فقه پویا، فقه سنتی
بعضی، از سر جهل یا جهد، میگویند دو گونه فقه داریم: فقه پویا و فقه سنتی! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج میبرد، امروز علاوه بر آن از آفت بنیان برانداز غرب زدگی و تجدد نیز به شدت در رنج است. کسانی به نام نواندیشی و نوآوری درکلام و فقه که قطعا یک ضرورت است، به جای اجتهاد، در ورطه آفاتی چون شاذگرایی، اصرار بر تکثر آرا و ایجاد تحیر در مردم، آنارشیسم علمی و بیمبالاتی در اظهار نظرها، اباحیگری، مسیحیت زدگی، سنی زدگی، سیاست زدگی، دین اصطیادی، دین ترجمهای، عوام زدگی، ژورنالیسم کلامی و فقهی یا کلام و فقه ژورنالی در افتادهاند. به نظر میرسد خطر چنین کسانی بسی بیشتر از خطر جریان متحجر متجمدی است که دین پژوهی و دینداری را دچار حالت اختناق کرده است. زیرا این کسان با روش غلط خود اندیشی، نو اندیشی حقیقی در دین پژوهی را به خطر میاندازند، به جنبش اصلاحی حوزه لطمه میزنند و موجب تثبیت و تداوم جریان متجمد میگردند...!
عبارت «فقه ناپویا» تعبیر «خود متناقض» و پارادوکسیکالی است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شکن و سنت زدا، ابداعگر و بدعت ستیز است. اجتهاد میتواند «متروک» بشود، اما نمیتواند «مندرس» گردد. فقه میتواند متوقف بشود، اما نمیتواند سنتی باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتی شد، آن گاه دیگر فقه و اجتهاد نیست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتی شدن ابا دارد؛ اگر حکمی، حتی هزار سال پیش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعی بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جدید است. فقه سنتی و فقه مدرن یعنی چه؟ فقه همیشه مدرن است؛ فقه، یعنی نوآوری ولی فقه زنده و بالنده و به تعبیر حضرت امام(ره) «فقه جواهری» باید به استقبال مسائل مستحدث برود، و باید بپذیریم که ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمینگیر کردهایم!
فریضههای فقه
این جا از باب ارائه نمونه، به پارهای از مسائل مهم در حوزه فقه، که بدان نپرداختهایم یا اصولی و عمیق، در خور و فراخور کار نکردهایم، اشاره میکنم:
کدام فقیه و فاضلی تا کنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقیه فحل و اهلی باشد، به اندازه یک جواهر میتوان و باید در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فکر، فرهنگ، فناوری، اقتصاد، مناسبات و هنجارهای جدید که توسعه و مدرنیته بر حیات و زندگی بشر و از جمله مسلمانان تحمیل کرده، مطرح است و از فقه پاسخ میطلبد، اما آیا ما حتی یک جزوه هم در این باب عرضه کردهایم؟!
مگر پدیده جهانیسازی، مسأله اساسی بشر امروز نیست؟ و آیا امروز «حادثه واقعه»ای مهمتر از آن پیش روی مسلمانان قرار دارد؟ آیا جهانیسازی هیچ تلاقیای با دین ندارد؟ هیچ نسبت مثبت یا منفیای با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتی که جهانی شدن با دین و دینداری داشته باشد، اسلام باید موضع خود را با آن روشن کند. قطعا جهانی شدن که مسأله کوچکی نیست، آیا اسلام آن چنان کوچک است و قلمرو آن محدود که با مسأله مستحدثه و واقعه عظیمی چون جهانی سازی اصطکاک و تماس ندارد؟ این که اهانتی بزرگ به اسلام است. پروسه جهانی شدن (یا پروژه جهانی سازی) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آنها دست به گریبانند و یا درگیر خواهند شد، هر چند اکنون از آن غافلند. البته این مقوله، هم بحثهای فلسفی و کلامی دارد و هم مباحث اخلاقی و فقهی.
