، خبر دیگرى از مسیحیان نجران نداریم، جز آن که در سال نهم رسول خدا، حضرت على(علیه السلام) را به منظور جمع آورى زکات از مسلمانان و گرفتن جزیه از مسیحیان به یمن فرستاد. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص600; طبرى، تاریخ، ج3، ص147). از آن پس هم مسیحیان بر عهد خود باقى بودند(زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص268). و هیچ لغزشى در برابر اسلام از ایشان گزارش نشده است. رسول الله هم با آنان برخوردى نداشت.
ابن سعد بدون اشاره به این ملاقات و داستان مباهله ، نامه اى از پیامبر را خطاب به مسیحیان نجران و در رأس ایشان اسقف بنى حارث بن کعب و کاهنان و راهبان مسیحى و پیروان آنان روایت مى کند که متن آن چنین است: آنچه از کم و زیاد در دست آنان است و کلیسا و مناسک و رهبانیت آنان باقى مى ماند و اسقفان و راهبان از مسئولیت و کارهاى خود بر کنار نمى شوند و هیچ حقى از حقوقشان و همچنین سلطه و حاکمیتشان از بین نمى رود; به شرط آن که ستمى روا ندارند و بر صلاح و اصلاح باشند.[3](زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص204). وى این نامه را در ردیف دیگر نامه هاى پیامبر آورده و زمان آن را مشخص نکرده است; اما از این که نویسنده نامه مغیره است، اولا حدس مى زنیم که مربوط به سال هاى آخر عمر پیامبر است و ثانیاً به نظر مى رسد که همان عهدنامه با نجران است که یعقوبى مغیره را جزء گواهان آن شمرد. از سوى دیگر، ابن سعد نامه دیگرى به اهل نجران ثبت کرده که بخشى از این مطالب در آن وجود دارد. از قرائن پیداست که آن نامه همان قرارداد صلح است که در ماجراى آمدن هیئت مسیحى از نجران میان رسول الله و آنان منعقد شد. متن آن صلحنامه چنین است:
این فرمانى است از محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسول خدا براى اهل نجران، که بر عهده ایشان است که در مقابل تمام محصول کشاورزى و طلا و نقره و بردگان و مزارع سرسبز خود، فقط دو هزار حلّه که قیمت هر یک معادل چهل درم باشد بپردازند; هزار حله در ماه رجب و هزار حله در ماه صفر. اگر ارزش حله ها کمتر یا بیشتر از چهل درم باشد، محاسبه خواهد شد و اگر ضمن سال، اسب یا زره یا کالاى دیگرى از ایشان گرفته شود، حساب خواهد شد. مدت توقف و اقامت فرستادگان من در نجران بیست روز یا کمتر خواهد بود و نباید ایشان را بیش از یک ماه معطل کنند و در صورتى که در یمن جنگى پیش آید، بر عهده ایشان است که سى زره و سى اسب و سى شتر به عاریه بدهند و آنچه فرستادگان من در این مورد عاریه بگیرند، ضمانت شده است و باید آن را به اهالى نجران برگردانند و اگر از میان برود باید بهاى آن را بپردازند، و براى مردم نجران و ساکنان اطراف آن امان خواهد بود و جانشان و آیین و سرزمین و اموالشان و صومعه ها و سنت هاى دینى و حاضر و غائب ایشان همگى در پناه خدا و رسول خدایند، هیچ اسقف و کشیش و راهبى از مقام خود عزل نمى شود و هر چه در دست ایشان است، از کم و بیش از آن خودشان است. هیچ یک از خون هاى جاهلیت و هیچ ربایى اعتبار ندارد و هر کس از ایشان حقى بخواهد، برعهده ایشان است که با دادگرى حل کنند. نباید بر کسى ستم کنند و نباید بر ایشان ستم شود، و هر کس از ایشان ربا بخورد پیمان من از او برداشته شده است و نباید هیچ یک از ایشان به گناه دیگرى گرفته شود، و تا هنگامى که نکوکار و خیراندیش باشند، این عهدنامه به قوت خود باقى است و در پناه خدا و رسول خدا قرار خواهندداشت و بر آنان ستمى نخواهد شد تاآن که خداى فرمان خود را در این مورد بیاورد. ابوسفیان بن حرب و غیلان بن عمرو و مالک بن عوف نصرى و اقرع بن حابس و مستورد بن عمرو، که از قبیله بلّى است، و مغیرة بن شعبه و عامر خدمتگزار ابوبکر گواهند.[4] (برگرفته از ترجمه کتاب طبقات، ج1، ص 274).
