روایت زندگی شهید جواد ابراهیمی؛

والفجر عاشقی ازکلاس درس تا معراج فاو/راهی که شهید ابراهیمی برگزید

شاهرود - محفل روایتگری شهدای شاهرود این بار مهمان خانه معلم شهیدی بود که از والفجر عاشقی را از کلاس درس در مناطق محروم بیارجمند با معراج فاو و جزیره مجنون گره زد.

والفجر عاشقی ازکلاس درس تا معراج فاو/راهی که شهید ابراهیمی برگزید

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: وقتی شهید مرتضی آوینی پشت دستگاه تدوین خازن‌دار قدیمی همیشگی می‌نشست تا متنی که شب گذشته در وصف والفجر 8 نوشته را بخواند و صدایش برای همیشه بر تصاویر اعزام رزمندگان اسلام به فاو جاودانه شود، قطعاً می‌دانست که روایت فتح و روایتگری هیچ‌گاه بازاری کساد نخواهد یافت این بار اما قرعه به نام شهید همیشه خندان گردان کربلای شاهرود شهید جواد ابراهیمی و برادر همسرش شهید حسین عابدی نشست تا رزمندگان روایتگری پایمردی‌شان به خاطرات والفجر8 گره بخورد.

وعده‌گاه منزل شهید ابراهیمی و میهمانان همان‌هایی که در تصاویر به‌دست‌آمده از والفجر 8، همان بهمن‌ماه پرحادثه سال64 کمر در کمر چون دانه‌های زنجیر، سینه گرد شاهرودی می‌زنند و مروارید اشک را برچین صدف مانند گونه‌هایشان مهمان می‌کنند آن‌هم در آن روز بیستم بهمن‌ماه، امروز اما گذر عمر چین‌وچروک پیشانی مهمانان را قدری عمیق‌تر کرده و ستاره اقبال ایام بر سرشان نشسته تا پس از سه دهه، کمی از سیاهی موهایشان بکاهد.

روایت اروند از والفجر و گردان کربلا

گردان کربلایی‌ها، گرد هم آمده‌اند تا از والفجر 8 بگویند از آن بهمن ماندگاری که حرف زیاد دارد برای گفتن. از آن مردانی که رویشان چون سطح اروند، آرام و متین اما دل‌هایشان چون عمق آن، پر قلیان و در تکاپو ... از آن مردانی که بهمن 64 را با عملیات والفجر8 به تاریخ پرافتخار کشورمان الصاق کردند از آن مردانی که نحوه‌ای عاشقی‌شان در فکه و فاو و جزیره مجنون واروند هنوز در گوش باد ادامه دارد و آن مردانی که خون سرخشان به اشک اروند گره خورد تا یادمان باشد چه دل‌هایی به دریازده شده، چه رازهایی با فاو گفته‌شده و شب‌های جزیره مجنون چه دلبری‌هایی از عاشقان کرده است.

امروز اگر اروند به سخن آید چه رازهایی در دل نهفته دارد چه‌حرف‌های درگوشی چه نجواهای عاشقانه‌ای و چه افسوس‌هایی برای آنانی که ماندند از این قافله عشق در حافظه دارد، اگر اروند روایتگری کند چه برای گفتن دارد؟ هنوز صدای «وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ» اروند در آن لیالی والفجر8 در گوش فاو مانده هنوز جزیره مجنون به فجر سوگند می‌خورد هنوز نام شهدا را ذره‌ذره خاکش از حفظ می‌خواند درِ گلدسته عشق ...

حسن خلق ویژگی شهید جواد بود

و دراین‌بین شهید جواد ابراهیمی یکی از آن 40 شهیدی است که در میان دود اسپند و نوای «هر که دار هوس کرب بلا بسم‌الله» از سپاه شاهرود بند پوتین بستند تا وضو در اروند بگیرند و بازگشتشان بر دوش مردم شهرستان شهیدپرور شاهرود در بیست و سومین نماز ظهر بهمن‌ماه64 در  اوج، ثبت شود.

همسر شهید ابراهیمی می‌گوید: جواد در سال63 و زمانی که مدیران مدارس شاهرود را به بازدید از جبهه‌ها می‌بردند همراهشان رفت، بار دیگر در سال64 اعزام و این بار در لباس داوطلب به جبهه بازگشت و بیست و یکم بهمن‌ماه درست 10 روز پس از تولد 40سالگی‌اش خدایی شد.

صدیقه عابدی می‌گوید: اگر یک ویژگی بارز از شهید ابراهیمی که پیشه معلمی داشت در اذهان به یادگار مانده باشد، خنده‌رو بودن و حسن خلقش است همه از او راضی بودند آن‌قدر خوب بود که همه او را به نام نیک می‌شناختند و یک شهر با او و لبخندهایش خاطره دارند.