فقه تکنولوژی، فقه جَوْ و هوانوردی، فقه دریا و دریانوردی، فقه معادن بزرگ و ثروتهای طبیعی و انفال، فقه محیط زیست، فقه تجارت خارجی، گمرک، مالیات، عوارض و جرایم، فقه تولید، توزیع، مصرف، فقه بانکداری و پول، معاملات مدرن، ابزارهای مالی و اوراق بهادار، بیمه، تأمین اجتماعی و بازنشستگی و دهها مسأله دیگر، حوزههای گستردهای است که ما هنوز به نحو درخور بدانها نپرداختهایم. برخی فکر میکنند بانک صندوق امانات است و پول کنونی هم همان درهم و دینار سنتی است! احکامی که باید بر پول حمل شود همان احکام درهم و دیناری است که خود ارزش حقیقی ذاتی داشت، ما باید بدانیم توسعه چیست؟ جهانی سازی چیست؟ کارکردهای پول جدید کدام است؟ بانکداری چیست؟ امروز این مقولات با زندگی مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصیتاند!، مردم بابت روش بانکداری جاری کشور چقدر مبتلا و مرتکب نقض حدود الهی میشوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارایی و سیستم بانکی مسؤول است، اما ما طلبهها هم مسؤولیم؛ زیرا بسیاری از معصیتها به علت بیخبری مردم از احکام الهی است.
فقه رسانه، اقیانوسی است بیکران. تلویزیون، رادیو، سینما، اینترنت و مطبوعات که هر روز، ساعتها همه آحاد مردم، عالی و دانی، عالم و جاهل، با آنها سر و کار دارند، هر یک مشمول و مشتمل هزار حکم و قاعده است که برای اکثر مردم مبهم و مجهول است! آیا خبرگزاری و خبرنگاری در اسلام حکم ندارد؟ حوزه ما حتی یک جلد فقه خبرگزاری و خبرنگاری و روزنامهنگاری نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آیا بیش از صد سال نیست که مردم با این مقوله سر و کار دارند؟ نباید ما یک رساله و جزوهای به عنوان احکام مطبوعات و نرم افزارهای الکترونیکی، و حقوق معنوی اثر منتشر کنیم؟! فقه اینترنت مورد نیاز مردم نیست؟ امروز مگر بشر میتواند زنده باشد و از تأثیر و نفوذ این اعجوبه روزگار در امان بماند؟
آیا در این حوزه عزیز و عظیم، حتی یک نفر به نحو تخصصی و فراگیر به فقه هنر پرداخته است؟ آیا هنر کم مسألهای است و مقولههای گوناگون هنری، مسائل کمی دارد؟ میگوییم: پیکرتراشی و صورت گری حرام است؛ موسیقی و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال میکند ـ از حوزه که سؤال میکند، از در و دیوار حوزه نمیپرسد، از بنده و شمای طلبه سؤال میکند ـ آیا اصلاً موسیقی مباح نداریم؟ اگر نداریم اعلام کنید و در آن صورت نباید صدا و سیمای جمهوری اسلامی هیچ گونه موسیقیای را پخش کند و مردم را در معرض معصیت قرار بدهد. اگر موسیقی مباح داریم، چیست؟ مرزش را دقیق مشخص کنید. کلیگویی نکنید؛ کلیگویی که مشکل مردم را حل نمیکند، مردم را به خودشان ارجاع ندهیم.
رمان نگاری، داستانپردازی، فیلم، تئاتر، کاریکاتور، طنز و فکاهی، پیکر تراشی و صورت گری، آیا با زندگی مردم سر و کار ندارد آیا این همه، در اسلام حکم ندارد؟!
فقه سیاست و حکومت، فقه قدرت، مشارکت و مردم سالاری، پارلمان، ارزش افکار عمومی، ارزش آرای تودهای، تحزب، نافرمانی مدنی، حقوق اقلیت مغلوب یا مخالفت درانتخابات، بغی و برانداز و حوزهها و موضوعات سیاسی بسیار دیگر از این دست، نیازمند تفقه و اجتهادی در خور است. «نظارت خودانگیخته» (امر به معروف و نهی از منکر) امروز مسأله مهمی است، من به عنوان یک شاگرد کوچک، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهای کرام و مراجع عظام تقاضا میکنم، بحث امر به معروف و نهی از منکر را، رضی العامه را، حق الرعیه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود که اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و کار و وظیفه و اختیاری به صحنه سیاست و تدبیر اجتماع میآورد و اسلام چه نقشی برای توده مردم تعریف کرده است. بسط این بحث، بخشی از مبانی فقهی و مواضع اجرایی حکومت دینی را تکمیل و مشخص میکند.
مهندسی زاد و ولد، ژنتیک، اصلاح نژاد، مشابه سازی انسان، تغییر جنسیت، الآن در دنیا مسائل بسیار پیچیدهای را پدید آورده است. مسیحیت فقه ندارد، ولی پاپ به نام هنجارهای اخلاقی در مقابل بعضی از مطالعات و اقدامات در این زمینهها موضع میگیرد و اعلام نظر میکند. نباید حوزه ما در این موارد اعلام نظر و موضع کند؟!
فقه روابط بینالملل، سازمانها و کنوانسیونهای جهانی بر زمین مانده است! یک فقیه فحل لایق میباید و میارزد که ده، بیست سال، یکسره همه همت و حوصله خود را به فقه دیپلماسی و روابط خارجی و معاهدات جهانی اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهی رو به رو است اما رسالهها را که باز میکند پاسخی برای آنها نمییابد. البته انتظار نداریم در رساله عملیه عمومی بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما باید و میتوان برای این مسائل رسالههای اختصاصی نگاشت. پارهای از مقولات و مفاهیم جدید و موضوعات نوی که امروزه نظام ما در دنیا با آنها سر و کار دارد، نیازمند تدوین رسالههای مستقلی است.سازمان ملل، شورای امنیت، مجامع جهانی، مرزهای مدرن، کشور و کشورداری مبتنی بر «دولت ـ ملت» احکام فراوانی دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد که راجع به تعاریف اصناف کفار و مسائل مربوط به آنها بازنگری کنیم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمی به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ کافران بیطرف مقیم کشورهای دیگر چه حکمی دارند؟ این مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش باید وارد حوزههای درسی و بحثی ما بشود.
ضرورت نقد و نوآوری
باید به طور جدی و بیمداهنه به نقادی و بازپژوهی علوم دینی رایج، از لحاظ روششناسی، ساختار و مبادی تصوری و تصدیقی بپردازیم. در روزگار ما، کاری که مرحوم علامه طباطبایی در فلسفه کرد، کاری بس ارزنده بود، این راه باید ادامه پیدا کند. او در بدایة الحکمة و نهایة الحکمة فلسفه را منقح کرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرایی و نوسازی کرد و به جای این که مباحث را از هستیشناسی که یک مبحث نه چندان کاربردی است آغاز کند، از معرفتشناسی شروع کرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عیب و نقص دارد. امام در فقه طرحی نو درافکند و تعریف اجتهاد را تغییر داد. اگر بنشینیم و پیرامون آن بیندیشیم: «حکومت، فلسفه عملی فقه است» این عبارت مفهوم عمیقی دارد، این یعنی چه؟ مگر چه نسبتی بین فقه و حکومت است؟ اجتماعی و حکومتی اندیشیدن چه نقشی در استنباطات و رویکرد فقهی و ساختار فقه دارد؟ باید تأمل شود.
فقه ما باید متوازن و تکمیل بشود؛ از سویی در فقه بخشهای متورم و فربهای پدید آمده که چندان مبتلا به نیست، اما از دیگر سو نواقص و نقایص آن به لحاظ کمی و کیفی بسی بیش از فقه موجود است و یا دست کم اگر به مسائل جدید بپردازیم، کمتر از حجم فقه فعلی نمیتواند باشد.
در زمینه ضرورت نقادی علوم دینی و دانشهای دین پژوهی، از میان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالی قرار میدهم.
اصول فقه، بزرگترین خدمت را به معرفت اسلامی کرده است. اصول در هماوردی با اخباریگری و قشرنگری دینی و تک منبع انگاشتن دین (خبر را تنها منبع دین پنداشتن)، قهرمانانه ایستاد و تشیع را از تجمد و تحجر رها کرد و موجب بالندگی دین فهمی، دین باوری و دین داری شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت دینی دستاورد مهم و منحصر اصول است. با این همه، اصول، از چهار جهت یعنی از نظر «روشی» از حیث «ساختاری» از جهت «محتوا و مضمون» (یعنی بعضی مدعیات آن) و از حیث «کاربرد و قلمرو»، باید مورد نقادی و بازسازی قرار بگیرد.
اصول فقه ما چون تدریجی بسط یافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و کثرت استطراد شده است. نباید مباحث زبان شناختی جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول باید خیلی کوتاه و کوچک بشود، و اطالات و لاطایل حذف و خلط بلاحایل میان علوم رفع شود.