قرارداد گویاست و هیچ توضیحى نیاز ندارد و چگونگى تعامل پیامبر با این گروه را، در حالى که بر حجاز مسلّط بود نشان مى دهد.
نبرد موته و تبوک
رسول خدا در سال هاى آخر عمر شریفش و پس از فتح خیبر، صلح حدیبیه و در آستانه پیروزى بر قریش، بنا داشت تا قبایل شمالى جزیره را که برخى تحت تأثیر روم مسیحى بودند ، با اسلام آشنا و تسلیم فرمان الهى کند; لیکن بنا به نظر کسانى که معتقدند جهاد آن حضرت دفاعى بود، دلیلى نداشت به آن سو لشکرکشى کند و گویا به دنبال بهانه اى بود تا با آن گروه ها از جمله امپراطورى عظیم روم روبرو شود. مورخان گویند چون رسول الله حارث بن عمیر ازدى را به سوى حاکم بُصرى فرستاد تا نامه آن حضرت را ـ که على القاعده دعوت به اسلام بود ـ به او برساند، شرحبیل غسانى در موته، نزدیکى شام، راه را بر او بست و سفیر را در بند کرده، گردن زد. این حادثه بر پیامبر گران آمد و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سپاهى سه هزار نفرى را به آن ناحیه اعزام کرد. سه فرمانده عزیز پیامبر در این حادثه به شهادت رسیدند و مسلمانان عقب نشینى کردند. (واقدى، المغازى، ج2، ص756). نبرد موته هر چند برخورد مستقیم با مسیحیان نبود، اما کسانى که به مقابله مسلمانان آمدند از شام و از طرف پادشاه روم بودند. این دو حادثه تلخ در سال هشتم هجرت روى داد. تا آن که پیامبر به وسیله مسلمانانى که به نواحى شام رفت و آمد مى کردند مطلع شد که رومیان در صدد حمله به مدینه اند و قبایل عرب اطراف شام را بسیج کرده اند و پادشاه مسیحى روم نیز در این برنامه نقش اصلى را دارد.
پیامبر به رغم مشکلاتى چون راه طولانى و فصل گرما، اقدام به صف آرایى و لشکرکشى سپاه اسلام براى رویارویى با سپاه عظیم روم کرد و حدود بیست روز در این منطقه ماند، ولى از دشمن خبرى نشد. با این حال، این سفر باعث انعقاد چند قرارداد صلح با اهالى منطقه به خصوص مسیحیان گردید; از آن جمله صلحى بود که با اکیدر بن عبدالملک، حاکم مسیحى دومة الجندل، و یحنة بن روبه، حاکم مسیحى ایله، برقرار کرد. پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنان تأمین داد و آنان نیز ملزم به پرداخت جزیه در پناه حکومت اسلامى شدند. (واقدى، المغازى، ج 3، ص989 و 1025 و 1031; زهرى، الطبقات الکبرى، ج2، ص125، 126 و 1/212). گویى هدف اصلى پیامبر، قدرت نمایى و نشان دادن توان نظامى مسلمانان در برابر دشمن خارجى بود که البته به این هدف هم دست یافت.
خلاصه مطلب آن که مطالعه گزارش هاى تاریخى نشان دهنده آن است که در طول بیست و سه سال رسالت نبى اسلام، برخورد خشنى از سوى طرفین مسلمان و مسیحى صورت نگرفت. روشن است که به دلیل پاى بندى مسیحیان به پیمان هاى خود، پیامبر با آنان برخورد تندى نداشت.
ج) با یهودیان
در منابع فراوانى تأکید شده است که قوم یهود، مدتى طولانى پیش از ظهور اسلام، منتظر پیامبرى بودند که نشانه هاى آن مطابق شخص مبعوث در میان قریش بود، اما جهودان به دلایلى او را پیامبر موعود خود ندانستند و گفتند کسى که ما مى گفتیم محمد(صلى الله علیه وآله)نیست. دلیل اصلى این انکار، اسماعیلى بودن حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) بود; در حالى که یهودیان انتظار پیامبرى از نسل اسحاق را داشتند. به دیگر سخن، آنان بر این گمان بودند که پیامبر موعود از بنى اسرائیل خواهد بود، در حالى که رسول گرامى اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قوم عرب ظاهر شد. حسادت یهود، که در برخى آیات قرآن هم به آن اشاره شده، ناشى از همین موضوع و اصل نژادپرستى آنان است. مورخان هم گفته اند که وقتى بُحیرا، راهب مسیحى، رسول خدا را در کودکى شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد و گفت: «او را از یهود برحذر دار، چون او عرب است و یهود مى خواهد پیامبر موعود از بنى اسرائیل باشد و به او حسادت مى کند» (زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص123. البته این در صورتى است که اصل داستان بحیرا را بپذیریم ، اما برخى از محققان، این داستان را قابل تأمل مى دانند. نگاه کنید به: نقد و بررسى منابع سیره نبوى، ص313»). گزارش هاى دیگرى از نقشه ترور پیامبر در کودکى یا نوجوانى به دست یهودیان هست که چندان نمى توان به آنها اعتماد کرد، چون در این روایت ها مطالبى هست که به افسانه بیشتر شباهت دارد. (زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص91 و 123).
درباره تعامل یهود با پیامبر خدا پیش از هجرت، این روایت شهرت دارد که مشرکان دو نفر را نزد عالمان یهود یثرب فرستادند و گفتند از آنان درباره محمد(صلى الله علیه وآله) بپرسید; چون ایشان صاحبان کتاب پیشین اند و علوم انبیا نزد آنان است. آن دو به یثرب رفتند و با بیان صفات رسول خدا درباره ادعاى آن حضرت از اَحبار سؤال کردند. آنان گفتند درباره سه چیز از او سؤال کنید، اگر پاسخ داد پیامبر است وگرنه دروغگوست و هر گونه مى خواهید با او برخورد کنید. از او درباره داستان شگفتِ جوانانى که در گذشته هاى دور، قوم خود را رها کردند، جهانگردى که به شرق و غرب عالم رسید ، و حقیقت روح بپرسید. اگر این سه را پاسخ داد از او پیروى کنید که پیامبر است وگرنه دروغ مى گوید. دو فرستاده قریش به مکه بازگشتند و از رسول خدا پاسخ این پرسش ها را جویا شدند. آیاتى از سوره کهف که درباره اصحاب کهف و ذى القرنین سخن مى گوید (آیات 9 و 83 به بعد) و آیه 85 سوره اسراء که درباره حقیقت روح است، به این مناسبت نازل شد. (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص301 ; طبرسى، مجمع البیان، ج3، ص697 ; التفسیر الکبیر، ج7، ص428). در دوره مکى، انکارى از آنان در موضوع نبوت پیامبر اسلام به چشم نمى خورد. به نظر مى رسد تا زمانى که آن حضرت در مکه بود و یهودیان مدینه رقیبى نداشتند، ردّ و اثباتى از سوى آنان نسبت به رسالت آن حضرت وجود نداشت; اما هنگامى که پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدینه آمد و یهودیان موقعیت خود را در خطر دیدند و از طرفى بناى پیروى از پیامبر خدا را نداشتند، دست به اقدام هاى تخریبى و سپس نظامى زدند. ابن اسحاق آغاز دشمنى این قوم را هم زمان با ورود رسول خدا به مدینه مى داند. وى عده زیادى از دشمنان اسلام از قبایل یهودى و یهودیان انصار را نام برده است. (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص513 ).
تعامل صلح جویانه
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از ورود به مدینه با گروه هاى زیادى پیمان بست و بنا را بر همزیستى مسالمت آمیز با گروه ها گذاشت. از جمله اولین آنها، معاهده اى است که یهودیان مدینه در آن شرکت داشتند. از این قراردادها، دو مورد به طور کامل ثبت شده است: یکى مربوط به همه گروه هاى مدینه است که به پیمان عمومى و موادعه یهود معروف شده و دیگرى مخصوص سه قبیله بنى نضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع است. با وجود اهمیت فراوانى که تاریخ نویسان متأخر براى این پیمان مشهور به موادعة الیهود قائلند، مورخان اولیه چندان اهمیتى به آن نداده، به نقل آن همت نگماشتند. تنها ابن هشام متن آن را از ابن اسحاق روایت کرده و ابوعبید، معاصر ابن هشام، هم در کتاب الأموال آن را آورده است; ولى مورخان و شرح حال نویسانى چون ابن سعد، ابن خیاط، بلاذرى ، یعقوبى، طبرى و مسعودى اشاره اى به آن نکرده اند. گرچه روایت ابن اسحاق و ابوعبید با قدمتى که دارند براى ما کافى است ، ولى در صورت تعدّد روایات و برداشت هاى سیره نویسان بعدى، امکان تحلیل بیشترى وجود داشت. بخش هایى از این قرارداد چنین است:
این نوشته اى است از محمد(صلى الله علیه وآله) پیامبر بین مسلمانان قریش و یثرب و کسانى که به ایشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد کنند. آنان ملتى واحد را تشکیل مى دهند... هر یهودى از ما پیروى کند یارى مى شود و با دیگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى شود و دشمنش یارى نمى شود ... یهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزینه جنگى را مى پردازند. یهود بنى عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملتند. یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را، اما هر که ستم کند خود و خانواده اش را به هلاکت خواهد انداخت. براى یهودیان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى ثعلبه و بنى شطیبه همان حقوق بنى عوف ثابت است. نزدیکان ایشان هم از این مزایا برخوردارند. کسى بدون اجازه محمد(صلى الله علیه وآله) از این مجموعه بیرون نمى رود. از قصاصِ جراحتى کوچک هم گذشت نخواهد شد. هر که دیگرى را ترور کند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده مگر این که به او ستم شده باشد. یهودیان و مسلمانان هزینه جنگ را به سهم خود مى پردازند ... قریش و دوستانشان پناه داده نمى شوند. اگر کسى به مدینه حمله کرد، همه دفاع خواهند کرد. یهود اوس و موالى شان نیز از این حقوق برخوردارند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص501; قاسم بن سلام، الأموال، ص291، متن ابن اسحاق سند ندارد، ولى ابوعبید آن را مستنداً نقل کرده است).
این قرارداد میان مهاجران و انصار و یهودیان وابسته به آنان منعقد شد. یهودیانى که نامشان در این پیمان آمده شهرتى ندارند و در گزارش هاى تاریخى توجه چندانى به آنان نشده است. یعقوبى درباره آنان مى گوید: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسایگى با یهود، آیین یهود را برگزیدند;» (یعقوبى، تاریخ، ج1، ص310). این گروه ها به جهت اوس یا خزرجى بودنشان کمترین تنش را با مسلمانان داشتند. عنوان «موادعه یهود» و شرکت گروه هاى یهودى انصار در این پیمان نامه، بسیارى را به اشتباه انداخته، چنان که گمان کردند که سه قبیله معروف یهود نیز در این قرارداد شرکت داشتند. اما این سه گروه در این قرارداد دخالتى نداشتند، بلکه آنان پیمانى مخصوص داشتند و اگر این سه قبیله ـ که از یهودیان سرشناس مدینه بودند ـ در این پیمان شرکت داشتند، حتماً نامشان برده مى شد.
اما متن پیمانى که رسول خدا با سه قبیله بنى نضیر، بنى قریظه و بنى قینقاع امضا کرد، فقط در اِعلام الورى و به نقل از على بن ابراهیم آمده است. البته این متن هم مورد بى توجهى مورخان قرار گرفته، روایت آن قبل و بعد از طبرسى یافت نشد.
بنا به نقل على بن ابراهیم بن هاشم، این سه گروه یهودى نزد پیامبر آمده، گفتند مردم را به چه مى خوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحید و رسالت خودم. من کسى هستم که نامم را در تورات مى یابید و علمایتان گفته اند که از مکه ظهور مى کنم و به این حرّه (مدینه) کوچ مى کنم... یهودیان گفتند: آنچه گفتى شنیدیم; اکنون آمده ایم با تو صلح کنیم که به سود یا زیان تو نباشیم و کسى را علیه تو یارى نکنیم و متعرض یارانت نشویم; تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببینیم کار تو و قومت به کجا مى انجامد. پیامبر پذیرفت و قراردادى نوشته شد که یهود نباید علیه پیامبر یا یکى از یارانش به زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه در پنهانى و نه آشکارا، نه در شب و نه روز اقدامى انجام دهد و خداوند بر این پیمان گواه است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا مى تواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را غنیمت بگیرد. آنگاه براى هر قبیله از این یهودیان نسخه اى جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنى نضیر حى بن اخطب، مسئول پیمان بنى قریظه کعب بن اسد و مسئول پیمان بنى قینقاع مخیریق بود. (طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص157 ; مجلسى، بحار الانوار، ج19، ص110; احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج1، ص260).
در این عهدنامه طرف هاى قرارداد به خوبى مشخص اند و پیداست که قرار عدم تعرض، در یک زمان براى هر سه قبیله بسته شده است. با آن که این متن فقط در کتاب اعلام الورى آمده ، گزارش ها و شواهد تاریخى آن را تأیید مى کند، مثلا در بسیارى از منابع وقتى سخن از پیمان شکنى سه قبیله یهودى به میان آمد ، تصریح شده است که آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه، پیمانى را با آن حضرت امضا کردند (واقدى، المغازى، ج1، ص454; بلاذرى ، فتوح البلدان، ص30; یعقوبى، تاریخ، ج1، ص370 و طبرى، تاریخ، ج2، ص172). یا این که گفته اند: یهودیان با پیامبر قرار گذاشتند که به سود و زیان او قدمى برندارند[5] (واقدى، المغازى، ج1، ص454 و بغوى، معالم التنزیل، ج4، ص313).
نکته قابل توجه آن که بعدها یهودیان یکایک بندهاى این قرارداد را زیر پا گذاشته، پیمان شکنى را به کمال رساندند. آنان متعهد شدند که به هیچ یک از این اقدامات دست نزنند: همکارى علیه پیامبر، همکارى علیه یاران پیامبر، اقدام تبلیغاتى، اقدام مسلحانه، پشتیبانى تدارکاتى دشمن، توطئه هاى پنهان و آشکار در شب یا روز . با وجود همه این قیدها و تأکیدها ، در آینده خواهیم دید که برخى از این گروه ها با زیر پاگذاشتن همه این شرایط ، پیمان خود را نقض کرده ، با مسلمانان وارد جنگ شدند. پس هر سه قبیله یهودى که بامسلمانان درگیر شدند ، باپیامبر به عنوان رئیس دولت مدینه پیمان عدم تعرض داشتند.
شاید تصور شود که هدف پیامبر از این قراردادها این بود که از موضع ضعف خارج شود. اما با توجه به سیره رسول گرامى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسلام تردیدى نیست که پیمان هاى رسول خدا به خصوص پیمان آن حضرت با یهودیان، استراتژى و روش اصولىِ او بود، نه تاکتیکى براى مبارزه با آنان; یعنى اگر یهودیان نقض پیمان نمى کردند پیامبر هم چنان به آن پاى بند بود. انعقاد پیمان ها برنامه حکومتى آن حضرت بود و هدف از آن ، زندگى مسالمت آمیز با گروه هاى مختلف از جمله مخالفان; اما این که آن حضرت از راه غیب مى دانست که یهودیان پیمان شکنى خواهند کرد یا این که قرآن از این ویژگى آنان سخن گفته ـ به فرض این که این آیات پیش از پیمان شکنى هاى یهود نازل شده باشد ـ دلیلى بر جدى نبودن این قراردادها نیست. اگر این گروه زندگى مسالمت آمیزى با مسلمانان داشتند قطعاً رسول خدا با آنان نمى جنگید. حمله به خیبر هم علاوه بر این که مسبوق به پیمان نبود، عوامل متعددى داشت که در موضوع خیبر به آن اشاره خواهیم کرد.
به طور کلى، اولیاى الهى بر پاى بندى بر عهد و پیمان تأکید فراوان داشتند و حتى اگر به ضرر ایشان و امت اسلامى بود، آن را نقض نمى کردند.[6] نمونه بارز آن صلح حدیبیه و پیمان حکمیت است. اگر قریش به پیمان شکنى دست نمى زد، رسول خدا بنا نداشت که چنین کند; چنان که امیرمؤمنان(علیه السلام) به رغم پافشارى خوارج، پیمان حکمیت را تا موعد قانونى اش نقض نکرد و پس از آن که حکمین طبق قرارداد عمل نکردند، آماده نبرد دوباره با شامیان شد.
پی نوشت :
[3]. «...ان لهم على ما تحت ایدیهم من قلیل و کثیر من بیعهم و صلواتهم و رهبانیتهم و جوار الله و رسوله لا یغیر اسقف عن اسقفیته و لا راهب عن رهبانیته و لا کاهن عن کهانته و لا یغیر حق من حقوقهم و لا سلطانهم و لا شىء مما کانوا علیه ما نصحوا و اصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم و لا ظالمین».
[4]. متن عربى این معاهده در الطبقات الکبرى، ج1، ص220 اینگونه آمده است: قالوا و کتب رسول الله لأهل نجران: هذا کتاب من محمد النبی رسول الله لأهل نجران انه کان له علیهم حکمه فی کل ثمرة صفراء أو بیضاء أو سوداء او رقیق فأفضل علیهم و ترک ذلک کله على الفی حلة حلل الأواقی فی کل رجب ألف حلة و فی کل صفر الف حلة کل حلة أوقیة فما زادت حلل الخراج أو نقصت على الأواقی فبالحساب و ما قبضوا من دروع أو خیل أو رکاب أو عرض أخذ منهم فبالحساب و على نجران مثواة رسلی عشرین یوما فدون ذلک و لا تحبس رسلی فوق شهر و علیهم عاریة ثلاثین درعا و ثلاثین فرسا و ثلاثین بعیرا إذا کان بالیمن کید و ما هلک مما أعاروا رسلی من دروع أو خیل أو رکاب فهو ضمان على رسلی حتى یؤدوه إلیهم و لنجران و حاشیتهم جوار الله و ذمة محمد النبی رسول الله على أنفسهم و ملتهم و أرضهم و أموالهم و غائبهم و شاهدهم و بیعهم و صلواتهم لا یغیروا أسقفا عن أسقفیته و لا راهبا عن رهبانیته و لا واقفا عن وقفانیته و کل ما تحت أیدیهم من قلیل أو کثیر و لیس ربا و لا دم جاهلیة و من سأل منهم حقا فبینهم النصف غیر ظالمین و لا مظلومین لنجران و من أکل ربا من ذی قبل فذمتی منه بریئة و لا یؤاخذ أحد منهم بظلم آخر و على ما فی هذه الصحیفة جوار الله و ذمة النبی أبدا حتى یأتی الله بأمره إن نصحوا و أصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم. شهد أبوسفیان بن حرب و غیلان بن عمرو و مالک بن عوف النصری و الأقرع بن حابس و المستورد بن عمرو أخو بلی و المغیرة بن شعبة و عامر مولى أبی بکر.
[5]. کان رسول الله حین قدم صالَحَ قریظه و النضیر و من بالمدینة من الیهود اَلاّ یکونوا معه ولا علیه.
[6]. البته نقض یک طرفه قرارداد در صورت احساس خیانت و خطر از سوى طرف دیگر مطلب دیگرى است که خداوند هم در قرآن مجوز آن را به پیامبر خود داده است (ر.ک: انفال: 58).