از شهید جواد سخن گفتن برای کسی که دوستاره بر دوش دارد یکی نام همسری شهید و دیگری افتخار خواهری شهید آن‌چنان ساده نیست فقط باید بود و دید که چگونه در تقلای لرزش شانه‌هایش ایستادگی می‌کند وقتی از دو همسر و برادر شهیدش می‌گوید: بدی از او ندیدیم حتی یادمان هست روزی یکی از همکاران شهید جواد به من می‌گفت ما وقتی می‌شنیدیم که می‌گویند شهدا همگی انسان‌های خوبی بودند فکر می‌کردیم تعارفاتی همیشگی است اما با رفتن جواد به ما ثابت شد تمام حرف‌هایی که درباره خوب بودن شهدا می‌زنند درست است.

آخرین خاطرات از بابا به یاد مانده است

بازار خاطرات اما وقتی داغ می‌شود که رضا ابراهیمی فرزند بزرگ شهید جواد قصد بیان از پدر می‌کند او که خود امروز، پدر دو فرزند است و از پدر خاطرات روشنی دارد، می گوید: خاطرات از پدر زیاد هستند اما شاید روز اعلام خبر شهادت او برایم واضح‌ترین خاطره باشد وقتی در کلاس درس حرفه‌وفن ثلث سوم نشسته بودیم و درب کلاس باز شد دایی حسن و آقای شما معلم ورزش گفتند ابراهیمی وسایلت را جمع کن باید بروی ...

رضا با بغضی که گلویش را می‌فشارد، ادامه می‌دهد: ده روز نشده که بابا رفته بود همان اول فهمیدم موضوع چیست اما تا منزل جرئت پرسیدن از دایی را پیدا نکردم اتومبیل که درون کوچه پیچید فهمیدم بابا رفته ... روز تشییع‌جنازه او اما حال و هوای دیگری داشتم وقتی برای آخرین بار مجوز دیدن بابا در سپاه شاهرود صادر شد او را دیدم که آرام خوابیده با صورتی مرتب و چهره‌ای پر از آرامش و گلوله‌ای که از خصم، قسمتش شده بود آن‌هم وقتی در قلب مهربانش نشسته بود.

مرتضی فرزند کوچک شهید اما روایتی متفاوت دارد چراکه او در زمان پرواز شهید جواد تنها سه سال داشت او می‌گوید: خاطراتی مبهم و مات از او به یاد دارم فقط چند تصویر از عکس‌هایی که باهم داریم و آخرین خاطره من با آخرین تلفن بابا باهم گره خورد درست گوشه اتاق، کنار آن میز عسلی همان‌جا که بابا برای آخرین پشت خط بود حتی نمی‌دانم با او صحبت کردم یا نه ... و دیگر تمام.

«عباس» بازمی‌گردم

باید به والفجر بازگشت اما حاج عباس اکبریان رزمنده دوران دفاع مقدس و راوی گردان کربلا درباره شهید ابراهیمی می‌گوید: شبی در منطقه بودیم که گفتند معلمان را از شاهرود برای بازدید از منطقه آورده‌اند شب شهید جواد و چند معلم دیگر به میان ما آمدند بزمی از زیارت عاشورا برپا بود به یاد دارم شهید سر بر سجده گذاشت و بر پهنای صورت اشک می‌ریخت حال و هوای عجیبی داشت.

وی می‌افزاید: شب را پیش ما ماندند صبح که قصد رفتن کردند شهید جواد با چشمانی گریان چند بار فریاد زد عباس من برمی‌گردم فریادهایش در گوشم هست همان موقع بود که با خود گفتم این فرد هرکجا که برود باز بر خواهد گشت که همینگونه نیز شد و در سال 64 در قامت بسیجی به میدان جنگ حق علیه باطل بازگشت تا در والفجر با سینه‌ای شکافته به لقاء الله پیوست.

از شهید جواد خاطرات زیاد است یکی از همکاران او درباره ایام معلمی شهید جواد می گوید: او در کنار معلمی در مناطق محروم مثل بیارجمند در تیم بسکتبال شاهرود نیز عضویت داشت خاطره‌ای که از او به یاد دارم پرتاب توپ بسکتبال از زیر یک حلقه با داخل حلقه دیگر است او نه‌تنها در اخلاق ممتاز بود بلکه در ورزش نیز الگو بود.