پارهای از مسائل و مطالب مبحث الفاظ یا به علم اصول ارتباطی ندارد و قبل از علم اصول باید طرح و حل شود، یا کاربردی در استنباط ندارد. در حوزه باید واحدهای درسی به عنوان «زبانشناسی» پیش بینی بشود که طلاب با مباحث مورد نیاز و به عنوان پیش نیاز اصول آشنا بشوند. همان طور که صرف و نحو و بلاغت میخوانند، زبانشناسی نیز در حد واحدهای ضرور بخوانند. کاربرد زبانشناسی در فهم متن، کمتر از کاربرد صرف و نحو و بلاغت نیست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط میشود؟! میگویند: «امر» به معنای «طلب» است، طلب نیز چهار قسم یا مرتبه دارد: حقیقی (نفسی)، انشایی(لفظی)، ذهنی و معنوی، چنان که اراده نیز به همین چهار قسم مربوط تقسیم میشوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده این را نقد کردهاند) عدهای از جمله اشعریان تصور کردهاند اراده عبارت است از طلب نفسی اما طلب لفظی همان طلب مصطلحی است که معنای امر است. طرح مسأله تغایر یا اتحاد اراده و طلب، اصولیون ما را سوق داده به طرح یک سلسله مباحث فلسفی، علم النفسی، کلامی غیر ضرور از قبیل حقیقت اراده و طلب چیست؟ آیا مقدمات اراده اختیاری است؟ تفاوت اراده الهی و انسان کدام است؟ و همچنین آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاعهای کهن اشعریان و اعتزالیان و امامیان در زمینه حقیقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفویض، معنای کلام نفسی و... سایر مطالب غیر مربوط به استنباط احکام و خارج از ماهیت علم اصول!!
وقتی فلسفه و کلام به حد کفایت تدریس نمیشود، وقتی فلسفه تفقه و علم فقه جایگاهی در نظام آموزشی ما ندارد، وقتی روششناسی علوم وفن تحقیق در حوزه ما مغفول و متروک است ظهور چنین آفاتی طبیعی است!
چرا به جای این نوع بحثها به طرح مباحث کاربردی و ضروری چون معنا و مبنا و اقسام و کاربرد سیره معصومین و سیره متشرعه و سیره عقلا، عرف، مصلحت، نمیپردازیم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نمیکنیم؟
تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسیار، نقص دیگر اصول است. اصول فقه ما نیازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ویژه برای اجتهاد اجتماعیات و سیاسیات است.در اصول فقه کنونی، سهم مباحث مربوط به کتاب به عنوان مهمترین مدرک استنباط و نیز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعیین کنندهای که در فن اجتهاد و فهم دین دارد بسیار بسیار اندک است و باید به حد در خور، توسعه و تعمیق یابد.
آیات الاحکام یعنی آیاتی که به یکی از دلالات سهگانه میتواند در خدمت استنباط احکام و حدود الهی درآید ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر یک سوم قرآن را در بر میگیرد؛ کارکردهای عقل در دین پژوهی از جمله استخراج احکام میتواند بسی بیشتر از حدی باشد که در مقام بحث بدان اذعان میکنیم.
مباحثی چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سیره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روششناسی علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نمیتوان فقه کارساز و کارآمدی عرضه کرد. مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی و انسان شناختی و دین شناختی و روش شناختی و دلیل شناختی فقه و اصول و نیز مباحث حکم شناختی، موضوع شناختی و همچنین آسیبشناسی استنباط، باید به صورت درسی مدون و منسجم مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد. ما باید یک بار مباحثی را که در اصول فقه، منطق، و علم التفسیر، مناهج التفسیر، علم الحدیث و به طور کلی در علوم روشگانی حوزه دینشناسی مطرح است، بازنگری و اصول، ضوابط، قواعد، رویکردها و روشهای فهم دین، آسیبشناسی منهاج التفسیر، استنباط و شیوههای بازشناخت سره از ناسره در استنباطات دینی را استخراج و به صورت یک دانش و بلکه رشتهای مستقل تنسیق، تکمیل و عرضه کنیم.
در باب فهم دین، امروز پرسشها و شبهات بسیاری مطرح است: آیا دین فهمپذیر است؟ اگر فهمپذیر است آیا روشمند است؟ اگر منطقمند است، علت تطورات و تنوعات چیست؟ آیا دین قرائتپذیر است؟ اگر قرائتپذیر نیست، تفاوت قرائت پذیری با تنوع در آرای دینی چیست؟ چگونه میتوانیم فهم درست از نادرست را بازبشناسیم؟ این سؤالها نیازمند تأسیس یک دانش است که میتوان آن را «منطق فهم دین» نام نهاد. البته مدت مدیدی است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلی خود به این مسأله پرداختهام. طرح نسبتا مفصل و دقیقی به عنوان «دانش منطق فهم دین» تهیه کردهام که به اشکال گوناگون در بین حوزویان و دانشگاهیان و اهل فن و فضل آن را مطرح میکنم و به بحث و نقد میگذارم و امیدوارم سامان یافته و نهایی آن را به زودی عرضه کنم.
در محور ضرورت ابداع و نوآوری، عرض کردم، اهتمام بر «تأسیس دانشهای نو» ذکر الخاص بعدالعام است؛ اما این خاص مهمتر از عام است. امروز ما در زمینه معرفتشناسی و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتیک) در معرض و مصب تهاجم هستیم. مباحث معرفت شناختی، فهم شناختی و ذهن شناختی در جای جای فلسفه ما، کلام ما و عرفان ما، به طور پراکنده بسیار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظریه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداختهایم، در حالی که امروز فلسفه به دهها شاخه تخصصی و مضاف تقسیم شده است ـ که یکی از آنها که به نظر بنده مهمترین نیز میباشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامی ویژه باید بدان بپردازیم.
دانشها یا مباحثی چون فلسفه خلقت، فلسفه حیات، فلسفه نفس، فلسفه تربیت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دین، فلسفه علم کلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاریخ و... دانشها یا مقولههای بسیار مهمیاند و باید مورد توجه خاص حوزه قرار گیرند. فلسفه دین و زیر شاخههای آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف یافته است. بعضی به خطا کلام جدید و فلسفه دین را یکی میانگارند. به نظر ما فلسفه دین غیر از کلام جدید است. البته فلسفه دین را میتوان به معنایی ارجاع داد که فلسفههای عقاید، اخلاق، احکام، سیاست و تربیت دینی و بسیاری از فلسفههای مضاف و تخصصی اسلامی (مطالعه عقلانی علوم و مقولات دینی با رویکرد اسلامی) را شامل شود و جزو فلسفه دین قرار گیرد.
علوم انسانی، دانشگاه و رسالت حوزه
آیا باید علوم انسانی ـ اسلامی را دانشگاهیان استنباط و تأسیس کنند یا حوزویان؟ با کدام مبانی فلسفی و کلامی؟ با کدام منطق و روش؟ چنین کار سترگی فقط از حوزههای علمیه و فرزندان حوزه توقع میرود. علوم انسانی ـ اجتماعی کنونی مبتنی بر تعریفی خاص از انسان و اجتماع است، تعریف سکولار و «خودبنیاد» و بریده از خدا و حقیقت هستی. علوم انسانی باید بر اساس دو وجه «خلافت و عبودیت» بشر، بنیاد نهاده شود، ما از انسان تعریفی الهی داریم و او را «خلیفه خدا» و در عین حال «عبد خدا» میانگاریم، یعنی هر چند گل سرسبد خلقتش میدانیم، اما محور هستی و حیاتش نمینامیم و اگر این اصل را در مطالعات اجتماعی علوم انسانی وارد کنیم علوم انسانی اجتماعی، سیرت و سامانه دیگری خواهد گرفت. این گونه علوم انسانی را چه کسی باید تأسیس و تنسیق کند؟ آیا جز حوزه به مرجع دیگری میتوان امید برد؟ و تا زمانی که به علوم انسانی ـ اجتماعی اسلامی پرداخته نشود، امید بردن به اصلاح وضع دانشگاهها خواب خوشی بیش نیست. تا وقتی که ذهن و ضمیر جوان ما را دانشگاهها، مکتبها و منظرهای سکولار در علوم انسانی ـ اجتماعی شکل میدهد و استاد ما به ناچار همان مکاتب و مناظر، متون و منابع را تدریس میکند، نمیتوان امید برد که نسل بعد دانشگاه الهی بار بیاید و مدیریت نظام اسلامی بشود.
البته استدراکا عرض کنم من به شدت به دانشگاهیان خوشبینم، مبادا بعضی این تعبیرها را نقل کنند و بگویند که فلانی علیه دانشگاهیان سخن گفت، خیر. من، برعکس بعضی دیگر، معتقدم دانشگاهی ما امروز به شدن متدین است، ولی دانشگاه ما دینی نیست. به نظر من در تاریخ ایران و کشورهایی که نظام آموزشی مدرن را پذیرفتهاند، هیچ گاه و هیچ جا شرایط مثل حال ایران به وجود نیامده بود که قشر دانشگاهی این همه دیندار و ملتزم باشد. این را از سر بصیرت عرض میکنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و کار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، این مطلب را عرض میکنم. وقتی در کشور چند هزار استاد و عضو هیأت علمی، عضو بسیجاند، چگونه میتوان دانشگاهی را متهم به بیدینی کرد؟ کجای تاریخ ایران و سابقه تاریخی کدام کشور چنین چیزی را نشان داده است؟ اعضای بسیج دانشجویی افزون بر سیصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهی متدین است، اگر گاهی افراد عنود یا جهول در گوشه و کنار، مطالبی را خلاف معارف و ارزشهای دینی طرح میکنند، نباید آن را به نام دانشگاه و دانشگاهی تمام کنیم. اما حقیقت این است که متدینان دانشگاهی به تعلیم دانشگاه متدین نشدهاند. دانشجوی امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه میآموزد سکولار بار بیاید، طبیعی است، متدین بار آمدن دانشگاهی با نظام آموزشی و علوم و متون کنونی غیرعادی است و ناشی از لطف خدا.
حسن حوزه
نشانه حسن و حیات یک مجموعه این است که خود را نقادی میکند. ما باید، خود، مصلحانه و مشفقانه دین پژوهی و نظام حوزه و روحانیت را نقادی کنیم تا مغرضان تخریب و القای شبهه نکنند. البته باید اعتراف کرد که طی بیست سال اخیر، حوزه به اندازه دویست سال جهش کرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقیاسهای زمانی گذشته ـ اما از آن چه که باید باشد بسیار بسیار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابی صدچندان افزونتر از آن چه روی داده داریم.
لازم میدانم در پایان، تأکید کنم که قوام دین و دوام دین داری به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بیپایان برای ما به ارث نهادهاند، بنا به برآورد یکی از اساتید، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهی استنباط کردهاند، گله و شکوه من از خلف است!!
اجتهاد، چه به معنای خاص آن یعنی: «تحصیل الحجة علی الاحکام الشرعیة الفرعیة) و چه به معنای عام آن یعنی «سعی بر فهم روشمند دین و کشف مضبوط گزارهها و آموزههای آن»، جوهر مشی و مکتب شیعی است و تمام تحولات برجسته تاریخ اسلام و تشیع، از جمله انقلاب اسلامی تاریخ ساز کنونی، وامدار این عنصر ارجمند است، زیرا اگر امام(ره) فقیه نبود، نمیتوانست (هم به جهت شرعی و هم به لحاظ عملی) انقلاب کند، او به حکم اجتهاد و به قدرت مرجعیت، انقلاب کرد و بر قدرتهای قاهر عصرش فایق آمد، محرک و مجوز او در این اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبولیت او نیز که ضامن کامیابی وی گشت شأن مرجعیت او بود. از این رو نقادی مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقویت دین و دین داری، بازسازی و تحکیم اساس انقلاب نیز به شمار میرود.
در روزگار ما عدهای مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادی حوزه و روحانیت میپردازند؛ کسانی که با اساس دین و دینداری سر معارضت دارند و میدانند حیات دین و ثبات دین داری در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شکستن دین به این استوانه و پشتوانه یورش آوردهاند. حوزه نیز بین نقادی مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت میگذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوی کسی که به فرزندی حوزه مباهات میکند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شکستن سطوت و صولت حوزه، فاصلهای است به عمق فاصله میان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ریا.
حذفیها
فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَهُوا فِی الدّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنْ.
یکان یکان اعضای شورا افرادی محترم و محتشم، خدوم و مخلصاند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزارکارگان کشور بدل شده و این جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامی در جهت تحول و تکامل نظام پژوهش و آموزش عالی کشور بردارند. و من راجع به آنها هم سخن فراوان دارم. اما اکنون روی سخن من با حوزه است.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : sm1372