محمدی دیگر رزمنده آن روزهای فخر و افتخار نیز درباره شهیدان عابدی و ابراهیمی می‌گوید: شهید حسین عابدی که برادر همسر شهید جواد بود، در جهاد سوخت‌رسانی و آب‌رسانی به مناطق محروم را انجام می‌داد و در سال 61 و عملیات فتح المبین شهد نوشین شهادت نوشید اما خاطرات ما از شهید جواد بیشتر است چراکه در گردان کربلا بود و خنده‌هایش همیشه به یادمان خواهد بود.

والفجر عملیاتی تاریخی بود

وقتی پای سخن در رکاب روایتگری دفاع مقدس شاهرود و گردان کربلا می‌نشیند چه کسی را بهتر از سعید الهیاری می‌توان پیدا کرد که از پاتک آن روزهای فاو بگوید: هدف عملیات والفجر8 شهر فاو عراق بود تا رزمندگان اسلام بر بصره مسلط شوند این عملیات هم ازنظر سیاسی و هم نظامی بسیار مهم بود تا جایی که یکی از ژنرال‌های عراقی گفته بود در والفجر کمر سپاه عراق شکست و در ازای آن پس از والفجر عراق به‌تلافی بارانی از آتش‌بر سر رزمندگان اسلام می‌ریخت اما ضربه والفجر8 آن‌قدر مهیب بود که توان عراق را از او بگیرد.

وی درباره ضرورت تداوم راه شهدا نیز می‌افزاید: یکی از ویژگی‌های محافل روایتگری این است که ما شهدا را بشناسیم و راهشان را ادامه دهیم، دشمنان امروز به دنبال فاصله انداختن بین نسل جوان و حتی رزمندگان همان سال‌ها، با ایام دفاع مقدس است و این نشست‌ها و محافل روایتگری می‌تواند این نقشه‌ها را خنثی کند.

این فرمانده دیروز و استاد دانشگاه امروز ادامه می‌دهد: شهدا دارای ویژگی‌های بسیاری بودند که تدین و ایمانشان زبانزد بود بسیاری از این شهدا در همان جبهه‌ها متحول می‌شدند برخی دیگر براثر یک روضه، برخی با دیدن تشییع‌جنازه یک شهید و یک‌شبه به چنان مقامی دست می‌یافتند که خدا آن‌ها را برمی‌گزید و لذا وقتی از شهید ابراهیمی سخن می‌گوییم، گویا از سجایای اخلاقی شهید عابدی سخن گفته‌ایم و اگر از این شهید می‌گوییم گویا از شهید عامری یاد می‌کنیم چراکه همه شهدا مانند هم دارای ویژگی تدین و اعتقاد بودند و این ویژگی‌ها امروز باید به نسل جوان منتقل شود.

والفجر در قاب یک تصویر نمی‌گنجد

روایتگری والفجر اما در یک مقاله و یک کتاب و یک فیلم و گزارش نمی‌گنجد، والفجر آن‌قدر گفتنی دارد که برای نوشتنش باید قلم در مرکب اروندرود زد اما باید از اروند پرسید که عکس شهیدانی که بر چهره خود نگاهی انداختند وقتی با همان لباس‌های معمولی رزم به آب خروشانش می‌زدند تا خود را برخلاف پیش‌بینی‌های صدام به آن‌سوی جزیره برسانند، یادش هست؟

امروز اما روایتگران آمده‌اند تا بگویند جوادها و حسین‌ها برای ما زنده‌اند، آمده‌اند تا به شهید جواد بگویند اگر عامل ایستادگی و سپر کردن سینه تو در مقابل گلوله دژخیمانی که از زبادیه و رأس البیشه به سمت کشورت تیر می‌انداختند و تو آن را باجان شیرین در برگرفتی، ایمان نیست پس چه چیز است؟

شهید جواد، اگر اشک حسرتی که بر مزار برادر همسرت شهید عابدی ریختی امروز تو را با خروش اروند به شوق شهادتت بدرقه کرد تا جایی که حتی در وصیت‌نامه‌ات خواستی در کنار او دفن شوی به خاطر این بود که می‌خواستی در کنار هم باشید. می‌خواستی دیگر دل‌تنگ نباشی. دیگر از رفاقت نیمه‌راه صحبت نکنی. دیگر نگویی حسرت من ماندن شد، سهم شهید حسین، «در راه عشق تیر به سر باید خورد» که امروز بر سنگ مزارش حک‌شده است.

و چه کسی است بداند در آن ملاقات بیست و یکم بهمن‌ماه64 با شهید حسین عابدی اولین سخنی که با حسین گفتی چه بود؟ شاید یک سلام شاید یک نگاه ... چه کسی می‌داند. جز اروند؟ چه صبر و چه دل پرخونی دارد چه طاقتی می‌آورد این اروند ... چه کسی می‌تواند امروز اروند باشد؟ جز آنانی که آخرین بار در آن وضو گرفتند؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان